طرح ساختن پاورپوينت هاي حديثي‌( فراخواني ) به به، چه ذوقي دارن اين كاربران

تب‌های اولیه

49 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
طرح ساختن پاورپوينت هاي حديثي‌( فراخواني ) به به، چه ذوقي دارن اين كاربران

سلام

قصد داريم به ياري خد از احاديث كاربردي و روان شناختي كه به شكل گفت و گو و داستان است
پاور پوينت هاي حديثي درست كنيم .
شركت براي همه كاربران با ذوق و استعداد در زمينه پاورپوينت سازي، آزاد است

head
. |پاورپوينت هاي حديثي |سازنده | دانلود پاورپوينت

|1- اجرت مشاوره|سركار افلاكيان| 257.1 کیلوبایت

|2- مديريت خشم |جناب حامي| 50.2 کیلو بایت
|3- مشورت با شريك زندگي |سركار بي نام| 955.8 کیلوبایت
|4- مزد غلبه بر شهوت |سركار بي نام|1.28 مگابايت
|5- نقش اعمال نيك در زندگي |سركار هيوا |1.21 مگابايت
|6- عشق خالص |سركار هيوا| 462 کیلوبایت
|7- تبلیغ موفق |جناب حامی|1.25 مگابایت

head

1- اجرت مشاوره
امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: زنی خدمت حضرت فاطمه علیهاالسلام آمد و گفت: مادر ناتوانی دارم که در امر نماز به مسئله مشکلی برخورد کرده و مرا خدمت شما فرستاده است که سؤال کنم، و مسئله را مطرح نمود. حضرت فاطمه علیهاالسلام جواب آن مسئله را داد. آن زن سؤال دوم و سوم را کرد و سپس تا ده مسئله از حضرت پرسید و حضرت علیهاالسلام همه را پاسخ داد. سپس آن زن از کثرت سؤال خجالت کشید و عرض کرد: ای دختر رسول خدا، دیگر مزاحم نمی شوم، خسته شدید، حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: خجالت نکش! هر سؤالی داری بگو تا جواب دهم. من از سؤالات تو خسته نمی شوم و با کمال میل جواب می دهم. اگر کسی اجیر شود که بار سنگینی را بر بام حمل کند و در ازای آن، مبلغ صد هزار دینار اجرت بگیرد، آیا از حمل بار خسته می شود؟ زن پاسخ داد: نه. حضرت فرمود: خدا در برابر هر مسئله آن قدر به من ثواب می دهد که بیشتر است از اینکه بین زمین و آسمان پر از مروارید باشد. با وجود این، آیا از جواب دادن مسئله خسته می شوم؟ (محمّدباقر مجلسی، پیشین، ج 22، ص 31.)

[=microsoft sans serif]2 - عشق خالص
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]حضرت سلیمان علیه السلام گنجشكى را دید كه به ماده خود مى گوید:
- چرا از من اطاعت نمى كنى و خواسته هایم را به جا نمى آورى؟ اگر بخواهى تمام قبه و بارگاه سلیمان را با منقارم به دریا بیندازم توان آن را دارم!
سلیمان از گفتار گنجشك خندید و آنها را به نزد خود خواست و پرسید:
چگونه مى توانى چنین كارى بزرگى را انجام دهى؟
گنجشك پاسخ داد:
- نمى توانم اى رسول خدا! ولى مرد گاهى مى خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خویشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از این گونه حرفها مى زند. گذشته از اینها عاشق را در گفتار و رفتارش نباید ملامت كرد.
سلیمان از گنجشك ماده پرسید:
- چرا از همسرت اطاعت نمى كنى در صورتى كه او تو را دوست مى دارد؟
گنجشك ماده پاسخ داد:
- یا رسول الله! او در محبت من راستگو نیست زیرا كه غیر از من به دیگرى نیز مهر و محبت مى ورزد.
سخن گنجشك چنان در سلیمان اثر بخشید كه به گریه افتاد و سخت گریست. آن گاه چهل روز از مردم كناره گیرى نمود و پیوسته از خداوند مى خواست علاقه دیگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند.


[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif](بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 14، ص95).

3- مزد غلبه برشهوت

مردى با خانواده خود سوار بر كشتى شد و به دریا سفر نمود. كشتى در وسط دریا در هم شكست جز همسر آن مرد تمام سرنشینان كشتى غرق شدند. زن روى تخته پاره كشتى نشست و امواج ملایم دریا آن تخته را حركت داد تا به ساحل جزیره اى رساند زن در ساحل پیاده شد و بعد از پیمودن ناگهان خود را بالاى سر جوانى دید اتفاقا آن جوان راهزنى بود كه از هیچ گناهى ترس و واهمه نداشت.
جوان ناگاه دید كه بالاى سرش زنى ایستاده سرش را بلند كرد. رو به زن كرد و گفت: تو جنى یا انسان؟
زن پاسخ داد: از بنى آدمم!
مرد بى حیا بدون آنكه سخنى بگوید افكار خلافى در سر گذراند و چون خواست اقدامى صورت دهد، زن را سخت پریشان و لرزان دید
راهزن گفت: این قدر پریشان و لرزانى؟
زن با دست به سوى آسمان اشاره كرد و گفت: از او (خدا) مى ترسم.
مرد پرسید: آیا تا بحال چنین كارى كرده اى؟
زن پاسخ داد: به خدا سوگند نه!
ترس و اضطراب زن در دل مرد بى باك اثر گذاشت راهزن گفت:
- تو كه تاكنون چنین كارى را نكرده اى و اكنون نیز من تو را مجبور مى كنم، این گونه از خداى مى ترسى. به خدا قسم! كه من از تو به این ترس و واهمه از خدا سزاوارترم.
راهزن این سخن را گفت و بدون آنكه كار خلافى انجام دهد برخاست و توبه كرد و به سوى خانه اش به راه افتاد همین طور كه در حال پشیمانى و اضطراب راه مى پیمود. ناگاه به راهبى مسیحى برخورد كرد و با یكدیگر همراه و هم سفر شدند مقدارى از راه را با هم رفتند. هوا بسیار داغ و سوزان بود و آفتاب به شدت بر سر آن دو نفر مى تابید. راهب گفت:
جوان! دعا كن تا خدا سایه بانى از ابر براى ما بفرستد تا از حرارت خورشید آسوده شویم.
جوان با شرمندگى گفت: من عمل نیكویى در پیشگاه خدا ندارم تا جراءت درخواست چیزى از او داشته باشم.
عابد گفت: پس من دعا مى كنم، تو آمین بگو. جوان قبول كرد.
راهب دعا كرد و جوان آمین گفت: طولى نكشید توده اى ابر آمد بالاى سرشان قرار گرفت و بر سر آن دو سایه انداخت هر دو زیر سایه ابر مقدار زیادى راه رفتند تا بر سر دو راهى رسیدند و از یكدیگر جدا شدند عابد به راهى رفت و جوان به راهى. راهب متوجه شد ابر بالاى سر جوان حركت مى كند. راهب او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اكنون معلوم شد تو بهتر از من هستى. دعاى من به خاطر آمین مستجاب شده. اكنون بگو ببین چه كار نیكى انجام داده اى كه در نزد خدا ارزشمندتر از عبادت چندین ساله من است جوان داستان خود را با آن زن تفصیلا نقل كرد. راهب پس از آگاهى از مطلب گفت: خداوند گناهان گذشته ات را به خاطر آن ترس آمرزیده مواظب آینده باش و خویشتن را بار دیگر به گناه آلوده مساز.

بحار: ج 14، ص 507

4- مدح و ذم مردم
لقمان حكیم به فرزندش در مقام توصیه گفت:
فرزندم! دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بكوشد به هدف نمى‌رسد و هرگز نمى تواند رضایت همه را به دست آورد فرزند به لقمان گفت:
- معناى كلام شما چیست؟ دوست دارم براى آن مثال یا عمل و یا گفتارى را به من نشان دهى.
لقمان از خواست با هم بیرون بروند بدین منظور از منزل همراه درازگوشى خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پیاده دنبالش به راه افتاد در مسیر با عده اى برخورد نمودند. بین خود گفتند: این مرد كم عاطفه را ببین كه خود سوار شده و بچه خویش را پیاده از پى خود مى برد. چه روش زشتى است! لقمان به فرزند گفت:
- سخن اینان را شنیدى. سوار بودن من و پیاده بودن تو را بد دانستند؟
گفت: بلى!
- پس فرزندم! تو سوار شو و من پیاده به دنبالت راه مى روم پسر سوار شد و پدر پیاده حركت كرد باز با گروهى دیگر برخورد نمودند آنان نیز گفتند: این چه پدر بد و آن هم چه پسر بى ادبى است اما بدى پدر بدین جهت است كه فرزند را خوب تربیت نكرده لذا او سوار است و پدر پیاده به دنبالش راه مى رود در صورتى كه بهتر این بود كه پدر سوار مى شد تا احترامش محفوظ باشد اما اینكه پسر بى ادب است به خاطر اینكه وى عاق بر پدر شده است از این رو هر دو در رفتار خود بد كرده اند
لقمان گفت: سخن اینها را نیز شنیدى؟
گفت: بلى!
لقمان فرمود:
- اكنون هر دو سوار شویم هر دو سوار شدند در این حال گروهى دیگر از مردم رسیدند آنان با خود گفتند: در دل این دو آثار رحمت نیست هر دو سوار بر این حیوان شده اند و از سنگینى وزنشان پشت حیوان مى شكند اگر یكى سواره و دیگرى پیاده مى رفت، بهتر بود. لقمان به فرزند خود فرمود: شنیدى؟
فرزند عرض كرد: بلى!
لقمان گفت: حالا حیوان را بى بار مى بریم و خودمان پیاده راه مى رویم مركب را جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پیاده رفتند باز مردم آنان را به خاطر اینكه از حیوان استفاده نمى كنند سرزنش كردند.
در این هنگام لقمان به فرزندش گفت:
- آیا براى انسان به طور كامل راهى جهت جلب رضاى مردم وجود دارد؟ بنابراین امیدت را از رضاى مردم قطع كن و در اندیشه تحصیل رضاى خداوند باش؛ زیرا كه این كار آسانى بوده و سعادت دنیا و آخرت در همین است.

بحار: ج 13، ص 432 و ج 71، ص 361

5- درمانگري
حضرت عیسى علیه السلام به يارانش فرمود:
من بیماران را معالجه كردم و آنان را شفا دادم كور مادرزاد و مرض پیسى را به اذن خدا مداوا نموده و مردگان را زنده كردم ولى آدم احمق را نتوانستم اصلاح و معالجه كنم.
پرسیدند: یا روح الله! احمق كیست؟
فرمود: شخصى خودپسند و خودخواه است كه هر فضیلت و امتیازى را از آن خود مى داند و هر گونه حق را در همه جا به خود نسبت مى دهد و براى دیگران هیچ گونه احترامى قائل نمى شود و این گونه آدم احمق هرگز قابل مداوا و اصلاح نیست.

بحار: ج 72، ص 320

6- مشورت با شریك زندگى

در بنى اسرائیل مرد نیكوكارى بود كه مانند خود همسر نیكوكار داشت مرد نیكوكار شبى در خواب دید كسى به او گفت: خداى متعال عمر تو را فلان مقدار كرده كه نیمى از آن در ناز و نعمت و نیم دیگر آن در سختى و فشار خواهد گذشت اكنون بسته به میل توست كه كدام را اول و كدام را آخر قرار دهى.
مرد نیكوكار گفت: من شریك زندگى دارم كه باید با وى مشورت كنم. چون صبح شد به همسرش گفت: شب گذشته در خواب به من گفتند نیمى از عمر تو در وسعت و نعمت و نیم دیگر آن در سختى و تنگدستى خواهد گذشت اكنون بگو من كدام را مقدم بدارم؟
زن گفت: همان ناز و نعمت را در نیمه اول عمرت انتخاب كن.
مرد گفت: پذیرفتم
بدین ترتیب مرد نصف اول عمرش را براى وسعت روزى انتخاب كرد. به دنبال آن دنیا از هر طرف بر او روى آورد ولى هر گاه نعمتى بر او مى رسید همسرش مى گفت از این اموال به خویشان خود و نیازمندان كمك كن و به همسایگان و برادرانت بده و بدین گونه هر گاه نعمتى به او مى رسید از نیازمندان دستگیرى نموده و به آنان یارى مى رساند و شكر نعمت را بجاى مى آورد تا اینكه نصف اول عمر ایشان در وسعت و نعمت گذشت و چون نصف دوم فرا رسید بار دیگر در خواب به او گفتند:
خداوند متعال به خاطر قدردانى از اعمال و رفتار تو كه در این مدت انجام دادى همه عمر تو را در ناز و نعمت قرار داد و فرمود:
- تا پایان عمرت در آسایش و نعمت زندگى كن.

7-نقش اعمال نیك در زندگى

سه نفر از بنى اسرائیل با هم به مسافرت رفتند. در ضمن سیر و سفر در غارى به عبادت خدا پرداختند. ناگهان سنگ بزرگى از قله كوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار گرفته شد. بیرون آمدنشان دیگر ممكن نبود. طورى كه مرگ خود را حتمى مى دانستند پس از گفتگو و چاره اندیشى زیاد به یكدیگر گفتند: به خدا قسم! از این مرحله خطر نجات پیدا نمى كنیم، مگر اینكه از روى راستى و درستى با خدا سخن بگوییم بیایید هر كدام از ما عملى را كه فقط براى رضاى خدا انجام داده ایم به خدا عرضه كنیم تا خداوند ما را از گرفتارى نجات بدهد.
یكى از آنان گفت: خدایا! تو خود مى دانى كه من عاشق زنى شدم كه داراى جمال و زیبایى بود و در راه جلب رضاى او مال زیادى خرج كردم. تا اینكه به او دست یافتم و چون با او خلوت كردم و خود را براى آمیزش آماده نمودم ناگاه در آن حال به یاد آتش جهنم افتادم از برابر آن زن برخاسته بیرون رفتم خدایا! اگر این كار من به خاطر ترس از تو بوده و مورد رضایت تو واقع شده این سنگ را از جلوى در غار بردار در این وقت سنگ كمى كنار رفت به طورى كه روشنایى را دیدند.
دومى گفت: خدایا! تو خود آگاهى كه من عده اى را اجیر كردم كه برایم كار كند و قرار بود هنگامى كه كار تمام شد به هر یك از آنان مبلغ نیم درهم بدهم چون كار خود را انجام دادند من مزد هر یك از آنها را دادم ولى یكى از ایشان از گرفتن نیم درهم خوددارى كرده و اظهار داشت: اجرت من بیشتر از این مقدار است؛ زیرا من به اندازه دو نفر كار كرده ام به خدا قسم! این پول را قبول نمى كنم و در نتیجه مزدش را نگرفته رفت و من با آن نیم درهم بذر خریده در زمینى كاشتم خداوند هم بركت داد و حاصل زیاد برداشتم پس از مدتى همان اجیر پیش من آمده و مزد خود را مطالبه نمود من به جاى نیم درهم هیجده هزار درهم (اصل سرمایه و سود آن) به او دادم خداوندا! اگر این كار را من تنها به خاطر ترس از تو انجام داده ام این سنگ را از سر راه ما دور كن در این هنگام سنگ تكان خورد كمى كنار رفت به طورى كه در اثر روشنایى همدیگر را مى دیدند ولى نمى توانستند بیرون بیایند.
سومى گفت: خدایا! تو خود مى دانى كه من پدر و مادرى داشتم كه هر شب شیر برایشان مى آوردم تا بنوشند یك شب دیر به خانه آمدم و دیدم به خواب رفته اند خواستم ظرف شیر را كنارشان گذاشته و بروم ترسیدم جانورى در آن شیر بیفتد خواستم بیدارشان كنم ترسیدم ناراحت شوند بدین جهت بالاى سر آنها نشستم تا بیدار شدند بار خدایا! اگر من این كار را به خاطر جلب رضاى تو انجام داده ام این سنگ را از سر راه ما دور كن ناگهان سنگ حركت كرد و شكاف بزرگى به وجود آمد و توانستند از آن غار بیرون آمده و نجات پیدا كنند.

بحار: ج 14 ص 425 و 421

8- بد خلقي و فشار قبر
به رسول خدا صلى الله علیه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده. پیغمبر صلى الله علیه و آله با اصحابشان از جاى برخاسته، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالى كه خود نظارت مى فرمودند - سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و كفن، او را در تابوت گذاشته و براى دفن حركت دادند.
در تشییع جنازه او، پیغمبر صلى الله علیه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مى كرد. گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت، تا نزدیكى قبر سعد رسیدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ریختند و در آن خللى دیدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:
- من مى دانم این قبر به زودى كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كارى كه بنده اش انجام مى دهد محكم باشد.
در این هنگام، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت:
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساكت باش! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده مى باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم كه همراه پیغمبر صلى الله علیه و آله بودند، عرض كردند:
یا رسول الله! كارهایى كه براى سعد انجام دادید نسبت به هیچ كس دیگرى تاكنون انجام نداده بودید: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید.
رسول خدا فرمود:
ملائكه نیز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پیروى كردم.
عرض كردند:
گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفتید!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم!
عرض كردند:
- یا رسول الله صلى الله علیه و آله بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست كردید، باز مى فرمایید سعد را فشار قبر گرفت؟
حضرت فرمود:
- آرى، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است! "

بحار، ج 6، ص 220 و ج 22،

9- مدارا با همسر

روزى علیه السلام در شدت گرما بیرون از منزل بود سعد پسر قیس حضرت را دید و پرسید:
- یا امیرالمؤ منین! در این گرماى شدید چرا از خانه بیرون آمدید؟ فرمود:
- براى اینكه ستمدیده اى را یارى كنم، یا سوخته دلى را پناه دهم. در این میان زنى در حالت ترس و اضطراب آمد مقابل امام علیه السلام ایستاد و گفت:
- یا امیرالمؤ منین شوهرم به من ستم مى كند و قسم یاد كرده است مرا بزند. حضرت با شنیدن این سخن سر فرو افكند و لحظه اى فكر كرد سپس سر برداشت و فرمود:
نه به خدا قسم! بدون تاءخیر باید حق مظلوم گرفته شود!
این سخن را گفت و پرسید:
- منزلت كجاست؟
زن منزلش را نشان داد.
حضرت همراه زن حركت كرد تا در خانه او رسید.
على علیه السلام در جلوى درب خانه ایستاد و با صداى بلند سلام كرد. جوانى با پیراهن رنگین از خانه بیرون آمد حضرت به وى فرمود:
از خدا بترس! تو همسرت را ترسانیده اى و او را از منزلت بیرون كرده اى.
جوان در كمال خشم و بى ادبانه گفت:
كار همسر من به شما چه ارتباطى دارد. «والله لاحرقنها بالنار لكلامك.» بخدا سوگند بخاطر این سخن شما او را آتش خواهم زد!
على علیه السلام از حرف هاى جوان بى ادب و قانون شكن سخت بر آشفت! شمشیر از غلاف كشید و فرمود:
من تو را امر بمعروف و نهى از منكر مى كنم، فرمان الهى را ابلاغ مى كنم، حال تو بمن تمرد كرده از فرمان الهى سر پیچى مى كنى؟ توبه كن والا تو را مى كشم.
در این فاصله كه بین حضرت و آن جوان سخن رد و بدل مى شد، افرادى كه از آنجا عبور مى كردند محضر امام (ع) رسیدند و به عنوان امیرالمؤ منین سلام مى كردند و از ایشان خواستار عفو جوان بودند.
جوان كه حضرت را تا آن لحظه نشناخته بود از احترام مردم متوجه شد در مقابل رهبر مسلمانان خودسرى مى كند، به خود آمد و با كمال شرمندگى سر را به طرف دست على (ع) فرود آورد و گفت:
یا امیرالمؤ منین از خطاى من درگذر، از فرمانت اطاعت مى كنم و حداكثر تواضع را درباره همسرم رعایت خواهم نمود. حضرت شمشیر را در نیام فرو برد و از تقصیرات جوان گذشت و امر كرد داخل منزل خود شود و به زن نیز توصیه كرد كه با همسرت طورى رفتار كن كه چنین رفتار خشن پیش نیاید.

بحار، ج 40، ص 113

10- حديث معراج
پیامبر(ص)فرمودند:آن شب که مرا به معراج بردند، گروهي از زنان امت خود را در عذاب سختي ديدم و از شدت عذابشان گريستم...
اميرالمومنين علي (ع) مي فرمايد : روزي با فاطمه محضر پيامبر خدا (ص) رسيديم ? ديديم حضرت به شدت گريه مي کند.

گفتم : پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله ! چرا گريه مي کني ؟
فرمودند : يا علي ! آن شب که مرا به معراج بردند، گروهي از زنان
امت خود را در عذاب سختي ديدم و از شدت عذابشان گريستم. (و اکنون گريه ام براي ايشان است.)

زني را ديدم که از موي سر آويزان است و مغز سرش از شدت حرارت مي جوشد.
زني را ديدم که از زبانش آويران کرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوي او مي ريزند.

زني را ديدم که از پستانش آويزان کرده اند.

زني را ديدم که دست و پايش را بسته اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند.

زني را ديدم که کر و کور و لال بود و در تابوتي از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخهاي بيني اش بيرون مي آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه شده بود.

زني را ديدم که از پاهايش در تنور آتشين جهنم آويزان است.

زني را ديدم که گوشت بدنش را با قيچي هاي آتشين ريز ريز مي کنند.

زني را ديدم که صورت و دستهايش در آتش مي سوزد و امعا و احشاي داخلي اش را مي خورد.

زني را ديدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود و به هزاران نوع عذاب گرفتار بود.

و زني را به صورت سگ ديدم و آتش از نشيمنگاه او داخل مي شود و از دهانش بيرون مي آيد و فرشتگان عذاب عمودهاي آتشين بر سر و بدن او مي کوبند.

حضرت فاطمه (س) عرض کرد : پدر جان ! اين زنان در دنيا چه کرده بودند که خداوند آنان را چنين عذاب مي کند؟!

رسول خدا (ص) فرمود :

دخترم ! زني که از موي سرش آويخته شده بود ، موي سر خود را از نامحرم نمي پوشاند.

زني که از پستانش آويزان بود، زني است که از حق شوهرش امتناع مي ورزيد.

زني که از زبانش آويزان بود ، شوهرش را با زبان اذيت مي کرد.

زني که گوشت بدن خود را مي خورد، خود را براي ديگران زينت مي کرد و از نامحرمان پرهيز نداشت.

زني که دست و پايش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط شده بودند ، به وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حيض اهميت نمي داد و نظافت و پاکيزگي را مراعات نمي کرد،و نماز را سبک مي شمرد و مورد اهانت قرار مي داد.

زني که کر و کور و لال بود ، زني است که از راه زنا بچه به دنيا مي آورد و به شوهرش مي گويد بچه تو است.

زني که گوشت بدن او را با قيچي مي بريدند، خود را در اختيار مردان اجنبي مي گذاشت.

زني که صورت و دستاش مي سوخت و او امعا و احشاي داخلي خودش را مي خورد، زني است که واسطه کارهاي نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار مي گرفت.

و زني که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود، زني سخن چين و دروغگو بود.

و اما زني که در قيافه سگ بود و آتش از نشيمنگاه او وارد و از دهانش خارج مي شد، زني خواننده و حسود بود.

سپس فرمودند: واي بر زني که همسرش از او راضي نباشد و خوشا به حال آن که همسرش از او راضي باشد.

داستانهاي بحار الانوار

11- مديريت خشم
روزي نامه اي به دست خواجه نصرالدين اين عالم بزرگ رسيد كه با كلمات زشت از او بدگوئي شده بود، از جمله اين سخن زشت را خطاب به او نوشته بودند يا كلب : اي سگ پسر سگ . خواجه نصير، جواب آن نامه را با كمال متانت نوشت ، از جمله نوشت اين كه به من سگ گفته اي صحيح نيست ، زيرا سگ با چهار دست و پا راه مي رود و ناخن هاي دراز دارد، ولي من قامت راست دارم و روي دو پا راه مي روم و ناخون هايم پهن است ، ناطق هستم و خنده بر لب دارم ، پوست بدنم آشكار است ، ولي پوست بدن سگ به واسطه پشم بدنش پوشيده شده است ، بنابراين ، اين نشانه ها بيانگر آن است كه من با سگ فرق بسيار دارم به همين منوال بقيه ناسزاگوئي ها را پاسخ داد، بي آنكه يك كلمه زشتي به كار برد.
منبع: سيماي فرزانگان

12- واكنش مثبت در برابر كنش منفي
مردي از اهالي شام مي‌گويد:
روزي در مدينه شخصي را ديدم با چهره‌اي آرام و بسيار نيكو و داراي حسن جمال كه تا به حال چنين مردي نديده بودم و به طرز زيبايي هم لباس پوشيده و سوار بر مركبي بود دل من به طرف او مايل شد و دربارة او پرسيدم، گفتند: او حسن بن علي بن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ است. با شنيدن نام او خشمي سوزان سرتا پاي وجودم را فرا گرفت و بر علي بن ابي طالب حسد بردم كه چگونه او چنين پسري دارد.
پيش او رفته و پرسيدم آيا واقعاً تو فرزند علي ـ عليه السّلام ـ هستي؟
وقتي تأييد كرد، من او و پدرش را ناسزا گفتم، پس از آن كه به ناسزاگويي پايان دادم، به من سلام كرده و لبخن زد و پرسيد:
آيا غريب هستي؟
گفتم: آري.
فرمود: با من بيا گويا امر بر تو مشتبه شده است
اگر چيزي بخواهي به تو عطا مي‌كنم
اگر طلب ارشاد كني تو را هدايت مي‌كنم
و اگر در حملِ بار كمك بخواهي كمكت مي‌كنم و اگر گرسنه باشي تو را سير مي‌كنم
و اگر برهنه باشي تو را مي‌پوشانم
و اگر محتاج باشي بي‌نيازت مي‌كنم و اگر رانده شده‌اي تو را پناه مي‌دهم
و اگر مهمان ما باشي تا وقت رفتن از تو پذيرايي مي‌كنم زيرا كه در خانة ما به روي هر نيازمند و درمانده‌اي باز است.
مرد شامي چون اين سخنان را كه از روي حلم و بردباري امام بيان مي‌شد شنيد، شروع به گريستن كرد و گفت: شهادت مي‌دهم كه توئي خليفة خدا در روي زمين و خدا بهتر مي‌داند كه رسالت و خلافت را در كجا قرار دهد. پيش از آنكه تو را ملاقات كنم تو و پدرت دشمن‌ترين خلق در نزد من بوديد و حالا كه تو و پدرت را شناختم محبوب‌ترين خلق خدائيد نزد من. گويا پس از اين برخورد، امام مرد شامي را به خانة خود مي‌برند و تا مدتي كه در مدينه بود ميهمان حضرت بود و از محبّان و مريدان امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ شد و ديدگاهش نسبت به خاندان پيامبر دگرگون و در زمرة شيعيان اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ داخل گرديد.

طرائف، سيد بن طاووس.

[=Microsoft Sans Serif]13-[=Microsoft Sans Serif] هنر ارتباط با جوان و تربيت ديني
[=Microsoft Sans Serif]فردی که با جمعى از دانشجويان با مرحوم حاج آقا رحيم ارباب اصفهانى ديدار كرده است، خاطره آن ملاقات را چنين باز می‏گويد: سال يكهزار و سيصد و سى و دو شمسى بود، من و عده ‏اى از جوانان پر شور آن روزگار، پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره، به اين نتيجه رسيده بوديم كه چه دليلى دارد نماز را به عربى بخوانيم؟
[=Microsoft Sans Serif]چرا نماز را به زبان فارسى نخوانيم؟
[=Microsoft Sans Serif]عاقبت تصميم گرفتيم نماز را به فارسى بخوانيم و همين كار را هم كرديم خانواده هایمان كم كم از اين موضوع آگاهى يافتند و به فكر چاره افتادند . آن‏ها، پس از تبادل نظر با يكديگر، تصميم گرفتند با نصيحت ، ما را از اين كار باز دارند و اگر مؤثر نیفتاد، راهى ديگر برگزينند . چون پند دادن آن‏ها مؤثر نيفتاد; ما را نزد يكى از روحانيان آن زمان بردند .
[=Microsoft Sans Serif]آن روحانى وقتى فهميد ما به زبان فارسى نماز می ‏خوانيم، به شيوه ‏اى اهانت ‏آميز ، نجس و كافرمان خواند . اين عمل او ما را در كارمان راسخ‏تر ساخت . عاقبت‏ يكى از پدران، افراد را به اين فكر انداخت كه ما را به محضر حضرت آيت الله حاج آقا رحيم ارباب ببرند و اين فكر مورد تأييد قرار گرفت . آن‏ها نزد حاج آقا ارباب شتافتند و موضوع را با وى در ميان نهادند . او دستور داد در وقتى معين ما را خدمتش رهنمون شوند . در روز موعود ما را كه تقريبا پانزده نفر بوديم، به محضر مبارك ايشان بردند . در همان لحظه اول، چهره نورانى و خندان وى ما را مجذوب ساخت، آن بزرگ مرد را غير از ديگران يافتيم و دانستيم كه با شخصيتى استثنايى روبه رو هستيم . آقا در آغاز دستور پذيرايى از همه ما را صادر فرمود . سپس به والدين ما فرمود: شما كه به فارسى نماز نمی خوانيد، فعلاً تشريف ببريد و ما را با فرزندانتان تنها بگذاريد . وقتى آن‏ها رفتند، به ما فرمود: بهتر است ‏شما يكى يكى خودتان را معرفى كنيد و بگوييد در چه سطح تحصيلى و چه رشته ‏اى درس می ‏خوانيد . آنگاه، به تناسب رشته و كلاس ما، پرسش‏هاى علمى مطرح كرد و از درس‏هايى مانند جبر و مثلثات و فيزيك و شيمى و علوم طبيعى مسائلى پرسيد كه پاسخ اغلب آن‏ها از توان ما بيرون بود . هر كس از عهده پاسخ بر نمی ‏آمد، با اظهار لطف وى و پاسخ درست پرسش رو به رو می ‏شد . پس از آن كه همه ما را خلع سلاح كرد، فرمودند : والدين شما نگران شده ‏اند كه شما نمازتان را به فارسى مى ‏خوانيد، آن‏ها نمى ‏دانند من كسانى را مى ‏شناسم كه - نعوذبالله - اصلاً نماز نمى‏ خوانند . شما جوانان پاك اعتقادى هستيد كه هم اهل دين هستيد و هم اهل همت . من در جوانى مى ‏خواستم مثل شما نماز را به فارسى بخوانم; ولى مشكلاتى پيش آمد كه نتوانستم . اكنون شما به خواسته دوران جوانى ‏ام جامه عمل پوشانيده ‏ايد، آفرين به همت ‏شما . در آن روزگار، نخستين مشكل من ترجمه صحيح سوره حمد بود كه لابد شما آن را حل كرده ‏ايد . اكنون يكى از شما كه از ديگران مسلط تر است، بگويد بسم الله الرحمن الرحيم را چگونه ترجمه كرده است . يكى از ما به عادت دانش ‏آموزان دستش را بالا گرفت و براى پاسخ دادن داوطلب شد . آقا با لبخند فرمود: خوب شد طرف مباحثه ما يك نفر است; زيرا من از عهده پانزده جوان نيرومند بر نمى‏ آمدم . بعد به آن جوان فرمود: خوب بفرماييد بسم الله را چگونه ترجمه كرديد؟ آن جوان گفت: طبق عادت جارى به نام خداوند بخشنده مهربان . حضرت ارباب لبخند زد و فرمود: گمان نكنم ترجمه درست ‏بسم الله چنين باشد . در مورد «بسم‏» ترجمه «به نام‏» عيبى ندارد . اما «الله‏» قابل ترجمه نيست; زيرا اسم علم (خاص) خدا است و اسم خاص را نمى ‏توان ترجمه كرد; مثلا اگر اسم كسى «حسن‏» باشد، نمى ‏توان به آن گفت «زيبا» . ترجمه «حسن‏» زيبا است; اما اگر به آقاى حسن بگوييم آقاى زيبا، خوشش نمى ‏آيد . كلمه الله اسم خاصى است كه مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق مى ‏كنند . نمى ‏توان «الله‏» را ترجمه كرد، بايد همان را به كار برد . خوب «رحمن‏» را چگونه ترجمه كرده ‏ايد؟
[=Microsoft Sans Serif]رفيق ما پاسخ داد: بخشنده . حضرت ارباب فرمود: اين ترجمه بد نيست، ولى كامل نيست; زيرا «رحمن‏» يكى از صفات خدا است كه شمول رحمت و بخشندگى او را مى ‏رساند و اين شمول در كلمه بخشنده نيست; «رحمن‏» يعنى خدايى كه در اين دنيا هم بر مؤمن و هم بر كافر رحم مى‏ كند و همه را در كنف لطف و بخشندگى خود قرار مى ‏دهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا مى‏ فرمايد . در هر حال، ترجمه بخشنده براى «رحمن‏» در حد كمال ترجمه نيست . خوب، رحيم را چطور ترجمه كرده‏ ايد؟ رفيق ما جواب داد: «مهربان‏» .
[=Microsoft Sans Serif]حضرت آيت الله ارباب فرمود: اگر مقصودتان از رحيم من بودم - چون نام وى رحيم بود - بدم نمى ‏آمد «مهربان‏» ترجمه كنيد; اما چون رحيم كلمه ‏اى قرآنى و نام پروردگار است، بايد درست معنا شود . اگر آن را «بخشاينده‏» ترجمه كرده بوديد، راهى به دهى مى ‏برد; زيرا رحيم يعنى خدايى كه در آن دنيا گناهان مؤمنان را عفو مى ‏كند . پس آنچه در ترجمه «بسم الله‏» آورده ‏ايد، بد نيست; ولى كامل نيست و اشتباهاتى دارد . من هم در دوران جوانى چنين قصدى داشتم; اما به همين مشكلات برخوردم و از خواندن نماز فارسى منصرف شدم . تازه اين فقط آيه اول سوره حمد بود، اگر به ديگر آيات بپردازيم، موضوع خيلى پيچيده ‏تر مى ‏شود . اما من معتقدم شما اگر باز هم بر اين امر اصرار داريد، دست از نماز خواندن به فارسى برنداريد; زيرا خواندنش از نخواندن نماز به طور كلى بهتر است . ......

[=Microsoft Sans Serif]www.takhtefoulad.org/

سلام
قرار بر اين بود كه از احاديث كمك بگيريم ولي پست 11 و 13 را به دليل زيبايي و محتوايش در اين مجموعه آوردم

سلام
البته اگر كسي دوست داره مي تونه اين داستان را به شكل فلش هم دربياره
هر داستان يه فلش يا يك پاورپوينت

سلام
واقعا حيفم اومد اين تاپيك بسيار جذاب را لينك نكنم:
دانلود پاورپوینت(داستان های تصویری)◆ لازم است ◆


سلام
اولين پاورپوينت حديثي رسيد دانلود كنيد

اجرت مشاوره
http://up4.iranblog.com/images/l7xqvmnf40cppy2s6qf.zip

moderiat khashm.rar (50.2 کیلو بایت, 0 نمایش)

مدیریت خشم

سلام به همه دوستان :Gol:

من به پاورپوينت وارد نيستم يه دونه درست كردم(مشورت با شريك زندگي ) ولي هم حجمش بالا ميره حدود 4 مگ هم آهنگو وقتي از سيستم حذف ميكنم ديگه پخش نميشه :Ghamgin:

فرمت فايل صوتيو درست كردم و تبديل به wave كردم ولي بايد اهنگ كنارش باشه تا پخش كنه :Ghamgin:

بدون آهنگ سوت و كور ميشه كسي ميتونه راهنماييم كنه ؟!

سلام به همه دوستان :Gol:

بي نام;157411 نوشت:
آهنگو وقتي از سيستم حذف ميكنم ديگه پخش نميشه

بدون آهنگ سوت و كور ميشه كسي ميتونه راهنماييم كنه ؟!

[="Indigo"]بالاخره انقدر بهش گير دادم تا تسليم شد :gun:

التماس دعا :Sham:[/]

[="Magenta"]لینک اصلاح شد[/]

[ATTACH]11816[/ATTACH]

افلاکیان;157824 نوشت:
پاورپوینت عشق ولقعی سلام دوستان اینم پاورپوینت عشق واقعی(دانلود کنید)

سلام
با تشکر از جناب افلاکیان
متاسفانه وقتی روش کلیک میکنم میگه این فایل پیوست وجود نداره :Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin:

بي نام;157411 نوشت:
سلام به همه دوستان من به پاورپوينت وارد نيستم يه دونه درست كردم(مشورت با شريك زندگي ) ولي هم حجمش بالا ميره حدود 4 مگ هم آهنگو وقتي از سيستم حذف ميكنم ديگه پخش نميشه فرمت فايل صوتيو درست كردم و تبديل به wave كردم ولي بايد اهنگ كنارش باشه تا پخش كنه بدون آهنگ سوت و كور ميشه كسي ميتونه راهنماييم كنه ؟!

سلام شما واقعا کار اول تون بود؟
به هرحال عالی بود

بي نام;157621 نوشت:
بالاخره انقدر بهش گير دادم تا تسليم شد

سلام
عرض ادب و احترام
بسییار عالی و زیبا بود
خدا قوت
با گروه برای 4000 نفر ارسال کردم
تو نمایشگاه کاربران هم قرار خواهد گرفت
کار سرکار افلاکیان هم بسیار خوب و عالی بود
تشکر و سپاس فروان
دوستان منتظر کارهای شما هستیم

ریحانه بهشتی;157850 نوشت:
سلام
با تشکر از جناب افلاکیان
متاسفانه وقتی روش کلیک میکنم میگه این فایل پیوست وجود نداره

[="red"]سلام
لینک اصلاح شد[/]

سلام به همه دوستان:Gol:

حامی;157943 نوشت:
شما واقعا کار اول تون بود؟

يه مدت كه فتوشاپم خراب بود از پاورپوينت براي انداختن نوشته روي تصوير استفاده كرده بودم ولي در حد ابتدايي بلد بودم و اسلايد شو تا حالا درست نكرده بودم .

همه تصاويرو با فتوشاپ درست كردم و ناچار شدم نوشته هارو بر روي تصاوير قرار بدم خيلي دوست داشتم نوشته ها و تصوير جدا باشن و از افكت و انيميشن روش استفاده كنم ولي بلد نبودم البته احتمالا پيگير ميشم تا پاورپوينتم ياد بگيرم :ok:

[="Indigo"]سلام به همه دوستان :Gol:[/]

:Gol:مزد غلبه بر شهوت :Gol:

[CENTER]

[="DarkOrchid"]التماس دعا :Gol:[/][/CENTER]

سلام
عرض ادب و احترام
کار بسیار عالی و زیبایی بود
خدا قوت


يه موضوع ديگه

لذت‌هاي هفتگانه و غم زدايي
روزی جابر بن عبداللّه انصاری خدمت امام علی علیه السلام بود و آه عمیقی کشید. امام فرمود:
گوئی برای دنیا، اینگونه نفس عمیق و آه طولانی کشیدی ؟
جابر عرض کرد: آری بیاد روزگار و دنیا افتادم و از ته قلبم آه کشیدم .
امام فرمود: ای جابر، تمام لذتها و عیش‌ها و خوشی‌های دنیا در هفت چیز است : خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها و شنیدنی‌ها و آمیزش جنسی و سواری و لباس .

اما

لذیذترین خوردنی عسل است که آب دهان حشره ای به نام زنبور است .
گواراترین نوشیدنی‌ها آب است که در همه جا فراوان است .
بهترین شنیدنی‌ها غناء و ترنم است که آن هم گناه است .
لذیذترین بوئیدنیها بوی مشک است که آن خون خشک و خورده شده از ناف یک حیوان (آهو) تولید می شود.
عالی‌ترین آمیزش، با همسران است و آن هم نزدیک شدن دو محل ادرار است .
بهترین مرکب سواری اسب است که آن هم (گاهی ) کشنده است .
بهترین لباس ابریشم است که از کرم ابریشم به دست می‌آید.
دنیائی که لذیذترین متاعش این طور باشد انسان خردمند برای آن آه عمیق نمی کشد.
جابر گوید: سوگند به خدا بعد از این موعظه دنیا در قلبم راه نیافت.

منبع: يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت

سلام و عرض ادب

پاورپوینت قبلی رو اصلاح کردم و دوباره قرار میدم

" نقش اعمال نیک در زندگی "

و

" عشق خالص "

سلام
عرض ادب و احترام
سرکار هیوا بسیار عالی بود
تشکر و سپاس فروان واقعا خدا قوت
بسیار لذت بردیم
فقط لطف کنید اسم فایل ها را به لاتین بنوسید که مشکلی به وجود نیایید
با تشکر

ممنون از لطفتون

الان که نمیدونم چطور فایل پیوست رو ویرایش میکنند ولی اگر باز هم درست کردم، چشم

اسم رو لاتین مینویسم.

با تشکر:Gol:

سلام
واقعا جالب بودن من هم از سركار خانم هيوا تشكر مي كنم
ان شالله بازم از شما و بقيه كاربران بزرگوار اثر ببينيم.


خنده داره يا نه؟

حامی;162607 نوشت:
خنده داره يا نه؟

سلام
من به اين پاورپوينت يه نقد كوچلو دارم اگر اصلاحش مي‌كردند خوب تر مي‌شد.

يه جايي يه نفر داره كتاب آسماني مون را مي‌خونه ولي عكسي كه انتخاب شده متن كتاب به زبان انگليسي است و زبان انگليسي تداعي كننده كتاب مقدس قرآن نيست كه بيش از يك ميليارد مسلمان نسبت به آن احترام قائل هستند
حتي ما هم كه فارسي زبان هستيم از ترجمه و متن عربي باهم استفاده مي‌كنيم.
اگر كسي ايميل هشت بهشت را داره اين را متذكر بشه و در ضمن از پاورپوينت‌هاي جذاب و با معنايشون تشكر كنه ممنون ميشم
حق يارتون

شماره.......

خورشيد موعظه

حضرت عیسی مسیح (ع) به یاران خود فرمود :
به حق و راستی می گویم اگر دل های خود را با یاد مرگ نرم نکنید و به دشواری عبادت آن را هموار نسازید سنگین و سرکش می شود . خانه تاریک را چه سود می بخشد چراغی که در بامش روشن کنند در حالی که میان خانه تاریک و وحشتناک باشد . به همین ترتیب نور علمی که از دهان های شما بیرون آید و دلهای شما از آن بی بهره باشد به شما سودی نمی رساند پس بشتابید و در خانه های تاریک خود چراغ بر افروزید دل های سنگین و تیره خود را به نور حکمت روشن گردانید پیش از آن که زنگ گناهان بر آن ها بنشیند و از سنگ سخت تر شود چگونه می تواند بارهای سنگین بر دارد کسی که در بر داشتن آن ها از مردم یاری نجوید ؟ چگونه از گناهان سبک می شود کسی که آمرزش آنها را از خداوند نخواهد ؟
چگونه پاکیزه می شود جامه کسی که آن را بپوشد و نشوید ! چگونه از گناهان پاک می شود کسی که آن ها را به حسنات تکفیر نکند ! چگونه از غرق شدن نجات می یابد کسی که از دریا بدون کشتی گذر کند چگونه از فتنه های دنیا رهایی می یابد کسی که در عبادت نکوشد چگونه مسافر بی راهنما به منزل می رسد چگونه به بهشت می رسد کسی که مسائل دین خود را نداند ؟
چگونه به خشنودی خدا می رسد کسی که فرمانبرداری او نکند چگونه عیب روی خود را می بیند کسی که در آیینه نظر نکند چگونه دوستی با دوست خود را کامل می گرداند کسی که بعضی از آن چه را نزد خود دارد در راه او ندهد چگونه محبت پروردگارش را کامل می گرداند کسی که بعضی از آن چه را خدا روزی او قرار داده است به خدا قرض ندهد !
به راستی همان گونه که اگر کشتی در دریا غرق شود به دریا زیانی نمی رساند گناهان شما نیز از بزرگی خدا چیزی نمی کاهد و به او زیانی نمی رساند بلکه به خود زیان می رسانید همان گونه که نور آفتاب با استفاده ی مردم کاهش نمی یابد و همه از آن بهره می برند هر اندازه به بندگان خود بدهد از خزانه خدا چیزی کاسته نمی شود شما به روزی او زندگی می کنید و هر که شکر نعمت او کند خداوند نعمتش را افزون می گرداند .

شماره.....

قبر طمع


روزی حضرت عیسی (ع) برای انجام کاری رهسپار محلی گردید سه تن از اصحابش نیز با او هم سفر شدند در میانه راه به سه خشت طلا رسیدند که بر سر راه افتاده بود . حضرت به اصحاب خود گفت : این طلاها مردم را خواهد کشت . همین که کمی پیشتر رفتند یکی از اصحاب پیش آمد و عذر خواست و گفت که کاری دارد و مرخص شود و برگردد چند گامی دیگر که رفتند دومی و سومی نیز همین بهانه را آوردند و جدا شدند.
هر سه برگشتند تا خشت‌های طلا را بردارند دو نفر از آنها به سومی گفتند تا ما این‌ها را جمع می کنیم تو برو و طعامی برای همه ما بخر و بیار. او رفت و غذایی خرید آنگاه زهری درون آن ریخت تا آن دو نفر را بکشت و خود همه طلاها را فرا چنگ آورد.
از سوی دیگر آن دو نیز با یکدیگر نقشه کشیدند که چون او باز گشت او را بکشند و خود طلاها را تصاحب کنند وقتی او برگشت آن دو نفر برخواستند و او را کشتند سپس از طعامی که وی آورده بود خوردند و هر دو مردند. هنگامی كه حضرت عیسی (ع) از كار خود برگشت، دید هرسه مرده اند. آنان را به امر خدا زنده کرد و گفت نگفتم که این خشت ها مردمان بسیاری را خواهد کشت ؟

شماره....

فرزند صالح

نبی اکرم (ص) فرمود : روزی حضرت عیسی (ع) از کنار قبری گذشت که صاحب آن را عذاب می کردند سال بعد از کنار همان قبر گذشت ولی دیگر صاحب آن را عذاب نمی کردند . عیسی (ع) به خداوند عرض کرد : خداوندا سال پیش از کنار این قبر گذشتم صاحبش را عذاب می کردند ولی امسال عذاب برداشته شده بود سبب این امر چیست ؟ به آن حضرت وحی رسید ای روح الله صاحب این قبر فرزندی داشت چون به سن بلوغ رسید صالح شد و راهی از راه‌های خداپرستان را برای ایشان اصلاح کرد که عبورشان از آن آسان باشد هم‌چنین یتیمی را نزد خود جای داد پس او را برای آنچه فرزند او کرد آمرزیدم .

شماره.....

اميد به زندگي

در روایت دیگری نقل شده است روزی حضرت عیسی (ع) نشسته بود و به پیرمردی می نگریست که بیل در دست با كوشش بسیار زمین را برای کشت و کار می کند . آن حضرت عرض کرد خداوندا طول آرزو (اميد) را از او بردار چون دعای آن حضرت مستجاب شد پیرمرد بیل را به زمین انداخت و خوابید. عیسی (ع) دوباره دعا کرد خداوندا طول آرزو (اميد) را به او برگردان.
پیرمرد همان ساعت برخاست بیل را به دست گرفت و به کار پرداخت . حضرت عیسی (ع) از او پرسید چرا بیل را انداختی و دوباره آن را برداشتی گفت : در میانه کار به ذهنم رسید تا کی می خواهی کار کنی به این مرتبه از پیری رسیده ای و نمی دانی که از عمر تو چه مقدار باقی خواهد بود پس بیل را انداختم و خوابیدم . اما دوباره به ذهنم رسید تا زنده ایم معیشتی می خواهیم . پس برخواستم و به کار پرداختم .

شماره......

مثبت‌نگري

در روایتی نقل شده است: روزی حضرت عیسی (ع) با يارانش(حوارییون) از راهی گذر می کردند، ناگاه به مردار گندیده سگی رسیدند.
حوارییون گفتند: چه‌قدر این سگ بوی بدی مي‌دهد.
حضرت عیسی (ع) فرمود: این سگ چه دندان‌های سفیدي دارد.
ایشان با این سخن به حوارییون آموختند که در کنار بدی خوبی را نیز می‌توان دید.

شماره....

زوج درماني

از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که فرمود برادرم حضرت عیسی (ع) وارد شهری شد دید مرد و زنی با یکدیگر نزاع می کنند عیسی (ع) پرسید: چرا دعوا می کنید ؟
مرد گفت: ای پیغمبر خدا این زن من است و بسیار زن خوبی است ولی من او را دوست ندارم و می خواهم از او جدا شوم.
عیسی (ع) فرمود چرا می خواهی از او جدا شوی و چرا او را دوست نمی‌داری ؟
مرد گفت: صورت او کهنه شده و طراوتی ندارد، بی آن‌که پیر شده باشد .
حضرت عیسی (ع) به آن زن فرمود : دوست داری طراوت و تازگی صورت تو بر گردد ؟
عرض کرد بلی فرمود : وقتی چیزی می خوری کمتر از قدر سیری بخور چون هنگامی‌که غذا در سینه ( معده) زیاد شود می جوشد و روح را کهنه می کند و تازگی آن را از بین می برد .
آن زن به دستور حضرت عیسی عمل کرد پس از آن شادابی چهره اش برگشت و محبوب شوهر خود گردید .

شماره

كسب انرژي از طبيعت 1



حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام نقل فرمود که:
شبی در مدینه باران فراوانی بارید و بیابان‏ها و گودال‏ها پُر از آب شد.
صبح آن روز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به من فرمود:
بیا تا به صحرای «عقیق» برویم و طراوت و صفای آب‏های جمع شده در گودال‏ها و درّه‏ها را تماشا کنیم.
همراه پیامبر به تماشای بیابان رفتیم و منظره‏های زیبای طبیعت را تماشا می‏کردیم،
گفتم:
ای رسول خدا! اگر دیشب اطّلاع می‏دادید غذائی آماده می‏کردم.
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
آنکس که ما را تا اینجا آورد، نمی‏گذارد گرسنه بمانیم، ناگاه ابری آمد و خود را پائین کشید و سفره غذائی در پیش روی پیامبر انداخت.
در آن سفره، انارهای زیبائی بود که به آن طراوت و زیبائی هیچ چشمی ندیده بود.
از آن انارها خوردیم و مقداری برای فاطمه و فرزندان خود برداشتیم.


منبع: امام علی و تفریحات سالم، علی دشتی، نشر اميرالمؤمنين، قم.

كسب انرژي از طبيعت2


حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام وقتی به سوی صفّین حرکت می‏فرمود به سرزمین «بلیخ» رسید که، جای خوش آب و هوائی بود،
و رودخانه بزرگ و پُر آبی داشت،
مناظر زیبای آن سرزمین، امام علی‏ علیه السلام را به خود مشغول کرد.
آن حضرت دستور داد تا سپاهیان در آنجا مدّتی بمانند و از آب و هوای دلنشین آن سامان بهره‏مند گردند،
و استراحت کنند.
با این که حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در حال پیشروی به سوی سرزمین صفّین بود، و جنگ بسیار سرنوشت سازی در پیش روی داشت، و لشگرِ چند ده هزار نفری را رهبری می‏کرد،
امّا از تفریحات سالم سربازان و بهره‏برداری از طبیعت غفلت نفرمود.

منبع: امام علی و تفریحات سالم، علی دشتی، نشر اميرالمؤمنين، قم.

پاورپوينت اجرت مشاوره
آپلود شده در سرور انجمن

تبليغ غير مستقيم، هنر ارتباط با جوان

با سلام میشه لطف کنید پاور پوینتا رو از نسخه ی ppsx بذارید تا ما هم به راحتی ازشون استفاده کنیم.