آیا امام حسین (ع)دختری به نام رقیه داشته اند؟

تب‌های اولیه

48 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا امام حسین (ع)دختری به نام رقیه داشته اند؟

آیا امام حسین (ع)دختری به نام رقیه داشته اند؟ وایا جریان شهادت این دختر صحیح می باشد؟

1. سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى در كتاب خود به نام «ينابيع الموده» در جلد دوم، بابى دارد در شهادت حضرت امام حسين (ع). در اين باب، از «مقتل ابى محتف» مطالبى را درباره امام حسين (ع) آورده است. در صفحه 416 جلد دوم چاپ هفتم، سال 1371 هجرى شمسى، از انتشارات «الشّريف الرّضى» قم، چنين مى‏گويد: «و من كلام له عند وداعه مع اهله: اللهم انك شاهد على هؤلاء القوم الملاعين انّهم عمدوا ان لا يبقون من ذرية رسولك ثم نادى: يا امّ كلثوم و يا سكينة و يا رقيّه و يا زينب يا اهل بيتى عليكنّ منّى السّلام» (امام حسین علیه السلام هنگام وداع با اهلش رقیه را هم مورد ندای خویش قرار می دهد)
در جلد يازدم «احقاق الحق»، ملحقات، در ص 633، متن «ينابيع الموده» را آورده است و گفته است كه در «ينابيع الموده»، ص 346 چنين آمده است: «يا ام كلثوم و يا سُكَينة و يا رقيه و يا عاتكة و يا زينب» كتاب احقاق الحق، نوشته قاضى نور الله حسينى مرعشى شوشترى است. حضرت آيةالله نجفى مرعشى، بر اين كتاب تعليقات و ملحقاتى دارد.
2. در «كشف الغمه» جلد دوم، چاپ اول، تبريز، 1381 هجرى قمرى، ص 38 مى‏گويد: قال كمال الدين: كان له من الاولاد ذكورا و اناثا عشرة، ستة ذكور و اربع اناث.
كمال الدين مى‏گويد: امام حسين ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. كمال‏الدين از دخترها زينب، فاطمه و سكينه را نام برد و چهارمى را نام نمى‏برد،(1)
3. نويسنده كتاب «ناسخ التواريخ»، سيد الشهداء در ص 238، چاپ سوم جلد چهارم آورده است: محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤل» مى‏گويد: امام حسين (ع) چهار دختر داشت: فاطمه، سكينه، زينب و چهارمى را نام نبرده است.
4. در كتاب «كامل بهائى» نوشته حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى، معروف به عماد الدين طبرى، در ص 179، ج دوم، چاپ اول، قم، مؤسسه طبع و نشر قم، 1376 شمسى مى‏گويد:
در كتاب «حاوية در مثالب معاوية» آمده است كه زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى، حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند، مخفى مى‏داشتند و به پسران و دختران آنان مى‏گفتند: پدرتان به سفر رفته و برمى‏گردد. پس از آنكه به دستور يزيد زنان و كودكان اسير را در جوار خانه يزيد جاى دادند، در ميان آنان دختركى چهار ساله شبى خواب ديد. از خواب بيدار شد و گفت: بابام حسين كجاست؟ همين الآن او را در خواب ديدم و خيلى هم پريشان بود. زنان و كودكان، همه به گريه افتادند. سر و صداى گريه آنها، يزيد را از خواب بيدار كرد. يزيد گفت: چه خبر است؟ گفتند: بچه‏اى پدرش را مى‏خواهد و براى همين زنان و كودكان گريه مى‏كنند. يزيد دستور داد: سر پدرش را ببريد و در كنار او بگذاريد. مأموران يزيد سر امام حسين را آوردند و در برابر چشمان آن بچه قرار دادند.
دختر چهار ساله وقتى نگاهش به آن سر افتاد ترسيد و فريادى برآورد و پس از آن بيمار شد و وفات كرد.
جناب شيخ عباس قمى در منتهى الامال، ج اول، ص 807، فصل هشتم، ورود اهل بيت (ع) به مجلس يزيد، انتشارات هجرت، عين عبارات كامل بهائى را نقل كرده است و اشعارى را هم كه در كامل است، آورده است.
آنچه در «كامل بهائى» آمده، نشان مى‏دهد دخترى از امام حسين (ع) در شام وفات كرده است و در مآخذ تاريخى ديگر آمده است كه امام حسين (ع) دخترى به نام رقيه دارد. بر اين اساس مى‏توان گفت: آن دختر كه در شام وفات كرد، همين رقيه است. البته رقيه همسر مسلم بن عقيل كه دختر حضرت على (ع) است، جزو اسيران بود و او هم در شام وفات كرده است. با اين حساب، در شام دست كم دو نفر به نام رقيه مدفون هستند. يكى دختر چهار ساله امام حسين (ع) و ديگرى همسر مسلم بن عقيل.
5. نويسنده كتاب «چهره درخشان شام» آورده است كه در كتاب «لهوف» نوشته سيد ابن طاوس، در وقت وداع امام حسين (ع)، نام رقيه هم بر زبان امام آمده است. من به يكى از نسخه‏هاى چاپ سنگى مراجعه كردم، كلمه رقيه نيامده بود ولى در لهوفى كه اخيرا توسط عباس عزيزى ترجمه شده نام رقيه هم آمده است.
6. در كتاب «منتخب التواريخ»، ص 388
چاپ اول آمده است: يكى از قبورى كه در شام واقع است، قبر حضرت رقيه بنت الحسين (ع) است. پس از آن داستان جالبى را نقل مى‏كند. مى‏گويد: شيخ محمدعلى شامى به من گفت: پدر بزرگ مادرى من سيد ابراهيم دمشقى سه دختر داشت. دختر بزرگ، شبى در خواب حضرت رقيه را مى‏بيند. حضرت رقيه با او مى‏گويد: به پدرت بگو كه به والى شام خبر بدهد كه در قبر من آب افتاده، بيايد و تعمير كند. دختر خواب را به پدر مى‏گويد ولى پدر مى‏ترسد و خبر نمى‏كند.
شب دوم دختر وسط و شب سوم دختر سوم همين خواب را مى‏بينند و شب چهارم خود سيد ابراهيم آن حضرت را در خواب مى‏بيند و با عتاب به او مى‏گويد: چرا به والى خبر نمى‏دهى؟ سيد نزد والى شام رفت و ماجرا را گفت. والى دستور داد علماى شيعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل حرم به دست هر كس باز شود او متصدّى نبش قبر است. قفل به دست سيد ابراهيم باز شد. سيد قبر را نبش كرد و آن بچه را بيرون آورد و در بغل نگهداشت و قبر را تعمير كرد. سيد پس از پايان كار از خدا خواست خدايا پسرى برايم عطا كن. دعاى او قبول شد و سيد مصطفى به دنيا آمد. والى شام ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت. سلطان عبدالحميد سيد ابراهيم را متولى قبور شريفه كرد. و همين الآن توليت قبور شريفه به دست سيد عباس است كه پسر سيد مصطفى است.
اين ماجرا گويا در سال 1280 قمرى روى داده است. كتاب «تراجم اعلام النساء» ج دوم، ص 103، چاپ اول، بيروت دارد: رقيه بنت الحسين (ع). پس از آن همين داستان را از «منتخب التواريخ» آورده است.
لغتنامه دهخدا در حرف راء دارد: رقية بنت الحسين: نام دخترى از امام حسين (ع) (يادداشت مؤلف). بنابراين، جايى براى تشكيك نيست.
پى‏نوشت‏
(1)( بحارالانوار، ج 45، ص 331 نيز همين حرف را از كمال‏الدين بنى طلحه نقل كرده است)
به نقل از پرسمان

درود بر شما

تا جایی که بضاعت مزجاة و دسترسی اندک من به منابع اجازه داده است، برهانی استوار بر وجود قطعی دختری از امام حسین (ع) به نام «رقیه» و به طریق اولی داستان مشهور کشته شدن او در منابع قدیم تاریخ، انساب و حدیث شیعه و سنّی نیافتم که بتوانم با قاطعیت «بیان» عزیز ادعا کنم «جایی برای تشکیک نیست». درباب بیانات ارزنده ی «بیان؛ دوست جدید» مطالبی در ادامه ذکر خواهد شد که امیدوارم دوستان صاحب نظر، از جمله خود «بیان» گرامی، با نقدی کارشناسانه ، به تکامل بحث کمک بفرمایند.
برخی از منابعی که مورد بررسی قرار داده ام به ترتیب تاریخ زندگی مولف (بدون ذکر مشخصات چاپ،برای رعایت اختصار) عبارتند از: «نسب قریش» مصعب الزبیری (156-236 ه.ق)، «طبقات الکبیر» ابن سعد (168-230 ه.ق)، «تاریخ خلیفة بن خیاط» ابوعمر خلیفة بن خیاط (متوفی 240 ه.ق)، «الامامة و السیاسة» ابن قتیبه الدینوری (213-276 ه.ق)، «اخبار الطوال» ابی حنیفة الدینوری (282 ه.ق)، «تاریخ الیعقوبی» ابن واضح (متوفّی 278 یا 292 ه.ق)، «انساب الاشراف» البلاذری (متوفی 279 یا 302 ه.ق)، «تاریخ الرسل و الملوک» محمدبن جریر الطبری (224 -310 ه.ق)، «الفتوح» ابن اعثم کوفی (314 ه.ق)، «مروج الذهب و معادن الجوهر» و «التنبیه و الاشراف» مسعودی (حدود280 – 345 ه.ق)، «تاریخنامه ی طبری» گردانیده ی منسوب به بلعمی به سال 352 ه.ق، «مقاتل الطالبیین» ابوالفرج الاصبهانی (متوفی 356 ه.ق)، «تجارب الامم و تعاقب الهمم» ابو علی مسکویه (320 – 421 ه.ق)، «الامالی» و «الخصال» شیخ صدوق (381 ه.ق)، «الارشاد» شیخ مفید (336-413 ه.ق)، «المجدی فی انساب الطالبیین» علی بن محمد العلوی (زنده در 425 ه.ق)، «جمهرة انساب العرب» ابن حزم(456 ه.ق)، «روضة الواعظین» ابن الفتال النیسابوری (508 ه.ق)، «اعلام الوری بأعلام الهدی» شیخ طبرسی(متوفّی 548 ه.ق)، «تاریخ مدینة دمشق» ابن عساکر (571 ه.ق)، «مناقب آل ابی طالب» ابن شهرآشوب (متوفّی 588)، ترجمه ی محمد ابن احمد مستوفی هروی از «الفتوح» به تاریخ 596 ه.ق، «المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم» ابن جوزی (597 ه.ق)، «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر (630 ه.ق)، «مثیرالاحزان» ابن نما الحلی (645 ه.ق)، «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول» محمد بن طلحه الشافعی (582-652 ه.ق)، «تذکرةالخواص» سبط ابن جوزی (654 ه.ق)، «اللهوف فی قتلی الطفوف» سید بن طاووس (664 ه.ق)، «کشف الغمه» محقق الاربلی (متوفی 693 ه.ق)، «الفخری» ابن الطقطقی (660 – 709 ه.ق)، «البدایة و النهایة» ابن کثیر (701 – 774 ه.ق)، «تاریخ ابن خلدون» عبدالرحمن بن خلدون (732- 808 ه.ق) و دائرةالمعارفی چون «بحارالانوار» علامه مجلسی (1037 – 1111 ه.ق).
امّا درباب اظهارات «بیان» عزیز (با رعایت همان شماره بندی):
1. اولا مرحوم قندوزی مربوط به دوران اخیر است (متولد بلخ 1220 ه.ق و متوفی در قسطنطنیه)و نمی توان گزارشی را بدواً و بدون زمینه ی سندی قبلی مورخین متقدم در مورد واقعه ای با این فاصله ی زمانی طولانی از ایشان پذیرفت.
ثانیاً معلوم نیست آنچه به عنوان مقتل ابی مخنف از آن ذکر می شود چیست ، چون اصل مقتل ابی مخنف به دست ما نرسیده است و آنچه پیش از کتاب آقای غروی (که براساس گزارشهای طبری از ابی مخنف چاپ شده است) موجود بوده و هست ، نزد علما از درجه ی اعتبار ساقط است و جز داشتن نام ابی مخنف برخود ، هیچ ارتباطی با او ندارد.یکی از شواهد این مدعا را می توان در کتاب «الکنی و الالقاب» مرحوم حاج شیخ عباس قمی (ره) به کوشش محمد هادی الامینی، جلد اول صفحه ی 155 یافت که می فرمایند : «ولكن الاسف انه فقد ولا يوجد منه نسخة، وما المقتل الذي بأيدينا وينسب إليه فليس له». علاوه بر آن، سند روایت قندوزی نیز بر ما روشن نیست.
ثالثاً درآنچه «احقاق الحق» از «ینابیع الموده» نقل کرده به نام «عاتکه» اشاره شده است، که حتی در کتاب خود قندوزی هم نیست! اگر این استدلال «بیان» را در این مورد بپذیریم، باید در برابر ادعای فردی که عاتکه را هم دختری فرضاً 6 ساله تلقی کند که مثلاً در کوفه با سم کشته شده است به سکوت تأیید بنشینیم!
رابعاً با فرض پذیرش این جملات، برای توجیه آن می توان گفت: با توجه به اینکه در هیچ منبعی فرزندی به نام ام کلثوم برای امام ذکر نشده است و در عوض خواهر(یا خواهرانی) به این نام داشته اند، مخاطب این کلام می تواند خواهران ایشان باشد و نه الزاماً فرزندان وی. می دانیم که امام ، علاوه بر حضرت زینب و ام کلثوم، خواهری به نام رقیه بنت علی نیز داشتند که با برادر دیگرشان عمربن علی دوقلو بوده و از قضا در کاروان کربلا نیز حاضر بوده است (همانطور که «بیان» گرامی هم ذکر کرده اند). بنابر این ندای "یا رقیه" و "یا ام کلثوم" و... می تواند خطاب به خواهرانشان باشد. همین مطلب در باب " یا زینب" نیز صدق می کند و بر قوت این احتمال می افزاید. البته اگر به برخی روایات دال بر فوت ام کلثوم پیش از عاشورا اعتنا کنیم و ام کلثوم دیگری را به عنوان خواهر ایشان نپذیریم (آنچنان که برخی معتقدند)، با توجه به اینکه قطعا دختری بدین نام نداشته اند ، نهایتا این ام کلثوم هم باید یکی از اهل حرم باشد.(به بند ثالثاً توجه شود!) خلاصه اینکه با نقل روایت دایر بر ندای "یا رقیه" نمی توان وجود کودک 4 ساله ای از فرزندان امام حسین (ع) که در شام فوت کرده باشد را اثبات نمود.
2و3. «بیان» گرامی، مطلب واحدی را در دو شماره ی مجزا مطرح نموده اند. توجه کنیم که "کمال الدین بن طلحه"، درواقع همان "محمد بن طلحه" است؛ به این معنی که «کمال الدین» صفتی است برای «محمد بن طلحه» که بعضاً جانشین اسم وی شده است! منبع هر سه کتاب کشف الغمة ، بحارالانوار و ناسخ التواریخ همان کتاب"مطالب السَّؤول في مناقبِ آل الرسول " اثر« الشيخ كمال الدين أبو سالم محمّد بن طلحة القَرَشيّ الشافعيّ ( 582 ـ 652هـ.ق) است. در این باب توضیحات زیر ضرور است :
الف) این مطلب که کمال الدین نامی از دختر چهارم نیاورده است نفیاً و اثباتاً وجود دختری 3-4 ساله به نام رقیه که در شام از دنیا رفته باشد را اثبات نمی کند. شاید مدعی دیگری بگوید نام دختری که ذکر نشده، خدیجه است و عمری طولانی هم یافته و در یمن از دنیا رفته است! اینجا هم مانند بند ثالثاً و رابعاً شماره ی 1، به گفتار سایر مورخین و نسابه های مورد وثوق احتیاج پیدا می کنیم.
ب) کمال الدین نسبت به مورخینی چون شیخ مفید و خصوصا نسابه ای چون علی بن محمد العلوی - که خود از اولاد علی(ع) و به اصطلاح آگاه به اسرار خانه می باشد- متأخر است و وزن او با دیگران قابل قیاس نیست و گزارش کمال الدین در میان اجماع بزرگانی چون ابن سعد ، مصعب الزبیری ، علی بن محمد العلوی ، شیخ مفید ، شیخ طبرسی ، ابن شهرآشوب و... تنها می ماند. (می توانیم به فهرست مورخین و نسابه های پیش از وی در صدر این وجیزه نگاهی بیندازیم)
ج) خود محقق اربلی در «کشف الغمه»، جلد 2 صفحه ی 39، پس از بیان نظر کمال الدین بن طلحه، به نظر دیگران نظیر «ابن خشاب» ، «الحافظ عبدالعزیز بن الاخضرالجنابذی» و «شیخ مفید» نیز استناد می کند که خالی از این ایهام اند و گفتارشان چند پهلو نیست. بهتر آن است که در ارجاع دادن به یک کتاب، تمام مطلب را درنظر بگیریم و از ابتر کردن روایات برای حصول منظور به هر قیمتی، اجتناب کنیم.
4. آنچنان که می دانید پیوستگی سند در نگارش وقایع از مهمات است و نقل بدون ذکر سند ارزش استدلال نخواهد داشت؛ چراکه مورخ ابتدا به ساکن نمی تواند از قرنهای پیش از خود بدون واسطه گزارش دهد.
یکی از قدیم ترین منابعی که بدون ذکر سند، مرسلاً به نقل از کتابی زیر عنوان «الحاویة» ، که گفته می شود اثر فردی به نام قاسم بن محمد بن احمد مأمونی بوده است به این داستان اشاره می کند، کتاب «کامل بهایی» اثر عمادالدین حسن بن علی الطبری(متوفی 695 ه.ق) است که به گفته ی مرحوم محدث قمی در «الکنی والالقاب» جلد 2صفحه ی 443 ، نگارش کتاب خود را در سال 675 ه.ق به پایان برده است(تاريخ ختم كتاب الكامل سنة 675). این کتاب که با وقایع عاشورا بیش از 6 قرن فاصله دارد، و آنچنان که گذشت در آثار هیچ یک از علمای سلف نشانه ای از این گزارش نیست، به ناگهان برای نخستین بار به ذکر این داستان می پردازد و منبع سایر مولفین بعدی، در آثار خود قرار می گیرد؛ ازجمله «نفس الهموم» و «منتهی الآمال» محدث قمی یا روضة الشهداء معروف . نکته ای که باز هم اعتبار این روایت مرسل را تضعیف می کند عدم ذکر آن توسط علامه مجلسی است؛ با وجودی که از نظر زمانی، این کتاب حدود 4 قرن پیش از وی نوشته شده است. اگرچه شاید بتوان تصور کرد که این منبع در اختیار وی قرار نداشته است.
به هر روی، با توجه به انفصال زمانی وی با وقایع ، عدم ذکر سند برای این خبر منحصر به فرد و فقدان آن در آثار علمای سلف، گزارش اوقابل اعتنا نیست ولی با فرض بعید پذیرش آن، حتّی در این گزارش مرسل نیز به نام «رقیه» اشاره نشده است.. ای کاش «بیان» عزیز بیان می فرمودند که در کدام «مآخذتاريخى ديگر آمده است كه امام حسين (ع) دخترى به نام رقيه دارد»...
5. در متن عربی لهوف سید بن طاووس (چاپ قم، انوارالهدی) و همچنین در کتاب لهوفی که متن عربی و ترجمه ی فارسی آن توسط جناب عقیقی بخشایشی را در بر دارد (ویرایش دوم،قم، دفتر نشر نوید اسلام،1377) نام رقیه ذکر نشده است. اینکه مترجم بعدی این مطلب را بر چه اساس در ترجمه ی خود وارد کرده اند باید از ایشان پرسیده شود.
6.با وجود منابع قدیم که مسلماً نویسندگان روزگار اخیر هم باید از آنها استفاده کنند، استناد به کتاب هایی نظیر منتخب التواریخ ، لغتنامه ی زنده یاد علامه دهخدا یا تراجم اعلام النسا با اصول علمی سازگار نیست (باید پرسید این بزرگواران مطلبی را که در کتب قدیم نیست از کجا آورده اند؟)، چه رسد به نقل خواب و داستانهای مبتنی برغیر مستندات.درباره ی عدم حجیت خواب و در نتیجه بطلان استناداتی از این دست، به ذکر حدیث "صحیح السند" امام صادق(ع) در صفحه ی 482 از جلد سوم «الکافی» اکتفا می کنم که فرمودند : «فَإِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرَى فِي النَّوْمِ».
همانطور که در ابتدا معروض داشتم، به تمام منابع موجود دسترسی ندارم و مسلماً کارشناسانی که به صورت تخصصی به بررسی تاریخ و متون می پردازند باید در این خصوص نظر قطعی دهند و راهنمایی بفرمایند.

از سیاوش بزرگمهر به خاطر مطلب زیبایشان و نیز از بیان عزیز ممنونم .
[=Times New Roman]با تشکر ازطرح بحث : درباره دختر امام حسین به نام رقیه بحثهای زیادی صورت گرفته است ،عده ای آنرا نپذیرفته و منابع را در تایید آن کم و فاقد یقین آوری می دانند از این دسته می توان به شهید مطهری و رسول جعفریان و... را اشاره کرد. در مقابل این دیدگاه افرادی دیگر بر این ایده اند که رقیه دختر امام حسین علیه السلام بوده و در کربلا هم حضور داشته است . از این جمله می توان صاحب ،ستاره درخشان شام ،و ... را نام برد . گویا یکی از این استدلالهایی که بر رد این جریان می آورند این است که آن رقیه ای که در کربلا از او نام برده می شود ،همان رقیه دختر امام علی است که همسر مسلم بن عقیل بوده است و آنجا که اما م در کربلا ،رقیه را صدا می زند،در واقع منظورش خواهرش است نه دخترش . حال برآنیم که ببینیم استدلالهای مختلف را چگونه می توان ارزیابی کرد . صاحب اعیان الشیعه می گوید :« رقیه بنت الحسین مزاری را به او نسبت می دهند که خدا می داند درست است یا نه ؟ » [=Times New Roman][1][=Times New Roman]. اما در بحارالانوار هم اثری از رقیه بنت الحسین ،نبود . شاید بتوان قدیمی ترین سند درباره رقیه را از سیف بن عمیره دانست که درمجلس عزای اما م حسین ،در حضور امام صادق علیه السلام خوانده است و در آن به رقیه به خوبی اشاره نموده است .شعری شش مصرعی که مصرع اولش این است ، رقیة رق الحسود لضعفها . در مجله الراصد هم آمده که عبدالله نظام اشاره به مزار رقیه بنت الحسین درشام نموده است .[=Times New Roman][2][=Times New Roman] اگر بتوان حدس زد که نام او فاطمه صغری بوده باشد [در این صورت اوست ] که در شام دفن است و مادرش ام اسحاق نام دارد .[=Times New Roman][3][=Times New Roman] در این بین ازافرادی که با نام حضرت رقیه کتاب نوشته اند می توان علاوه بر آنچه گذشت ، از شیخ علی فلسفی هم نام برد که کتابی با نام حضرت رقیه دختر امام حسین نگاشته است . علاوه بر او کتاب سرگذشت جانسوز حضرت رقیه ازمرحوم اشتهاردی و کتاب داستان غم انگیز حضرت رقیه از علی شیرازی هم ،در این باب نوشته شده اند . به نظر بنده از مجموع دلایل ذکر شده ،تا حدود زیادی می توان ،به دیده باورمندانه به قضیه وجود دختری به نام رقیه برای اما سوم ،نگریست .

[=Times New Roman][1][=Times New Roman] - اعیان الشیعه ،سید محسن امین ، ص 34

[=Times New Roman][2][=Times New Roman] - مجله الراصد جزء 42 ص 88

[=Times New Roman][3][=Times New Roman] - اعیان الشیعه ج 2 ص 389 و ج 13 ص 48

باتشکر ویژه از کاوه عزیز که بحثی شیرین را ارائه دادند. ذکر نکات ذیل شاید خالی از فایده نباشد :
اقوال معاصرین نظیر مرحوم اشتهاردی، شیخ علی فلسفی (1299-1384 ه.ش)، شیخ علی ربانی خلخالی (صاحب ستاره درخشان شام)، یا جناب علی شیرازی (دام ظلّهما) همچنان به واسطه ی فقدان مطلب در آثار پیشینیان و انقطاع و فاصله ی زمانی زیاد نویسندگان از وقایع، نمی توانند حجت و دلیلی برای تقویت فرضیه ی وجود رقیه بنت الحسین باشند. خاصه آنکه در این آثار بعضاً اشتباهات فاحش تاریخی هم به وضوح خودنمایی می کنند. به عنوان نمونه در بخش نهم کتاب «ستاره درخشان شام» زیر عنوان "درّ یتیم اهل بیت در شام" از صفحه ی نهم کتاب «سرگذشت جانسوز حضرت رقیه» به نقل از صفحه ی 214 از جلد دوم «معالی السبطین» مرحوم حائری این گونه می خوانیم : «رقيّه عليها السلام پنج سال يا هفت سال داشت و در شام وفات كرد. مادرش«شاه زنان»دختر يزدجرد بود، يعنى حضرت رقيّه خواهر تنى امام سجّادبود»! که البته می دانیم داستان ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو بیشتر افسانه است تا واقعیت؛ زنده یاد دکتر شهیدی در کتاب زندگانی علی بن الحسین (ع)، در این باب با تحلیل گزارشها و بررسی اسناد موجود، فصلی مشبع پرداخته اند. (البته فراموش نمی کنم که ارزش و اعتبار کلّ یک کتاب را با برکشیدن اشتباهات احتمالی موردی نمی توان به چالش کشید.)
مآلاً اشاره ی روحانی شیعی سوری معاصر، عبدالله نظام به مزار مورد بحث در مجله الراصد یا هر مکتوب دیگری نیز بر قوت مستندات نمی افزاید.
نحوه ی بیان مرحوم سید محسن امین (1284-1371 ه.ق) آنچنان که کاوه ی گرامی نقل فرموده اند، حاکی از تشکیک ایشان است؛ که البته باز هم تأکید می کنم، در این مورد خاص نیز فقدان اسناد است که ما را قانع می کند نه تأیید یا رد و تشکیک صرف معاصرین.

و امّا درباب شعر منتسب به سیف بن عمیرة :
این قصیده ی 106 بیتی با این بیت آغاز می شود:

جل المصاب بمن أصبنا فاعذري
يـا هـذه ، وعـن الـملامة فاقصري

تا جایی که می گوید :

وسـكينة عـنها السكينة فارقت
لـمّـا ابـتـديت بـفرقة وتـغير


و رقـية رق الـحسود لضعفها
وغـدا لـيعذرها الـذي لـم يعذر

و لأم كـلـثوم يـجد جـديدها
لـثم عـقيب دمـوعها لـم يكرر

لــم أنـسها وسـكينة و رقـية
يـبـكـينه بـتـحسر وتـزفـر

یعنی :
از آنگاه که جدایی و دگرگونی احوال آغاز شد، آرامش از سکینه دور شد
دشمن کینه جو، از رنجوری رقیه دچار رقّت قلب گردید. کسی که عذرش پذیرفته نیست، باید فردای قیامت از او عذرخواهی کند
بوسه ی پی در پی اشک، آنچنان صورت ام کلثوم را دربرمی گیرد که هرگز تکرار نخواهد شد
ام کلثوم و سکینه و رقیه را فراموش نمی کنم که با افسوس و ناله بر او [حسین] می گریند...

با توجه به معنی این ابیات و مقایسه ی آنها با ابیات قبل و بعد از آن، باز هم مطلبی دالّ بر وجود دختری خردسال و داستان مشهور به دست نمی آید. اگر هدف از معرفی این قصیده، صرفاً تاکید بر ذکر نام «رقیه» توسط سیف بن عمیرة در سالهای بعد از عاشوراست که خود امام حسین در روز عاشور –با فرض پذیرش روایت قندوزی و دیگران- این نام را بر زبان آورده اند؛ مشکل اینجاست که نمی توان اثبات کرد منادا، دختری خردسال بوده است. یعنی هیچ یک از این بیانات، دلالت بر مدعا نمی کنند. در واقع این ابیات از دیدگاه قوت استناد، چیزی در حدّ همان نقلهای قندوزی و غیره به نظر می رسد که درضمن آن به «رقیه» نامی اشاره شده و با همان استدلال قبلی قابل خدشه است.
دو دیگر آنکه قدیم ترین منبعی که یافتم و طی آن به این قصیده اشاره شده است ، کتاب «المُنتخب في جمع المراثي والخطب» اثر «الشّيخ فخر الدّين الطريحي النّجفي» متوفى سال 1085 ه.ق بود که منبع سید محسن امین در اعیان الشیعه ، سید جواد شبر در ادب الطّف و سایرین قرار گرفته است (در صورتی که کاوه گرامی یا سایر دوستان مرا از وجود منبع قدیم تر آگاه سازند موجب کمال امتنان خواهد شد). مؤلف در صفحه ی 433 کتاب مذکور، بدون ذکر سند و با تعبیر «فنظم وقال فيهم : القصيدة لسيف بن عمير (رحمه الله) » به بیان قصیده پرداخته است. علاوه بر آن، از داستان انشای این قصیده توسط سیف در برابر امام صادق(ع) نیز سخنی نرفته است. بهتر از من می دانید که حتّی مطالب نهج البلاغه که انتساب آن به حضرت علی (ع) مورد اجماع است، در احادیث و روایات علما، با اسناد قابل بررسی ذکر شده اند و مورد استفاده ی سید رضی قرار گرفته اند. قصیده ی سیف نیز از این امر مستثنی نیست و برای انتساب آن به سیف باید سند این انتساب و طریق نقل را بیان نمود. خاصه آنکه در بین کتب سیف، نامی از دیوان اشعار یا کتابی با مضمون ادبی برای او ذکر نشده است (رجوع کنید به رجال نجاشی ص189، الفهرست شیخ طوسی ص224، رجال الطوسی ص 222، رجال برقی ص 41 و 48، رجال ابن داوود ص 182و الخلاصة للحلی ص 82). این امر نیاز به سند را برای نقل این قصیده بیشتر آشکار میکند. به هر حال حتی با ارائه ی سند صحیح هم، آنچنان که دربالا به آن اشاره شد، احتمالاً بر بیش از اشاره به «رقیه» نامی که می تواند خواهر امام(ع) باشد دلالت نمی کند.

و امّا در باب فاطمه صغری می توان با استناد به جمیع منابع معتبر تاریخ و رجال و انساب که در
نوشته ی قبلی به آنها اشاره شد، با قاطعیت اعلام نمود که حضرت، دختری به نام فاطمه صغری نداشته اند و تاریخ تنها یک فاطمه دختر امام حسین و ام اسحق در حافظه دارد که به قول محدث قمی در نفس المهموم در سال 117ه.ق از دنیا رفته است.(توفيت فاطمة بنت الحسين في السنة التي توفيت بها اختها سكينة بنت الحسين وهي سنة سبع عشر بعد المائة من الهجرة بالمدينة.)
با سپاس

[=Times New Roman]از مطالب دوست فرهیخته و شیوا سخن ،جناب سیاوش بزرگمهر بسیارلذت بردم . رقیه گویا چهارمین دختر امام حسین است ،این گفته بنابر سخن ابن صباغ در الفصول المهمه است که میگوید امام حسین چهار دختر داشت[=Times New Roman][1] . معالی السبطین [=Times New Roman][2] و الایقاد[=Times New Roman][3] سن او را سه یا چهار سال دانسته اند .به گفته مورخان « اسراء را در شام در مکانی جای دادند که ایشان را از گرما و سرما محافظت نمی نمود ،تا آن حد که پوست ها کنده شد و خون از زخم های بدن جاری شد » . پس اصل داستان خرابه مورد تایید است . کتابهای الایقاد ونیز کتاب الرکب الحسینی فی الشام آقای امینی نیزبه موضوع حضرت رقیه به دید تایید می نگرد[=Times New Roman]. در برابر افرادی که می گویند رقیه ،دختر امام علی در کربلا منظور است می توان گفت ،سندی هست که نشان میدهد این رقیه بنابر نظر سبط بن جوزی در کودکی مرده است [=Times New Roman][4]. علاوه بر آن صاحب منتخبات التواریخ از محمد ادیب آل تقی الدین حصنی نقل کرده که حضرت رقیه دختر خردسال امام حسین در باب ا لفرادیس مدفون است [=Times New Roman][5]. و نیز اگر بتوان جریان سید ابراهیم و آب گرفتگی قبر مطهر حضرت رقیه را که حاکم شام جریان آن را برای سلطان عبدالحمید عثمانی نوشته و فرستاده است ،در کتابخانه ها یا سازمان اسناد ترکیه به دست آورد ،تایید خوبی بر صحت داستان حضرت رقیه است . نکته دیگری که به ذهن می رسد اینکه سید بن طاووس با مقتل شناخته شده اش ( لهوف ) تقریبا همزمان با نویسنده علائ الدین طبری است که کتاب را در سال 675 قمری تالیف کرده است می باشد . سید بن طاووس متولد 589در حله و متوفی 664به سن 75 سالگی در بغداد و مدفون در نجف است . و بنابر نظر مرحوم محدث قمی در فوائد الرضویه صاحب کامل بهایی 21سال همت به نگاشتن کتاب گماشته و در 675 آنرا تکمیل کرده است . نکته بعد آنکه عماد الدین طبری مطلبش که درباره حضرت رقیه است را از کتاب الحاویه فی المثالب المعاویه نقل کرده که تالیف قاسم بن محمد بن احمدمامونی است . یکی از تاییداتی که بر تاریخ کامل بهایی است اینکه ،تاریخ ابن جریر طبری مطلب او را تایید می کند .آنچه آمده این است که پس از برخورد حضرت زینب با یزید و شکستن غرور او در مجلس معروفش به شام ،و در پی مجالس و سخنان اهل بیت و روشنگری های امام سجاد مردم شام متوجه امور شدند . امام از یزید خواستند خانه ای برای اقامه عزای حسینی در اختیار آنها قرار دهد [=Times New Roman][6]. در ادامه این مطلب و در تایید آن ،تاریخ طبری مطالبی را می آورد که صحت نقل کامل بهایی را می رساند . محمد بن جریر طبری می گوید Blush کار به جایی رسید ] حتی زنان بنی امیه هم برای حسین [ علیه السلام ] عزاداری می کردند[=Times New Roman][7] .پس می توان با این روش یعنی مقابله تواریخ به صحت آنها پی برد . این مطلب برای آندسته افرادی گفتم که تاریخ عمادالدین طبری را براحتی رد می کنند . علاوه بر آن [=Times New Roman]شعرانی مطلبی را نقل می کند که از کتاب المنن از محمد بن احمد مافوفی گرفته است ،در آن آمده است که مرقد رقیه دختر امام حسین در نزدیکی قبر یزید است [=Times New Roman][8].همچنین سید بن طاووس نیز در کتاب لهوف خود ،شبیه داستان رقیه در خرابه شام را برای سکینه نقل می کند .[=Times New Roman][9] در حالی که بنا بر نقل مورخین سکینه در سال 117 در مدینه از دنیا رفته است .[=Times New Roman][10] به اضافه آنکه لباب الانساب ،دختری به نام زینب را که در خردسالی از دنیا رفته است برای امام ذکر کرده است .[=Times New Roman][11]شاید این همان کسی است که به رقیه معروف شده است [=Times New Roman][12]. در پایان سخن آیت الله نجفی را هم بیاورم که از ایشان نقل است که فرمود و لو مدارک از وجود چنین دختری ساکت است و لکن با وجود شهرت نمی شود انکار کرد و لکن فی نفسی شیئ

]

[=Calibri][=Times New Roman][1]--[=Times New Roman]الفصول المهمه ، ج 2 ص 851

[=Calibri][=Times New Roman][2]--[=Times New Roman]معالی السبطین ج 2 ص 170

[=Calibri][=Times New Roman][3]-[=Times New Roman]شاه عبدالعظیمی ، الایقاد ، ص 179

[=Calibri][=Times New Roman][4]- الفصول المهمه ص 199

[=Calibri][=Times New Roman][5]- منتخبت التواریخ ج 2 ص 171 -

[=Calibri][=Times New Roman][6]- عماد الدین طبری ج 2 ص 302 -

[=Calibri][=Times New Roman][7]- تاریخ طبری ج 5 ص 462-

[=Calibri][=Times New Roman][8]- مع الرکب الحسینی ج 6 ص 224

[=Calibri][=Times New Roman][9]لهوف – ص 1890 -

[=Calibri][=Times New Roman][10]0 انساب الاشراف ج 2 ص 418 -

[=Calibri][=Times New Roman][11]- لباب الانساب ج 1 ص 349 و مناقب ج 4 ص 85-

[=Calibri][=Times New Roman][12]- تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهدا ص 685 به نقل از اسیران و جانبازان کربلا ص 153-

پیش از آغاز بحث، مراتب سپاس و امتنان خود را از کاوه ی گرامی به دو دلیل ابراز می کنم:
نخست اینکه همواره با تشویقهای برادرانه ی خود مرا شرمسار مهر خود فرموده اند و دو دیگر آنکه با طرح مباحث شیرین خود، این فرصت و انگیزه را برایم ایجاد می کنند تا مطالب خُرد خود را عرضه بدارم. شاید به علت بی حوصلگی و قلت وقت، به خودی خود هرگز آنها را نمی نوشتم. به قول مولوی
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد.
با سعی در ایجاز، به بررسی مطالب ایشان می پردازم:
- آنچه ابن صباغ (855 ه.ق) درباب دختر چهارم امام، در الفصول المهمه (صفحه ی 188) آورده نیز از کتاب «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول » کمال الدین بن طلحه نقل کرده است. علاوه بر آن، سخن شیخ مفید را هم ذکر کرده است که معتقد نیست امام 4 دختر داشته اند. مفصل بحث و عدم دلالت آن، در نوشته ای که در پاسخ بیان عزیز عرضه شده، آمده است و جهت احتراز از تکرار مکررات، بازنویسی نمی شود(بند 2و3). ضمناً متن کامل کتاب «الفصول المهمه» که نزد اینجانب است (چاپ دارالاضواء بیروت،1409 ه.ق) کلاً در یک جلد 297 صفحه ای چاپ شده است. حتماً چاپ متفاوتی در اختیار دارید که در ارجاع، صفحه ی 851 از جلد 2 ذکر نموده اید.
مجدداً تأکید می شود، با وجود نهایت احترامی که برای معاصرین قائلیم، آنچه در کتب متقدمین نباشد و در آثار این بزرگان به میان افتاده باشد، ارزش استناد و استدلال ندارد؛ به دلیل پیش گفته در نوشتارهای قبلی. «معالی السبطین» شیخ محمدمهدی حائری مازندرانی (1357 ه.ش)، «الایقاد» سید محمدعلیشاه‏عبدالعظمى (1334 ه.ق) ، «مع الرکب الحسین» شیخ محمد امین امینی و امثالهم، نیز از این قاعده مستثنی نیستند و بیانات ایشان در فقدان سند، قابل ارزش استدلالی نیست و صلاحیت رد و تأیید مطلبی را ندارد. خاصه اینکه کتبی نظیر معالی السبطین، به واسطه ی نقل تحریفات و افزودن بر آنها، بین پژوهشگران، در زمره ی آثاری نظیر «روضةالشهدا» و امثال آن هم می باشد. با توجه به آشنایی و مکاتبات قاضی طباطبایی با نویسنده ی معالی السبطین، به اظهارنظر او در صفحه ی 388 کتابش، تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا، که شما هم آن را جزو منابع خود معرفی نموده اید، نظری بیافکنیم: « به نقلیات کتاب معالی السبطین از هر جهت چندان اعتماد نیست؛ مگر این که مدارک و مصادر نقلیات خودش را نشان داده و ذکر کند. از کتبی نیست که آن را بتوان مدرک نقل، قرار داد. با مؤلف آن، مرحوم آقای حاج شیخ مهدی مازندرانی(ره) آشنایی و مکاتبه داشتم و در کتاب نام برده اش صحیح و ضعیف را به هم آمیخته و بر ناظر بر کتابش لازم است که دقت کند و صحیح را از سقیم در آن کتاب، تشخیص دهد.»
البته معیار قضاوت ما سخن مرحوم قاضی نیست، بلکه سخن او و سایر پژوهشگران بر اساس بررسی محتوا و سند روایات معالی السبطین ارزش می یابد:
در این کتاب، علاوه بر روایات بدون مدرک، گاه فقط با عبارت «فی الخبر» ، «قالوا» یا «وفی بعض الکتب» روایت می کند. در صورت معرفی منابع هم، بیشتر از کتاب های نامعتبر و غیر مستند نام می برد؛ ازجمله «اسرار الشهاده» دربندی ، «روضةالشهدا» کاشفی، «نورالعین»، «معدن البکاء»، «تظلم الزهراء»، «ایقاد القلوب» که خود از نورالعین نقل می کند، «منتخب التواریخ»، «کامل التواریخ»، «کشکول» بحرانی، «روضةالصفا»، «ریاض الشهاده»، «مدینةالمعاجز»، «عوالم» و مانند آنها.
جالب اینجاست که در همین داستان خرابه ی شام، مطلبی ذکر می کند و منبع آن را «عوالم» بحرانی و «المنتخب» طریحی معرفی می کند. صاحبان «الایقاد» و «مع الرکب الحسین» هم باوجودی که خود اذعان دارند که مطلب مذکور را در کتب معرفی شده نیافته اند، آن را در متن کتاب خود وارد می کنند! رجوع کنید به معالی السبطین (2/170)، الایقاد (ص179) و مع الرکب الحسین (6/220). موارد تحریف، متعدد است که مجال پرداختن به آن در این مختصر نیست.
وضعیت اسرا را به درستی تشریح کرده اید. اساساً مناقشه ای در اقامت اسرا در جایی نامناسب نیست، بلکه مسأله ی ما «رقیه» و اتفاقات مربوط به اوست که مستندی جز همان روایت بدون سند و منفرد عمادالدین طبری ندارد.
فرموده اید: « در برابر افرادی که می گویند رقیه ،دختر امام علی در کربلا منظور است میتوان گفت، سندی هست که نشان میدهد این رقیه بنابر نظر سبط بن جوزی در کودکی مرده است». از این جمله دو برداشت می توان درنظر گرفت:
الف) با توجه به استناد شما به بیان سبط ابن جوزی (582-654ه.ق)، می توان فرض کرد منظورتان این بوده که طفل «رقیه» نامی که درحال اسارت در شام درگذشته است، همان رقیة بنت علی(ع) است.
ب) رقیه بنت علی (ع) در کودکی مرده، در کربلا حضور نداشته و نمی توانسته است منادای "یا رقیه" از طرف امام حسین قرارگرفته باشد. در نتیجه منظور امام از "یا رقیه"، همان طفل 3-4ساله ی خود بوده است.
در توضیح برداشت (الف)، با پذیرش بی قید و شرط کلام سبط هم این امر محال است. با توجه به شهادت حضرت علی(ع) در رمضان سال 40، حتی اگر نطفه ی این «رقیه» در همان شبهای آخر حیات حضرت نیز منعقد شده باشد، باید در حدود جمادی الثانی یا رجب سال 41 متولد شده باشد. قهراً اگر در کودکی از دنیا رفته باشد نمی تواند عاشورا را با حدود 20 سال فاصله درک کرده باشد، مگر اینکه در محرم سال 61 نزدیک 20 سال داشته باشد!
در مورد برداشت (ب) باید عرض شود که نکته ای ظریف در این مورد مغفول واقع شده است که عرض خواهد شد. سخن سبط، که در بین اقوال مورخین تنها می ماند، در بحث ما اخلالی ایجاد نمی کند. درست است که سبط از قول لیث بن سعد می گوید رقیه دختر علی در کودکی درگذشت، اما این رقیه را فرزندی از فرزندان فاطمه (س) می داند! این نقل را ضمن معرفی اولاد فاطمه(س) بیان می کند. در صفحه ی 289 تذکرة الخواص آورده است : « و قد زاد ابن اسحاق في أولاد فاطمة من علي (ع) محسنا مات صغيرا و زاد الليث بن سعد رقية ماتت صغيرة أيضا
یعنی: ( ابن اسحاق در زمره ی فرزندان فاطمه از علی(ع)، محسن را اضافه کرده که در خردسالی درگذشته است و لیث بن سعد رقیه را افزوده که او نیز در کودکی ازدنیا رفته است.)
همین سبط ابن جوزی در معرفی اولاد علی(ع) در صفحه ی 57 آورده است : «... و عمر الأكبر و رقية امهما الصهباء ...» (و عمر اکبر و رقیه که مادرشان «صهباء» بود) که نه تنها در کودکی وفات نیافته است، بلکه به تصریح جمیع مورخین، همسر مسلم بن عقیل شد؛ شاهد این مدعا علاوه بر تواتر آن درکتب تاریخ، رجال و انساب، از همان تذکرةالخواص سبط ابن جوزی در صفحه ی 229 ذکر می شود : « و قد ذكرنا أنّ زيادا قتل مسلم بن عقيل و أمه أم ولد، و قتل عبد اللّه ابن مسلم بن عقيل و أمه رقية بنت علي (ع) »
(ذکر کردیم که زیاد مسلم بن عقیل که مادرش ام ولد بود را به قتل رساند. و عبدالله پسر مسلم بن عقیل که مادرش «رقیه بنت علی(ع)» بود نیز کشته شد. )

جمله معترضه : در معرفی منبع خود، کلام سبط را به نقل از صفحه ی 199 الفصول المهمه ذکر فرموده اید، که در آن مصدر نیافتم. در بین کتابهای سبط نیز چنین کتابی نمی شناسم. به غیر از « تذکرة خواص الامة بذکر خصائص الائمة » که بدان استناد کرده ام، کتابهای «مرآة الزمان فی تاریخ الاعیان» در تاریخ، «معادن الابریز فی تفسیر القرآن» در تفسیر، «کنز الملوک فی کیفیة السلوک» در مواعظ و«ایثار الانصاف فی آثار الخلاف» را در فقه اهل سنت می شناسم. لطفاً اگر سبط کتابی زیر عنوان «الفصول المهمه» دارد، مرا مطلع فرمایید. اگر منظور شما «الفصول المهمه» شیخ حرّ عاملی باشد نیز، مطلب مورد نظر را در آن پیدا نکردم. تنها حالت باقی مانده که به ذهنم متبادر می شود این است که در ارجاع به منبع، سهوی صورت گرفته باشد.

دنباله ی مطلب:
در ادامه باز هم به نقلی مرسل اشاره فرموده اید؛ آنچه محمّد أديب آل تقي الدِّين الحصني (1292-1358 ه.ق) که از علمای معاصر است ذکر می کند، سند ندارد: « ونُقل أيضاً أنّ...» (همچنین نقل شده است که...). نقل معالی السبطین از کتاب المنن شعرانی هم با تعبیری حاکی از مجهول بودن سند است؛ « وأخبرني بعض الخواص أنّ...»( برخی خواص به من خبر دادند که...)
علاوه بر آن، بحث ما اثبات وجود «رقیه» است و پس از اثبات وجود او می توانیم به بررسی محل دفن او بپردازیم. در صورتی که با استفاده از ذکر محلی به عنوان مزار رقیه، برای وجود او اقامه ی دلیل کنیم، به قول معروف «نعل وارونه» زده ایم! باز هم تأکید می کنم آنچه مثلاً شیخ محمد هاشم خراسانى (1352ه.ق)، در منتخبات التواریخ بیاورد، آن هم بر مبنای خواب و داستانهای بدون سند، حجت نیست. فرمایش امام صادق(ع) را که در نوشته های قبلی آورده ام، مجدداً به یاد بیاوریم. از این گونه مطالب بی اساس و سند، نظیر پیدا کردن سنگی که بر آن چنین و چنان حک شده بود، در کتب فراوان است ولی هیچ یک حجت نیستند. مثلاً افغانها معتقدند که مزار علی بن ابی طالب(ع) در شهر مزار شریف است و برای ادعای خود داستانهای مفصل، استنادات مبسوط ، روایات و نقلهای بدون سند فراوان، در لابلای اوراق تاریخ دارند. حتی ایشان هم ادعا می کنند که در کاوشها و حفاریهای انجام شده در محل مزار، سنگهایی یافت شده اند که بر آنها « هذا قبر ولي الله علي اسدالله » و یا « هذا قبر اسد الله الغالب اخ رسول الله علي ولي الله » حک شده بودند. آیا از نظر شما به هیچ یک از این ادعاهای بی سند می توان وقعی نهاد؟
کاوه ی عزیز! منظور شما از «ذکر مطلبی از عمادالدین طبری و بیان تایید آن توسط ابن جریرالطبری» و همچنین « اشاره به تاریخ زندگی سیدبن طاووس و نزدیکی زمانی او با عمادالدین طبری » را متوجه نشدم. این مطالب چه چیزی را اثبات می کنند؟ از طرفی تأیید مطالبی از کتاب عمادالدین طبری در سایر منابع، به منزله ی تأیید تمام مطالب آن کتاب نیست و با پیدا کردن نقاط مشترک بین کتاب ابن جریر و عمادالدین طبری ارزش کتاب «کامل بهایی» تغییری نمی کند؛ از سوی دیگر، هم روایات عمادالدین، هم روایات ابن جریر یا هر مورخ دیگری، زمانی ارزش استناد دارند که سند قابل بررسی داشته باشند؛ چه ابن جریر باشد، چه عمادالدین طبری یا سید بن طاووس.
فرموده اید : « سید بن طاووس نیز در کتاب لهوف خود، شبیه داستان رقیه در خرابه شام را برای سکینه نقل می کند» و آدرس آن را صفحه ی 1890 کتاب لهوف ذکر کرده اید. از لهوفی که به این اندازه مفصل باشد اطلاع ندارم، امّا متن کامل عربی «اللهوف على قتلى الطفوف» سید ابن طاووس که در اختیار حقیر است، 211 صفحه بیشتر ندارد و با بررسی که انجام گرفت، تنها در دو موضع نام «سکینه» به میان آمده است:
یکی در صفحه ی 134 ، زمانی که بدن بی جان پدر را در آغوش کشیده است و سپاه دشمن مانع وی شده و او را از بدن، دور کرده اند: « إنّ سكينة اعتنقت جسد أَبيها الحسين (ع) فاجتمعت عدّة من الأعراب حتّى جرّوها عنه» و دیگری در صفحات 188 و 189 که راجع است به داستان دیدن حضرت فاطمه(س) در خواب، توسط سکینه در روز چهارم اقامت در شام : « قالت سكينة فلمّا كان في اليوم الرَّابع من مقامنا رایت في المنام رؤيا و...»
از سوی دیگر، اگر سکینه در اوان کودکی در شام از دنیا رفته باشد (که هیچ سندی در این مورد وجود ندارد)، سکینه بنت حسین که در جایجای تاریخ رد پای او مشهود است و در سال 117، همان سالی که فاطمه بنت حسین رحلت کرد، از دنیا رفته، چه کسی است؟
مطلب دیگر درباب «زینب بنت الحسین» است. اگر منظور شما از ارجاع به لباب الانساب، همان کتاب ابن فندق (565ه.ق) بوده است، چنین مطلبی در آن نیافتم. اما بین مورخین، اشاره به «زینب» را به عنوان دختر امام، در گزارش ابن شهرآشوب در مناقب، محدث اربلی در یکی از گزارشهای خود دراین مورد، به نقل از ابن الخشاب و کمال الدین در کشف الغمه و برخی منابع دیگر یافتم. حتی با فرض پذیرش آن، بر اساس چه سندی می توان اثبات کرد که زینب، کودک بوده و در شام از دنیا رفته است؟ این ادعا به واسطه ی فقدان سند به همان اندازه بی اساس است که کسی بگوید زینب در سن 83 سالگی در قریه ی دزاشیب به مرض آبله از دنیا رفته است! (باز هم شاید رجوع به بند 2و3 از پاسخ حقیر به «بیان» عزیز، در این مورد خالی از فایده نباشد.)
و امّا درباب نقلی که از آیت الله نجفی فرموده اید. تا زمانی که این امر به صورت یک احساس درونی و اقناع فردی باشد، آنچنان که فرموده اند «ولکن فی نفسی شیء»، جای بحث نیست؛ هیچ کس در صدد تغییر عقاید افراد نیست و این مباحثات، صرفاً بحثی علمی و تاریخی است. نتیجه گیری با خود افراد است؛ که قرآن فرمود : «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب »
امّا جای انکار باقی نگذاشتن به بهانه ی شهرت، نه قاعده ای مقبول تمام علماست، نه مقبول خرد؛ با این استدلال چگونه می توان تحریفات عاشورا و بدتر از آن را زدود و مثلاً علی رغم شهرتی که به اشتباه در چند قرن اخیر برای ازدواج قاسم بن الحسن(ع) در عاشورا ایجاد شده است، در آن تشکیک نمود؟ از این گونه مصادیق بسیار است که در نتیجه ی آن، صرف شهرت، جابر ضعف سند نمی تواند باشد. شرح این بحث مفصل است و از حوصله ی این مقال خارج.
در پاسخ کوتاهی که در مطلب مربوط به قرآن خواندن سر بریده ی امام (ع)، به طرح همین اشکال از سوی میثم عزیز نگاشته ام، مختصری از نظرات علما را ذکر کرده ام که در اینجا از نوشتن مجدد آنها خودداری می کنم. امیدوارم در فرصت مقتضی، شرحی درباب مسأله ی شهرت و دیدگاه علما نسبت به آن عرضه نمایم.

با سپاس از صبر شما که تا پایان، مطالب ناچیز بنده را مطالعه فرمودید.

اولا اینکه در کتبی نام مقدس حضرت رقیه سلام الله علیها نوشته نشده به این معنی نیست که حضرت رقیه سلام الله علیها وجود نداشته باشد
خود علامه مجلسی رحمه الله علیه نیز با آنکه نام حضرت رقیه سلام الله علیها را در فرزندان حضرت ابا عبدالله علیه السلام نیاورده بود در ادامه می نویسد :"البته در تعداد فرزندان امام حسین علیه السلام اقوال مختلف بیان شده که من آنچه که مسلم است را آورده ام"

به هر روی نمی توان گفت چون علامه مجلسی رحمه الله علیه سخنی از حضرت رقیه بنت الحسین علیهما السلام حرفی نزده پس حضرت رقیه سلام الله علیها وجود ندارد در زمانی می توان گفت حضرت رقیه وجود ندارد که مثلا علامه مجلسی بگوید وجود ندارد ولی علامه مجلسی سخنی نگفته است

اما با کرامات و خوابهایی که در رابطه با حضرت رقیه سلام الله علیها وجود دارد بدون شک حضرت رقیه سلام الله علیها وجود دارد
چرا که عالم گرانقد شیخ عباس قمی با آن همه حساسیت نسبت به بازگو کردن احادیث خود در منتهی الآمال شرح کامل شهادت حضرت رقیه بنت الحسین علیهما السلام را نقل کرده

شیخ عباس قمی که خود وسواس و حساسیت بسیار زیادی در احادیث داشت و حتی آوردن لفظ خانم را در روایت تصرف در روایت می خواند به حضرت رقیه بنت الحسین سلام الله علیهما اعتقاد داشته:

[=tahoma]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است:
[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.
[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید.
[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.
[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند. [/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم 456 - الدمع الساکه 5/141[/]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]
[/]


[/]

با سپاس از عبدالرقیه عزیز
بعد از مطالعه ی نوشته ی دوست گرامی، عبدالرقیه، با توجه به اینکه پاسخ فرمایشات ایشان را ضمن سایر مطالب عرض کرده بودم، قصد نداشتم پاسخی ارائه دهم و به تکرار مکررات بپردازم؛ اما با مطالعه ی پاسخ ایشان، پس از ویرایش مجدد توسط خودشان، تصمیم گرفتم مختصراً نکاتی در این موضوع به عرض برسانم. پیش از آن تقاضا دارم عرایض پیشین حقیر را، اگرچه مطول است، یک باردیگر مطالعه بفرمایند؛ چرا که پاسخ تمام اشکالات مطروحه ی خود را می یابند.

1- این مطلب قابل قبول است که نبودن مطلبی در کتب تاریخ، دلیل بر وجود نداشتن یا واقع نشدن آن نیست. امّا اگر بخواهیم بودن چیزی را در تاریخ اثبات کنیم، ناگزیر از ارائه ی سندی از دل تاریخ هستیم. ما با این فاصله ی زمانی، جز بر اسناد به چیز دیگری نمی توانیم اعتماد کنیم. به بیان دیگر ماییم و ادلّه.
اساساً وقتی کسی ادعایی مطرح می کند، مسؤول اثبات آن با ادلّه و براهین است. در واقع، بر عهده ی طرفدار هر مدعاست که دلایل و شواهد مؤیدی برای خود داشته باشد و آنها را ارائه کند. این شواهد هم باید شرایطی داشته باشند که به آنها اطلاق «سند» شود. مثلاً مطلبی قابل استناد است، که سلسله ی روات آن قابل بررسی باشد. تمام آنچه معاصرین در کتب مختلف خود آورده اند، از روایت بدون سند عمادالدین طبری نشأت گرفته است که به دلیل پیش گفته ارزش استناد ندارد. نفس المهموم هم از آن مستثنی نیست.

2- با اعتماد و تکیه بر نقل قول خود عبدالرقیه، از علامه مجلسی، می توان نتیجه گرفت که وجود «رقیه» برای شخص ملامحمدباقر مجلسی «مسلّم» نبوده که آن را ذکر نکرده است.البته رد و تأیید علامه نیست که برای ما ایجاد حجت می کند، بلکه گواهی «اسناد» است که موجب حصول اطمینان می شود. از سوی دیگر صحیح به نظر نمی رسد که مدعا و عقیده ای بدون استناد به مرجع صاحب صلاحیت، که در اینجا کتب متقدم دارای سند است، مطرح و از آن دفاع شود (مثلاً با استناد به نفس المهموم و مانند آن). همچنین طلب برهان، سلباً و ایجاباً، از مخالفین مدعا، سفسطه است. با عنایت به جدید بودن داستان رقیه در قرون اخیر و اقامه ی ادله ای که احتمال تحریف بودن آن را بیشتر می کند، هرکس اعتقاد به وجود «رقیه» دارد، باید مستندی دال بر مدعای خود ارائه کند، نه اینکه چون مجلسی یا دیگران نگفته اند «وجود ندارد» پس رقیه وجود دارد. به عبارت دیگر برای خود مدعا باید دلیل آورد نه برای نقیض آن. مرحوم علامه مجلسی مسلماً نمی توانسته تمام تحریفات را پیش بینی کند که یک یک بگوید وجود نداشته اند تا برای دوستانی نظیر عبدالرقیه عزیز حجت پیدا شود.


3- نه تنها سید ابن طاووس یا محدث قمی، که حتی اگر ثقةالاسلام کلینی، شیخ الطائفة الطوسی و ابن بابویه که صاحبان کتب اربعه و بزرگترین محدثین شیعه هستند نیز روایتی نقل کنند، در صورت صحت سند ، دلالت و سایر معیارها، از ایشان پذیرفته می شود. سخن بدون سند این بزرگان نیز، در نهایت به عنوان اظهار نظر شخصی ایشان شناخته می شود.

4- در گزارش ارائه شده توسط عبدالرقیه عزیز، علی رغم آنچه درباب مرحوم شیخ عباس قمی راجع به «حساسیت نسبت به بازگو کردن احادیث» تا جایی که «حتی آوردن لفظ خانم را در روایت تصرف در روایت می خواند » مطرح فرموده اند، در متن نقل شده توسط عبدالرقیه، موارد زیادی مشاهده می شود که حتی از روایت منحصر به فرد عمادالدین طبری نیز عدول شده است. آیا اضافه کردن «عصر سه شنبه» و وارد کردن نام «حضرت زینب» به داستان، شرح مکالماتی که در مصدر نیستند و امثال آنها، «تصرف در روایت» نمی باشد؟!! البته این تغییرات از محدث قمی و عبدالرقیه نیست...

5- درباب فاطمه ی صغری، حجیت خواب و کرامات در نوشته های قبلی استدلال شده است.

سپاسگزارم

در وجود حضرت رقیه سلام الله علیها هیچ تردیدی نیست:

1.عالم ربانی حضرت سید بن طاوس رحمه الله علیه در کتاب لهوف می فرماید:
108-قال:
...
ثم قال:"یا اختاه! یا ام کلثوم! و انت یا زینب! یا انت یا رقیه!و انت یا فاطمه! وانت یا رباب ....

منبع : کتاب لهوف، انتشارات صلاه، صفحه 116

پس مسلم می شود که حضرت رقیه سلام الله علیها بوده.
اینکه در کتابی مستند و موثقی همچون لهوف نوشته سید ابن طاوس رحمه الله علیه بیاید که مرجع تمامی مقاتل و کتبی است که در رابطه با عاشورا نوشته شده کفایت می کند.اکثر کتبی که در رابطه با عاشورا نوشته شده با الهام از کتاب لهوف نوشته شده

2.اشاره عالم ربانی حضرت علامه مجلسی رحمه الله علیه به وجود طفل خردسالی در اهل بیت امام حسین علیه السلام :
در ميان کودکان امام حسين (عليه‏السلام) دختر کوچکي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (عليه‏السلام) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي‏داشتند، هر فرزند دختري که خدا به ايشان مي‏داد، نامش را فاطمه مي‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (عليه‏السلام) وي را علي مي‏ناميد
مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج44، ص

===================================================
اما
در پاسخ اینکه در این متن اسم حضرت می بینیم این به این خاطر است که اگر به منبع توجه کنید می بنید که کتاب شرح شمع به نقل از کتاب نفس المهموم نوشته
دوباره منبع را ذکر می کنم:
[=tahoma][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم 456 - الدمع الساکه 5/141[/][/]

عبدالرقیه عزیز، سلام
در مطلب شما نکته ی جدیدی که در پاسخهای قبلی بدانها نپرداخته باشم پیدا نکردم. احتمالاً عرایض قبلی را نخوانده اید. تکرار مکررات نمی کنم و از شما خواهش می کنم وقت بگذارید، حوصله به خرج دهید و مطالب را هرچند سست باشد، مطالعه فرمایید.
1- مطلبی که در قسمتهای قبلی تنها به آن اشاره شده و شاید اینجا توضیح بیشتری لازم داشته باشد، نقل شما از «لهوف» است.
آنچنان که در پیام خصوصی خدمت شما عرض شده است، در نسخی که نزد اینجانب است و در گذشته چاپ شده اشاره ای به نام «رقیه» نیست! به عنوان نمونه، بنگرید به چاپ سال 1348 انتشارات جهان:
« ثم قال یا اختاه یا ام کلثوم و انت یا زینب و انت یا فاطمة و انت یا رباب انظرن اذا انا قتلت فلا تشققن علی جیبا و لا تخمشن علی وجها و لاتقلن هجرا »
حتّی علامه مجلسی، که روایاتش برای شما حجیت دارد در صفحه 47 از جلد 45 بحارالانوار چاپ دارالکتب الاسلامیه این گونه می نویسد:
« و نادی یا سکینة یا فاطمه یا زینب یا ام کلثوم علیکن منی السلام فنادته سکینه یا ابه استسلمت للموت؟...»
این جمله به همان شکل چاپ جهان، در لهوف چاپهای «انوارالهدی قم» و «ویرایش دوم آقای عقیقی بخشایشی،قم، دفتر نشر نوید اسلام،1377» نیز می بینیم. اینکه با وجود نسخ متعدد قدیمی که از چنین تصریحی خالی است، جناب عباس عزیزی بر مبنای چه نسخه ای در سال 1380ه.ش چنین متن و ترجمه ای ارائه داده اند، سؤالی است که خود باید پاسخگو باشند.
ضمناً در بررسی انجام شده، در 13 اثر دیگر سید بن طاووس نیز چنین نامی نیست. فهرست آن را در پیام خصوصی خدمت شما ارائه نموده ام:
- إقبال الأعمال‏ (دار الكتب الإسلامية، تهران، 1367ه.ش‏)
- مهج الدعوات و منهج العبادات(انتشارات دار الذخائر قم‏، 1411 ه.ق)
‏- الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان‏ (مؤسسه آل البيت، قم‏، 1409ه.ق)
- المجتنى من الدعاء المجتبى‏ (انتشارات دار الذخائر قم، 1411 ه.ق)
- فتح الأبواب (مؤسسه آل البيت، قم، 1409 ه.ق‏)
- جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع‏ (انتشارات رضى قم‏)
- فلاح السائل و نجاح المسائل (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم‏)
- الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف‏ (چاپخانه خيام قم، 1400 ه.ق‏)
- محاسبة النفس (انتشارات مرتضوى‏)
- التحصين لأسرار ما زاد من أخبار كتاب اليقين‏ (مؤسسه دارالكتاب قم‏، 1413 ه.ق)
- اليقين (مؤسسه دارالكتاب قم، 1413 ه.ق)
- سعد السعود للنفوس منضود (انتشارات دار الذخائر قم‏)
- فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم(دارالذخائر، قم‏)

2- در پاسخ خود نوشته اید: «اینکه در کتابی مستند و موثقی همچون لهوف نوشته سید ابن طاوس رحمه الله علیه بیاید که مرجع تمامی مقاتل و کتبی است که در رابطه با عاشورا نوشته شده کفایت می کند.اکثر کتبی که در رابطه با عاشورا نوشته شده با الهام از کتاب لهوف نوشته شده»
اگر این را صرفاً اظهارنظر شخصی شما درنظر بگیریم، مشکلی ندارد. در غیر این صورت باید عرض کنم که آنچه موثق است، شخص سید بن طاووس است نه هر چه بگوید؛ که «العصمة لاهلها» و به همین دلیل صرف بیان توسط او یا هر شخص موثق دیگری کفایت نمی کند. قبلاً یادآوری کرده بودم که زمانی روایت افراد موثق پذیرفته است که سلسله روات معلوم داشته باشد. حتی با فرض پذیرش نقل آقای عزیزی هم این روایت به صورت «قال الرّاوی» آغاز شده که مرسل است و به علاوه، مجهول بودن این راوی آشکاراست. حتی در پذیرش مراسیل مشایخ ثلاثه (محمد ابن ابی عمیر، صفوان بن یحیی و احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی) نیز بین علما اختلاف است، چه رسد به سید بن طاووس.
اگر به تاریخ زندگی سید بن طاووس(589-664ه.ق) و منابع و مراجع قبل از وی نظری بیفکنیم در می یابیم که نه تنها مرجع تمام مقاتل نیست، بلکه خود خلاصه ای است از مقاتلی که پیش از وی نوشته شده است.
3- در باب اینکه منادای «یا رقیه»، در صورت پذیرش اصل روایت، چه کسی می تواند باشد، در نوشته های قبلی مفصلا بحث شده است.
4- روایت علامه مجلسی(1111ه.ق) هم غیر از سایرین نیست و باید توسط مستندات پیشین تأیید شود. پاسخ ایشان درباب نام سایر فرزندان امام (محمد، عبدالله و جعفر) چیست؟ آیا نام همگی «علی» بوده است؟ آیا جعفر را می توان صفتی برای علی دانست؟ این مطلب چگونه و با چه مستنداتی به اثبات رقیه یا فاطمه صغری، که در تواریخ نام برده نمی شوند منجر خواهند شد؟
5- اگر نوشته ی پیشین را با دقت مطالعه می فرمودید، درمی یافتید که احتیاج به ذکر مجدد منابع نبود. عرض کرده بودم که «البته این تغییرات از محدث قمی و عبدالرقیه نیست...»

باز هم خواهش می کنم مطالب نوشته های قبلی را از اول کامل مطالعه فرمایید.

بَشيراً وَ نَذيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ
وَ قالُوا قُلُوبُنا في‏ أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ في‏ آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُون
(فصلّت؛ آیه 4 و 5)

با سپاس

[=Times New Roman]با درود به سياوش عزيز و همه خوباني كه علاقه مند به اين مبحثند . از آنجا كه بحث تاريخي است و استدلالها هم بايد تاريخي باشد ‘اميدوارم كه بتوانيم به كمك يكدیگر این بحث را تا جایی که نتیجه ای سود مند از آن حاصل شود ادامه دهیم . در آغار لازم می نمود بنده موضع خود را درباره اصل این قضیه اعلام کنم تا با روشن شدن مواضع هرکس ،بحث شفاف تر پی گیری شود . به عقیده بنده صرف نظر از بعد ا عتقادی که ما به خاندان اهل بیت و امام زادگان ارادت خالصانه داریم . از حیث اثبات سندی باید بگویم که از ابتدا نظر من هم این بود که دلایل استوار و محکم را شاید نتوان در این باره به دست آورد وارائه کرد لاکن سخن بنده این است که به راحتی هم نمی توان مجموعه استناد های مطرح شده را نپذیرفت . و قضیه را از اصل نفی کرد . به نظرمن می توان جایی برای ظن و گمان قوی در این قضیه باقی گذاشت و شاید نشود دلایل موجود ، گرچه خیلی واضح نیستند را به آسانی کنار گذاشت . و اما ادامه سخن : سیف بن عمیره را می توان در کتب تاریخی دید و همزمانی او را با امام صادق علیه السلام را تایید کرد.[=Times New Roman][1][=Times New Roman] مقصود از بیان این مطلب ، اعلام همزمانی و تشکیک در قطع به سند سازی درباره اوست گرچه این دلیلی بسیار کم قوت است اما در این حد کمک می کند که او را تا به عنوان راوی امام صادق بپذیریم . حال سخن دیگر آن است که گرچه منابع متقدم از دو دختر برای امام حسین نام می برند اما گویا اشتباهی رخ داده چرا که سال درگذشت هردو یکی و نقلهای مربوط به هردو شبیه به هم هستند این مساله به ما کمک می کند تا باور اینکه نقلهای متقدم درباره امام و فرزندانش صحیح است ،مورد تردید واقع شوند . از میان مورخین همانطور که قبلا ذکر شد برخی از سه دختر برای اما م حسین می شناسند ، سکینه ، فاطمه و زینب [=Times New Roman][2][=Times New Roman]. و نظر صاحب بحار این است که این قول مشهور است . نکته ای که به ذهنم رسید اینکه حدیثیان در علم حدیث گاهی از صدر و ذیل حدیث می گذرند اما بخشی از حدیث را می پذیرند و این نشان می دهد که تعامل با گزاره های تاریخی که به روش حدیثی نگاشته شده اند لااقل باید چنین باشد . بویژه برای کسی که با دید حدیثی تاریخی به گزارشهای تاریخی می نگرد . تا کنون کسی از سرگذشت زینب دختر امام حسین نقلی به دست نداده است . اکنون این پرسش مطرح می شود با توجه به آنکه از این دختر در تاریخ خبری نیست و منابع زیادی وجود او را تایید می کنند آیا این گمان قوی نمی شود که او همان رقیه باشد که درقرن هفتم به او اشاره شده است . اما درباره خوابی که در خرابه شام از سکینه نقل شده است [=Times New Roman][3][=Times New Roman]، این خواب بسیار شبیه به آنچیزی است که برای رقیه نقل می کنند .علاوه بر آنکه بحار به نقل از الفائق آورده است که سکینه بنت الحسین جائت الی امها الرباب و هی صغیرة [=Times New Roman][4][=Times New Roman] یعنی در حالی که دخترکی بوده . این گزارش با نقل هایی که او را دختری بزرگ مشناسانند و نقل می کنند که او یزید را خطاب قرارداد که : مگر فرزندان پیامبر سبایا هستند، در تناقض است . در پایان گر چه نتوانستم مقتل خوارزمی را بدست بیاورم که تا حدودی به وجود دلایلی در آن مطمئن بودم اما بر اساس مبنای خاصی که مد نظر است ، وجود دختری مورد تایید است که جز رقیه هیچ کس را نمی توان شاهد آن دانست . اگر رقیه را نپذیریم نقلهای دختر سوم بدون شاهد مثال می ماند . (ادامه دارد )

[=Times New Roman][1][=Times New Roman] - الغارات ف ج 2 ص 760 ،تهران ، انجمن آثار ملی ، 1353 شمسی .

[=Times New Roman][2][=Times New Roman] -نصیبی شافعی ، مطالب السوول فی مناقب آل الرسول ، بیروت : موسسه البلاغ 1419 ص 257 ؛ اربلی ، کشف الغمه فی معرفة الائمه ، بیروت ،دارالکتب الاسلامی ، 1401 ق ج 2 ص 250 ؛ طبری ، دلائل الامامه ، ص 194 ، قم : موسسه البعثه ، 1413 ق ؛ ابی عبدالله حسین بن حمدان خصیبی ، الهدایه الکبری ، ص 209 ،بیروت : موسسه البلاغ ، 1411 . بحارالانوار ، ج 45 ، ص 331 ، ذخائر ا لعقبی ، محب الدین طبری ، قاهره : مکتبه القدس ، 1356قمر ی، ص 151 ؛مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ص 77 ، قم : علامه ، 1379 قمری . منتخب الانوار ، محمد بن همام اسکافی ، قم : دلیل ما ، 1422 قمری ص 65 ؛

[=Times New Roman][3][=Times New Roman] - مثیر الاحزان ، ابن نما حلی ، قم : مرسه الامام المهدی ، 1406قمری ، ص 104 ؛اللهوف ، سید علی بن طاووس ، طهران ، دارالعالم ، 1348 شمسی ص 188 .

[=Times New Roman][4][=Times New Roman] -بحار الانوار ج 61 ص 318

با درود بر کاوه گرامی که مثل همیشه مطالب ارزنده ای ارائه نموده اند. در این مورد، مطالبی عرض می کنم:

- در اینکه نمی توان درباب تاریخ تقریباً هیچ گاه حکمی قطعی صادر کرد و مسلماً باید جایی برای ظن و گمان باقی گذاشت، تردیدی نیست. اما قوت و ضعف این احتمالات را قوت و ضعف اسنادی که به ما رسیده اند تعیین می کنند. تفاوت عقیده ی ما، از میزان اعتباری که برای اسناد، در مقابل شهرت قائل می شویم منشأ می گیرد. شما به درستی در اولین نوشته های خود به این دو رویکرد بین اعاظم علمای تاریخ و حدیث اشاره فرموده اید. بر اساس همین نگرش اجازه می خواهم عرض کنم که در تمام موارد مطروحه در مقدمه ی مطلبتان با شما موافقم، مگر جمله ای که فرموده اید: « می توان جایی برای ظن و گمان قوی در این قضیه باقی گذاشت ». به نظر من این ظن و گمان اندک است.

- راجع به «سیف بن عمیرة» و اینکه از اصحاب امام صادق(ع) بوده است تردیدی نیست. حتّی غالب رجالیون وی را توثیق هم کرده اند. بحث من در مورد او دو جنبه داشت که شاید چون مختصر نویسی کرده بودم، نتوانسته ام منظور خود را کما هو حقه بیان کنم:
1. جنبه ی اول در باب انتساب قصیده ی مطول مورد بحث به سیف است که شخصاً سندی مبین این امر نیافته ام. بهتر از من می دانید که صرف منتسب کردن شعری به فرد و استدلال به اینکه نام خود را نیز به عنوان تخلص آورده است برای اثبات انتساب کفایت نمی کند. بگذارید مثالی بزنم؛ غزلی به حافظ منتسب و در برخی اسناد ذکر شده است بدین مطلع:
مرا چو قبله تو باشی نماز بگذارم
وگرنه من ز نماز و زقبله بیزارم
حتی در برنامه ای رادیویی که راجع به حافظ صحبت می شد و نسخه ای از آن را در آرشیو خود دارم، احتمالاً به این دلیل که بیت تخلص نیز داشته، به نام حافظ پخش شده است. اما بررسی های سندی و نسخه شناسی صاحب نظران این انتساب را مردود دانسته است. درباب قصیده ی منسوب به سیف نیز به سندی مثبِت این استناد محتاجیم. خاصه اینکه در آثار سیف اشاره ای به کتب شعری نیز نشده است، که قبلاً مصادر این مدعا ارائه شده است.
2. مسأله ی بعد، در صورت پذیرفتن انتساب قصیده به سیف، بحث «دلالت» آن است. با توجه به معنی ابیات، و بحثی که قبلاً ارائه شد، نمی توان قرینه ای یافت تا ابیات را به «رقیه بنت الحسین(ع)» مرتبط نمود، بلکه به راحتی میتوان محتوا را با «رقیه بنت علی(ع)» منطبق نمود.

- از اینکه سال وفات سکینه و فاطمه در یک سال ذکر شده است نمی توان به گزارشها خدشه وارد کرد؛ این مسأله، امری غیرممکن و محال نیست. از طرف دیگر درنقلهای این دو نفر در تاریخ، تشابهی جز همان سال درگذشت نیافتم. تا جایی که من بررسی کردم زندگی، همسران، فرزندان و روایات مختلف از هر یک، جداگانه نقل شده است. اگر به غیر از سال وفات، که به نظر من دلیلی برای خدشه نیست، تشابهات دیگری که فرموده اید را به صورت موردی ذکر کنید سپاسگزار خواهم بود.

- آنکه داشتن سه دختر را برای امام قول مشهور می داند، علامه مجلسی نیست، بلکه کمال الدین بن طلحه (652ه.ق) صاحب مطالب السؤول است که در صفحه ی 257 کتاب خود این مطلب را بیان داشته است. محقق اربلی (693ه.ق) مطلب «ابن طلحه» را در صفحه ی38 از جلد دوم کشف الغمه آورده است و علامه مجلسی نیز عیناً همین بیان را از کشف الغمه وارد بحارالانوار فرموده اند و اظهار نظر ایشان نیست.
- تا آنجا که من یافتم کسانی که زینب را به عنوان دختر امام معرفی کرده اند 3 نفرند : طبری صاحب دلائل الائمه (قرن پنجم)، ابن الخشاب (567ه.ق) و ابن طلحه (652ه.ق) صاحب مطالب السؤول. تمام منابعی که نام برده اید، مطلب خود را از این 3 نفر نقل کرده اند و در واقع همگی در عرض هم هستند. شاید اگر بخواهیم در مقابل، سیاهه ی منابعی را ذکر کنیم که چنین گزارشی نمی دهند و حتی برخی از ایشان خود از سلسله ی ساداتند، سخن به درازا بکشد؛ [1] البته به هیچ وجه منظور این نیست که درصدد اثبات این باشم که امام دختری به نام زینب نداشته اند. اسناد برای ما احتمال بودن دختری به نام زینب بنت الحسین را تقویت می کنند. از این جهت مطرح کردم که در این باب اجماع وجود ندارد.

- با پذیرش وجود زینب بنت الحسین(ع)، استناد شما مبنی بر اینکه به دلیل فقدان روایتی درباب زندگی زینب، می توان او را همان رقیه درنظر گرفت، مخدوش به نظر می رسد. چرا که نه تنها درباره ی زینب، بلکه راجع به بسیاری دیگر از اولاد دختر سایر ائمه(ع) نیز اطلاع دقیقی در دست نیست. به عنوان نمونه،اکثریت قریب به اتفاق منابع متقدم و متأخر برای حضرت علی(ع)، دختری به نام «جمانة» ذکر می کنند[2] هرچند از احوال برخی دختران حضرت مطلعیم، اما به همان دلیل که از «زینب بنت حسین(ع)» و زندگیش اطلاعی نداریم، از «جمانه بنت علی بن ابی طالب(ع)» نیز بی خبریم.
علاوه بر مطلب فوق الذکر، فقدان سند در مورد احتمال یکی بودن زینب و رقیه، چنین احتمالی را باز هم کمرنگ تر می کند. خلاصه اینکه می توان دختر سوم را بدون هیچ مانعی،همان زینب دانست، و از زندگی او، مثل زندگی جمانه و امثالها نیز بی خبر بود.

- برخلاف نظر شما، شباهتی بین خواب رقیه و سکینه متوجه نمی شوم. لطفا بیشتر راهنمایی کنید. آنچه از کامل بهایی درباره ی خواب رقیه نقل شده این گونه است: «دخترکی بود چهار ساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان، زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخواست...»
اما خواب سکینه را ازصفحات 188 و 189 لهوف سید بن طاووس و صفحه ی 223 ترجمه ی جناب آقای عقیقی بخشایشی نقل می کنم: «قالت سكينة فلما كان في اليوم الرابع من مقامنا رأيت في المنام رؤيا، ذكرت مناما طويلا تقول في آخره رأيت إمرأة راكبة في هودج ويدها موضوعة على رأسها فسألت عنها. فقيل لي فاطمة بنت محمد (ص) أم أبيك. فقلت: والله لانطلقن إليها ولاخبرنها ما صنع بنا فسعيت مبادرة نحوها حتى لحقت بها، فوقفت بين يديها أبكي وأقول يا أماه ! جحدوا والله حقنا يا أماه ! بددوا والله شملنا يا أماه ! إستباحوا والله حريمنا يا أماه ! قتلوا والله الحسين (ع) أبانا. فقالت لي: كفي صوتك يا سكينة فقد قطعت نياط قلبي وأقرحت كبدي، هذا قميص أبيك الحسين (ع)، لايفارقني حتى ألقى الله به »
«سكينه (ع) گفت: چون چهار روز از اقامت ما در دمشق گذشت، خوابى ديدم وخوابى طولانى را نقل كرد ودر پايان آن گفت: ديدم زنى در هودجى نشسته ودستهاى خود را روى سر گذارده است. پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: او فاطمه دختر محمد (ص) ومادر پدر تو است. گفتم: به خدا قسم، نزد او مى روم وستمهايى را كه به ما وارد شده است، به او مى گويم. سپس با شتاب به سوى او رفتم تا به او رسيدم وبرابرش ايستادم ومى گريستم و مى گفتم: مادر جان ! به خدا سوگند، حق ما را انكار كردند وجمع ما را پراكنده ساختند و حريم ما را شكستند. مادر جان ! به خدا پدر ما حسين (ع) را كشتند. فرمود: سكينه جانم ! ديگر نگو، زيرا بند دلم را پاره كردى وجگرم را شكافتى. اين پيراهن پدرت حسين است كه از من دور نمى شود تا با اين پيراهن خدا را ملاقات كنم»

- زمانی که استناد شما به روایتی حاکی از خردسالی سکینه را خواندم که بر مبنای آن، وی را غیر از کسی که با یزید محاجه کرده (و احتمالاً منطبق با رقیه) دانسته اید واقعاً متعجب شدم و یکه خوردم:
این داستان اساساً ارتباطی به عاشورا و بعد از آن ندارد. اگر مجدداً با دقت بیشتری به بحارالانوار مراجعه کنید، در می یابید که علامه آن را در باب 12 زیر عنوان «الذباب و البق و البرغوث و الزنبور و الخنفساء و القملة و القرد و الحلم و أشباهها» آورده است؛ یعنی «مگس، پشه، کک، زنبور، خبزدو، کنه، بوزینه، میمون بزرگ و مانند آن»!
در صفحه ی 318، پس از آن که به معنای لغوی «دَبر» پرداخته، کلام مورد اشاره ی شما را – البته به صورت کامل، نه ابتر- به عنوان شاهد مثال آورده است و کوچکترین ارتباطی با کربلا یا بعد از آن ندارد. بلکه لحن کلام، داستانی از خردسالی سکینه را در زمان آرامش اما بدون ذکر زمان دقیق آن بیان می کند. با متن بحارالانوار (61/318) همراه شویم:
«...و قال الدبر بفتح الدال جماعة النحل قال السهيلي الدبر الزنابير و قال الأصمعي لا واحد له من لفظه و يقال إن واحده خشرمة.
و في الفائق أن سكينة بنت الحسين ع جاءت إلى أمها الرباب و هي صغيرة تبكي فقالت ما بك قالت مرت بي دبيرة فلسعتني بأبيرة...»
«... دبر، به فتح دال، گروه زنبورهاست. سهیلی گوید "الدبر الزنابیر". اصمعی گوید منظور او ازاین سخن یک زنبور نیست [بلکه دسته ی زنبورهاست]، گفته می شود، یک زنبور"خشرمة" است.
و در الفائق است که سکینه بنت حسین زمانی که کودک بود، گریان نزد مادرش رباب آمد. رباب به او گفت: چه شده؟ گفت : زنبوری به سوی من آمد و با نیش خود مرا گزید ...»

بی صبرانه منتظر ادامه ی مطالب شما هستم

[1] به ذکر چند مورد از این منابع بسنده می کنم :
البلاذرى (279ه.ق) در انساب الاشراف،
شیخ مفید(413ه.ق) در الارشاد،
علی بن محمد علوی (زنده در 425ه.ق) در المجدی فی انساب الطالبیین،
شیخ طبرسی (548ه.ق) در اعلام الوری،
ابن فندق البیهقی (565ه.ق) در لباب الانساب والالقاب والاعقاب،
سبط ابن جوزی(654ه.ق) در تذکرةالخواص،
ابن الطقطقلی الحسنی (709ه.ق) در الاصیلی فی انساب الطالبیین،
ابن عنبه (828ه.ق) در عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب،
سید حسین بن عبدالله الحسینی السمرقندی (1043ه.ق) در تحفة الطالب بعرفة من ینتسب الی عبدالله و ابی طالب و غیرهم.

[2] برخی مصادری که تصریح به نام «جمانة بنت علی(ع)» دارند:
تذكرة الخواص،سبط ابن جوزی(582-654) ص: 57 /
مطالب السؤول في مناقب آل الرسول،کمال الدین محمد بن طلحه(582-652) ص: 220 /
نهاية الأرب في فنون الأدب، النويرى( 677- 733 ق) ج‏20، ص: 222و223 /
المجدی فی انساب الطالبیین، علی بن محمد العلوی (زنده در 425) ص12/
إعلام الورى بأعلام الهدى، شيخ طبرسى(548 ق) ص: 203/
كشف الغمة في معرفة الأئمة، محدث اربلى(693 ق) ج‏1، ص: 440و441 /
الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، شيخ مفيد( 336-413) ج‏1، ص: 355/
بحارالأنوار ج : 42 ص : 89به نقل ازالإرشاد،ص 90 نظرخود مجلسى،ص 91 به نقل از المناقب/
شرح‏نهج‏البلاغة، ابن ابى الحديد(586 -656) ج : 9 ص : 243/
العمدة، ابن بطريق حلى(533-600) ص : 30/
الاصیلی فی انساب الطالبیین، ابن الطقطقی الحسنی (709) ص 60/
المناقب، ابن شهر آشوب(489-588 ) ج : 3 ص : 305/
البدءوالتاريخ،المقدسى (م 507)ج‏5،ص:74/
المعارف، ابن قتيبة(م 276)،ص:211/
التنبيه‏والإشراف،المسعودی ،ص:259/
الطبقات‏الكبرى،(م 230)ج‏3،ص:14/
الكامل،ابن الأثير (م 630)ج‏3،ص:398/
مروج‏الذهب،المسعودی (م 346)ج‏3،ص:63 /
المنتظم،ابن الجوزى (م 597)ج‏5،ص:69 /
البداية والنهاية،ابن كثير الدمشقى (م 774)ج‏7،ص:332

نقل قول:
پاسخ ایشان درباب نام سایر فرزندان امام (محمد، عبدالله و جعفر) چیست؟ آیا نام همگی «علی» بوده است؟ آیا جعفر را می توان صفتی برای علی دانست؟ این مطلب چگونه و با چه مستنداتی به اثبات رقیه یا فاطمه صغری، که در تواریخ نام برده نمی شوند منجر خواهند شد؟

اینکه چگونه رقیه سلام الله علیها می تواند فاطمه صغری سلام الله علیها باشد به این دلالت می کند :
اولا در نوشتار مرحوم علامه مجلسی رحمه الله علیه فاطمه صغری سلام الله علیها را با عنوان طفل کوچک آورده که از این حیث مسلم می شود حضرت رقیه سلام الله علیها همان حضرت فاطمه صغری سلام الله علیها است
ثانیا
همان مثالی که زدید که گفتید در رابطه با اسمی مثل عبدالله بله اسم حضرت علی اصغر علیه السلام عبدالله بود ولی او را علی هم می خواندند از این رو حضرت رقیه سلام الله علیها نیز می تواند 2 اسم داشته باشد همانند حضرت علی اصغر علیه السلام.

سلام
در مورد مطلب «اولا» خدشه زیاد است و متأسفانه فرصت زیادی برای پرداختن به آن ندارم. تنها باتوجه به بیان قاطع شما، نکته ای عرض می کنم. مرحوم مجلسی در صفحه ی 110 از جلد 45 بحارالانوار، با فرض پذیرش فاطمه صغری، سخنرانی مفصلی را به او نسبت داده است: « خطبت فاطمة الصغرى بعد أن ردَّت من كربلاء فقالت... ».
در ضمن این سخنرانی خطاب به اهل کوفه آمده است: «فكذّبتمونا و كفّرتمونا و رَأيتم قتالنا حلالا و أَموالنا نهباً كأنّا أَولاد ترك أَو كابل كما قتلتم جدّنا بالأمس و سيوفكم تقطر من دمائنا أَهل البيت لحقد متقدّم قرّت بذلك عيونكم و فرِحت قلوبكم افتراءً منكم على اللّه و مكرا مكرتم و اللّه خير الماكرين»
«پس شما ما را تكذيب و تكفير نموديد. كشتن ما و غارت اموال ما را حلال دانستيد، گوياما فرزندان ترك يا كابلی بوديم. در حالی دیروز پدر ما را کشتيد که از شمشيرهاى شما، به دلیل کینه ی قبلی،خون ما اهل بیت مي چكید. چشم شما روشن شد و دل‏هاى شما شاد گردید. خوشحالى شما افترا به خدا و مكرى است كه به كار برديد. اما خدا خیرالماکرین است»
خود قضاوت کنید. آیا دختر خردسالی که تا بعد از رسیدن به دمشق هم از شهادت پدر بی اطلاع است و می گوید «پدرم حسین کجاست؟» و در پاسخ او گفته می شود به سفر رفته، با گوینده ی این خطبه در کوفه یکی می تواند بود؟

ثانیاً مشکل این جاست که متشابهات را محکمات در نظر گرفته اید و با استناد به مدعایی که خود نیاز به اثبات دارد درباره ی مطلبی دیگر اظهار نظر می فرمایید (مصادره به مطلوب). اگر نگاهی به سایر منابع بیفکنید، درمی یابید که حتی قطعاً نمی توان گفت علی اصغر کیست! قاطبه ی مورخین علی اصغر را امام زین العابدین می دانند. بحث ما فرزندان ذکور امام نیست و نباید از مسیر اصلی منحرف شویم و حاشیه رویم. به هر روی، اگر آنچه در ذهن دارید را هم معیار قرار دهیم، با گفته ی شما به تناقض می رسیم؛ خود علامه مجلسی در اظهارنظر شخصی و نه به نقل از سایرین، در بحارالانوار (45/332) می گوید: « و الصحيح أن العليين من أولاده ثلاثة كما ذكر كمال الدين و زين العابدين ع هو الأوسط»
«درست آن است که فرزندان علی نام او سه تن بودند. همان گونه که کمال الدین یادآور شده است. و زین العابدین ، علی اوسط است»
از این بیان می توان نتیجه گرفت که امام(ع)، در بیشترین حالت، تنها بر سه تن از اولاد ذکور خود نام علی نهاده بودند نه بر همه.
علی اکبر که در کربلا شهید شد و نام او به صراحت، علی ذکر شده است. اگر علی اصغر شیرخوار را هم طبق فرمایش شما «عبدالله» بدانیم. لطفاً تکلیف محمد و جعفر را روشن بفرمایید!
با همین استدلال می توان اصل آن گزارش و آنچه درباب نام اولاد دختر ذکر کرده اید را نیز مورد تردید قرار داد.

هرچند تا آنجا که بررسی من نشان می دهد، در محتوای روایت بحارالانوار (44/211) که به نقل از کتاب کافی (6/19) می باشد، اشاره ای به نامگذاری دختران نیست:
8 كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَرْزَمِيِّ قَالَ اسْتَعْمَلَ مُعَاوِيَةُ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ عَلَى الْمَدِينَةِ- وَ أَمَرَهُ أَنْ يَفْرِضَ لِشَبَابِ قُرَيْشٍ فَفَرَضَ لَهُمْ- فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فَأَتَيْتُهُ- فَقَالَ مَا اسْمُكَ فَقُلْتُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ- فَقَالَ مَا اسْمُ أَخِيكَ فَقُلْتُ عَلِيٌّ فَقَالَ عَلِيٌّ وَ عَلِيٌّ- مَا يُرِيدُ أَبُوكَ أَنْ يَدَعَ أَحَداً مِنْ وُلْدِهِ إِلَّا سَمَّاهُ عَلِيّاً- ثُمَّ فَرَضَ لِي فَرَجَعْتُ إِلَى أَبِي ع فَأَخْبَرْتُهُ- فَقَالَ وَيْلِي عَلَى ابْنِ الزَّرْقَاءِ دَبَّاغَةِ الْأُدُمِ- لَوْ وُلِدَ لِي مِائَةٌ لَأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أُسَمِّيَ أَحَداً مِنْهُمْ إِلَّا عَلِيّا
(از کتاب کافی): محمدبن یحیی از احمد بن محمد از برقی از عبدالرحمن بن محمد عرزمی نقل مي كند كه گفت: معاويه مروان بن حكم را عامل مدينه قرار داد و به وى دستور داد تا به جوانان قریش پولى بپردازد.مروان چنین کرد. على بن الحسين (ع) فرمود: نزد مروان رفتم. گفت: نام تو چيست؟ گفتم: على بن الحسين. گفت: نام برادرت چيست؟ گفتم: على. مروان گفت: على! على! پدرت چه می خواهد از این که نام همه ی فرزندان خود را على ميگذارد!؟ سپس پولى بمن داد. نزد پدرم بازگشتم و او را در جريان گذاشتم. پدرم فرمود: واى بر پسر زن سیاه چشم ...!! اگر براى من صد پسر متولد شود دوست دارم نام هیچ یک را جز على نگذارم.

و امّا اظهار نظر مرحوم خویی(ره) در باب سند این حدیث به نقل از صفحه ی 350 جلد 9 «معجم رجال الحدیث» :
«أقول: الظاهر أنه مرسل فإن عبد الرحمن بن محمد العرزمي من أصحاب الصادق ع فلا يمكن روايته عن علي بن الحسين بلا واسطة.»
(به نظر من، ظاهراً روایت «مرسل» است. چرا که عبدالرحمن بن محمد عرزمی از اصحاب امام صادق(ع) است و روایت کردن او، بدون واسطه از امام سجاد امکان ندارد.)

با تشکر

فرزندان و اهل‌بيت امام حسين‌(عليه السلام)

آيا امام حسين(ع) دختري به نام «رقيّه» داشته است؟
? مورخان و مقتل‌نويسان هنگام بيان فرزندان امام حسين(ع) به ذکر دو دختر به نام‌هاي فاطمه و سکينه، بسنده کرده‌اند؛1 برخي نيز نام «زينب» را بدان‎ها افزوده‌اند؛2 اما در هيچ يک از منابع اوليه، نامي از دختري خردسال براي امام حسين(ع) که رقيه، فاطمه صغري و يا نام ديگري داشته باشد موجود نيست و نيز اين جريان که هنگام اقامت کاروان اسيران در شام دختري خردسال از امام حسين(ع) در فراق پدر و هنگام مواجهه با سر بريده پدر جان داده باشد، به چشم نمي‌خورد؛ ولي در برخي از کتاب‎هاي متأخر شرح حال اين دختر کوچک و قصه جان ‌سوز او در خرابه شام بيان شده است.3 بيشتر اين نويسندگان اين جريان را از کتاب «کامل بهايي» ـ نوشته قرن هفتم هجري ـ روايت کرده‌اند.
براي وجود چنين دختري دو شاهد مي‌توان آورد: شاهد اول: هنگامي که زينب(س) در کوفه با سر بريده امام حسين(ع) مواجه شد، اشعاري سرود که در ضمن آن آمده است: «اي برادرم! با فاطمه کوچک سخن بگو که نزديک است قلبش تهي گردد.»4 که نشان از وجود چنين دختر خردسالي که در فراق پدر بي‌تاب بوده، دارد.
شاهد دوم: آورده‎اند که: امام حسين(ع) در آخرين لحظات حيات خويش، هنگام مواجهه با شمر، چنين فرمود:
الا يا زينب يا سکينه! ايا ولدي! من ذايکون لکم بعدي؛ الا يا رقيه! يا ام‌کلثوم! انتم وديعة ربي، اليوم قد قرب الوعد.5
که در اين‎جا امام حسين(ع) نام رقيه را آورده است.
قديمي‌ترين منبعي که درباره دختر امام حسين در شام، اظهار نظر کرده است، عمادالدين طبري در «کامل بهايي» است؛ وي مي‌نويسد: «دخترکي بود چهار ساله، شبي از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين کجاست؟ اين ساعت او را به خواب ديدم سخت پريشان، زنان و کودکان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخواست.»6 يکي از منابعي که عمادالدين طبري جريان را از او نقل کرده است، کتاب «الهاوية» نوشته‌ي دانشمندي سني به نام محمد بن‎احمد مأموني است.
در مقاتل گفته شده که بعد از شهادت علي‌اصغر، امام حسين(ع) او را به پشت خيمه‌ها برد و دفن کرد و اکنون چنين معروف است که علي‌اصغر روي سينه امام حسين(ع) قرار دارد؟
اين قضيه که امام سجاد(ع) علي‌اصغر را بر روي سينه‌ي حضرت سيدالشهدا(ع) گذاشت و دفن کرد، واقعيت ندارد؛ زيرا اوّلا،ً جنازه را در قبر بر طرف راست مي‌خوابانند که رويش به طرف قبله باشد؛ اگر گفته شود: حضرت او را در مقابل سينه‌ي امام،(ع) در زمين به طرف قبله گذاشت، باز حرفي است، اگر چه مدرک ندارد و ثانياً، از جهت حکم شرعي، جنازه‌ي طفل را روي سينه گذاشتن و آن‌طور دفن کردن چه صورت دارد، آيا جايز است؟ آيا مي‌شود آن را نسبت به امام(ع) داد؟ و نقل اين موضوع، يعني گذاشتن جنازه‌ي حضرت علي‌اصغر(ع) بر روي سينه‌ي مبارک سيدالشهدا(ع) و نسبت آن به بعضي از بزرگان علما، اگر صحت داشته باشد از باب اين است که آن طفل صغير شهيد از بس قلب مبارک سيدالشهدا(ع) را با تير خوردنش سوزانيد مثل اين است که روي سينه‌ي امام(ع) دفن شده است و در حالي نقل کرده‎اند که تمامي شهداي بني‌هاشم در زير پاي امام(ع) مدفونند، حتي علي‌اصغر و نزديک‎ترين کسي از شهدا به آن حضرت، فرزندش حضرت علي اکبر(ع) است و بعد از بني‌هاشم سايرين مدفونند و در اين مطلب جاي شک نيست.7

«عبدالله» کدام يک از فرزندان امام حسين(ع) است؟
عبدالله نام طفل امام حسين(ع) است که در آخرين لحظات جنگ، در آغوش امام(ع) به شهادت رسيد؛ البته برخي به اشتباه او را علي‌اصغر مي‌نامند.
در بررسي تاريخ کربلا و وقايع روز عاشورا، به صحنه‌ جان ‌سوزي برمي‌خوريم که بسياري از بزرگان و مورخان آن را نقل کرده‌اند و گفته‌اند که در آخرين ساعات نبرد، طفلي از امام حسين(ع) که در آغوش ايشان بود، هدف تير دشمن قرار گرفته، به شهادت ‌رسيد. نام اين طفل را بسياري «عبدالله» 8 و برخي «علي» 9 و يا «علي‌اصغر»10 گفته‌اند. و بعضي ديگر نيز صرفاً به کلمه طفلي از حسين(ع) اکتفا کرده، از او نامي نبرده‎اند.11
البته در زيارت ناحيه مقدسه چنين آمده است: سلام بر «عبدالله» طفل شيرخوار تيرخورده، در خون خويش غلطيده که خونش به آسمان جهيد و در آغوش پدرش به تير دشمن ذبح گرديد.12
تمام منابع اتفاق دارند که تنها يک فرزند شيرخوار امام حسين(ع) با آن کيفيت به شهادت رسيده است و تنها اختلاف در نام اوست. مرحوم مجلسي مي‌گويد:
«نزد من صحيح اين است که امام حسين سه پسر به نام علي داشته است».13 «اما اختلاف درباره اسم او احتمالاً به جهت اين بوده که اين طفل را به دو نام مي‎خواندند، با توجه به اين که طبق روايتي، امام به خاطر علاقه زيادي که به پدرش داشت، بارها نام علي را بر فرزندانش گذاشته است.»14
آيا امام حسين(ع) دختري به نام فاطمه‌ي صغري داشته است که به هنگام شهادت ايشان در مدينه مانده باشد؟
در کتب معتبر تاريخ و مقاتل، نامي از فاطمه صغري ـ فرزند امام حسين(ع) ـ و ماندن وي در مدينه و عدم حضورش در کربلا، نيامده است.
در فهرست اسامي فرزندان امام حسين(ع) در کتب تاريخ و مقاتل، نام دو دختر15 و يا سه دختر16 به نام‌هاي سکينه، فاطمه و زينب، به ثبت رسيده است و نامي از دختري به نام فاطمه صغري موجود نيست و به اتفاق همه مورخان و مقتل‌نويسان، امام حسين(ع) هنگام حرکت از مدينه به سوي مکه، تمام فرزندان خود، فرزندان امام حسن(ع) و اهل‌بيت خود را، به جز محمد بن‌حنفيه، به همراه داشتند.17
بنابراين، از امام حسين(ع) فرزندي به نام فاطمه صغري که در مدينه مانده باشد و در صحنه کربلا حضور نداشته باشد، در تاريخ ثبت نشده است.
آيا مادر علي‌اکبر زودتر از مادر امام سجاد با امام حسين(ع) ازدواج کرد که نام علي‌اکبر بر، ايشان نهاده شده است و علي ‌اوسط و علي ‌اصغر کدامند؟ و سن حضرت علي‌اکبر چقدر بوده است؟
بسياري از مورّخان بر اين باورند که امام حسين(ع) دو پسر به نام «علي» داشته‌ است که به «علي‌اکبر» و «علي‌اصغر» معروف بودند.18 برخي نيز از سه فرزند به نام‎هاي «علي‌اکبر»، «علي‌اوسط» و «علي‌اصغر»ياد کرده‎اند.19 اما اين که امام سجاد(ع) و علي ‌بن الحسين شهيد جوان ـ کدام يک از اين‎ها مي‎باشند، سه نظريه وجود دارد:
الف ـ امام سجاد(ع) علي‌اصغر و شهيد جوان کربلا علي‌اکبر بوده است؛20
ب ـ عکس نظريه اول، يعني امام سجاد(ع) علي‌اکبر بوده و شهيد کربلا علي اصغر؛21
ج ـ شهيد کربلا علي‌اکبر، امام سجاد(ع) علي‌اوسط و فرزند خردسالي از امام حسين(ع) علي اصغر بوده‎اند.22
به عنوان شاهدي براي نظريه، اول به اين کلام امام سجاد(ع) تمسک جسته‎اند که در جواب عبيدالله بن‌ زياد وقتي که گفت: «آيا خدا علي را نکشت؟» فرمود: «من برادري داشتم که علي نام داشت و از من بزرگ‎تر بود و مردم او را کشتند.»23 البته برخي ديگر هنگام نقل اين عبارت، جمله «از من بزرگ‎تر بود» را نياورده‌اند،24 اما اين‎که چرا نام يکي «علي‌اکبر» و ديگري «علي‌اصغر» نهاده شده، براي تمييز و عدم اشتباه بوده است.
اما درباره تاريخ ازدواج امام حسين(ع) با مادران آن دو، هيچ مطلب مستندي نداريم. نام مادر جوان شهيد کربلا «ليلي دختر ابي‌مرة بن ‌عروه بن‌ مسعود الثقفيه» مي‌باشد25 و برخي نامش را «آمنه» گفته‌اند.26 درباره سن ايشان نيز بسياري متعرض آن نشده‌اند و برخي که آن را بيان کردند، تاريخ‌هاي متفاوتي گفته‌اند: 18 ساله، 25 ساله، (27) 12 ساله، (28) 17 ساله،(29) و تولد در دوران حکمراني عثمان.30 از اين رو تاريخ دقيقي به دست نمي‎دهد.
در پايان شيخ مفيد که از علماي برجسته‎ي شيعي و مورد اعتماد مي‎باشد، امام سجاد(ع) را علي اکبر و شهيد کربلا را علي اصغر معرفي کرده است؛31 همچنين ايشان در نقل فرمايش امام سجاد(ع) در مجلس ابن زياد، فقط به اين فرمايش امام اکتفا کرده که من برادري به نام علي داشتم، و مردم او را کشتند، و اين مطلب که او از امام سجاد(ع) بزرگ‎تر بوده را نقل نکرده است.32
آيا امام حسين(ع) دختري به نام سکينه داشته‌ است و اگر چنين بوده، آيا در کربلا ازدواج کرده است يا پيش از آن؟ او در کربلا چقدر سن داشته و شوهر او چه کسي است؟ آيا اين مطلب صحت دارد که همسر ايشان «مصعب بن ‌زبير» ـ برادر عبدالله بن ‌زبير ـ و قاتل مختار ثقفي بوده است و بر فرض صحت، چگونه توجيه مي‎شود؟
با دقت و تحقيق در کتب تاريخي و مقاتل درمي‌يابيم که، تاريخ‌ نويسان شيعي و سنّي وجود دختري به نام سکينه را براي امام حسين(ع) ثبت کرده‎اند: شيخ مفيد مي‎نويسد: سکينه از جمله دختران امام حسين(ع) و نام مادرش «رباب» است.33 مرحوم طبرسي نيز با ذکر اين مطلب، مي‌فرمايد: امام حسين(ع) وي را به عقد عبدالله بن‌الحسن، ـ برادر زاده‌اش ـ درآورد که در روز عاشورا به شهادت رسيد،34 و در کتاب «مقتل‎الحسين» آمده است: ايشان با پسر عمويش ـ عبدالله بن‌الحسن ـ ازدواج کرد که در روز عاشورا، قبل از اين که بين آن‎ها وصلتي صورت بگيرد، به شهادت رسيد و هيچ بچه‌اي از ازدواج آن‎ها به دنيا نيامد.35 همچنين مرحوم طبرسي نقل مي‌کند: سکينه بنت الحسين(ع)، در روز عاشورا ده ساله بوده است.36
ذهبي نيز در کتاب «تاريخ الاسلام»، سکينه را دختر امام حسين(ع) مي‌داند و فهرستي از کتبي را که از سکينه ـ بنت الحسين(ع) ـ نام آورده‌اند، ذکر مي‌کند37 که حدود بيست کتاب است؛
بنابراين، کتب بسياري از سکينه ـ دختر امام حسين(ع) ـ ياد کرده‎اند، که نام برخي از آن‎ها را، افزون بر آن‎چه در متن آمده، در پي‌نوشت آورده‎ايم!38
امّا درباره‎ي سنّ آن بزرگوار، سخن روشني وجود ندارد و از مجموع اقوال مورّخان استفاده مي‌شود که ايشان در جريان کربلا ازدواج کرده، يا حداقل در سنّ ازدواج بوده است.
مرحوم شيخ مفيد در اين باره مي‎فرمايد: روايت شده که حسن‌ بن ‌حسن يکي از دو دختر امام، حسين(ع) ـ عمويش ـ را براي خويش خواستگاري کرد. امام حسين(ع) به او فرمود: فرزندم، هر دخترم را که بيشتر دوست داري، خود اختيار کن، تا او را به همسري تو درآورم. حسن حيا کرده پاسخي نداد؛ پس امام حسين(ع) فرمود: من دخترم فاطمه را براي تو اختيار کردم؛ زيرا او شباهت بيشتري به مادرم فاطمه(س) ـ دختر رسول خدا(ص)ـ دارد.39
از اين روايت استفاده مي‌شود که دختر ديگر امام حسين(ع) (سکينه) است که در آن زمان ـ قبل از جريان کربلا ـ به سن ازدواج رسيده بوده که امام حسين(ع) حسن ‌بن‌ حسن را براي انتخاب يکي ازآن، دو آزاد گذاشت. ذهبي مورخ بزرگ اهل سنت نيز در کتاب «تاريخ الاسلام» مي‌گويد:
«سکينه بنت الحسين(ع) با چند نفر ازدواج کرد که اولشان عبدالله بن حسن بوده است و بعد از او مصعب بن زبير، عبدالله بن عثمان حزامي، زيد بن عمرو، عبدالعزيز بن مروان، و ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف ازدواج کرده است»40
اما اين که آيا حضرت سکينه بعد از عبدالله بن ‌حسن، با کس ديگري ازدواج کرده يا خير، اقوال مختلفي وجود دارد؛ ذهبي در تاريخ اسلام مي‌گويد: «پس مصعب با سکينه ازدواج کرد و پيش از اين که به هم برسند مصعب کشته شد و بعد از او نيز چند نفر با سکينه ازدواج کردند.» ابي الفرج اصفهاني نيز در کتاب «الاغاني» چنين مي‌گويد:
علي محمد علي دخيل در کتاب «سکينة بنت الحسين» بعد از نقل تمام اقوال از کتب مختلف، چنين نتيجه‌گيري مي‌کند: «اين اسامي و شوهران حضرت سکينه به شکل عجيبي، بلکه به صورت نادر مخلوط شده‌اند، تا جايي که يک اسم به دو نيم شده و از هر نيمي به تنهائي شوهري بيرون مي‌آيد و براي سکينه دو همسر پيدا مي‌شود.»41 نيز در جاي ديگري مي‌گويد: «اين اقوال گوناگون درباره‎ي همسران حضرت سکينه، از روايات مختلفي که در اين زمينه وجود دارد، ناشي شده است که گاه با يکديگر اختلاف يا تناقض دارند؛ مثلاً در يک صفحه از کتاب «الاغاني» چهار روايت ديده مي‌شود که همه آن‎ها با يکديگر تناقض دارند؛»42 باز در چند صفحه بعد، بحث را چنين جمع‌بندي مي‌کند: «اين گونه روايات قابل اعتماد و اطمينان نيست و از جمله اقوال و رواياتي که در اين باره وجود دارد، آنچه که نزد شيعه پذيرفتني است، اين است که حضرت سکينه جز با پسر عمويش عبدالله بن‌الحسن ازدواج نکرد.»43
علماي اهل سنت نيز در کتب خود، اين اعتقاد شيعه را نقل و با آن موافقت کرده‎اند.

کتب ذيل از جمله‎ي کتب شيعه و سني است که اين موضوع را روايت کرده‌اند:
1. اسعاف الراغبين، ص 210؛
2. رياض الجنان، ص 51؛
3. اعلام الوري، ص 127؛
4. سفينه البحار، ص 638 ؛44
5. مقتل الحسين، اثر مقرم، ص 330؛
6. سکينه بنت الحسين، اثر مقرم، ص 72؛
7. ادب الطف، ج 1، ص 162.

اسارت اهل‌بيت(ع) چه مدت طول کشيد؟
در حادثه‎ي کربلا پس از پايان نبرد، اهل‌بيت امام حسين(ع) را اسير گرفته، شهر به شهر گرداندند و در کوفه و شام به نمايش گذاشتند. اين فاجعه، نقض آشکار قوانين اسلام بود؛ چرا که اسير گرفتن زن و مرد مسلمان از نظر اسلام مردود؛ است همان گونه که علي(ع) نيز در جنگ جمل اسير کردن زنان را روا نشمرد و عايشه را به همراهي تعدادي از زنان به شهر خودش باز گرداند؛ اما متجاوزان اموي بازماندگان و فرزندان پيامبر(ص) را به اسارت گرفته، مثل اسيران کافر، از کوفه به شام فرستادند، چهره‎ي زنان اسير را بر اهالي شهرها و روستاهايي که بر سر راه بود، نشان دادند45 و با آن‎ها در نهايت سنگدلي و خشونت مانند کنيزان و غلاماني که از بيگانه گرفته باشند، رفتار کردند.46
حضرت زينب(س) هنگام عبور از کنار جسد شهدا، در اعتراض به اين اسارت فرمود: اي محمد(ص)! اينان دختران تو هستند که به اسارت مي‌روند…47
روز دوازدهم محرّم، به فرمان عمر بن سعد، سپاه به سوي کوفه به راه افتاد. ابن سعد بازماندگان امام(ع) را که خاندان پيامبر(ص)بودند، با شيوه‌اي درد آور به صورت اسير به کوفه آورد و مردم کوفه نيز براي ديدن اسيران، از شهر خارج شده، در کنار راه ايستاده بودند.
اسيران اهل‌بيت(ع) به مدت نامعلومي در زندان ابن‌زياد ماندند و پس از کسب اطلاع ابن زياد از يزيد، به سوي شام رهسپار شد و روز اول ماه صفر 61 هـ ق به دمشق رسيدند. و با توجه به نقل صحيحي که اسيران اهل بيت در روز بيستم ماه صفر سال 61 هجري مطابق با اولين اربعين شهادت امام حسين(ع) به کربلا رسيده باشند بايد بيش از چند روز در دمشق نمانده باشند که شهيد قاضي طباطبايي در کتاب گرانسنگ «تحقيق در اولين اربعين سيدالشهدا‌(ع)» اين قول را تقويت کرده است، بنابراين مي‎توان گفت مدت اسارت اهل بيت حدود يک ماه بوده است.
«علي بن‎الحسين» در زيارت عاشورا کدام يک از فرزندان امام است؟
منظور از علي بن الحسين(ع) در زيارت عاشورا که گفته مي‎شود:
السلام علي علي بن الحسين.
علي اکبر است؛ زيرا ما در زيارت عاشورا بر شهداي کربلا سلام مي‎فرستيم و از اولاد امام حسين(ع) تنها علي اکبر در کربلا به شهادت رسيد و اگر گفته شود که علي اصغر هم در کربلا به شهادت رسيد، در جواب مي‎گوييم: از علي اصغر در مقاتل به عبدالله رضيع ياد شده است، نه علي اصغر.48
همچنين وقتي ابن زياد در دارالاماره چشمش به امام سجاد(ع) افتاد، پرسيد چه نام داري؟ پاسخ داد علي بن الحسين. ابن زياد گفت: مگر خدا علي بن الحسين را نکشت امام سجاد فرمود:
کان لي اخ اکبر مني يسمي علياً قتله الناس.
برادر بزرگ‎تري داشتم که اسم او علي بود و مردم او را کشتند.49 اين خود قرينه‎اي است بر اين که منظور از «علي بن الحسين»(ع) در زيارت عاشورا علي اکبر است نه امام سجاد. البته شيخ مفيد امام سجاد(ع) را علي اکبر مي‎داند و علي، ـ جوان شهيد کربلا ـ را علي اصغر50. در نهايت منظور از علي بن الحسين در زيارت عاشورا علي جوان و شهيد در صحراي کربلا مي‎باشد.

تعداد فرزندان امام حسين(ع) و حضور آن‌ها در واقعه‌ي کربلا چگونه بود؟
طبق نقل شيخ مفيد، امام حسين(ع) شش فرزند داشت به نام‎هاي:
1. علي بن الحسين الاکبر يا امام سجاد(ع) که کنيه‎اش ابومحمد و نام مادرش شهربانو يا شاه زنان ـ دختر يزدگرد پادشاه ساساني ـ مي‎باشد؛51
2. علي بن الحسين الاصغر، مادرش ليلا ـ دختر ابي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي ـ است. او براساس گفته‎ي شيخ مفيد در ارشاد، دو سال پس از وفات جدّش علي(ع) در روز عاشوراي سال 42 هـ ق، متولد شد و اولين فرد از بني‎هاشم بود که به ميدان رفت، وقتي اذن ميدان خواست، امام(ع) به او اذن ميدان داد و نگاه نوميدانه‎اي به او کرد و اشکش سرازير شد و گريست و فرمود:52 «خدايا! گواه باش جواني را به ميدان مي‎فرستم که شبيه‎ترين مردم به پيغمبر تو، در خلقت و اخلاق، گفتار است، ما هر وقت مشتاق ديدار پيغمبرت مي‎شديم، به روي او نگاه مي‎کرديم.»53
3. جعفر، مادر او قضاعية بود. جعفر در حيات پدر بزرگوارش از دنيا رفت.
4. عبدالله، در مدينه متولد شده است و مادرش رباب، ـ دختر امرء القيس ـ مي‎باشد. امرء القيس در مدينه سه دخترش را به ازدواج اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) درآورد که داستانش مشهور است. رباب به همسري امام حسين(ع) درآمد و سکينه و عبدالله، فرزندان حسين(ع) از رباب مي‎باشند.
5. سکينه، مادر او نيز رباب است. سکينه روز پنجم ماه ربيع الاول سال117هـ وفات کرد؛ وفات خواهرش فاطمه نيز همان سال است.54
6. فاطمه: مادرش ام‎اسحاق بوده است.
علي بن عيسي الاربلي در «کشف الغمة» گفته: اولاد حسين(ع) ده تن بودند؛ شش پسر و چهار دختر. سه تن از پسران وي علي نام داشته‎اند و محمد و عبدالله و جعفر. علي اکبر در کربلا در برابر پدر جنگيد و شهيد شد و علي اصغر صغير را تير زدند؛ همچنين گفته‎اند که عبدالله نيز با پدر کشته شد. دختران او زينب و سکينه و فاطمه بودند. نسل امام حسين(ع) از علي اوسط، يعني زين العابدين(ع) است؛55 البته قول قوي و قريب به صحت و نظر شيخ مفيد است. پس در خاتمه مي‌توان گفت غير از امام سجّاد‌(ع) و جعفر بن الحسين‌(ع) تمام فرزندان ذکور امام حسين(ع) در کربلا به شهادت رسيدند.

پي نوشتها :

1-. الارشاد، سلسلة مؤلفات شيخ مفيد، ج 2، ص 135، دارالمفيد، بيروت، 1414 هـ.مناقب آل ابي‌طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسه انتشارات علامه، چاپ علميه قم.اعلام الوري، طبرسي، ج 1، ص 478، موسسه آل‌بيت، چاپ اول، 1417 هـ.نسب قريش، مصعب الزبيري، ص 59، دارالمعارف، قاهره چاپ سوم.انساب الاشراف، بلاذري، ج 3، ص 1288، دارالفکر، بيروت، چاپ اول 1417 هـ.تذکرة الخواص، سبط‌ بن جوزي، ص 249، موسسه اهل البيت، بيروت، چاپ اول، 1401 هـ.
2. کشف الغمة في معرفة الائمة، الاربلي، ج 2، ص 38، تحقيق رسولي، تبريز، سوق مسجد الجامع.
3. نفس الهموم، شيخ عباس قمي، ص 415 و 416، انتشارات مکتبه الحيدريه، چاپ اول، 1379 ش.الايقاد، شاه عبدالعظيمي، ص 179، تحقيق رضوي، منشورات فيروزآبادي، چاپ اول، 1411 هـ.معالي السبطين، حائري، ج 2، ص 170، موسسه النعمان، بيروت، 1412 هـ.
منتهي الآمال، قمي، ج 1، ص 807، موسسه انتشارات هجرت، چاپ چهارم، 1411 هـ.کامل بهائي، عمادالدين طبري، ج 2، ص 179، مکتبه المصطفوي.
4. بحارالانوار، ج 45، ص 115، « …يا اخي فاطم الصغيرة کلمّا فقد کاد قلبها ان يذوبا» القندوزي، ينابيع المودة، ج 2، ص 421، انتشارات الشريف الرضي، چاپ اول 1371 ش.
5. موسوعة کلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقرالعلوم، ص 511، دارالمعروف، قم، 1415 هـ، چاپ اول؛ ينابيع المودة، ج 2، ص 416.
6. کامل بهايي، همان.
7. تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيدالشهدا، ر.ک: سيد محمد، قاضي طباطبايي، چاپ سوم، قم، بنياد علمي فرهنگي شهيد آيت‌الله قاضي طباطبايي، 1368، ص 174.
8. نسب قريش، مصعب الزبيري، ص 59، دارالمعارف، قاهره، چاپ سوم؛مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهاني، ص 89، تحقيق صقر، بيروت، دارالمعرفة؛الارشاد، سلسلة المولفات، شيخ مفيد، ج 2، ص 135، دارالمفيد، بيروت، 1414 هـ؛اعلام الوري، طبرسي، ج 1، ص 478، موسسه آ ل البيت، چاپ اول 1417؛مناقب آل ابي‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسه انتشارات علامه، چاپ علميه قم؛الاحتجاج، طبرسي، ج 2، ص 25، تحقيق خرسان، منشورات دارالنعمان، 1966 م؛کشف الغمة، الاربلي،ج 2، ص 214، تحقيق رسولي، تبريز، سوق مسجد الجامع؛تذکرة الخواص، سبط بن‌‎جوزي، ص 249، موسسه اهل بيت، بيروت، 1401.
9. بحارالانوار، ج 45، ص 46.
10. کشف الغمة، همان.
11. الملهوف علي قتلي الطفوف، سيد بن طاوس، تحقيق فارس تبريزيان، ص 168، دارالاسوة، 1375 ش؛ تاريخ يعقوبي، يعقوبي، ج 2، ص 245، دارصادر بيروت، چاپ ششم، 1995.
12. اقبال الاعمال، سيد بن‌طاوس، ج 3، ص 74، تحقيق جواد قيومي، الاعلام الاسلامي، چاپ اول، 1416 هـ. .
13. بحارالانوار، ج 45، ص 232.
14. بحارالانوار، ج 45، ص 329.
15. نسب قريشي، مصعب الزبيري، ص 59، دارالمعارف قاهره، چاپ سوم؛انساب الاشراف، بلاذري، ج 3، ص 1288، دارالفکر، بيروت، چاپ اول، 1417 هـ؛سلسة المؤلفات، الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 135، دارالمفيد، بيروت، 1414 هـ؛اعلام الوري، طبرسي، ج 1، ص 478، موسسة آل‌البيت، چاپ اول، 1417 هـ؛مناقب‌ آل ابي‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسة انتشارات علامه، چاپ علميه قم؛تذکرة الخواص، سبط بن جوزي، ص 249، موسسه اهل‎البيت، بيروت، 1401 هـ؛
16. کشف الغمه في معرفة الائمه، الاربلي، ج 2، ص 38، تحقيق رسولي، تبريز سوق مسجد الجامع.
17.تاريخ الامم و الملوک، طبري، ج 4، ص 256، بيروت، موسسه الاعلمي و الارشاد، ج 2، ص 33؛ مقتل ابي‌مخنف، لوط‌بن‌يحيي، ص 7، تحقيق غفاري، چاپ علميه قم، 1398 هـ؛العوالم، بحراني، 157، چاپ امير قم، تحقيق مدرسه امام مهدي(عج) چاپ اول، مقتل الحسين(ع)، خوارزمي، ص 273، نشر نورالهدي، چاپ اول، 1418 هـ؛مقتل الحسين(ع)، مقرم، ص 157، مکتبة بصيرتي، چاپ پنجم، 1394 هـ.؛
18. الطبقات الکبري، محمد بن‌ سعد، ج 5، ص 211، دارصادر؛نسب قريش، مصعب الزبيري، ص 57، 58، دارالمعارف، قاهره، چاپ سوم؛انساب الاشراف، بلاذري، ج 3، ص 1287، دارالفکر، بيروت، 1417 هـ، چاپ اول؛سلسلة المولفات، الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 135، دارالمفيد، بيروت، 1414؛تذکرة الخواص، سبط بن‌ جوزي، ص 249، موسسه اهل‌البيت، بيروت، 1401؛اعلام الوري، طبرسي، ج 1، ص 478، موسسه آل ‌البيت، 1417، چاپ اول؛
19. مناقب آل ابي‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسه انتشارات علامه، مطبعة علميه قم؛کشف الغمة في معرفة الائمة، الاربلي، ج 2، ص 38، تحقيق سيد هاشم رسولي، تبريز سوق المسجد الجامع؛
20. الطبقات الکبري، همان و نسب قريش، همان و انساب الاشراف، همان و تذکرة الخواص، همان؛تاريخ الامم و الملوک، طبري، ج 4، ص 340، موسسه الاعلمي بيروت؛ينابيع المودة، القندوزي، انتشارات الشريف الرضي، قم، 1371 ش، چاپ اول؛نصوص من تاريخ ابي‌مخنف، ج 1، ص 483 و 492، تحقيق کامل سلمان جبوري، دارالمحجة البيضاء، بيروت، 1419 هـ.
21. شيخ مفيد، همان، و طبرسي، همان، وابن شهرآشوب، همان.
22. اربلي، همان و ابن شهرآشوب، همان.
23. نسب قريش، ص 58 و الطبقات الکبري، ج 5، ص 212.
24. الملهوف علي قتلي الطفوف، سيدبن‎طاوس، ص212، تحقيق فارس تبريزيان، ‌دارالاسوة.
25. نسب قريش، ص 57 و الارشاد، همان و مناقب ابن شهرآشوب، و طبرسي، همان.مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهاني، ص 80، تحقيق سيد احمد صقر، بيروت دارالمعرفة.
26. سبط ابن الجوزي، همان.
27. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 109.
28. همان، ج 4، ص 77.
29. ينابيع المودة، القندوزي، ج 2، ص 415.
30. مقاتل الطالبين، ابوالفرج الاصفهاني، ص 80.
31. الارشاد، شيخ مفيد ،ج 2، ص 135.
32. همان، ص 116.
33. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 37، انتشارات علميه اسلاميه.
34. اعلام الوري، طبرسي، ج 1، ص 418، نشر آل‌البيت، و الارشاد مفيد، ص 25، و کشف الغمة اربلي، ص 157.
35. مقتل الحسين(ع)، عبدالرزاق موسوي، ص 397، منشورات بصيرتي.
36. همان.
37. تاريخ الاسلام، الذهبي، ج 7، ص 371. دارالکتاب العربي، بيروت، لبنان.
38. مقاتل الطالبين، ابوالفرج الاصفهاني، ص 94، 119، 133، 167.ـ انساب الاشراف، البلاذري، ج 3، ص 362.ـ الثقات، ابن حنان، ج 4، ص 351، مؤسسة الکتب الثقافه.ـ التاريخ الصغير، البخاري، ج 1، ص 273، دار المعرفه، لبنان، بيروت. ـ تاريخ خليفة بن خياط، العصفري، ص 274، دار الفکر، بيروت.ـ الطبقات الکبري، محمد بن سعد، ج 8، ص 475، بيروت.ـ تهذيب الکمال، المزني، ج 6، ص 397، مؤسسة الرساله.ـ تاريخ المدينة، ابن عامر، ج 2، ص 52، و ج 29، ص 69 در صفحات مختلف، دمشق دار الفکر.ـ اکمال الکمال، ابن ماکولا، ج 4، ص 316، و ج 7، ص 107، دارالکتاب الاسلامي، القاهره.ـ بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 45، ص 169، ص 47، بيروت.ـ منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 547، مطبوعات حسيني.
39. الارشاد، شيخ المفيد، ج 2، ص 22، ترجمه، رسولي محلاتي، انتشارات علميه اسلاميه.
40. تاريخ الاسلام، الذهبي، ج 7، ص 371، دارالکتاب العربي، لبنان، بيروت.
41. سکينه دختر امام حسين، ص 20. علي‌محمدعلي دخيل، مترجم دکتر فيروز حريرچي، انتشارات اميرکبير.
42. همان، ص 20 ـ 22.
43. همان، ص 20 ¬ـ 22.
44. همان، ص 20، تا 22.
45. اللهوف، سيد بن‌طاوس ص 152، ترجمه، محمد جواد مولوي‌نيا، چاپ دوم، قم، انتشارات سرور، 1379.
46. همان، ص 126.
47. همان ، ص 170.
48. الارشاد، شيخ مفيد، ص 253، چاپ سوم، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1399 ق.نفس المهموم، شيخ عباس قمي، ص 524 ، قم، مکتبة بصيرتي، 1405 ق.
49. مقتل الحسين(ع) مقرّم، عبدالرزاق، ص 325، چاپ پنجم، بيروت، دارالکتاب الاسلامي، 1399 ق.جذوه‎اي از شرارة عشق حسين(ع)، حاج عباس راسخي نجفي، ص 80، چاپ اول، بي‎تا، 1369 ش.
50. الارشاد، ج 3، ص 135.
51. بحارالانوار، ج 45، ص 329.- الارشاد، ص 253.- نفس المهموم، قم، ص 524، کشف الغمة في معرفة الائمه، ص 214.
52. «اللهم اشهد أنه قد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولک، و کنّا اذا اشتقنا الي نبيّک نظرنا اليه».
53. نفس المهموم، ص 308.
54. نفس المهموم، ص 530.
55. کشف الغمة، ص 214، بحارالانوار، ج 45، ص 331.

منبع:تحقيقي در نهضت عاشورا

سلام از بحث زیبای شما متشکرم . مقداری از مباحث مطرح شده شما به موضوع مربوط نبود و خارج از بحث بود .

با تشکر از دوست جدید ما که مطالب ارزنده ای ارائه فرموده اند.

البته آنچه از مباحث طولانی و درعین حال پربار ایشان به موضوع سخن مربوط می شود، تنها دو پاراگراف اول است و از آنجا که سایر قسمتها به بحث ما ارتباطی ندارد به آن پرداخته نمی شود.

درباب کامل بهایی یا ندای «یا رقیه» و منادای احتمالی آن مفصلاً در نوشته های پیشین بحث شده است. از دوست جدیدمان تقاضا می کنم لطفاً در صورتی که به این مبحث علاقه دارند، مطالب را از صفحه ی اول و به طور کامل مطالعه بفرمایند.

اما آنچه درباره ی آن بحث نکرده ایم، اشعار منسوب به حضرت زینب است:

1- علامه مجلسی این مطلب را در بحارالانوار(45/115) ذکر کرده است و با نگاهی به سند این روایت، که در صفحه ی 114 آمده است، در می یابیم روایت «مرسل» است و به همین جهت ضعیف و غیرقابل استدلال؛ از توضیح علامه مشخص می شود علاوه بر اینکه خود مجلسی برعکس روال معمولش، نام کتاب مرجع را ذکر نمی کند و به صورت مرسل نقل می نماید، منبع وی نیز روایت خود را مرسل نقل کرده است:

«أَقُول رأيت فی بعض الكتب المعتبرة روي مرسلا عن مسلم الجصّاص قال... »
«من می گویم: در بعضی کتابهای معتبر دیدم که به صورت مرسل از مسلم الجصاص روایت شده است که گفت...»

محدث قمی درصفحه ی 75 منتهی الآمال، منبع ایشان را «نورالعین فی مشهد الحسین» اثر ابی اسحق الاسفراینی (احتمالاً 418ه.ق) و «المنتخب» فخرالدین طریحی (1085ه.ق) معرفی نموده و به درستی فرموده است: «حال هر دو كتاب بر اهل فن حديث مخفى نيست ، و نسبت شكستن سر به جناب زينب عليهاالسّلام و اشعار معروفه نيز بعيد است از آن مخدره كه عقيله هاشميين و عالمه غير معلّمه و رضيعه ثدى نبوّت وصاحب مقام رضا و تسليم است».

تا جایی که من بررسی کردم، ذکر اشعارمنتسب به حضرت زینب، حتی در نورالعین هم نیست [1] و منحصراً در المنتخب (2/464) آمده است.[2] جالب این جاست که طریحی نیز مدعی است مطلب را از قول مسلم الجصاص ذکر می کند و می دانیم تنها منبعی که پیش از طریحی این داستان را از قول مسلم نقل کرده، نورالعین است که در آن مصدر ابیات منتسب به حضرت زینب را نمی یابیم!

نکته ی جالب تر این که ادب الطف (4/309) 3 بیت از این شعر را به عنوان بخشی از قصیده ی شاعر عرب زبان اواخر قرن نهم، محمدبن حماد الحلی آورده است.[3] همانجا به نقل از الحصون المنیعة (9/236) ذکر شده که این شاعر در حدود سال 900 ه.ق درگذشته است. اگرچه می توان جای این احتمال را مبنی بر استفاده از ابیات زینب(س) توسط شاعر، به عنوان تضمین، باقی گذاشت، ولی دلیلی بر این مدعا نداریم. به ویژه که در تنها منبع روایت، نورالعین، هم اشاره ای به این ابیات نیست. گذشته از آن، ابن حماد این شعر را در باب گفتگوهای حین وداع امام(ع) با زینب(س) آورده، نه آنچه در بحار ذکر شده است. نیز محتمل است این ابیات اساساً ساخته ی ابن حماد باشد و طریحی، به سلیقه ی شخصی، آنها را وارد المنتخب کرده باشد. از آنجا که در سایر قسمتهای المنتخب نیز، اشعار ابن حماد، باذکر نام وی آورده شده، این احتمال، بعید هم به نظرنمی رسد.
شاید بتوان مسأله را با توجه به اینکه کتاب المنتخب، به قول محقق ارجمند، جناب رسول جعفریان، «محتوی مطالبی است که برای مجالس روضه عربی تنظیم شده وبه رغم آنکه بخش مهمی از ادبیات مرثیه خوانی عربی را برای کربلا نگاه داشته، از دقت تاریخی لازم درنقلها برخوردار نیست»[4]، توجیه کرد.

2- از ضعف سند هم که بگذریم، مضمون ابیات، بیشتر زبان حال به نظرمیرسند تا زبان قال و در همین ابیات کوتاه، مطالب غیر واقعی و بعضاً موهن به چشم می خورد که بعید به نظر می رسد با ادبیات زینب(س) مطابقت داشته باشد؛ از جمله نسبت قساوت و سنگدلی به امام حسین(ع) و نسبت بی طاقتی، ذلت و ترس به امام سجاد در اسارت و یتیمی که حتی با صنایع ادبی هم قابل توجیه به نظر نمی رسد:

يا أخی قلبك الشفیق علينا / ما له قد قسى و صار صليبا
اى برادر! چه شده که قلب مهربان تو بر ما قسى و سخت گرديده است.

يا أخی لو ترى عليا لدى الأسر / مع اليتم لا يطیق وجوبا
برادرم! كاش على بن الحسين را مي ديدى كه در اسارت، با غم يتيمى، طاقت خوددارى ندارد.

كلّما أوجعوه بالضّرب ناداك / بذلّ يغیض دمعا سكوبا
هربار که او را با کتک به درد می آورند، با ذلّت تو را صدا می زند، درحالی که اشک روان خود را پنهان می کند.

يا أخی ضمّه إلیك و قرّبه / و سكّن فؤاده المرعوبا
برادر! او [=على بن الحسين] را درآغوش بگير و به خود نزديك كن و دل دچارترس شده ی وى را آرامش بخش.

آیا می توان گوینده ی این اشعار را با گوینده ی «ما رأیت الا جمیلا» یکی دانست؟ خاصه با وجود سفارشات امام حسین(ع) قبل از شهادت، به زنان حرم، به نقل از صفحه ی 82 لهوف مبنی بر اینکه: «انظرن اذا انا قتلت فلا تشققن علی جیبا و لا تخمشن علی وجها و لاتقلن هجرا» یعنی:«توجه کنید؛ زمانی که من کشته شدم، گریبانی چاک نکنید، ناخنی بر چهره نکشید و سخنی بیهوده نگویید» و همچنین بیان صریح و مستقیم ایشان به شخص حضرت زینب که «يا أُختاه لا يذهبنّ بحلمك الشيطان» یعنی: «خواهرم، شیطان صبر تو را نبرد»، آیا باز هم می توان چنین بیانی را به زینب کبری منتسب نمود؟

3- در نوشته ی قبلی به عدم تطبیق فاطمه صغری بر رقیه ، با استناد به منابع و سخنرانی های منتسب به وی، پرداخته شده است.

4- قرائن دیگری هم در متن روایت هست که موجب تضعیف نقل می شود، مثلاً در ادامه گفته شده اشت که زینب کبری با دیدن سربریده ی برادر، سر خود را بر محمل کوبید. علاوه بر استبعاد این امر با توجه به مطالب پیش گفته، همانطور که محدّث قمی و دیگران هم به درستی فرموده اند، اساساً اسرا را با شتر بدون جهاز می بردند، لذا محملی وجود نداشت که به فرض حضرت زینب(س) سر خود را به آن بکوبد. این تناقضات بر تمام روایت، خدشه وارد می کند.

پی نوشت

[1] نورالعین فی مشهد الحسین، چاپ المنار- تونس. روایت مسلم الجصاص از صفحه ی 55 آغاز می شود.
[2] المنتخب للطريحى فى جمع المرائى و الخطب ،چاپ مؤ سسه الاعلمى للمطبوعات - بيروت 1412 ق
[3] ادب الطف او شعراءالحسين (ع ) ، سيد جواد شبر، چاپ موسسه البلاغ - دارالمرتضى - بيروت 1409
[4] مقاله ی «درباره ی منابع تاریخ عاشورا»، رسول جعفریان، مجله ی آیینه ی پژوهش،شماره 71-72، صفحه ی 52

- عرض سلام و ارادت خدمت دوستان گرامی ،بویژه سیاوش عزیز . نکته ای که در باب استنادات تاریخی باید دقت شود اینکه منابع تاریخی در گذر زمان دستخوش دستبرد یا تحریف شده اند . گاهی روند یک کتاب به گونه ای درآمده که دیگر تشخیص نسخه حقیقی مشکل و یا غیر ممکن می نماید . مانند کتاب مقتل الحسین از ابی مخنف که گرچه واقعا به این نام کتابی بوده لاکن به دلیل نسخه های متفاوت و گاه جعل نسخه ، امروزه دیگر در میان مورخین این مقتل گرانسنگ ،به دلیل تفاوت نسخه ها منبعی موثر محسوب نشده بلکه سعی برآن است که به آن مستند نشوند . شاید درحد خیلی کمی ،درباره بعضی از نسخه های لهوف هم این اتفاق افتاده باشد چرا که در بعضی از نسخه ها ،در جریان خواب سکینه آمده : سکینه لباس پدر را در آغوش گرفته و جان داد . متاسفانه سند این مطلب را نتوانستم بیابم و به آنچه از قبل و در قالب مطالعات پیشین در ذهن داشتم متمسک شدم . لازم به ذکر است که لهوف در گذسته در بمبئی و ایران چاپ می شده است . حتی بعضی بر این باورند که لهوف و ملهوف دو کتابند نه یکی . به هر حال این سخنی بود در باب خواب سکینه که تفاوت نسخه ها به تایید مطلبی که مد نظر است تا حدودی کمک می کند . بحث دیگر آنکه سخن محمد هاشم خراسانی در کتابش که از سید محمد علی شامی ،سبط سید ابراهیم دمشقی درباره تعمیر قبر شریف ، با بحث قبر امام علی در افغانستان و نمونه های اینچنینی بسیار متفاوت است . چه آنکه با دو واسطه جریان تعمیر قبر را راوی کتاب منتخب التواریخ از نوه سید ا براهیم به زیور قلم میاراید و این قضیه در سال 1280قمری اتفاق افتاده است و نسبت کذب به این داستان اثبات نشده است .این داستان بر اساس نقل تاریخ شفاهی و پذیرش تاریخ شفاهی از سوی ارباب فن ،قابل پذیرش است . این شاهد مثالی از سلسله گفته های پیشینیان است درباره دختری از امام حسین علیه السلام در شام .یعنی این داستان شهرت قضیه حضرت رقیه را موید است . منظورم این است که تعمیر این قبر و داستان آن ،می تواند تا حدودی ضعف سند های گذشته را جبران کند . اما درمورد دختران امام حسین ،نخستین گزارش از زینب را می توان در الهدایه الکبری دید ،حسین بن حمدان متولد 260 و درگذشته به سال 346 قمری است . او کتابش را برای سیف الدوله حمدانی نگاشته بود . خصیبی در ص 202 کتابش به صراحت از سه دختر برای امام حسین علیه السلام نام می برد. نسخه در اختیار ،چاپ 1419 موسسه البلاغ است . علاوه بر او ابن شهر آشوب متوفی 588 در المناقب، ج 4 ص 77 ،نیز به این نظر معتقد است . این سوای مولفان دیگری است که قبلا به اسامی آنها درباره دختر سومی به نام زینب ،پرداخته شده است . مانند کشف الغمه که این نظر را مشهور می داند . اما نکته دیگر آنکه ، اگر بخواهیم زینب فرزند امام حسین را با مثلا جمانه بسنجیم به نظر بحث کمی دچار مشکل می شود . چرا که فرزندان امام علی علیه السلام 28 تا 32 مورد ذکر شده اند و احتمال اشتباه در رقمهای اینچنی به لحاظ کثرت اسامی و القاب هست . اما در این مورد چون امام حسین ،فرزندان معدودی دارد، در نتیجه احتمال اشتباه کمتر است ،بویژه آنکه اسناد نسبتا متقنی درباب سومین دختر امام حسین علیه السلام وجود دارد . حالا باید درپی سومین دختر باشیم تا سرانجامی از او بجوییم . اما می بینیم اسناد و منابع هیچ کمکی به ما نمی کنند و ما را تنها می گذارند . البته این مساله مربوط به تنها این جریان نیست ما در مورد مسجد جمکران هم به این کمبود شدید سند دچار شده ایم . کتابهای که از آن مسجد نقلی آورده اند تنها نامشان مانده و اصلا از خود کتاب اثری نیست . مثلا امروزه ما مونس الحزین ،صدوق را و تاریخ قم ، حسن بن محمد را نداریم و آنچه که هست و باقی مانده از این کتاب ،فاقد داستان و ماجرای جمکران است اما با این حال می بینم به همان مقدار بسنده شده و بر اساس شهرت ،مردم امروزه به زیارت این مکان می آیند . به هر روی می توان گفت ،سه مساله به باور داستان رقیه به ما کمک می کند . نخست آنکه جریان خرابه و مساله خواب در خرابه در اسناد آمده است ،گر چه خواب را بعضی به سکینه منتسب و نقل های متفاوتی ذکر می کنند – گاهی گفته می شود که از خواب بیدار شد و گاهی گفته شد از دنیا رفت – اما به هر حال اصل داستان خرابه را می توان با اسنادی که هست تایید کرد .دوم انکه منابع تاریخی به صراحت از دختر سومی نقل می اورند که از سرنوشت او خبری نیست . با توجه به محدودیت تعداد فرزندان و نیز اهمیت والای کربلا که الگو پذیری از آن تا دیرباز باقی بود می توان احتمال خطا در تعداد و نام آنها را کم دانست . سوم ،جریان تعمیر قبر حضرت ،با واسطه ی پذیرفتنی از راوی و نیز تصریحات این قضیه به وجود دختری خردسال ، تردیدهای قبلی را به سوی باوری متاخر سوق می دهد. یعنی گرچه ما در گذشته به دنبال دختری از آنحضرت بودیم و نیافتیم اما با وجود جریان تعمیر قبر ،تا حدود زیادی ذهن متبادر به این می شود که شاید دختر سوم همین باشد که به شام آمده و در داستان خرابه بوده و دیگر خبری از او نشده است . در پایان از دوست گرامی ،سیاوش ،همراه همیشگی ممنونم . گرچه سعی شد با دلایل و اقترانهای عقل این قضیه ثابت شود اما بازهم نیاز به توضیح است که از حیث تاریخی اثبات داستان حضرت رقیه بسیار سخت و متضمن زمان زیادی برای تفکر است تا شاید بتوان با ترکیبی از تاریخ و علوم دیگر چیزی را ثابت کرد .

دوست عزیزم، کاوه ی گرامی، درود بر شما و خسته نباشید

طبق معمول مطالب ارزنده ی شما، بسیار آموزنده بودند. اگرچه به نظر می رسد این بحث دیگر حالت فرسایشی به خود گرفته است اما در ادامه توضیحاتی عرض می کنم:

- نوشته ی شما درباب کتاب مقتل الحسین منتسب به ابی مخنف کاملاً صحیح است، البته ناگفته نماند که بخش قابل توجهی از اصل مقتل الحسین ابی مخنف، توسط ابن جریر طبری، بلاذری، ابن سعد زهری، ابوالفرج اصفهانی و شیخ مفید در لابلای آثار ایشان نقل شده و به دست ما رسیده است. شاید این توضیح خالی از فایده نباشد که وجود تضاد و تناقضی که در بررسی و مقابله ی مطالب کتاب مورد اشاره ی شما با آنچه دیگر مورخین به نقل از ابی مخنف آورده اند باعث شده است تا بزرگان با دیده ی تردید به این کتاب بنگرند نه حدس و گمان. دلیلی نداریم تا این شبهه را به لهوف نیز تسری دهیم. وجود نامهای مختلف برای اللهوف، دلیلی بر تفاوت و تعدد این کتاب یا حذف و اضافات آن نیست. این ویژگی در سایر کتب هم هست؛ مانند «الجامع الصحیح» برای صحیح مسلم یا «المعیار و الموازنة» برای «الایضاح» فضل بن شاذان و قص علی هذا. به نظر نمی رسد قضاوت صحیحی باشد که چون «اللهوف» را به جز «ملهوف» به نام «المسالک فی مقتل الحسین» نیز می خوانند، ما کتاب مسالک را هم به عنوان کتاب سوم در نظر بگیریم.(هرچند اصل لهوف هم از منابع دست اول تاریخ نیست). علاوه بر این ها، نمی توان با استناد به وجود نسخ مختلف از اللهوف، به جمله ای آویخت که حتی نمی دانیم در نسخه ای از آن آمده است یا نه! حتی با این فرض بعید که در نسخه ای از لهوف هم این مطلب را بیابیم، با توجه به نبودن آن در غالب نسخ همین کتاب و تغایر مرگ سکینه در کودکی با اجماع مورخین درباب زندگی، ازدواج و اولاد وی، منطقاً یا باید این گزارش منحصر به فرد و شاذ را کنار گذاشت، یا با رهاکردن تمام تواریخ و حتی نسخه های دیگر لهوف، تنها به همان یک نسخه ی فرضی اعتماد نمود. اساساً چه لزومی دارد که برای اثبات فرضیه ی خود، متشبث به روایت شاذ فرضی شویم؟ بماند که هنوز گزارش شما در مورد خواب و مرگ سکینه در خرابه، سند مؤیدی حتی در خود لهوف هم پیدا نکرده است و بحث ما دراین مورد زمانی قابل ارزش است که منبع خود را به خاطر آورید و متن روایت را با ذکر روات آن ارائه فرمایید. در حال حاضر نسخه ای متفاوت و حاوی مرگ سکینه مطرح نشده تا چه رسد به اینکه بتواند به عنوان مؤید بحث رقیه استفاده شود. خواب سکینه در خرابه، با اسناد موجود، کوچکترین تأییدی بر این مدعا نمی تواند بود.

- مرحوم حاج میرزا هاشم خراسانی در منتخب التواریخ این گونه گزارش می کند: «عالم جلیل، شیخ محمد علی شامی که از جمله ی علما و محصلین نجف اشرف است، به حقیر فرمود : جد امی بلا واسطه ی من، جناب آقا سید ابراهیم دمشقی، که نسبش منتهی میشود به سید مرتضی علم الهدی و سن شریفش از نود افزون بود و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند...» همان طور که فرمودید گزارش منتخب التواریخ با واسطه ی دو راوی ارائه شده است. اما آیا این دو راوی را می شناسیم ؟ روایت زمانی قابل اعتناست که احوال روات مشخص باشد. حتی اگر گزارشی به صورت دسته اول و با یک راوی مدعی حضور در صحنه هم روایت شود، مادامی که احوال راوی مجهول باشد، ضعیف است. درباب شیخ محمد علی شامی و پدربزرگش چه اطلاعی داریم؟ مگر اینکه شما گزارشی مبنی بر وثاقت این دو راوی داشته باشید، که اگر در اختیار من هم قرار دهید، بسیار ممنون خواهم شد. ضمناً بر اساس نقل منتخب التواریخ، با توجه به کبر سن سید ابراهیم (بیش از 90 سال)، گزارش او را می توان از جهت «مختلط» بودن هم ضعیف دانست. حال این گزارشی که خود از جهات مختلف ضعیف است چگونه می تواند جابر ضعف روایت بدون سند دیگری باشد؟

- حتی اگر حکم به کذب داستان هم ندهیم، با عنایت با عرایض فوق الذکر، نمی توانیم صدق آن را تأیید کنیم. اگر می خواهیم به روایتی استناد کنیم باید دلیلی مبنی بر صدق آن ارائه کنیم نه اینکه اثبات کذب آن را مطالبه کنیم. هم تصدیق و هم تکذیب مطلب، بینه می خواهد. تکرار می کنم به عنوان یک اصل، «باید برای خود مدعا دلیل آورد نه برای نقیض آن». حقیر با ارائه ی ادله ی ضعف سندی این گزارش، نمی توانم بر صدق آن معتقد باشم. ادله ی شما بر صدق گزارش را نمی دانم.

- بهتر از من می دانید که پذیرش آنچه به عنوان تاریخ شفاهی مطرح می شود هم اصول و مراتبی دارد؛ به دلیل همین اصول نیز ، مدارک و مستندات مربوط به مزارشریف افغانستان قابل قبول نیست؛ هرچند در کتب خود قدمت آن را به زمان سلطان سنجر یا سلطان حسین بایقرا برسانند یا اینکه در صدق مدعای خود روایتی را هم به امام صادق(ع) ببندند و نقل کنند. از همین جا مسأله ی شهرت هم در جنبه هایی این چنین روشن می شود. برای اهالی افغانستان، خاصه اهالی مزارشریف هم شهرت مزار، کمتر از جمکران نزد ما نیست. شهرت، ما را از بررسی سند بی نیاز نمی کند ولو مسجد جمکران باشد. ای بسا آنچه برای پدران ما حجت بوده، نزد ما امروز باطل باشد. اساساً دنباله روی کورکورانه از پیشینیان، به بهانه ی شهرت، همان است که در آیه ی 170 سوره ی بقره از آن نهی شده است؛«و إِذا قيل لهم اتّبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفينا عليه آباءنا اؤلو کان آبائهم لایعقلون شیئاً و لا یهتدون». فراموش نکنیم که سایر تحریفهای عاشورا و تاریخ هم با قاعده ی شهرت پذیرفتنی می شوند. البته جای بررسی مسأله ی شهرت واقعاً اینجا نیست و خود احتیاج به بحث مستقل دارد. قبلاً هم اشاره کرده ام که بنابر نظر بسیاری از بزرگان هم، شهرت دلیل صحت یا برطرف کننده ی ضعف سند نیست.

- با تشکر از اینکه مطلب موجود در الهدایة الکبری را یادآور شدید:
وفات مولف آن، الحسین بن حمدان الخصیبی 358ه.ق یا 334ه.ق است. نظر رجالیون درباره ی او خواندنی است؛ شیخ طوسی در صفحه ی 423 رجال خود او را در گروه کسانی که از هیچ یک از ائمه روایت نکرده اند نام می برد (من لم يرو عن واحد من الائمه).نجاشی در صفحه ی 67 رجال خود درباره ی او نوشته: « كان فاسد المذهب» (فاسد المذهب بود). در صفحه ی 54 از جلد اول کتاب ابن غضائری آمده است: « كذاب فاسد المذهب صاحب مقالة ملعونة لا يلتفت إليه»، همین طور علامه حلی در صفحه ی 217 الخلاصة نوشته است: «كان فاسد المذهب كذابا صاحب مقالة ملعون لا يلتفت إليه» که علاوه برآنکه ایشان هم بر فساد مذهب و دروغگویی او تأکید و تصریح می کنند، نوشته هایش را نیز غیرقابل توجه و ملعون می دانند.البته این اظهارات با عنایت به محتوای الهدایةالکبری بی دلیل به نظر نمی رسد:
این کتاب مشحون از مطالب مغایر با سایر تواریخ است. مثلاً در صفحه ی 91 می نویسد: «مضی علی امیرالمؤمنین و له ثلاث و خمسون سنة» (علی(ع)،امیرالمومنین، درحالیکه 53ساله بود درگذشت) یا در صفحه ی 201، سن امام حسین(ع) را 67 سال، و عاشورا را در سال 60 ه.ق معرفی می کند: «مضی ابوعبدالله الحسین و له سبعة و ستون سنة فی عام الستین من الهجرة فی یوم عاشورا». علاوه بر این اختلافات با سایر منابع، گاه با مطالب خود نیز دچار تناقض درونی است؛ در صفحه ی 176، سن حضرت فاطمه را با دقتی عجیب، 18 سال و 2 ماه و15 روز ذکر کرده است و در صفحه ی 175، تولد ایشان را سال 5 بعد از بعثت می شناسد، این در حالی است که با مقایسه ی تاریخ ذکرشده برای امام حسین توسط او، تولد امام به سال 7 پیش از هجرت، یا به عبارت دیگر، 6 بعد از بعثت، یعنی تنها 1 سال پس از تولد حضرت فاطمه می شود!! بی جهت نیست که مولف را کذاب می دانند و اهل غلو؛ چراکه در نسبت دادن امور غیرطبیعی به معصومین هیچ گونه کوتاهی نکرده تا جایی که کار را به بی حرمتی کشانده است. مثلاً در صفحه ی 180 نوشته است: «و ولدت الحسن والحسین من فخذها الایمن و ام کلثوم و زینب من فخذها الایسر» (حسن و حسین از ران راست و ام کلثوم و زینب از ران چپ او [= حضرت فاطمه(س)] به دنیا آمده اند!) [خدای را سپاس که درباب سقط محسن اظهارنظری نکرده است!] اگر ریشه ی نقلهای ابن طلحه، ابن الخشاب، و صاحب دلائل الائمه درباب زینب بنت الحسین(ع) هم، گزارش الخصیبی باشد، در صحت آنها نیز شدیداً ایجاد تردید می شود. خاصه اینکه فردی نظیر شیخ مفید هم به این گزارش اعتماد نکرده و تنها به ذکر سکینه و فاطمه بسنده کرده است. البته سایر نسابه های معتبر که کار تخصصی ایشان نسب شناسی بوده است، نظیرعلی بن محمد العلوی (صاحب المجدی) و دیگران که در نوشته های پیشین ذکر شد، همین شیوه را در پیش گرفته اند. لذا اینکه اسناد متقنی وجود دختر سوم را تأیید کند، شدیداً محل اختلاف است.

استدلال شما در باب علت عدم اطلاع ما از جمانه بنت علی مرا اقناع نمی کند؛ امکان اشتباه به دلیل کثرت اولاد، مثلاً به این ترتیب که نام یا کنیه ی یکی به عنوان فرزندی دیگر مستقلاً معرفی شود، حداقل در مورد شخص او صدق نمی کند؛ چرا که علاوه بر اجماع مورخین بر وجود دختری بدین نام، بزرگانی چون شیخ مفید، شیخ طبرسی، محدث اربلی و دیگران، علاوه بر اینکه به صراحت نام او را «جمانه» ذکر نموده اند، کنیه ی وی را نیز «ام جعفر» بیان کرده اند که امکان اشکال فوق از بین می رود. در ضمن نباید فراموش کرد که کتب اختصاصی انساب، برای پرداختن به همین اولاد متکثر است و قرار بر این است که زیادی اولاد، در کار نسابه مداخله ای ایجاد نکند، مگر اینکه دلیل و سندی داشته باشیم. به هر روی، بی اطلاع بودن ما از سرنوشت دختر سوم، مجوزی برای داستانسرایی ما نمی تواند باشد.

البته من هنوز متوجه نشده ام که بالاخره براساس احتمالات مطروحه، به نظر شما «زینب» مطابق با رقیه درنظر گرفته شده یا «سکینه» دختر خردسالی است که در شام وفات یافته است؟! اگر کسی حاضر باشد هر دو بیان و احتمال را از شما بپذیرد، کدام را به عنوان رقیه معرفی می کنید؟ با کدام مستندات؟ تکلیف سکینة بنت الحسین و گزارشهای مربوط به او و اولاد و احفادش چیست؟ اساساً چرا اگر فرضاً خود را مجاز به پیدا کردن داستانی برای زینب (یا دختر سوم) بدانیم، فاطمه صغری که خطبه ی منسوب به او را در نوشته ها ی قبلی آورده ام، زینب معرفی نکنیم ؟

سپاس بی کران

بازهم از سياوش دانا ممنونم . به گمانم می آید توضیح اطاله سخن بیهوده نباشد . در این بحث بنده سعی کردم علی رغم آنچه که در علم تاریخ و دقتهای صرفا تاریخی مطرح می شود ،به گونه ای به داستان رقیه دخت امام حسین علیه السلام بپردازم که در نهایت ببینم آیا می توان علی رغم نقل های ضعیف از راه دیگری این داستان را تایید کرد یا نه . به همین خاطر انواع اقتران های عقلی و استدلالهای ذهنی را به نقل های گوناگون ضمیمه نمودم تا به نحوی شاید بتوانم به نتیجه ای که پذیرنده قول به تایید رقیه باشد را دست یابم . به همین خاطر به سراغ انواع کتابها و مطالب پیشینان رفته و به پردازش این مقال مشغول شدم . و چون شما را در نقد سخنان خود دقیق یافتم سعی کردم تا خود در مقام یک پذیرنده برآمده و شاهد نقدهای دقیق شمابه بحث باشم گرچه در کلام پایانی گویا کمی بحث خسته کننده به نظر آمد ولی در حقیقت بنده سعی داشتم به رغم تهی بودن دست از اسانید درست و قوی تاریخی، به گونه ای دیگرو با مدد ازنه صرف نقل، به بحث بپردازم . البته درباره لهوف در تحقیقی که یکی از اساتید غربی درباره آثار سید بن طاووس انجام داده ، لهوف و ملهوف دو کتاب جدا از هم اند . گرچه غمگینانه سند و نام کتاب در ذهنم نیست ولی این کتاب را قبلا خوانده ام و اکنون به دلیل کمی فرصت و اشتغالات زیاد علمی فرصتی نیست تا آنرا بیابم . اما درباره مرگ سکینه یا به تعبیر دیگر خواب سکینه در خرابه ، بازهم بنابر مطالعات گذشته ،آنچه ذکر شده این است که پیراهن پدر را در آغوش کشید و جان سپرد . گر چه من معتقد نیستم که این نقل درست است اما انچه که هست را سعی شد به نحوی قابل استفاده نمود . بنا بر همان مبنای پیش گفته ،که می کوشد تا وجود رقیه را به نحوی ثابت کند و از بهره ولای علمی شما در تایید یا نقد آن یاری جوید . اما درباره دقت راوی و مشخص بودن احوال راوی به آنگونه که در علم حدیث بدان می پردازند، باید بگویم که این دقت در احوال راویان معمولا در رجال و درباره راویان مسائل فقهی و حدیثی است نه در تاریخ ،چرا که کم نیستند کتابهای تاریخی ای که یا اصلا سندی را ذکر نمی کنند یا آنکه از اسانید مرسل و .. استفاده می کنند و اگر بخواهیم با این مبنا به سراغ کتابهای تاریخی برویم باید بسیاری از کتابها را کنار بگذاریم، که این امر در میان تاریخیان مرسوم نیست . اما درباره نظر حضرتعالی درباره کتاب الهدایة الکبری ، ضروری می نماید که این نکته را اشاره کنم . تقریبا نظیر تمام آنچه را که شما درباره حسین بن حمدان مرقوم فرموده اید درباره دیگر کتب تاریخی نیز می توان گفت . مثلا تاریخ معروف طبری با سندهای که به اسرائیلیات منتهی می شود مودر نقد است یا گرایش متعصبانه و ضد شیعی و در نتیجه تاریخ نگاری جانبدارانه ابن کثیر شامی تا نوشته های مورخین متقدم تقریبا همه گی دچار این گونه نقص ها هست و اگر بخواهیم با این دید ، به سراغ متون تاریخی برویم واقعا مشکل است بویژه اینکه بسیاری از مورخان تواریخ را به سفارش شاهان و سلاطین و در راستای امیال آنا نگاشته اند . برای نمونه سیره ابن اسحاق تقریبا یک چندم آنچیزی است که او قبلا نوشته و به درگاه خلیفه تقدیم کرده بود . که ابلبته خلیفه آن را نپذیرفته و امر به تلخیص می کند . حتی اشکالات فراوانی به خود لهوف شده است . و تاریخ نگاری شیخ مفید و اظهار نظر های این استاد بزرگ نیز در بوته نقد قرار گرفته و بسیاری از سخنان وی را مورخین به دیده تردید می نگرند . اما کتاب الهدایة را جناب دکتر صفری فروشانیش در نقدی مدققانه به خوبی به بحث گرفته است و معتقد است علی رغم گرایشها ی غالیانه او، کتابش دارای ارزش تاریخی است . و البته جریان زینب دختر سوم امام را ابن شهر آشوب مازندرانی هم ذکر کرده است که پیشتر سخنش رفت . در نهایت از اینکه مدتی در این مبحث از وجود مبارک شما بهره بردیم سپاسگذارم . و همانطور که در بالا گذشت ، بنده سعی کردم با انواع روشهای نقلی و عقلی راهی به سوی اثبات این جریان بیابم و با شما به میزگردی همفکرانه بنیشینم تا شاید از راهی بتوان قضیه رقیه را به چشم قبول نگریست . اما در نهایت باز هم به دلیل استناد های ضعیف تاریخی ، جریان رقیه در هاله ای از ابهام تاریخی قرار دارد . حادثه ای که برای بعضی دیگر از مسائل تاریخی اسلامی متاسفانه پدید آمده است . با سپاسی بی پایان

با سپاس مجدد از کاوه ی گرامی

نه تنها بحث های شما هرگز خسته کننده نیستند، بلکه این نوشته ها، تجلی گاه و انتقال دهنده ی شور و اشتیاقی هستند که شما راست. بنده هم مشتاقانه مباحث ارزنده ی حضرتعالی را دنبال می کنم.

پیش از آغاز بحث، به خاطرات گذشته ی خود اشاره می کنم که شاید نتیجه ی آن، بی ارتباط به عرایض آتی نباشد. در سالهایی که به علت جنگ (خلد الله مسببها فی درکات النار) و سایر مشکلات، بر اساس جدول خاموشی در تهران، محکوم به پناه بردن به نور شمع یا مانند آن بودیم، یکی از بازی های ما برای سرگرم کردن خود و بچه های کوچک تر، قراردادن دستها در برابر نور و ایجاد تصویرهایی روی دیوار با سایه بود. از سایرین می خواستیم تا حدس بزنند چه شکلی بر دیوار ساخته ایم.
به نظر بنده آنچه امروز زیرعنوان تاریخ در دست داریم در واقع سایه هایی محو از وقایع دور هستند، که اگرچه ما با انواع بررسی ها سعی در کشف واقعیت گزارش ها می کنیم، امّا در نهایت باز هم نمی توانیم حکمی قطعی صادر کنیم. ای بسا حکم ما، با وجود عنایت به جمیع جوانب، باز هم با حقیقت ناب فاصله ای طولانی داشته باشد.

مواد اولیه ی بررسی های ما اسناد و نقلهایی است که در سیستم پردازنده ی عقل خود، با توجه به جمیع قرائن و حالات می سنجیم و نتیجه می گیریم. به عبارت دیگر، در برخورد با اسناد و نقلها از تعقل خود بهره می جوییم. در این مباحثه هم، اگر شما به نقل روایتی پرداختید، اسنادی ارائه کردید و بر آن مبنا استناد و استدلال فرمودید، حقیر هم دقیقاً به گمان خود همین کار را کرده ام. در سراسر بحث کوشش کردم مطلبی غیر از قرائن و استدلالهای عقلی برای نقلها نیاورم. بیانی که در دو نوشته ی اخیر شما تکرار شده، مبنی بر «اقترانهای عقلی و استدلالهای ذهنی» مرا نسبت به خود دچار تردید کرده است که مگر من غیر از این گفته ام؟
این سردرگمی زمانی بیشتر می شود که از سویی می فرمایید « تهی بودن دست از اسانید درست و قوی تاریخی » و از سوی دیگر می گویید اقترانهای عقلی و استدلالهای ذهنی. درنمی یابم که در غیبت مدارک قوی و قابل اطمینان، بر چه مبنایی باید استدلال نمایم و چه چیز را با عقل خود بررسی کنم.

اساساً چرا باید «به نحوی» راهی برای قابل پذیرش شدن یک داستان بیابیم؟ یا تلاش کنیم آن را «از راهی با چشم قبول بنگریم»؟ اگر یک علاقه و اعتقاد شخصی است، می تواند در کمال احترام برای خود افراد محفوظ بماند، اما گمان ندارم لزومی بر اثبات آن، به هر نحوی باشد. مثلاً در باب خواب سکینه و اینکه «پیراهن پدر را در آغوش کشید و جان سپرد » خود به صراحت اعلام می کنید: «من معتقد نیستم که این نقل درست است اما انچه که هست را سعی شد به نحوی قابل استفاده نمود» و آن را جزو همان استنادات و قرائن عقلی و ذهنی می شمارید. لزومی ندارد «از آنچه هست»، با اینکه معتقدیم باطل است، در جهت اثبات منظور خود استفاده کنیم.
به فرض ذکر شدن آن در نسخه ای از لهوف هم، همان استدلالهای منطقی ما را بر آن می دارد که آن را شاذ بدانیم. یا مثلاً استناداتی نظیر خواب، آنهم از کتاب متأخرینی که از افراد دقیق و مورد وثوق هم نیستند و کتابشان مملو از تحریفات است، چه قرینه ی عقلی برای استدلال ذهنی به دست می دهد؟
آیا پرسش بنده در پاراگراف آخر مطلب قبلی، نمی تواند صبغه ی عقلی داشته باشد که چرا دختر سوم یا زینب را «فاطمه صغری»، که در کوفه خطبه خوانده است، معرفی نمی کنید؟

آنچه مرا اندکی آزرده، بیان شماست در علت عدم ارائه ی منبع به دلیل کمی فرصت ناشی از اشتغالات علمی. دوست عزیزم. همه ی ما دغدغه ها و اشتغالاتی داریم که همین فرصتهای اندک را نیز از کف ما می ربایند. حقیر کمتر از قطمیر هم از این امر مستثنی نیستم؛ که امروزه بر هرکه بنگری به همین درد مبتلاست. از قضا، حیطه ی کار دانشگاهی و فعالیت روزانه ی من، به هیچ وجه سنخیتی با امور مربوط به تاریخ و حدیث و امثال آن ندارد. اما با این همه، به واسطه ی علاقه ی فردی و احترامی که برای شما و سایر دوستان قائلم، اگر بخواهم در بحثی شرکت، اظهارنظر یا ذکر مطلبی کنم، ابتدا منابع آن را بررسی و آنچه به نظرم صحیح تر است را انتخاب می کنم و بعد مدعای خود را به میان می اندازم. به همین جهت انتظار دارم همین گونه هم با من رفتار شود. گذشته ی من، حداقل به خودم ثابت کرده است که حافظه ی خوبی دارم، ولی در بحث علمی به آن اعتماد نمی کنم و بدون اینکه اصل سند را مرور کنم مطلبی نمی گویم. به همین جهت معمولاً در بحثی که این ضوابط در آن رعایت نشود شرکت نمی کنم. از کجا مطمئنید که آنچه در ذهن دارید را مثلاً در مقتل جعلی ابی مخنف یا مانند آن نخوانده باشید؟

مطلب بعدی در مورد ارتباط تاریخ و بررسی های حدیثی است. موافقم که شاید بررسی سندی در تاریخ، به دقت فقه و حدیث صورت نگیرد، اما این مسأله ما را به کلی از بررسی رجال و راویان گزارشها بی نیاز نمی کند. این استدلال که چون در این صورت بسیاری از کتابها را باید کنار گذاشت، پذیرفته نیست؛ چراکه اگر روایات را با وسواس و دقت بررسی نکنیم و بی محابا به تمام کتب و گزارشهای ایشان مهر تأیید بزنیم باید مثلاً همان اسرائیلیاتی که فرمودید را هم بپذیریم. اساساً چه معیاری بر شما روشن می کند که بر مطلبی اطلاق اسرائیلیات کنید؟ برخی از دوستان که مصرانه به بیان عدم لزوم بررسی سندی به معنای فقهی در تاریخ اذعان دارند، خود در مواجهه با شبهات، مثلاً مطلاق بودن امام حسن(ع)، به بررسی روات حدیث با همان معیارهای فقهی می پردازند! بالاخره کدام را از ایشان بپذیریم؟
درنگاه من، بررسی رجالی تاریخ، یکی از ابزارهای پژوهش در صحت وسقم گزارش ها و بخشی از همان روند استدلال ذهنی بر مبنای قرائن عقلی است.
در مورد تواریخ مختلف و تضادها یا تناقضات آنها هم فرمایش شما متین است. اما این ما هستیم که باید سره را از ناسره تفکیک کنیم. به عنوان نمونه، طبری گاه روایات کاملاً متناقضی ذکر می کند. اما چون اسانید اخبار خود را ذکر کرده، راه بر من و شما هموار شده است تا با بررسی خود، از بین این گزارشها آنچه محتمل تر است را انتخاب کنیم. (توجه کنیم: نمی گوییم حقیقت این است، می گوییم این مطلب محتمل تر است). تمام آنچه درباب ابن کثیر و سایرین نوشته اید، قرائنی هستند بر لزوم بررسی دقیق و موشکافانه ی روایات. به دیگر سخن، در کتب ممکن است تناقض باشد، ولی مطابقه ی آنها با واقعیت، وظیفه ی ماست. به همین دلیل باید کتب معتبرمختلف را با هم مقایسه کرد و از دل آنها مطالب را استخراج نمود. اعتبار این منابع هم به این است که چند درصد از مطالبشان را می توان بررسی کرد و به عنوان جلوه ای از حقیقت پذیرفت؛ اکثریت مطالب از کدام گروهند؛ تحریف یا واقع. مثلاٌ تحریفات و غلوهای هدایة الکبری بیشتر است یا حقایق آن. در هر کتابی ممکن است موارد صحیح هم باشند، اما اعتبار کل کتاب، به اعتبار مجموع مطالبش است. مسلماً در کتابهای ابن عبدالوهاب و ابن تیمیه هم حقایقی مطرح شده است اما روند کلی مباحث و مقایسه با منابع اصیل است که اعتماد ما را از ایشان سلب می کند. نه شیخ مفید، نه طبری نه سایر مورخین ادعا ندارند که آنچه نوشته اند، جملگی صحیح است؛ لذا در نقد هم باز است.
و اما، اگر جناب صفری معتقد است هدایة الکبری ارزش تاریخی دارد، ابن غضائری و علامه حلی نیز معتقدند کلیه ی کتب الخصیبی ارزش توجه ندارد. جناب آقای اصغر قائدان هم در شماره 76 و 77 مجله مشکوة با تحقیق خود و ارائه ی برخی مصادیق از کتاب، به ابن غصائری و علامه حلی پیوسته است. ما نیز باید خود، با بررسی های شخصی و مطالعه ی آثار دیگران جایگاه خود را نسبت به منابع مشخص کنیم و خود تصمیم بگیریم.(فبشر عبادی الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه)

درنهایت احترام به تمام معتقدین به رقیه، از جمله حضرتعالی، با توجه به مقایسه ی منابع و اسناد موجود و استنتاجات فردی بر مبنای عقل امروز خود، احتمال وجود رقیه بنت الحسین (ع) و داستانهای مروی در این باب را شدیداً ضعیف می دانم.

به هر روی، از مطالب پربار شما بسیار آموخته ام و همین برای اینکه همیشه برایم محترم باشید کفایت می کند.

همواره سرفراز و پیروز باشید

سیاوش بزرگمهر;7058 نوشت:

اساساً چرا باید «به نحوی» راهی برای قابل پذیرش شدن یک داستان بیابیم؟ یا تلاش کنیم آن را «از راهی با چشم قبول بنگریم»؟ اگر یک علاقه و اعتقاد شخصی است، می تواند در کمال احترام برای خود افراد محفوظ بماند، اما گمان ندارم لزومی بر اثبات آن، به هر نحوی باشد.


با عرض پوزش از اساتید بزرگوار داخل پرانتز عرض می کنم که من هفت ، هشت تقویم از انواع مختلف را بررسی کردم چیزی در مورد وفات حضرت رقیه ننوشته بود و این باعث تعجب من شد که در یک تقویم شیعی چرا در مورد وفات حضرت رقیه چیزی ننوشته ؟ . و این شاید به این مفهوم باشد که در تاریخ دختر امام حسین (ع) که نامش رقیه باشد وجود نداشته است.

ببخشيد كه من بي جا وارد بحثتون شدم ولي ميخواستم يه نكته را به جناب نيايش سبز عرض كنم.درسته چيزي درمورد وفات حضرت رقيه نوشته نشده ولي تقويمي كه درحال حاظر جلوي من هست نوشته اول دي مصادف با پنجم صفر ،شهادت حضرت رقيه سلام الله عليها.
باعرض پوزش ازجسارتم

setayesh;7645 نوشت:
ببخشيد كه من بي جا وارد بحثتون شدم ولي ميخواستم يه نكته را به جناب نيايش سبز عرض كنم.درسته چيزي درمورد وفات حضرت رقيه نوشته نشده ولي تقويمي كه درحال حاظر جلوي من هست نوشته اول دي مصادف با پنجم صفر ،شهادت حضرت رقيه سلام الله عليها.
باعرض پوزش ازجسارتم

در تمامی تقویمهای که من دیدم نه در مورد شهادت و نه در مورد وفات حضرت رقیه چیزی ننوشته بود و من نیازی نمی بینم که با اعتقادات خودم و دیگران بازی کنم


در ثانی سوالی اینجا برایم پیش آمد و آن اینکه شهید به چه کسی می گویند؟

من نميدونم دليل فوت حضرت رقيه چي بوده شايد به خاطر ان همه شكنجه باشه شايد هم...............
به هرحال درتقويم من شهادت ذكر شده بود من دراين مورد اطلاعي ندارم همچنين عقيده اي هم ندارم...:Rose:

مرحوم آية الله حاج ميرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواريخ مى نويسد:

عالم جليل ، شيخ محمّد على شامى كه از جملة علما و محصّلين نجف اشرف است به حقير فرمود: جدّ امّى بلاواسطه من ، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى ، كه نسبش منتهى مى شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.

شبى دختر بزرگ ايشان جناب رقيّه بنت الحسين عليهماالسلام را در خواب ديد كه فرمود به پدرت بگو به والى بگويد ميان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذيّت است ؛ بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند.
دخترش به سيّد عرض كرد، و سيّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتيب اثرى نداد. شب دوّم ، دختر وسطى سيّد باز همين خواب را ديد. به پدر گفت ، و او همچنان ترتيب اثرى نداد. شب سوم ، دختر كوچكتر سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت ، ايضا ترتيب اثرى نداد. شب چهارم ، خود سيّد، مخدّره را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند: ((چرا والى را خبردار نكردى ؟!)).
صبح سيّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل كرد. والى امر كرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شيعه ، بروند و غسل كنند و لباسهاى نظيف در بر كنند، آنگاه به دست هر كس قفل درب حرم مقدّس باز شد (7) همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند و جسد مطهّرش را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كنند.

بزرگان و صلحاى شيعه و سنّى ، در كمال آداب غسل نموده و لباس نظيف در بركردند. قفل به دست هيچ يك باز نشد مگر به دست مرحوم سيّد ابراهيم . بعد هم كه به حرم مشرّف شدند، هر كس كلنگ بر قبر مى زد كارگر نمى شد تا آنكه سيّد مزبور كلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر كنده شد. بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند، ديدند بدن نازنين مخدّره ميان لحد قرار دارد، و كفن آن مخدّرة مكرّمه صحيح و سالم مى باشد، لكن آب زيادى ميان لحد جمع شده است .

سيّد بدن شريف مخدّره را از ميان لحد بيرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى كرد تا آنكه لحد مخدّره را از بنياد تعمير كردند. اوقات نماز كه مى شد سيّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظيفى مى گذاشت و نماز مى گزارد. بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند. سيّد بدن مخدّره را دفن كرد و از كرامت اين مخدّره در اين سه روز سيّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو. بعد كه خواست مخدّره را دفن كند سيّد دعا كرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سيّد مصطفى .
در پايان ، والى تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت ، و او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف امّ كلثوم و سكينه عليهماالسلام را به سيّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفى پسر سيّد ابراهيم سابق الذكر متصدّى توليت اين اماكن شريفه است .

آية الله حاج ميرزا هاشم خراسانى سپس مى گويد: گويا اين قضيّه در حدود سنة هزار و دويست و هشتاد اتّفاق افتاده است . (8)
مرحوم آيت الله سيّد هادى خراسانى نيز در كتاب معجزات و كرامات ماجرايى را نقل مى كند كه مؤ يد قضيّة فوق است . وى مى نويسد:
روى پشت بام خوابيده بوديم كه ناگهان مار دست يكى از خويشان ما را گزيد. وى مدّتى مداوا كرد ولى سود نبخشيد. آخر الا مر جوانى به نام سيّد عبدالامير نزد ما آمد و گفت : كجاى دست او را مار گزيده است ؟ چون محل مار زدگى را به او نشان داد، بلافاصله دستى به آن موضع زد و بكلّى محل درد خوب شد. سپس گفت من نه دعايى دارم و نه دوايى ؛ فقط كرامتى است كه از اجداد ما به ما رسيده است : هر سمّى كه از زنبور يا عقرب يا مار باشد اگر آب دهان يا انگشت به آن بگذاريم خوب مى شود. جهتش نيز اين است كه جدّ ما، در شام موقعى كه آب به قبر شريف حضرت رقيّه افتاد جسد حضرت رقيّه عليهاالسلام را سه روز روى دست گرفت تا قبر شريف را تعمير كردند، و از آنجا اين اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است . (9)

مرقدى كه داستان شگفت فوق در ارتباط با آن رخ داده است ، سابقة بناى آن دست كم به سيصد و اند سال پيش از آن تاريخ (يعنى حدود 4 قرن و نيم پيش از زمان حاضر) باز مى گردد.
عبدالوهّاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفّى به سال 397 ق )، در كتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى كند:
نزديك مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد كه به مرقد حضرت رقيّه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه اين مرقد، چنين نوشته است :
هذَا البَيْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله عليه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَيْنِ الشَّهيد، رُقَيَّة عليهاالسلام
(اين خانه مكانى است كه به ورود آل پيامبر صلى الله عليه و آله سلم و دختر امام حسين عليه السلام ، حضرت رقيّه عليهاالسلام شرافت يافته است ). (10)

مورّخ خبير و ناقد بصير، عمادالدين حسن بن على بن محمّد طبرى ، معاصر خواجه نصيرالدين طوسى ، در كتاب پر ارج كامل بهائى نقل مى كند كه :
زنان خاندان نبوّت در حالت اسيرى حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آيد، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند. دختركى بود چهارساله ، شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود. زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست .
يزيد خفته بود، از خواب بيدار شد و از ماجرا سؤ ال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر پدر را بياورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدّس را بياوردند و در كنار آن دختر چهارساله نهادند.
پرسيد اين چيست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد. (11)

علاء الدين طبرى اين كتاب كم نظير را در سال 567 ه‍ - . تاءليف كرده ، و در نگارش آن از منابع باارزش فراوانى استفاده نموده كه متاءسّفانه اغلب آنها به دست ما نرسيده است ؛ برخى در كشاكش روزگار از بين رفته ، و برخى ديگر به دست دشمنان اهل بيت عليهم السلام طعمه حريق شده است .
مرحوم محدّث قمى (12) مى نويسد: كتاب كامل بهائى ، نوشته عماد الدين طبرى ، شيخ عالم ماهر خبير متدرّب نحرير متكلّم جليل محدّث نبيل و فاضل فهّامه ، كتابى پرفايده است كه در سنة 675 تمام شده و قريب به 21 سال همت شيخ مصروف بر جمع آورى آن بوده ، اگر چه در اثناى آن چند كتاب ديگر تاءليف كرده است . سپس مى افزايد: از وضع آن كتاب معلوم مى شود كه نُسَخِ اصول و كتب قدماى اصحاب نزد او موجود بوده است . آنگاه اشاره مى كند كه يكى از آن منابعِ از دست رفته ، كتاب پرارج الحاوية در مثالب معاويه است كه تاءليف قاسم بن محمّد بن احمد ماءمونى ، از علماى اهل سنّت مى باشد، و عماد الدين طبرى سرگذشت اين دختر سه ساله را از آن كتاب نقل كرده است .

پبدينگونه ، سابقه اشاره به ماجراى حضرت رقيّه عليهاالسلام در تاريخ ، به حدود هفت قرن و نيم پيش از زمان ما باز مى گردد.
آيا باز هم مى خواهید پيشتر برویم و نامى از رقيّه عليهاالسلام به عنوان دختر امام حسين عليه السلام - در اعماق تاريخ سراغ بگیریم؟

ماءخذ كهنترى كه در آن ، ضمن شرح جريانات عاشورا، نامى از حضرت رقيّه عليهاالسلام به ميان آمده ، كتاب مشهور لهوف نوشتة محدّث و مورّخ جليل القدر، آية الله سيدبن طاووس (متوفّاى 664 ه- . ق ) است كه اطلاع و احاطه بسيار او به متون حديثى و تاريخى اسلام و شيعه ، ممتاز و چشمگير است .
سيد مى نويسد: حضرت سيّدالشهداء عليه السلام زمانى كه اشعار معروف ((يا دهر اُفّ لك من خليل ...)) را ايراد فرمود و زينب و اهل حرم عليهنّ السلام فرياد به گريه و ناله برداشتند، حضرت آنان را امر به صبركرده و فرمود: ((يا اختاه يا امّ كلثوم ، و اءنتِ يا زينب ، و اءنتِ يا رقيّة ، و اءنتِ يا فاطمة ، و اءنتِ يا رباب ، اُنْظُرْنَ إ ذا اءنا قُتِلْتُ فلا تشققن على جَيْبا و لا تخمشن علىّ وجها ولا تقلن على هجرا.)) (13) يعنى خواهرم ام كلثوم ، و تو اى زينب ، و تو اى رقيّه ، و تو اى فاطمه ، و تو اى رباب ، زمانى كه من به قتل رسيدم در مرگم گريبان چاك نزنيد و روى نخراشيد و كلامى ناروا (كه با رضا به قضاى الهى ناسازگار است ) بر زبان نرانيد.

مطابق اين نقل ، نام حضرت رقيّه بر زبان امام حسين عليه السلام در كربلا جارى شده است .
مؤ يّد اين نقل ، مطلبى است كه سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى ، متوفّاى 1294ه-. در كتاب ينابيع المودّة ص 333-335 به نقل از مقتل مسمّى به ابومخنف آورده است .
مقتل منسوب به ابومخنف مطابق نقل قندوزى (ينابيع المودّة : ص 346 و احقاق الحق :11/633) پس از شرح كيفيّت شهادت طفل شش ماهه مى گويد:
ثُم نادى : يا اُم كُلثومَ، وَ يا سَكينةُ، و يا رقية ، وَ يا عاتِكَةُ وَيا زينب ؛ يا اءهلَ بَيتى عليكنّ مِنّى السَّلامُ)):
((آنگاه فرياد برآورد: اى اُمّكلثوم ، اى سكينه ، اى رقيّه ، اى عاتكه ، اى زينب ، اى اهل بيت من ، من نيز رفتم ، خداحافظ)). (14)

سيف بن عَميره نخعى كوفى ، از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام و از راويان برجسته و مشهور شيعه است كه رجال شناسان بزرگى چون شيخ طوسى (در فهرست )، نجاشى (در رجال )، علامة حلّى (در خلاصه الا قوال )، ابن داود (در رجال )، و علامه مجلسى (در وجيزه ) به وثاقت وى تصريح كرده اند. ابن نديم در فهرست خويش وى را از آن دسته از مشايخ شيعه مى شمرد كه فقه را از ائمّه عليهم السلام روايت كرده اند. شيخ طوسى در رجال خويش ، وى را صاحب كتابى مى داند كه در آن از امام صادق عليه السلام نقل روايت كرده است و مرحوم سيّد بحرالعلوم در الفوائد الرجاليّه ، ليستى از راويان شهير شيعه (همچون محمد بن ابى عمير و يونس بن عبدالرحمن ) را كه از وى روايت نقل كرده اند به دست داده است . سيف بن عميره ، همچنين از جمله راويان زيارت معروف عاشورا (به نقل از امام باقر عليه السلام ) است كه قرائت آن در طول سال ، از سنن رايج ميان شيعيان مى باشد.(16)
بارى ، سيف بن عميره ، در رثاى سالار شهيدان عليه السلام چكامه بلند و پرسوزى دارد كه با مطلع :

جلّ المصائب بمن اءصبنا فاعذرى
يا هذه ، و عن الملامة فاقصرى

آغاز مى شود، كه حقيقتا سوخته و سوزانده است .
علّامه سيّد محسن امين (17) و به تبع وى شهيد سيد جواد
شبّر (18) (از خطباى فاضل لبنان ) به اين مطلب اشاره كرده و تنها بيت نخست قصيده را ذكر كرده اند. امّا شيخ فخرالدين طريحى فقيه ، رجالى ، اديب و لغت شناس برجسته شيعه ، و صاحب مجمع البحرين - دركتاب ((المنتخب )) (19) (كه سوگنامه اى منثور و منظوم در رثاى شهداى آل الله بويژه سالار شهيدان عليهم السلام است ) كلّ قصيده را آورده است كه در بيت ما قبل آخر آن ، شاعر صريحا به هويّت خود اشاره اى دارد؛ آنجا كه خطاب به سادات عصر مى گويد:

و عًبَيْدُكُمْ سيفٌ فَتَى ابْنُ عَميرة
عبدٌ لعبد عبيد حيدر قنبر

نكته قابل توجّه در ربط با بحث ما، ابيات زير از قصيده سيف مى باشد كه در آن دوبار از حضرت رقيّه عليهاالسلام ياد كرده است :

و سكينه عنها السكينه فارقت
لما ابتديت بفرقة و تغيّر
و رقيّة رقّ الحسود لضعفها
و غدا ليعذرها الّذى لم يعذر
و لاُمّ كلثوم يجد جديدها
لثم عقيب دموعها لم يكرر
لم اءنسها وسكينة و رقية
يبكينه بتحسّر و تزفّر
يدعون اُمّهم البتولة فاطما
دعوى الحزين الواله المتحيّر
يا اُمّنا هذاالحسين مجدّلاٌ
ملقى عفيرا مثل بدر مزهر
فى تربها متعفّرا و مضخما
جثمانه بنجيع دم اءحمر (20)

رقیه سلام الله علیها

دختر خورشید است... رقیه (سلام الله علیها) از تبار نور و از جنس آبی آسمان است. رقیه (سلام الله علیها) جلوه دیگری از شكوه و عظمت حماسه عاشورا است. حضور این كودك خردسال در متن نهضت سرخ حسینی بی هیچ شك و شبهه‌ای اتفاقی ساده و ناچیز نبوده است، چنانكه هر یك از كسانی كه در واقعه نینوا حضور داشته‌اند، چون نیك بنگریم، حامل پیامی شگرف و شگفت بوده‌اند.

به گواه تاریخ نگاران و مقتل نویسان رحلت شهادت‌ گونه رقیه (سلام الله علیها) اندكی پس از واقعه خونین كربلا در سال شصت و یكم هجری رخ داده است و در این هنگام وی سه یا چهار ساله بوده است و نخستین نكته شگفت درباره حضرت رقیه (سلام الله علیها)، شاید همین باشد كه با چنین عمر كوتاهی، از مرزهای تاریخ عبور كرد و به جاودانگی رسید، آن گونه كه برادر شیرخوارش علی ‌اصغر (علیه السّلام) به چنین مرتبه‌ای نایل شد.
به عبارت دیگر یكی از جلوه‌های رویداد بزرگ عاشورا تنوع سنی شخصیت‌های آن می‌باشد كه از پایین‌ترین سن آغاز و به بالاترین سنین (حضرت حبیب‌ بن مظاهر) ختم می‌گردد. نكته قابل تأمل دیگر در بررسی این مهم آن است كه در پدید آوردن این حماسه بی ‌بدیل و شكوهمند تنها یك جنسیت سهیم نبوده، بلكه در كنار اسامی مردان و پسران جانباز و ایثارگر این واقعه، نام زنان و دختران نیز حضوری پررنگ و تابناك دارد.

میثم گرامی درود بر شما

با سپاس از مشارکت شما

در باب تمام احتجاجات مطروحه ی شما، قبلاً مفصلاً بحث شده است. برای پیشگیری از اطناب و تکرار مکررات لطفاً مطالب را از ابتدا مطالعه فرمایید.

با سپاس

یا خانم حضرت رقیه سلام الله علیها
آیا با این دلیل دیگر سوالی برای خردمندان باقی می ماند؟
این قصیده از سیف بن عمیره نخعی کوفی از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام و امام موسی کاظم علیه السلام است و کهن ترین منابع است و از آنجا که این قصیده زیر نظر این بزرگوران سروده شده دیگر شکی در رابطه با حضرت رقیه نمی ماند:
...
ولام کلثوم یجد جدید ها لثم عقیب دموعها لم یکرر
لم انسها و سکینه و رقیه یبکینه بتحسر و تزفر

منبع دائره المعارف تشیع: ج8 ص 313 -314
در رابطه با آن سوالی که پرسیده بودند چرا در تقویم ها ننوشته شده شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها به همان دلیلی که در تقویم ها ننوشته شده عیدالزهرا مصادف با 9 ربیع و هزاران هزار دلیل دیگر اما با این وجود خیلی از تقویم ها هم نوشتند.
شهید کسی است که برای خدا کشته شود حضرت رقیه سلام الله علیها را بخاطر دوست داشتن امام حسین علیه السلام کشتند و شهید هستند
جانم به فدای نوکران خانم حضرت رقیه سلام الله علیها

دوست خردمند!

اولاً درباب قصیده ی منتسب به سیف بن عمیره در پستهای شماره ی 5 و 14 از همین تاپیک مفصلاً بحث شده است. لطفاً پیش از ارائه ی مطلب، برای اجتناب از تکرار مکررات، در سایت جستجو فرمایید.

ثانیاً همانطور که شما مختارید به رقیه بنت الحسین(ع) معتقد باشید، اجازه فرمایید خردمندان دیگر خود نتیجه بگیرند و با قراردادن پرسش تأکیدی در مبتدای مطلب خود، مبنی بر اینکه «آیا با این دلیل دیگر سؤالی برای خردمندان باقی می ماند» تلاش نفرمایید راه را بر دیگران بسته نشان دهید!

باسپاس

سیاوش شما نوشتید در این قصیده نگفته که حضرت رقیه سلام الله علیها طفل کوچکی بوده
مگر این می شود دلیل که چون اشاره به سن و سال حضرت رقیه سلام الله علیها نکرده پس بگوییم این همان حضرت رقیه سلام الله علیها معروف نیست؟!!
خب اگر این طور است پس بفرمائید در تمامی اشعار هم حتما شاعر بگوید سن شخصیت های اشعارش چند ساله هستند!!!

عبدالرقیه

موارد خدشه، منحصر به آنچه گفته اید نیست؛ گو اینکه جمله ی شما هم، بیان بنده نبود بلکه برداشت شخصی شما، با دخل و تصرف ذهنیات حضرتعالی از آن عرایض بود. اگرچه از تکرار مکررات بیزارم، ولی ظاهراً چاره ای نیست. اینک مختصری از رئوس ایرادات:

انتساب قصیده به سیف بن عمیره محل اشکال است. در آثار قدیم، اثری از این قصیده ی مطول به جای نیست و برای اولین بار، شیخ طریحی در قرن یازدهم این اشعار را بدون ذکر سند، در کتاب «المنتخب» که جایگاه علمی و قابلیت استناد به آن نزد اهل تحقیق مشخص است، درج می کند. به علاوه اینکه در منابع رجالی نیز به اثری ادبی از سیف اشاره نشده است.(بحث بیشتر در پست14)

مسأله ی بعدی، «دلالت» است که شاید توضیح بیشتری می طلبد؛ بافرض پذیرش شعر بدون سند منتسب به سیف، به دنبال چه می گردیم؟ اینکه یکی از اصحاب، بیش از نیم قرن پس از واقعه ی کربلا، «رقیه» بر زبان رانده است؟ اگر چنین است، که براساس نقلهای بدون سند مقتل منسوب به ابی مخنف، که مرحوم قندوزی هم در ینابیع الموده آورده اند، مهمتر از آن موجود است؛ براساس این گزارش لفظ «رقیه»، در همان روز عاشورا بر زبان خود امام حسین(ع) جاری شده است! مشکل این هردو، علاوه بر ضعف سند، بحث دلالت است.
بر اساس اجماع مورخین، زینب، ام کلثوم و رقیه خواهران امام(ع) با او در سفر کربلا همراه بوده اند. در مقابل به جز کتاب کامل بهایی که بدون سند مشخص، پس از 600 سال به داستان خردسال متوفی در شام پرداخته و البته نام او را نیز ذکر نکرده است، هیچ دلیل و مستند دیگری نداریم. با فرض پذیرش گزارشهای بدون سند، چرا باید تمام ادله ی منطبق بر اینکه «رقیه» خواهر امام(ع) می تواند بود را رها کنیم و متشبث به تأویلی شویم که بدون هیچ مستندی صرفاً در ذهن داریم. اصلاً نام رقیه را از کجا آورده ایم تا بر ابیات منتسب به سیف تطبیق دهیم؟ عبدالرقیه، فراموش نکنید که «رقیه بنت الحسین(ع)» برای شما که عبدالرقیه هستید مشهور است، اما برای اسناد و مدارک معتبر کاملاً غریبه می نماید. حال که اسناد قوی به نفع رقیه بنت علی(ع) است، اگر نویسنده یا شاعری می خوهد بر معنای فاقد سند مورد نظر شما اشاره کند، موظف است با توجه به سبک بودن کفه ی ترازوی اسناد، به تصریح و با ارائه ی شاهدی که راه را بر سایر تعبیرها -نظیر آنچه بنده با توجه به اسناد قوی موجود فرض نموده ام- ببندد. در بستری که با توجه به زمینه ی موضوع و اسناد مرتبط، احتمال می رود از کلام برداشتی متفاوت با آنچه مورد نظر است شود، بر عهده ی نویسنده است که با اختیار واژه های مناسب، از ایهام و ابهام بپرهیزد تا دچار مغالطاتی نظیر equivocation یا vague words نشود. اینجاست که می رسیم به عرض پیشین، درباب فقدان مطلبی دالّ بر تطبیق رقیه ی شعر منتسب به سیف با خردسال موردنظر شما در مفهوم شعر، که متاسفانه در برداشت آن دچار اشکال شده اید.

در حالت کلی به هیچ وجه لازم نیست شعرا در تمام اشعار خود به ذکر سن و سال و مشخصات افراد بپردازند. تبیین، زمانی لازم است که جای اشتباه باشد. اگر فرضاً در خانواده ی شما دو عبدالرقیه با خصوصیات متفاوت از نظر سنی، اخلاقی یا غیرآن وجود دارد، شاعری که در یکی از ابیات خود، درباب شما می سراید، باید قرینه ای به دست دهد تا شنونده متوجه شود منظور، شما هستید نه دیگری. مگر اینکه تعمداً قصد ایهام داشته باشد که البته در مقام شعر به خودی خود ایرادی ندارد. لکن اگر قرار باشد شعر وی به عنوان مدرک مورد استفاده قرار گیرد، در صورت وجود ایهام، فاقد صلاحیت استناد خواهد شد.

تأکید می کنم که شاعر، به بیان احساس خود با استفاده از کلام می پردازد و لزومی به رعایت منطق در شعر ندارد.
در اینجا هم ایرادی بر گوینده ی اشعار نیست، بلکه خدشه بر مستند استدلال کننده وارد است که با استشهاد به بیانی مبهم و دارای ایهام، به استدلال پرداخته است.

امیدوارم مطلب را تا به آخر خوانده باشید و بنده هم منظور خود را به درستی منتقل کرده باشم.

بسم الله الرحمن الرحيم

و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون

يلاد کوثر ثاني

درباره سنّ شريف حضرت رقيه (عليهاالسلام) در ميان تاريخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. اگر اصل تولد ايشان را بپذيريم، مشهور اين است که ايشان سه يا چهار بهار بيشتر به خود نديده و در روزهاي آغازين صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.
بر اساس نوشته‏هاي بعضي کتاب‏هاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام)، امّ اسحاق است که پيش‏تر همسر امام حسن مجتبي (عليه‏السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه‏السلام) به عقد امام حسين (عليه‏السلام) درآمده است.(1) مادر حضرت رقيه(عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار مي‏آيد. بنا به گفته شيخ مفيد در کتاب الارشاد، کنيه ايشان بنت طلحه است.(2)
نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) در بعضي کتاب‏ها، ام‏جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محکمي در اين باره در دست نيست. هم چنين نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني، معرفي مي‏کند که در حمله مسلمانان به ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه‏السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه‏السلام) نيز به شمار مي‏آيد.(3)
اين مطلب از نظر تاريخ نويسان معاصر پذيرفته نشده؛ زيرا ايشان هنگام تولد امام سجاد (عليه‏السلام) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23 سال پيش از واقعه کربلا، يعني در سال 37 ه .ق دانسته‏اند. از اين رو، امکان ندارد او مادر کودکي باشد که در فاصله سه يا چهار سال پيش از حادثه کربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يک صورت قابل حل مي‏باشد که بگوييم شاه زنان کسي غير از شهربانو (مادر امام سجاد (عليه‏السلام)) است.

نام گذاري حضرت رقيه (عليهاالسلام)

رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است.(4) گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين(عليه‏السلام) کمتر به چشم مي‏خورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اين که ايشان همان فاطمه بنت الحسين (عليه‏السلام) باشد، وجود دارد.(5) در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (عليه‏السلام) دو اسم داشته‏اند و امکان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد.
گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در کتاب تاريخ آمده است: «در ميان کودکان امام حسين (عليه‏السلام) دختر کوچکي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (عليه‏السلام) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي‏داشتند، هر فرزند دختري که خدا به ايشان مي‏داد، نامش را فاطمه مي‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (عليه‏السلام) وي را علي مي‏ناميد».(6) گفتني است سيره ديگر امامان نيز در نام گذاري فرزندانشان چنين بوده است.

نام رقيه در تاريخ

اين نام ويژه تاريخ اسلام نيست، بلکه پيش از ظهور پيامبر گرامي اسلام (صلي ‏الله ‏عليه ‏وآله) نيز اين نام در جزيرة العرب رواج داشته است. به عنوان نمونه، نام يکي از دختران هاشم (نياي دوم پيامبر (صلي‏ الله ‏عليه ‏و آله)) رقيه بود که عمه حضرت عبداللّه‏، پدر پيامبر اکرم (صلي‏ الله ‏عليه‏ و آله) به شمار مي‏آيد.(7)
نخستين فردي که در اسلام به اين اسم، نام گذاري گرديد، دختر پيامبر اکرم (صلي ‏الله ‏عليه ‏و آله) و حضرت خديجه بود. پس از اين نام گذاري، نام رقيه به عنوان يکي از نام‏هاي خوب و زينت بخش اسلامي درآمد.
اميرالمؤمنين علي (عليه‏السلام) نيز يکي از دخترانش را به همين اسم ناميد که اين دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقيل (عليه‏السلام) درآمد. اين روند ادامه يافت تا آن جا که برخي دختران امامان ديگر مانند امام حسن مجتبي (عليه‏السلام)،(8) امام حسين (عليه‏السلام) و دو تن از دختران امام کاظم (عليه‏السلام) نيز رقيه ناميده شدند. گفتني است، براي جلوگيري از اشتباه، آن دو را رقيه و رقيه صغري مي‏ناميدند.(9)

پژوهشي در ديدگاه‏هاي تاريخي در مورد حضرت رقيه (عليهاالسلام)

در بعضي کتاب‏هاي تاريخي، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) آمده، ولي در بسياري از آن‏ها نامي از ايشان برده نشده است. اين احتمال وجود دارد که تشابه اسمي ميان فرزندان امام حسين (عليه‏السلام)، سبب پيش آمدن اين مسأله شده باشد. هم چنان که بعضي از کتاب‏ها به اين مسأله اذعان دارند و بنابر نقل آن‏ها، حضرت رقيه (عليهاالسلام) همان فاطمه صغري (عليهاالسلام) است. در چگونگي درگذشت ايشان نيز اختلاف نظر وجود دارد که در اين جا به اين دو مسأله خواهيم پرداخت.

طرح بحث

براي روشن شدن اين مطلب، بحث را با طرح يک پرسش بنيادين و بسيار مشهور آغاز مي‏کنيم که: آيا نبودن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) در شمار فرزندان امام حسين (عليه‏السلام) در کتاب‏هاي معتبري چون ارشاد مفيد، اعلام الوري، کشف الغمة و دلائل الامامة، بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ دلالت دارد؟
با بيان چند مقدمه، پاسخ اين پرسش به خوبي روشن مي‏شود:
1) در دوره زندگاني ائمه اطهار (عليهم‏السلام) و در صدر اسلام مسائلي مانند کمبود امکانات نگارشي، اختناق شديد حکمرانان اموي، کم توجهي به ثبت و ضبط جزئيات رويدادها، فشار حکومت بر سيره نويسان، جانب داري‏ها و... سبب بروز بعضي اختلافات در نقل مطالب تاريخي مي‏شده است.
2) در اثر تاخت و تازها و وجود بربريت و دانش ستيزي بعضي حکمرانان، بسياري از منابع ارزشمند از ميان رفته است. به همين دليل، اين گمان تقويت مي‏شود که چه بسا بسياري از اين اسناد و منابع معتبر، در جريان اين درگيري‏ها، از بين رفته و به دست ما نرسيده است.
3) تعدد فرزندان، تشابه اسمي و به ويژه سرگذشت‏هاي شبيه در مورد شخصيت‏هاي گوناگون تاريخي و گاه وجود ابهام در گذشته‏ها و پيشينه زندگي افراد، امر را بر تاريخ نويسان مشتبه کرده است. همان گونه که اين مسأله در مورد ديگر شخصيت‏هاي تاريخي ـ حتي در جريان قيام عاشورا ـ نيز به چشم مي‏خورد.
4) همان گونه که پيش‏تر گفته شد، امام حسين (عليه‏السلام) به دليل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامي‏شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علي مي‏گذاشتند. اين امر خود منشأ بسياري از سهوِ قلم‏ها در نگاشتن شرح حال زندگاني فرزندانِ امام حسين (عليه‏السلام) گرديده است. قراين و شواهدي نيز در دست است که رقيه (عليهاالسلام) را فاطمه صغيره مي‏خوانده‏اند. احتمال دارد همين موضوع سبب غفلت از نام اصلي ايشان شده باشد.(10)

بنابراين، نيامدن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام)، در کتاب‏هاي تاريخي، اگر چه شک در وجود تاريخي او را بسيار تقويت مي‏کند، اما هرگز دليل بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ نيست. افزون بر آن، مهم‏ترين دليلِ فراموشي يا کم رنگ شدن حضور اين شخصيت، زندگاني کوتاه ايشان است که سبب شده ردّ کمتري از ايشان در تاريخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علي اصغر (عليه‏السلام) نيز به جرأت مي‏توان گفت: اگر شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسيار بر اين جريان نبود، نامي از حضرت علي اصغر (عليه‏السلام) نيز امروز در بين کتاب‏هاي معتبر شيعه به چشم نمي‏خورد؛ زيرا تاريخ‏نويسي فني است که با جمع آوري اقوال سر و کار دارد که بسياري از آن‏ها شاهد عيني نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعي که در آن مورد بحث و بررسي قرار مي‏گيرد، درستي و يا نادرستي آن از حيث ثقه بودن راوي است که البته اين موضوع فقط در تاريخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حديث، معرفه‏ها و مشخصه‏هاي ديگري نيز براي سنجش درستي اخبار، موجود مي‏باشد که خبر را با تعادل و نيز تراجيح، علاج معارضه و تزاحم، بررسي دلالت و عمليات‏هاي ديگر مورد بررسي قرار مي‏دهند.
افزون بر مطالب بالا، دو شاهد قوي نيز بر اثبات وجود ايشان در تاريخ ذکر شده است. ابتدا گفتگويي که بين امام و اهل حرم در آخرين لحظات نبرد حضرت سيدالشهدا (عليه‏السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ مي‏دهد. امام رو به خيام کرده و فرمودند: "اَلا يا زِينَب، يا سُکَينَة! يا وَلَدي! مَن ذَا يَکُونُ لَکُم بَعدِي؟ اَلا يا رُقَيَّه وَ يا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِيعَةُ رَبِّي، اَليَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ"؛ اي زينب، اي سکينه! اي فرزندانم! چه کسي پس از من براي شما باقي مي‏ماند؟ اي رقيه و اي ام‏کلثوم! شما امانت‏هاي خدا بوديد نزد من، اکنون لحظه ميعاد من فرارسيده است.(11)
هم چنين در سخني که امام براي آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان مي‏فرمايد، آمده است: «يا اُختَاه، يا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ يا زَينَب وَ اَنتِ يا رُقَيّه وَ اَنتِ يا فاطِمَه و اَنتِ يا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَيَّ جَيباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَليَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام کلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي که من کشته شدم، براي من گريبان چاک نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد.(12)

در مورد تشابه اسمي رقيه (عليهاالسلام) و فاطمه صغيره به يک جريان تاريخي اشاره مي‏کنيم. مسلم گچ‏کار از اهالي کوفه مي‏گويد: «وقتي اهل بيت (عليهم‏السلام) را وارد کوفه کردند، نيزه داران، سرهاي مقدس شهيدان را جلوي محمل زينب (عليهاالسلام) مي‏بردند. حضرت با ديدن آن سرها، از شدت ناراحتي، سرش را به چوبه محمل کوبيد و با سوز و گداز شعري را با اين مضامين سرود:
اي هلال من که چون بدر کامل شدي و در خسوف فرورفتي! اي پاره دلم! گمان نمي‏کردم روزي مصيبت تو را ببينم. برادر! با فاطمه خردسال و صغيرت، سخن بگو که نزديک است دلش از غصه آب شود. چرا اين قدر با ما نامهربان شده ‏اي؟ برادرجان! چقدر براي اين دختر کوچکت سخت است که پدرش را صدا بزند، ولي او جوابش را ندهد.»(13)
حضرت زينب (عليهاالسلام) در اين شعر از رقيه (عليهاالسلام) به فاطمه صغيره ياد مي‏کند و اين مسأله را روشن مي‏کند که فاطمه صغيره که در بعضي از کتاب‏ها از او ياد شده، همان دختر خردسالي است که در خرابه شام جان داده است.

گفتار کتاب‏هاي تاريخي

کامل بهائي

قديمي‏ترين کتابي که از حضرت رقيه (عليهاالسلام) به عنوان دختر امام حسين) عليه‏السلام) ياد کرده است و شهادت او را در خرابه شام مي‏داند، همين کتاب است. اين کتاب، اثر عالم بزرگوار، شيخ عمادالدين الحسن بن علي بن محمد طبري امامي است که به امر وزير بهاءالدين، حاکم اصفهان در روزگار سلطنت هلاکوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاري آن به کامل بهائي از آن روست که به امر بهاءالدين نگاشته شده است.
اين کتاب در سال 675 هجري قمري تأليف شده و به دليل قدمت زيادي که دارد، از ارزش ويژه‏اي برخوردار است؛ زيرا به جهت نزديک بودن تأليف يا رويدادهاي نگاشته شده ـ به نسبت منابع موجود در اين راستا ـ حايز اهميت است و منبعي ممتاز به شمار مي‏رود و دستمايه تحقيقات بعدي بسيار در اين زمينه قرار مي‏گرفته است. شيخ عباس قمي در نفس المهموم و منتهي الامال، ماجراي شهادت حضرت رقيه (عليهاالسلام) را از آن کتاب نقل مي‏کند. هم چنين بسياري از عالمان بزرگوار مطالب اين کتاب را مورد تأييد، و به آن استناد کرده‏اند. اين نگارنده، کتاب ديگري به نام بشارة ‏المصطفی (صلي ‏الله ‏عليه ‏و آله) لشيعة المرتضي (عليه‏السلام) دارد که در اين کتاب نيز به برخي رويدادهاي پس از واقعه عاشورا اشاره شده است. اولين منبعي که در آن تصريح شده که اسيران کربلا در اربعين اول، بر سر مزار شهداي کربلا نيامده‏اند، همين کتاب مي‏باشد. او جرياني را از عطيه (14) دوست جابربن عبدالله انصاري نقل مي‏کند که به اتفاق هم بر سر مزار اباعبدالله الحسين (عليه‏السلام) و شهيدان کربلا حاضر شده، اولين زائرين قبر او در نخستين اربعين حسيني مي‏گردند. اما نگارنده سخني از ملاقات جابر با اسيران کربلا به ميان نمي‏آورد و بر خلاف آنچه در برخي مقتل‏ها نگاشته شده، هيچ ملاقاتي در اين روز بين او و اسيران کربلا صورت نمي‏گيرد. اين موضوع نيز نقطه عطف ديگري در امتياز و برتري اين کتاب مي‏باشد.
اللهوف

يکي ديگر از کتاب‏هاي کهن که در اين زمينه مطالبي نقل نموده، کتاب اللهوف از سيدبن طاووس است. بايد دانست احاطه ايشان به متون حديثي و تاريخي اسلام و شيعه، ممتاز و چشم‏گير است. وي مي‏نويسد: «شب عاشورا که حضرت سيدالشهداء (عليه‏السلام) اشعاري در بي وفايي دنيا مي‏خواند، حضرت زينب (عليهاالسلام) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه‏السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي که من کشته شدم، براي من گريبان چاک نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد [و خويشتن دار باشيد].»
بنابر نقل ايشان، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) بارها بر زبان امام حسين (عليه‏السلام) جاري شده است. اين مطلب در مقتل ابومخنف نيز هست که حضرت پس از شهادت علي اصغر (عليه‏السلام)، فرياد برآورد: «اي ام کلثوم، اي سکينه، اي رقيه، اي عاتکه و اي زينب! اي اهل بيت من! خدانگهدار؛ من نيز رفتم». اين مطلب را سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي (وفات: 1294 ه .ق) در کتاب ينابيع المودة از مقتل ابومخنف نقل مي‏کند.

ديدگاه آيت الله العظمي گلپايگاني (ره)

از آيت الله العظمي سيد محمد رضا گلپايگاني (ره) در مورد حضرت رقيه (عليهاالسلام) و مرقد ايشان در دمشق و هم چنين داستان تعمير قبر حضرت که به دستور خود ايشان، به وسيله روياي صادقه‏اي انجام گرفت، پرسيدند. ايشان فرمود:
اين گونه مطالب که نقل شده است، هيچ گونه محال بودني از نظر عقلي ندارد؛ لکن از اموري که اعتقاد به آن لازم و واجب باشد، نيست.

--------------------------------------

پي نوشت‏ها:

1 ـ الاربلي، علي بن عيسي، کشف الغمة في معرفة الائمة، تهران، کتاب فروشي اسلاميه، بي‏تا، ج2، ص216 ؛ الطبرسي، ابوعلي فضل بن الحسن، اعلام الوري بأعلام الهدي، بيروت، دار المعرفة، 1399 ه .ق، ص251.
2 ـ مفيد، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ چهارم، 1378 ه . ش، ج2، ص200، اعلام الوري، ص251.
3 ـ حايري، محمد مهدي، معالي السبطين، قم، منشورات الرضي، 1363 ه . ش، ج2، ص214.
4 ـ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ اول، 1416 ه . ق، ج5، ص293.
5 ـ نظري منفرد، علي، قصه کربلا، قم، انتشارات سرور، 1379 ه . ش، پاورقي ص518.
6 ـ ر.ک: مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج44، ص210.
7 ـ همان، ج15، ص39.
8 ـ الارشاد، ج2، ص22.
9 ـ همان، ص343.
10ـ محمدي اشتهاردي، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقيه (عليهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، 1380 ه . ش، ص 12.
11ـ جمعي از نويسندگان، موسوعة کلمات الامام الحسين (عليه‏السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.
12 ـ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدين، اللهوف علي قتلي الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوري، ص 236،(با اندکي تغيير(.
13ـ قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، تهران، مکتبة‏الاسلامية، 1368 ه . ق، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 115.
14ـ در گفتار برخي ذاکران و واعظان مشهور است که عطيه غلام جابربن عبدالله انصاري بوده، در حالي که اين مطلب تحريف تاريخ است. عطيه عوفي از رجال کوفه و از اصحاب اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بوده و حتي نام گذاري او نيز هنگام تولدش توسط امام علي (عليه‏السلام) صورت گرفته است. او پنج امام را درک نموده و در زمان امام باقر (عليه‏السلام) از دنيا رفت (ر.ک: التستري، محمد تقي، قاموس الرجال، قم، انتشارات جامعه مدرسين، چاپ (
برگرفته از سایت حوزه

کاوه;5698 نوشت:
از سیاوش بزرگمهر به خاطر مطلب زیبایشان و نیز از بیان عزیز ممنونم .
[=Times New Roman]با تشکر ازطرح بحث : درباره دختر امام حسین به نام رقیه بحثهای زیادی صورت گرفته است ،عده ای آنرا نپذیرفته و منابع را در تایید آن کم و فاقد یقین آوری می دانند از این دسته می توان به شهید مطهری و رسول جعفریان و... را اشاره کرد. در مقابل این دیدگاه افرادی دیگر بر این ایده اند که رقیه دختر امام حسین علیه السلام بوده و در کربلا هم حضور داشته است . از این جمله می توان صاحب ،ستاره درخشان شام ،و ... را نام برد . گویا یکی از این استدلالهایی که بر رد این جریان می آورند این است که آن رقیه ای که در کربلا از او نام برده می شود ،همان رقیه دختر امام علی است که همسر مسلم بن عقیل بوده است و آنجا که اما م در کربلا ،رقیه را صدا می زند،در واقع منظورش خواهرش است نه دخترش . حال برآنیم که ببینیم استدلالهای مختلف را چگونه می توان ارزیابی کرد . صاحب اعیان الشیعه می گوید :« رقیه بنت الحسین مزاری را به او نسبت می دهند که خدا می داند درست است یا نه ؟ » [=Times New Roman][1][=Times New Roman]. اما در بحارالانوار هم اثری از رقیه بنت الحسین ،نبود . شاید بتوان قدیمی ترین سند درباره رقیه را از سیف بن عمیره دانست که درمجلس عزای اما م حسین ،در حضور امام صادق علیه السلام خوانده است و در آن به رقیه به خوبی اشاره نموده است .شعری شش مصرعی که مصرع اولش این است ، رقیة رق الحسود لضعفها . در مجله الراصد هم آمده که عبدالله نظام اشاره به مزار رقیه بنت الحسین درشام نموده است .[=Times New Roman][2][=Times New Roman] اگر بتوان حدس زد که نام او فاطمه صغری بوده باشد [در این صورت اوست ] که در شام دفن است و مادرش ام اسحاق نام دارد .[=Times New Roman][3][=Times New Roman] در این بین ازافرادی که با نام حضرت رقیه کتاب نوشته اند می توان علاوه بر آنچه گذشت ، از شیخ علی فلسفی هم نام برد که کتابی با نام حضرت رقیه دختر امام حسین نگاشته است . علاوه بر او کتاب سرگذشت جانسوز حضرت رقیه ازمرحوم اشتهاردی و کتاب داستان غم انگیز حضرت رقیه از علی شیرازی هم ،در این باب نوشته شده اند . به نظر بنده از مجموع دلایل ذکر شده ،تا حدود زیادی می توان ،به دیده باورمندانه به قضیه وجود دختری به نام رقیه برای اما سوم ،نگریست .

[=Times New Roman][1][=Times New Roman] - اعیان الشیعه ،سید محسن امین ، ص 34

[=Times New Roman][2][=Times New Roman] - مجله الراصد جزء 42 ص 88

[=Times New Roman][3][=Times New Roman] - اعیان الشیعه ج 2 ص 389 و ج 13 ص 48

نظر دو تن از مراجع تقلید در خصوص دختر سه ساله امام حسین‌(ع) + تصویر استفتاء

http://www.askdin.com/showthread.php?p=75911#post75911

.:Gol:

سلام و عرض ادب و احترام ویژه به عزیزان و دوستداران و محبین حضرت رقیه و پدر بزرگوارشون امام حسین و عرض تسلیت پنجم صفر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
خیلی وقتدون را نمیگیرم فقط این مطلب را خیلی مهم دونستم که عرض کنم دشمن هیچ موقع نمیاد خود امام حسین را مستقیما و صراحتا در وجودش یا فضائلش تردید ایجاد کنه بلکه میاد از همون تردیدهایی که به واسطه دشمنان و آتش زدن مدارک و اسناد و منابع از قبل حاصل شده میاد و تردید و شک و شبهه ایجاد میکنه و آهسته آهسته سراغ اصل میاد....
واما در مورد بحث هایی که مطرح شد تا اینجا و تشکر فراوان از دوستان بزرگوارمون:
باید عرض کنم: در حال حاضر یکی از محققین شیخ علی اکبر مهدی پور بسیار زیبا مطالب را آورده اند در کتاب اجساد جاویدان وقضیه ای که در حدود 200 سال پیش اتفاق افتاده و جسد مطهره حضرت رقیه سلام الله علیها را یکی از بزرگواران از علمای شیعه به آغوش میگیرند و قضیه مفصله هم خیلیا بلدند و هم آدرس میدم برید بخونید(( اجساد جاویدان آقای مهدی پور ص 59)) موفق باشید به مطالعه این کتاب و اما دیگر کتاب هایی که در زمینه حضرت رقیه و مصیبت و اثبات وجود و ....عالیه :
خورشید خرابه شام نویسنده محقق سید علی موحدابطحی
ستاره درخشان شام حاج شیخ علی ربانی خلخالی ص 197 این کتاب حتما خوانده شود!!!!
سهاب رحمت
واما برخی گفتند نفس المهموم اسمی نیاورده درسته ولی نفس المهموم ترجمه آقای شعرانی را بخونید در ص 416 و 417 چاپ1381 انتشارات هجرت ترجمه آقای شعرانی (دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم ) قضیه حضرت رقیه را آورده ولی نه با نام رقیه واین مطلب که امام حسین علیه السلام دختر خردسالی سه یا چهار ساله داشته اند در کربلا یقینی و همچون روز روشن است ولکن برخی فاطمه صغیره و برخی با نام رقیه و اهل مطالعه میدانند که حضرت رقیه نام دیگرش چه بسا فاطمه صغری بوده باشد البته نه آن فاطمه صغری که محدثه بوده اند بلکه فاطمه صغری رقیه خاتون سلام الله علیها و این هم پرواضح هستش که امام حسین علیه السلام علاقه شدیدی که به پدر داشتند خود فرمودند اگر 100 فرزند پسر هم داشتم نامشان علی بود...خوب بهعشق مادرشان هم این اسم گذاری به فاطمه هم در دخترانشان رعایت میکردند
این کتابها که اسم بردم فوق العاده ما را با حضرت رقیه آشناتر از قبل میکند
امیدوارم خدا شناخت و مودت ما را نسبت به اهل بیت و فرزندانشان و حضرت رقیه و حضرت زینب و همه فرزندان و امام زاده ها علیهم السلام روز افزون کند
یا علی

موضوع قفل شده است