چرا عمار دعوت امام علی (ع) را لبیک نگفت؟

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا عمار دعوت امام علی (ع) را لبیک نگفت؟

چرا در آن جریانی که 40 نفر خواستار قیام شدندو امام علی (ع) فرمودند سرهارا بتراشید ونزد من بیایید،عمار دعوت امام علی (ع) را لبیک نگفت؟

؟:Gig:

[=&quot]جریان تراشیدن سر،ادامه جریان یاور طلبی حضرت علی علیه السلام است که در نهایت ،تنها مانده و کنج عزلت بر می گزیند . در این جا به بخش هایی از این واقعه اشاره می شود .منابع زیر بدین ماجرا اشاره کرده اند :
[=&quot]الإمامة و السياسة: علي - که خدا او را گرامي بدارد! - شبانه فاطمه، دختر پيامبر خدا را سوار بر مرکب مي‏کرد و به مجالس انصار مي‏برد و فاطمه از آنان ياري مي‏خواست و آنان مي‏گفتند: اي دختر پيامبر خدا! بيعت ما با اين مرد (ابو بکر ) به انجام رسيده است. اگر همسر و پسر عمويت پيش از ابو بکر به نزد ما مي‏آمد، از او عُدول نمي‏کرديم .علي - که خدا او را گرامي بدارد! - مي‏گفت: آيا [ جنازه ]پيامبر خدا را در خانه‏اش وا مي‏گذاشتم و او را به خاک نمي‏سپردم و بيرون مي‏آمدم و با مردم، بر سر جانشيني‏اش به کشمکش مي‏پرداختم؟![=&quot] [=&quot]فاطمه مي‏گفت: ابو الحسن، جز آنچه را که شايسته‏ اش بود، نکرد. آنان کاري کردند که خدا حسابرس آنها و بازخواست کننده از آنها خواهد بود.[=&quot][1] کتاب سُلَيم بن قيس: سلمان گفت: چون شب شد، علي‏عليه السلام فاطمه‏عليها السلام را بر درازگوشي سوار کرد و دست دو پسرش، حسن و حسين، را گرفت و هيچ يک از اهل بدر، چه مهاجر و چه انصار را وا ننهاد، جز آن که به منزلش رفت و حقّش را به آنان يادآوري کرد و آنان را به ياري خود فرا خواند؛ امّا جز چهل و چهار نفر، هيچ کدام پاسخ مثبت ندادند. پس به آنان فرمان داد که صبح زود، سر تراشيده و با سلاح‏هايشان بيايند تا پيمان خون ببندند. چون صبح شد، جز چهار تن [ به وعده خود] وفا نکردند. به سلمان گفتم: آن چهار تن که بودند؟ گفت: من، ابوذر، مقداد و زبير بن عوّام . سپس علي‏عليه السلام شب بعد به نزد آنان آمد و سوگندشان داد. گفتند: صبح با تو مي‏آييم؛ امّا هيچ يک از آنان، جز ما [ چهار تن ]نيامدند. و شب سوم هم به نزد آنان آمد و باز، جز ما کسي نيامد. چون خيانت و بي‏وفايي آنان را ديد، خانه‏نشين شد و به گردآوري و کنار هم نهادن قرآن رو آورد و از خانه‏اش بيرون نيامد تا آن که قرآن را گرد آورْد[=&quot][2]. شرح نهج البلاغة - از نامه مشهور معاويه به علي‏عليه السلام - :گويي همين ديروز بود که تو را ديدم؛ وقتي که با ابو بکر صدّيق، بيعت شده بود و تو، خانه نشينِ خود (فاطمه ) را شب‏هنگام بر درازگوشي سوار کردي و در حالي که دستانت در دستان دو پسرت، حسن و حسين بود، هيچ يک از اهل بدر و سابقه‏داران را وا ننهادي، جز آن که به سوي خود فرا خواندي و با همسرت به سوي آنان رفتي و دو پسرت را شفيع کردي و از آنان بر ضدّ صحابي پيامبر خدا ياري خواستي . پس هيچ يک از آنان، جز چهار يا پنج تن، به تو پاسخ مثبت ندادند و به جانم سوگند، اگر حق با تو بود، پاسخت مي‏دادند .تو ادّعاي باطلي کردي و سخن نامقبولي گفتي و چيزي دست‏نيافتني خواستي و هر چه را فراموش کنم، سخنت را به ابو سفيان فراموش نمي‏کنم که چون تو را تحريک و تهييج کرد، گفتي: «اگر در ميان آنان، چهل انسان بااراده مي‏يافتم، در برابر قوم[ غاصب]، ايستادگي مي‏کردم». مسلمانان، تنها امروز از تو سختي نديده‏اند، و سرکشي‏ات بر خلفا [ کاري] تازه و جديد نيست.[=&quot][3] .تاريخ اليعقوبي:گروهي به گرد علي بن ابي طالب‏ عليه السلام جمع شدند و به او پيشنهاد دادند تا از آنان براي خود، بيعت بگيرد. پس به آنان گفت: «براي اين کار، صبح، سر تراشيده نزد من آييد».
[=&quot] صبح‏هنگام، هيچ کس جز سه نفر بر او در نيامدند.[=&quot][4] الکافي - به نقل از ابو هيثم بن تَيَّهان -:امير مؤمنان‏عليه السلام در مدينه براي مردم، سخنراني کرد و گفت: «هان! سوگند به کسي که دانه را شکافت و جان را آفريد، اگر علم را از معدنش بر مي‏گرفتيد و آب را از سرچشمه‏اش مي‏نوشيديد و خير را از جايگاهش‏فراهم مي‏کرديد و راه را از داناي آن مي‏جستيد ومسير حق را مي‏پيموديد، راه‏ها برايتان معلوم مي‏شد و نشانه‏ها برايتان آشکار مي‏گشت و اسلام براي شما نورافشان مي‏گرديد و روزيِ فراوان و بي زحمت مي‏خورديد و کسي در ميان شما نيازمند نمي‏شد و نه به مسلمان، ستم مي‏شد و نه به کافرِ هم‏پيمان شما ... . منتظر باشيد! به زودي همه آنچه را کِشتيد، درو مي‏کنيد و فرجام سنگين آنچه را کرديد و آنچه را به سوي خود کشيديد، مي‏يابيد سوگند به آن که دانه را شکافت و جان را آفريد، بي‏گمان مي‏دانيد که من سرپرست شما و همان کسي هستم که به [ پيروي ]او فرمان يافته‏ايد و من عالِم شما و همان کسي هستم که نجات شما با علم اوست و [ من ]وصيّ پيامبر شما و برگزيده پروردگارتان هستم و [ نيز] زبان [ قرآنِ ]نورافشان شما و دانا به آنچه شما را اصلاح مي‏کند.منتظر باشيد که به زودي، آنچه بدان تهديد شده‏ايد و نيز آنچه بر سر امّت‏هاي پيشين در آمد، بر شما فرود مي‏آيد. خداوند عزوجل از شما درباره رهبرانتان مي‏پرسد؛ با آنان محشور مي‏شويد و فردا به نزد خداوند عزوجل مي‏رويد. هان! به خدا سوگند، اگر من به عدد پيروان طالوت، يا به عدد اهل بدر، ياور داشتم و آنان دشمنان شما بودند، شما را با شمشير مي‏زدم تا به حق باز گرديد و به راستي در آييد که اين، شکاف [ ايجاد شده در دين] را بهتر مي‏بندد و همراهي را بيشتر مي‏کند. خدايا! ميان من و آنان، به حقْ داوري کن که تو بهترين داوراني!». سپس از مسجد، بيرون رفت و بر آغُلي گذشت که در آن، حدود سي گوسفند بود. پس گفت: «به خدا سوگند، اگر من به عدد اين گوسفندان، مرداني داشتم که براي خداوند عزوجل و پيامبرش دل مي‏سوزاندند، اين پسرِ مگس‏خوار [=&quot][5] را از تختش پايين مي‏کشيدم». پس، شب‏هنگام، سيصد و شصت مرد با او پيمان خون بستند و امير مؤمنان‏عليه السلام به آنان گفت: «صبح در اَحجار الزَّيت[=&quot][6] سر تراشيده به نزد ما بياييد» و امير مؤمنان، خود، سرش را تراشيد. هيچ يک از آن گروه، سر نتراشيدند و نيامدند، جز ابوذر و مقداد و حُذَيفة بن يمان و عمّار بن ياسر و پس از آنها سلمان. امام‏عليه السلام دستش را به سوي آسمانْ بالا برد و گفت:«خدايا! مردم، مرا ناتوان کردند، همان گونه که بني اسرائيل، هارون را ناتوان کردند.[=&quot][7] خدايا! تو آنچه را ما پنهان و آشکار مي‏کنيم، مي‏داني و چيزي در زمين و آسمان، از تو پنهان نمي‏مانَد. مرا مسلمان بميران و به صالحانْ مُلحق کن!». [=&quot][8] .

[=&quot][1] [=&quot]- الامامة و السیاسة،ج 1 ص 29 و شرح نهج البلاغه ،ج 6 ص 13 [=&quot]

[=&quot][2] [=&quot]- کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 580 و الاحتجاج ،ج 2 ص 206 و 38

[=&quot][3] [=&quot]- شرح نهج البلاغه ج 2 ص 47

[=&quot][4] [=&quot]- تاریخ یعقوبی ، ج 2 ص 126

[=&quot][5] [=&quot]ابن ذبان اشاره به ابوقحافه است زیرا او در استخدام ابن جدعان بود تا مگس های سفره او را براند (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 3 ص 274

[=&quot][6] [=&quot]- احجار الزیت مکانی در مدینه را می گویند (معجم البلدان ج 1 ص 109

[=&quot][7] [=&quot] - اشاره به آبه 150 سوره اعراف است

[=&quot][8] [=&quot]- الکافی ج 8 ص 32
موضوع قفل شده است