خاطره ای خواندنی از حکیم جلوه
تبهای اولیه
خاطره ای خواندنی از حکیم جلوه
[="]مكاشفهاى راجع به محيى الدّين[/]
[=tahoma][="]مرحوم حضرت علاّمه (سید محمد حسین حسینی طهرانی) قدّس سرّه در آثار خود مطالبى را از بزرگان و حضرت آية الله انصارى نقل مىكنند كه راجع به خود آن بزرگواران نيست و فقط نقل است كه در آثار مطبوع ايشان فراوان و قابل مراجعه است، و در اين جا يك نمونه از «جُنگ خطّى شماره 10» نقل مىكنيم:[/][/]
[=tahoma][="]«... حضرت آقا روحى فداه (آية الله حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رضوان الله تعالى عليه) فرمودند: بسيارى از بزرگان سابق كه از كلمات[/][="]آنان استفاده می شود كه سنّى مذهب بوده اند، آنها اين معنى را تقيّةً ابراز می نمودند و الاّ آنها شيعه بوده اند. ابن فارض در آخر قصائدش تعريف از أبابكر ميكند و علّت آنرا پيرمردى قرار ميدهد، و تعريف از عمر ميكند و علّت آنرا كشف قرار ميدهد، لكن چون تعريف از أميرالمؤمنين عليه السّلام مي كند علّت آنرا وصىّ بودن آن حضرت قرار ميدهد. و درست بواسطه اين تعريف، تخريب خلفاى سابق را ميكند. [/][/]
[=tahoma][="]يكى از شاگردان مرحوم جلوه[/][="]استاد يگانه حكمت براى من نقل نمود كه مرحوم جلوه هر روز صبح كه بر منبر ميرفت مقدارى به محيى الدّين عربى بد می گفت و به او دشنام داده لعن مي كرد. و اين عادت هميشگى مرحوم جلوه بود؛ زيرا می گفت كه محيى الدّين سنّى مذهب است. [/][/]
[=tahoma][="]يكروز كه مرحوم جلوه براى تدريس به منبر صعود نمود در اوّل صحبتش فرمود كه: مرحوم محيى الدّين شيعه بوده و سنّى مذهب نبوده. و مقدارى از منقبت و مدح او بيان نمود. ما همه شاگردان تعجّب نموديم كه چگونه استاد هر روز زبان دشنام به محيى الدّين گشوده و امروز بر عكس مدح و منقبت او را می نمايد. در اين حال مرحوم جلوه فرمود: ديشب در خواب ديدم باغهاى بسيارى مملوّ از گل و رياحين و درختهاى بسيار لطيف؛ گفتند: اينجا بهشت است و از منازل محيى الدّين است. بسيار تعجّب نمودم كه چگونه جاى[/][="]محيى الدّين سنّى مذهب در اين باغهاست.[/][/]
[=tahoma][="]ناگاه روانه شدم تا به قصرى بلند پايه كه مرصّع به جواهرات بود بالا رفتم. در آنجا جماعتى از بزرگان و سادات حضور داشتند، و اين قصر متعلّق به محيى الدّين بود، و من گويا از پشت حجابى تماشاى اين منظره را می نمودم. من در آن مجلس دم درب نشسته و سر خود را پائين انداخته بودم و از روى محيى الدّين شرمنده بودم كه چنين بدگوئى هائى درباره او نموده ام. [/][/]
[=tahoma][="]محيى الدّين گفت: چرا دم درب نشسته و سر خود را پائين انداخته اى ؟[/][/]
[=tahoma][="]گفتم: از شما شرمنده هستم.[/][/]
[=tahoma][="]گفت: اى ميرزاى جلوه تماشا كن. چون نگريستم از دريچه اطاق در ميان باغ انواع و اقسام حيوانات سبع و درنده ديدم.[/][/]
[=tahoma][="]گفت: اى سيّد جلوه ! اگر در ميان آنها بودى چه ميكردى ؟ عرض كردم: خود را حفظ می نمودم.[/][/]
[=tahoma][="]فرمود: من در دنيا در ميان چنين حيواناتى گرفتار بودم و مطالب من كه از آنها سنّى بودن من ظاهر است براى حفظ خون خود تقيّةً نگاشته ام.[/][/]
[=tahoma][="]مرحوم حضرت علاّمه (سید محمد حسین حسینی طهرانی) قدّس سرّه در آثار خود مطالبى را از بزرگان و حضرت آية الله انصارى نقل مىكنند كه راجع به خود آن بزرگواران نيست و فقط نقل است كه در آثار مطبوع ايشان فراوان و قابل مراجعه است، و در اين جا يك نمونه از «جُنگ خطّى شماره 10» نقل مىكنيم:[/][/]
[=tahoma][="]«... حضرت آقا روحى فداه (آية الله حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رضوان الله تعالى عليه) فرمودند: بسيارى از بزرگان سابق كه از كلمات[/][="]آنان استفاده می شود كه سنّى مذهب بوده اند، آنها اين معنى را تقيّةً ابراز می نمودند و الاّ آنها شيعه بوده اند. ابن فارض در آخر قصائدش تعريف از أبابكر ميكند و علّت آنرا پيرمردى قرار ميدهد، و تعريف از عمر ميكند و علّت آنرا كشف قرار ميدهد، لكن چون تعريف از أميرالمؤمنين عليه السّلام مي كند علّت آنرا وصىّ بودن آن حضرت قرار ميدهد. و درست بواسطه اين تعريف، تخريب خلفاى سابق را ميكند. [/][/]
[=tahoma][="]يكى از شاگردان مرحوم جلوه[/][="]استاد يگانه حكمت براى من نقل نمود كه مرحوم جلوه هر روز صبح كه بر منبر ميرفت مقدارى به محيى الدّين عربى بد می گفت و به او دشنام داده لعن مي كرد. و اين عادت هميشگى مرحوم جلوه بود؛ زيرا می گفت كه محيى الدّين سنّى مذهب است. [/][/]
[=tahoma][="]يكروز كه مرحوم جلوه براى تدريس به منبر صعود نمود در اوّل صحبتش فرمود كه: مرحوم محيى الدّين شيعه بوده و سنّى مذهب نبوده. و مقدارى از منقبت و مدح او بيان نمود. ما همه شاگردان تعجّب نموديم كه چگونه استاد هر روز زبان دشنام به محيى الدّين گشوده و امروز بر عكس مدح و منقبت او را می نمايد. در اين حال مرحوم جلوه فرمود: ديشب در خواب ديدم باغهاى بسيارى مملوّ از گل و رياحين و درختهاى بسيار لطيف؛ گفتند: اينجا بهشت است و از منازل محيى الدّين است. بسيار تعجّب نمودم كه چگونه جاى[/][="]محيى الدّين سنّى مذهب در اين باغهاست.[/][/]
[=tahoma][="]ناگاه روانه شدم تا به قصرى بلند پايه كه مرصّع به جواهرات بود بالا رفتم. در آنجا جماعتى از بزرگان و سادات حضور داشتند، و اين قصر متعلّق به محيى الدّين بود، و من گويا از پشت حجابى تماشاى اين منظره را می نمودم. من در آن مجلس دم درب نشسته و سر خود را پائين انداخته بودم و از روى محيى الدّين شرمنده بودم كه چنين بدگوئى هائى درباره او نموده ام. [/][/]
[=tahoma][="]محيى الدّين گفت: چرا دم درب نشسته و سر خود را پائين انداخته اى ؟[/][/]
[=tahoma][="]گفتم: از شما شرمنده هستم.[/][/]
[=tahoma][="]گفت: اى ميرزاى جلوه تماشا كن. چون نگريستم از دريچه اطاق در ميان باغ انواع و اقسام حيوانات سبع و درنده ديدم.[/][/]
[=tahoma][="]گفت: اى سيّد جلوه ! اگر در ميان آنها بودى چه ميكردى ؟ عرض كردم: خود را حفظ می نمودم.[/][/]
[=tahoma][="]فرمود: من در دنيا در ميان چنين حيواناتى گرفتار بودم و مطالب من كه از آنها سنّى بودن من ظاهر است براى حفظ خون خود تقيّةً نگاشته ام.[/][/]
برچسب: