اشعار و متون ادبی شهادت مسلم بن عقیل (ع)

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اشعار و متون ادبی شهادت مسلم بن عقیل (ع)

سروده ای به سبک موج نو برای شهادت مسلم(ع)

چقدر امارت تو را از ما زود گرفت
حتی نگذاشتند اب بخوری
وقتی به مسجد می نگریستم
دلم گرفت
و رفتم
هنوز در داغ تو اشک می ریزم
اشک هایم برای تو
هیچ وقت خشک نمی شود

میا کوفه الا ای ساده نور


که از کوفی بود مردانگی دور


میا کوفه مرامی سرد دارد


به هر کوچه دو صد نامرد دارد


میا کوفه که اینجا جا نداری


پناهی جز دل صحرا نداری


میا کوفه برو سوی مدینه


که اینجا پر شده از بغز و کینه


میا کوفه دلم باشد هراسان


شود گیسوی طفلانت پریشان


میا کوفه که دلها خسته گردد


دو دست زینب تو بسته گردد


میا کوفه که شهر ننگ باشد


سلامش بهر مهمان سنگ باشد


میا کوفه گل پرپر ببینی


شکسته پهلوی اکبر ببینی


میا کوفه که قاسم یادگار است


در اینجا کشتن او افتخار است


میا کوفه علمدارت رشید است


از اینجا رزق او چشمی دریده است


میا کوفه که داغت تازه گردد


سرت چون من بر دروازه گردد

تنها آمده بود! شهر لبریز بود،
از هر چه نامرد، هر چه پیمان شکنی.


دست‏های بی‏ یاور او، دست‏های سبز بود
که ریشه در بازوان آسمان داشت

و آسمان آن روز چه قدر اندوهگین بود!
توفانی بر گرده کوفه ریخته بود.

کوفه امّا، مثل سنگ...
کوفه امّا، مثل خاک... .

نیا خورشید! این‏جا شب زده‏ها و خفاش‏ها منتظرند؛
این‏جا شب پره‏ها کورند و تو را نمی‏بینند!

نیا عشق! این‏جا، دیری است صدای گام علی را
از ذهن بی‏ مقدار خودش تارانده!

با بوی فاطمه غریب است،
با هر چه که گفتند و می‏گویند؛

نیا! مسلم می‏داند که این‏ها چه قومی هستند!
مسلم می‏بیند که این‏ها از نمازی تا نمازی دیگر

بر پیمان خود استوار نمی‏مانند.
کاش مسلم را دیده بودی آن وقت که

بر کنگره قصر شب رجز عشق سر می‏داد!
آفتاب، نیا! شب با مسلم نمی‏دانی چه کرد؟

هیچ نمانده است از آن همه حرف و دعوت،
از آن همه تندیس‏های ریا. این‏جا
فقط حکومت شب است... نیا خورشید!



عرفات است
این سو حسین ابن ابی عبدالله ،
آن سوی مسلم بن عقیل


عرفات است و دعا؛ عرفات است و حسین؛
عاشقی که جان مشتاقش، چنین به گفت‏وگوی خدا نشسته است:

«اَلَّهُمَّ اجْعَلْنی اَخْشاکَ کَاَنّی اَراکَ...»


روز عرفات است.
این سو، دست‏های پراجابت حسین علیه ‏السلام است
که آسمان را مجذوب خود ساخته است.
این سو، حسین علیه‏ السلام است
که اشک‏های بلورین‏ش،
غوغا در دل عرش افکنده است.

این سو، میهمانان زیارت بیت ‏الله ‏اند
و عرفاتیان نیاز و نیایش.


دیگر سوی، شهر کوفه است
و نامردمانی عهدشکن و میهمان کُش!


روز عرفات است. آن سوی این لحظات عارفانه،
کوفه است و فرزند عقیل.
تنهای تنها!


مسلم است و لحظات شیرین فنای فی اللّه‏.
مسلم است و دلواپسی آمدن حسین علیه‏السلام .
مسلم است و عروج از بام دارالاماره.




گر بر سرِ دارم، خبر از یار بیارید
بر كشته‌‌ی من، جانِ دگر بار بیارید

آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار
بهر دل بیمار، پرستار بیارید

با آن ‌كه گل باغ وفا، بوی نكردید
بر من خبر از آن گل بی‌خار بیارید

زآن فوج سپاهی كه مرا بود به همراه
یك یار، به غیر از در و دیوار بیارید

بیهوده مرا سنگ زنید از در و از بام
من عاشق جان‌باخته‌ام، دار بیارید

خواهید اگر عاقبت عشق ببینید
فردا چو شود، روی به بازار بیارید


علی انسانی




آیا گوش‏هایتان نمی‏شنود؟
بیدار شوید، ای خانه‏ های گمراه!
ای کوچه‏ های پیمان شکن! ای پنجره ‏های سنگدل!
ای دهان‏ه ای مسموم! ای چشم‏ های کپک‏ زده!
ای نگاه‏ های غبار گرفته و خواب آلود!


من آمده‏ ام!
مسلم، پسر عقیل!
بیدار شوید، ای دیوارهای کاه‏ گلی جسارت! ای بن ‏بست‏های فراموشی!
بیدار شوید، ای کوچه‏ های پابرهنه ‏ی تو در تو!
ای گام‏های خسته‏ ی نامردی!


منم، پرچم دار کربلا!
به استقبال مرگ آمده ‏ام؛ به استقبال خنجرهای برّان!
به استقبال وعده ‏ها، وعیدها و به استقبال نامه‏ های دروغین.


پنجره ‏هاتان را باز کنید!
منم، مهمانی که به دعوت شما لبیک گفتم،
همانی که به درخواست شما آمدم. نامه ‏های بلند بالاتان را خوانده‏ ام،
حرف‏هاتان را مو به مو از بر شدم. با کلمه ‏های مهربانتان
خو گرفته‏ ام و با وعده ‏هاتان صمیمی شدم.


مرا با که اشتباه گرفته‏ اید؟
چرا پنجره ‏هاتان را باز نمی‏کنید؟ بر شما چه رفته است؟
آیا این شما نبودید که مرا خواندید؟
آیا این شما نبودید که پیک فرستادید؟
آیا رسم کوفیان این است ...؟ شما را چه شده است؟
کجاست مهربانی آن پیک‏ها؟ کجاست؟
من صدای چکاچک شمشیرهاتان را می‏شنوم.
منم! مسلم بن عقیل.



اگرچه برسردارم ميا به كوفه حسين


هنوز زمزمه دارم ميا به كوفه حسين

سلام من به تواي آفتاب هستي بخش


چراغ محفل تارم ميا به كوفه حسين

نوشته ام كه بيائي ولي به صفحه خاك


به اشك خودبنگارم ميا به كوفه حسين

ميان كوفه غريبانه مي زنم فرياد


اميد وصبروقرارم ميا به كوفه حسين

به سنگساري مهمان اگرچه مي كوشند


امام آينه دارم ميا به كوفه حسين

دراين دياربه سرنيزه لاله مي چينند


گل هميشه بهارم ميا به كوفه حسين

بيا به همره زينب ازاين سفربرگرد


اميد جان فكارم ميا به كوفه حسين

براي آن كه نگردي توبي علي اكبر


دمادم است شعارم ميا به كوفه حسين

نشسته حزمله درانتظار اصغرتو


ببين كه واهمه دارم ميا به كوفه حسين

پيام آخرمسلم براي تو اين است


گذشته كارزكارم ميا به كوفه حسين

به گريه گفت «وفائي» زمسلم بن عقيل


به دردوغصه دچارم ميا به كوفه حسين