مذهب عمرخیام؟

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مذهب عمرخیام؟

ایا عمر خیام کافر بوده است؟؟؟؟

با سلام
شايد بتوان گفت؛ کمتر شخصيت شاعري را مي توان يافت که چون خيام نيشابوري در ميان دو بي نهايت اظهار نظرهاي متناقض گرفتار آمده باشد، گروهي خيام را کافر و ملحد و گروهي صوفي و زاهد گفته اند، دسته اي به شعر خيام در کنار شاهد و شراب و لب جوي و لب کشت مفتخر و بدو تأسي جسته اند و جماعتي از او فيلسوفي شکاک و متحيّر که با ديده ي شک و ترديد به همه هستي مي نگرد ساخته اند و تلاش او را براي شناخت جهان جز به پوچي و بيراهه منتهي ندانسته اند. در بين شخصيت هاي قبل و بعد از خيام هيچ کس به اندازه او اين چنين در معرض دو بي نهايت قضاوت قرارنگرفته است. در ميان شعراي بزرگ پارسي گو فقط حافظ است که کلمات و ترکيبات خيام را تکرار کرده و بسط و گسترش داده است، امّا رندي حافظ در سخن، به ويژه در غزل و چيره دستي وي در رهايي از دام اظهار و نظر هاي صريح او را چنان جايگاهي بخشيده که کسي را ياراي تهمت کفر و الحاد به او نيست.

خیام شاعری کم گو بوده است.
خیام اگرچه در درجه ی اول ازاهالی علم و فضل بوده، ولی عامه ی مردم او را به سبب رباعیاتش می شناسند.
در مورد خیام نگرش های مختلفی در بین مردم وجود داشته و دارد.
عده ای کلمات او را کفرآمیز دانسته و یا او را شراب خوار پنداشته اند و به اشعار او از جهت ترغیب به می خوارگی نگریسته اند و حتی عده ای او را بی اعتقاد به مبدأ و معاد فرض کرده اند.
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه ی می، مملک چین ارزد
جز باده ی لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد.
اصولا خیام شاعری را پیشه ی خود نساخته و این به جهت آن نیست که شعر امری حقیر است و شاعر شأن و ارزشی ندارد، بلکه از آن جهت بود که در آن دوره یک شاعر غالب اوقات خود را برای استفاده ی مالی، به مداحی بزرگان و سلاطین، مجلس آرایی و مزاح گویی می پرداخت و در مراسم خوش گذرانی اهل فسق و فجور شرکت می کرد.
در آن زمان امثال
فردوسی=فردوسی=11254، ناصر خسرو و حکیم سنایی=سنائی=10805 که شاعرانی متین و با مناعت بودند، نادر می نمودند.
بنابراین هر کس که پیشه ی شاعری را اختیار می کرد، مردم به او به چشم مداح سلاطین می نگریستند و همین مسأله باعث شد که حکیم عمر خیام از اینکه شاعر خوانده شود، احتراز کند و قوه ی شاعری خود را تنها در سردون رباعی به کار بگیرد. رباعی بهترین قالب شعر برای ثبت لحظات کوتاه شاعرانه است. این نوع شعر بر وزن لا حول ولا قوه الا بالله، سروده می شود و از مشکل ترین اقسام شعر است؛ زیرا با شروطی که برای آن مقرر شده و تنگ بودن و مجال سخن، گوینده باید طبعی توانا داشته باشد و معانی را به بهترین صورت ممکن در این دو بیت بگنجاند.
نخستین کسانی که او را شاعر خوانده اند، «شهرزوری» در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم و در کتاب «تاریخ الحکما» و دیگری «شیخ نجم الدین رازی» صاحب کتاب «مرصاد العباد» در اوایل قرن هفتم بود.

اینک با حصول اطمینان به تعلق رباعیات اصیل به حکیم نیشابور، به تحلیل اجمالی اندیشه و فلسفه ی او از خلال این سروده های ارزشمند و مغتنم می پردازیم.
ملاک کار و مرجع استناد در این تحلیل، رباعیات محدود و اصیلی است که تعلق آنها به خیام مورد تأیید همه ی خیام شناسان محقق است. رباعیات خیام در زمینه افکار فلسفی است و زبان اصلی او در خدمت بیان تفکراتش است؛ آن هم نه فیلسوفی کوچک بلکه با تمام شرایطی که یک فیلسوف بزرگ می طلبد به میدان آمده است. شناخت پیشینه های اندیشه مهم است و وظیفه محقق آن است که این پیشینه ها را برجسته و آشکار سازد. رگ و ریشه ی تفکرات فلسفی خیام در نهایت، سر از فلسفه ی یونانی درمی آورد.
قفطی نیز در« تاریخ الحکماء» به تأسی خیام از فیلسوفان یونان اشاره کرده است.
اما اشتباه نشود، فلسفه ای که عمر خیام ارائه می دهد با آن که آمیزه ای از فلسفه ی یونان است اصالت اندیشه ی ایرانی دارد و خلاف گفته ارنست رنان است که می گوید «فلسفه ی اسلامی همان فلسفه ی یونانی است که به خط عربی نگاشته اند».
حکیم در رباعی ها به فلسفه ی افلاطون نزدیک می شود اما نه به نظام اشراقی او بل به سیاست، اخلاق و فضائل انسانی اش.
فلسفه افلاطون در اوج جایگاهش با سیاست می پیوندد و عمر خیام از این مقام است که بر فلسفه ی حکومت می نگرد و به اجرای آن سفارش می کند.
تأثیر خیام از دموکریت و اپیکور نیز کم نبوده است اما آنچه از مقدمه ی
ابن قفطی مستفاد می شود نظرگاه حکیم در توجیه و اجرای قواعد یونانی، کتاب ها یا رساله هایی همچون جمهوری، قوانین، تیمائوس (جهان و انسان) پروتاگوراس (سوفیست) پولتیتکیوس (سیاست) تئه تتوس (شناخت) فایدروس (عشق و زیبایی) از افلاطون=افلاطون=11559 است.
از سویی خیام فلسفه ی
ارسطو=ارسطو=11308 را تا حد ابن سینا=ابن سینا=11416 تأیید می کند و به آثار جالینوس، اقلیدس و بطلمیوس احاطه کامل دارد. با مطالعه ی اوضاع و شواهد تاریخی و قراین به دست آمده از آن روزگاران، نتیجه می گیریم که «مسلما کتاب التحقیق ماللهند بیرونی و رواج فلسفه ی یونانی به خصوص افکار افلاطون و فیثاغورث و انتشار اشعار ابوالعلاء معری شاعر نابینای عرب و یادآوری های فردوسی از گذشته ی دردناک و پرشکوه شاهان ایرانی و حتی پاره ای از قسمت های قرآن و تورات (جامعه ی سلیمان) در پیدایش این جهان بینی خاص خیام مدخلیت داشته اند.
( خیام شناسی. ص 107)

اما با وجود همه ی تأثیراتی که وی از فلسفه ی یونان و به خصوص افلاطون پذیرفته است او حرکتی کاملا خلاف آنچه توصیه می کند انجام داده است.
افلاطون شعر را نوعی هذیان می داند و شاعر را کسی می داند که آشفته و پریشان است و اینها را ناشی از دیوانگی و جنون برمی شمرد اما در عین حال دیوانگی را نوعی نعمت الهی می داند.
افلاطون شاعران را بی دانش می شمرد و به زعم وی شاعر نمی تواند حکمی راستین درباره ی گفته های خود را ابراز کند و آنها را بسنجد و مورد نقد و بررسی قرار دهد زیرا شاعر در حالت وجد و شور سخن می گوید و بر آنچه می گوید وقوف ندارد.
با این همه خیام درست در نقطه ی مقابل وی برای بیان افکار فلسفی خود شعر را برمی گزیند مضامینی که خیام در اشعار خود می پرورد مضامینی هستند که درونمایه ی جان هر انسانی که اندک خرد و تمییزی داشته باشد دغدغه ایجاد می کند و به نوعی می توان گفت پرسشهایی کاملا انسانی هستند که هر کس به هنگام تفکر درباره ی سرنوشت خود و دنیای پیرامون خود از خود سؤال کند و از آنجا که جواب قانع کننده ای نمی یابد در درونش غلغله بر پا می شود و او را در غم و اندوه می برد.
یکی از ویژگی های فلسفی در سخن خیام «واقع گرایی» اوست و اینکه او «زندگی را شیرین و دل انگیز می داند».
خیام می داند و می گوید که این ما هستیم که شرایط شادمانی یا غم را برای خود فراهم می کنیم.
به عبارت بهتر هرچه پیش می آید، از خود ماست:
ماییم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایه ی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و تمامیم و کمیم
آیینه ی زنگ خورده و جام جمیم.
پیداست که او با اصل قرار دادن خود ما – دست کم در شیوه ی زیستن – ضمن خط بطلان کشیدن بر ادعای برخی که او را جبری محض می دانند – ما را به انتخاب احسن دعوت می کند.
خیام، فناپذیری و بی اعتباری دنیا و گذرا بودن عمر را همچون یک واقعیت غیرقابل تغییر می پذیرد؛ دچار یأس و نومیدی نمی شود، بلکه با دیدگاهی خوش بینانه، صلای مبارزه با غم و استقبال از شادمانی سر می دهد:
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذره زخاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و عمر فانی و وجود
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
شاعر فرزانه، با بینشی منطقی، عزم خود را جزم می کند تا از فرصت ناپایدار و بی بدیل موجود، نهایت بهره را برگیرد؛ زیرا می داند که تنها حقیقت ملموس و معتبر، «حال» است و «گذشته» و «آینده» به هیچ روی در اختیار کسی نیستند و نیز خوب دریافته است که اندیشیدن به گذشته ی از دست رفته و آینده ی نیامده و تضمین نشده، نتیجه ای جز خراب کردن «حال» و بر باد دادن عمر ندارد، بنابراین می گوید:
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
از نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
فلسفه ی اپیکوری خیام، برخلاف تصور برخی از مردم، با لاابالیگیری و گریز از مسوولیت و به یک سو نهادن تجسس علمی همسویی ندارد؛ بلکه بر عکس، آثار و خدمات علمی او، نشانه ی آن هستند که وی پرهیز از غم های بیهوده و خودخوری های کاهنده را برای داشتن جسم سالمی می خواهد که عقل سالمی در آن مجال جولان یابد.
عقلی که – دست کم درباره ی هویت بشری خود در این غم آشیان – جویای دانستن باشد:
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده ام
آخر کم از آن که من بدانم که کیم

اگر می بینیم که خیام با وسواس بی سابقه بر غنیمت شمردن دم تأکید می کند و نمی خواهد که عمر گرامی را به هیچ ببازد، به این دلیل است که می خواهد با شاد زیستن زمینه ی باروری استعداد و هوش فطری خویش را در جهت خلاقیت های علمی فراهم سازد.
شاهد این مدعا، سخن خود اوست که می گوید:
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و شراری و نسیمی و نمی است
و بار دیگر، در مورد عالم زیستن خود، عمری فکر کردن و فهم اسرار و رموز دنیا چنین می گوید:
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلوم شدم که هیچ معلوم نشد
تفکر طولانی هفتاد و دو ساله و رسیدن به جایی که علی رغم دانسته ها و یافته های فراوان علمی به انبوه مجهولات و معماهای نگشوده ای می اندیشد که او را احاطه کرده اند، خود، گواه پایه ی بلند دانش و بینش اوست.
نکته ی دیگری که در نگرش فلسفی خیام برجسته می نماید، هشدارهای مکرر اوست نسبت به رعایت حال خشت، کوزه، سبزه، لاله و.. . تکرار گوشزدهای مداوم او به این دلیل است که هر یک از موارد فوق، حاصل دگرگونی وجود ماهرویی سیمین عذار، جوانی سروبالا و یا پادشاه و وزیری صاحب جلال است:
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
زلفین بتی و ابروی جانانی است
هر خشت که بر کنگره ی ایوان است
انگشت وزیری و سر سلطانی است
خیام در این دسته از رباعیات، نه تنها با دیدگاهی واقع گرایانه، فناپذیری انسان و جهان را یادآوری می کند و مورد تأکید قرار می دهد، بلکه به یک اصل مهم و جدید علمی نیز اشاره می کند؛ اصلی که مطابق آن عناصر موجود، بیشی و کمی نمی پذیرند و تنها تغییر و تبدیل می نمایند.
به عبارت دیگر اصل بقای عناصر. به این ترتیب حکیم نیشابور، قرن ها پیش، با بیانی شاعرانه و به ظاهر قلندرانه، این واقعیت مهم علمی را که دنیای غرب در دوران اخیر مدعی رسیدن به آن و اثبات آن است، به جهان عرضه کرده است.
نکته ی شاخص و عالمانه ی دیگری که گویای سلطه ی خیام بر دانش و دلیل فراخی اندیشه ی اوست، اذعان این امر است که انسان با همه ی عظمتش، تنها جزئی از آفرینش است، نه کل آن:
یک قطره ی آب بود با دریا شد
یک ذره ی خاک بود با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.

خیام‌شناسی،محمدمهدیفولادوند،تهران،1382

خیام شناخت، محسن فرزانه، تهران، 1352.

خیام پنداری، صدیقی نخجوانی، کانون انتشارات محمدی، چاپ دوم، 1320.

راز حافظ، موج سوم، محسن فرزانه، تهران، پیک فرهنگ، 1368

موضوع قفل شده است