˙·٠•●☫ یادمان شهید محمد جواد تندگویان ☫●•٠·˙
تبهای اولیه
29 آذر سالروز بارگشت پیکر شهید محمد جواد تندگویان به کشور
شهيد مهندس محمدجواد تندگويان، بالاترين مقام كشوري جمهوري اسلامي ايران بود در دوران هشت ساله دفاع مقدس توسط عمّال بعثي صهيونيستي رژيم صدام به اسارت گرفته شد.مرور زندگي و فعاليت هاي اين وزير نفت كابينه شهيد محمدعلي رجايي كه درست چهلروز پس از آغاز جنگ تحميلي اسير شد، به خوبي حكايت مجاهدت ها و مظلوميت هاي ياران خميني كبير(ره) را بازنمايي ميكند. مهندس تندگويان(كه مقام معظم رهبري به زيبايي تمام او را «شهيد غريب» خواندهاند) با همكاري مشترك دشمن رو در رو و ستون پنجم داخلي اسير شد و سال هاي سال، سخت ترين شكنجه هاي جسمي و روحي و نيزدرد دوري از خانواده و ميهن را تاب آورد و حاضر نشد حتي كلامي عليه ياران، هم رزمان و هم ميهنان خود بگويد.
او به مصداق آيه شريفه «من المؤمنين راجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا» جان شيرين خود را در اوج جواني بر سر هدف والايش گذاشت و با سر بلندي تمام به ديدار يارشتافت.
تندگويان از خيل جواناني بود كه هنگام آغاز قيام حضرت امام دراوايل دهه 1340 شمسي، دوره نوجواني را طي ميكرد و معظمٌله در پاسخ به مزدوران رژيم پهلوي، اين نوجوانان را ياران و ياوران نهضت خويش خواندند. پيش بيني جلودار نهضت به زيبايي به تحقق پيوست و تندگويان در دهه 1350 ضمن كسب دانش آكادميك و نيز بهره گيري از استادان مدعو به به دانشگاه نظير شهيد مطهري،دكتر شريعتي و علامه جعفري، به مبارزه پنهان وآشكار عليه رژيم پرداخت و بهاي آن را با زنداني شدن خويش و همچنين دوري از موقعيت هاي خوب اجتماعي (كه با توجه به مقام علمي اش استحقاق آن را داشت) پرداخت كرد.
درادامه و با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 نيزمهندس تندگويان از خيل جوانان متخصص و متعهدي بود كه از هر نظر آمادگي خدمت به اسلام و ميهن را داشتند و عرصه مديريت، بهترين بستر براي خدمت آنان به آرمان هاي والاي انقلاب اسلامي بود.
اما بروز رخدادي عظيم همچون جنگ تحميلي، بسياري از اين جوانان شايسته را از ما گرفت و تندگويان درغربت تنهايي خويش،چون سروي آزاده محكم و پابرجا با نيت قربتاًالي الله ايستاد و با كمال وقار و افتخار نام خود را در بين اين جوانان جاودانه ساخت. او راد مردي ديگر همچون باكري، همت،جهانآرا، نامجو، كلاهدوز و خيل شهداي دفاع مقدس بود.
يادت گرامي باد،محمدجواد تندگويان
شهيد تندگويان در كلام مقام معظم رهبري
پاسخ حضرت آيت الله خامنهاي به پيام هاي تبريك مسؤولان و اقشارمختلف مردم، به مناسبت اعلام متجاوزبودن عراق ازطرف سازمان ملل متحد، درتاريخ27 آذر1370
پيشاني سپاس بر درگاه خداوند ساييده و به ملت عزيز تبريك ميگويم. اين شادي بزرگ، با تلخي غم فقدان شهيدان عالي مقام و گلهاي پرپرشده بوستان خميني همراه است، كه اين روزها بازگشت پيكر مطهر شهيد غريب مان،مهندس تندگويان ،وزير بسيجي و فداكارجمهوري اسلامي، آن را تازه ميسازد و عظمت فداكاري هايي را كه به اين پيروزي ها انجاميد،درچشم هوشمندان عالم به تصوير ميكشد. جاي آن پير مراد وحكيم فرزانه و رهبر دلسوز و تيزبين خالي است كه ثمره استواريِ معجزنشان خود را در پيروزي هاي پياپي ملت خود ببيند و شادابي اين درخت تناور را كه نهال آن به دست تواناي او نشانده شده است بنگرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با وزير و مسؤولان وزارت كشور و استانداران در تاريخ 27آذر 1370
جا دارد كه به غم طولاني عميق فقدان شهيداي عزيزمان اشاره كنم؛كه مجاهدت و تلاش آنها،مظهروالاي صبرو كار مخلصانه بود. امروز هم خداي متعال، با بازگشت پيكرمطهرشهيد عزيزمان شهيد تندگويان ياد شهدا را درذهن ملت ايران زنده تر كرد. خدا او را غريق رحمت كند،و همچنان كه غريبانه مجاهدت كرد و در راه خدا شهيد شد، ثواب و اجرشهداي غريب راه خدا را به او ارزاني بدارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
بيانات حضرت آيت الله خامنهاي در ديدار با فرماندهان يگان هاي سپاه پاسداران مستقر در فرودگاههاي كشور در تاريخ 2 دي 1370
واقعاً اگرعراق بعد از قبول قطعنامه توسط ما، با همان ساز و برگ قبلي پشت اين هزاروسيصد كيلومتر مرز ما باقي ميماند، فكرمي كنيد كه ملت ايران روي آرامش وآسايش ميديد؟ فكرميكنيد كه نيروهاي مسلح كه شماها باشيد ميتوانستند اندك احساس آرامشي بكنند؟ آيا آب خوشي از گلوي اين ملت پايين ميرفت؟
رژيم عراق،اصلاً شريربالذات است؛اصلاً نميتواند عدم شرارت را تحمل كند.شما ببينيد جسد مبارك شهيد تندگويان را موميايي كرده حاضردارند؛اما وقتي كه هيأت و دكتر و مسؤولان مربوطه به آن جا ميروند، قبري را مي كنند و جسد ديگري را نشان ميدهند!البته اين ها هم فهميدند و گفتند كه اين جسد شهيدتندگويان نيست،اصرار كردند،بالاخره آنها مجبورشدند كه جسد اصلي را بدهند.حالا اگراين ها قانع ميشدند و همان جسد را ميآوردند،بگو شما با آن جسد موميايي كرده، ميخواستيد چه كار كنيد؟! شرارت اين دشمن تا اين حد است؛ از يك جسد موميايي كرده هم حاضر نيست بگذرد؛ براي اين كه يك وقت به صورتي از آن عليه جمهوري اسلامي استفاده كند؛ يك بي آبروگي سياسي، يا مشكلي درست كند!
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47
بسم الله الرحمن الرحیم
شهيد محمد جواد تندگويان از زبان دوست و همكارش، سيد محسن(محمد) مدرسي
جواد،جواني بسيار آرام مؤدب و متواضع و منطقي، رئوف و مهربان و بسيار مردمي و فردي معتقد و مذهبي وظيفه شناس بود و بعد از پدر تكيه گاه خانوادهاش به شمار مي رفت و در بين دوستان محور وحدت بود. از همان دوران جواني، همزمان به تحصيل علوم ديني پرداخت و از محضرو كتب اساتيدي چون شهيد مطهري،علامه محمدتقي جعفري و دكتر علي شريعتي استفاده مي كرد و آموخته هاي خود را در بين دوستان و نزديكان مورد بحث قرار مي داد و به آن ها منتقل مي كرد. يادگيري صحيح علوم قرآني وي تا حدي بود كه در همان سنين جواني بر قرآن و نهج البلاغه تسلط داشت ومصّر بر عمل به آن ها نيز بود و به همين علت خطوط فكري انحرافي و التقاطي را به خوبي تشخيص مي داد و خيلي جدي با آن ها برخورد مي كرد و هيچ گاه جذب آنان نگرديد بلكه،ازمخالفين سرسخت آن ها بود و هميشه مي گفت نفاق و دورويي ازمحتواي كلام آنان پيداست و در اين خصوص دقيقاً مصداق«اشداء علي الكفار رحماء بينهم» بود.اواكثردعاها را حفظ بود و همان طور كه عرض شد، سادگي و بي آلايشي را مشي زندگي خود قرار داده و نسبت به ماديات و ظواهر زندگي بسيار بي اهميت بود. بد نيست در اين مورد به مراسم ازدواج ايشان اشاره كنم.
شهيد تندگويان يك مهندس فارغ التحصيل دانشكده نفت بود ونفس عنوان مهندس در آن زمان براي خيلي از افرادجامعه افتخار آفرين بود و طبعاً جواني با چنين موقعيتي بالقوه، به طور مرسوم بايدموقع ازدواج خريدهاي آن چناني بكند و مجلس آن چناني برگزاركند،اما مجموع افراد شركت کننده در مراسم ازدواج ايشان بيش از 40 نفر نبودند و مهندس تندگويان بيشتر به ميزان درك وتلاش مذهبي همسرش توجه داشت. به اين ترتيب زندگي بسيار سادهاي را شروع كرد وشاهد اين مدعي همين بسكه جواني با تحصيلات و امكانات بالقوه مجموع وسايل زندگياش از يك وانت تجاوز نميكرد.
به شهيد تند گويان
شاعر: عبدالحسين رحمتي
نمي دانم چرا بوي غريبي دارد اين تابوت
مگر از غربت مولا نصيبي دارد اين تابوت!؟
كسي كه رازآن گمگشته را هرگز نفهميده است
نمي داند شهيد بي شكيبي دارد اين تابوت
ملائك نيزدرتشييع سرمست مي رفتند
و مي گفتند: آري! عطرسيبي دارد اين تابوت
دو دست آسماني روبرويم سبزشد آن روز
خداي من! عجب «امّن يجيبي»دارد اين تابوت
دلم مي گفت- بوي يار مي آيد-و من گفتم:
مگر اي دل نمي داني حبيبي دارد اين تابوت
و من مي خواستم شعري بگويم،يك نفر مي گفت:
بگو ازغربت مولا نصيبي دارد اين تابوت
مادر شهيد تندگويان درگذشت
جام جم آنلاين: اشرف السادات مینونشان مادر شهید محمدجواد تندگویان وزیر نفت جمهوری اسلامی در سالهای جنگ تحمیلی، صبح امروز به دلیل بیماری دار فانی را وداع گفت.
پيكر مادر شهيد تندگویان از شهرک اکباتان تشییع و در قطعه 25 بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
محمدجواد تندگويان در سال 1329 در تهران به دنيا آمد. پس از پايان تحصيلات وارد مبارزات سياسي شد و با پيروزي انقلاب نيز در خط نظام قرار گرفت تا اينکه در دولت شهيد رجايي به وزارت نفت انتخاب شد. کمتر از دو ماه بعد، وي در يکي از بازديدهايي که از صنعت نفت در جنوب داشت به اتفاق چند نفر ازمسئولان وزارت نفت به اسارت نيروهاي متجاوز بعثي عراق درآمد.
شهيد تندگويان در طول مدت اسارت تحت سختترين شکنجههاي بعثيان قرار گرفت تا اينکه به فيض شهادت نائل آمد. سرانجام بعد از گذشت 11 سال، پيکر مطهر اين آزاده مجاهد در اواخر آذرماه 1370 به ايران انتقال يافت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
مادران و پدران شهداء یکی یکی به فرزندان شهیدشان می پیوندند
و چه خوش است زمانی که شهید به استقبال پدر و مادرش می رود
یاد و خاطره همه اشون گرامی
فیلمی از دوران اسارت شهید تندگویان در چنگال رژیم بعث عراق، این فیلم از تلویزیون عراق پخش شده است .
[FLV]http://mov1.tebyan.net//hozeh/filmgallery/documentary/TondGooyan_Film-e-Esarat_B.flv[/FLV]
نحوه شناسایی پیکر شهيد تندگويان
در خاطرات همسر این شهید بزرگوار خواندم که:
یک بار ساواک برای تفتیش به منزل ما آمد، شهید تندگویان به آنها سفارش کرد که مادرم قلبش ناراحت است و استرس برایش ضرر دارد و از آنها خواهش میکند که در مقابل مادرم برخوردی نداشته باشید و به مادر هم می گوید که این ها از دوستان من هستند و وقتی هم که از در بیرون رفتند، گفتهاند که تا شب بر میگردم، ایشان سعی داشتهاند که همواره با یک هضم و دوراندیشی خاصی خانواده را از استرسها و فشارها حفظ کنند. به زندان ساواک هم میافتند، تمام تلاش خودشان را میکنند تا خانواده را از شکنجههایی که میشدند، بیاطلاع بگذارند تا فشار کمتری به خانواده بیاید.
یکی از شکنجههایی که ایشان در ساواک میشوند، سوراخ شدن کف پاهایشان با مته بوده است که اتفاقا بعدها از آن به عنوان علامت شناسایی جسد شهید تندگویان در عراق استفاده می شود.
(سید علی اصغر تقوی، پژوهشگر)
«شغال ها»روایت داستانی كوتاهی است كه به ماجرای به اسارت گرفته شدن وزیرنفت دولت جمهوری اسلامی ایران در سال 1359،شهید محمد جواد تندگویان، می پردازد.
احمد دهقان در كتاب خویش «مأموریت تمام» (ناشر:سوره مهر)، درجای جای كتاب،به همین شیوه، در هر فصل، به شهید پرداخته و در پایان اشارهای نیز به زندگی آن شهید عزیز كرده است،
این شما و این هم روایت ویژه شهید تندگویان:
جاده بی انتها كه هم چون ماری سیاه بر روی زمین كشیده شده بود، به نظر خالی می رسید.ماشین با صدایی یكنواخت انگار جاده را می بلعید و جلو می رفت. افراد توی ماشین نگاه شان را به بیرون كشیده بودند،هوا گرم بود و عرق از سر وصورت ها به پایین سرازیر شده بود.
مهندس غرق درتفكربود.او گاهی كه به خود می آمد،نگاهش را به كاغذ های زیادی كه در دستش بود می دوخت.آن ها را یكی یكی می خواند و گوشه هر كدام چیزی می نوشت یا پایین آن را امضاء می كرد.
یكی از روزهای آبان سال1359 بود. شغال ها، از هرسو،شهرآبادان را محاصره كرده بودند. عراقی ها به سمت شهر هجوم آورده بودند و مدام بر تن نحیف شهر چنگ می انداختند.درگوشهای پالایشگاه غرق در آتش بود كه هم چون شمعی آرام آرام میسوخت و به شب های شهر غم زده روشنایی میبخشید!
مهندس تندگویان، وزیر نفت، بارها از هر طریقی كه توانسته بود خود را به شهر رسانده بود.اوضاع را بررسی كرده و دستورات لازم را داده و برگشته بود. نتوانسته بود كه نرود. هر كس كه او را میدید از سرخیرخواهی می گفت كه خودش را به خطرنیندازد،اما قلب مهندس توی آبادان می زد.
از دور،دود غلیظی شهر را در آغوش گرفته بود.مهندس و همراهانش آرام آرام به آبادان نزدیك میشدند.نخل های كنارجاده، كه تا بی نهایت میرفتند، منظره زیبایی را به چشم ها میآورد. هیچ كدام لحظهای از دیدان آن همه زیبایی غافل نبودند.
كمی جلوتر،عدهای بر روی جاده ایستاده بودند. ماشین های نظامی را در وسط جاده قرار داده و جاده را بسته بودند.كنارجاده پر بود از كسانی كه لباس های پلنگی برتن داشتند. ماشین كه نزدیك شد، همه شان به پناه خاكریزكنارجاده رفتند و به دنبالش صدای شلیك اسلحه ها همه جا را پر كرد. تیرهابه سوی ماشین باریدن گرفتند. افراد توی ماشین غافلگیرشدند.سرها به داخل خم شد. فریاد چند نفرشان به هوا رفت:
مواظب باش...
سرتان را بدزدید.
-فرمان... فرمان ماشین را داشته باش... چپ نكنی...
ماشین ایستاد. كسانی كه داخل آن بودند، هراسان درها را بازكردند و در پناه جاده خزیدند. چند نفر با اسلحه نزدیك میشدندو لبخند زشتی تمام صورت شان را پوشانده بود. همه مبهوت مینگریستند.
-این ها دیگر كجابودند؟
-خدا رحم كند. عراقی ها جاده را بستهاند.
سربازان عراقی به آن ها رسیدند. لحظهای ایستادند.هم چون گلهای گرگ كه آهوانی را صید خود درآوردهاند، دوره شان كردند.در یك لحظه همه چیز به هم خورد.سربازها افتادند به جان افراد داخل ماشین كه در كنار جاده بانگاه های نگران آن ها را می نگریستند. لگد و قنداق اسلحه بود كه به هوا می رفت و فرود میآمد.با پوتین بر سر و صورت شان میزدند و به عربی و با خشم فحش میدادند.آن ها را به هر سو میكشاندند.برخاك شان میكشیدند.صورت ها رانشانه میرفتند .با پوتین برپهلوشان میكوبیدند.ازخشم دهان شان كف كرده بود.
لحظهای بعد، همه شان دست از كتك زدن كشیدند.یكی ازدورمیآمد.همه به احترامش ایستادند.افراد ماشین بر زمین افتاده بودند. مهندس و یارانش،دیگرنای حركت نداشتند. بدن شان از خون پوشیده شد بود. یكی بیهوش بر زمین افتاده و خون از گوشه لبش جویی باز كرده بود.
فرمانده عراقی نزدیك ترآمد و رو به سربازان به زبان عربی،چیزی گفت. سربازها سریع احترام گذاشتند و مهندس و یارانش را در كنار جاده و در پناه خاكریز قرار دادند. فرمانده عراقی مغرورانه در برابرشان ایستاد. چشمان سرخش را به چشم های شان دوخت،انگارآتش از درون آن زبانه میكشید.چندین بارسرش را تكان داد و بعد خندید. صدای قهقهاش بلند شد. راه افتاد در میان آن ها،به هر كدام با سرپوتین لگدی زد و در آخر ناگهان ایستاد برگشت و هیچ نگفت. سرش را آرام چند بار تكان داد و بالاخره لبانش را از هم باز كرد:
-تندگویان؟... تندگویان؟... وزیر؟... وزیر نفت؟
نگاهش را به هر طرف چرخاند و در انتظار جواب ماند،اما هیچ صدایی بلند نشد. دوباره پرسید و باز هم سكوت به استقبالش آمد. عصبانی شد. خشم تمام جانش را پر كرد. با لگد افتاد به جان یكی از یاران مهندس مرتب فحش میداد و با لگد به سر و صورتش میكوبید.ایستاد و رو به سربازان و چیزی گفت.بازهم سربازها افتادند به جان مهندس و یارانش و به دنبالش،ضجه بود و خون بود و سكوت.
مهندس دندان هایش را به هم فشرد.همه را میزدند. همه را میكوبیدند.در دهانش احساس شوری كرد. لبانش بی حس شده و خون از بالای ابروانش جویی بازكرده بود. میدان درخاك غوطه میخورد.
فرمانده عراقی به عربی چیزی گفت و همه سربازها ایستادند.دوباره نگاهش را كشید به افرادی كه روی زمین افتاده بودند. عرق تمام صورتش را پوشانده بود. لباسش نامرتب مینمود. دستی به صورتش كشید، خیسی دستش را با شلوارش پاك كرد. لبانش از خشم میلرزید. دوباره پرسید: «تندگویان كدام تان هستید... من وزیر نفت را میخواهم... اگراو را معرفی نكنید همه تان را میكشم...»
هیچ كس چیزی نگفت؛ سكوت بود و سكوت.
-جنازه های تان را میاندازم جلوشغال ها... باید او را معرفی كنید.
سكوت آزاردهنده خوره جانش شده بود. باز به زبان عربی چیزی به سربازها گفت و به دنبالش،آن ها،هم چون مارهای زخمی، بر سر افراد ریختند.بازمشت و لگد بود كه به هوا می رفت و پایین میآمد.یكی از سربازها با سرنیزه بدن زخم خورده مهندس و یارانش را چاك چاك میكرد. یكی بیهوش بر گوشه خاكریزافتاده بود و دیگری ضجه میكشید ازگلوی یكی صدای درد آلودی بیرون میآمد و خون تمام لباسش را پوشانده بود. قمری خسته جانی بر فراز نخل بلندی با چشمان مضطرب نظاره گر میدان.
مهندس نگاهش را به آن دورها كشید؛ خسته جان و زخم خورده. آرام دستانش را ستون كرد.میخواست بایستد،یكی با لگد به صورتش كوبید مهندس قدمی به عقب برداشت، اما نگذاشت كه بر زمین بیفتد. همه جانش را در پاهایش كرده بود. بلند شد. كمر راست كرد. یكی دیگر با مشت صورتش را نشانه گرفت،اما از جایش تكان نخورد. نگاهش را به گرگ های زخمی كه احاطهاش كرده بودند،دوخت تمام توانش را به كمك گرفت. فریادش همه را در جای خود میخكوب كرد:
-جواد تندگویان منم... وزیر نفت ایران منم...
همه ایستادند. مهندس پاهایش را ستون كرده بود كه بر زمین نیفتد. فرمانده عراقی چیزی گفت.او را كشان كشان بردند. نگاه مهندس به قمری دلشكسته بود. او را به طرف دیگر جاده كشاندند و به دنبالش مشت و لگد بود كه فرود میآمد...
شهید تندگویان در كودگی مؤذّن مسجد بود. خیلی زود توانست زبان های انگلیسی و عربی را فرا گیرد و كلاس هایی را برای كسانی كه مایل به یادگیری زبان بودند در مساجد تشكیل دهد.بعد ازاتمام تحصیلات دبیرستان،دردانشكده نفت آبادان قبول شد. در این دوران،وی یكی ازجوانان مذهبی بود كه به مبارزه با شاه پرداخت.بعد ازپایان تحصیلات دانشگاهی به علت فعالیت شدید بر ضدّ شاه توسط ساواك دستگیر و به 18 ماه زندان محكوم شد.با پیروزی انقلاب و نخست وزیری شهید رجایی به عنوان وزیر نفت برگزیده شد. وی در 19 آبان 1359 در جاده ماهشهر-آبادان به اسارت سربازان صدام درآمد.سال ها او را در زندان های عراق شكنجه و سپس به شهادت رساندند.دریكی از روزهای سال 1370، پیكر پاك او را به ایران آوردند؛ روزی كه همه شهدا به استقبالش آمده بودند...
برگرفته از كتاب «مأموریت تمام» نوشته احمد دهقان