جلوی آینه بودم یهو از خودم ترسیدم...

تب‌های اولیه

29 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جلوی آینه بودم یهو از خودم ترسیدم...

سلام خسته نباشید
من مدتی بود در ذات خودم فرو رفته بودم و در آینه خودم رو نگاه میکردم و به خودم می گفتم تو کی هستی اینجا کجاست یهو از خودم ترسیدم و گیج شدم - آیا این مشکل گیجی من و ترس من چیست ؟ حدیثی در این باره داریم ؟ شما متوجه می شید من چی می گم ؟ ممکنه خنده دار باشه اما وجود داره ؟ فکر کنم یک خطای ذهنی هست - خیلی استرس دارم گیج شدم - لطفا راه درمان بگید بهم - احساس تنهایی می کنم - به شدت نیاز به دلداری و امید دارم ؟ آیا مشکلم حل میشه ؟ آیا می تونم خودم رو پیدا کنم ؟
من ورزشکار و فوتبالیست و مذهبی هم هستم - اما این مشکل برام به وجود اومده...
کسی مثل من شده تا حالا ؟
ممنون
____________________________
بعد از یک روز یا شاید بعد از 5 سال....
جواب رو فهمیدم و منطقی حلش کردم اینم جوابش : اونایی که اینطوری میشن بخونند و لذت ببرند :

http://www.askdin.com/showthread.php?t=14520&p=154269
:Mohabbat:

سلام دوست عزیز
به اسک دین خوش آمدید.
ما احادیثی مبنی بر خود وجوب خود شناسی داریم که معروفترینش این حدیث است که"هر کس خودش را بشناسد خدای خود را هم میتواند بشناسد"
در نوشته های شهید مطهری هم میخونیم که شک مرحله خوبی برای گذر و مرحله ی بدی برای ماندن است.
اگر شما به شک در مسیر خود شناسی برخورد کردید خوب بهترین راه تحقیق و ... است.
اما دقیق تر اگر بیان کنید که الآن از چه چیزی ترس دارید و در مورد چه چیز دچار شک شدید ،دوستان و کارشناسای محترم بهتر میتونند راهنماییتون کنند.

ممنون از پاسختون
ببینید این سوال من با اینکه به نظر خیلی مسخره به نظر میرسه اما خیلی جدی و اگر خطا باشه یک خطای ذهنی عجیب و بسیار قدرتمند هست.
شاید هر کس بتونه این حس رو تجربه کنه که البته من پیشنهاد می کنم که تجربه نکنه ...
من مذهبی و خوب و ورزشکار بودم و الانم هستم اما الان دنیام یه جوری شده پر از استرس و ترس - نمیدونم کی هستم و کجا هستم از خودم میترسم یه ترس شدید که نمیدونم چیه -
این مسئله زمانی شروع شد که من خودم رو تو آینه دیدم و 10 15 بار به خودم گفتم تو کی هستی اینجا کجاست یک بار از دید خودم به آینه نگاه کردم یک بار از آینه به خودم که یهو یه جوری شدم و از خودم ترسیدم - نمیدونم چیه و این جریانش چیه...
کسی هم متوجه نمیشه - البته بعضی ها میشن - دیشب با یک روحانی صحبت کردم اون اینطوری شده بود و بهم گفت بهش فکر نکنم ... اما هنوز ته دلم ترس داره
الان برای شما مسخره به نظر میرسه که از چهره و قیافتون بترسید - اما من میترسم - نمیدونم این خطای ذهنی هست و عرفانی نمیدونم - به خدا خسته شدم نمیدونم گیجم - چطور باهاش کنار بیام نمیدونم...

سلام گرامی به آسک دین خوش آمدید
از چی توی ظاهرتون میترسید؟ شما که مثل بقیه افرادید دیگه دلیلی بر ترس نداره ماشالله مذهبی هم هستید و با خداوند دوستید دیگه چه نیازی به ترس هست؟

نمیدونم
فکر کنم این مربوط به اسنان شناسی و یک سری راز ها در نفس انسان هست -
بنده کاملا شما رو درک می کنم حرف های به نظر مرخرف هست اما هست - یک خطای ذهنی است که من باید بدونم که چشم های من در واقع عضوی از منی هستم که دارم صحبت می کنم صورتم هم همون - ببینید این مشکل رو شاید الان بعضی ها داشته باشن و از جمله خود من - یک وحشتی هست که با اینکه می دونی خودت هستی اما باز می ترسی - نمیدونم شاید اصلا حرف هام رو متوجه نشید مگر اینکه مثل من بشید...
من احساس می کنم ( یا میکردم) چهره ی من مال من نیست - این منی که می گم من نیستم - یه گیجی بهتون دست می ده - که به من دست داده مخصوصا جلوی اینه -
نمیدونم چیه نمیدونم ترس و استرس چیه -
یه تاپیکی تو اینترنت خودنم تو یه سایتی مال سال 86 بود یک پسری هم دقیقا همینو گفته بود - که خودم رو گم کردم نمیدونم کی هستم کجام گیج شدم - اونم مثل من شده بوده -
من راه درمانش رو می دونم - شاید اینجا جایی شد که اگر کسی به این خطای ذهنی بر خورد کرد بشه کمکش کنی - اما باور کنید سخته - یه چیز عجیبی هست - نمیدونم خطای ذهنی هست یا اسرار عالم و وجود آدم هست - یه جور جدایی بین جسم و روح و فکرم افتاده - چهره ی من که من هستم ترسی نداره پس چرا ترسیدم ازش - این سوال من هست.؟
ببینم جواب شما چی هست ؟ البته برای شما مسخره هست چون ایمان دارید که خودتون هستید منم داشتم اما این آینه ی لعنتی منو گیج کرد.
نیاز به آرامش و کمک دارم - خودم یه سری راه های درمان دارم اما شاید کسی مثل من باشه یکم بهتر صحبت کنیم و همو بفهمیم...
اما شمایی که دچار این موضوع نشدید شاید بتونید کمک کنید خودمو پیدا کنم - دیوانه نیستم قسم می خورم - من همونیم که بودم - اما یه جای کار می لنگه جلوی آینه - منم قبلنا مثل همه ساعت ها به آینه نگاه می کردم و خودمو اصلا می کردم و ترسی نداشتم - اما یه روز گیر دادم به چهره ی خودم و گیج شدم جلوی اینه تا آلان
والا دیگه واضح تر نمی تونم بگم

اگر پاسخی که میدم بی ربطه،دلیل بر اینه که شاید اشتباه میکنم حس شمارا.
ترس از خودتون؟
ترس از پوست و گوشت و ظاهر که ترسی نیست که بشه به آن فکر کرد.
ترس از اعمال که خوبه.
اگر آدمی از اعمال خودش خوف داشته باشه خیلی هم خوبه که به مرحله خوف و رجاء برسید و همیشه در کنار رحمت خدا به خوف اعمال و رفتار خودش هست که خداوند از در عذاب به بنده نگاه کنه.

اختیار دارید...
من کاملا درک می کنم که شما نتونید من رو درک کنید اون طوری که منظورم هست -
اما خیلی ساده و روان می گم = از چهره ی خودم از آینه ترسیدم - اینکه این کیه جلوی آینه هست - یکم چشمم رو عقب جلو کردم با خودم با صورتم با نگاه کردنم ور رفتم یه کاری کردم که باور کردم که اینی که تو آینه هست من نیستم - آره دقیقا همین یه کاری کردم که به خودم ثابت کنم که اینی که تو اینه هست تو نیستی - یه جور گیجی پیش اومده برام - واقعا از خودم ترسیدم با اینکه خودم هستم - دیشب اینو به یک روحانی گفتم اونم گفت آره می دونم چی میگی منم بعضی وقت ها اینطوری میشم اما سریع رومو بر می گردونم و بهش فکر نمیکنم - اما غافل از اینکه اونی که روشو برگردونده هم خودمونیم و حالا فاجعه اینجاست اگر اونی که من ازش ترسیدم فرار کردم همینی هست که داره میبینه و تایپ میکنه پس کیه و اینجاست که وحشت وجودم رو اون طوری میگری که شاید دوست دارم نباشم و بمیرم -
من با هزار بد بختی تونستم با چهره ی خودم بعد از چند سال آشتی کنم - فقط خدا می دونه از این خطای چشم یا ذهن یا فکر من تو این سال ها چی کشیدم و حتی همین الان بعضی وقت ها , اما تونستم 30 درصد حلش کنم ....
شما ها متوجه این ترس نمیشید چون خودتون خودتون هستید من هم من هستم اما من کاری کردم که به خودم بفهمونم که تو - تو نستی یکی دیگه ای و واقعا گیج شدم و باورم شد - حالا دارم سعی می کنم باز آشتی کنم اما سخته خیلی خیلی...
کاشکی اینجا یکی منو یکم درک کنه....
و دید و نگاه کردن و دیدن و خودم رو به خودم آشتی بده...
به خدا دیوانه نیستم - من مدیر یک سایت اینترنتی هستم که شاید مطمئن هستم شما ها لااقل یک بار توش رفتید و بازدید کردید و پر بازدید هم هست - اینو گفتم که بدونید دیونه نیستم - و این خطای ذهن وجود داره و ممکنه واسه همه پیش بیاد اما من اشتباه هم این بود که باورم شد که این من نیستم - اما الان باید کاری کنم که بفهمونم که این من هستم - خودتون می دونید انسان پر رمز و راز هست - خطای چشم و دید داره - این مشکل من هم همون بود - یک مشکل خنده دار اما بسیار جدی و شدید....

دارم باهاش میجنگم - اما خیلی خسته کننده هست -
فکر هایی که قبلا می کردم ترس های قلی هم خیلی آزارم میده...
رفتم روانپزشک و روانشناس بعد از کلی خرج و تست گفت افسردگی شدید استرس شدید و داغون دارم اما اصلا منو درک نکرد و یه مشت قرص داده - اما اومدم خونه با خواهرم حرف زدم اون تونست کمکم کنه و میگفت که اونم قبلا ها اینطوری شده اما خودشو مثل من گم نکرده - آخه من به این مشکل سال سوم راهنمایی برخوردم الان ترم 5 دانشگاه هستم - اون زمان من از خودم ترسیدم و دیگه واسه همیشه ترسیدم و خدا می دونه فقط به من چی گذشت - اما با ورزش و فوتشال و این چیزا خودم رو اتوماتیک پیدا کردم و تا 2 سال پیش خوب بودم - اما 3 هفته پیش یهو اون حالت بهم دست داد و باز دنیام رو سیاه کرد و یه ترس و دلهره ی عجیب و الکی هیچی نیست اما هست...
گیج شدم -
اگر خودم رو پیدا کنم این مشکلات برطرف میشه....
اما سخته - با آینه مشکل دارم...

nuzurus;153964 نوشت:
حالا فاجعه اینجاست اگر اونی که من ازش ترسیدم فرار کردم همینی هست که داره میبینه و تایپ میکنه پس کیه و اینجاست که وحشت وجودم رو اون طوری میگره که شاید دوست دارم نباشم و بمیرم

سلام:Gol:
وقتی به این بخش صحبتهاتون رسیدم لرزیدم!!
یعنی اولین فکری که به ذهنم رسید ، این بود که الحق شیطان به تعداد آدمایی که خلق شدن راههای فریب داره....
یه سوال؛
آیا این حس تونسته شما رو به خدا نزدیک تر کنه یا دورتون کرده؟

چرا که هر آنچه ادمی رو از خدا دور کنه فریبه!
تنها نکته مثبتی که من در این مشکل دیدم فقط تفکر و تحقیق در خلقتمون و رسیدن به خدا و نزدیکی ارتباط با خدا هست ، البته اگه از راه درستش هدایت بشه که اگه نشه...


اما باز هم منتظر نظرات کارشناسان باشید حتما کمک میکنن:Gol:

نقل قول:
کسی مثل من شده تا حالا ؟


با سلام

فطرت خداخواهی انسانها همواره وبطرق گوناگون درحال جستجو و طلب خدا وکمال است مخصوصا در نفسهای مستعد و پاک .

این موضوع برای بنده نیز اتفاق افتاده است که برای اثبات اولین مرحله شناخت از وجود خودم شروع کنم . با نگاه کردن بظاهر خود درآینه و ... وتفکر در باطن خود .البته اینجانب با نگاه کردن به آسمان شب حالت دلهره و عظمتی وصف ناپذیر پیدا میکنم واجبارا روی از آسمان میگردانم.

بنظر من این حالت آغاز شک مقدسی است که اگر هدایت شود کمال آفرین خواهد بود.

ضمنا سعی کنید شبها به آینه نگاه نکنید .

موفق باشید.

زینب سادات;153977 نوشت:
سلام:gol:

یه سوال؛
آیا این حس تونسته شما رو به خدا نزدیک تر کنه یا دورتون کرده؟

سلام و ممنون

این حس اصلا به خدا ربطی نداره نمیدونم - اما میشه حدس زد که فکر شیطانی هست چون زندگی رو از من میگیره...

من خودم رو گم کرده بودم الان یکم پیدا کردم اما هنوز از اون گم شدن اولی می ترسم

خیر البریه;154000 نوشت:

این موضوع برای بنده نیز اتفاق افتاده است که برای اثبات اولین مرحله شناخت از وجود خودم شروع کنم . با نگاه کردن بظاهر خود درآینه و ... وتفکر در باطن خود .البته اینجانب با نگاه کردن به آسمان شب حالت دلهره و عظمتی وصف ناپذیر پیدا میکنم واجبارا روی از آسمان میگردانم.

بنظر من این حالت آغاز شک مقدسی است که اگر هدایت شود کمال آفرین خواهد بود.

ضمنا سعی کنید شبها به آینه نگاه نکنید .

موفق باشید.

سلام و ممنون
منم قبلا ها از آسمون می ترسیدم از اینکه کره زمین گرد هست و ما روش هستیم و تو جهانیم - اما کم کم این مشکل بر طرف شد...
حتی مشکل فعلیم هم قبلا بر طرف شد - اما همواره یک استرس شدید و یک ترسی از اینکه بی افتم دوباره توش دارم...

این مشکل من یک خطای ذهنی هست - ما وقتی اینجا هستیم نمیتونیم جای دیگه باشیم... کلا این جور فکر ها یکم آدم رو گیج می کنه
اما مشکل من این بود که یک وحشت منو گرفت که من - من نیستم - شاید بهتر بود همون لحظه به خودم می گفتم من من هستم و میجنگیدم تا فرار کنم - البته سخت بود و هست - بهترین راش اینکه که یه جوری باهاش کنار بیایم - فکر کنم مثل فکر کردن در ذات خداست
یادمه یک روز یک روحانی تو تلوزیون گفت ما در ذات خودمون هم نمی تونیم فکر کنیم و فرو بریم به پوچی می رسیم شاید کلا تو هیچ ذاتی نمی تونیم فرو بریم تو این دنیا -
من باید مثل ذات خدا که می گن فکر نکن به پوچی میرسی و ترس می گیرتتد باید به این موضوع هم فکر نکنم و با نشانه هایی که از خودم می بینم قبول کنم که من خودم هستم نه کس دیگه و دیگه این موضوع رو ادامه ندم-
به قول روحانیه می گفت سرت رو بکوب تو دیوار ببین خودت هستی یا نه...
می گم به یاری خدا من خودم رو پیدا کردم اما هنوز خاطره ی اون وحشت شدید و پوچیه تو ذهنم هست - کاشکی کمکم کنید همتون تا کم کم خودمو باور کنم بدونم من من هستم و خاطرات گذشته ی بد و استرس دار رو بذارم کنار و احساس امنیت کامل کنم و بدونم دیگه توش نمی افتم-
به خدا هرچی شما اگر بگید بیشتر باور می کنم تا خودم به خودم بگم...
ممنون

نوشته های جناب علامه حسن زاده آملي رو تو انجمن که گذاشتید در باره ی اینکه " من کی هستم " رو خوندم - احتمال 99% میدم ایشون به این حس من رسیده باشن -

nuzurus;153940 نوشت:
سلام خسته نباشید
من مدتی بود در ذات خودم فرو رفته بودم و در آینه خودم رو نگاه میکردم و به خودم می گفتم تو کی هستی اینجا کجاست یهو از خودم ترسیدم و گیج شدم - آیا این مشکل گیجی من و ترس من چیست ؟ حدیثی در این باره داریم ؟ شما متوجه می شید من چی می گم ؟ ممکنه خنده دار باشه اما وجود داره ؟ فکر کنم یک خطای ذهنی هست - خیلی استرس دارم گیج شدم - لطفا راه درمان بگید بهم - احساس تنهایی می کنم - به شدت نیاز به دلداری و امید دارم ؟ آیا مشکلم حل میشه ؟ آیا می تونم خودم رو پیدا کنم ؟
من ورزشکار و فوتبالیست و مذهبی هم هستم - اما این مشکل برام به وجود اومده...
کسی مثل من شده تا حالا ؟
ممنون

سلام و تشكر:Gol:

از همه دوستان كه مطالبي را ارائه فرمودند و در بحث مشاركت كردند تشكر مي كنم.

چند سؤال:
وجه ترسناكي كه در مشاهده تجربي تان در آينه به ذهن تان خطور كرده چيست؟
چيزي غير از چهره ظاهري تان در آينه ديديد كه برايتان مبهم و سؤال بر انگيز باشد؟
آيا رؤيت صورت تان ذهن شما را به اين سؤال شكاكانه انتقال داد؟
آيا پيش از اين با ديدن صورت انسانهاي ديگر(خانواده، دوستان، همكاران و ...) با چنين سؤالي مواجه نشده بوديد كه اينها كيستند؟
آيا اين شك در شناخت وجود خودتان، به شك در همه افرادي كه در اطراف شما هستند توسعه يافته يا خير؟
......؟؟؟؟
در هر صورت با همه اين سؤالات بايد گفت: چيز ترسناكي نديده ايد، شما دست تان را در برابر آينه بگيريد آيا دستتان بعنوان جزئي از بدنتان قادر است خود را در آينه ببيند؟

اينكار را با انگشتان پايتان تجربه كنيد، قطعاً هيچ عضو بدن شما چنين قابليتي ندارد و نقش چشم تان هم نقش ابزاري است نه انكه خود چشم بتواند بدون دخالت مغز و اراده ي نفس و روح چيزي را ببيند.

بايد بدانيد شما جسم خاكي خودتان را ديده ايد اما چگونه و از چه طريقي؟ گفتني است به همان حقيقت وجودي تان(روح) باز مي گردد، آنچه قرآن از ان بعنوان روح و يا نفس، كه حقيقت وجودي ما را تشكيل مي دهد ياد مي كند.

بعبارتي ديگر شما چيز عجيب و غريبي نديده ايد باصطلاح در يك فرايند طبيعي و عادي با حقيقت اصيل وجودتان يعني روح، و از مكانيزم و كانال چشم، در آينه كه انعكاس تصوير خودتان است خود مادي و ظاهري تان را مشاهده كرده ايد؟

پس شما خود واقعي تان را نديده ايد و محل سؤال شما به جسمتان باز مي گردد؟ آيا مي خواهيد بدانيد اعضاء جسم ظاهري تان چيست؟

يا سؤالتان فراتر از اين مطلب است...؟؟؟

اما روشن است كه مبناي اين سؤال كه من كيستم(شناخت خود واقعي) نمي تواند بدون هيچ تأمل و توجه دروني صرفاً از بيرون صادر شود مثلاً با رؤيت صرف در آينه و مشاهده بعد مادي و ظاهري، بلكه مبناي شك در من واقعي، يك تأمل و تجربه دروني را مي طلبد، تأمل در نفس يا باصطلاح از طريق يك شناخت حضوري كه احساسي را در درون خودتان تجربه كنيد و انگاه شك كنيد من كيستم كه چنين احساسات و دريافت هايي در درونم جلوه گر مي شوند؟ و يا انكه در مشاهدات بيروني با تأمل و تدبر بدنبال ريشه و روح ان مشاهده باشيم؟ اينكه مثلاً چه چيزي جسم من را به حركت در مي اورد اين سكون و حركت از كدام منشأ و مبدأ صادر مي شود؟ و امثال چنين تأملاتي ...؟

پس هيچ اتفاقي نيفتاده و شك شما اصولاً وارد نيست و يا حداقل بدليل مبنا، اين شك مربوط به شناخت بعد دروني تان نمي شود بلكه بايد جسم ظاهري تان را براي خودتان تعريف كنيد اينكه انچه در آينه ديده اي و مبدأ سؤال و شك شده چيزي جز همين جسم ظاهري بعنوان مركب روح انسان نيست.

باز هم اگر مطلبي بود در خدمتيم ...:Gol:

موفق باشيد ...:Gol:

سلام منم قبلا اینطوری شده بودم ولی فقط چند لحظه طول کشید ولی خیلی وحشتناک بود مخم کار نمیکرد و ترسیده بودم ولی یادم نیست چه جوری رفع شد کاملا درکتون میکنم از خدا کمک بخواهید و به این فکر کنید که امام صادق فرمودند شیعیان ما از باقیمانده گل ما خلق شده اند
پس اگه گم شدید بدونید جای دوری نرفتید و زود برمیگردید و از جای بدی هم نیومدید.

nuzurus;153940 نوشت:
سلام خسته نباشید
من مدتی بود در ذات خودم فرو رفته بودم و در آینه خودم رو نگاه میکردم و به خودم می گفتم تو کی هستی اینجا کجاست یهو از خودم ترسیدم و گیج شدم

سلام دوست عزیز سعی کنید جاهایی که میتونید تصویر خودتون رو ببینید مثل آینه یا عکسی که از خودتون دارید با اینها روبرو نشید و اگر مجبورید مثلا بروید جلوی آینه برای مرتب کردن موهایتان سعی کنید به چشمانتان نگاه نکنید فکر خودتون رو به سمت دیگه سوق بدین مثلا آرام آوراز بخونید و سعی کنید مرتب کردن موها سریعتر از روزهایی که استرس دارید باشه تا زیاد با آینه مواجه نشوید
معمولا انسان حتی یکبار که هم شده از خود سوالهایی میپرسه که شاید از نظر دیگران خنده دار به نظر برسه که کی هستم از کجا اومدم چجوری زمین درست شد ولی واقعا هیچ کس جواب این سوالها رو نمیدونه ،شیطان رو لعنت کنید و سعی کنید نماز بخوانید و خلقت خدا شگفت زده بشید
خود خدا تو قرآن می فرمایند ما مغز شما رو محدود کردیم و به چیزهایی که بالاتر از حد ذهن شماست فکر نکنید ، مغز ما انسانها ناقص هستش و تا یه حدی میتونیم به طبیعت خلقت انسان و جهان پی ببیریم ،بیش از حد کنکاش کنیم ممکن به خودمون آسیب بزنیم
امیدوارم تا حدی تونسته باشم کمکتون کنم

با سلام و احترام

فرصت نکردم تمام مطلب تاپیک رو بخونم ولی با توجه به پست اول تون و پاسخ برخی دوستان به نظر من باید باید از طریق مواجه با ترس تون مقابله کنید.

من خودم از هرچی بترسم این روایت رو برای خودم تکرار می کنم
امام علی ع : هر گاه از چیزی می ترسی خود را در آن بیفکن که گاهی ترسیدن از آن چیز مهم تر از واقعیت خارجی است(حکمت 175 نهج البلاغه)

به نظر من برین جلوی آینه و به خودتون بگین کجاش ترسناکه و...

موفق باشید

از همه ی دوستان ممنون هستم - من وقتی ورزش می کنم حالم بهتر هست -
در جواب " سارای " باید بگم که بله حق با شماست - معمولا یک بار میشه تجربه کرد این حس رو و سریع درست شد - اما در واقع من از اونی که ترسیدم در واقع همونم که بیرون از آینه هستم - واسه همین ترسیدم و گیج شدم - به هزار بد بختی باز خودم رو پیدا کردم - سخت - واقعا نباید بهش فکر کرد -
البته جوابش رو پیدا کردم : ما همیشه با چشممون همه جا رو میبینیم یعنی کار به چهرمون نداریم و فقط زمان آینه چهره ی خود رو میبینیم ( + عکس و فیلم) در واقع همون لحظه که به آینه داریم نگاه می کنیم با چشممون داریم میبینیم - اگر سعی کنیم به غیر از چشم و یا از اینه خودمون رو ببینیم این حس گیج شدن بهمون دست می ده - چون فکر میکنیم اونی که تو آینه هست ما هستیم - و این اشتباست - باید بگیم این منم و اونی که تو آینه هست چهره ی من هست - چشم من جز صورت من هست - به همین سادگی گیجی برطرف میشه - اما می گم که مسخره هست اما زمانی مغز ادم خطا میده که شما فکر کنی اون اصلی هست نه تو - می دونم متوجه نمیشید اما همینه که گفتم - بهتره ادم از زندگی سعی کنه لذت ببره - زیاد تو ذات هیچیه این دنیا فرو نره - حتی کره زمین - اینکه تو فضا هستیم - آسمان زمین همه چی - باید در حد تعادل فکر کرد--
برام دعا کنید تا خوب خوب بشم و به این حس غلبه کنم - صبح ها خیلی میاد سراغم اما شب ها بهتر هستم چون از ورزش میام خونه بدنم خسته هست راحت ترم -

هر کس اینطوری شد نترسه همه چیز راهی داره جز مرگ و این یک خطای ذهنی هست و قابل بر طرف شدن هست - من تو سن 15 سالگی اینطوری شدم الان 20 سالم هست - اگر تو 20 سالگی اون اتفاق برام می افتاد زودی با تجزیه و تحلیل حلش می کردم اما 15 سالگی بچه بودم و ترسیدم و ترسم رو هم انباشته شد و یه جوری شدم که انگار این خطای ذهنی حقیقت داره و واقعیت دروغ هست ... این بد بختیه من بود - خلاصه خودم رو مدتی هست پیدا کردم اما هنوز گیر دارم و استرس - لطفا دعا کنید برام که کامل حلش کنم
تشکر



با سلام
نَسُواْ اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ .

در عيون به سند خود از قاسم بن مسلم از برادرش عبد العزيز بن مسلم روايت مى كند كه گفت : من از حضرت رضا (عليه السلام ) معناى جمله (نسوا الله فنسيهم ) را پرسيدم ؛ فرمود: خداى تعالى دچار فراموشى و سهو نمى شود، نسيان و سهو از خصوصيات مخلوق حادث است ، مگر نشنيده اى كه خداوند فرموده : (و ما كان ربك نسيا پروردگار تو فراموش كار نيست ). معناى اينكه در آن آيه فرمود: (خدا را فراموش كردند خدا هم ايشان را فراموش كرد) اين است كه به كيفر اينكه خدا را فراموش كردند خدا هم خود ايشان را از ياد خودشان برد و در نتيجه خود را فراموش كردند، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون و نباشيد مثل كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا هم خودشان را از يادشان برد، ايشان همان مردم فاسقند) و اگر در آن آيه ديگر فرموده : (فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا) معنايش اين است كه ما امروز ايشان را وا مى گذاريم همانطورى كه ايشان خدا را ترك گفته و خود را براى ديدار امروزشان آماده نساختند.الميزان

اين امر آغازي نيك فرجام است اگر هدایت شود ودر کلمات خدای سبحان فراوان از خودشناسی وبیداری سخن رفته است .و چون در 15 سالگی هنوز نفس پاک است مستعدتر .

بنابراین انسان باید حواسش به این نفحات الهی باشد که همیشه نمیوزند شاید این شک مقدس بزودی جایش را به غفلت و روزمرگی بدهد .

هرکس در سنی ممکن است بیدار شود جناب ناصر خسرو در 40 سالگی تحت تاثیر خوابی که دید از خواب 40 ساله بیدار شد و....

*****دوستان فهمیدم.... فهمیدم... خدا رو شکر******
______
اینو اول بگم : من اینقدر اهل نماز و مسجد و نوحه و روزه و تفریح و گردش و خنده رو بودم و هستم ( از امروز به بعد انشالله ) که حد نداشت
منظورم اینه که من یک آدم مذهبی با خدا و از لحاظ چهره زیبا و ورزشکار و ولایی و در یک خانواده معتدل بودم که اینطوری شدم - نه اهل دوستی با دختر نه هیچی...
اینو کلی گفتم اما حق میدم به شما ها چون مادرم از 3 هفته پیش که دل رو به دریا زدم و بهش همه چیزو گفتم همش بهم میگه آخه کسی که اهل نماز و خدا و این چیزاست این فکر و حرف ها دیگه چیه - به اون روحانیه هم گفت به روان پزشک هم که رفته بودیم ( که کاش نرفته بودیم ) هم گفت . پس به شما حق میدم اینطوری بگید
این مسئله دقیقا مخالف شناخت خود آدم هست یعنی من خودم رو گم کردم .
اگر وقت دارید تا آخرش بخونید : مسخره اما جالب...

همین اولش یه چیزی رو بگم : شاید غلط تو نوشته هام باشه به بزرگیه خودتون ببخشید :
اول یک نفس عمیق...
خوب :
از همون اولی که این تاپیک رو زدم , خودم میدونستم که برای خیلی ها خنده داره و مسخره هست و حتی خودم هم تا حدی میدونستم مسخره هست اما درگیرش بودم و به یاری خدا 99% و شاید 100% برطرفش کردم
اما خدایش مردم و زنده شدم...ولی خیلی خوشحالم که جواب رو پیدا کردم.... جواب رو میگم برای کسایی که اینطوری شدن و گیج هستند و ترسیدن...
____________
ببینید وقتی شما وایسید جلوی آینه به خودتون گیر بدید که کی هستی تو کی هستی این کیه یهو واقعا باورت میشه که اون یکی دیگه هست و تو یکی دیگه هستی و واسه همین خیلی میترسی اما در صورتی که این یک باور غلط هست - شمایی که جلوی اینه میگی تو کی هستی در واقع یکی هستی و نیاید باور کنی 2 تا هستی باید روتو از آینه بر گردونی بدون ترس و منطقی بگی من خودم هستم ( درسته ترسیدی و یکی دیگه رو دیدی اما اشتباه ذهنی هست ) تو یکی هستی میبینی - حالا سوال اینجاست که چرا ترسیدی از خودت ؟ جوابش همونه جلوی آینه وقتی گیر بدی به خودت فکرت روحت احساس و باور میکنه که واقعا اون یکی دیگه هست و گیج و سردر گم میشی و بعد که فکر کنی یکی دیگه هستی کل زندگیت و کارایی که کردی و مادر و پدر و خواهر و دوست و همه چی میره زیر سوال و گیج میشی که اون کیه تو کی ؟
اما غافل از اینکه یک خطای ذهنی و گیجی هست و نباید از خودت بترسی و همش خودت هستی و به خودت بقبولونی که اینی که تو آینه هست همین الان اون صورت صورت خودت هست و تو با 2 تا چشم میبینی نباید فکر کنی که تو 2 تا چشم هستی باید فکر کنی که تو یک صورت کامل هستی که شخصیت تو رو واسه بقیه نمایش میده و تو در کل فقط یک نفر هستی _ یکم شاید سخت باشه مخصوصا موقعی که شما باز بگی اون که چهره ی من نیست اما باز همین الانم داری اشتباه میکنی اون خودتی الکی داری میترسی - فرار نکن و بیا آشتی کن خودت رو یک صورت کامل بدون نه 2 تا چشم - خودت رو 1نفر مطلق بدون نه 2 نفر این خطای ذهنی و این ترس واسه اینه که واقعا مغز ادم گیج شده اما الکی گیج شده نباید بترسید شما همونید الانم همونید قبلا هم همونید - هیچ جای کار نمیلنگه هیچ چیز غیر واقعی وجود نداره فقط یک گیجی هست که اونم گفتم باید با چهرتون آشتی کنید و نترسید -
به قول امام علی علیه الصلاه و السلام از چیزی میترسی خودت رو بنداز دور -
منه نادان 5 سال از خودم سال از خودم فرار میکردم هیچ و پوچ - یک زندگی ترسناک و مسخره همشم آرزوی مرگ داشتم - اما تو این یک ماه مسخره بازی رو گذاشتم کنار گفتم مرگ یک بار شیون یک بار رفتم و خودم رو باور کردم و به خودم از دوباره فهموندم که اول یک نفرم دوم اون چهره ی من هست نه من اون شکلی هستم - خیلی فرق میکنه - ببینید چهره ای که من در آینه میبینم چهره ی من هست نه اینکه اون منم - البته در کل فرقی هم نمینه وقتی شما خودت رو قبول کردی این مسئله مسخره برطرف میشه خوب تو تویی دیگه - هیمن مشکل کار اینه که فکر نکنید 2 تا هستید یکی هستید و اون چهره مال شماست.
ببینید من احساس میکنم شیطان از این راه هم وارد میشه و شما رو وسوسه میکنه که هی به مسائل گیر بدی و گیجت کنه همین الان که نشستی هی بگه من کیم تو کی زمین گرده اینا اشکالی نداره اما نترسید منطقی بگید جوابش و البته سوره های ناس و فقل خیلی جواب گو هستند یه لگد بزنید به شیطان بندازینش اون ور من بهتون میگم همش جفنگ هست همش و همش دروغ و فکر و خیال و توهم هست -

خیلی حرف زدم اما میدونم واسه کسی که مثل من هست و حالا میخواد خودشو پیدا کنه لازمه -
سعی کنید :
1- فقط با چشمتون ببینید و فکر مسخره نکنید. پس فقط ببینید - شما هستید و فقط ببینید همه چی سره جاش هست.
2-با کف هر دو دست روی صورتتون بکشید از بالا بکشید پایین و ببینید خودتون هستید .
3-اصلا فکر نکنید 2 نفر هستید ببینید خیلی مهمه اصلا و قطعا فکر نکنید و نذارید که فکر کنید و شیطان بگه 2 نفر هستید یک نفرید -
4- همونی که درونتون هست قالبش برونتون هست - یادتون باشه همینی که هستید , هستید -
5- یادتون باشه 14 معصوم و پیامبران امام علی علیه السلام و حضرت محمد صلی الله علیه و آله همه ی اینا رو میدونستند و وسوسه ها و فکر های مسخره اما اونا هم زندگی کردند چون جوابشو میدونن چون یک گیجی هست و یک وسوسه و یک خطای ذهنی و خنده داره - ببینید هیجای کار نمیلنگه واقعا.
6- تا اونجایی که میتونید دیگه راجعبه این موضوع فکر نکنید که شاید اصلا جایز نباشید فکر کنید و حرام باشه یه خودتون بگید دیگه بسه فکر های مسخره بسه حرام هست - زندگیتون رو کنید و لذت ببرید - بعد از یک مدت خودتون میخندید به این دورتون -
7-ورزش کنید مشغول بشید موزیک گوش بدید فرار نکنید از اون فکر منطقی جوابش بدید تا حل شه-
8-اگر میدونید تا مدتی به آینه نگاه نکنید و یا کم نگاه کنید و اگر نگاه میکنید فکر نکنید که دو نفر هستید و همش بدونید که یک نفرید... ا
9-توصیم اینه که مدتی با عینک دودی جلوی آینه برید و موها و خودتون رو ببینید و درست کنید.
10-مطمئن باشید دیونه نیستید و قطعا نیستید یک خطای ذهنی یک مسئله ی پیش پا افتاده که حلش کردیم واسه خیلی ها ممکنه پیش بیاد و اومده باشه - که عرضم کردم واسه یک روحانی هم پیش اومده بود واسه خواهرم واسه یکی از دوستان توی همین انجمن - پس نترسید طبیعی هست.
11- نماز اول وقت و دعای توسل و 70 مرتبه سوره حمد و ذکر لا حول ولا قوه الا بالله رو زیاد بگید.
___
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه از خدا بسیار سپاس گذارم که کمکم کرد تو این زمینه من خودم شخصا به سر مقبره ی شهیدان رفتم ازشون خواستم از خدا بخواید کمکم کنه خودمو پیدا کنم از 14 معصوم خواستم و خدا هم به شدت و تمام و کمال کمکم کرد و منطقی برطرف شد. شما هم این کار رو انجام بدید. دنیا خیلی زیباست خواهید فهمید .
شاید اگر در این سن دچارش شده بودم زودی منطقی حلش میکردم اما اون موقعه کوچیک بودم و نفهمیدم و فرار کردم . 15 سالگی دچار شدم و الان 20 سالم هست. ( چه کشیدم الکی خدا میدونه)
من این مسئله و تو اینترنت پخش میکنم تا همه ی اونایی که این مشکل رو دارن بدونن و بفهمن و خودشون و باز پیدا کنند.

از همه ی دوستان هم تو این انجمن متشکرم صحبت های خوبی بود و کمکم کردند و دلگرمم کردند.
______
راستی یک حدیث واستان که نقل شده : پیامبر صلی الله علیه و آله مدتی دل گرفته شده بودند و حتی درب روبه روی خودشون هم نمیدیدند بعد خدا جبرئیل و میکائیل علیه السلام رو فرستاد و این دو ملک سوره ناس و فلق رو خوندند بر پیامبر صلی الله علیه و آله و پیامبر خوب شدند در ادامه ظاهرا اومده که پیامبر رو نمیدونم راست باشه یا نه که سحرشون کرده بودند ( تو اینترنت سرچ کنید هست ) -
اینو گفتم که شاید شیطان و جنی ها منو خیلی اذیت کردند و این فکر های دروغ و الکی رو مثل واقعیت تو ذهنم آوردند مخصوصا این آخری ها که زیاد تو بحث های فراماسونری و شیطان و این چیزا بودم و داشتم یک مستند قوی می ساختم که به جرئت می تونم بگم شاید چیزیایی توش بود و هست که جایی کسی ندیده بود , خلاصه یهو این فکرا اومد دوباره سراغم و منم که سلاحی نداشتم باز باورم شد و گیج شدم که خدا رو شکر این دفعه منطقی حل شد و اگر تونستم این مستند رو میسازم و در نت پخش میکنم به یازی خدا انشالله.

از اینکه زیاد شد عذر می خوام.............

التماس دعــــــــــــــــــــــــــا

ببینید ایشون هم سال 1386 تاپیکی ایجاد کرده اند اما ظاهرا جوابی پیدا نکردند حالا دارم سعیمو می کنم تا یه جوری اونجا هم این مطلب رو بنیویسم :

http://www.ofc.ir/forum/index.php?topic=603.0

سلام
مطلب خیلی جالبی بود
باید عرض کنم این نوع حالات از نوع افسردگی هستن
دوستان عزیز فکر نکنید افسردگی از طریق معنویت بوجود نمیاد تو هر کاری افراط و تفریط بشه افسردگی بوجود میاد بیمار خانم بوده که بجایی رسیده که حتی برادر خودش هم به دید نامحرم نگاه کرده البته ایشون هم از اینه می ترسید
دوستان خواهش می کنم این علامت ها توجه کنید اگر شب خواب نمی رین اگر فکر می کنین کسی همیشه پیشتونه اگر مثل دوستمون از دیدن اینه می ترسین حتما حتما حتما به روانشناس مراجعه کنید
و نکته خیلی جالب اینه که همشون از روانپزشک و روانشناس می ترسن و نمی خوان برن
علت اصلی تمام این موارد استرس و فشار هست چون استرس باعث بوجود اومدن تمرکز توهمی می شه و تو ذهنت یه سری سوالا بوجود میاد که جواب دادن بهش زندگی رو از حالت عادی دور می کنه
خواهش می کنم این علامت ها رو جدی بگیرین این بیماری افسردگی اونقدر می تونه پیشرفت کنه که ادم به پوچی برسه که مرحله اخرش خودکشی هست(ممکنه به مرحله ای برسه که دیگه نمی دونه داره چیکار می کنه )
هر چه زودتر درمان بکنین ممکنه به دارو نرسه ولی اگر دیر شد حتی بستری هم تجویز می شه
یا علی

کاظمی;242465 نوشت:
دیدی برادر(nuzurus)که این حرفا برای محفله خودمونیه!!!!!!!!
مسافره زمان عزیز باید عرض کنم که من اصلا از اینکه پیشه روان شناس برم واهمه ندارم.منم در بالا گفتم که این حالات باید زیر نظر استاد باشه......یا علی

سلام
کاربر کاظمی گرامی منظورم بنده فقط شما نبودید
این مشکل خیلی داره تو جامعه زیاد می شه
این موارد ابتدای افسردگی هست
احساس ناخوشی از خودت
احساس گیجی از زندگی
تنهایی،استرس زیاد،فشار زیاد
اینا عواملی هستن که کم کم رو انسان اثر می ذاره
من با بیماران زیاد از این قبایل روبرو شدم
کم کم حتی به پدر و مادر خودشون هم بدبین می شن
اوایل حرف رو قبول می کنن ولی اگه طول کشید و ادامه دار شد به حرف هیچ کسی هم گوش نمی دن
خیلی بودن که بعد از رفتن به دکتر حتی داروها رو مصرف نمی کنن چون این ذهن توهمی چنان درونشون رشد پیدا کرده که هیچ چیز رو بجز ذهن خودشون قبول نمی کنن
متاسفانه تو کشور ما به این مساله ها به دید منفی نگاه می شه در صورتی که روان انسان هم مثل جسم انسان (مثلا سرما می خوریم و...)نیاز به مراقبت داره
یا علی

کاظمی;242472 نوشت:
برادر گل
ببینید،شما مسائل رو با هم قاطی کردید این نشانه ها و علائمی که شما میفرماییداصلا چیزی نیست که من دارم در موردش صحبت میکنم.خیلی فرق داره.بله شما درست میفرمایید کسی که این علائم رو داشته باشه افسرده هست.اما این چیزی که من میگم از زمین تا آسمون با چیزی که شما مطرح کردید فرق میکنه.من نمیدونم شاید nuzurus یا افراده دیگه اینطور باشن شاید نباشن اما چیزی که من میگم خیلی فرق داره.

سلام
خواهر گرامی من عرض کردم که منظور بنده شما نبودید نمی دونم چرا ولی الان چند باری هست که وقتی من پیام می زنم بعضی از کاربران فکر می کنن نظر بنده خود کاربر هست
اگر دقت کرده باشین عرض کردم که این بیماران راضی به رفتن به دکتر نمی شن که شما هم گفتین مشکلی ندارین با رفتن
باور بفرمایید من کلی گفتم اصلا مخاطب اصلی من شما نبودید
خیلی از کاربران دچار همین مشکلات هستن
باور بفرمایید خیلی از این بیماران رو دیدم
بازم تکرار می کنم مخاطب بنده شما نیستید
گاهی اوقات آدم اطلاعاتش هم بره بالا بد نیس
نگاه نکردن به اینه خودش یه بحثه که خودتون هم گفتین که دنبال جوابش رفتین
ولی اکثر کسانی که دچار این مشکل هستن کم کم وارد مشکلات بزرگتر می شن اگر جلوش گرفته نشه که شما سعی خودتون رو برای جواب کردین حتی برای اذکار هم فرمودین باید زیر نظر استاد باشه
من تمام اینا رو می فهمم
من کلی عرض کردم خواهر گرامی

مسافر زمان;242476 نوشت:
سلام
خواهر گرامی من عرض کردم که منظور بنده شما نبودید نمی دونم چرا ولی الان چند باری هست که وقتی من پیام می زنم بعضی از کاربران فکر می کنن نظر بنده خود کاربر هست
اگر دقت کرده باشین عرض کردم که این بیماران راضی به رفتن به دکتر نمی شن که شما هم گفتین مشکلی ندارین با رفتن
باور بفرمایید من کلی گفتم اصلا مخاطب اصلی من شما نبودید
خیلی از کاربران دچار همین مشکلات هستن
باور بفرمایید خیلی از این بیماران رو دیدم
بازم تکرار می کنم مخاطب بنده شما نیستید
گاهی اوقات آدم اطلاعاتش هم بره بالا بد نیس
نگاه نکردن به اینه خودش یه بحثه که خودتون هم گفتین که دنبال جوابش رفتین
ولی اکثر کسانی که دچار این مشکل هستن کم کم وارد مشکلات بزرگتر می شن اگر جلوش گرفته نشه که شما سعی خودتون رو برای جواب کردین حتی برای اذکار هم فرمودین باید زیر نظر استاد باشه
من تمام اینا رو می فهمم
من کلی عرض کردم خواهر گرامی

میدونم برادر چرا ناراحت میشید.میخواستم فقط در بحث شرکت کنم و اینکه شبهه ها بر طرف بشه یا علی:ok:

با سلام
وقتی کودک بودم و در آینه صورت خود را نگاه می کردم، مادرم می گفت: زیاد نگاه نکن دیوونه میشی. حالا وقتی ماجرای شما را خوندم یاد حرف مادرم افتادم.
راستی چرا آدم زیاد به آینه نگاه کنه مشکل پیدا می کنه؟

nuzurus;153940 نوشت:
سلام خسته نباشید من مدتی بود در ذات خودم فرو رفته بودم و در آینه خودم رو نگاه میکردم و به خودم می گفتم تو کی هستی اینجا کجاست یهو از خودم ترسیدم و گیج شدم - آیا این مشکل گیجی من و ترس من چیست ؟ حدیثی در این باره داریم ؟ شما متوجه می شید من چی می گم ؟ ممکنه خنده دار باشه اما وجود داره ؟ فکر کنم یک خطای ذهنی هست - خیلی استرس دارم گیج شدم - لطفا راه درمان بگید بهم - احساس تنهایی می کنم - به شدت نیاز به دلداری و امید دارم ؟ آیا مشکلم حل میشه ؟ آیا می تونم خودم رو پیدا کنم ؟ من ورزشکار و فوتبالیست و مذهبی هم هستم - اما این مشکل برام به وجود اومده... کسی مثل من شده تا حالا ؟ ممنون

سلام برادر من خيلي از كساني كه يك همچين حسي بهشون دست ميده خوشم مياد .بله شما ميتونيد خودتون رو پیدا كنيد .همين كه الان به درجه اي رسيديد كه ميتونيد حرف دلتون رو بدون خجالت از ديكران بزنيد گام بزركي در اين راه برداشته ايد .سعي كن گرايش به رياضيات پیدا كني رياضيات توهم رو از آدم دور ميكنه و به آدم روحيه ميده
از اون جايي كه مذهبي هستي يك نكته مذهبي هم بهت ميگم :شب ها قبل از اين كه بخوابي صدتا سوره قل هوالله بخون بعد بخواب تمام مشكلاتت رو بر طرف ميكنه

muhammad-aga;242566 نوشت:
با سلام
وقتی کودک بودم و در آینه صورت خود را نگاه می کردم، مادرم می گفت: زیاد نگاه نکن دیوونه میشی. حالا وقتی ماجرای شما را خوندم یاد حرف مادرم افتادم.
راستی چرا آدم زیاد به آینه نگاه کنه مشکل پیدا می کنه؟

سلام
چون توهم برای انسان خیلی بوجود میاد و اگر توهم بوجود بیاد و فرد نتونه خودش رو کنترل کنه ممکنه چندین سال از عمرش از بین بره
معمولا تو احضار از این مدل واسه گول زدن فرد استفاده می کنن

سلام به همه ی دوستان عزیز
مهر ماه سال پیش بود این تاپیک رو زدم
الان بعد از یک سال اومدم و وارد سایت شدم دیدم یک سری پاسخ های جدید هم دوستان زدند خوندم...
از اینکه بعد از این همه مدت باز این تاپیک رو بالا اوردم عذر می خوام...

بعد از اون همه استرس و ترس و اضطراب شدید در حد مرگ و حال بدی که داشتم خونواده منو پیش روانشناس بردن...
من اون موقع خیلی حالم بد بود و می دونستم کاری از دست روانپزشک و روانشناس بر نمی آد... چون من مشکلم این بود که سوال برام پیش اومد بود و اگر من قرص می خوردم اتفاقی نمی افتاد چون سوال ها هنوز تو ذهن من بود و همین طور هم شد...
وقتی رفتم پیش اولین روانشناس اول باهام صحبت کرد و من هم بهش مشکلم رو گفتم اما چیزی متوجه نشد و گفت باید یک تست بدی...
یک امتحان 100 یا 200 سوالی جلوی من گذاشت من انجام دادم تو یک ساعت...
تست رو که داشتم میزدم خودم خندم گرفته بود...گفتم حالا وقتی جواب تست رو برسی می کنند میگن این جنازه که زنده هست دیگه کیه...
من تست رو به وحشتناک ترین حالت جواب دادم... مثلا :
دوست داری بمیری : آره --- زندگی رو دوست داری : اصلا
امید داری : اصلا --- به آخر خط رسیدی بله
استرس داری : بسیار زیاد ---- میترسی : بسیار زیاد
و خلاصه هر سوالی بود من به گزینه ی بدتر جواب دادم ( من واقعا یه مرده شایدم بدتر بودم اون موقعه).

خلاصه بد از سه چهار روز نوبتم شد که برم جواب تست رو ببینم... با مامانمم بودم...
دکتر گفت : وای چه کردی... استرس شدید افسردگی شدید ترس شدید دلهره ی شدید و خلاصه همه چی شدید... دکتر گفت افسردگی بسیار شدید داری...
راس می گفت من افسرده بودم خیلی شدید اما مشکل من افسردگی نبود بلکه من بخاطر قضییه ی آینه افسرده شده بودم و به پوچی رسیده بودم. ( مامانم که اینا رو از دکتر شنید باورش نمیشد... منی که این همه خنده رو خوب مثبت اهل نماز روزه و حتی در بعضی موارد الگوی اونا بودم... این حرفا و اراجیف چیه میزدم و این استرس و اضطراب چیه .... تو این 1 سال خیلی به اعضای خانواده مخصوصا مامانم سخت گذشت )

خلاصه دکتر بهم چند تا قرص داد و گفت سه هفته دیگه بیا... از بس حالم بد بود دکتره خوب تشخیص داد و معلوم بود قرص های قوی برام نوشته که یک قرص بسیار کوچیک رو می گفت 4 قسمتش کن و شبی یکیشو بخور...
گذشت و من سه چهار روز قرص خوردم اما به مامانم گفتم فایده نداره این قرص ها اون سوال های منو حل نمیکنه و تاثیری رو من نداره... خلاصه قرص ها رو نخوردم دیگه...

فراموش نشه که من 24 ساعت ترس و استرس و دلهره و نگرانی بسیار بسیار شدید داشتم در حد مرگ در حد کسی که می خوان سحر اعدامش کنند و فقط خدا می دونه چی کشیدم من ...نمی دونم چرا من سکته نکردم فقط...توی رختخواب مثل بید میلرزیدم... اشتها اصلا نداشتم... همش حالت تهوه...خیلی خیلی بد دورانی بود واقعا من مرده بودم و تو برزخ بودم بین مرگ و زندگی واقعا اون لحظه بود که آیه ی سوره اعلی که می فرماید " ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَ " رو فهمیدم و چشیدم... نه زنده بودم که زندگی کنم نه می مردم که راحت شم....

بعد از اون رفتیم عطاری و یک سری معجون ها برای رفع استرس بهم داد و واقعا عجب معجونی بود : یک لیوان شیر و عسل و فندوق و بادم و پسته و زعفران و غیره بود و من فقط صبح ها به زور هم که شده به مدت 2 یا 3 ماه مامانم هر روز برام درست میکرد و می خوردم...

تو این مدت هر روز بلا استثنا به مدت 6 7 8 ماه ... هر روز من یک دو سه بار گریه می کردم... یک روز نبود گریه نکنم...و خونواده هم خیلی از این وضع ناراحت بودن...
نا امیدی در حد مرگ..پوچی مطلق...بی انگیزگیووو احساس دیوانگی و ...

من به خونواده می گفتم روانشناس فایده نداره و کسی منو نمی فهمه ( من خودمم نمی دونستم چیم هست )

اما یک روز همینطوری رفتیم بیرون یهو مامانم بردم تو مطب یک روانشناس و متخصص مغز و اعصاب...منم قبول کردم و رفتم... و جریان و گفتم به این دکتر هم...
اونم گفت افسردگیه شدید گرفتی و چند تا قرص داد گفت قول می دم اگر اینا رو سه هفته بخوری و بعد از سه هفته بیای 50% خوب شدی...
بهش گفتم امیدی ندارم خوب بشم گفت اینم نشانه ی افسردگیه...
گرفتم و قرص ها رو سه هفته خوردم و رفتم پیشش بهتر بودم اما هنوز مشکل آینه رو داشتم...
بهش گفتم خانم دکتر جریان آینه و چشم هنوز هست...

اینجا خانم دکتر یه جمله ای گفت که تونست به من خیلی کمک کنه :
گفت توی آینه یکی دیگرو می بینی ؟
طبق معمول می خواستم بگم نه من می دونم اون خودم هستم اما وقتی از شخص سوم خودمو نگاه می کنم و میگم اونی که تو آینه میبینی واقعا من هستم می ترسم ( خودمم نمی دونستم چی می گم )

گفت توی آینه یکی دیگرو می بینی ؟
یکم فکر کردم و گفتم : " آره "

مامانم یعنی اون لحظه خوشکش زد
بعد گفت خانم دکتر این چی میگه : دکتر هم خندید و گفت اعصابش ضعیف شده...

باز قرص برام نوشت و رفتم خونه...
همش به جوابی که به خانم دکتر دادم فکر می کردم اصلا احساس می کردم اون جواب " آره " رو خودم ندادم

من می دونستم اون خودمم و خودم رو میدیدم اما از طرفی هم از خودم می ترسیدم و بعد فکر کردم و گفتم چرا باید از خودم بترسم...

ببینید مشکل من چندین مسئله بود همین تنها نبود که من فقط از خودم بترسم و حالا به خودم بگم اون خودمم ترسی نداره دیگه مشکلم حل بشه...

من روز اول 15 سالگی یک روز خوب شاد با انرژی مثبت توپ و عالی داشتم و تنها تو خونه بودم...
حوصلم سر رفت و مثل همیشه ( کارم سه چهار ماه شایدم بیشتر همین بود که ) واسه بازی و سرگرمی رفتم جلوی آینه و تو فکر جن و این مسائل هم زیاد بودم و همیشه تو این فکر بودم که با یک جن ارتباط برقرار کنم تو درسام کمکم کنه...
همیشه به تصویر خودم تو آینه و تو چشمام خیره می شدم تا تصویر درون آینه یه شکل عجیب غریب میشد و من یکم می ترسیدم و این ترس برام جالب بود...

این چیزا هم شنیده بودم که زیاد تو آینه نگاه نکنید , دیوونه میشید, اینم می دونستم ( وشاید اصلا همین باعث شد من بترسم و فکر کنم دیوونه شدم - نمی دونم کدوم احمقی می تونه این مزخرف رو بگه بدون سند که اگر زیاد تو آینه نگاه کنی دیوونه میشی - اگر یه همچین چیزی بود حتما تو روایات داشتیم که زیاد نگاه نکنید نه اینکه زیاد نگاه کنید... می دونم آقای خامنه ای هم زیاد به آینه نگاه می کنند و کلا آینه یک وسیله مفید برای کسایی هست که کارشون سخنرانیه... )

خلاصه اون روز جلوی آینه من به خودم قبولوندم که اون تصویر من نیست و یک کس دیگه ای هست و من الان دارم به اون نگاه می کنم و اونم به من... بهش گفتم تو کی هستی... بهش اخم می کردم و از این بازی های بچه گانه... باور کردم یکی دیگه اون ور آینه است و اون من نیستم...

هرگز دیگه تصور نمی کردم اون من باشم... انگار یادم رفت اون منم...
یه لحظه به خودم اومدم که ای وای اون منم... همین جا بود که دیگه قفل کردم و در حد مرگ و در حد سکته پیش رفتم و در یک لحظه اصلا نفهمیدم من کی هستم... دیگه حتی نمی تونستم تصور کنم اون تصویر من بود...

خلاصه اونجا بود که در همون یک ثانیه انگار کل زندگیم تو خواب بودم انگار اصلا هیچ وقت نبودم انگار منی وجود نداشته انگار مردم انگار دیوونه شدم رفتم رو تخت و بیهوش شدم تا عصر...

عصر بیدار شدم حالم خیلی بد بود... گفتم برم جلوی آینه ببینم بازم اونطوری میشم...
و این بار که رفتم جلوی آینه دیگه واقعا واقعا واقعا من یک کس دیگه ای رو دیدم که خودم نبودم...

تصور کنید : شما می دونید آینه شما رو نشون میده اینو می دونید , اما یه کس دیگه ای رو میبینید چه حسی پیدا می کنید ؟ وای خدا می دونه چی کشیدم عملا دیوونه شده بودم ...من با اینکه خودم بودم خودم نبودم...

و دیگه از اینجا بود که فکر های من شروع شد...
به خودم می گفتم اینی که تو آینه میبینم من نیستم پس خانواده و دوستان و مردم هم من رو نمیبینن اونا یکی دیگرو میبینن که من نیستم , پس در نتیجه اونا هم یکی دیگه هستند و من هم مامان بابای واقعیم رو نمیبینم و اونا ظاهرا باید درون جسمشون پنهان باشن : این چیزا بود که منو بیش از پیش گیج تر و گیج تر کرد و اضطراب و استرس منو به نهایت رسوند و به پوچی محض و بی معنی بودن زندگی...

روزی نبود که فکر نکنم که جریان این ترس و آینه چیه...چی به سرم اومد.. اما به نتیجه ای نمی رسیدم و گیج تر میشدم...
می گم فکرو خیال های زیادی واسه حله این مشکل میکردم یکی از فکرای چرند دیگه هم این بود :
که ما آدم ها نمی تونیم خودمون رو بذاریم جای چشم افراد دیگه و یا چشممون از کاسه در بیاد و خودمون رو ببینه...من فکر می کردم شاید مشکلم اینه که من اگر مثلا توی یک اتاق هستم نمی تونم بشم مثل یک دوربین مدار بشته بالا گوشه ی اتاق و خودمم رو ببینم...اگر این تصور رو کنم احساس بدی بهم دست میده...

بعدیش اینکه :
فکر می کردم شاید از این ترسیدم که ما تنها جایی که خودمون رو می تونیم از رو به رو ببینیم آینه هست و باید بترسیم از این قضیه...
یا اینکه تنها جایی که میشه تصور کرد در آن واحد 2 جا هستی جلوی آینه هست و خودت جلوی خودت هستی...
و خلاصه فکر های عجیب غریب که به نتیجه هم نمی رسیدم...

6 سال با این وضعیت خراب و داغون زندگی کردم.
من در حدی حالم بد بود - یعنی من به پوچی ابد رسیده بودم و حتی به خودم می گفتم اگر بمیرم بازم مشکلم حل نمیشه و اون دنیا هم من باز از خودم میترسم و این مشکل حل نمیشه
و بعضی وقت ها فکر می کردم که کاش اصلا نیست و نابود میشدم واسه همیشه که اصلا منی وجود نداشته باشه - خاک می شدم ( واقعا حاضر بودم خاک شم ولی اون همه حالم بد نباشه )...
نذاشتم کسی بفهمه که آبروم بره... 2 ساله اولش حالم خیلی بد بود اما کم کم حالم بهتر شد 6 سال گذشت... تا پارسال
من توی این 6 سال یا به آینه نگاه نمیکردم یا با عینک دودی ( چه مزخرف و خنده دار ) حتی تو شب... خواهرم هم میگفت و حتی دوستام که تو دیوونه ای عینک میزنی اونم شب جلوی آینه بعد موتو درست میکنی و بعد عینک رو میذاری سر جاش... ( پارسال که به خواهرم اینو گفتم گفت من میدیدم عینک میزدی تعجبم میکردم)...

معلومه به مغزشونم خطور نمی کرد یه همچین مسئله ای...

هیچ کس مثل من توی عالم این مشکل براش پیش نیومده و نمیاد هرگز دیگه مثل من ... حتی اون لینکی که بالا گذاشتم ماله یکی دیگه هست اونم مثل من نیست... خودشو نمیشناسه اما مشکل منو نداره...و خیلی فرق می کنه با من...

خلاصه همیشه میخواستم بفهمم من چم هست...
تا همین سه هفته پیش که دیگه آخرین بار بود که پیش همون دکتر که به مدت یک سال میرفتم , قرص می خوردم. دیگه نمیرم و تمام شد خدا رو شکر هم خوب شدم و واقعا الان که نگاه میکردم به چیزایی که نوشتم خندم میگیره... خدا رو شکر...

اما خیلی غصه می خورم که چرا این بلا سر من اومد و چرا من از خودم ترسیدم و این توهم رو زدم و چرا این بازی رو با خودم کردم و شوخی شوخی اینطوری شدم...
اگر سنم بیشتر بود هرگز اینطوری توهم نمیزدم اما حیف که بازیگوش بودم ...
الان خوشبختانه راحت به آینه نگاه می کنم و دیگه هرچی سعی می کنم از خودم بترسم نمیشه :Nishkhand:

حاضرم قسم بخورم کمتر کسایی هستند که به اندازه من سختی کشیده و اینقدر استرس و ترس و اضطراب و دلشوره رو پوچی و افسردگی شدید شدید شدید و نا امیدی محض و ... رو تجربه کرده باشن.

خوش به حال هرکسی که جای من نبود...:crying:

از اینکه بعد از این همه مدت باز این تاپیک رو بالا اوردم عذر می خوام...

از دوستانم که راهنمایی و همدردی کردن ممنونم :Mohabbat:

این سایت رو دوست دارم ولی احتمالا شما به چشم یک بیمار اعصاب و روان و یک دیوونه به من نگاه می کنید ...و این منو ناراحت میکنه... شاید با یک نام کاربری جدید عضو سایت شدم و تو بحث ها شرکت کردم...

موفق باشید همه

موضوع قفل شده است