مقداد، صحابی رسول خدا(ص)
تبهای اولیه
سلام.
مقداد، صحابی رسول خدا(ص) که با مولاعلی(ع) ماند، چگونه مسلمان شد؟
سرنوشتش چه شد؟
با تشکر
با سلام
مقداد نخستین سوار سلحشور اسلام!
مهر پیامبر (ص) قلب و فکر او را از مسئولیتهاى حفظ جان و سلامت پیامبر پر ساخته بود .
در مدینه هیچ سر و صدائى شنیده نمىشد مگر اینکه در یک چشم ـبهم زدن، مقداد پشت اسب خود مىپرید و شمشیر هندى برنده خود را از غلاف مىکشید و در مقابل خانه پیامبر مىایستاد !.
مقداد بن عمرو
دوستان و رفقاى او درباره او مىگفتند: «نخستین کسى که اسب خود را در راه خدا به حرکت در آورده «مقداد بن اسود است».
مقصود از «مقداد بن اسود»،قهرمان داستان ما «مقداد بن عمرو» است.
مقداد در دوران جاهلیت با شخصى بنام «اسود بن عبد یغوث» پیمانى بست که بموجب آن، اسود او را پسر خود خواند، روى این اصل او را «مقداد بن اسود» مىخواندند تا آنکه آیهاى که موضوع فرزندـخواندگى را نسخ کرد، نازل شد از آن به بعد، او را به پدرش «عمرو بن سعید» نسبت داده «مقداد بن عمرو» مىخواندند.
مقداد از جمله نخستین ایمان آورندگان، و هفتمین شخص هفت نفرى است که در مکه اسلام خود را آشکار و علنى ساختند، و در نتیجه، مقداد، سهم خود را از آزار و شکنجه قریش با کمال شجاعت و مردانگى که به پیروان و یاران خاص پیامبر (ص) اختصاص داشت، تحمل نمود.
در صفحات آینده خواهید دید نقشى که او روز جنگ «بدر» ایفا نمود، تابلو جاوید و جالبى است که یکدنیا ارزش دارد، نقشى که هر کس آن را دیده بود آرزو مى کرد اىـکاش او صاحب آن بود!
«عبد الله بن مسعود» یار پیامبر (ص) مىگوید:
«موقعیتى از مقداد مشاهده نمودم که اگر من داراى آن باشم نزد من محبوب تر است از اینکه تمام دنیا مال من باشد».
آن روز (روز جنگ بدر) که به دشوارى آغاز شد زیرا قریش با سپاه وحشت انگیز، و پا فشارى ناشى از کنیه ورزى و غرور و تکبر، به جنگ مسلمانان آمده بودند، آن روز که عده مسلمانان کم بود و قبل از آن در هیچ جنگى بخاطر اسلام امتحان نشده بودند، و نخستین جنگى بود که در آن شرکت مىکردند، آرى آن روز پیامبر (ص) خواست ایمان کسانى را که با او بودند آزمایش کند و استعدادشان را براى برخورد با سپاهى که پیاده و سواره بر سر آنها هجوم آورده بودند، بسنجد، لذا یاران خود را جمع کرد و یک شوراى نظامى تشکیل داد.
اصحاب پیامبر (ص) مىدانستند هر وقت او مشورت مىکند و رأى مسلمانان را مىخواهد، کاملا بجاست، چون از هر یک از مسلمانان نظریه و حقیقت رأى او را مىخواهد، و مسلمانان در اظهار رأى کاملا آزادى دارند، و اگر فرضا یکنفر نظریهاى اظهار کرد که مخالف رأى همه مسلمانان است، هیچ گونه باک و سرزنشى بر او نیست.
مقداد ترسید در میان مسلمانان کسانى باشند که به مسأله جنگ و کشته شدن بى میلى نشان دهند، از این رو قبل از اینکه کسى پیش از او سخنى بگوید، خواست با سخنان قاطع خود، شعار پیکار را قالب ریزى کند و در ایجاد و نقشبندى روح و محور جنگ سهمى داشته باشد، ولى قبل از اینکه لب به سخن باز کند«ابو بکر»شروع به سخن کرد و مطالبى گفت، بدنبال ابو بکر،« عمر بن خطاب» سخنان و مطالبى گفت.آنگاه، مقداد جلو آمد و چنین گفت:
«یا رسول الله! هر آنچه خدا به تو امر نموده اجرا کن، در رکاب شما حاضر به همه گونه جانفشانى هستیم.سوگند بخدا ما، هرگز آنچنانکه بنى اسرائیل به موسى گفتند، به تو نمىگوئیم: تو برو باتفاق پروردگارت بجنگ، ما اینجا نشستهایم بلکه ما مىگوئیم:
تو برو باتفاق پروردگارت بجنگ، ما نیز در رکاب شما مىجنگیم، سوگند بخدائى که تو را بحق بر انگیخته اگر ما را تا مرکز آب سرزمین «غماد» ببرى باتفاق شمشیر مىزنیم تا به آن نقطه برسیم، ما، در سمت راست و چپ روبرو و پشت سر تو جنگ مىکنیم تا خدا پیروزى را نصیب تو گرداند».
کلمات از میان لبهاى مقداد همچون تیر رها شده بیرون جهید و در هدف فرو نشست، صورت پیامبر (ص) همچون غنچه گل شکفته شد، و دعاى خیرى که در حق مقداد کرد، در میان لبانش درخشید .
شور و حماسه سخنان قاطعى که مقداد بیان نمود، در دل مسلمانان پاک و با ایمان نفوذ کرد و با قدرت بیان و طرز اقناع خود، نوع گفتار و طرز سخن را براى هر کس که مىخواست در آن شورا سخنى بگوید، شناساند.
آرى، سخنان مقداد در دلهاى مؤمنان به هدف خود رسید و «سعد بن معاذ» رئیس «انصار» بپا خاست و چنین گفت:
«یا رسول الله!ما به تو ایمان آورده و تو را تصدیق نمودهایم و شهادت دادهایم که آیین تو حق است، و بر این موضوع پیمانها و عهدهها با تو بستهایم، پس هر آنچه مىخواهى بکن، ما در رکاب تو هستیم، سوگند بخدائى که تو را بحق بر انگیخته اگر فرمان دهى که وارد این دریا شویم و خود وارد آن شوى ما باتفاق تو خویشتن را در دستخوش امواج دریا مىسازیم و یک نفر از ما بر جاى نمى ماند، و اگر همین فردا ما را با دشمن روبرو کنى، هرگز رو گردان نمىشویم.
ما در صحنه پیکار، و هنگام برخورد با دشمن پایداریم و شاید خدا بواسطه ما آنچه مایه روشنى چشم تو است، پیش آورد، پس دستور بده حرکت کنیم که عنایت حضرت پروردگار رقیق راه ماست».
قلب پیامبر (ص) از شادمانى لبریز گشت و به یاران خود فرمود: «حرکت کنید، مژده باد بر شما»دو سپاه بهم رسیدند...آن روز از مسلمانان فقط سه نفر اسب سوار بودند: «مقداد بن عمرو»،«مرثد بن ابىمرثد» و«زبیر بن عوام» و بقیه مجاهدین، پیاده و یا سوار شتر بودند .
سخنانى که قبلا از مقداد شنیدیم نه تنها شجاعت او را نشان مى دهد، بلکه حکمت وزین، و تفکر عمیق او را نیز تصویر مىکند.
راستى مقداد چنین بود، او حکیم و بصیر بود، حکمت او فقط ضمن چند جمله سخن، خود نمائى نمىکرد، بلکه در مبادى نافذ و رفتار صحیح و همه جانبه او جلوه گر مىشد، بعلاوه، تجربههاى مقداد، مایه کمال حکمت و پختگى و تیز هوشى او بود.
پیامبر (ص)روزى او را عهده دار حکمرانى یکى از نقاط کرد، وقتى که برگشت، پیامبر (ص)سؤال فرمود: «فرمانروائى را چگونه یافتى؟»
او با کمال صراحت و صداقت جواب داد:«با تفویض فرمانروائى به من مرا چنان قرار دادى که وقتى به خود نگاه مىکردم، مثل این بود که من بالاى سر مردم باشم و همه پائینتر از من قرار گرفته باشند.سوگند به خدائى که تو را بحق بر انگیخته، بعد از این ابدا حتى بر دو نفر حکمرانى نخواهم کرد.»
باید پرسید: اگر حکمت این نباشد، پس چیست؟و اگر چنین آدمى حکیم نباشد، پس حکیم کیست؟
مردى است که نه از خود گول مىخورد و نه از ضعف روحى خود، متصدى فرمانروائى مى شود، طبعا تکبر و خود پسندى بر روح او چیره مىگردد، این ضعف روحى را در خود احساس مىکند، قسم یاد مىکند که بعد از آن تجربه تلخ، از موجبات تکبر و خود پسندى دورى کرده، پشت پا به حکمرانى بزند و هرگز گرد آن نگردد.بعد هم به قسم خود عمل مىکند و از آن به بعد ابدا گرد حکمرانى و فرمانروائى نمىگردد.
او پیوسته حدیثى را که از پیامبر (ص)شنیده بود، زمزمه مىکرد، و آن این بود که:
«سعادتمند کسى است که از فتنه بر کنار باشد».
و وقتى فهمید که در حکمرانى تکبر وجود دارد که او را دچار فتنه مىسازد، یا ممکن است دچار سازد، متوجه شد که سعادت او در خوددارى از حکمرانى است.
یکى دیگر از مظاهر حکمت مقداد، صبر و تأمل او در حکم نمودن به خوبى و بدى اشخاص بود، و این یکى را نیز از پیامبر (ص)آموخته بود، چون پیامبر (ص)به مسلمانان یاد داده بود که قلب انسان سریعتر از دیگ جوشان، از حالى به حال دیگر منقلب مىگردد.
لذا مقداد حکم نهائى درباره مردم را تا دم مرگ آنها به تأخیر مىانداخت تا این نکته را تأکید کند که مىخواهد حکمى درباره افراد صادر کند که هرگز تغییرى در آن راه نیابد،و پس از صدور حکم، چیز تازهاى بر حیات آنها افزوده نگردد، زیرا بدیهى است که هیچ گونه تغییر یا چیز تازهاى بعد از مرگ وجود نخواهد داشت.
حکمت او از سخنانى که یکى از یاران همنشین او براى ما نقل مىکند، در حدیث یک پختگى و جهان بینى کاملى جلوه گر مىشود.وى مىگوید:
روزى در محضر مقداد نشسته بودیم،مردى از کنار ما عبور مىکرد، وى مقداد را مخاطب: قرار داد و گفت:
«خوشا به حال این دو چشمى که پیامبر(ص) را دیدهاند. سوگند به خدا دوست مىداریم آنچه تو دیدهاى ما هم مىدیدیم، و آنچه مشاهده نمودهاى مشاهده مىکردیم».
مقداد رو به او کرد و گفت:«چرا بعضى از شما چیزى را آرزو مىکند که خدا از چشم او پنهان ساخته است با اینکه نمىداند اگر او آن زمان حاضر بود، چگونه عکس العمل نشان مىداد؟
سوگند به خدا اقوامى با پیامبر (ص) معاصر بودند که خدا آنها را بسر به جهنم انداخت، آیا خدا را شکر نمىکنید که شما را از مثل امتحان آنها دور نگهداشت و شما را به پروردگار و پیامبر خویشتن مؤمن قرار داد»؟
این است نمونهاى دیگر از حکمت مقداد!شما هیچ مؤمنى را که خدا و پیامبر (ص)را دوست مىدارد، پیدا نمىکنید جز اینکه مىبینید آرزو مىکند اى کاش در زمان پیامبر (ص) زندگى مىکرد و آن حضرت را مىدید.
ولى بصیرت مقداد روشندل و حکیم، موضوعى را که در این آرزو هیچ استعبادى ندارد، کشف مىکند :
آیا محتمل نیست این کسى که آرزو مىکند کاش در آن زمان زندگى مىکرد، اهل جهنم مىشد؟
آیا محتمل نیست او نیز مانند بسیارى از کفار، کافر مىشد؟ در این صورت آیا خوب نیست خدا را شکر کند که زندگى را در عصرى براى او روزى قرار داده که ارکان اسلام استوار گشته، و در نتیجه با میل و رغبت خود به اسلام گرویده است؟
این نظریه مقداد است که نور حکمت و فطانت، در آن به چشم مىخورد، براستى او در تمام نقشهائى که ایفا کرد، و در تمام سخنان و تجربههایش، بصیر و حکیم بود.
دلبستگى مقداد به اسلام عجیب بود، او علاوه بر این، پاسدار اسلام بود، پاسدارى که از حکمت بهره مند بود.
آرى محبت و مهر وقتى که بزرگ و حکیمانه باشد صاحبش را انسان بلند قدرى مىسازد که لذت این مهر را نه در خود مهر، بلکه در مسئولیتهاى آن جستجو مىکند.
مقداد از همین قبیل بود: مهر پیامبر (ص) قلب و فکر او را از مسئولیتهاى حفظ جان و سلامت پیامبر (ص) پر ساخته بود، در مدینه هیچ سر و صدائى شنیده نمىشد مگر اینکه در یک چشم بر هم زدن مقداد بر پشت اسب خود مىپرید و شمشیر هندى برنده خود را از غلاف مىکشید و مقابل خانه پیامبر (ص) مىایستاد!
مهر اسلام، قلب او را چنان از مسئولیتهاى حمایت از اسلام پر ساخته بود که نه تنها از بد اندیشى دشمنان اسلام، بلکه حتى از خطا و لغزش دوستان اسلام نیز نگران بود.
روزى همراه سپاهى به جنگ رفت، دشمن، آنها را در محاصره قرار داد، فرمانده سپاه اسلام فرمان داد هیچ کس مرکب خود را نچراند، اتفاقا یکى از مسلمانان که از این موضوع کاملا اطلاع نداشت، مسأله را سرسرى انگاشت و با دستور فرمانده مخالفت کرد، فرمانده او را که شاید اصلا مستحق تنبیه نبود، بیش از حد استحقاق کیفر داد. گذار مقداد بر آن مرد افتاد، دید گریه و فریاد مىکند از علت گریهاش سؤال کرد، آن مرد آنچه واقع شده بود، باز گفت.
مقداد دست او را گرفت و نزد فرمانده برد و شروع به استیضاح فرمانده نمود، بالاخره خطاى فرمانده بر خودش ثابت شد، مقداد گفت:«حال، خودت قصاص او را بده و براى قصاص،به او تمکین کن»!
فرمانده تصدیق کردو حاضر به دادن قصاص شد لیکن آن مرد نظامى از حق خود گذشت و او را عفو نمود، مقداد از عظمت نقشى که بازى کرده بود و از عظمت دینى که این عزت را به آنها بخشیده بد، سر مست شد و در حالى که راه مىرفت، با خود چنین زمزمه مىکرد:
«باید تا دم مرگ من، اسلام عزیز باشد»
آرى، آرزوى او این بود که تا هنگام مرگ او اسلام عزیز باشد، و در راه تحقق این آرزو، همراه سایر پاسداران اسلام، چنان پاسدارى درخشانى نسبت به اسلام کرد که او را شایسته این قرار داد که پیامبر (ص) درباره او بگوید:
«مقداد!خدا مرا به دوستى تو امر نموده است و به من خبر داده که خود نیز تو را دوست مىدارد».
قهرمانان راستین ص 253 تألیف خالد محمد خالد
متشکرم
ممکن است درباره سرگذشت عبدالله بن مسعود هم مطالبی بگذارید؟ یا تاپیک مجزایی بزنم؟
با سلام
عبدالله ابن مسعود از بزرگان صحابه پيامبر و از قاريان و حافظين قرآن كريم است او كسي است كه هفتاد سورهي قرآن را مستقيما از رسول خدا شنيده وضبط نمود.
ايشان از اصحاب بدر است و در بيشتر غزوه ها در ركاب پيغمبر خدا(ص) حاضر بود و در جنگ بدر سر ابو جهل را بريد و نزد پيامبراكرم(ص) آورد. او جزء دوازده نفري است كه هنگام تصدي خلافت توسط خليفه اول به او اعتراض نمود و گفت ميترسم شما به زمان جاهليت بر گرديد مگر نه پيغمبر(ص) علي(ع) را برگزيده و وصي خود قرار داد؟ علي از هر جهت از تو افضل است.
پس از جمع آوري قرآنها توسط خليفه سوم، ابن مسعود از دادن قرآنش خود داري كرد.
خليفه سوم از وي ناراحت شد و با ضربات لگد پهلويش را شكست و او را در بستر بيماري انداخت كه به مرگ او منجر شد.
ابن مسعود از جمله هفت نفري است كه از اميرالمؤمنين علي(ع) منقول است كه فرمود: به بركت او و ابوذر و مقداد و حذيفه و سلمان وعمار بركات آسمان نازل ميشود و امام ايشان من هستم.
كانَ هؤُلآءِ مِمَّنْ خُلِقَتْ الْاَرْضُ لَهُمْ وَ بِهِمْ يُمْطَرُونَ وَ يُنْصَرُونَ وَ عَلي اِمامُهُمْ وَ شَهِدَوا عَلي فاطِمَةَ(س)
[=century gothic] سفينة[=a zar(a)] البحارج 2 صفحهي 139[/][/][=century gothic] .
وقتي ابن مسعود بر جنازه ابوذر نماز خواند و او را به خاك سپرد، خليفه سوم او را احضار نمود واز او باز خواست كرد كه چرا بر ابوذر كه مورد خشم من است نمازخواندي و او را دفن كردي و براي اين خاطر او را چهل تازيانه زد.
[=a zar(a)]كشف البيان صفحه 47[/]
از مفاخر ابن مسعود است كه وقتي حضرت فاطمه زهرا(س) از دنيا رفت و به شهادت رسيد از جمله اشخاص انگشت شماري بود كه علي(ع) به او اجازه داد تا بر جنازه دختر پيغمبر حاضر شده و نماز بخواند و عاقبت ابن مسعود بر اثر ضربات لگدي كه توسط خليفه سوم متحمل شده بود، در سن شصت و چند سالگي از دنيا رحلت كرد.
اين حديث در جلد سوم وافی باب مواعظ رسول الله(ص) صفحه 57 الحديث الثاني مذکور است.[/]