مناظرۀ امام صادق (علیه السلام) با طبیب هندی در مورد طب

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مناظرۀ امام صادق (علیه السلام) با طبیب هندی در مورد طب


مناظرۀ امام صادق (علیه السلام) با طبیب هندی

علم طب (قدیم) علمی آسمانی است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1.6 مگابایت، 4 صفحه، PDF)


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع
وبلاگ طب اسلامی




مفضل بن عمر جعفی
به امام صادق علیه السلام نامه نوشت و به ایشان اطلاع داد که

گروه هایی از این مردم پدید آمده اند که ربوبیت خدا را انکار می کنند و در این مساله به

مجادله می پردازند. مفضل از امام خواست که سخن این گروه ها را رد کند تا وی بتواند

با آن ها محاجه کند. امام علیه السلام در پاسخ مفضل چنین نوشت:


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.
اما بعد، خداوند ما و تو را به انجام طاعت خود موفق بدارد و …. …. …. ….
نامه تو به من رسيد و براى تو نامه‏اى مى‏نويسم كه در آن با بعضى از اهل اديان از منكران مباحثه كرده‏ام و آن چنين است:

پزشكى از هند پيش من آمد و با من در عقيده خود منازعه مى‏كرد و در گمراهى خود مجادله مى‏نمود. روزى او هليله‏اى را خورد مى‏كرد تا به دوايى كه به آن احتياج داشت مخلوط كند، اين سخن را كه همواره در آن با من منازعه مى‏كرد، بر زبان آورد و آن ادعاى او بود مبنى بر اينكه: «دنيا همواره بوده است و هميشه درختى روئيده و درختى افتاده است و كسى متولد شده و كسى مرده است»، او گمان مى‏كرد كه اعتقاد به خداوند يك ادعايى است كه دليلى ندارد و براى او ثابت نشده است و اين مطلبى است كه آخرى از اولى و كوچك از بزرگ اخذ كرده‏اند و همانا اشيائى كه جدا و يا با هم و آشكار و يا پنهان هستند، تنها با حواس پنجگانه شناخته مى‏شوند. پس به من خبر بده كه با چه چيزى به شناخت پروردگارت كه او را با قدرت و ربوبيت مى‏شناسى، استدلال مى‏كنى؟ در حالى كه همه چيز با همان حواس پنجگانه شناخته می ‏شود .........

امام صادق عليه السّلام به آن طبيب فرمود:

به من اطمينان بده كه اگر براى تو از همين هليله كه در دست توست و از همين طب كه فن تو و فن پدران و نياكان توست و از دواهايى كه مشابه آن است، دليل آوردم، تو حق را مى‏پذيرى و انصاف مى‏دهى؟

گفت: به تو اطمينان مى‏دهم.

گفتم: آيا مردم را زمانى گذشته است كه طب و منافع آن را مانند همين هليله و امثال آن نمى‏شناختند؟

گفت: آرى.

گفتم: پس از كجا به آن راه پيدا كردند؟

گفت: با تجربه و مقايسه.

گفتم: پس چگونه به اين فكر افتادند كه تجربه كنند و از كجا فهميدند كه اين كار به مصلحت بدنهاى آنهاست در حالى كه جز ضرر در آن نمى‏ديدند؟ چگونه آن را شناختند و چيزى را فهميدند كه حواس ظاهرى به آن هدايت نمى‏كرد؟

گفت: با تجربه.

گفتم: به من خبر بده از بنيانگذار علم طب و تعريف‏كننده اين گياهان دارويى كه در شرق و غرب عالم پراكنده است مگر چنان نيست كه به ناچار مرد حكيمى از اين شهرها اين علم را وضع كرده است؟

گفت: به ناچار چنين است و مرد حكيمى آن را وضع كرده و دانشمندان ديگر را بر آن گرد آورده و آنها در آن نظر كرده‏اند و با عقول خود راجع به آن انديشيده‏اند.

گفتم: مثل اينكه انصاف را رعايت كردى و به اطمينانى كه داده بودى عمل نمودى. اكنون بگو كه اين حكيم چگونه اين مطلب را فهميد؟ فرض كنيم كه او دواهايى را كه در مملكت خود او بود شناخت مانند زعفران كه در بلاد فارس به عمل مى‏آيد آيا تمام گياهان زمين را جستجو كرد و درخت به درخت آنها را چشيد تا اينكه همه آن بر او معلوم شد؟
آيا عقل تو به تو اين اجازه را مى‏دهد كه بگويى حكيمانى همه بلاد فارس و گياهان آن را درخت به درخت بررسى كردند و با حواس خود آنها را شناختند و به آن درختى كه در آن يكى از تركيبات اين دواها وجود داشت دست يافتند با اينكه حواس آن‏ها آن را درك نمى‏كرد؟
فرض كنيم كه آن حكيم پس از جستجوى بسيار و بررسى در همه بلاد فارس، اين درخت را شناخت، پس چگونه دانست كه آن درخت خاصيت دوايى پيدا نمى‏كند مگر اينكه به آن هليله از بلاد هند و مصطكى از روم و مشك از تبت و دارچين از چين و بيضه بيدستر از ترك و افيون از مصر و حبر از يمن و بورق از ارمنستان و غير اينها از تركيبات داروئى كه گياهانى گوناگونى هستند، مخلوط شود؟ چون تأثير آن در صورتى است كه اينها يك جا جمع شوند و به تنهايى آن منفعت را ندارند. او چگونه به محل روييدن اين گياهان داروئى كه اقسام گوناگونى دارند و در شهرهاى مختلف قرار دارند پى برد و اين در حالى است كه برخى از آنها به صورت ريشه و برخى به صورت برگ و برخى بصورت فشرده و برخى به صورت مايع و برخى به صورت صمغ و برخى به صورت روغن و برخى به صورت فشار دادن و برخى به صورت طبخ كردن است و برخى به صورتى است كه فشار داده مى‏شود ولى طبخ نمى‏شود و اين هر كدام با لغت خاصى است و بعضى از آنها جز با تركيب با بعضى ديگر حالت دوا پيدا نمى‏كند و برخى از آنها اعضاء بدن درندگان و حيوانات خشكى و درياست.
در همين حال، مردم اين شهرها با يك ديگر دشمنى و اختلاف‏ دارند و با زبانهاى گوناگونى صحبت مى‏كنند و در حال جنگ هستند و همديگر را مى‏كشند و اسير مى‏كنند. آيا به نظر تو اين حكيم تمام اين شهرها را گشته و تمام زبانها را مى‏دانست و در همه جا گردش كرده و اين گياهان را در شرق و غرب با امنيت و سلامت بررسى نموده و هرگز بيمار نشده و نترسيده و همواره زنده بوده و مرگ به سراغ او نيامده و هميشه هدايت يافته و گمراه نشده و خسته نشده تا زمان و محل رشد آنها را دانسته با اينكه آنها صفات و رنگها و نامهاى گوناگونى دارند، سپس او هر كدام را به صفت خود شناخته و هر درختى را با رويش و برگ و ميوه و بو و طعم آن مشخص كرده است.
آيا اين حكيم چاره‏اى جز اين داشته كه تمام درختان دنيا و سبزيها و ريشه‏هاى آن را درخت به درخت و برگ به برگ و جزء به جزء بررسى كند؟
فرض كنيم كه آن درختى را كه مى‏خواسته پيدا كرده، پس چگونه حواس ظاهرى او را راهنمايى كرده كه اين درخت صلاحيت داروئى دارد و درخت گوناگون است بعضى از آن شيرين و بعضى تلخ و بعضى ترش و بعضى شور است. اگر بگويى كه آن حكيم در اين شهرها از اين و آن مى‏پرسد، او چگونه در باره چيزى كه آن را مشاهده نكرده و با حواس خود درنيافته مى‏پرسد و اساسا او چگونه از اين درخت مى‏پرسد در حالى كه او زبان آنها را نمى‏داند و به زبانهاى ديگر چيزهاى بسيارى است.
فرض كنيم كه او چنين كرد، او سودها و زيانها و چگونگى تسكين‏ دادن و تحريك و سردى و گرمى و تلخى و تندى و نرمى و شدت آن را چگونه مى‏شناسد اگر بگويى از راه گمان مى‏شناسد، اين درست نيست چون اينها با طبايع و حواس درك نمى‏شوند و اگر بگويى با تجربه و خوردن آنها مى‏شناسد، او بايد در اولين دفعه‏اى كه اين دواها را مى‏خورد، مى‏مرد چون به آنها جهالت داشت و سود و زيان آنها را نمى‏دانست و بيشتر آنها سمّ قاتل است و اگر بگويى كه او در تمام شهرها گشته و در ميان هر ملتى زندگى كرده و زبان آنها را ياد گرفته و دواهاى آنها را با كشتن اولى و دومى تجربه كرده، در چنين حالتى او بايد جماعت بسيارى را بكشد تا يك دارو را بشناسد و مردم اين شهرها كه كسانى از آنها را كشته است خود را فداى او نمى‏كنند و نمى‏گذارند كه در ميان آنها زندگى كند.
فرض كنيم كه او همه اينها را بررسى كرد، ولى بيشتر آنها سمّ قاتل است اگر زياد بدهد مى‏كشد و اگر كم بدهد اثر نمى‏كند. فرض كنيم كه او همه اين كارها را كرد و در مشرق و مغرب زمين سير نمود و عمر او هم آنقدر طولانى شد كه درخت به درخت و شهر به شهر بررسى نمود، او چگونه چيزهاى ديگر مانند پرندگان و درندگان و حيوانات دريا را تجربه كرد. حال كه اين حكيم به گمان تو تمام گياهان دارويى را تجربه كرد و همه را جمع آورى نموده است ولى برخى از آنها حالت دارويى پيدا نمى‏كند مگر اينكه به اعضاء بدن حيوانى مخلوط شود، آيا او تمام پرندگان و درندگان دنيا را يك يك به دست آورده و آنها را كشته و تجربه كرده است همان گونه كه به گمان تو تمام گياهان را تجربه كرده است؟ اگر چنين بوده پس چگونه حيوانات باقى ماندند و نسل آنها از بين نرفت و آنها مانند درخت نيستند كه اگر يكى را ببرى ديگرى جاى آن را بگيرد.
فرض كنيم كه تمام پرندگان را به دست آورد، او با حيوانات دريايى چه مى‏كند او بايد دريا به دريا و حيوان به حيوان بگردد تا به آن احاطه پيدا كند همان گونه كه به فرض به تمام گياهان احاطه پيدا كرده است. اگر هر چيزى را قبول نكنى حتما اين را قبول دارى كه حيوانات دريايى همگى زير آب هستند آيا عقل و حواس به تو اين اجازه را مى‏دهد كه گمان كنى كه همه اينها را با بررسى و تجربه مى‏توان درك كرد؟

طبيب هندى گفت: همه راهها را به روى من بستى، اكنون نمى‏دانم چه جوابى بدهم؟

پس گفتم:بزودى براى تو برهان ديگرى مى‏آورم كه مطلب بيشتر از آنچه گفتم روشن‏تر شود.
آيا نمى‏دانى كه اين دواها كه شامل گياهان و اعضاى بدن پرندگان و درندگان مى‏شود، حالت دارويى پيدا نمى‏كنند مگر پس از آنكه با يك ديگر تركيب شوند؟

گفت: آرى چنين است.

گفتم: به من خبر بده كه حواس اين حكيم چگونه مقدار آن را كه چند مثقال و چند قيراط است، درك كرده؟ تو دانشمندترين مردم در اين موضوع هستى چون كار تو طب است و تو گاهى در يك دارو از يك قلم چهار صد مثقال و از قلم ديگر سه يا چهار مثقال و قيراط يا كمتر و بيشتر وارد مى‏كنى تا به اندازه معلومى دوا به دست مى‏آيد كه اگر آن را به كسى كه اسهال دارد بدهى اسهال دارد او بند شود و اگر همان را به كسى بدهى كه قولنج دارد شكم او باز مى‏شود. چگونه حواس او دريافت كه آنچه را كه براى سردرد مى‏دهد به پاها نمى‏رسد در حالى كه پايين رفتن دارو آسانتر از بالا رفتن است و آنچه براى درد پا مى‏خورد به سر نمى‏رسد در حالى كه آن نزديك است و همين طور تمام دواهائى كه براى عضوهاى مخصوص خورده مى‏شود در حالى كه همه اينها به معده مى‏رسد و از آنجا پخش مى‏گردد، چگونه آن بالا مى‏رود و پايين نمى‏آيد حواس چگونه اينها را درك كرد و فهميد كه آنچه براى گوش است به چشم فايده ندارد و آنچه براى چشم است درد گوش را ساكت نمى‏كند و همين طور تمام اعضاى بدن كه دواى هر عضوى به همان عضو مى‏رسد. عقلها و حسّها چگونه اينها را فهميد در حالى كه حس در داخل بدن و عروق و گوشت و بالاى پوست راه ندارد نه با شنيدن و نه با ديدن يا بوييدن يا چشيدن و يا لمس كردن، آنها را درك نمى‏كند.

طبيب هندى گفت: از آنچه مى‏دانستم به من سخن گفتى، جز اينكه ما مى‏گوييم: حكيمى كه اين دواها و تركيبات آنها را وضع كرده وقتى به كسى دوايى مى‏داد و او مى‏مرد، شكم او را مى‏شكافت وعروق او را بررسى مى‏كرد و مجارى دوا را مى‏ديد و آن جاهايى را كه دوا به آنها رسيده بود تحقيق مى‏كرد.

گفتم: به من خبر بده كه آيا تو نمى‏دانى كه وقتى دوايى در عروق قرار گرفت با خون مخلوط مى‏شود و با آن يكى مى‏گردد؟

گفت: آرى.

گفتم: آيا تو نمى‏دانى كه وقتى انسان مى‏ميرد، خون او سرد و منعقد مى‏شود؟

گفت: آرى.

گفتم: پس اين حكيم چگونه دوايى را كه به مريض داده بعد از آنكه مخلوط شد و رنگى جز رنگ خون پيدا نكرد، مى‏شناسد؟

گفت: مرا به جاى سختى بردى و تا به حال چنين حالتى پيدا نكرده بودم چيزهايى گفتى كه نمى‏توانم آنها را رد كنم...

نکته اضافه بر فایل: امام علیه السلام این گفتگو را در زمینه های دیگری نیز ادادمه می دهند تا آن که بالاخره طبیب هندی، به وجود خداوند اقرار می کند؛