داستانی از کتاب آزادی معنوی شهید مرتضی مطهری

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
داستانی از کتاب آزادی معنوی شهید مرتضی مطهری

با سلام

در گرگ و میش صبح رفته بود بدرقه‌ی کاروان زائران. از خویشان خداحافظی کرد. برگشت سمت حرم آقا امیرالمؤمنین(ع) .
زیارت را که خواند، خواست برود خانه. حساب کرد اگر برود و بازگردد، شاید دیر برسد سر درس.
درسش پس از صاحب جواهر، از درس‌های مطرح حوزه بود و برخی انتظار داشتند که از مراجع پس از صاحب جواهر باشد.
تصمیم گرفت زودتر برود مسجد ترک. سه چهارتا کفش دم در مسجد بود. مسجد خلوت بود. مهر برداشت.
دو رکعت نماز خواند.

طلبه‌ی جوانی به دو نفر دیگر درس می‌داد. نمی‌شناختش. لباس‌هایش مندرس بود. کتابی از قفسه‌ی گچی مسجد برداشت. خواست بازش کند، حواسش رفت سمت درس طلبه‌ی جوان. کتاب را نیمه باز گذاشت. بیشتر گوش داد. ته دلش انگار روشن شد. سرش را برگرداند. طلبه را نمی‌شناخت. کتاب را بست. انگار شده بود شاگرد طلبه‌ی جوان. تمام واژه‌هایش را گوش می‌داد.
فردا زودتر آمد.
رفت نشست گوشه‌ی مسجد.

همه‌ی درس طلبه‌ی جوان را شنید.
انگار چیزی یاد می‌گرفت و نکته‌ای می‌شنید که نشنیده بود. نگاه مهربانانه کرد به طلبه‌ی استاد.
تصمیمی گرفت.
کمی تردید داشت.

روز سوم را هم می‌آید، تا تردیدهایش بشکند. روز سوم را آمد.

دیگر دودلی نداشت.

مطمئن بود از کشف خود.
انگار یک‌جا هزاران اندیشه‌ی نو یافته بود.
درس طلبه ی جوان بهتر از درس خودش بود و حتی برای استاد بزرگی چون او آموزنده بود.
سر ساعت، وقتی شاگردان جمع شدند، از منبر درس بالا رفت. گفت مطلب نویی برای‌تان دارم، از فردا همه‌تان زودتر بیائید.
من و شما پای درس آن شیخ جوان می‌نشینیم.
***

مرحوم آیت الله سید حسین کوه‌کمری، عموی مرحوم آیت الله حجت کوه‌کمری از ردای مرجعیت و زعامت و تدریس گذشت و جای‌گاه خود را به شیخ مرتضی انصاری سپرد؛ زیرا شیخ انصاری را برتر از خود دید.:Sham: