مباهله يعنى چه و جريان مباهله ى پيامبر(صلى الله عليه وآله) چگونه بوده

تب‌های اولیه

34 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مباهله يعنى چه و جريان مباهله ى پيامبر(صلى الله عليه وآله) چگونه بوده

مباهله چیست ؟در مورد این واقعه توضیح دهید

به نام خدا
با عرض سلام
دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان‌هایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است.

مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود می‌بیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباس‌های بلند مشکی پوشیده‌اند، به گردنشان صلیب آویخته‌اند، کلاه‌های جواهرنشان بر سر گذاشته‌اند، زنجیرهای طلا به کمر بسته‌اند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباس‌های خود نصب کرده‌اند.

وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد می‌شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه می‌کنند. اما پیامبر بی‌اعتنا از کنار آنان می‌گذرد و از مسجد بیرون می‌رود هم هیأت میهمانان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی می‌شوند.

مسلمانان تا کنون ندیده‌اند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بی‌توجهی کند به همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی علت بی‌اعتنایی پیامبر را سؤال می‌کند، هیچ کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمی‌کنند.

تنها راهی که به نظر می‌رسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی بپرسند، چرا که او نزدیک‌ترین فرد به پیامبر و آگاه‌ترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به دست علی حل می‌شود.

پاسخ او این است که: «پیامبر با تجملات و تشریفات، میانه‌ای ندارند؛ اگر می‌خواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فروبگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید.»

این رفتار پیامبر، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان، حضرت مسیحی می‌اندازد که خود با نهایت سادگی می‌زیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگی سفارش می‌کرد. آنان از این که می‌بینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفته‌اند، احساس شرمساری می‌کنند. میهمانان مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود را کنار می‌گذارند و با هیأتی ساده وارد مسجد می‌شوند، پیامبر از جای برمی‌خیزد و به گرمی از آنان استقبال می‌کند.

شصت دانشمند مسیحی، دور تا دور پیامبر می‌نشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد می‌گوید، در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحی نجران هستند،‌ «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم می‌خورند. پیداست که سرپرستی هیأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، بر عهده دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود می‌اندازد و با پیامبر شروع به سخن گفتن می‌کند: «چندی پیش نامه‌ای از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرف‌های شما را بشنویم».

پیامبر می‌فرماید: «آنچه من از شما خواسته‌ام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه است». و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان می‌خواند.

اسقف اعظم پاسخ می‌دهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلاً به خدا ایمان آورده‌ایم و به احکام او عمل می‌کنیم.»

پیامبر می‌فرماید: «پذیرش اسلام، علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام می‌دهید، سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا می‌دانید، در حالی که این اعتقاد،‌ با پرستش خدای یگانه متفاوت است.»

اسقف برای لحظاتی سکوت می‌کند و در ذهن دنبال پاسخی مناسب می‌گردد. یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را درمانده در جواب می‌بیند، به یاری‌اش می‌آید و پاسخ می‌دهد: «مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان می‌دهد که او باید خدای جهان باشد.»

پیامبر لحظه‌ای سکوت می‌کند. ناگهان فرشته وحی نازل می‌شود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند برای پیامبر می‌آورد. پیامبر بلافاصله پیام خداوند را برای آنان بازگو می‌کند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...»(1)

و توضیح می‌دهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدایی کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است. در حالی که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»

لحظات به کندی می‌گذرد، همه سرها را به زیر می‌اندازند و به فکر فرو می‌روند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی، پاسخی برای این کلام پیدا نمی‌کنند. لحظات به کندی می‌گذرد؛ دانشمندان یکی یکی سرهایشان را بلند می‌کنند و در انتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه می‌کنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل؛ اما... سکوت محض.

عاقبت اسقف اعظم به حرف می‌آید: «ما قانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت باقی می‌ماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنی ما و شما دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هر کس خلاف می‌گوید‌، به عذاب خداوند گرفتار شود.»

پیامبر لحظه‌ای می‌ماند. تعجب می‌کند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمی‌پذیرند و مقاومت می‌کنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر می‌دوزند تا پاسخ او را بشنوند.

در این حال، باز فرشته وحی فرود می‌آید و پیام خداوند را به پیامبر می‌رساند. پیام این است: «هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جان‌هایتان را بیاورید و ما هم جان‌هایمان،‌ سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.»(2)

پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام می‌کند که من برای مباهله آماده‌ام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه می‌کنند، پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چاره‌ای نیست. زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین می‌شود.

دانشمندان مسیحی موقتاً با پیامبر خداحافظی می‌کنند و به اقامتگاه خود باز می‌گردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند.

صبح است، شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستاده‌اند و چشم به دروازه مدینه دوخته‌اند تا محمد با لشکری از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.

تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده‌اند تا بینندة این مراسم بی‌نظیر و بی‌سابقه باشند. نفس‌ها در سینه حبس شده و همه چشم‌ها به دروازه مدینه خیره شده است.

لحظات انتظار سپری می‌شود و پیامبر در حالی که حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج می‌شود. پشت سر او تنها یک مرد و زن دیده می‌شوند. این مرد علی است و این زن فاطمه.

تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت بر دل مسیحیان سایه می‌افکند. شرحبیل به اسقف می‌گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.

اسقف که صدایش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید: «همین نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»

شرحبیل می‌گوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان‌هایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است.»

«آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است. در کتاب‌های قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است...»

در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف می‌رسانند و با نگرانی و اضطراب می‌گویند: «ما به این مباهله تن نمی‌دهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود حتمی می‌شماریم.» چند نفر دیگر ادامه می‌دهند: «مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد.»

کم‌کم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی می‌افتد و همه تلاش می‌کنند که به نحوی اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.

اسقف به بالای سنگی می‌رود، به اشاره دست، همه را آرام می‌کند و در حالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید: «من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من می‌بینم، اگر دست به دعا بردارند، کوه‌ها را از زمین می‌کنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را در بر بگیرد.»

اسقف از سنگ پایین می‌آید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر می‌رساند. بقیه نیز دنبال او روانه می‌شوند. اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر می‌افکند و می‌گوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته باشید، قبول می‌کنیم.»

پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصراف‌شان را از مباهله می‌پذیرد و می‌پذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.

خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش می‌شود و مسیحیان حقیقت‌جو را به مدینه پیامبر سوق می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:
٭ برگرفته از مجله بشارت، شماره 1.
1. «إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». آل عمران (3)، آیة 59.
2. «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت‌الله علی الکاذبین». آل عمران (3)، آیه 6

اين آيه،در سوره آل عمران (آيه/ 61) آمده است . مفسران گفته اند : اين آيه ، درباره هيأت نجرانى و همراهان آنها نازل شده كه پيامبر ، آنها را به مباهله دعوت كرد . آنها تا فرداى آن روز از حضرت مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصيت هاى نجران ، اسقف (روحانى بزرگشان ) به آنها گفت : شما فردا به محمد نگاه كنيد . اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمده بود ، از مباهله با او بترسيد و اگر با يارانش آمد ، با او مباهله كنيد . فرداى آن روز ، پيامبر آمد ، در حالى كه دست على بن ابى طالب(ع) را گرفته و حسن و حسين(ع) پيش روى او راه مى رفتند و فاطمه(س) پشت سرش بود . نصارا نيز بيرون آمدند; درحالى كه اسقف آنها پيشاپيش آنان قرار داشت . درباره همراهان پيامبر سؤال كرد ، به او گفتند : اين ، پسر عمو و دامادش و محبوبترين خلق خدا نزد اوست و اين دو پسر ، فرزندان دختر او از على(س)هستند و آن بانوى جوان ، دخترش فاطمه ، عزيزترين مردم نزد او و نزديكترين افراد به قلب اوست . . . . اسقف گفت : من مردى را مى بينم كه در مباهله با كمال جرأت اقدام مى كند و گمان مى كنم راستگو باشد كه در اين صورت ، به خدا قسم ، يك سال بيشتر بر ما نخواهد گذشت ; درحالى كه در تمام دنيا ، حتى يك نصرانى هم وجود نداشته باشد كه آب بنوشد ، و عرض كرد : اى ابوالقاسم ! ما با تو مباهله نمى كنيم ; بلكه مصالحه مى نماييم و پيامبر(ص)با آنها مصالحه كرد .
پاورقي:

1 . برگرفته از تفسير نمونه ، همان ، ج 2 ، ص 578 ـ 579
2. تفسير الميزان ، علامه طباطبايى(ره)، مترجم نيرى بروجردى ، ج 3


3. تفسير نمونه ، آيت الله مكارم شيرازى و ديگران ، ج 2 ، ص 443

بسم الله الرحمن الرحیم


جريان مباهله با نصاراى نجران
پس از آن که اسلام بعد از جريان فتح مكه و جنگهاى ديگر گسترش يافت، و نيرومند شد، هيئتهاى مختلفى براى بررسى اوضاع و احوال اسلام بسوى پيغمبر اكرم (ص) اعزام گشتند، و برخى از آنان اسلام مى‏آوردند، و برخى امان ميخواستند تا بسوى قوم خود بازگشته و هر چه صلاح دید آن حضرت (ص) است در باره ايشان معمول دارد، و از جمله هيئتهائى كه بمدينه آمدند ابو حارثة كشيش بزرگ نصاراى نجران بود كه بهمراهى سى تن از مردان مسيحى آن شهر بنزد آن حضرت (ص) آمدند و از آن جمله بود: عاقب، و سيد، و عبد المسيح (كه اين سه تن از بزرگان و دانشمندان ايشان بودند) پس هنگام نماز عصر به مدينه رسيدند آنها لباسهاى ديبا و صليب پوشيده بودند يهوديان بنزد ايشان رفته با يك ديگر گفتگوها كردند، نصارى بيهود گفتند: شما بر چيزى نيستيد (و دينتان باطل و بيهوده است) يهود بآنها گفتند: شما بر چيزى نيستيد، (خلاصه هر كدام مذهبى ديگرى را باطل ميدانستند) و در همين باره خداى سبحان اين آيه را نازل فرمود: «و يهود گفتند: نصارى بر چيزى نيستند، و گفتند نصارى يهود بر چيزى نيستند» تا آخر آيه (سوره بقرة آيه 113).
پس هنگامى كه رسول خدا (ص) نماز عصر را خواند بسوى او رو كردند و جلوى آنان كشيش بزرگ آنها بود، پس رو بآن حضرت كرده گفت: اى محمد در باره بزرگ ما حضرت مسيح چه گوئى؟ پيغمبر (ص) فرمود: بنده خدا بود كه او را برگزيده و مخصوص گردانيد، كشيش بزرگ گفت: اى محمد آيا براى او پدرى سراغ دارى كه او را بوجود آورده باشد؟ پيغمبر (ص) فرمود: جريان زناشوئى در كار نبوده تا پدر داشته باشد! گفت: پس چگونه گوئى كه او بنده آفريده شده است و تو تاكنون بنده آفريده‏ شده نديده ای جز اينكه از راه زناشوئى و داراى پدر باشد؟ خداى سبحان آياتى از سوره آل عمران نازل فرمود تا باين آيه كه فرمايد: «همانا مثل عيسى نزد خداوند مانند آدم است كه او را از خاك آفريد پس باو گفت: باش پس شد، سخن حق از پروردگار تو است و تو مباش از شكّ‏كنندگان، پس هر كس در آن با تو ستيزه كند از آنچه بيامده است تو را از دانش، بگو بيائيد بخوانيم و فرزندان ما و فرزندان شما را و زنان ما و زنان شما را، و ما خود را و شما خويش را سپس بيكديگر نفرين ميكنيم و بگردانيم لعنت خدا را بر دروغگويان» (سوره آل عمران آيه‏هاى 59 تا 61) پس رسول خدا (ص) اين آيات را بر نصاراى نجران خواند، و آنها را بمباهله (يعنى نفرين كردن بيكديگر) دعوت كرده فرمود: همانا خداى عز و جل بمن خبر داد كه پس از مباهله هر آن كس كه بر باطل است عذاب بر او نازل شود، و بدان وسيله حق از باطل جدا گردد، پس كشيش بزرگ با عبد المسيح و عاقب براى مشورت گرد هم آمدند و تصميم ايشان بر اين شد كه تا صبح روز ديگر از او مهلت بخواهند (و فردا با او مباهله كنند).
وقتی به محل استراحت خود باز گشتند كشيش بزرگ بآنها گفت: فردا نگاه كنيد ببينيد اگر محمد با فرزندان و خاندان خودآمد از مباهله با او بپرهيزيد، و اگر با اصحاب و يارانش آمد با او مباهله كنيد و نترسيد كه بر چيزى نيست (و دين حق را دارا نيست) چون فردا شد پيغمبر (ص) در حالى كه دست على بن ابى طالب عليه السّلام را در دست داشت و حسن و حسين علیهما السلام از جلو و فاطمه عليها السّلام از پشت سرش ميرفتند براى مباهله حاضر شد، و نصارى نيز كه كشيش بزرگ پيشاپيش آنها بود (براى مباهله) بيرون شدند، همين كه كشيش پيغمبر (ص) و همراهانش را بديد پرسيد كه اينان (كه همراهش هستند) كيانند؟ به او گفته شد: او پسر عمويش على بن ابى طالب است، و هم او داماد و پدر فرزندان و محبوبترين مردمان نزد اوست، و آن دو كودك فرزندان دخترش كه از شوهرش على است ميباشند، و آن دو نيز محبوبترين مردمان نزد اويند، و آن زن دخترش فاطمه است كه گراميترين مردمان پيش او است، و پيش پيغمبر از ديگران نزديكتر است ، كشيش رو بعاقب و سيد و عبد المسيح كرده گفت: نگاه كنيد و ببينيد كه او با نزديك‏ترين و گرامى‏ترين فرزندان و خاندان خود آمده تا بوسيله آنان مباهله كند و با كمال اطمينان باينكه بر حق است آمده و بخدا سوگند اگر بر برهان خود مى‏ترسيد اينان را بهمراه خود نمى‏آورد، از مباهله كردن با او بپرهيزيد، و بخدا سوگند اگر بخاطر انديشه از قیصر (پادشاه روم) نبود هم اكنون من مسلمان مي شدم، ولى به هر چه ميان شما و او سازش و اتفاق مى‏شود با او مصالحه كنيد (و صلح بر قرار سازيد، و هر چه در برابر صلح از شما خواست بپذيريد) و بشهرهاى خود بازگرديد، و براى خود فكرى بكنيد، باو گفتند: ما پيرو فرمان تو هستيم هر چه كردى بدان گردن نهيم، پس كشيش رو بحضرت (ص) كرده گفت: اى ابو القاسم ما با تو مباهله نمى‏كنيم، ولى مصالحه ميكنيم، پس با ما صلح كن ، پيغمبر (ص) با آنها مصالحه كرد بر اينكه هر سال دو هزار حله (جامه نو) از حله‏هاى اواقى باو بدهند .

ارشاد شیخ مفید ، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی ج 1 ص 222

مباهله در لغت ازباب مفاعله به معنای نفرین هر یک از دو نفر علیه یکدیگر می باشد ( مصباح المنیر ص 64)

مباهله در لغت
«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزى گفته مى شود[1].
مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناى ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است; اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ى مساله اى مهم، مانند مسائل مهم مذهبى با هم گفتگو كرده و به نتيجه اى نرسند، در يك جا جمع مى شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مى كنند و از او مى خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].
تناسب معناى اصطلاحى با معناى لغوى در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.

مباهله با مسيحيان نجران
(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ)[3]; هرگاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده - باز - كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم، شما هم فرزندان خود را; ما زنان خويش را دعوت مى نماييم، شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت مى كنيم و شما هم از نفوس خود; آن گاه مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم.
بخش با صفاى «نجران» با هفتاد دهكده ى تابع خود، در نقطه ى مرزى حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ى مسيحى نشين حجاز بود كه به عللى از بت پرستى دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ى با سران حكومت هاى جهان و مراكز مذهبى، نامه اى به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامى جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئى، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مى شود.
نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وى نامه را با دقت خواند و براى تصميم گرفتن، شورايى مركب از شخصيت هاى بارز مذهبى و غير مذهبى تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهى به نمايندگى نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلى الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسى كنند.
شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواى مذهبى قرار داشت:
1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ى رسمى كليساهاى روم در حجاز بود;
2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگى كه به عقل و تدبير و كاردانى شهرت داشت;
3. «ايهم» كه فردى كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.
هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداى يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسى فرزند خدا است; زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسى ازدواج كند، او را به دنيا آورد; پس بايد او را نيز خداى جهان دانست.
پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اى از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسى از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بى پايان خود، بدون آن كه داراى پدر و مادرى باشد، از خاك آفريد»; اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسى فرزند خدا است، پس حضرت آدم براى اين انتساب شايسته تر است; زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.
گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداى آن روز، همگى خارج از شهر مدينه، در دامنه ى صحرا براى مباهله آماده شوند.
روز بيست و پنجم ماه ذى الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مى شود كه در ادعاى خود صادق نبوده و اطمينانى به نبوت خود ندارد، ولى اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مى شود كه او راستگو و پيامبر خدا است; زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مى كند كه عزيزان خود را آورده است.
هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ى نورانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست; على(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مى كنند[5].
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاى مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مى كردند; شكوه و جلال معنوى و الهى اين پنج تن، همه را بر جاى خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايى مى بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاى بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاى نورانى و با فضيلت مباهله كنيم; چرا كه عذاب الهى همه ى ما را نابود مى كند و چه بسا دامنه ى عذاب گسترش يابد و همه ى مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روى زمين يك مسيحى باقى نماند.»
انصراف مسيحيان از مباهله
نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بى درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغى را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامى بپردازند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياى حكومت اسلامى برخوردار گردند; در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ى شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مى شدند، صورت انسانى خود را از دست داده و با آتشى كه در بيابان بر افروخته مى شد، مى سوختند و دامنه ى عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مى شد[6]
فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله
مفسران و محدثان شيعه و سنى تصريح كرده اند كه پيامبر گرامى اسلام تنها كسانى را كه همراه خود براى مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها على بن ابى طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.
شهيد قاضى نور الله شوشترى، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مى كند; سپس آية الله مرعشى نجفى (ره) در پاورقى اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مى كند كه معتقدند آيه ى مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است; براى مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مى نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا على را دشنام نمى گوئى؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگى كه على داشت و من آرزو مى كنم كه يكى از آن ها را دارا بودم...; - يكى از آن ها اين بود كه - چون آيه ى مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و على دعوت كرد; وقتى همگى جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلى; خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»
داستان مباهله گواه بزرگى بر فضيلت و برترى اين خانواده است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.

عموميت استفاده از مباهله
شكى نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلى به مسلمانان براى انجام اين عمل نمى باشد، ولى در آيات و روايات، منعى از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مى شود; براى مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبى سخنان و استدلال هاى شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.
راوى مى گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟
امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقى كن...; روزه بگير و غسل كن، و با كسى كه مى خواهى مباهله كنى به صحرا برو; سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه اى و از اسرار نهان آگاه هستى، و رحمن و رحيمى، اگر من حقى را انكار و باطلى را ادعا مى كنم، بلايى از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاى باطلى مى كند، بلايى از آسمان بر او بفرست; سپس فرمود: چيزى نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسى را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»

منابع:
[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربى، فارسى، ماده «بهل»; فرهنگ دانشگاهى، ترجمه المنجد الابجدى، ماده ى «بهل».
[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.
[3]. آل عمران، 61.
[4]. ياقوت حموى در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.
[5]. در برخى نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و على(عليه السلام) پشت سر وى حركت مى كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.
[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.
[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.
[8]. اصول كافى، ج2، ص482.
منبع اصلی:
سایت اندیشه قم

بخش باصفاى نجران با هفتاد دهكده تابع آن در نقطه مرزى حجاز ويمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه‏مسيحى نشين حجاز بود كه به عللى از بت پرستى دست كشيده، به‏آئين مسيح گرويده بودند.

پيامبر(ص) به موازات مكاتبه با سران‏دول جهان و مراكز مذهبى، نامه‏اى به اسقف نجران ابوحارثه نوشت‏و طى آن ساكنان نجران را به آيين اسلام دعوت كرد.

مضمون نامه‏چنين است:
به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب; از محمد پيامبر و رسول‏خدا به اسقف نجران. خداى ابراهيم واسحاق و يعقوب را حمد وستايش مى‏كنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت‏مى‏نمايم.

شما را دعوت مى‏كنم كه از لايت‏بندگان خدا خارج شويدو در ولايت‏خداوند وارد آييد; و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد، بايدبه حكومت اسلامى ماليات و جزيه بپردازيد در غير اين صورت، به‏شما اعلام خطر مى‏شود.

نمايندگان پيامبر وارد نجران شده، نامه‏پيامبر(ص) را به اسقف نجران دادند. وى نامه را به دقت‏خواند وبراى تصميم‏گيرى در اين باره شورايى مركب از شخصيتهاى بارزمذهبى و غير مذهبى تشكيل داد. يكى از افراد طرف مشورت‏«شرجيل‏» بودكه به عقل و درايت و كاردانى معروفيت داشت.

وى‏گفت: ما مكرر از پيشوايان مذهبى خود شنيده‏ايم كه روزى منصب‏نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعيل انتقال خواهد يافت وهيچ بعيد نيست محمد، كه از اولاد اسماعيل است، همان پيغمبرموعود باشد.

بعد از سخنان شرجيل، شورا نظر داد كه گروهى به‏عنوان هياءت نمايندگى نجران به مدينه برود تا از نزديك بامحمد(ص) تماس گرفته و دلايل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد.

بدين ترتيب، شصت تن از داناترين مردم نجران انتخاب گرديدند كه‏در راءس آنها سه پيشواى مذهبى قرار داشت:
1- ابوحارثه بن علقمه، اسقف اعظم نجران كه نماينده رسمى‏كليساهاى روم وحجاز بود.
2- عبدالمسيح، رئيس هياءت نمايندگى كه به عقل و كاردانى شهرت‏داشت.
3- ايهم كه فرد كهنسال و شخصيت محترم ملت نجران به شمارمى‏رفت.
مشروح جريان مباهله و نيز مذاكرات پيامبر اسلام باهياءت مسيحى در كتاب گرانسنگ «اقبال‏» سيدبن طاووس ذكر شده‏است.

مشروح جريان مباهله و نيز مذاكرات پيامبر اسلام باهياءت مسيحى در كتاب گرانسنگ «اقبال‏» سيدبن طاووس ذكر شده‏است.

. پيامبر اسلام(ص): من شما را به آيين‏توحيد و پرستش خداى يگانه و تسليم در برابر اوامر او دعوت‏مى‏كنم.

نمايندگان نجران: اگر منظور از اسلام، ايمان به خداى يگانه‏جهان است، ما قبلا به او ايمان آورده و به احكام او عمل‏مى‏كنيم. پيامبر(ص): اسلام نشانه‏هايى دارد.

برخى از اعمال شماحاكى است كه به اسلام واقعى نگرويده‏ايد. چگونه مى‏گوييد خداى‏يگانه را مى‏پرستيد؟ در صورتى كه صليب را مى‏پرستيد و از خوردن‏گوشت‏خوك پرهيز نمى‏كنيد و براى خدا فرزند معتقديد.

نمايندگان نجران: ما او را (مسيح) خدا مى‏دانيم، زيرا اومردگان را زنده كرد و بيماران را شفا بخشيد و از گل پرنده‏ساخت و آن را به پرواز در آورد و تمام اين اعمال حاكى است كه‏او خداست.

پيامبر(ص): مسيح بنده خدا و مخلوق اوست كه او را در رحم مريم‏قرار داد و اين توانايى را خدا به او داده بود

نماينده نجران: آرى، او فرزند خداست; زيرا مادرش مريم بدون‏اينكه با كسى ازدواج كند او را به دنيا آورد، پس ناگزير پدرش‏بايد همان خداى جهان باشد.

در اين موقع، فرشته وحى نازل شد و به پيامبر خطاب كرد: به‏آنان بگو: وضع حضرت عيسى از اين نظر مانند حضرت آدم است

كه اورا با قدرت بى پايان خود، بدون اينكه داراى پدرى و مادرى‏باشد، از خاك آفريد; و اگر نداشتن پدر گواه بر اين باشد كه اوفرزند خداست،

پس حضرت آدم براى اين منصب شايسته‏تر است، زيرااو نه پدر داشت و نه مادر. نمايندگان نجران: سخنان شما ما راقانع نمى‏كند.

در اين هنگام، فرشته وحى نازل شد و فرمود: اى پيامبر، به‏كسانى كه پس از روشن شدن جريان حضرت عيسى با تو مجادله و ازقبول حق شانه خالى مى‏كنند،

بگو فرزندان و زنان و نزديكان خودرا گرد آوريم و به درگاه خدا ابتهال كنيم كه بر دروغگويان‏نفرين و لعنت كند;

يعنى هر نفرين كه دامن گروه مقابل را گرفت،باطل بودن راه آنان را مشخص سازد و بدين جدال پايان دهيم.

مساله مباهله به اين شكل شايد تا آن زمان در بين عرب سابقه‏نداشت و راهى بود كه صد در صد حكايت از ايمان و صدق دعوت‏پيامبرى مى‏كرد.

مسلما ورود در چنين ميدانى بسيار خطرناك است،زيرا اگر دعاى او به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفان‏آشكار نگردد، نتيجه‏اى جز رسوايى دعوت كننده نخواهد داشت.

- مفسران و محدثان شيعه و سنى تصريح كرده‏اند كه آيه مباهله‏در حق اهل بيت پيامبر نازل شده و پيامبر تنها فرزندانش حسن وحسين و دخترش فاطمه و پسرعمش على(ع) را به ميعادگاه برد.

بنابراين، منظور از «ابنائنا» در آيه منحصرا حسن و حسين(ع)هستند.
ابوبكر رازى مى‏گويد: اين آيه دليل است كه حسنين پسران‏رسول خدا(ص) هستند و فرزند دختر هم حقيقتا فرزند انسان است.

همانطور كه منظور از «نسائنا» فقط فاطمه(س) است.
و نيز مراداز «انفسنا» فقط على(ع) است، زيرا خود پيامبر كه نمى‏تواندمراد باشد; چون او دعوت كننده است و معنى ندارد كه انسان خودرا دعوت كند، هميشه داعى غير از مدعو است

پس حتما مراد شخص‏ديگرى غير از نبى اكرم است. پس حتما اشاره به على(ع) است.

زيرا هيچ كس نگفته جز على و فاطمه و حسنين كسى در مباهله شركت‏داشته است. اين مطلب بر علو مكان وى و درجه‏اى كه هيچ كس به آن‏راه نيافته، بلكه به نزديك آن هم نرسيده است، دلالت دارد
.
پيامبر به بريده اسلمى فرمود:اى بريده على را دشمن مدار كه او از من است و من از اويم.مردم از درختهاى متفرق خلق شده‏اند و من و على از يك درخت‏آفريده شده‏ايم.

قاضى نورالله شوشترى، در جلد سوم احقاق‏الحق، مى‏گويد:

مفسران در اين مساله اتفاق نظر دارند كه‏«ابنائنا» اشاره به حسن و حسين و «نسائنا» اشاره به‏فاطمه(س) و «انفسنا» اشاره به على(ع) است.

سپس در پاورقى‏همين كتاب نام شصت نفر از بزرگان اهل سنت را نقل مى‏كند كه‏گفته‏اند: آيه مباهله در مورد اهل بيت(عليهم السلام) نازل شده‏است.

از جمله شخصيتهايى كه اين مطلب از آنها نقل شده عبارتنداز:
1- مسلم در كتاب صحيح، ج 2، ص 448.

2- احمد بن حنبل در مسند، ج 1، ص 185.

3- حاكم در مستدرك، ج‏3، ص 150.

4- واحدى نيشابورى در اسباب النزول، ص 68.

5- ابن اثير در جامع الاصول، ج‏9، ص 470.

6- ابن جوزى در تذكره‏الخواص، ص‏23.

7- زمخشرى در كشاف، ج 1، ص 370.

8- ابن حجرعسقلانى در الاصابه، ج 2، ص‏509.

9- ابن صباغ مالكى در فصول المهمه، ص 120.

10- قرطبى در الجامع لاحكام القرآن، ج 4، ص 140.

در كتاب‏هاى روايى شيعه نيز اين مساله جايگاهى خاص دارد. تنهابه يك نمونه از آن اكتفا مى‏كنيم.

امام رضا(ع) در جلسه بحثى كه در دربار مامون تشكيل شده بود،فرمود: خداوند پاكان بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساخته‏است...;

اين مزيتى است كه هيچ كس در آن بر اهل‏بيت(عليهم‏السلام) پيشى نگرفته; فضليتى است كه هيچ انسانى به آن نرسيده وشرفى است كه قبل از آن هيچ كس از آن بر خور دار نبوده است.

آيه مباهله جز معرفى نزديكترین افراد به رسول گرامى(ص) حاوى‏پيامهاى ديگرى است كه فهرست وار اشاره مى‏شود:

1- استمداد از غيب بعد از به كارگيريى توانايى‏هاى عادى.

2- قوام و اساس دين به خاطر همين چند نفر است و گرنه‏پيامبر(ص) مى‏توانست‏خود شخصا نفرين كند.

3- اگر انسان به هدف خود ايمان داشته باشد حاضر است‏حتى خودو نزديكترين بستگانش را در معرض خطر قرار دهد.

4- در دعا كردن آنچه مهم است انگيزه‏ها و شخصيتهاست نه تعداد و كثرت جمعيت.

5- در مجالس دعا بايد كودكان را شركت داد.

6- كسى كه منطق و استدلال و معجزه او را تسليم به پذيرش حق‏نمى‏كند بايد تهديد به نابودى شود.

7- دعا آخرين برگ برنده و سلاح مومن است.

8- استدلال را بايد پاسخ داد، ولى مجادله و لجاجت را بايدسركوب كرد.

9- اگر شما محكم بايستيد، دشمن به دليل باطل بودن عقب نشينى‏مى‏كند.

10- زن و مرد دوشادوش هم و در كنار همديگر مطرح اند.

و از همه مهتر این که:

خدا و پيامبر(ص) با اين عمل به همه ما مى‏فهماند كه اين افراد ياران و نزديكان رسول خدا(ص) در دعوت به حق و هدف او هستند وهمراه او آماده استقبال از خطر بوده، ادامه دهنده حركت اويند.

هنگامى كه پاى مباهله به ميان آمد، نمايندگان مسيحيان نجران‏از پيامبر مهلت‏خواستند تا با بزرگان خود به مشورت بنشينند.
.
نتيجه مشاوره آنها، كه از يك نكته روان شناسى سرچشمه مى‏گرفت،اين بود كه به طرفدارانشان دستور دادند: اگر مشاهده كرديدمحمد با جمعيت و جار و جنجال به مباهله آمد، نترسيد و با اومباهله كنيد;

زيرا حقيقتى در كار نيست كه متوسل به جارو جنجال‏شده است; ولى اگر با نفرات بسيار محدودى از خاصان نزديك وفرزندان خردسالش كه عزيزترين كسان اويند، به ميعادگاه آمد،بدانيد كه پيامبر خداست و از مباهله با او بپرهيزيد كه خطرناك‏است.

وقت مباهله فرا رسيد. پيامبر و هياءت نجران توافق كرده‏بودند كه مراسم مباهله در نقطه‏اى خارج از شهر مدينه در صحراانجام گيرد.

پيامبر گرامى اسلام از ميان مسلمانان و بستگان خود تنها چهارتن را انتخاب كرد كه عبارتند از: على بن ابى‏طالب، حضرت زهرا،امام حسن و امام حسين(عليهم السلام);

زيرا در ميان مسلمانان‏نفوسى پاكتر و ايمانى استوارتر از نفوس و ايمان اين چهارتن‏وجود نداشت.

او فاصله منزل تا نقطه مباهله را با وضع خاصى‏پيمود. در حالى كه حسين را در بغل داشت، دست‏حسن را گرفته بودو على و زهرا(س) پشت‏سرش حركت مى‏كردند.

به ميدان مباهله گام‏نهاد. او پيش از ورود به همراهانش گفت: هرگاه دعا كردم، شماآمين بگوييد.

اسقف مسيحيان گفت: من چهره‏هايى را مى‏بينم كه اگراز خداوند بخواهند كوه از جا كنده مى‏شود; و اگر اين افرادنفرين كنند، يك مسيحى بر روى زمين باقى نمى‏ماند.

مسيحيان نجران باديدن اين صحنه از مباهله منصرف شدند و به‏مصالحه رضايت دادند.

بر اين اساس كه هر سال دو هزار حله هركدام به قيمت چهل درهم به مسلمانان داده و جزيه را رعايت‏كنند.
قويترين دليل بر فضليت اصحاب كساء

نظر به اهميت اين رويداد در تاريخ اسلام، بديهى است‏بايدافرادى در آن شركت كنند كه از شايستگى كافى برخور دار باشند

زيرا اين رخداد در تاريخ دين اسلام ثبت‏خواهد شد.

به همين جهت،پيامبر بزرگوار اسلام از ميان كسان و اصحاب خود تنها چهار تن‏را انتخاب كرد كه عبارتند از: حضرت على بن ابى‏طالب، حضرت‏زهرا، امام حسن و امام حسين(عليهم السلام).

[="blue"]"فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنفُسنَا وَ أَنفُسکُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلی الْکذِبِینَ" [="magenta"](سوره آل عمران/ آیه 61)[/][/]

شرح مختصر واقعه مباهله

مباهله پیامبر با مسیحیان نجران، در روز بیست وچهارم ذی الحجّه سال دهم هجری اتفاق افتاد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم طی نامه ای ساکنان مسیحی نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. مردم نجران که حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند نمایندگان خود را به مدینه فرستادند و پیامبر آنان را به امر خدا به مباهله دعوت کرد. وقتی هیئت نمایندگان نجران، وارستگی پیامبر را مشاهده کردند، از مباهله خودداری کردند. ایشان خواستند تا پیامبر اجازه دهد تحت حکومت اسلامی در آیین خود باقی بمانند.

موقعیت جغرافیایی


بخش با صفای نجران، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی

حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام این نقطه، تنها

نقطه مسیحی نشین حجاز بود که مردم آن به عللی از بت پرستی

دست کشیده و به آیین مسیح علیه السلام گرویده بودند.

دعوت به اسلام


پیامبر اکرم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم برای

گزاردن رسالت خویش و ابلاغ پیام الهی، به بسیاری از ممالک و

کشورها نامه نوشت یا نماینده فرستاد تا ندای حق پرستی و

یکتاپرستی را به گوش جهانیان برساند. هم چنین نامه ای به اسقف

نجران، «ابوحارثه»، نوشت و طی آن نامه ساکنان نجران را به آیین

اسلام دعوت فرمود.


نامه حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم به اسقف نجران




مشروح نامه پیامبر به اسقف نجران چنین بود: «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. [این نامه ایست] از محمد، پیامبر خدا، به اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را ستایش می کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا فرا می خوانم. شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند درآیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی مالیات (جزیه) بپردازید [تا در برابر این مبلغ، از جان و مال شما دفاع کند] و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود».


عکس العمل نجرانی ها





نمایندگان پیامبر که حامل نامه دعوت به اسلام از جانب پیامبر بودند، وارد نجران شدند و نامه را به اسقف نجران دادند. او نیز شورایی تشکیل داد و با آنان به مشورت پرداخت. یکی از آنان که به عقل و درایت مشهور بود گفت: «ما بارها از پیشوایان خود شنیده ایم که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست که محمد ـ که از اولاد اسماعیل است ـ همان پیامبر موعود باشد». بنابراین شورا نظر داد که گروهی به عنوان هیئت نمایندگان نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با محمد صلی الله علیه و آله وسلم تماس گرفته، دلایل نبوت او را بررسی کنند.



گفتگوی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با هیئت نجرانی


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در مذاکره ای که با هیئت نجرانی در مدینه به انجام رسانید آنان را به پرستش خدای واحد دعوت کرد. امّا آنان بر ادعای خود اصرار داشتند و دلیل الوهیت مسیح را، تولد عیسی علیه السلام بدون واسطه پدر می دانستند. در این هنگام فرشته وحی نازل شد و این سخن خدا را بر قلب پیامبر جاری ساخت: «به درستی که مَثَل عیسی نزد خداوند مانند آدم است که خدا او را از خاک آفرید». در این آیه، خداوند، با بیان شباهت تولد حضرت عیسی علیه السلام و حضرت آدم علیه السلام ، یادآوری می کند که آدم را با قدرت بی پایان خود، بدون این که دارای پدر و مادری باشد، از خاک آفرید و اگر نداشتن پدر گواه این باشد که مسیح فرزند خداست، پس حضرت آدم برای این منصب شایسته تر است؛ زیرا او نه پدر داشت و نه مادر. اما با وجود گفتن این دلیل، آنان قانع نشدند و خداوند به پیامبر خود، دستور مباهله داد تا حقیقت آشکار و دروغ گو رسوا شود.


مباهله، آخرین حربه


خداوند پیش از نازل کردن آیه مباهله، در آیاتی چند به چگونگی تولد عیسی علیه السلام می پردازد و مسیحیان را با منطق عقل و استدلال روبرو می کند و از آنان می خواهد که عاقلانه به موضوع بنگرند. بنابراین پیامبر، در ابتدا سعی کرد با دلایل روشن و قاطع آنان را آگاه کند، اما چون استدلال موجب تنبّه آنان نشد و با لجاجت و ستیز آنان مواجه گشت، به امر الهی به مباهله پرداخت.

خداوند در آیه 61 سوره آل عمران می فرماید:

«هرگاه بعد از دانشی که به تو رسیده، کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم».


دیدگاه بزرگان نجران درباره مباهله


در روایات اسلامی آمده است که چون موضوع مباهله مطرح شد، نمایندگان مسیحی نجران از پیامبر مهلت خواستند تا در این کار بیندیشند و با بزرگان خود به شور بپردازند. نتیجه مشاوره آنان که از ملاحظه ای روان شناسانه سرچشمه می گرفت این بود که به افراد خود دستور دادند اگر مشاهده کردید محمد با سر و صدا و جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید؛ زیرا در آن صورت حقیقتی در کار او نیست که متوسل به جاروجنجال شده است و اگر با نفرات بسیار محدودی از نزدیکان و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید که او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است.


در میعادگاه چه گذشت؟



طبق توافق قبلی، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و نمایندگان نجران برای مباهله به محل قرار رفتند. ناگاه نمایندگان نجران دیدند که پیامبر فرزندش حسین علیه السلام را در آغوش دارد، دست حسن علیه السلام را در دست گرفته و علی و زهرا علیهماالسلام همراه اویند و به آنها سفارش می کند هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. مسیحیان، هنگامی که این صحنه را مشاهد کردند، سخت به وحشت افتادند و از این که پیامبر، عزیزترین و نزدیک ترین کسانِ خود را به میدان مباهله آورده بود، دریافتند که او نسبت به ادعای خود ایمان راسخ دارد؛ زیرا در غیر این صورت، عزیزان خود را در معرض خطر آسمانی و الهی قرار نمی داد. بنابراین از اقدام به مباهله خودداری کردند و حاضر به مصالحه شدند.



سخنان ابوحارثه درباره مصالحه

هنگامی که هیئت نجرانی پیامبر را در اجرای مباهله مصمّم دیدند، سخت به وحشت افتادند. ابوحارثه که بزرگ ترین و داناترین آنان و اسقف اعظم نجران بود گفت: «اگر محمد بر حق نمی بود چنین بر مباهله جرئت نمی کرد. اگر با ما مباهله کند، پیش از آن که سال بر ما بگذرد یک نصرانی بر روی زمین باقی نخواهد ماند». و به روایت دیگر گفت: «من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا درخواست کنند که کوه ها را از جای خود بکند، هر آینه خواهد کَند. پس مباهله نکنید که در آن صورت هلاک می شوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند».

سرانجام مباهله

ابوحارثه، بزرگ گروه، به خدمت حضرت آمد و گفت: «ای ابوالقاسم، از مباهله با

ما درگذر و با ما مصالحه کن بر چیزی که قدرت بر ادای آن داشته باشیم». پس

حضرت با ایشان مصالحه نمود که هرسال دوهزار حُلّه بدهند که قیمت هر حلّه

چهل درهم باشد و بر آنان که اگر جنگی روی دهد، سی زره و سی نیزه و

سی اسب به عاریه بدهند.



مباهله، اثبات صدق دعوت پیامبر

مباهله پیامبر با نصرانیان نجران، از دو جنبه نشان درستی و صداقت اوست. اوّلاً، محض پیشنهاد مباهله از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خود گواه این مدعاست؛ زیرا تا کسی به صداقت و حقانیّت خود ایمان راسخ نداشته باشد پا در این ره نمی نهد. نتیجه مباهله، بسیار سخت و هولناک است و چه بسا به از بین رفتن و نابودی دروغ گو بینجامد. از طرف دیگر، پیامبر کسانی را با خود به میدان مباهله آورد که عزیزترین افراد و جگرگوشه های او بودند. این خود، نشان عمق ایمان و اعتقاد پیامبر به درستی دعوتش می باشد که با جرأت تمام، نه تنها خود، بلکه خانواده اش را در معرض خطر قرار می دهد.

مباهله، سند عظمت اهل بیت

مفسران و محدثان شیعه و اهل تسنّن تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر نازل شده است و پیامبر تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش علی علیهم السلام بودند. بنابراین منظور از «اَبْنائَنا» در آیه منحصرا حسن و حسین علیهماالسلام هستند، همان طور که منظور از «نِساءَنا» فاطمه علیهاالسلام و منظور از «اَنْفُسَنا» تنها علی علیه السلام بوده است. این آیه هم چنین به این نکته لطیف اشاره دارد که علی علیه السلام در منزلت جان و نفس پیامبر است.



نزول آیه تطهیر در روز مباهله



روزی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم قصد مباهله کرد، قبل از آن عبا بر دوش مبارک انداخت و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را در زیر عبای مبارک جمع کرد و گفت: «پروردگارا، هر پیغمبری را اهل بیتی بوده است که مخصوص ترینِ خلق به او بوده اند. خداوندا، اینها اهل بیت منند. پس شک و گناه را از ایشان برطرف کن و ایشان را پاکِ پاک کن.» در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر را در شأن ایشان فرود آورد: «همانا خداوند اراده فرمود از شما اهل بیت پلیدی را برطرف فرماید و شما را پاکِ پاک کند.




عظمت حضرت زهرا علیهاالسلام



درعربستان پیش از اسلام، زن هیچ جایگاهی نداشت. زن به عنوان كنیزی كه در خدمت مرد قرار می گرفت تا كارهای خانه اش را انجام دهد، ایفای وظیفه می نمود.

او در مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره حق دخالت و اظهارنظر نداشت. در چنین شرایطی بود كه اسلام ظهور نمود، دیگر به جنس انسان اهمیتی نمی داد بلكه انسانیت وی حائز اهمیت بود. زنان صاحب حق و حقوقی شدند و دیگر كمتر مورد ظلم قرار می گرفتند. در چنین شرایطی كه دختران زنده به گور می شدند و برای زنان در جامعه هیچ شخصیتی قائل نبودند.

حضرت زهرا علیهاالسلام پا به عرصه هستی نهاد و همگان از كارهای پیامبر(ص) نسبت به ایشان تعجب می نمودند. پیامبراكرم با آن مقام مادی و معنوی، خم شده و دستان دختر خود را می بوسید و به او احترام ویژه می گذاشت. البته خیلی ها به اشتباه تصور می كنند كه ارزش حضرت به خاطر این بوده است كه ایشان دختر نبوت، همسر ولایت و مادر امامت بوده اند. حال آنكه باید در نظر داشت كه ایشان شایستگی و ارزش آن را داشته كه در این مسندها جای گرفته است.

با بررسی تاریخ روز مباهله پی می بریم كه خود حضرت زهرا(س) آن قابلیت را داشته و از مقام والای معنوی برخوردار بودند كه به همراه پیامبر(ص) به مباهله می روند. چرا كه در درگاه الهی قرب داشته و دعا یا نفرین ایشان به استجابت می رسید.

مباهله با مسیحیان نجران كار ساده ای نبود كه با هر زن و مرد عادی بتوان آن را به اجرا درآورد بلكه افراد شركت كننده در مباهله باید به درجه ای از حق و یقین رسیده باشند كه خدای متعادل درخواست آنان را پاسخ گوید.

این كه حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام در مراسم مباهله شركت داشته، حاكی از عظمت شخصیت ایشان می باشد.



[="Tahoma"]
به نام علی اعلی

سلام

حیفم اومد امروز که روز 24 ذی الحجه ، سالروز مباهله هستش این تاپیک روی اسکرول نباشه

التماس دعا

یا علی :Gol:

با سلام خدمت دوستان
همه مطالب تاپیک را خواندم خیلی خوب و کامل بود . فقط یک سوال برام پیش آمد ، چرا پیامبر ص از مسیحیان خواست جزیه بدهند؟ منظورم این هست که چون مخالفت کردند حکم تنبیه داشت یا اینکه آنها از پرداخت مالیات سرباز زده بودند؟ (یعنی اینکه مالیات مربوط به مسلمانان و مسیحیان میشده)

حنانه م;289261 نوشت:
چرا پیامبر ص از مسیحیان خواست جزیه بدهند؟ منظورم این هست که چون مخالفت کردند حکم تنبیه داشت یا اینکه آنها از پرداخت مالیات سرباز زده بودند؟ (یعنی اینکه مالیات مربوط به مسلمانان و مسیحیان میشده)

سلام علیکم
جزیه یک نوع مالیات است که غیر مسلمانان به حکومت اسلامی می پردازند ، اسم مالیات مسلمانان خمس وزکات است واسم مالیات اهل کتاب جزیه ، و در بعضی موارد حتی مالیات اهل کتاب (جزیه) از مالیات مسلمانان (خمس وزکات) کمتر بوده است
به عبارت دیگر جزیه تنها یک نوع کمک مالى است ، که از طرف اهل کتاب در برابر مسئولیتى که مسلمانان به منظور تأمین امنیت جان و مال آنها به عهده مى گیرند، پرداخت مى گردد.

حنانه م;289261 نوشت:
با سلام خدمت دوستان
همه مطالب تاپیک را خواندم خیلی خوب و کامل بود . فقط یک سوال برام پیش آمد ، چرا پیامبر ص از مسیحیان خواست جزیه بدهند؟ منظورم این هست که چون مخالفت کردند حکم تنبیه داشت یا اینکه آنها از پرداخت مالیات سرباز زده بودند؟ (یعنی اینکه مالیات مربوط به مسلمانان و مسیحیان میشده)

با عرض سلام و ادب

یکی از احکام اسلامی دریافت جزیه از اهل کتاب می باشد.برای پاسخ به سوال شما لازم است مطالبی به اختصار پیرامون فلسفه دریافت جزیه خدمت شما عرض کنم:

جزیه مالیات سرانه ای بود که اهل کتابی که در حیطه حکومت مسلمانان بودند در هر سال به دولت اسلامی می پرداختند و علت قرار دادن چنین مالیاتی این بود که چون جامعه آنان بدست مسلمانان اداره می شد و دولت اسلامی مجبور بود که حفاظت و نظم و امنیت آنها را به عهده بگیرد.از این لحاظ لازم بود مالیات عادلانه ای از هر فردیکه اسلام را نپذیرفته است دریافت کند و در راه تامین وسائل زندگی و حفظ جان و مال آنان مصرف نماید و همچنین آنان می توانستند با مسلمانان آزادانه مراوده و داد و ستد کنند.به این ترتیب هنگامی که جنگی با یک دشمن خارجی در می گرفت مسلمانان از آنان دفاع می کردند و آنان در جنگ شرکت نمی کردند.

شواهد زنده تاریخی در دست است که نشان می دهد مبلغ جزیه کم و در بعضی موارد ناچیز بوده است و به منظور فشار وارد کردن بر غیر مسلمانان نبوده بلکه فقط به منظور تامین آسایش و امنیت برای آنان بوده است. ازجمله:

۱- هنگامیکه عبادة بن صامت فرمانروایان مصر را به دین اسلام دعوت می کرد به آنان چنین گفت:

اختیار با شما ست خواستید آیین اسلام را پس از دقت و بررسی اختیار کنید و اگر نمیخواهید مسلمان شوید جزیه بدهید و تحت فرمان حکومت اسلامی باشید و تا ما باشیم و شما باشید همه ساله رفتاری با شما خواهیم نمود که طرفین از هم خوشنود باشیم. ما با شما هم پیمان می شویم. جان و دارایی و زمین و خانه شما را حفظ می کنیم و هرکس باموال شما تجاوز کند با او می جنگیم.

۲-پس از آنکه مسلمانان در نبرد با رومیان فاتح شدند و قسمتهای زیادی از شامات بدست آنان افتاد مردم حمص حاضر شدند جزیه بپردازند.سپس مسلمانان به عللی صلاح دیدند پیمانیکه بین خود و مردم مسیحی حمص بسته بودند با رضایت طرفین لغو کنند..به این خاطر سردار مسلمانان در یک مجمع عمومی به مردم حمص چنین گفت:آنچه به ما داده اید از ما پس بگیرید و ما را از هم پیمانی خود آزاد سازید.مردم حمص در پاسخ گفتند: هرگز ما از شما جدا نمی شویم.دادگستری و پرهیزکاری شماها بهتر از رفتار رومیان است.ما حاضریم همراه نیروهای اسلامی با ارتش رومیان بجنگیم.

۳-در عهد نامه خالدبن ولید با مسیحیان اطراف فرات ، چنین نوشته شده است:

این نوشته ای است از خالدبن ولید به صلوبا(بزرگ مسیحیان) و جمعیتش. من با شما پیمان می بندم بر جزیه و دفاع، و در برابر آم شما در حمایت ما قرار دارید و مادام که از شما حمایت می کنیم ، حق گرفتن جزیه داریم و الا حقی نخواهیم داشت.این عهدنامه در سال دوازده هجری در ماه صفر نوشته شد.

جالب این است که هرگاه در حمایت کوتاهی میشد جزیه را پس میدادند(مثل مردم حمص که گفته شد) یا اصلا نمی گرفتند.

۴- مقدار جزیه هایی را که پیامبر اسلام(ص) برای مسیحیان نجران تعیین نموده بود این بود که مردم آنجا سالی سه هزار حله که بهای هر حله چهل درهم بود را در دو قسط بدهند.

۵-مقدار جزیه ای که پیامبر(ص) با اهل اذرح به توافق رسید سالی صد دینار بود.بطور مسلم این رقم پولها در برابر نگهبانی و حفظ جان و مال آنها در برابر دشمنان چندان قابل توجه نبود.

و شاهد دیگر بر اینکه جزیه برای تامین امنیت و دفاع از اهل کتاب بوده است این است که به کودکان و زنان و پیرمردان و نا توانان آنها جزیه تعلق نمی گرفت و فقط به کسانی تعلق می گرفت که توانایی حمل سلاح و جنگیدن داشتند.

اگر جهاد بر همه مسلمانان واجب نبود ( هنگام دفاع یک مرد مسلمان که توانایی دارد باید به جنگ برود)، از آنان نیز جزیه گرفته می شد زیرا جزیه یعنی جزای امنیتی که حکومت اسلامی فراهم می سازد.

در نتیجه جزیه یک نوع کمک مالی است که اهل کتاب در برابر مسئولیتی که مسلمانان به منظور تامین امنیت و جان و مال آنها به عهده می گیرند پرداخت می گردد. و در عوض، آنان از شرکت در جهاد معاف می گرددند.(برگرفته از کتاب: تفسیر نمونه جلد۷ و کتاب پرسشها و پاسخهای مذهبی/ناصر مکارم شیرازی،جعفر سبحانی/جلد۳).

بنابراین دریافت این جزیه از مسیحیان نجران جنبه تنبیه نداشته است.

پنج تن;289270 نوشت:
سلام علیکم
جزیه یک نوع مالیات است که غیر مسلمانان به حکومت اسلامی می پردازند ،[="magenta"] اسم مالیات مسلمانان خمس وزکات است[/] واسم مالیات اهل کتاب جزیه ، و در بعضی موارد حتی مالیات اهل کتاب (جزیه) از مالیات مسلمانان (خمس وزکات) کمتر بوده است
به عبارت دیگر جزیه تنها یک نوع کمک مالى است ، که از طرف اهل کتاب در برابر مسئولیتى که مسلمانان به منظور تأمین امنیت جان و مال آنها به عهده مى گیرند، پرداخت مى گردد.

با عرض سلام و ادب

جناب پنج تن بزرگوار!

هر یک از «خمس و زکات » و «مالیات » برای خود مبنایی جداگانه دارند و مستقل از یکدیگر هستند .

این که گفته شود «اگر کسی مالیات می‌دهد، دیگر خمس و زکات نباید بدهد» یا بالعکس «اگر مسلمانی خمس و زکات می‌دهد، پس دیگر مالیات نباید بدهد»،‌ سخن نادرستی است که از روی عدم اطلاع به احکام اسلام از یک سو و مباحث اقتصادی «دولت» از سوی دیگر می‌باشد.

نگاهي به فلسفه تشريع خمس و زكات و وضع ماليات در حال حاضر و حتي از قرون اوليه اسلام ما را به اين نكته رهنمون مي سازد كه موارد مصرف آن ها از هم جدا هستند و پرداخت يكي كفايت از ديگري نمي كند. برخي از تفاوت هاي مصرف زكات و ماليات عبارتند از:

الف- اصل فلسفه تشريع زكات براي فقرزدايي است اما فلسفه تشريع ماليات تأمين هزينه هاي حكومت مي باشد.

ب- زكات نصاب مشخصي دارد و از اشياء و اموال معيني گرفته مي شود. اما ماليات مقدار معيني ندارد و تعيين آن به عهده كارشناسان حكومت است.

ج- زكات براي تامين نيازمندي هاي مسلمانان است. اما ماليات براي تامين نيازهاي دولت.
درباره تفاوت مصاديق خمس با ماليات نيز گفتني است، يك دوم خمس سهم امام است و يك دوم ديگر آن مانند زكات براي رفع نيازمندي هاي سادات است.(1)
خمس حق خدا و محرومين و براي ديگران است در حالي كه ماليات براي خود شهروندان است مثلا براي آسفالت جاده ها و ساير خدمات و تأسيسات و امكاناتي است كه در اختيار شهروندان قرار مي گيرد.
اما سهم امام از خمس، سهمي است كه خداي متعال براي تثبيت ولايت در هر حكومت اسلامي قرار داده است. در آيه شريفه آمده است "فان لله خُمُسه و للرسول" بر اساس روايات بايد سهم خدا و پيامبر را در اختيار امام و حاكم عادل اسلامي قرار داد. تا در راه خدا و تبليغات ديني و استقرار نظام اسلامي و رفع نيازمندي هاي آن و هر جا كه به مصلحت مسلمين و جامعه اسلامي باشد هزينه كندپس سهم خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حضور پيامبر و ائمه به پيامبر اكرم و ائمه تعلق ميگيرد اما در زمان غيبت همان گونه كه مراجع تقليد در همه امور نايب عام امام عصرمي باشند در اين مورد نيز نايب حضرت بوده و مانند امامان در مصارفي كه شرع مقدس اجازه داده است مصرف مي كنند.

پي نوشت:
1) مسائل مستحدثه زكات، مجله فقه اهل البيت، شماره 10.