چرا من در زمان پيامبر به دنيا نيامدم كه از ياران او باشم؟!!

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا من در زمان پيامبر به دنيا نيامدم كه از ياران او باشم؟!!

سلام

من سوالات زیادی دارم الخصوص قضاوقدر

شنیدم این سایت به سوالات خوب پاسخ میده

چرا من در زمان پيامبر به دنيا نيامدم كه از ياران او باشم؟!!

سلام.
حالا که تو زمان امام زمان اومدی. از یاران مهدی باش.
یا علی

سلام

اگر منظورتان اختیار همین که شما با یکی گفتگو کنید و بگید من اختیار ندارم خود نشانه این است شما اختیار دارید!!
البته دوستان توی سایت چندین جا قضا و قدر را توضیح داده اند میتوانید بگردید و پیدا کنید
اما

اين سوال منطقي نيست چرا اگر قرار باشد اين سوال باعث ايجاد شبهه گردد، با اين حساب تمامي انسانها بايد با مطرح کردن اين پرسش که چرا در فلان زمان متولد نشدم؟! به دام شبهه بيافتند؟!
به هر حال قرار بود شما روزي به دنيا مي آمديد و از سويي چه تضميني وجود داشت که اگر شما موقع عهد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به دنيا مي آمديد باز همين سوال را مطرح نمي کرديد که مثلا چرا در زمان اصحاب کهف به دنيا نمي آمدم؟!

و شما فکر نکنيد که متولد شدن در زمان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حتما به نفع شما مي بود؟ چرا که بسياري از انسانهايي که آنزمان بودند به رسالت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم کفر ورزيدند و چه بسا خيلي هم از من و شما زرنگتر بودند ولي بازم کافر گشتند و از طرفي ياران پيامبر بيش از هر ملت ديگري در سختي و آزمايش و مشقت بودند و از کجا معلوم شما آنهمه مشقت و جهاد و شمشير زدن براي دين خدا را تحمل مي کرديد؟!

خداوند تبارک و تعالي مي فرمايد:

«َعسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»(بقره 216)

يعني: چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن که خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانيد.

پس اصلا اين بدين معنا نيست که چون شما در آن زمان متولد نشديد پس خير و منفعتي نصيبتان نشده! و معلوم نبود شايد شما در آن زمان متولد مي شديد در گروه مومنان نمي بوديد!

بنابراين مهم نيست که انسانها در چه زماني به دنيا مي آيند! بلکه مهم آنست که در هر زماني که متولد شدند به پيامبران الهي ايمان آورند و بر راه مورد رضايت خدا قرار بگيرند.

به هر حال سوال شما ممکن است براي هر کسي ديگري مطرح شود؟ ولي اصلا منطقي نيست زيرا اگر شما آنزمان هم متولد مي شديد از خدا انتظار داشتيد که چرا در اين زمان پر از سختي شما را آفريده و لذا دوست داشتيد مثلا در فبلن وقت متولد مي شديد؟!

مجبوریم;167103 نوشت:
سلام

من سوالات زیادی دارم الخصوص قضاوقدر

شنیدم این سایت به سوالات خوب پاسخ میده

چرا من در زمان پيامبر به دنيا نيامدم كه از ياران او باشم؟!!

سلام این موضوع در چند تاپیک بحث شده است،و البته جواب ذیل نیز تا حدی به سوال شما ربط دارد؛...

بهترین مثال در چنین مواردی همین اعداد است که ذهن انسان به انها خو نموده است؛مثلا شما نمی پرسید عدد یک چرا باید مقدم بر دو باشد و همچنین در جابجایی دیگر اعداد...در جوابیه زیر تا حدی به این مطلب گوشزد گردیده است...

نقل قول:
دوست عزیز..
از قرار معلوم شما بحث قابلیت را مطرح نموده اید که یکی از دوستان به ان گوشزد نمودند ؛اگر بر اساس نظریه شما باشد حیوانات اخص از این شبهه هستند که حداقل چرا کمالات انسانی را خداوند به انها نداده است اگر قابليت ها در بين نباشد ديگر هيچ نمى ماند و سوال در اينجا قطع مى شود؛ زيرا به ذاتى بر مى گردد به عبارتی در ذاتی نیاز به علل نیست نتیجتا اصل این اختلاف در قابلیت دریافت وجود نهفته است به عبارتی این مربوط به ضرورت است نه جبر ؛.هیچ وقت یک شاگرد درحالی که شاگرد است نمی تواند بگوید چرا با حفظ من؛ استاد نیستم چون ان من شاگر؛ نمی تواند در حالی که من شاگردی است استاد شود این یک امر محال است..

یک مثال:
مثلا ممکن است یک شاعر با ذوق؛ بگوید چرا سعدی اکنون متولد نشد و چندین قرن پیش متولد گردید؛اگر از یک شخص عامی چونین سوالی را بپرسید چونین امری را ممکن می داند ولی اگر کمی تعمق کنید چونین چیزی اصلا محال است که سعدی در ان برهه از زمان نباشد و در این برهه باشد به عبارتی بودن سعدی در ان زمان ضرورت دارد نه در این زمان چون مدت زمان خاصی که مقید به حیات او بوده است فقط مختص خودش می باشد و منطبق به سیر تولد تا مرگ خود هم اوست به عبارتی مرتبه وجودی سعدی در همان مقطع از زمان ضرورت پیدا نموده است و باید باشد بله سعدی می تواند در این مقطع باشد ولی دیگر سعدی؛ سعدی نخواهد بود و جابجایی اعداد نیز همین حکم را دارد هر عدد ضرورت در مرتبه خودش را دارد مثلا عدد دو نمی تواند بگوید چرا من در مرتبه صد نیستم چونین چیزی اصلا بی معنا است چون مرتبه دو در همان جایگاهی که است ضرورت پیدا نموده و غیر از ان دیگر دو نیست.بلکه دوی ظاهری است این امر بر می گردد به مراتب وجودی موجودات که بر اساس عقل بر سر جایشان چیده شده اند البته به حکم ضرورت و عینی نه اعتباری.. مانند جابجایی افراد در یک صف..چون ذهن شما با اعتبارات و ماهیاتی که زیاد می بینید خو گرفته است در ابتدا برای انسان این طور وانمود می کند که این قبیل موارد شدنی است ولی وقتی کمی عمیقتر به مسئله نگاه کنید می بینید که قضیه ان طور که خیال می کنید نیست...
خلاصه همه موجودات بر حسب ضرورت مراتب وجود چینش شده اند و وجود هر شخص نیز خاص خودش است به عبارتی تراوش وجود حق اینطور نیست که همینطور بسط پیدا کند و در برخورد به هر چیزی ان به وجود اید مثلا به ماشین برخورد کند ماشین شود یا مثلا به انسان برخورد کند انسان به وجود اید بلکه وجود هر موجودی بر اساس ان قابلیتی که در کسب فیض دارد رقم می خورد ؛وجود یک حیوان مانند اسب خاص خود همان می باشد و نمی توان وجود هر چیزی را با چیزی جابجا کنید در حالی که ان چیز دوباره همان باشد نتیجتا انسان شدن انسان بر اساس ان فیضی است که انرا جز انسان نمی کند و نمی توان انرا به چیزی دیگر داد چون مرتبه اشیا همه با یکدیگر مغایر بوده و هر مرتبه وجودی خاص همان حد وجودی خودش است...

پس خداوند به حکم ضرورت در مرتبه خودش است واین مرتبه عین ذات اوست و همینطور بقیه موجودات از سلسله طولی بگیرید تا سلسله عرضی ،پس اینکه چرا بنده امام نشدم یا فلان نشدم وغیره از سوالاتی است که صورت سوال غلط است....
موفق

موضوع قفل شده است