سالم ماندن پیکر افراد صالح پس از مرگ

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سالم ماندن پیکر افراد صالح پس از مرگ

سلام

امروز یه بحثی پیش اومد در باره سالم ماندن جنازه افراد صالح پس از شهادت و مرگ ...
من همیشه نسبت به شهید همت ارادت داشتم و فرماندهی ایشونو تحسین میکردم و خلاصه از چنین انسانی خیلی خوشم میومد ، توی این بحث یکی میگفت کنار مقبره شهید همت رو که کنده بودن متوجه سالم بودن جنازه ایشون شدن ...
در واقع این مساله برای افراد صالح پیش میاد و چون از نظر فیزیکی و شیمیایی غ ق ت است یه نوع نشانه الهی محسوب میشه ، البته در صورتی که صحت این موضوع کاملا تایید بشه .

قبلا هم چنین موردی رو دیده بودم ولی نمیدونستم که صالحون همگی ازین شرایط برخوردار هستن ، نمیدونستم با چه عنوانی در گوگل این موضوع رو سرچ کنم و چیزی در این باره پیدا نکردم .
بعد از تحقیق خیلی خیلی جزئی و مختصری که ترتیب دادم ، دیدم که موارد مشابه نیز در کشور ها و ادیان مختلف وجود داره ، و نمیتونیم این مساله رو مختص صالحین مسلمان بدونیم ، پس این بحث هیچ ربطی به اسلام شناسی نداره و خیلی بحث خوبی برای خدا شناسی هست ....

میخوام بگم که خوب بودن ربطی به دین دار بودن نداره ، افراد صالح در تمام زندگیشون از خداوند تمسک میگیرن ، و خدا هم برای مثال با چنین نشانه ای صلاحیت این افراد رو به ما نشون میده

از دوستانی که در این زمینه اطلاعات دارند خواهش میکنم که همینجا گفته هاشون رو درج کنن و خواهشا با سند و مدرک باشه که کسی این حالتوبه خودش نگیره

همواره موفق باشید

اولین تصویر مربوط به شهیدمحمدرضا شفيعي است ک هبعد از 16 سال کشف شد

توضیحات بیشتر :

پس از مجروح شدن به اسارت دشمن در آمد و در آن جا به شهادت رسيده است و او را دفن كرده اند و 16 سال بعد هنگام تبادل جنازه ي شهدا با اجساد عراقي، جنازه ي «محمدرضا شفيعي» و ديگر شهداي دفن شده را بيرون مي آورند تا به گروه تفحص شهدا تحويل دهند. اما جنازه ي محمدرضا سالم است، سالم سالم.
صدام گفته بود اين جنازه اين طور نبايد تحويل ايراني ها داده شود. او را ۳ماه در آفتاب داغ مي گذارند، اما تفاوتي نمي كند. پودر مخصوص تخريب جسد مي پاشند، ولي باز هم بي تأثير است.
مادر شهيد مي گويد: موقع دفن محمدرضا، حاج حسين كاشي به من گفت شما مي دانيد چرا بدن او سالم است؟ گفتم چرا؟
گفت:راز سالم ماندن ايشان چهار چيز است:
هيچ وقت نماز شب ايشان ترك نمي شد.
دائماً با وضو بود.
هيچ وقت زیارت عاشورا یش ترك نمي شد.
مداومت بر غسل جمعه داشت.
هر وقت براي امام حسين- عليه السلام- گريه مي كرد، اشك هايش را به بدنش مي ماليد.
مادر شهيد درباره ي موفقيت شهيد مي گويد: به امام زمان- عجّل الله تعالي فرجه الشریف- ارادت خاصّي داشت و هر وقت به قم مي آمد، رفتن به جمكران را ترك نمي كرد.

موضوع دوم مربوط به یک دختر قدیسه فرانسوی هست که جسد سالم اون پس از 126 سال زیر خاک کشف شد


توضیحات بیشتر :

سینه برنادت دختری از روستاهای فرانسه و از خانواده ای فقیر بود که مدعی شد مریم مقدس مادر مسیح علیه سلام را می بیند و با او گفتگو می کند. عده ای به او ایمان آورده و عده ای دیگر او را دروغگو خواندند ولی حرف های برنادت که از طرف مریم مقدس بیان می کرد و به همه مردم روی زمین پیامهای خوب زیستن را ابلاغ می نمود حتی اسقف کلیسای آن جا را نیز بر آن داشت تا به برنادت ایمان آورد.

برنادت در طول زندگیش معجزات بسیاری از جمله شفای بیماران لاعلاج انجام داد و سرانجام در سال ۱۸۷۹ درگذشت. و حالا پس از ۱۲۷ سال مقامات کلیسایی که وی در آنجا دفن شده بود بدن او را بیرون آوردند و دیدند که جنازه اش نپوسیده است و این محل امروز محل زیارت مسیحیان شده است.

شنیدم که شهید همت هم اینگونه هست ، اگر مدرکی در این خصوص دارید عنوان کنید

به گزارش رهوا به نقل از رجا، در فرهنگ و معارف اسلامی کرامات فراوانی درباره عنایات خداوند متعال به بندگان خالص و خاصش بیان شده است، چنانکه خواندن، شنیدن و روایت آنها دلهای برخواب رفته را بیدار و هوشیار خواهد نمود و تلنگری بر نگرشها و جهان بینی انسانها خواهد بود.


به دلیل نامناسب بودن عکس ، عکس رو قرار نمیدم ، دنبالش هم نگردید شگون نداره


روایت سالم ماندن پیکر عالم و دانشمند بزرگ اسلام شیخ صدوق، بعد از 857 سال که تفصیل آن را بسیاری از بزرگان در کتب خود، مانند: خوانساری در کتاب روضات، تنکابنی در کتاب قصص العلمأ، مامقانی در کتاب تنقیح المقال، خراسانی در کتاب منتخب التواریخ، قمی در کتاب فوائد الرضویه و رازی در کتاب اختران فروزان ری نقل نموده‌اند، تنها نمونه ای از این کرامات الهی است.
در این مجال زندگی‌نامه شهید امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی و روایت سالم ماندن پیکر طیبه ایشان را بعد از 12 سال، تقدیم خوانندگان عزیز می کنیم:
شهید حسن هداوند میرزایی در تاریخ ۹/۸/۱۳۳۷ در روستای قشلاق کریم آباد در یک خانواده انقلابی و مذهبی از توابع ورامین دیده به جهان گشود. دوران دبستان را در مدرسه کریم آباد و دوران راهنمایی را در روستای جلیل آباد بسر برد پس از آن به سفارش یکی از بستگان وارد دبیرستان نظام شد و بعد از این مرحله در سال ۱۳۵۵ وارد دانشکده افسری شد. سال ۱۳۵۶ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک دختر و یک پسر است.
در پیروزی انقلاب نقش چشمگیری داشت و از دستورات مافوق خود سرپیچی و از تیراندازی به سوی هموطنان خود و مردم بی گناه خودداری نمود. در سال ۱۳۵۷ منزل ایشان که در نظام آباد تهران واقع بود، توسط نیروی ساواک رژیم شاهنشاهی مورد غارت قرار گرفت ولی چیزی از منزل ایشان یافت نکردند چرا که ایشان از یاران جان برکف امام خمینی (ره) بودند و اعلامیه و نوارهای زیادی در اختیار داشتند.
پس از گذشت این دوران در سال ۱۳۵۹ از دانشگاه افسری فارغ التحصیل شد و با شروع جنگ تحمیلی بلافاصله به جبهه اعزام شد . در سال ۱۳۶۰ در منطقه عملیاتی میمک فرماندهی عملیات و در سال ۱۳۶۱ در عملیّات بیت المقدس فرماندهی گروهان را به عهده داشت.
در تاریخ ۲/۳ /۱۳۶۱ یک روز مانده به آزادی خرمشهر عملیّات ایشان لو رفت و توسط عراقی ها در همان روز به اسارت درآمد . ایشان در یکی از زندان های عراق بنام صلاح الدین تکریت در بند اسارت بود، در دوران اسارت از خود گذشتگی ها و رشادت های زیادی از خود نشان داد و شکنجه های زیادی را متحمّل شد زیرا ایشان از طریق نامه با رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی (ره) از طریق آدرس یکی از دوستان در تهران مکاتبه داشت و از رهنمون های آن بزرگوار در اسارت بهره می برد.
تنها وسیله ارتباطی ایشان با خانواده در آن زمان فقط نامه بود که هر شش ماه یک بار توسط صلیب سرخ فرستاده می شد . او در نامه هایش از احوال خود و دیگر اسرا می نوشت . او که کشاورزی را از پدر یاد گرفته بود و مهارت های زیادی در این زمینه داشت آنجا هم به کشاورزی می پرداخت و خیار و گوجه به عمل می آورد. با وجود اینکه در زندان اتو در اختیار نداشتند امّا همیشه لباسهایش تمیز و اتو کرده بود ، لباسهای خود را هنگاهی که هنوز نم داشت در زیر تخت خود قرار می داد و تا صبح خشک می شد.
در این دوران یک بار از طریق صلیب سرخ به زیارت حضرت امام حسین (ع) ، حضرت علی (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) مشرف شدند.
او که فردی شجاع و نترس بود از عراقی ها مایحتاج دوستان خود را تأمین می کرد ، یک بار به خاطر نفت در زمستان چون هیچ وسیله گرمایشی نداشتند با عراقی ها درگیری پیدا کرد امّا از آنجایی که او از نیروهای کماندو ارتش بود و فردی سخت کوش وچالاک بود توانست بر عراقی ها چیره شود و همین مسائل بود که باعث شد عراقی ها وی را زیر نظر داشته باشند . البتّه شهید حسن هداوند میرزایی از همان دوران اولیّه جنگ شناسایی شده بود به طوری که در کردستان توسط افراد کومله برای سر ایشان مبلغ صدو پنجاه هزار تومان در سال ۱۳۶۰ جایزه گذاشته بودند و این چیز جدیدی نبود.
در سال ۱۳۶۸ یعنی در دوران آزادی اسرا ایشان را به همراه ۱۹ نفر دیگر به قصد آزادی از زندان بردند ، آن ۱۹ نفر برگشتند ولی خبری از این شهید نشد . عراقی ها لباس های او را برای هم بندی هایش آوردند و از آنها خواستند که شهادت بدهد که او به مرگ طبیعی مرده است . ولی با توجّه به صحبت های یکی از دوستان ایشان او را در سلول انفرادی انداخته بودند که با ضربات مشت با دیگر دوستان خود ارتباط برقرار می کرده ولی دقایقی بعد دیگر صدای ضربات او شنیده نشد ، عراقی ها با سروصدای دوستان او درب سلول را باز کردند و پیکر این شهید را که سیاه و کبود شده بود بیرون آوردند و به بیمارستان الرشید عراق منتقل کردند.
در ۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی به فیض شهادت نائل آمد و پیکر ایشان در قبرستان کرخ الاسلامیه به خاک سپرده شد . در سال ۱۳۸۱ به دستور مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای دستور نبش قبر ایشان و دیگر شهدا را دادند ، پیکر این شهید پس از ۱۲ سال بدون هیچ نقصی از دل خاک بیرون آورده شد و به همراه ۵۷۰ شهید اسیر دیگر که سرلشکر شهید عباس دوران هم در آن حضور داشت به میهن اسلامی باز گشت.
پیکر مطهرش در امامزاده موسی (ع) روستای خلیف آباد از توابع شهرستان پاکدشت پس از یک مراسم باشکوه به خاک سپرده شد.
شهید بزرگوار در سنین جوانی هنگام استخدام در ارتش
پیکر مطهر شهید هداوند میرزایی پس از شکنجه در اردوگاههای اسارتی عراق
پیکر مطهر شهید هداوند میرزایی که پس از 12 سال مدفون بودن در عراق در تیرماه 81 به ایران تحویل داده شد.
روایت شهادت شهید « حسن هداوند میرزایی » در خاطرات امیر سرتیپ آزاده داوری رئیس سازمان ایثارگران نیروی زمینی ارتش روزهای پایانی اسارت وقتی مطرح شد که قطعنامه پذیرش گردید دشمن سعی داشت جو سلولها و اردوگاه را به گونه ای نگه دارد که بچه ها در آرامش نباشند و در مشکلاتی که همیشه بر ما تحمیل می کردند فشارها و جنگهای روانی بر ما وارد می کردند که مشکلات ما را چند برابر می نمود و در این میان اگر کسی مسلح به علم قرآن نبود شاید مسیرش عوض می شد و گاهی هم همینگونه می شد و عده ای که ضعیف النفس بودند مشکل بر ایشان پیش می آمد و به اردوگاه منافقین منتقل می شدند. البته اینها کسانی بودند که از قبل زمینه داشتند و یا از منافقین بودند که خودشان را در گروه بچه مسلمانها جا زده بودند.
به همین خاطر عراقیها یکسری از منافقین را که جاسوسشان بودند را می بردند و پانزده روز نگه می داشتند و بعد از ۱۵ روز رهایشان می کردند که این مسئله برای ما سوال برانگیز شد. چون ما می دانستیم این فرد را که می برند مشکل دار است و اطلاعات قادع ها را به آنها منتقل می کند که این موضوع بعدها ثابت شد.
از طرفی بخاطر اینکه ما به کارشان شک نکنیم در کنار این کار عده ای از بچه های ما را هم می بردند. لذا شهید « حسن هداوند میرزایی » را جز بچه های حزب اللهی بردند. ولی بعد از ۱۵ روز که قاعده کارشان بود و شخص را برمی گرداندند ایشان را برنگرداندند. لذا ما اعتراض کردیم و به آنها گفتیم : « اصلا برای چه ایشان را بردید و حالا که بردید چرا برش نمی گردانید » بعد به صلیب گزارش کردیم تا جائیکه در مورد این موضوع درگیری مختصری هم ایجاد شد و آنها یعنی عراقیها آمدند و سه چهار روز درها را به روی ما بستند و هیچ جوابی هم به ما ندادند. چون ایشان را به شهادت رسانده بودند و می ترسیدند قضیه را بگویند. بعد به این نتیجه رسیدند که قضیه را از طریق صلیب سرخ به ما منتقل کنند و مسئله را به گونه ای خاتمه دهند. لذا از صلیب آمدند ولی حقیقت را به ما نگفتند. ما به آنها گفتیم تا تکلیف روشن نشود نمی گذاریم شما بروید باید جریان مشخص شود. اینها هم وقتی دیدند راه به جایی نمی برند گفتند : « ایشان بیمار بود و در بیمارستان « الرشید » فوت کرد. که این هم دروغ بود.
درست بعد از اینکه نیروهای صلیب رفتند یکی از منافقینی که توبه کرده بود و در سلول مجاور شهید هداوند بود به اردوگاه ما منتقل شد و عین جریان و چگونگی شهادت این بزرگوار را برایمان اینگونه نقل کرد:
« یک روز دیدم از داخل یکی از سلولهای مجاور صدای ناله می آید. (سلولهای آنجا به گونه ای بود که راهرویی در میان بود و درهای سلول رو به روی هم باز می شد.) دیدم صدا آشناست . در حال خواندن مصیبت حضرت رقیه (س) بود. احساس کردم این صدا را می شناسم . (عموما مراسماتی که در اردوگاه برگزار می کردیم حسن بخاطر صدای خوبی که داشت هم قرآن تلاوت می کرد و هم روضه و مرثیه می خواند.) درست فهمیده بودم ; صدای حسن هداوند میرزایی بود. همانجا به اسم صدایش کردم . جوابم را داد و به من گفت : « تو کی هستی » خودم را معرفی کردم و او گفت : « تو که منافق بودی اینجا چه می کنی » من که شرمنده شده بودم جریان را برایش تعریف کردم و او مرا دلداری داد و گفت : « ناراحت نباش خدا ارحم الراحمین است و حتما توبه تو را می پذیرد. »
به ایشان گفتم : « چرا صدایت گرفته » گفت : « راستش چند روز است مرا آوردند اینجا و تهدیدم می کنند که باید با ما همکاری کنی در غیر اینصورت تو را می کشیم . یادت باشد اگر از اینجا رفتی قضیه را به بچه ها منتقل کنی به آقای داوری هم بگو که این بچه هایی که از میان شما جدا می کنند و می برند قضیه اش این است . »
خلاصه با هم قرار می گذاریم که هر ۱۵ دقیقه یکبار در سلول را بزنیم و از حال یکدیگر مطلع شویم و این کار را سه روز انجام دادیم تا اینکه روز سوم هر چه در زدم جوابی نشنیدم . ناخواسته به ذهنم آمد که حتما برایش اتفاقی افتاده لذا با خودم گفتم : « یکبار هم که شده باید یک کار برای رضای خدا انجام بدهم . » لذا شروع کردم به سر و صدا کردن و خودم را به در دیوار کوبیدم تا اینکه عراقی ها آمدند و مرا به باد کتک گرفتند. همینطور که مرا می زدند به آنها گفتم : « من نخواستم برای شما معضل ایجاد کنم و بعد قضیه را برایشان گفتم که ما چنین برنامه ای داشتیم و هر چند دقیقه از حال یکدیگر با خبر می شدیم ولی چند ساعتی است از ایشان خبری نیست . »
اینها وقتی قضیه را فهمیدند دستپاچه شدند و سریع رفتند در سلولش را باز کردند. ظاهرا حسن نیمه جان بود. آنها رفتند تکه ایی یخ آوردند و روی بدنش گذاشتند وقتی تکان خورد سریع او را می برند. بعد فردایش آمدند و ما را بردند بیرون و کلی تحویلمان گرفتند. من فهمیدم که حسن به شهادت رسیده که اینها اینقدر تحویلمان می گیرند. »
از طرف دیگر « امیر خلبان لقمان نژاد » هم تعریف می کرد : « مرا که برای عمل جراحی به بیمارستان بردند. دیدم روی دو تا از تختها دو جنازه است که رویش را پوشانده بودند. می خواستم از قضیه با خبر شوم لذا به یکی از بسیجیها که حالش مساعدتر از من بود گفتم « برو ببین اینها کی هستند » آن بسیجی هم می رود روپوش را کنار می زند و می بیند که یکی از پیکرها لخت و دیگری لباس تنش است . بعد آمد و گفت : « مطمئنم آن یکی که لباس تنش نبود حسن هداوند است . » و این دو موضوع سبب شد که ما مطمئن شویم ایشان به شهادت رسیده لذا اعتصاب کردیم به گونه ای که درگیری بوجود آمد و یکسری مسائل مطرح شد ولی نتوانستیم کاری بکنیم چون کار از دست ما خارج بود.
امیدواریم که بتوانیم ادامه دهنده راه این بزرگوار باشیم و سعی و تلاش کنیم این دستاوردهایی که به سختی به ما رسید به راحتی از دست ندهیم. انشاالله.

پیکر سالم شهید پس از 25 سال


در بخش(یامچی)از توابع شهرستان مرند مزار پاسدار شهید صمد کرداری از شهدای فتح خرمشهر خارج از گلزار شهدا و در کنار دیوار درمانگاه بخش قرار گرفته بود و به جهت حفظ حرمت شهید وقرار گرفتن او در کنار شهدای دیگر، خانواده شهید تلاش می کردند،تا پیکر مقدس شهید را به گلزار شهدا منتقل کنند.پس از پیگیری های فراوان برادر این شهید که از روحانیون حوزه علمیه قم است،آیات عظام فاضل لنکرانی و مرحوم میرزا جواد تبریزی مجوز نبش قبر و انتقال پیکر شهید به گلزار شهدا را صادر کردند.


روزهای پایانی ماه شعبان امسال نبش قبرانجام گردید،اما حاضران با حیرت شاهد بدن سالم شهید پس از 25 سال از دفن او شدند.حجه الاسلام احمد کرداری برادر شهید در این خصوص می گوید: در هنگام نبش قبرنگرانی ما ازاین بود که چگونه استخوانهای شهید را جمع و منتقل کنیم وبه سمت قبله در قبر جدید قرار دهیم،اما پس از برداشتن سنگهای قبر شاهد پیکر سالم،موی سر ولباس پلنگی در تن شهید بودیم که این صحنه ما را شدیدا تحت تاثیر قرار داد.وی می افزاید: چون فکر این صحنه را هم نمی کردیم تابوت برای انتقال پیکرشهید تدارک ندیده بودیم وفقط لباس احرام پدرم رابرای جمع کردن استخوانهای شهید همراه داشتیم،از اینرو لباس احرام را بر روی پیکر کشیدیم و با دونفری که همراه ما بودند و با استفاده ازیک لنگر درب چوبی پیکر شهید را به گلزار شهدا منتقل کردیم..

پیکر سالم شهید محمدرضا حقیقی

عکس موجود هست اما حس میکنم باعث آزار روح شهید باشه


وقتی صلوات مردمی که برای تشییع پیکر محمد رضا دیرینه ی حقیقی آمده بودند تمام شد ، پیکر شهید به آرامی از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتی بعد محمد رضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد: «الله اکبر! شهید می خندد!»
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانی محمد رضا را ببیند، متوجه شده بودکه لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است.
عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.
لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل می انداخت.
پدرومادر شهید را خبر کردند.آن ها هم آمدند و به چهره ی پاک فرزند دلبندشان نگریستند. اشک شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بیرون آورد. مادرش فریاد زد: «بگذارید همه بیایند و این کرامت الهی را ببینند»
تمام کسانی که برای تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند، یکی پس از دیگری بالای قبر محمدرضا آمده و لبخند زیبای او را به چشم دیدند.
روی قبر را پوشاندند، درحالی که دیگر آن لب ها بسته نشد و تبسم شیرین و لب های باز شده ی شهید باقی بود.
دست نوشته ی شهید در دفترچه ی یادداشت:
روی بنما و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را گو همه باد ببر
روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر
این سخن شهید در خصوص تبسم لحظه ی تدفین است که پس از شهادت در خواب به مادر می گوید: مادرم! آن چه را که شما فکر می کنید در دنیا و آخرت بهتر از آن نیست، مشاهده کردم!
« مجله ی فرهنگی سیاسی، اجتماعی راه راستان/ سال دوم/شماره11/ مردادماه86-هم اکنون عکس این کرامت درموزه ی شهدای تهران موجود است.»

به رغم گذشت حدود هزار و300 سال از شهادت یاران اهل بیت(ع) در رکاب حضرت سلطان علی بن محمد باقر(ع) در اردهال کاشان، پیکر پاک این شهدا هنوز دفن نشده و در تابوت های شان سالم مانده است.
به گزارش خبرنگار مشرق، امروز، سالروز شهادت حضرت علی بن محمد باقر(ع) است که با ده ها تن از یارانش در کربلای اردهال کاشان، مانند جدش مظلومانه به شهادت رسید و به فرمان عوامل "هشام بن عبدالملک" خلیفه عباسی، سر از تنش جدا شد.
به همین مناسبت امروز مراسمی در مشهد اردهال با سخنرانی آیت الله شیخ عبدالنبی نمازی، نماینده ولی فقیه و امام جمعه کاشان و با حضور محمدباقر قالیباف، شهردار تهران در حرم مطهر آن حضرت، برگزار می شود.
این امامزاده واجب التعظیم که مزارش در مشهد اردهال در 40 کیلومتری شهر کاشان قرار دارد به رغم برخورداری از جایگاهی رفیع در میان اهل بیت(ع)، در میان مردم، تنها با مراسم قالی شویان شناخته می شود و کمتر کسی از جایگاه او به عنوان کسی که از جانب پدرش امام پنجم شیعیان به رهبری ایرانیان برگزیده شده و سه سال مرجع علی الاطلاق عراق عجم و مردم قم، کاشان و خاوه بوده است، خبر دارد.
در میان فرزندان اهل بیت(ع) کمتر کسی را می توان یافت که از جانب دو امام معصوم یعنی امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، رسماً به عنوان "نائب الامام" و ولی مردم برگزیده شده باشد، اما حضرت سلطان علی بن محمد(ع)، از این ویژگی مهم برخوردار است.
امام صادق(ع) درباره مقام این امامزاده بزرگوار فرموده است: «مَن زارَ أخی سُلطان علی بِأردهال کمَن زارَ جدّی سَیدَالشُهداءِ بِکَربلاء.» یعنی «هرکس برادرم علی بن باقر(ع) را در اردهال زیارت کند مانند کسی است که جدم حسین(ع) را در کربلا زیارت کرده باشد.» و افزودند: «هر که توان زیارت اجدادم را ندارد به "باریکَرَسف" رود و برادرم سلطانعلی را زیارت کند.»
امام ششم شیعیان همچنین فرموده اند: «هر که شب های جمعه و شب های متبرکه را در مزار برادرم به سر برد و به عبادت و تلاوت قرآن بگذراند بی گمان در روز قیامت با ما اهل بیت(ع) محشور خواهد شد.» و در جای دیگری فرموده اند: «حائر مزار برادرم مانند حائر جدم امام حسین(ع) است و هر که را در حائر او دفن کنند از عذاب الهی ایمن خواهد بود.»


آستان مقدس حضرت سلطان علی بن محمد باقر علیهما السلام در مشهد اردهال

امام رضا(ع) نیز فرموده اند: «نعم الموضع الأردهال، فالزم و تمسک به.» چه خوب جایی است اردهال، پس به آن التزام و تمسک نمایید.»
مقام معظم رهبری هم در سخنرانی خود در بیستم آبان ماه سال 1380 در جمع مردم در کاشان درباره این امامزاده این گونه فرمودند: «شهرستان کاشان از جمله مناطق معدودی در کشور ماست که از اوایل قرون اسلامی با محبّت اهل بیت علیهم‏السّلام و شناختن حقیقت آنها معروف شد و از آغاز توانست در بین امواج متراکم و متلاطم سیاستهای اموی و عباسی، حقیقت را بشناسد. آن‏طوری که معروف است، امام باقر علیه‏الصّلاةوالسّلام فرزند خود جناب علی‏بن‏محمّد الباقر را که در مشهد اردهال مدفون است، برای توجّه دادن مردم و پاسخگویی به احساسات ارادتمندانه آنان به ساحت اهل بیت علیهم‏السّلام، به این منطقه گسیل کردند.»


بنر نصب شده در ورودی حرم توسط تولیت آستان مقدس

در بین مردم منطقه اردهال، مشهور است که مقام معظم رهبری تا کنون چند بار دور از چشم مردم به زیارت حرم سلطان علی بن محمدباقر(ع) رفته اند. ایشان در عبارتی خطاب به تولیت این آستان مقدس که در بنرهای نصب شده اطراف حرم نیز به چشم می آید، خاطرنشان کرده بودند: «من به تمام امامزاده ها علاقه مندم؛ حضرت سلطانعلی که جای خود دارد.»
اکنون مزار آن بزرگوار، به قدری محل اعتماد علماست و آن قدر از آن کرامت ها دیده شده که احدی جرأت تشکیک در آن را نکرده تا جایی که برخی مورخان ادعا کرده اند که در میان مزارات امامزادگان ایران، تنها مزار ایشان، حضرت معصومه(ع) و حضرت احمد بن موسی شاهچراغ(ع) است که می توان بطور صد در صد، صحت آن را به لحاظ تاریخی و اسناد نسبی تأیید کرد.
ماجرای عجیبی که شرح آن در پی می آید، مربوط است به ماجرای کشف بیش از 100 پیکر شهید که همگی سالم و دست نخورده در سرداب حرم این امامزاده در تابوت های جداگانه روی هم قرار گرفته و همچنان در این سرداب، موجود است اما درِ آن، به دستور مرحوم آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی، به روی همگان بسته شده است.


ایوان صفا

در ورودی حرم حضرت سلطانعلی بن محمد(ع)، ایوانی قرار دارد که به ایوان صفا مشهور است. بعد از ورود به ایوان صفا در سمت راست پله ها، سردابی به عمق سه و نیم متر وجود دارد که طول آن شش متر و عرض آن سه متر است.
ماجرا از این قرار است که در سال 1313 هجری، "اعتضاد الدوله" فرماندار قم به مشهد اردهال آمد و فرمان داد تا روی سرداب را بشکافند. او شخصاً داخل سرداب شد و حدود یکصد تابوت را در آنجا دید که در هر یک، پیکری سالم و از هم متلاشی نشده در حالی که لباس به تن دارند و روی گونه های بعضی از آنها، خون خشکیده دیده می شود که احتمال داد این پیکرها متعلق به یاران شهید حضرت علی بن محمد باقر(ع) باشد.
ماجرای این کشف، پس از چندی در میان مردم مشهور شد و حس کنجکاوی اهل تحقیق را برانگیخت که از جمله افرادی که درباره این موضوع شگفت انگیز که بظاهر با توجیهات علمی ناسازگار است، حساس شدند آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی(ره) از مراجع عظام تقلید بود.
ایشان در سال 1341 هجری شمسی، دعوت اهل محل را برای مسافرت به مشهد اردهال پذیرفت و به نیت تأمین موتور برق برای حرم که تا آن زمان از برق محروم بود، به این منطقه رفت و پس از اقامت چند روزه، برای مشاهده سرداب از نزدیک، اقدام کرد.


بنر نصب شده روی دیوار سرداب حرم مطهر

ایشان نیمه شب دستور دادند خادمان حرم، گوشه ای از سطح ایوان صفا را شکافته و دریچه ای به سردابه باز کنند؛ پس از تهویه مصنوعی هوای داخل سرداب، یکی از جوانان محلی که گفته می شود هنوز در قید حیات است، داوطلب و پیشقدم شد و چراغی در دست گرفت و با کمک چند نفر از معتمدان و مؤمنان، داخل سرداب شد و پس از کسب اطمینان، آیت الله مرعشی(ره) به کمک وی، از خاکریز کنار سرداب به داخل رفت و وارد محوطه بزرگی در زیر این آستان مقدس شد.
این مرجع عالیقدر پس از خروج از سرداب، ماجرا را این گونه نقل کرد: «در جانب شرقی سرداب، متجاوز از یکصد تابوت به اندازه های مختلف بلند و کوتاه و رنگ های متفاوت زرد و سیاه، در سه ردیف، روی یکدیگر گذاشته شده است که قسمتی از تخت های چند تابوت شکسته شده است و درون هر یک، جسدی در لباس، با سر و صورت باز و مو های ژولیده نمودار است.»
ایشان که از برجسته ترین متخصصان علم تاریخ و انساب بودند، از پوسیده نشدن تابوت ها و سالم ماندن این اجساد، اظهار تعجب و اعلام کردند که این پیکرهای مطهر، مربوط به یاران شهید حضرت علی بن باقر(ع) است.
اما ماجرا از آن قرار است که مردم منطقه فین کاشان، در سال 113 هجری، قاصدی را به نام "عامر بن ناصر فینی" به مدینه نزد امام محمد باقر(ع) فرستادند و از آن امام، درخواست تعیین مرجعی برای شیعیان این منطقه کردند. امام(ع)، فرزند خود سلطان علی، برادر امام جعفر صادق(ع) را رهسپار ایران و شهر کاشان کردند. امامزاده علی بن محمد (ع) که در سال 113 هجری به کاشان رسید در محله "فین بزرگ" ساکن شد اما تابستان ها به دلیل شدت گرمای هوا، به منطقه اردهال می‌رفت. چند سالی اوضاع بدین صورت بود تا اینکه امامزاده سلطانعلی(ع)، از نفوذ زیادی در بین مردم برخوردار گشت و این باعث ترس حاکم اردهال که "زرین کفش بارِکَرَسفی" نام داشت شد. وی سپاهی را برای قتل حضرت سلطان علی به منطقه فرستاد و آن حضرت، سرانجام در یک جنگ نابرابر که 13 روز طول کشید، در روز 27 جمادی الثانی سال 116 هجری قمری، همراه یارانش در منطقه اردهال به شهادت رسید و دشمنان، سر او را از تن جدا کرده و برای حاکم وقت منطقه قزوین که از سوی خلیفه عباسی به این منصب گماشته شده بود، ارسال و پیکرش در همان نقطه ای که خود، از مدت ها پیش، وصیت کرده بود به خاک سپرده شد.
در کتاب "مدارک معتبره بر مشهد حضرت سلطانعلی بن امام محمد باقر(ع)" اثر آیت الله حاج رضا مدنی کاشانی به نقل از شیخ ابو سعید آمده است که از هنگام شهادت این امامزاده تا سال 166 هجری قمری، در روز 27 جمادی الثانی هر سال، از زیر همه سنگ ها در منطقه اردهال، آوای ناله و گریه شنیده می شد و این چیزی بود که تمامی مردم آن را می شنیدند و به آن شهادت می دادند.


شهادت گاه حضرت علی بن محمد(ع)

در بخش دیگری از همین کتاب آمده است که "محمد طاهر بن بهروز" و "سعید بن جلال الدین" که از شیعیان آن منطقه بودند پس از این واقعه، ده ها تن از شهدای این نبرد را با لباس های خونین در حوالی آن حضرت، دفن کردند و به وصیت خود او، در خیمه گاه شهدا، حفره ای ایجاد کردند و برای آن روزنه ای گذاشتند و برخی از شهدا را در آن حفره دفن کردند.
مردم "فین" و "نَشَلج"، پس از شنیدن خبر شهادت آن حضرت و یارانش، سراسیمه به طرف اردهال حرکت می‌کنند ولی زمانی می‌رسند که حضرت به شهادت رسیده است. آنها پیکر پاره پاره و بی سرِ آن حضرت را در یک قالی می‌پیچند و در نهر آبی که در آن نزدیکی است، شست‌وشو می‌دهند و دفن می‌کنند. از آن زمان تاکنون، همه ساله در دومین جمعه مهر ماه و با حضور هزاران نفر از مردم فین و کاشان، آیین سنتی مذهبی قالیشویان برگزار می‌شود.
چوب‌هایی که افراد در این مراسم به دست می‌گیرند دو روایت دارد: نخست اینکه این کار، نوعی الگوبرداری از چوبه های اجداد آنهاست که برای شستن قالی آغشته به خون امامزاده علی بن محمدباقر(ع) در نهر آب مشهد اردهال به کار رفت، و دوم اینکه افراد آنها را به نشانه خشم و خونخواهی از دشمنان اهل بیت(ع) به دست می‌گیرند.
کارشناسان معتقدند که ماجرای فراز و فرود زندگی و سفر این امامزاده که با جزئیات دقیق در تاریخ ذکر شده است، به قدری کشش دارد که می توان از آن چند فیلمنامه استخراج کرد اما متأسفانه تا کنون هیچ اقدامی در راستای شناساندن و معرفی این بزرگوار به مردم انجام نشده است.

فیلم پیکر سالم شهید علی جوزدانی که پس از 22 سال از خاک شلمچه سالم پیدا شد

http://www.aparat.com//v/e9b73bccd1762555582b513ff9d024921777

پیکر شهید پیراینده بعداز12 سال سالم بازگشت
شهید پیراینده در سال 65 در عملیات کربلای 5 به اسارت نیروهای بعثی در آمد. ابتدا به اردوگاه 11 منتقل شد. درهمان بدو ورود به علت این که عکس صدام در جهت قبله نصب شده بود (به طوری که در هنگام نماز به ناچار آن عکس دیده می شد) عکس صدام را پاره کرد. به خاطر این کار، نیروهای بعثی چندین بار به شدت او را شکنجه دادند ولی حسین مقاومت کرده و هر بار که عکس را نصب می کردند، مجدداً آن را پاره می کرد
آزاده شهید حسین پیراینده در سال 1336 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. وی در سن نوجوانی به همراه بزرگترها در تظاهرات علیه رژیم فاسد شاهنشاهی شرکت می کرد. با فرمان حضرت امام(ره) مبنی بر تشکیل بسیج از ابتدا همراه با پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در مبارزه با اشرار، مفسدین و قاچاقچیان حضوری چشمگیر داشت. وی با آغاز تجاوز عراق به میهن اسلامی رهسپار جبهه های حق علیه باطل شد و در عملیات آزاد سازی خرمشهر به افتخار جانبازی نائل آمد. هنوز بهبودی کامل نیافته بود که به علت اشتیاق به جهاد در راه خدا دوباره رهسپار جبهه گردید.
دوران اسارت

شهید پیراینده در سال 65 در عملیات کربلای 5 به اسارت نیروهای بعثی در آمد. ابتدا به اردوگاه 11 منتقل شد. درهمان بدو ورود به علت این که عکس صدام در جهت قبله نصب شده بود (به طوری که در هنگام نماز به ناچار آن عکس دیده می شد) عکس صدام را پاره کرد. به خاطر این کار، نیروهای بعثی چندین بار به شدت او را شکنجه دادند ولی حسین مقاومت کرده و هر بار که عکس را نصب می کردند، مجدداً آن را پاره می کرد؛ به گونه ای که در نهایت تنها آسایشگاهی که بعثی ها راضی شدند در آن عکس صدام نصب نشود، آسایشگاهی بود که شهید پیراینده در آن حضور داشت.
به نقل از همرزمان آن شهید بزرگوار روزی یکی از بعثی ها قصد اذیت و آزار یک نوجوان بسیجی را داشت. حسین با شجاعت و ایثار تمام او را از چنگال آنها نجات داد و به همین علت به شدت شکنجه شد. در حین شکنجه بعثی ها او را وادار به اهانت علیه امام خمینی(ره) کردند اما او علیرغم شکنجه فراوان امتناع کرد. در این هنگام افسر بعثی به شکل زننده ای شروع به فحاشی کرد.حسین که طاقت این وضع را نداشت، خود را از چنگ بعثی ها رها ساخته و به او رساند و با ضربه مشتی باعث شکستن فک و در نهایت بیهوشی افسر بعثی شد.
3000 آزاده در هنگام بازگشت به وطن راضی نشدند که به شهرهای خود بروند و ابتدا جهت عرض تهنیت و تسلیت به دیدار خانواده شهید پیراینده رفتند. صحنه دیدار این عزیزان از خانواده شهید پیراینده که با گلباران خانه شهید همراه شد، بسیار پر شور و وصف ناپذیر بود

پس از این اقدام شهید بزرگوار را به اردوگاه 18 بعقوبه که مخصوص فعالیان سیاسی بود منتقل کردند. اردوگاهی که آزاده \\"نستوه\\"، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی نیز در آن جا حضور داشت. شرایط در این اردوگاه بسیار سخت بود. فضا برای هر اسیر تنها به اندازه 4 موزائیک بود و مجبور به نشسته خوابیدن بودند. این شرایط در نهایت منجر به از کار افتادن کلیه های شهید پیراینده شد. افسر عراقی که توسط حسین مجروح شده بود به علت کینه ای که از حسین داشت پس از بهبودی با تلاش و رایزنی با استخبارات خود را به اردوگاه 18 بعقوبه رسانده و در آنجا دو سال تمام حسین را به شدت شکنجه کرد.
آرزوی شهید پیراینده

به نقل از یکی از دوستانش، آزاده سرافراز نعمت الله دهقانیان، حسین در روزهای آخر جمله ای به این مضمون به او می گوید: من طعم شیرین جهاد در راه خدا را چشیده ام، جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) را تجربه کرده و اسارت حضرت زینب(س) را لمس کرده ام و از طرفی مفقود هم بوده ام. تنها چیزی را که از خدا می خواهم تجربه کنم، شهادت است که امیدوارم این آخری را هم قسمت من بگرداند.

نحوه شهادت

در تاریخ 26 مرداد ماه 1369 مصادف با اولین روز تبادل اسرا، عزیزان در بند تصمیم گرفتند منافقین کوردلی را که تا کنون با نیروهای بعثی همکاری داشته و اسرار را شکنجه می کردند تنبیه نمایند. در حین درگیری، افسر عراقی که کینه زیادی از حسین در دل داشت از موقعیت استفاده نموده و او را به ضرب گلوله از ناحیه پهلو هدف قرار داد و آزاده شهید حسین پیراینده با ذکر یا حسین به دیدار معبود شتافت.

آزادگان به محض بازگشت...

3000 آزاده در هنگام بازگشت به وطن راضی نشدند که به شهرهای خود بروند و ابتدا جهت عرض تهنیت و تسلیت به دیدار خانواده شهید پیراینده رفتند. صحنه دیدار این عزیزان از خانواده شهید پیراینده که با گلباران خانه شهید همراه شد، بسیار پر شور و وصف ناپذیر بود.
بازگشت پیکر سالم شهید

پس از 12 سال از طریق بنیاد شهید اطلاع داده شد که دولت عراق قصد دارد پیکر شهدا و اسرای ایرانی را تحویل دهد و پیکر حسین نیز به ایران بازگردانده خواهد شد. این خبر با مخالفت خانواده حسین مواجه شد؛ زیرا آنها به هیچ قیمتی حاضر به نبش قبر نبودند. اما بنابر مشیت الهی پیش از این موضوع توسط عراقی ها نبش قبر انجام شده بود و پس از چندین ماه پیکر به وطن بازگردانده شد.

سردار باقر زاده می گوید: هنگام تحویل گرفتن شهدا به پیکرهای 35 تن از شهدا حساس شدم چرا که بدن های آنها به شکل خاصی بود. یکی از افسران عراقی در این مورد به ما گفت: این بدن ها پس از نبش قبر سالم بودند. با دیدن این موضوع به چند تن از پزشکان اطلاع دادیم اما آنها اعلام کردند که چنین چیزی با علم پزشکی مطابقت ندارد. به چند تن از علما اطلاع دادیم، آنها با دیدن اجساد گفتند که این ها از صلحا هستند، پیکرهایشان را نگه ندارید و به وطنشان بازگردانید.
وی ادامه می دهد: افسران عراقی موضوع را به استخبارات اطلاع دادند. پیکر شهید توسط استخبارات تحویل گرفته شده و به توصیه چند تن از پزشکان اسرائیلی، سر آنها را برش داده و مغز آنها را خارج کردند. به گفته افسر عراقی، این کار به دو دلیل انجام شد. اول تحقیقات روی مغز آنها برای پی بردن به علت ماندن اجساد و دوم اینکه با خارج کردن مغز، آب بدن کشیده شده و بدن خود به خود از بین می رود. مبادله پیکرها میان ایران و عراق 4 ماه به تأخیر افتاد. در خلال این 4 ماه بعثی ها روی بدن های سالم شهدا اسید و آهک پاشیده و آنها را زیر آفتاب نگه داشتند تا شاید بدن ها از بین رود، اما با این وجود بدن شهید پیراینده بعد از 12 سال سالم به میهن بازگشت.
سردار باقر زاده در پایان می افزاید:
سالم ماندن بدن بعد از 12 سال با تمام تلاش شیطانی بعثی ها در پوشاندن حقیقت از طریق برش دادن مغز و خارج کردن کامل مغز ،نگه داشتن پیکرها در زیر آفتاب به مدت 4 ماه و پاشیدن اسید و آهک بر روی آنها، گواهی خاص از طرف خدا برای مردم و اثبات حقانیت این شهدای بلند مرتبه است. سرانجام پیکر این شهید توسط مردم ایثارگر و قدرشناس خزانه بخارایی تشییع شد و در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قطعه 50 به خاک سپرده شد.
هشدار: ممکن است شهید در مدتی که اشاره شده به صورت نشسته خوابیده است در زندان الرشید بغداد بوده باشد نه در اردوگاه یازده یا هیجده.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

مطالبتون واقعا خیلی عالی بودن ممنون.:Kaf::Kaf:

موضوع قفل شده است