چرا عمار دعوت امام علی (ع) را لبیک نگفت؟
تبهای اولیه
چرا در آن جریانی که 40 نفر خواستار قیام شدندو امام علی (ع) فرمودند سرهارا بتراشید ونزد من بیایید،عمار دعوت امام علی (ع) را لبیک نگفت؟
[="]جریان تراشیدن سر،ادامه جریان یاور طلبی حضرت علی علیه السلام است که در نهایت ،تنها مانده و کنج عزلت بر می گزیند . در این جا به بخش هایی از این واقعه اشاره می شود .منابع زیر بدین ماجرا اشاره کرده اند :
[="]الإمامة و السياسة: علي - که خدا او را گرامي بدارد! - شبانه فاطمه، دختر پيامبر خدا را سوار بر مرکب ميکرد و به مجالس انصار ميبرد و فاطمه از آنان ياري ميخواست و آنان ميگفتند: اي دختر پيامبر خدا! بيعت ما با اين مرد (ابو بکر ) به انجام رسيده است. اگر همسر و پسر عمويت پيش از ابو بکر به نزد ما ميآمد، از او عُدول نميکرديم .علي - که خدا او را گرامي بدارد! - ميگفت: آيا [ جنازه ]پيامبر خدا را در خانهاش وا ميگذاشتم و او را به خاک نميسپردم و بيرون ميآمدم و با مردم، بر سر جانشينياش به کشمکش ميپرداختم؟![="] [="]فاطمه ميگفت: ابو الحسن، جز آنچه را که شايسته اش بود، نکرد. آنان کاري کردند که خدا حسابرس آنها و بازخواست کننده از آنها خواهد بود.[="][1] کتاب سُلَيم بن قيس: سلمان گفت: چون شب شد، عليعليه السلام فاطمهعليها السلام را بر درازگوشي سوار کرد و دست دو پسرش، حسن و حسين، را گرفت و هيچ يک از اهل بدر، چه مهاجر و چه انصار را وا ننهاد، جز آن که به منزلش رفت و حقّش را به آنان يادآوري کرد و آنان را به ياري خود فرا خواند؛ امّا جز چهل و چهار نفر، هيچ کدام پاسخ مثبت ندادند. پس به آنان فرمان داد که صبح زود، سر تراشيده و با سلاحهايشان بيايند تا پيمان خون ببندند. چون صبح شد، جز چهار تن [ به وعده خود] وفا نکردند. به سلمان گفتم: آن چهار تن که بودند؟ گفت: من، ابوذر، مقداد و زبير بن عوّام . سپس عليعليه السلام شب بعد به نزد آنان آمد و سوگندشان داد. گفتند: صبح با تو ميآييم؛ امّا هيچ يک از آنان، جز ما [ چهار تن ]نيامدند. و شب سوم هم به نزد آنان آمد و باز، جز ما کسي نيامد. چون خيانت و بيوفايي آنان را ديد، خانهنشين شد و به گردآوري و کنار هم نهادن قرآن رو آورد و از خانهاش بيرون نيامد تا آن که قرآن را گرد آورْد[="][2]. شرح نهج البلاغة - از نامه مشهور معاويه به عليعليه السلام - :گويي همين ديروز بود که تو را ديدم؛ وقتي که با ابو بکر صدّيق، بيعت شده بود و تو، خانه نشينِ خود (فاطمه ) را شبهنگام بر درازگوشي سوار کردي و در حالي که دستانت در دستان دو پسرت، حسن و حسين بود، هيچ يک از اهل بدر و سابقهداران را وا ننهادي، جز آن که به سوي خود فرا خواندي و با همسرت به سوي آنان رفتي و دو پسرت را شفيع کردي و از آنان بر ضدّ صحابي پيامبر خدا ياري خواستي . پس هيچ يک از آنان، جز چهار يا پنج تن، به تو پاسخ مثبت ندادند و به جانم سوگند، اگر حق با تو بود، پاسخت ميدادند .تو ادّعاي باطلي کردي و سخن نامقبولي گفتي و چيزي دستنيافتني خواستي و هر چه را فراموش کنم، سخنت را به ابو سفيان فراموش نميکنم که چون تو را تحريک و تهييج کرد، گفتي: «اگر در ميان آنان، چهل انسان بااراده مييافتم، در برابر قوم[ غاصب]، ايستادگي ميکردم». مسلمانان، تنها امروز از تو سختي نديدهاند، و سرکشيات بر خلفا [ کاري] تازه و جديد نيست.[="][3] .تاريخ اليعقوبي:گروهي به گرد علي بن ابي طالب عليه السلام جمع شدند و به او پيشنهاد دادند تا از آنان براي خود، بيعت بگيرد. پس به آنان گفت: «براي اين کار، صبح، سر تراشيده نزد من آييد».
[="] صبحهنگام، هيچ کس جز سه نفر بر او در نيامدند.[="][4] الکافي - به نقل از ابو هيثم بن تَيَّهان -:امير مؤمنانعليه السلام در مدينه براي مردم، سخنراني کرد و گفت: «هان! سوگند به کسي که دانه را شکافت و جان را آفريد، اگر علم را از معدنش بر ميگرفتيد و آب را از سرچشمهاش مينوشيديد و خير را از جايگاهشفراهم ميکرديد و راه را از داناي آن ميجستيد ومسير حق را ميپيموديد، راهها برايتان معلوم ميشد و نشانهها برايتان آشکار ميگشت و اسلام براي شما نورافشان ميگرديد و روزيِ فراوان و بي زحمت ميخورديد و کسي در ميان شما نيازمند نميشد و نه به مسلمان، ستم ميشد و نه به کافرِ همپيمان شما ... . منتظر باشيد! به زودي همه آنچه را کِشتيد، درو ميکنيد و فرجام سنگين آنچه را کرديد و آنچه را به سوي خود کشيديد، مييابيد سوگند به آن که دانه را شکافت و جان را آفريد، بيگمان ميدانيد که من سرپرست شما و همان کسي هستم که به [ پيروي ]او فرمان يافتهايد و من عالِم شما و همان کسي هستم که نجات شما با علم اوست و [ من ]وصيّ پيامبر شما و برگزيده پروردگارتان هستم و [ نيز] زبان [ قرآنِ ]نورافشان شما و دانا به آنچه شما را اصلاح ميکند.منتظر باشيد که به زودي، آنچه بدان تهديد شدهايد و نيز آنچه بر سر امّتهاي پيشين در آمد، بر شما فرود ميآيد. خداوند عزوجل از شما درباره رهبرانتان ميپرسد؛ با آنان محشور ميشويد و فردا به نزد خداوند عزوجل ميرويد. هان! به خدا سوگند، اگر من به عدد پيروان طالوت، يا به عدد اهل بدر، ياور داشتم و آنان دشمنان شما بودند، شما را با شمشير ميزدم تا به حق باز گرديد و به راستي در آييد که اين، شکاف [ ايجاد شده در دين] را بهتر ميبندد و همراهي را بيشتر ميکند. خدايا! ميان من و آنان، به حقْ داوري کن که تو بهترين داوراني!». سپس از مسجد، بيرون رفت و بر آغُلي گذشت که در آن، حدود سي گوسفند بود. پس گفت: «به خدا سوگند، اگر من به عدد اين گوسفندان، مرداني داشتم که براي خداوند عزوجل و پيامبرش دل ميسوزاندند، اين پسرِ مگسخوار [="][5] را از تختش پايين ميکشيدم». پس، شبهنگام، سيصد و شصت مرد با او پيمان خون بستند و امير مؤمنانعليه السلام به آنان گفت: «صبح در اَحجار الزَّيت[="][6] سر تراشيده به نزد ما بياييد» و امير مؤمنان، خود، سرش را تراشيد. هيچ يک از آن گروه، سر نتراشيدند و نيامدند، جز ابوذر و مقداد و حُذَيفة بن يمان و عمّار بن ياسر و پس از آنها سلمان. امامعليه السلام دستش را به سوي آسمانْ بالا برد و گفت:«خدايا! مردم، مرا ناتوان کردند، همان گونه که بني اسرائيل، هارون را ناتوان کردند.[="][7] خدايا! تو آنچه را ما پنهان و آشکار ميکنيم، ميداني و چيزي در زمين و آسمان، از تو پنهان نميمانَد. مرا مسلمان بميران و به صالحانْ مُلحق کن!». [="][8] .