**فضايل امام حسين (ع) از زبان دشمنان**

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
**فضايل امام حسين (ع) از زبان دشمنان**


با سلام

من محبت پيامبر را به تو ديدم !
شفيق بن مسلمه گويد: حسين بن على عليه السلام به ميدان آمد و نداى هل من مبارز سر داد، مردى از خاندان ذى لعوه به نام زبرقان بن اسلم - كه بسيار شجاع بود - به سوى او رفت و (چون او را شناخت ) گفت : شگفتا! تو كيستى ؟ فرمود: ((منم حسين بن على عليه السلام ))
زبرقان گفت : فرزندم ! برگرد، به خدا سوگند روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه بر شتر سرخ مويى سوار بود و از جانب قبا مى آمد و تو در آن جلو او بودى و من چنان نيستم كه با خون تو رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدار كنم .
زبرقان در حالى كه بخشى از شعر خود را مى گفت (از نبرد او) برگشت .(1)

پاس جلالت حسين (ع)
عمر بن خطاب عطاى حسن و حسين را مثل عطاى پدرشان مى داد.(2) عمر بن خطاب عظمت و جلالت حسين را پاس مى داشت و به آن حضرت مى گفت : انما ابنت ما ترى فى رؤ سنا، الله ثم انتم يعنى : آنچه را در سر ما مى بينى خدا رويانيده و سپس شما.
مقصودش اين بود كه اين همه اعتبار و عزت و هرچه از دين و دنيا داريم از خدا و شما داريم .(3)
پسرش عبدالله عمر روزى در سايه كعبه نشسته بود كه ديد حسين تشريف مى آورد، گفت هذا احب اهل الارض الى اهل السماء اليوم اين مرد امروز محبوب ترين اهل زمين است نزد اهل آسمان ، او همان عبدالله بود كه در حق حسين عليه السلام مى گفت : ((انه يغز العلم غرا)) يعنى : همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مى دهد، حسين عليه السلام نيز در بيت نبوت از انگشت پيغمبرى غذاى علوم را خورده است .(4)

ادامه دارد...!


پاك كردن خاك پاى حسين (ع)
اهميت حسين عليه السلام تنها در نظر خليفه ثانى نبود كه از على عليه السلام مى خواست حسين عليه السلام را اجازه دهد تا در مشاوره ها شركت كند و از نظر عالى او بهره مند گردد، بلكه در نظر همه صحابه مورد توجه و احترام بود و به او با نظر بسيار عالى نگاه مى كردند.
ابو هريره بنا به نقل عساكر خاك پاى حسين عليه السلام را با جامه خود پاك مى كرد و به اين كار افتخار مى كرد.
ابن عساكر بعد از نقل اين خبر در تاريخ كبير خود، مى گويد وقتى حسين عليه السلام او را براى اين كار عتاب فرمود و توبيخ كرد، ابو هريره گفت : قسم به خدا آنچه را كه من مى دانم اگر مردم بدانند تو را بر دوش خود سوار مى كنند.
باز ابو هريره گفت : از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: من احب الحسن و الحسين فقد احبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى يعنى : هر كه حسن و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هر كه آنها را دشمن بداند حتما مرا دشمن داشته است .(5)

به جان خودم سوگند اين حسين است !
حسين بن على نابغه فصاحت و بلاغت و حريفان او، در هر مقوله وارد سخن مى شدند و در همان كلمه اول مغلوب مى شدند و عرق شرمندگى از پيشانى خود مى زدودند.
عمرو بن عاص با آن قدرت بيان و سخنورى و حيله گرى اش كه به روباه عرب شهرت يافته بود، در يك مجلسى در مقابل جواب هاى حسين چنان درمانده شد كه معاويه روى به او كرد و گفت : به جان خودم سوگند اين حسين است و پسر على بن ابى طالب است . (يعنى در مقابل زبان او زبان ما كند و منطق ما سست است .)

ادامه دارد...!

فصاحت كلام امام حسين (ع)

ابن شهر آشوب در كتاب خود، مناقب آل ابى طالب ، گويد كه عمروبن عاص در يك مجلسى به حسين عليه السلام گفت : چه عوامل باعث شد كه اولاد ما از اولاد شما بيشتر است ؟
امام در جواب شعر عباس بن مرداس ‍ السلمى را خواند:
پرنده هاى سياه رنگ سنگين پرواز تنبل ، جوجه زياد مى آورند، اما مرغ شكار يك اولاد مى آورى د، يا كم اولاد مى شود.
عمرو عاص گفت : چه عاملى باعث شده كه شارب هاى (سبيل ) ما از شارب هاى شما زودتر سفيد مى شود؟
امام فرمود: زنان شما عفونى و بد بو هستند، لذا هر وقت با آنان نزديكى مى كنيد نفس آنها به صورت شما مى خورد و رنگ شارب هاى شما را تغيير مى دهد.
عمروعاص گفت : چه سبب شد كه ريش هاى شما از ريش هاى ما زيادتر و سنگين تر است ؟
امام عليه السلام آيه 56 سوره اعراف را خواند. و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبثت لا يخرج لا نكدا منظور از شهر زيباى پاك زمين هاى آن است ) يعنى : زمين خوب پاك سبزى هاى خود را با اذن پروردگار بيرون مى آورد، اما زمين خبيث و لجن زار حاصل را كم مى آورد.
معاويه كه در همان مجلس حاضر بود گفت : به حق خودم كه بر تو (يعنى عمروعاص ) است حقا اين پسر على بن ابيطالب است . پس امام حسين عليه السلام اين دو بيت شعر را خواند:
اگر عقرب ((يعنى عمرو)) دوباره به ما حمله كند، ما بر و حمله مى كنيم . نعلين براى كوبيدن سر او نيز حاضر است !
و عقرب هم مى داند و يقين كرده است كه براى او نه دنيا وجود دارد و نه آخرت .(6)

شهادت مى دهم كه تو پسر على مرتضايى !
سبط ابن جوزى در تذكره از هشام بن محمد كلينى و او از محمد بن اسحاق نقل كرده كه گويد:
مروان بن حكم والى مدينه بود. مرا پيش امام حسين عليه السلام فرستاد تا به وى بگويم كه مروان مى گويد پدرت بين مردم تفرقه انداخت و عثمان را كشت و علما و زهاد را (منظور خوارج است ) از بين برد.
تو بايد در اين صورت به غير پدرت افتخار كنى و مثل شما همانند ((قاطر)) است كه هر وقت به وى گويند پدرت كيست در جواب مى گويد برادرم اسب است .
ابن اسحاق به محضر حسن بن على عليه السلام شرفياب شد و با خجالت و شرمندگى عرض كرد: پيام شرم آورى از مروان دارم كه اگر از سطوت و شمشير نمى ترسيدم هرگز به زبان نمى آوردم ؛ مع الوصف اگر شما اجازه ندهيد نخواهد گفت .
امام عليه السلام فرمود.
حتما بگو. ما از سخنان او به خدا پناه مى بريم . او گفته مروان را بيان كرد. امام فرمود: به مروان بگو كه اگر اين گفتار تو راست باشد خدايت اجر خواهد داد و اگر دروغ باشد نقمت خدا شديد است !
ابن اسحاق بيرون آمد و به حسين عليه السلام برخورد.
امام عليه السلام از مسير و محل ماءموريت او پرسيد بر امام معلوم شد پيامى داشته است . امام از متن پيام پرسيد. قاصد از بيان آن امتناع كرد. امام فرمود: يا بايد بگويى يا تو را گردن مى زنم .
امام حسن عليه السلام صداى برادر را شنيد و بيرون آمد. از حسين عليه السلام تقاضاى آزادى قاصد را نمود.
حسين عليه السلام سوگند ياد كرد تا پيام مروان را نگويد آزادش نمى كنم . قاصد متن پيام را شرح داد. امام حسين عليه السلام فرمود: به مروان بگو حسين بن على عليه السلام مى گويد كه اى پسر زن كبود چشمى كه مردم را در بازار ((ذى المجاز)) به خود دعوت مى كرد و در بازار ((عكاظ)) پرچم فجور بلند مى كرد. اى پسر رانده شده رسول خدا و لعن شده به زبان رسول ! من تو را و پدرت را و مادرت را خوب مى شناسم .
قاصد برگشت و همه آنچه را كه شنيده بود به مروان گفت : برگرد به حسن عليه السلام بگو كه من شهادت مى دهم تو پسر رسول خدايى و به حسين عليه السلام بگو شهادت مى دهم تو پسر على مرتضايى .(7)

ادامه دارد...!


حسين از هر عيب برى است

به معاويه گزارش داده بودند كه ممكن است حسين بن على عليه السلام در آينده انقلاب كند.
از اين رو نامه اى به آن حضرت نوشت و در آن نامه امام را از قصد انقلاب بر حذر داشت .
امام عليه السلام در جواب معاويه ، نامه اى تند و تكان دهنده و در عين حال نصيحت آميز نوشت و در آن برخى از جنايات معاويه را به رخش كشيد و از تحمل وليعهدى يزيد و سگ بازى و شرابخوارى او ذكرى به ميان آورد و خاطر نشان ساخت كه بزرگترين فتنه بر امت ، وخيم تر از حكومت تو نيست : و انى لا اعلم فتنه اعظم على هذه الامه من و لا يتك عليها: يزيد كه ديد حسين بن على از شرابخوارى و سگ باز او ياد كرده است به پدرش گفت : نامه اى براى آن حضرت بنويسد و او را تحقير كند و على بن ابى طالب عليه السلام را به زشتى ياد نمايد.
معاويه به اين جوان جاهل خشك مغز چنين گفت : من از حسين بن على عليه السلام چگونه عيبجوى كنم ! به خدا قسم ، هيچگونه عيبى در وى نمى بينم : فو الله ما ارى فيه موضعا للعيب .
شگفتا كه معاويه در خلوتگاه كاخ خود و در جلسه محرمانه با پسرش ، از حسين بن على عليه السلام چطور به عظمت ياد مى كند! اگر بگوييم حسين عليه السلام بعد از پيغمبر اعظم مالك دل هاى مرد و زن مسلمان شده بود و شهر مدينه به خاطر وجود حسين عليه السلام همان روحانيت و موقعيت عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله را داشت مبالغه نگفته ايم و گاه گاه درباره حسين به معاويه اعتراض هاى دندان شكن مى كردند.(8)

مدح عجيب معاويه

احنف ، معاويه را از شكستن عهد و پيمانى كه با حسن عليه السلام در مورد ولايتعهدى بسته ، بيم داد و او را به حرمت نهادن به افكار عمومى سفارش ‍ نمود و محبت و دوستى مردم عراق را نسبت به خاندان پيغمبر ياد آور شد.
سپس گفت : معاويه ! بدان كه تو هيچ عذرى در نزد خدا ندارى اگر يزيد را بر حسين عليه السلام مقدم بدارى ، در حالى كه تو مى دانى حسن و حسين كيستند و داراى چه مقصد و هدفى هستند.
و در ضمن اين بيانات گفت : به خدا، اهل عراق حسن و حسين را از على عليه السلام بيشتر دوست دارند.(9)
معاويه بر حسب فطانت و زيركى خود حسين بن على را از همه معاصرين و اطرافيان خود بهتر مى شناخت ، به طورى كه گاهى مداحى او از حسين مورد اعجاب ديگران واقع مى شد.

ادامه دارد...!

خوب ابلاغ فرمودى !
جمعى از منافقين به معاويه گفتند: براى آنكه تا حدى نگرانى تو درباره حسين بن على كاسته شود، بهتر است كه او را به منبر دعوت كنى تا براى مردم خطبه بخواند، بديهى است وقتى مردم گفتار او را شنيدند عظمت او در نظر مردم پايين خواهد آمد.
معاويه كه در سياست روباه صفت بود گفت : من اين كار را درباره برادرش ‍ حسن كردم ، امام وقتى خطبه را آغاز كرد به حدى از خود فصاحت و بلاغت نشان داد كه ما را پايمال و از نظر مردم ساقط كرد.
با اين وصف اصرار منافقين به حدى شد كه معاويه به ناچار از آن حضرت در خواست نمود تا به منبر رفته و براى مردم خطبه بخواند. امام قبول فرمود و بر منبر تشريف برد و پس از حمد و ثنا چنين گفت :
مائيم لشكرهاى غالب و قاهر خدا و مائيم عترت و عشيرت رسول خدا.
هيچ كس را با اين حضرت قربت و قرابت ما نيست ، و مائيم اهل بيت پاك و پاكيزه او و مائيم يكى از ثقلين و رسول خدا با قرآن كريم همانند فرموده ، آن قرآنى كه داراى تفصيل تمامت اشياء است و اطراف آن از باطل و لا طائل پرداخته و پيراسته است ، و تفسير و تاءويل آن بى زياده و نقصان در نزد ماست و ما را با حالت حيرانى و ترديد معطل و منتظر نمى گذارد، بلكه ما از حقايق آن كه در نزد ماست تبعيت مى كنيم ، پس اطاعت كنيم ما را و سر از فرمان ما نتابيد، زيرا خداوند اطاعت ما را بر شما واجب ساخته است .
اطاعت كنيد خدا و رسول خدا و اولى الامر را و آنجا كه در كارى درمانده شويد به كتاب خدا و خطاب رسول بازگشت نماييد تا آنانكه از تفسير و تاءويل آگاهند شما را آگاه سازند و اگر فضل و رحمت خدا شاملتان نشود كمتر كسى از حيله و دام شيطان خلاصى يافته ، پس به هوش باشيد و گوش ‍ به دعوت شيطان ندهيد، مانند آن اشخاص نباشيد كه به آنها گفت
لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص على عقبيه قال انى برى منكم .
چنانچه اين دشمن قوى پنجه شما را شفيته و به طمع دوستى فريفته سازد بناگاه از شما روى برگرداند و شما را در هم شكند و با شمشير و نيزه و خدنگ كيفر نمايد، آن وقت است كه يك تن از شما به سلامت نرهد و شما و ايمان شما را خط امان ندهد. اين كلمات بر معاويه بسيار گران آمد، وليكن قهرا از بيانات حسين عليه السلام تشكر كرد و گفت : خدايت خير دهد يا ابا عبدالله ! خوب ابلاغ فرمودى .(10)

احترام معاويه به امام حسين (ع)
معاويه مى دانست كه حسين عليه السلام در دل مردم جاى گرفته و با او نمى توان به درشتى پرداخت . امام حسين عليه السلام هميشه رفتارش با معاويه شجاعانه بود به طورى كه يك روز در بالاى منبر از على بدگويى مى كرد، ناگهان حسين (ع) وارد شد و با شمشير به طرف معاويه حمله كرد.
معاويه فرود آمد و پشت منبر پنهان شد، بعد هم عذر خواست و مبلغى قابل توجه به امام تقديم نمود كه بين فقرا قسمت نمايد!(11)
الوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير معروف به ابن كثير گويد:
ابوبكر و عمر و عثمان و ساير اصحاب به حسين فوق العاده احترام مى نمودند
امام باقر فرمود: بدان كه احدى نه پيش از تو و نه بعد از تو افضل از من نبوده است و حتى بعد از امام حسن عليه السلام با آنكه حسين عليه السلام به بيعت با معاويه و يزيد حاضر نشد، او پيوسته همان عطيه را براى حسين مى فرستاد و به آن حضرت احترام مى گذاشت .(12)


ادامه دارد...!

عظمت مقام علمى امام حسين
معاويه خواست از حلقه علم و تدريس حسين و اجتماع مردم در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبر تعريف كند؛ لذا به مردى از قريش ‍ چنين كفت :
هنگامى كه داخل شدم به مسجد رسول خدا، حلقه اى ديدم كه در آن جمعيت انبوهى نشسته بودند و سكوت به حدى در آنان حكم فرما بود كه گويا پرنده اى بر سرشان نشسته بود و اين حلقه ويژه دانشجويان حسين عليه السلام بود و حسين عليه السلام به لباسى مانند عبا ملبس بود و تا نصف ساق هايش پوشيده بود.(13)
معاويه خودش را و آنچه كه از زخارف و زيورها و حكومت و پادشاهى دنيا او را احاطه كرده مى بيند.
و حسين عليه السلام را مى بيند با آنچه از حقيقت عليم او را احاطه كرده اين جا است كه مى بيند فاصله بين اين دو حالت از زمين تا آسمان است .
در محضر حسين عليه السلام حلقه اى بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم مى ديد نشسته بودند و در نهايت آرامش جسم و سكوت محض كه حاكى از خضوع بى مانندشان نسبت به عظمت حسين عليه السلام بود! همه چشم خود را به حسين (ع) دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گويى مى خواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاى نفسانى ساعتى را به پناه معنويت آن حضرت بروند.
مانند مرغانى كه در هواى گرم و سوزان ، زمين نمناكى بيابند و بر آن بيفتند تا خود را خنك كنند و از زحمت گرما بياسايند، مى خواستند با خلوص نيت در آن محضر عالى حلاوت ايمان را بچشند. و همه مى دانند آن طور كه در آن محضر عالى شعور وجدانى نسبت به عالم تازه و زنده مى شود در هيچ محفل حاصل نمى گردد!(14)

اعتراف معاويه به فضيلت امام حسين (ع)
روزى عبدالله بن زبير و گروهى از قريشيان نزد معاويه نشسته بودند كه حضرت حسين عليه السلام وارد مسجد شدند.
معاويه بسيار از حضرتش ‍ تجليل نمود و پيش رفت و خوش آمد گفت و آن حضرت را در جايگاه مخصوص خود جاى داده و گفت : يا ابا عبدالله ! پسر زبير را كه اين چنين نشسته نمى بينى ، كه چقدر بر بنى عبد مناف رشك آور است !
عبدالله بن زبير گفت : معاويه ! مرا فضيلت حسين عليه السلام و قرابت او با رسول خدا نيك معلوم است و گمان ندارم كسى را در آن ترديد و شبهه باشد و اگر علاقمند بر مفاخرت دارى گوش دار تا فضل زبير را بر تو و پدرت بگويم .
ذكوان آزاد شده حسين عليه السلام كه در مجلس حاضر بود گفت : پسر زبير! به درستى كه آقاى من حسين عليه السلام مانع از سخن گفتن من مى شود مگر آنكه گوينده آزادى بيان و دل محكم داشته باشد.
اگر او سخن گويد از روى علم و حكمت گويد و اگر سكونت كند از روى حلم ساكت است .
او از گفتار استنكاف نموده و به مقام عالى رسيده و همه مردان محترم به فضيلت او اعتراف دارند. اينك من آقايم را با اين بيتها مى ستايم .
درباره كسى حرف نزنيد كه به غايت كمال رسيده ، هنگامى كه مردم مقصر و نادان بودند. هر كس فعاليت كند به مقام چنين شخص برسد دست و پا مى زند بدون رهبر نمى تواند رشد و نمو كند؛ و چطور ممكن است به نو ماه تابنده و خير البشر و شاخه آل محمد صلى الله عليه و آله رسيد.
معاويه گفت : ذكوان ! به خدا راست گفتى ، خدا امثال تو را در خاندان بزرگان زياد كند. و اين گواهى معاويه از ضمير باطن به طور ناخودآگاه بود.
ابن زبير گفت : اگر حسين عليه السلام خودش سخن مى گفت به پاس احترام او حرف نمى زدم ؛ ليكن چون حسين خاموش نشست و غلامش حرف زد، گفتار غلامان جواب ندارد.
ذكوان گفت : بر حسب گفته رسول اكرم كه غلام هر قوم از همان قوم است ، من از شما افضلم .
ابن زبير گفت : معاويه من جواب او را نگويم ، حال اگر تو را فخرى بر زبير هست بر شمار. سپس شروع به مفاخرت نمودند و مجلس ‍ به درازا كشيد.(15)(16)

ادامه دارد...!

موضوع قفل شده است