یک حرف عجیب از حضرت عباس
تبهای اولیه
چرا حضرت عباس در کربلا به برادرانش گفت شما از من جلوتر بروید تا کشته شوید و من از شما ارث ببرم؟
با سلام
چقدر درد آور است در مورد پدر تمام فضايل انسانيت چنین سخنان بی اساسی گفتن !
آرى ، چه سخن زشت و اتهام دروغينى به آن سيد بزرگوار بستند تا بر راستاى قامتش خط انحراف بربندند!
کسی که چنین القابی دارد
القاب حضرت عباس عليه السلام
1. قمر بنى هاشم
2. باب الحوائج
3. طيار.
4. اطلس .
5. الشهيد.
6. العبدالصالح .
7. السقاء.
8. سپهسالار.
9. حامى الظعينه .
10. المستجار.
11. قهرمان علقمى .
12. پرچمدار.
تحريف تاريخ !
از بصيرت نافد و انديشه بزرگ عباس عليه السلام آنكه تنها به جانبازى و ايثارگرى خود اكتفا نورزيد و در آن عرصه خون و شهادت ، برادرانش را نيز به سوى سعادت جاودانه آرميدن در رضوان بزرگ الهى فرا خواند، تا اينكه فداى مكتب توحيد گردند و ابوالفضل عليه السلام در فقدان آنها به صبر و شكيب بنشيند و به اجر صابران نائل آيد.
بدين لحاظ قمر بنى هاشم عليه السلام عبدالله ، جعفر و عثمان - برادران تنى خود - را فرا خواند و بدانان گفت : به پيش تازيد تا ببينم كه براى خدا و رسولش خير خواهى نموده ايد، زيرا شما را فرزندانى نيست .
مقصود قمر بنى هاشم عليه السلام از اين سخن آن بود كه برادرانش را به موقعيت خطير آشنا سازد، و آنان را بياگاهاند كه تجمعشان در آنجا تنها بايد براى يك هدف باشد و آن فداكارى و جانبازى در راه دين است ، و بدان خاطر كه ايشان هيچ مانع و رادعى كه از مقصد بزرگشان باز دارد، مانند فرزند و افراد تحت تكلف ، نداشتند، لذا لازم بود كه در راه حيات شرع مقدس جان خود را فدا سازند و آنان نيز همان گونه كه برادرانشان در نظر داشت به استقبال مرگ رفتند و به مقام منيع شهادت نايل آمدند.
اما شگفتا از ابن جرير طبرى كه در تاريخ خود (جلد 6، صفحه 257) مى گويد: پنداشتند كه عباس به برادران مادريش ، عبدالله و جعفر و عثمان ، گفت : اى فرزندان مادرم ، براى نبرد پيش افتيد تا از شما ارث برم ، زيرا شما فرزندانى نداريد (كه وارث شما باشند) آنان هم پذيرفتند و رفتند و كشته شدند!!
همچنانكه ابوالفرج اصفهانى نيز در مقاتل الطالبيين مدعى شده است كه ، عباس عليه السلام برادرش جعفر را كه فرزندى نداشت به صحنه مبارزه فرستاد تا ميراثش به او رسد.
پس هانى بن ثبيت بر او حمله برد و او را به قتل رساند!
نيز در كتاب مقتل العباس آمده است : ابوالفضل عليه السلام برادران تنى خود را به ميدان جنگ فرستاد. پس همگى آنان را كشته شدند و عباس عليه السلام ميراث آنان را در اختيار گرفت !
سپس خود به ميدان رفت و كشته شد و ارث همگى به عبيدالله (فرزند عباس عليه السلام ) رسيد و عمويش : عمر بن على با او در اين زمينه به منازعه برخاست ، سپس ميان آن دو با پرداخت مقدارى ، مصالحه برقرار شد!
اين سخنى است كه ، از ميان مورخين و ارباب مقاتل ، تنها اين دو تاريخ نويس مدعى آن شده اند.
اما شخص بصير و آگاه خود مى داند كه اين اتهام تا چه حد از واقع بدور است ، و من نمى دانم چگونه آنان ادعاى ارث و ميراث ابوالفضل عليه السلام از برادرانش را نموده اند، در حاليكه بر فرض صحت آن مادرشان ام البنين - كه در طبقه بالاترى از نظر ارث قرار داشت - در آن هنگام زنده بود و با وجود مادر، ارث به برادر نمى رسيد، و مسلما عباس عليه السلام كه در خانه صاحب دين بزرگ شده ، به اين احكام ناآگاه نبوده است .
علاوه اين گونه نيت و كردار، در اوضاع و احوالى چون روز عاشورا، حتى پست ترين مردم نيز كمتر سر مى زند، تا چه رسد به شخصيتى چون ابوالفضل كه اسوه صفا و وفا و عشق و پاكى است .
براستى ، در آن هنگامه خون و شمشير، كه هر كس جان و مال خود را فراموش مى كند، چه كسى است كه در آن موقعيت خطير، برادرانش را به كام مرگ فرستد تا خود وارثشان شود!
به ويژه آنكه اين عمل از سلحشورى سر زند كه مى داند خود هم بعد از آنان باقى نخواهد ماند و از مالشان بهره اى نخواهد برد و تنها براى آنكه چيزى نصيب اولادش شود دست به چنين كارى برد!
آرى ، چه سخن زشت و اتهام دروغينى به آن سيد بزرگوار بستند تا بر راستاى قامتش خط انحراف بربندند!
آيا شما - اى خواننده - ميل دارى ديگران در باره ات بگويند برادران خود را در تيررس دشمن قرار دادى تابه ميراث آنان دست يابى ؟!
يا اينكه اين امر از دنائت و پستى است و هرگز چنين اتهامى را بر خود نمى پسندى ؟ كما اينكه هيچ انسانى - هر مقدار هم كه خوار و فرومايه باشد - به انى عمل قبيح تن در نمى دهد.
پس تو اى تاريخ نگار باانصاف !
چگونه راضى شدى كه اين اتهام را به كسى بربندى كه معلم شهامت و اخلاق و كريمانه بود و جان مطهر خود را فداى حجت زمانش نمود؟!
و چگونه آن كردار، زيبنده دانش پژوه دانشگاه نبوت و پرورش يافته مكتب امامت ، كه از محضر امير مؤ منان على عليه السلام و دو امام همام عليه السلام كسب و علم و فيض نموده است ، تواند بود؟
در صورتيكه ما اگر در مقدم داشتن برادرانش براى جنگاورى بخوبى دقت نماييم ، متوجه مى شويم كه عباس عليه السلام چگونه در برابر سيدالشهدا عليه السلام - كه جگر گوشه رسول الله صلى الله عليه و آله و پاره دل زهراى بتول بود - بزرگمنشى و نهايت فداكارى خود را آشكار ساخت . زيرا واضح است كه هدف او از پيش فرستادگان برادران اين بوده است كه :
1. به درجه رفيع شهادت رسند و قمر بنى هاشم عليه السلام در مصيبت آنان بسيار محزون شده و صبر بسيار پيشه سازد و به اجر جزيل الهى نايل شود، و نيز خواهان انتقام و عذاب خداوند براى خون به ناحق ريخته آنان گردد.
و شاهد اين امر، سخن خود ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين است كه از عباس عليه السلام نقل مى كند كه به برادرش عبدالله گفت : به پيش تا اينكه كشته ببينم و صبر در اين مصيبت را به حساب خداوند بگذارم و نزد او ماءجور باشم ؛ پس او اولين كسى بود كه از ميان برادرانش كشته شد.
ابو حنفيه دينورى نيز در الاءخبار الطوال آورده است كه عباس به برادرانش گفت : جانم به فدايتان ! به پيش تازيد و از سرورتان حمايت كنيد، تا اينكه در پيشگاه وى به كام مرگ در اييد. پس آنان همگى به صحنه نبرد رفتند و كشته شدند.
و اگر ابوالفضل عليه السلام براى بهره ورى از ميراث آنان ، ايشان را به ميدان جنگ فرستاده بود، ديگر معنايى براى صبر بر مصيبت برادرش و انتظار پاداش الهى ، و نيز دليلى بر سخن جانم به فدايتان - آن هم جان شريف حضرتش - وجود نداشت .
2. نيز بدان علت برادرانش را براى جنگ بسيج نمود و پيش از خود به ميدان فرستاد، كه از فداكارى و ايثار آنان در راه دين و تحت لواى سيدالشهدا عليه السلام اطمينان حاصل نمايد.
شاهد بر اين امر، سخن شيخ مفيد در ارشاد و ابن نما در مثيرالاءخوان است كه نقل مى كنند، عباس عليه السلام خطاب به برادرش گفت :
- به صحنه برو نبرد رويد تا اينكه نسبت به خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله خير خواهى نموده ايد، زيرا شما را فرزندانى نيست .
و قمر بنى هاشم عليه السلام با اين كلام ، بهيچوجه قصد فريب آنان را نداشت و تنها مى خواست مقدار ولايت و علاقه آنان به سرور مظلومان را به دست آورد و اين فرمان ، در حقيقت ، مهر و لطف بدانان و ارشادشان به امر خير و صلاح ، در برابر حق و برادرى آنان بر حضرتش مى باشد.
در اينجا مانع ديگرى از ارث برى ابوالفضل عليه السلام - حتى اگر معتقد به وفات ام البنين سلام الله عليه در آن هنگام شويم - وجود دارد، و آن اين است كه : در صورتيكه عباس عليه السلام هم شهيد مى شد، فرزندانش نمى توانستند از آن ميراث بهره اى ببرند؛ زيرا برادران و خواهران پدرى ابوالفضل عليه السلام (همچون عمر اطرف ، عبيدالله نهشيله ، حضرت سيدالشهدا، زينب كبرى ، ام كلثوم و رقيه و...) در قيد حيات بودند و با وجود آنان ارث تنها مختص عباس عليه السلام نمى شد، بگذريم كه تاريخ شهادت مى دهد ام البنين در آن هنگام زنده بود و بعد از ورود موكب خاندان عصمت به مدينه ، در مصيبت چهار پسر گرانقدرش به سوگ نشست و با ايشان مرثيه سرود.
البته به نظر مى رسد كه سخنان بى اساس طبرى و همقطاران وى ناشى از اين امر است كه آنان در كلام حضرت عباس عليه السلام كه فرمود: زيرا شما فرزندانى نداريد، هيچ تفكر و دقت نكرده و مقصود از آن را استفاده وى از ميراث برادران ! تصور نموده ، و با اين عدم تعمق و خود راءيى روى تاريخ را سياه كرده اند؛ در حاليكه مقصود قمر بنى هاشم عليه السلام آن بود كه شما فرزندانى نداريد كه نگران آنها باشيد و شما را از شهادت در راه خدا و رسيدن به سعادت جاودانه باز دارند.
ضمنا جناب شيخ عبد الحسين حلى در النقد النزيه (جلد 1، صفحه 99) احتمال داده كه اءرئكم يعنى از شما ارث برم ، با ارزء بكم يعنى به مصيبت شما دچار شوم ، در كتابت اشتباه شده باشد، و اين سخن بعيد نيست .
احتمال نزديكتر، سخن شيخ آقا بزرگ تهرانى ، مؤ لف مجموعه ارزشمند الذريعة الى تصانيف الشيعة است كه حدس مى زند اءرثكم با ارثيكم يعنى به سوگ و مرثيه شما بنشينم ، اشتباه شده باشد.
كه در اين صورت ، مقصود ابوالفضل عليه السلام اولا ارشاد انان به راه حق ؛ ثانيا بسيج آن مجاهدان به جبهه نبرد با دشمنان ولايت ؛ و ثالثا به سوگ نشستن خويش در باره آنان - كه عملى محبوب خداوند است - مى تواند باشد.
چنانكه عباس بن ابى شبيب شاكرى نيز در روز عاشورا به شوذب ، هم پيمان خويش ، گفت : اى شوذب چه در دل دارى ؟
گفت : اينكه با تو در ركاب فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله بجنگم تا كشته شوم .
عباس گفت : من هم درباره تو همين گونه فكر مى كردم ، پس در مقابل ابا عبدالله به پيكار پرداز تا در مصيبت تو از خداوند اجر طلبم ، چنانكه در مصيبت ساير اصحاب حضرتش براى خودم اجر مى طلبم ، و اگر كسى نزديكتر از تو به من بود دوست داشتم در برابرم به خون خود در غلتد تا در مصيبتش به پاداش الهى نايل آيم ، زيرا امروز روزى است كه هر مقدار مى توانيم بايد اجر و پاداش به دست آوريم ، كه بعد از اين دنيا ديگر عملى در كار نبوده و صرفا بايد حساب پس دهيم .
ز خون تشنگان طف چو دامان افق تر شد
لب خشك از خيام آمد برون عباس نام آور
به آئين يداللهى ، به فر قدرت اللهى
محمد صدر، سرمد قدر، حيدر كر جعفر فر
خدا جو، مصطفى جو، والضحى رو، لافتى بازو
حسن گيسو، حسين مو، حمزه نيرو، مرتضى مظهر
نبى خد مرتضى يد مجتبى قد، نينوا مرقد
فلك درگاه ، كيوان دستگاه و كربلا منظر
حسين طينت ، سجاد فطرت ، فاطمى خصلت
على عالى اعلا پدر، ام البنين مادر
بگفتا اى گروه ناكسان بى خبر از حق
مگر ما را نمى دانيد از اولاد حيدر آل پيغمبر؟!
از اين آب روان سيراب يكسر وحش و طير اما
مگر از وحش و طير، اى ناكسان ، هستيم ما كمتر؟!
كفى ز آب روان پر كرد تا لب تر كند كآمد
به يادش از لب خشكيده فرزند پيغمبر
ز كف او ريخت آب و مشك را پر كرد از دريا
برون آمد لب خشك و دل غمگين و چشم تر
بعضی از متنها توی تاریخ طبری که نوشته محمد ابن جریر طبری هستش این آقا خیلی جاهلانه موضوع را نوشته اند
اگر آب به خیمه ها نرسید فدای سرت عمو عباس
عباس جان پدر و مادرم به فدایت آقا