ܓ✿ܓ✿ ولادت آسمانی زمین ܓ✿ܓ✿

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ܓ✿ܓ✿ ولادت آسمانی زمین ܓ✿ܓ✿

ولادت آسمانی زمین

چشمانم را می بندم. سبک، آهسته، آرام. دارم خودم را از پشت پلک های روی هم افتاده ام می بینم؛ خودم را که جزئی کوچک از خاک هستم. نگاهم از خودم سُر می خورد. حالا تجسمِ پلک های بسته ام، معطوف به زمین است.

چشمانم هنوز بسته است و دارم می بینم؛ اما ولادتِ آسمانیِ زمین را.
آری، زمین؛
همان وسیعِ بی انتها.

آهسته آهسته، دارم لمس می کنم کشیده شُدَنَش را به وسعتِ بودن. دارم باور می کنم، آرام آرام، بسطِ حرارتِ حیاتش را. دارم می بینم دست هایش را که در تکاپویِ هستی، مواج است. ستاره بارانِ سینه فراخش را دارم می بینم که در جریانِ باد، بی قرار شده است.

دارم می بینم که هسته اش کنده می شود و گسترده می شود سفره نفسش بر پهنه پرالتهاب و همیشگیِ دریا.

غرور دریا را می شود احساس کرد در یک جا نشینی اش با زمین مقدس و غرور آسمان را نیز که سینه به سینه، گویی یکی شده است با خاک!

نگاه خورشید را می شود دید؛ می توان دید که داغ شده است گونه های طلایی اش از بازتابِ پرحرارتِ انوار خود بر سطح نوزاد خلقت.

زمین زاده شده است، از مرکز حیات و عرفان. حالا پلک هایم آرام از هم کنده می شوند و چشم هایم فضا را می کاود.

بر زمین خیره می شوم؛
زمینی که جانش، عصاره قدمت را با خود دارد.

تسبیح می کنم خالقش را، مشتی از سطحِ لطیف دانه هایش برمی دارم و رقصِ ریزشِ آرامش را نظاره گر می شود.

دستم را بو می کشم، عطر خاک را می بلعم و سپس زایشِ بستر آسودن
را شکر می گویم

محمد جواد دژم

مهد آسایش


شش روز گذشت و قدرت ذات الهی جلوه ای کرد. خاک، آرام آرام قد کشید و ابراز وجود کرد و زمین نام گرفت که دریایی سبز و روان آن را به دوش می کشد و زمین در برابر فرمان خداوند، فروتن و در برابر شکوه خداوندی هماره تسلیم و سر به زیر است.

این سیاره رها شده در وسعتی آبی که به دست های ستون هایی بلند
و نامرئی از آسمان ها محافظت می شود.

خاک، سر تسلیم فرود آورد و خاشع شد تا گاهواره ای شود برای رنج و اندوه آدم. و خاک، به اذن خدا، جان گرفت و آدم پدید آمد. اولین رد پای خلقت، بر وسعت زمین، نمایان شد تا جاده های بی نهایت را بپیماید.

و زمین، مهد آسایش و آرامش قرار گرفت و گناه آدمیان را به جان پذیرا شد.

رودها جاری گشت و آبشارها خروشیدن گرفت و پرنده ها بر ارتفاع شاخسارها، به تسبیح و تحمید خداوند، مشغول شدند. و زمین، با عظمت کوه ها که چونان میخ هایی بزرگ، تکه تکه اش را، نگاهبان شدند و با دریاها، که تصویری از شهود و ادراک اند و با درختان که برگ برگ معرفت می آموزند.

این گاهواره ابدی که می پروراند از مهر، این سیاره خاموش که هزار فریاد را در خود فروخفته. زمین،
این نگران همیشه از آینده فرزندان خویش.

خاک پدید آمد تا جایگاهی شود برای آسایش بنی آدم، تا پیشانی غرور انسان، سجده گاهی داشته باشد برای تضرع و خشوع.
زمین آفریده شد تا از مناجات عاشقانه ابوتراب، سرمست شود. که خوب و بد از هم جدا شوند، در محکی بزرگ.

زمین، این سیاره در معصیت فرو رفته! این سرگردان در جست وجوی آرامش، این گورستان خاطرات تلخ و شیرین... این جایگاه شادی ها، جایگاه غم ها، مهربانی ها، غارت ها، ستم ها و عدالت ها، و زمین آفریده شد... تا آدم، در تجارتی بزرگ با خدا معامله کند و زمین آفریده شد با طبقاتی در هم فشرده، از خاک و سنگ و چوب و آب و آتش.

تجلی قدرت لایتناهی پروردگار، در آیینه خاک. فلسفه بزرگ خلقت.

و زمین گاهواره در حال چرخش چونان شتری رام شده که سواران خود را به مقصد می برد و ابتدای زمین در دحو الارض، از شروع خلقت از نقطه ای به بلندای رستگاری از یک مکعب روشن که ثقل زمین است و پناهگاه بنی آدم، از همان روزی که بنیان نهاد ابراهیم خشت خشت خانه خدا را و زمین چون نقطه ای روشن بر مدار خویش هنوز می چرخد و می چرخد




خدیجه پنجی

طاووس جلوه زار هستی





زیبای زیبا؛ با رنگینه گی چشمگیر و با طراوتی سفید و سبز و آبی! گویی بر پرده خلقت، تنها بهانه آفرینش زمین، این بوده که «طاووس جلوه زار هستی باشد؛ طاووس کهکشان ها!

طاووس طنازی که جلوه زار رنگ، در کهکشان هاست و با ظاهر فناپذیرش، باطنی فناناپذیر دارد؛ باطنی مثل ضمیر آیینه سان عارفان و عاشقان!
زمین!

زمینی که محل نشو و نمای «عشق» است؛ عاشق ترین عارفِ روزگاران چنین توصیفش می کند:
«و زمین را آفرید، که دریایی سبز و روان، آن را بر دو می کشد. زمین در برابر فرمان خداوند «جلّ جلاله» فروتن و در برابر شکوه خداوندی اش همیشه تسلیم است».

زمین؛
زمینی که جلوه زار تجلّی دست های نقّاش لا یزال ازلی است و مطرب نیایش های عاشقانه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام !

زمین؛ زمینی که آیینه غروب عاشوراست؛ غروبی که هر روز، آتش دلِ زمین را بر پرده «شفق» می آویزد و صیحه فرشتگان را بر ساحل دل ها می کوبد!

زمینی که یادمان غربت آدم علیه السلام و یادگار لالایی حزین حواست!

زمین که در قاموس معرفت اللّه، مهد آسایش و سریر آرامش است: «اَلَمْ نَجْعَلِ الْاَرْضَ مِهادا»!
زمینی که معرفت زیباشناسی و جمال توحیدی را به انسان آموخت و هنر لا یزالی حضرت حق «جلّ جلاله» را به تماشا گذاشت؛ «پس زمین به وسیله باغ های زیبا و تن پوش نازک گل برگ ها، همه را به سرور و شادی دعوت کرده و با زینت و زیورِ گُل ها، فخر کنان، همه را به وجد آورده، شگفت زده کرد.»

گل ها را برای مشام آشفته عارفان؛
آبشاران را برای تماشای عاشقان؛ و جاده های سبز را برای رسیدن به آرزوهای کودکان، آفرید! دریا را برای تجسّم عظمت و دشت را ادراک و شهود رنگ ها آفرید!

چمن را برای نرمیِ بستر آهوان و درختان را برای موسیقی جاریِ پرندگان!
«وَ جَعَلَ ذلِکَ بِلاغا لِلْاَنام و رِزْقا لِلْاَنْعَامِ، وَ خَرَقَ الفِجَاجَ فِی آفَامِهَا، وَ أَمَامَ الْمِنَارِ لِلسَّالِکِینَ عَلی جَوَادِّ طُرُقِهَا.

... و آفرید جایگاه مناسبی را که «عشق» بتواند به نشو و نما بپردازد! کوه ها سر برآورده و جنگل ها به سمت آسمان کشیده شدند؛ چمن ها، غرق تماشای نگاه آهوان گشته و جویباران، دل به زمزمه سِحرانگیز قناری سپردند. اقیانوس ها به «تسبیح توحید» خروشیدند و چشمه ها از دلِ عشق، جوشیدن گرفتند؛ تا کسی باشد و بتواند، که بخواند: «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ مّا فِی الْأَرْضِ جَمیعا»

زمین، آراسته شد به زیباترین رنگ ها، به زیباترین جاذبه ها، به عطرآگین ترین هوای جاری در کاینات!

رقص نیلوفرهایش، زمزمه جویبارش، گاهواره دریایش، موسیقی آبشارش، سرود زیبای پرندگان و سکوت دل انگیز شب هایش، یعنی: «اَلَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشا.»
زمین آفریده شد، تا با خمیره عطرآگین گِلش، «دل»، ساخته و پرداخته شود و دل، «عشق الهی» را در دامان بپروراند.

زمین آفریده شد، تا عاشق از نهایت عشق، سر بر سریر عطرآگین خاک نهاده و آکنده از یاد خداوند «جلّ جلاله» و عطر «نماز» گردد؛ نمازی که میزانِ ارادت عاشق به حضرت دوست است و مقام والای وصل!

زمین آفریده شد،
تا کعبه، ـ این صندوق اسرار خداوند ـ جهت نمای گم کردگان راه، در کهکشان ها باشد!

زمین آفریده شد،
تا اجسام ناسوتی، ناراستی های وجود خویش را از نگاه ها پنهان نمایند!

زمین آفریده شد، تا دست های تاول زده، به صداقت خویش ببالند؛ آن گاه که ترازوی عدالت، برابر نگاه ها، قد برمی افرازد!

زمین آفریده شد، تا هرکسی بتواند «بدی ها و خوبی های»
خویش را در آیینه خاک، به تماشا بنشیند!

زمین آفریده شد؛ زیبای زیبا، با رنگینه گی چشمگیر و طراوتی سفید و سبز و آبی! تا این که جلوه زار هستی را، طاووس رنگ های بدیع باشد؛ طاووس جلوه زار عشق، طاووس آیینه خانه هستی!



سیدعلی اصغر موسوی

دایه ای با سخاوت بی حدّ




زمین، چرخش همواره خویش را بر شانه های پنهان و پایدار آفرینش تکیه داده است.

ستون های بلند و نامرئی آسمان، راز مکشوف این سال هاست.

فلسفه ای بزرگ، بر آستانه دروازه های روشن ایستاده است. ردّ پای دور و دراز خلقت، بر جاده های بی انجام، آغاز می شود.
فریادهای سخت رها شده اند و اضطرابی گنگ و عالم گیر، دیواره ها را خواهد شکست.

زمینِ مادر، مهیّای گستردن سفره های مهر شده است.

آب دریاها بر عطش خاک تشنه می افزاید. سفر بزرگ، ادامه خواهد داشت؛ در جستجوی آفتاب.
سرزمین ها آفریده شد و بهار، در سرسرای همیشه شان خیمه افراشت.
آفرینش خداوند بر لبه های پرت و تاریک کرات، تکرار و تکرار می شود.

کهکشان های نزدیک و دور، کش می آید و پروردگار، به استواری ستون های پایدار و نامرئی، لبخند می زند.
خاطره ای زیر پای من می چرخد و می چرخد.

زمین، راز نخست آرامش است؛ اولین گهواره مهربان پروراندن، دایه ای با سخاوت بی حدّ، مهربان تر از دست های گشاده همگان، یک مادرِ نگران، با جادوی آب های روان در چشم، با کوهوار صلابت و رنج بر کتف، از دیروزها تا فرداها، تیماردار اندوه آدم ها.

زمین؛ پهنه ای لگدکوب ـ پیشانی کائنات ـ . با تاول تاختن ها و تجاوزها.

با تلخی خون ها و خیانت ها. با چشم هایی لبریز از عاشقی و عبادت در غارها و چراگاه ها.
زمین، با چرخش همواره خویش، در فراسوها، گوش به زنگ صاعقه هاست.

زبان تازه ای می جویم. از زمین باید با لحن آفتابی خاک سخن گفت.




حسین هدایتی