سلمان فارسی زن داشت؟

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سلمان فارسی زن داشت؟

یکی می گفت سلمان هرگز ازدواج نکرد. پیامبر به ایشان اجازه داد؟

با سلام

قاضى شهيد، سيد نورالله مرعشى شوشترى، درباره چنين گروهى، و اظهار نظرآنان مى نويسد: آنچه ميان جاهلان و قلندران مشهور است، كه سلمان مجبوب بوده، و هرگز تاهل نكرده، غلط و بى اساس است (1) .

اضافه بر اين، متون و شواهد تاريخى گواهى مى دهد، كه سلمان براى ازدواج قدم جلو گذاشته، با موانعى روبروگرديده، ولى در عين حال ازدواج كرده، داراى فرزند گرديده، و از نسل وى، نوه و نسلهايى باقى نمانده است، كهدر اين فصل،شرح خواستگارى ها، ازدواج، و فرزند داشتن او را مورد مطالعه قرار مى دهيم:

1- خواستگارى دختر «عمر»

در روايت مى خوانيم: عمر، در حالى كه جلو درب خانه خود با گروهى ايستاده بود، از سلمان خواست، اگرحاجتى دارد براى او برآورده سازد. سلمان، از اين موقعيت استفاده نمود و گفت: اى ابوحفص! من مايلم با دخترتو، خواهر «حفصه »يعنى، خواهر همسر رسول خدا(ص) ازدواج كنم، اما عمر كه از اين خواستگارى سختناراحت شده بود، به اطرافيان خود خطاب كرد و گفت: مى بينيد اين عجمى كه درست نمى تواند سخن بگويد،چه ادعايى دارد؟

راستى، چگونه محمد(ص) اين مرد را اين قدر ميدان داده و عظمت بخشيده،كه وى از حد خود تجاوز مى كند،و خود را در حدى قرار مى دهد، كه مى خواهد باافراد بلند نسب همطراز گردد؟!

آن گاه، عمر حركت كرد، و در حالى كه خشمناك بود، به حضور رسول خدا(ص)رسيد و به عرض رسانيد: اىرسول خدا(ص)! موقعيت افراد بى ارزش را، اين قدربالا نبر، كه بتوانند با اشراف اصحاب تو، همسنگ شوند وافتخار و منزلت بدست آورند!

رسول خدا(ص) فرمود: چه مشكلى براى تو پيش آمده؟

عمر، داستان خواستگارى سلمان را بيان كرد، اما رسول خدا(ص) فرمود: واى به حال تو! اگر سلمان به اينازدواج مايل بود، تو چرا به وصلت با او را رضايت ندادى، تا بدين وسيله به او نزديك شوى؟ در حالى كه بهشتمشتاق ملاقات سلمان است.

آن گاه رسول خدا(ص) آيات قرآنى را كه در مورد فضيلت سلمان و ياران وى وارد شده بود (2) بيان فرمود، و عمر دربرابر آن حضرت ساكت ماند، اما «حذيفة بن يمان » منظور آيه قرآن و رسول خدا(ص) را سؤال كرد، آن حضرتفرمود: منظورآيه: و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم... (3) سلمان و قوم او هستند. بعد رسول خدا(ص)ادامه داد:معاشر قريش! تضربون العجم على الاسلام هذا، و الله ليضربنكم عليه غدا.. (4) .

اى جماعت قريش! شما بر عجم به خاطر اسلام آوردن امروز شمشير مى زنيد،اما به خدا سوگند در آينده آنهابراى اسلام آوردن، به شما شمشير فرود مى آورند!

گويا پس از توضيحهاى رسول خدا(ص) درباره سلمان بود، كه «عمر» به هنگام خواستگارى بار دوم، از برخوردقبلى خود پشيمان شد و جواب مساعد داد، اماسلمان زير بار اين ازدواج نرفت و گفت: مى خواستم بدين وسيله بدانم، آيا روحيه نژادپرستى قبل از اسلام، از قلب تو ريشه كن شده؟ يا هم چنان باقى است! (5) آن گاه سلمان ازاين ازدواج صرف نظر كرد (6) .

ازدواج با غير عرب!

درباره ازدواج عرب با غير عرب «محدث نورى » مى نويسد: اينكه «عمر» براى ازدواج دختر خويش با سلمانخوددارى نمود، بدين خاطر بود، كه وى با عجم(فارس) سرسازگارى نداشت، بدين جهت وقتى خلافت اواستقرار يافت، ازدواج باغير عرب را در اسلام سنت قرار داد، و بسيارى از افراد تاكنون نيز، اين شيوه راعملى مى كنند، و دليل آنها هم اخبار ساختگى است.

علامه در كتاب «تذكرة الفقهاء» و شيخ طوسى در كتاب «الخلاف » مى نويسند:گروهى از پيروان «ابو حنيفه » درمورد همشانى و «كفويت » در ازدواج، هفت چيز راشرط مى دانند، كه يكى از آنها «نژاد» است.

همچنين عده اى از پيروان «شافعى » در «كفويت » شش شرط را لازم مى دانند، كه يك مورد آن «نژاد» است، و براين اساس، نژاد غير عرب با نژاد عرب، چون «همسنگ » نيستند، نمى توانند ازدواج كنند! (7) در حالى كه قرآنكريم و سنت پيامبر(ص) نژادپرستى را در همه موارد، مردود و محكوم نموده و ملاك ارزشها ولياقتها را ايمان وعلم و تقوى قرار داده است (8) .

2- خواستگارى دوم

متاسفانه، همانطور كه بيان شد، مسئله نژادپرستى، يكى از آفتهاى اعتقادى واخلاقى جوامع گذشته بوده، وهم اكنون نيز اين فاجعه انسانى - كه قرآن و پيغمبر(ص) براى ريشه كن ساختن آن تلاشهاى فراوانى كرده اند - جريان دارد، وعواقب بسيار دردناكى را به وجود مى آورد.

سلمان فارسى هم، با آن همه عظمت و مقام معنوى و علمى، گرفتار اين فاجعه شده، و گويا به همين دليل، يا ازباب اينكه وقتى خدا كسى را دوست داشته باشد،امتحان و مبتلا مى كند (9) ! در خواستگارى دوم هم به ازدواجموفق نشده است!

زمخشرى، در كتاب «ربيع الابرار» مى نويسد: سلمان فارسى، در حالى كه «ابودرداء» دوست و برادر ايمانى خود راهمراه برداشته بود، به خواستگارى يك زن قرشى رفت.

ابودرداء، وارد خانه شد و براى خانواده آن زن، سابقه سلمان و فضايل و مقام علم و دانش او را بيان كرد، اما آنان باشنيدن وضعيت سلمان (كه قهرا يك جهت آن هم كهنسالى بوده) گفتند: به ازدواج با او حاضر نيستند، اما اگرخود «ابودرداء»مايل باشد، حاضرند زن را به ازوداج وى درآورند!
«ابودرداء» هم كه موقعيت را مناسب ديد، با آن زن پيوند ازدواج بر قرار كرد! اما وقتى ابودرداء از آن خانه بيرون آمد به سلمان گفت: برادر! من كارى انجام دادم، كه از تو خجالت مى كشم! آنگاه داستان را شرح داد! سلمان هم با شنيدن داستان، گفت: من بايد شرمنده باشم، زيرا به خواستگارى زنى آمده بودم، كه خداوندسرنوشت او را براى تو مكتوب داشته بود (10) .

3- ازدواج

بار سوم خواستگارى سلمان فارسى، به نتيجه رسيد و توانست از قبيله «بنى كنده » زنى را به ازدواج خويشدرآورد، شب عروسى فرا رسيد، گروهى از بستگان عروس و ياران سلمان آنان را تا جلو درب خانه همراهى كردند،سلمان زحمات وخدمات دوستان را مورد ستايش قرار داد، و از آنان تقاضا نمود، از همانجا برگردند!

آن گاه سلمان و همسر وى وارد خانه شدند، وقتى سلمان پرده ها وآذين بنديهاى فراوان خانه و حجله را ديد،نگران شد و گفت: اينجا حجله عروسى است؟ يا كعبه به قبيله «بنى كنده » منتقل شده، كه اين همه پرده آويزانكرده اند؟گفتند: همسر تو ثروتمند است و اين پرده ها و آذين بنديها جهيزيه است و ازدارايى خود آن زن مى باشد،ن وقت سلمان قانع و ساكت شد. اما مشاهده كرد، تعدادى دختر و خدمتگزار مشغول پذيرايى و خدمت هستند،پرسيد: اينها كيستد و چهكاره اند؟ پاسخ دادند: اينها كنيزان و خدمتگزاران همسر تو مى باشند!

سلمان، با شنيدن و ديدن آن وضع هم ناراحت شد، اين كار همسر را ناپسندشمرد و گفت: اين كار هم پسنديدهنيست، آنان بايد شوهر كنند، زيرا از حبيب خود، رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: كنيزان بايد به شوهرداده شوند، اگركسى دخترها و كنيزان را در خانه نگهدارى كند و آنان به خاطر نياز به همسر، به گناه و بى عفتىآلوده شوند، گناه آنان به عهده مالك و صاحب آنان نيز خواهد بود.

بعد سلمان، ضمن سپاس از خدمتگزاران، از آنان تقاضا كرد، او را با همسرش آزاد بگذارند.

سلمان گفت: مولايم رسول خدا(ص) به من سفارش كرده، هرگاه كنار همسرخويش قرار گرفتم، زندگى را بااطاعت و عبادت خداوند آغاز كنم، حال كه قول مساعدت و اطاعت داده اى، با من حركت كن.

سلمان و همسر او حركت كردند، و به مسجد وارد شدند، زن و شوهر در مسجد نمازگزاردند و بعد از آن به خانه برگشتند و زندگى با ياد و اطاعت خداوند آغاز گرديد.

روز بعد، عده اى از دوستان و ياران، براى تبريك به ديدن سلمان آمدند، و پس از تهينت و احوالپرسى، سؤال كردند: آيا همسر خوبى نصيب تو شد؟ آيا وضع اوچگونه بود؟ و آيا از وضع وى رضايت دارى؟!

سلمان، كه از اين سؤالها ناراحت شده بود، و از پاسخ خوددارى مى كرد، گفت:انما جعل الله الستور و الخدور والابواب لتوارى ما فيها...
خداوند متعال، پرده ها و درها را براى پوشش اسرار قرار داده، شما هم از مسايل ظاهرى و عمومى سؤال كنيد، واز آنچه اسرار زندگى افراد است و به شما مربوطنمى شود، پرهيز داشته باشيد، زيرا از رسول خدا(ص) شنيدمكه مى فرمود: افرادى كه مسايل خصوصى زناشويى خويش را با ديگران گفت و گو مى كنند، مانند چهارپايان (نروماده اى) هستند، كه در راه و مقابل چشم ديگران، يكديگر را «بو» مى كشند! (11) .

بنابراين، به استناد متون تاريخى، سلمان فارسى ازدواج كرده و همسر داشته،چنانكه از بانويى به نام «بقيرة » به عنوان همسر سلمان، در «مداين » نام برده شده است.
فرزندان و نواده ها

آيا سلمان فارسى، فرزند هم داشته، و از اين صحابى بزرگ نسلى هم به جاى مانده است؟

سيد بن طاووس، علامه مجلسى و محدث نورى، از شخصى به نام «عبدالله بن سلمان الفارسى » نام مى برند، كهحديث «تحفه بهشتى براى فاطمه - س » را (12) از پدرخود «سلمان » روايت كرده است (13) اما در عين تحقيقى كه بهعمل آمد، از نام مادر«عبدالله » و خصوصيات زندگى وى، مطلب اضافه اى يافت نشد.

هم چنين از «شيخ بدر الدين حسن بن على بن سلمان » در كتابهاى حديثى ورجالى سخن به ميان آمده، كه با نهواسطه نسب او به «محمد بن سلمان فارسى »مى رسد، و شيخ بدرالدين حسن، در «استاباد» از «سد» از نواحى«رى » (14) مى زيسته وواعظ فصيح و صالحى بوده است (15) و به قول «محدث نورى »: استفاده مى شود، كه فرزند ونواده هاى سلمان، تا حدود پانصد سال در «رى » بوده اند (16) .

در كتاب «المنتقى » تاليف: كازرونى، آمده است: گفته مى شود: سلمان در زمان خلافت «عمر» به اصفهانبازگشتى داشته، همچنين سلمان برادرى در شيراز (ياكازرون كه قبلا مطالعه كرديم) داشته، كه نسلى از وىباقى مانده، دخترى دراصفهان داشته، كه نسل و نتيجه داشته، و هم چنين داراى دو دختر در «مصر» بوده،چنانكه از او نبيره پسرى به نام «كثير» معرفى شده است (17) .

از نسل و نواده هاى ديگر سلمان، موارد زير را مى توان نام برد:

1- ضياءالدين

محدث نورى، مى نويسد: يكى از نواده هاى سلمان «ضياءالدين » بوده، كه ازعالمان «خجند» محسوب مى شدهاست.

(خنجد از شهرهاى جمهورى ازبكستان، در كنار سيحون قرار دارد كه مركز وپايتخت آن محسوب مى شود، وامروز آن را استالين آباد گويند) (18) .

ضياءالدين، مردى عالم و دانشمند و با لياقت بوده، شرحى بر كتاب «محصول » رازى نوشته، و به خاطر لياقت وتوانايى كه داشته، در «بخارا» يعنى پايتخت دولت سامانى، كه امروز «جمهورى ازبكستان » است (19) عهده دارپيشوايى امور شرعى مردم بوده، و به سال 622 هجرى در «هرات » زندگى را به درود گفته است.
.


ضياء الدين، غير از جنبه علمى و پيشوايى، شاعر خوبى هم بوده، كه به خاطرانتساب او به سلمان فارسى، تخلصخود را «فارسى » انتخاب نموده، و «سيف اسفرنگى »، يعنى «سيف الدين اعرج » شاعر ايرانى قرن ششم هجرى، از«اسفرنگ »سمرقند (20) درباره شعر «ضياءالدين » ستايش به عمل آورده و سروده است:

در شعر تو، كان بلطف، از جان بيش است.

وز هرچه كسى وصف كند، زان بيش است.

نزد آنان، كه در سخن استادند.

هر بيت تو، از هزار ديوان بيش است (21) .

2- شمس الدين، سوزنى

شمس الدين محمد، معروف به «سوزنى » با لقب «تاج الشعرا» در آغاز جوانى براى تحصيل علم به «بخارا» رفته، بهخاطر علاقه به صنعت سوزنگرى، به اين حرفه مشغول شده، و با اين عنوان تخلص يافته است.

شمس الدين محمد، به قرن ششم هجرى، با سنايى، انورى، معزى، اديب صابرو رشيدى معاصر بوده، امامتاسفانه اشعار هجو نيز مى سروده، ولى در اواخر عمراين از، كار اظهار پشيمانى كرد، و به سال 562 يا 569هجرى، در گذشته است (22) .

محدث نورى، كه «سوزنى » را شاعر سمرقندى و از نسل و نواده هاى سلمان فارسى معرفى كرده، اشعارى را ازوى، به عنوان توبه نامه و معرفى دودمان خود،بدين شرح آورده است:

*

زهر بدى كه تو گويى، هزار چندانم به يك صغيره مرا، رهنماى شيطان شد هواست دانه و من، دانه چين ها هوى نماند، تا ساعتى به حضرت اوبه اگر نبودى با آن هوى، هدايت به حق دين مسلمانى، اى مسلمانان رسول گفت: پشيمانى از گنه توبه است به زهد سلمان، مرا اندر رسان ملكا به حق اشهد ان لا اله الا الله چنان بران، كين قول بر زبان رانم
*

مرانداند از آن گونه، كس كه من دانم به صد كبيره كنون، رهنماى شيطانم ويه اماگر به دانه بمانم، به دام درمانم سوى هاويه، روى هوى چو هامانم اوهو الهى بزنم، حلقه را بجنبانم كه چون بخود نگرم، ننگ هر مسلمانم بر اين حديث اگر قابل است، من آنم چو يافتم ز پدر، كز نژاد سلمانم چنان بران، كين قول بر زبان رانم چنان بران، كين قول بر زبان رانم

(23)

شمس الدين محمد، معروف به سوزنى، بيش از هشتاد سال زندگى كرد، وهمانطور كه در بالا اشاره شد، به سال569 هجرى در سمرقند زندگى را وداع گفت.

يكى از شاگردان او، اين رباعى را در باره اش سروده است:

*

اى هرمژه در ديده، چو سوزن بى تو من بى تو چگونه بگذرانم، كه جهان چون چشمه سوزن است بر من، بى تو
*

هر موى سنايى شده در تن، بى تو چون چشمه سوزن است بر من، بى تو چون چشمه سوزن است بر من، بى تو

پس از وفات، كسى «سوزنى » را در عالم خواب ديد، او گفت: بخاطر يك بيت شعر كه سروده بودم، توبه منپذيرفته شد و از لغزشهايم صرف نظر گرديد و آن بيت، چنين است:

*

چار چيز آورده ام يا رب، كه در گنج تو نيست نيستى و حاجت و عجز و گناه آورده ام
*

نيستى و حاجت و عجز و گناه آورده ام نيستى و حاجت و عجز و گناه آورده ام

(24)

3- عبدالفتاح

محدث قمى، مى نويسد: يكى از سالهايى كه به سفر حج رفته بودم، به هنگام بازگشت از «مكه » با شخصى به نام«عبدالفتاح » برخورد كردم. او مرد فاضل ودانشمند، و درشت اندام و قوى هيكلى بود و مى گفت: من از نواده هاىسلمان فارسى هستم، و اكنون توليت بقعه و آرامگاه سلمان فارسى در «مداين » به عهده من است و آنجا را ادارهمى كنم (25) .

4- ابو كثير بن عبدالرحمن

در كتابهاى حديث و تاريخ، شخصى به نام «ابو كثير فرزند عبدالرحمن بن عبدالله سلمان فارسى » معرفى شده،كه «نبيره » سلمان محسوب مى گردد، و او ازپدرش روايت مى كند، كه جد او سلمان فارسى، نامه اى را كه رسولخدا(ص) به «اشهل يهودى قريظى » براى آزادى سلمان نوشته، روايت كرده است.

اين نامه را، نويسنده كتاب «تهذيب تاريخ ابن عساكر» در ج 1، ص 196، خطيب در كتاب «تاريخ بغداد، ج 1، ص170 و محدث نورى، در نفس الرحمن، باب سوم آورده اند (26) و به معرفى نبيره سلمان فارسى هم تصريح نموده اند.

5- ابراهيم بن شهريار

از نواده هاى ديگر «سلمان فارسى » عارف معروف قرن پنجم هجرى «ابراهيم بن شهريار بن زادان فرخ بنخورشيد» معروف به «ابو اسحاق كازرونى » است.

وى در قريه «نورد» كازرون متولد شده، پدر او زردشتى بوده و مسلمان شده ومادر او «بانويه » نام داشته است.

ابراهيم، زردشتيان و يهوديان بسيارى را مسلمان كرد، و چون با كافران مبارزه مى كرد، او را «شيخ غازى » يعنىشيخ جنگى مى خواندند. ابوسحاق ابراهيم كازرونى، يك شنبه هشتم ذيقعده سال 426 هجرى، در كازرون ازجهان چشم فروبست، و مدفن او هم اكنون در آن شهر زيارتگاه است (27) .

6- حسن بن حسن

از محدث بزرگوار، شيخ عباس بن محمد رضا قمى، معروف به «محدث قمى »روايت شده: حسن بن حسن بنسلمان، كه سلسله نسب او به «محمد بن سلمان فارسى » منتهى مى شود، از فرزندان (يا نواده هاى) سلمانمى باشد، كه مردى واعظو فصيح اللسان بوده، و (دانشمند محدث) شيخ محمد بن حسن حر عاملى هم،اين موضوع را در كتاب ارزشمند «امل الامل » آورده است (28) .

به هر حال، آنطور كه از مجموع مطالبى كه تاكنون بيان شد، به دست آمد، سلمان فارسى، همسرى به نام«بقيره » داشته، و چنانكه «سيد بن طاووس » هم بيان داشته،دو پسر به نامهاى: عبدالله، و محمد، از پسرهاىسلمان فارسى معرفى شده اند (29) وقهرا طبق نوشته تعدادى از مورخان، افراد نامبرده بالا هم از نسل ونواده هاى سلمان فارسى بوده، و نمى توان آن صحابى بزرگ را، مقطوع نسل و بدون زن وفرزندان دانست.

*

المنة لله، كه نمرديم و بديديم در رفتن و باز آمدن، رايت منصور تا بار دگر، دبدبه كوس بشارت چون ماه شب چارده، از شرق درآمد شكر شكر عافيت، از كام حلاوت در سايه ايوان سلامت، ننشينم وقت است، به دندان لب مقصود گزيدن دست فلك آن روز، چنان آتش تفريق المنة لله، كه هواى خوش آن روز دشمن كه نمى خواست، چنين كوس بشارت همچون دهلش، پوست به چوگان بدريديم
*

ديدار عزيزان و به خدمت برسيديم بس فاتحه خوانديم و به اخلاص رسيديم و آواز دراى شتران، باز شنيديم آن روى كه، چون ماه نوش مى طلبيديم امروز بگفتيم كه، حنظل نچشيديم تا كوه و بيابان مشقت، نبريديم كان شدكه به حسرت، سرانگشت گزيديم در خرمن ما زد، كه چو گندم بطپيديم باز آمد و از جور زمستان، به رهيديم همچون دهلش، پوست به چوگان بدريديم همچون دهلش، پوست به چوگان بدريديم

(30)

1. نفس الرحمن، ص 564; مجالس المؤمنين، ج 1، ص 208.

2. سوره انعام، آيه 89، و رجوع شود به فصل : فضائل مناقب درخشان، همين كتاب.

3. سوره محمد(ص)، آيه 38.

4. نفس الرحمن، ص 199 و 562; مجمع البيان، ج 9، ص 108.

5. الدرجات الرفيعة، ص 215; بحارالانوار، ج 22، ص 350; نفس الرحمن، ص 561.

6. نفس الرحمن، ص 561; تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 597.

7. نفس الرحمن، ص 567; تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 597; الخلاف، ج 4، ص 272.

8. ان اكرمكم عندالله اتقيكم... سوره حجرات، آيه 13، وسائل الشيعه، ج 2، ص 340.

9. بحارالانوار، ج 78، ص 196.

10. نفس الرحمن، ص 560; حلية الاولياء، ج 1، ص 200.

11. نفس الرحمن، ص 560; صفوة الصفوة، ج 1، ص 539; حلية الاولياء، ج 1، ص 186.

12. رجوع كنيد به فصل: در محضر على(ع) و فاطمه(س) همين كتاب.

13. مهج الدعوات، ص 7; بحارالانوار، ج 43، ص 66; نفس الرحمن، ص 339; مكاتيب الرسول(ص)، ص 410.

14. اصطخرى مى نويسد: سد، قريه بزرگى است در دو فرسخى «رى » دوازده هزار باغ معروف دارد. هر روزدر اينقريه يكصد و بيست گوسپند و دوازده گاو نر و ماده ذبح مى كنند. معجم البلدان، لغت نامه دهخدا، ج 29، ص367.

15. جامع الرواة، ج 1، ص 212.

16. نفس الرحمن، ص 560 و 561.

17. نفس الرحمن، ص 560 و 561.

18. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 475 و 245.

19. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 475 و 245.

20. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 842 و142.

21. نفس الرحمن، ص 571.

22. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 822.

23. نفس الرحمن، ص 572.

24. نفس الرحمن، ص 572.

25. تحفة الاحباب، ص 133.

26. مكاتيب الرسول، ص 409، چاپ سوم.

27. آثار الرضا(ع)، ص 55، فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 89; لغت نامه دهخدا، ج 39، ص 165.

28. تحفة الاحباب، ص 133.

29. مهج الدعوات، ص 7.

30. كليات سعدى، چاپ اسلاميه، ص 475

یکی از چیزهایی که به سلمان نسبت داده می شود این است که وی با عربها میانه خوبی نداشت. حالا یا به دلیل ناسیونالیسم عربی یا به هر دلیل دیگری. همچنین از او نقل شده است که به خودش می گفت: سلمان بمیر. كان سلمان يقول لنفسه: سلمان بمير. يقول: مت. به نظر می آید این سخن از سر تقوی و مبارزه با نفس باشد.
بد الله بن نمير از حجاج، از ابو اسحاق، از عمرو بن ابى قرة نقل مى‏ كند كه سلمان مى‏ گفته است در مساجد شما براى شما پيشنمازى نمى‏ كنيم و با زنان شما (يعنى اعراب) ازدواج نمى‏ كنيم.
طبقات الکبری، ابن سعد، ج 4، ص 68 .

موضوع قفل شده است