أهل بخواند و بر یقین و باورش افزوده شود
تبهای اولیه
[=Tahoma]
امّا سالی به دلیل مشکل مالی، کار به جایی کشید که حاج جعفر، مجبور به فروش تمام وسایل و اثاثیة خانة خود میشود تا حدّی که فقط یک حصیر برایش باقی میماند و برای روشن کردن منزل هم مجبور به استفاده از لیف خرما میشود...
پنج، شش روز مانده به عاشورا، حاجی به همسرش گفت: بیایید تا عاشورا نزدیک نشده، درها را ببندیم و برویم تا همه فکر کنند امسال مسافرت هستیم و خجالتشان را نکشیم! امّا همسر حاجی امتناع کرده و میگوید: چرا اینقدر زود برویم؟
[/][=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/]
[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر خواستیم دو ـ سه روز مانده به عاشورا این کار را خواهیم کرد؛ امّا دو ـ سه روز مانده به عاشورا، خانه دقّ الباب میشود و عربها طبق سنوات قبل وارد میشوند و دسته دسته حیاط خانه را پر میکنند! حاجی رو به همسر خود میکند و میگوید: زن! میخواستی مرا خجالت بدهی؟! حالا خانه پر است از عزاداران بادیهنشین و خانه، بیچراغ و مطبخ، غذا ...!
حاجی برای یافتن چاره، از خانه خارج میشود و در صحن کوچکی ـ که جلوی بازار بین الحرمین بوده و حالا خراب شده ـ مغازهای را میبیند. مغازهدار که سیّد بود، حاجی را صدا میزند و میگوید: (حاجی کجا میروی؟ حاجی با حالتی خاص میگوید: میخواهم بروم حرم. سیّد میگوید: «حالا بیا بالا پیش من بنشین!» و بعد میگوید: «شما چرا چند وقت است از ما جنس نمیبری؟!» حاجی میگوید: من به یاد ندارم که از شما جنس برده باشم؟! و بالأخره علّت را عرض میکند که به دلیل ورشکستگی، نمیتواند جنسی خریداری کند ... سیّد میگوید: «امسال یک برنج خیلی عالی داریم بیا چند تا گونی برایت کنار گذاشتهام.» حاجی میگوید: من پول ندارم! سیّد میگوید: «تو سی سال است که به ما پول میدادی حالا میگویی ندارم!»
ولی حاجی متوجّه حرف سیّد نمیشود؛ بعد سیّد روغن و همة اثاثیة پخت و پز را کنار میگذارد. حتّی چراغ گردسوز نفتی برای روشناییشان را نفت کرده و روشن میکند تا حاجی آن را با خود ببرد! حاجی میگوید: پس اجازه بدهید این عربها را صدا بزنم تا بیایند و اینها را ببرند. امّا سیّد میگوید: «نه! احتیاجی نیست.» پس سیّد سرش را به سوی «حرم حضرت عبّاس و علی اکبر(ع)» میگرداند و آنها را صدا میزند. بعد از چند لحظه عدّهای جوان میآیند و کیسهها و چراغها را به در خانه میرسانند و میروند. زن حاجی که متوجّه آمدن حاجی میشود، میگوید: مرد! در این موقعیّت کجا گذاشتی و رفتی؟
حاجی میگوید: یک دوستی که ما سی سال پیش از او روغن میگرفتم، امشب این جنسها را به من داد. زن تعجّب میکند و میگوید: ساعت یک و نیم شب چه کسی در بازار است تا تو از او خرید کنی؟! حاجی متوجّه کیسهها میشود که سر جایشان است؛ امّا هر چه دنبال آن مغازه و مغازهدار میگردد، چنین دکّانی را با آن مشخّصات پیدا نمیکند آن وقت است که متوجّه میشود که امام، کار نوکرش را لنگ نگذاشته است.[/]
[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/]
[/]
سلام راسته؟
سلام
بله طبق اصول و قوانین ژورنالیستی راست هست -چون ناقل ان و محقق ان و نشریه چاپ کننده حقیقی هستند.
اما اگر می خواهید بدانید که ایا موضوع حقیقت دارد یا نه باید عرض کنم :
همان طور که در عنوان موضوع عرض کرده ام برای اهل(یقین) قبول این مطلب هیچ مشکلی ندارد چرا که فضائلی بیش از این را بر ائمه خود قائلند و قبول دارند -اما-
اینکه میتوان این مطلب را اثبات کرد باید عرض کنم که خیر نمیتوان!
این قضیه برای بسیاری از این نوع مطالب نیز صادق است مثلا:
بنده که اهل تبریز هستم کمتر تبریزی را میشناسم که داستان حمال معروف بازار تبریز را نداند
داستان از این قرار است که روزی در بازار شلوغ تبریز حادثه سقوط از چند طبقه برای یک نوجوان اتفاق میافتد در این هنگام مردم میبینند که شخصی با حرکت دست خود و گفتن جمله خدا او را نگهدار(به زبان ترکی :الله اونی ساخلا)از فاصله دور باعث میشود که کودک در اسمان متوقف شود مردم حیرت زده میبینند که شخص مورد نظر یکی از حمال های بازار است که با خونسردی تمام به طرف کودک میرود و اورا در حالی که در اسمان معلق است در اغوش میگیرد
مردم به طرفش حمله میبرند و لباس هایش را برای تبرک قطعه قطعه میکنند
وقتی از او در مورد این کار سوال میکنند میگوید : یک عمر من خدا را تمام و کمال اطاعت کردم و یک بار هم او حرف مرا گوش کرد!!!
امروز قبر شریف این سالک زیارت گاه مردم است و نذور خود را در کنار قبر او و نیت قرب خدا پخش میکنند
حالا دوست عزیز از نظر حرفه روزنامه نگاری این مطلب کاملا مورد قبول است زیرا ناظران این واقعه بسیار بوده اند و همه انها به درستی ان صحه گذاشته اند
از نظر اعتقادی هم این مسئله کاملا مقبول است
اما ایا میشود ان را اثبات کرد ؟
مسلما نه برای همین است که من در جهت اثبات اعتقادات ان را نقل نکرده ام بلکه برای افزوده شدن بر باور های اعتقادی مومنین عرض کرده ام پس لزومی بر نقد و اثبات ان میبینم