مترددان عاشورا چه کسانی بودند؟

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مترددان عاشورا چه کسانی بودند؟

با سلام

مهم ترين عامل سعادت انسان، ثبات قدم و استوار ماندن در صراط حق است; از اين رو بايد همواره اين دعاى معروف را ورد زبان خود سازيم كه: «أَللّْهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَيراً».
عاقبت بعضى از مترددان حاضر در كربلا و نهضت عاشورا، عبرت آموز است; از آن جمله اند:

1 ـ هرثمة بن سليم

هرثمة بن سليم،(1)كه در برخى از منابع «هرثمة بن ابى مسلم» آمده است، در روز عاشورا، همچون حرّ بن يزيد رياحى، از سپاه كفر فاصله گرفت و به جبهه حقّ ملحق شد، ولى سرانجامِ اين دو تن، يكسان نبود. حرّ به فوز عظيم شهادت در راه حقّ دست يافت ولى هرثمه توفيق استقامت نداشت و از جبهه حق فاصله گرفت.
* * *
هرثمه، از ياران امير مؤمنان بود، ليكن پس از آن به لشكر باطل پيوست و تا روز عاشورا جزو لشكريان عمرسعد بود.
هرثمه در ضمن بيان خاطراتش، مى گويد: من در شمار لشكر عبيدالله بن زياد بودم. روز عاشورا در كربلا، با ديدن درختى، به ياد خاطره اى افتادم و اين تجديد خاطره، موجب دگرگونى در درون من و عامل جدايى ام از لشكر عمربن سعد شد.(2)
در برخى از كتب تاريخى آمده است: هرثمه در روز عاشورا، سوار بر مركب شد و رسماً به ديدار امام حسين (عليه السلام) رفت و اين خاطره را براى آن حضرت بيان كرد:
«هنگامى كه از صفين همراه على بن ابى طالب (عليه السلام) بازمى گشتيم، آن حضرت پس از نماز صبح، مشتى از خاك برداشت و با صدايى بلند گفت:
«واهاً أيَّتُهَا التُّرْبَة لَيَحْشُرَنَّ مِنْكَ أقوامٌ يَدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب»;(3)
«آفرين برتو اى خاك ، مردمانى از تو در قيامت در محشر حاضر مى شوند كه بى حساب وارد بهشت مى گردند.»
من در آن روز متوجه نشدم، امّا امروز از آن آگاه شدم، امام (عليه السلام) به او فرمود: عاقبت كار بر من پوشيده نيست، تو چه مى كنى؟
هرثمه پاسخ داد: من عيالوارم و از ابن زياد هراسان.
امام (عليه السلام) فرمود: پس از اين منطقه دورشو تا صداى استغاثه مرا نشنوى ! در اين هنگام از امام خداحافظى كرد و رفت.
گفتنى است ميان مورخان اختلاف است كه آيا هرثمه در لشكر امام حسين (عليه السلام) بود و كناره گرفت يا در لشكر عمرسعد بود و به حسين بن على (عليهم السلام) نزديك شد و سپس جنگ را رها كرد و رفت.
صدوق در امالى(4)مى نويسد: هرثمه در جمع كسانى بودكه عبيدالله آنان را به كربلا گسيل داشت، ولى علامه شوشترى، در المواعظ مى نويسد: هرثمه از ياران على (عليه السلام) در صفّين بود و در كربلا امام حسين (عليه السلام) را همراهى مى كرد و تا صبح عاشورا در ميان سپاه امام حضور داشت ولى از آن حضرت جدا شد.
* * *
هرثمه، در خاطرات خود گفته است: من پس از بازگشت از صفين، سخنان على (عليه السلام) را در كربلا براى همسرم كه از محبّان على بود نقل كردم، همسرم گفت: «أَيُّهَا الرَّجُل فَإِنَّ أَمِيرالْمُؤمِنِين لَمْ يَقُلْ إِلاّ حَقّاً»; «اى مرد ، امير مؤمنان جز كلام حقّ و مطابق با واقع، بر زبان نمى آورد.»
همچنين در خاطرات او آمده است: امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: «ياور مايى يا دشمن ما؟
پاسخ دادم، نه ياور و نه دشمن تو هستم، من دختر خود را در كوفه برجاى نهاده ام دلم براى او ناراحت است كه نكند مورد ستم عبيدالله قرار گيرد.»(5)
او مى گفت: امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: «از اينجا برو، به گونه اى كه قتلگاه ما را نبينى و صداى كمك خواهى ما را نشنوى.
قسم به آن كه جان حسين در دست اوست، اگر كسى فرياد استغاثه ما را بشنود و به ياريمان نشتابد، خداوند او را در آتش افكند».(6) و (7)

ادامه دارد....!

2 ـ ضحّاك بن عبدالله مشْرَقى


ضحاك بن عبدالله مشرقى همراه عمويش، در منزل بنى مقاتل (باراندازگاه بين راه) به محضر امام حسين (عليه السلام) رسيدند، امام (عليه السلام) به آن دو فرمود: آيا به يارى من آمده ايد؟
پاسخ دادند خير.
امام فرمود: پس، از اين اطراف دور شويد تا صداى كمك خواهى مرا نشنويد. در اين هنگام ضحاك براثر موعظه امام (عليه السلام) تصميم گرفت كه به يارى امام بپردازد ولى به امام گفت: من تا هنگامى كه وجودم در كنار شما مفيد و به نفع باشد، با شما همراه خواهم بود وگرنه جدا مى شوم و مى روم.

فرهاد ميرزا در قمقام
(8)مى نويسد: ضحاك بن عبدالله مشرقى پياده جهاد مى كرد. او چند تن را كشت و به محضر امام رسيد و امام در حق او دعا كرد. ضحاك خطاب به امام (عليه السلام) گفت: يابن رسول الله طبق بيعت مشروط خودم آمدم، من پيشتر، در هنگام بيعت، گفته بودم تا هنگامى كه تو داراى نيرو و توان جنگ هستى نبرد مى كنم وگرنه بازمى گردم.
اكنون كه يار و ياور ندارى، اجازه بده بازگردم. امام (عليه السلام) فرمود: آرى، بيعت تو مشروط بود، مى توانى بروى.
ضحاك به سوى خيمه رفت و اسب خود را كه در آن پنهان كرده بود، سوار شد و از گوشه اى گريخت.
پانزده تن از لشكريان عمربن سعد تعقيبش كردند، ولى او از معركه جان سالم به در برد.
او در ضمن بيان خاطراتش مى گويد: در روز عاشورا، آنگاه كه دريافتم دشمن در صدد نابود كردن ابزار رزمى; از جمله اسب هاى ياران امام است، من اسب خود را در خيمه اى پنهان كردم.
لذا پياده حمله مى كردم، امام (عليه السلام) مرا زير نظر داشت و هرگاه فردى را به خاك مى افكندم، مى فرمود: «...دستان تو درد نكند، و خداوند جزاى خيرت دهد!»
(9)وقتى ياران امام يكى پس از ديگرى كشته شدند، از آن حضرت اذن رفتن خواستم و سرانجام از كربلا گريختم.
طبرى مورخ معروف مى نويسد:
ضحاك بن عبدالله مشرقى مى گويد: روز عاشورا، آنگاه كه ياران امام (عليه السلام) يكى از پس از ديگرى شهيد شدند و بيش از چند تن باقى نمانده بود، به آن حضرت گفتم: «به شما گفته بودم تا هنگامى كه يارانى دارى، در راه تو مى جنگنم و تو را يارى مى دهم و آنگاه كه حضور من براى تو سودى ندارد، از كنار تو خواهم رفت».
(10)
امام (عليه السلام) فرمود: «آرى، راست گفتى، چگونه از سپاه من بيرون رفته و از تيررس دشمنان ما نجات خواهى يافت؟».
(11)
امام حسين (عليه السلام) آنگاه افزود: «اگر مى توانى بروى و نجات مى يابى، آزادى و برو».
(12) و من بر اسب خود، كه در ميان خيمه ها مخفى كرده بودم، سوار شدم و تيرى به سوى دشمن انداختم و آنان را كمى پراكنده ساختم و از ميانشان بيرون رفتم. چند تن از آنان به دنبالم آمدند و مرا تعقيب كردند اما من به دهى در آن حوالى پناه بردم و عدّه اى از اهل آن مرا شناختند و حمايتم كردند و سرانجام نجاتم دادند.
برخى از مورّخان; از جمله طبرى، جريان حلّ بيعت شب عاشورا توسط امام حسين (عليه السلام) و اظهار وفادارى ياران را از قول همين ضحّاك نقل كرده اند.
(13)
آرى، ضحاك بدين سان از جبهه حق گريخت و زندگى چند روزه دنيا را به رستگارى و بهشت فروخت; «أَلّلهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالسَّعادَةِ»; «خداي ! زندگى ما را به سعادت منتهى ساز و عاقبتمان را به خير گردان !»

ادامه دارد....!

3 ـ مسروق وائل


در دوسوى سپاه حقّ و باطل، گروهى بودند كه از نيمه راه باز مى گشتند; برخى از اينان به گروه مقابل مى پيوستند و برخى ديگر از صحنه نبرد دور مى شدند و به دنبال زندگى عادى خويش مى رفتند.
از اين دسته انسان ها هم در ميان همراهان امام (عليه السلام) بودند و هم در ميان لشكريان عمر بن سعد. همانطور كه گفتيم بعضى از آنان به امام پيوستند; مانند حرّ و حدود 32 نفر ديگر.
گروهى نيز مانند مسروق ابن وائل، گرچه از سپاه باطل جدا شدند ولى توفيق پيوستن به سپاه حق را هم نيافتند.

مسروق وقتى ديد حوزة بن تميمى
(14)با نفرين امام حسين (عليه السلام) به طرز فجيعى به درك واصل شد، كمى به خود آمد، ولى بيدارى و به خود آمدن، دوام نيافت، و لذا به اردوگاه حق ملحق نگشت.

ادامه دارد....!

4 ـ عبيدالله حرّ


امام حسين (عليه السلام) در منطقه قصر بنى مقاتل خيمه اى را ديد و پرسيد آن خيمه از آنِ كيست؟
گفتند: خيمه عبيدالله بن حرّ جُعفى است; كسى كه با على (عليه السلام) در صفين جنگيد.

امام (عليه السلام) كسى را در پى او فرستاد تا به سوى آن حضرت دعوت كند، عبيدالله نپذيرفت و سوگند ياد كرد: من از كوفه بيرون نيامدم، مگر به اين علت كه مبادا حسين داخل كوفه شود و من با او روبرو گردم.
فرستاده امام مراجعت كرد و سخن او را به امام ابلاغ كرد. امام (عليه السلام) با عده اى از اصحاب به خيمه او رفتند. عبيدالله بن حرّ احترام كرد و امام را در صدر مجلس جاى داد.
امام (عليه السلام) او را به يارى خود خواند و فرمود: «تو گناهان بسيار دارى، آيا حاضرى به عملى اقدام كنى كه تمام گناهانت را نابود سازد؟».
عبيدالله پرسيد: «اى فرزند پيامبر خدا آن چيست؟»
امام فرمود: يارى كنى فرزند دختر پيغمبر را و با او بر ضدّ دشمنانش مقاتله و جنگ كنى».
عبيدالله گفت: «مى دانم هركه از تو پيروى كند، در آخرت سعادتمند و خوشبخت است، ليكن من اين همّت را ندارم، از من بگذر. و افزود: اگر اسب مى خواهى اسبم را با خود ببر».
امام (عليه السلام) فرمود: حال كه خود حاضر نيستى ما را همراهى كنى ما را به اسب تو نيازى نيست; بلكه به خود تو هم نيازى نمى باشد: " وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُد " ; «من از كسى كه راه گمراه كنندگان را برگزيده، كمك نمى گيرم»،و افزود من تو را نصيحت مى كنم اگر توانايى دارى كه نداى ما را نشنيده بگيرى و حاضر نشوى، چنين كن، سوگند به خدا، هركس نداى ما را بشنود و ما را يارى نكند، خدا او را در آتش جهنم جاى مى دهد.
(15)
نوشته اند كه پس از عاشورا عبيدالله زياد او را فراخواند و از وى پرسيد: كجا بودى؟! گفت: مريض بودم! ابن زياد گفت: دلت بيمار بود يا تن تو؟ وقتى فهميد مورد خشم ابن زياد قرار گرفته، به گونه اى غافلگيرانه از دارالاماره گريخت و به مداين رفت.
او در قيام مختار، وى را همراهى كرد و در لشكر ابراهيم بن مالك اشتر حضور يافت، ليكن پس از چندى، از گروه آنان نيز فاصله گرفت.
او پس از آن، به مصعب برادر عبدالله بن زبير پيوست و در قتل مختار شركت جست. پس از چندى از مصعب نيز فاصله گرفت و سرانجام در سال 68 ه . خود را در آب فرات انداخت و غرق شد.
(16)
در همين مكان، دو نفر ديگر، به نام عمرو بن قيس و پسرعمويش، خدمت امام (عليه السلام) آمدند، حضرت فرمود: «براى يارى من آمده ايد؟» گفتند: «ما عيالواريم و امانت هاى مردم در دست ماست و از عاقبت امر بى خبريم».
حضرت فرمود: «از اينجا برويد، كسى كه بشنود نداى ما را يا ببيند شخص ما را، پس اجابت ننمايد دعوت ما را. برخداى بزرگ است كه او را در آتش به رو دراندازد».
(17)

پاورقى:‌

1 . بحارالأنوار، ج44، ص255، هرثمة بن ابى مسلم آمده است.
1 . نك : علامه جزائرى، انوارالنعمانيه، ج3، ص241
2 . بحارالأنوار، ج44، ص255 حديث 4، ج32، ص337
3 . امالى، ص817
4 . «مَعَنا أمْ عَلَينا؟ فَقُلْتُ: لا مَعَكَ وَ لا عَلَيْكَ، خَلّفتُ صَبيّة أَخافُ عَلَيها عُبَيدِالله بْن زِياد».
5 . «فَاْمضِ حيثُ لاتَرى لَنا مَقْتَلاً وَ لا تَسْمَعُ لَنا صَوْتاً فَوَالَّذي نَفْسُ حسين بِيَدِهِ لا يَسْمَعُ واعِيَتَنا أَحَد فَلا يُعِينُنا إِلاّ أكَبَّهُ اللهُ لَوِجْهِهِ في جَهَنَّم»
6 . بحارالأنوار، ج 44، ص 255 ـ 256 موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 380 .
7 . قمقام، ج1، ص424
8 . «لا تَشَلْ، لا يَقْطَعُ اللهُ يَدَكَ، جَزاكَ اللهُ...»
9 . «يَابْن رَسولِ الله ! قَدْ عَلِمْتَ ما كان ى بَيْنِي وَ بَيْنَكَ...»
10 . «نِعَمْ صَدَقْتَ وَكَيْفَ لَكَ بِالنَّجاة؟»
11 . «إن قَدَرْتَ عَلى ذلِكَ فَأنْتَ في حِلٍّ».
12 . نك : طبرى، تاريخ، ج4، ص339، شرح سال 61 هجرى، مؤسسه علمى بيروت و معالى السبطين، ص244 و دمع السجوم، ص314
13 . نوشته اند كه در صبح روز عاشورا، عبدالله بن حوزه، به طرف خيمه امام آمد و بانگ برآورد: «اى حسين، بشارت باد تو را به آتش جهنّم!»، در اين هنگام امام (عليه السلام) دست ها را به آسمان بلند كرد و فرمود:«أَللّهُمَّ حَزِّه إِلَى النّارِ»; «خداي ! در جهنم سرنگونش ساز !»
حوزه بااسب به طرف امام (عليه السلام) حركت كردكه اسب او به جولان درآمد و سرنگونش كرد و پايش در ركاب گيركرد. اسبِ خشمگين، وى را به اين سو وآن سو مى كشيد، تاآن كه پاى اوازبدن جدا شد و اورا در ميان آتش دور خيام امام درافكند. مسروق بن وائل مى گفت: من به طمع كشتن حسين (عليه السلام) و دستيابى به جايزه كلان بيرون آمده بودم ولى اين صحنه در من تأثيرگذار بود و فهميدم كه اهل بيت پيش خدا منزلتى دارند. پس ازآن، لشكر عمربن سعد را ترك كردم، اوفقط مى گفت: «لااُقاتِلُهُم فَأكُون في النّارِ»; «با اهل بيت، درگير نمى شوم كه به جهنم واصل گردم». (مقتل الحسين، ص231، معالى السبطين، صص230 و 231).
14 . صدوق، امالى، مجلس30
15 . نك : منتخب التواريخ، ص484
16 . نك : كشّى، رجال، ص74
17 . تحف العقول، ص245 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 290 ; تذكرة الخواص، ص 251

موضوع قفل شده است