طریق الطریق

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
طریق الطریق

:Hedye:بسم الله الرحمن الرحیم:Hedye:




این تاپیک قصد دارد به دور از جنجال و هیاهو از زبان عارف کمل حضرت علامه زمان استاد حسن زاده حفظه الله و بقیه بزرگان عرفان به تبیین مبانی و تفکرات عرفان حقیقی بپردازد:Sham:
انشالله موفق باشیم :Gol:
برچسب: 

:hamdel:(بسم الله الرحمن الرحيم):hamdel:

الحمد للَّه منزّل الحكم على قلوب الكلم بأحديّة الطريق الأمم من المقام الأقدم و إن اختلفت النحل و الملل لاختلاف الأمم. و صلى الله على ممدّ الهمم، من خزائن الجود و الكرم، بالقيل الأقوم، محمّد و آله و سلّم.
الحمد للَّه شيخ تأسيا بكلام الله كتاب خود را به بسم الله و الحمد للَّه افتتاح فرمود چون كلام الله سرمشق است.
چون كمال نباشد حمد و ثنا نيست. در هر موطن، هر مظهر و هر اسم كمالى ببينيم حمد و ثنا پيش مى‏آيد. هر جا ثنايى هست، آن جا كمالى هست. كمال نيست مگر از جانب خدا كه اصل و خزانه اوست. إِنْ من شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ (حجر: 21) اصل و مبدأ آن جاست و اين موجودات كه مى‏بينيم لشكر صفات و اسماء اويند. هر كجا قدم نهاد پرتوى و اشراقى از او ظاهر شد. يعنى همه مراتب و منازل و مراحل يك حقيقت واحدة و مشكك ذات مراتبند. يك دار وجود است به تشكيك مراتب، يك مرتبه‏اش ظاهر و يك مرتبه غايب. محور كمالات وجود است، هر جا كمالى هست آن كمال مى‏گويد: الله الله، يعنى من اصلى دارم. هر جا نعمتى باشد بى‏تعارف الحمد للَّه مى‏آيد، حمد قولى، حمد فعلى، حمد حالى.
چون انسان مظهر حق جلّ و علاست و در حقيقت معرفت نفس مرقات و نردبانى براى معرفت رب جلّ و علاست.
جلوه‏اى كرد كه بيند به جهان صورت خويش :Sham:

خيمه در آب و گل مزرعه آدم زد

حمد را به اقسام سه‏گانه‏اش، هم در مصدر كه حق جلّ و علاست مى‏گوييم، هم در مظهر كه بنده است. حمد قولى كه به زبان مى‏آوريم و الحمد للَّه مى‏گوييم. چه خوب است كه همه حمدها و تسبيحها را آن طورى بگوييم كه در قرآن مجيد از زبان حق جلّ و علا آمده و تسبيحات و حمد ملائكه و انبيا و تسبيح و تقديس آنها را حكايت مى‏فرمايد.
انسان هم زبان و ذكرش را تأسيا بأنبياء و اولياء و ملائكة الله عادت دهد و آن گونه كه در قرآن آمده آن طور ذكر كند.«1»
حمد عبد به اقسام سه‏گانه‏اش‏
حمد قولى،
مثلا مى‏گوييم الحمد للَّه رب العالمين. شكرا للَّه.
حمد فعلى،
آن است كه بنده به حمد فعلى تن دهد، عبادت كند، وقف حق جلّ و علا باشد. در تمام افعالش، خيراتش، عباداتش وجه الله را بخواهد. سوره مباركه هل أتى را كه درباره أبرار كمّل اولياء الله، امير المؤمنين و همچنين اهل بيت پيغمبر (ص) حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين، آمده مى‏فرمايد: آن بندگان خدا به آن أسير و يتيم و مسكين فرمودند: إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ الله چشم طمع به مردم نداشته باشيد.


تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن :Hedye:
كه خواجه خود صفت بنده پرورى داند

هدف اين باشد كه به كوى او قدم بردارى. هر عضوى روى فطرت تكويني الهى خود كار كند، آن كار حمد آن عضو است. در هر حال انسان للَّه ربّ العالمين باشد.
و الحمد للَّه على كل حال. دون مقام انسان است كه براى اطفاى شهوت و آتش و غضب و ... كار كند. غذا مى‏خورد براى ابقاى طبيعت خودش. سنّة الله بر اين جارى است كه انسان همسر:Gol: داشته باشد و جز از اين راه زندگى اداره نمى‏شود. خدا را ببيند ابقاى نسل را ببيند. انسان بايد خيلى بلند نظر باشد.

ممد الهمم، ص: 1و2
استاد حسن زاده آملی

ادامه

حمد حالى،
به حسب روح و قلب است.
در كوى ما شكسته دلى :hamdel:مى‏خرند و بس
بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است‏
به گونه‏اى كه انسان خودش حمد بشود. وجودش دار الحمد باشد كه از عالم عقول است.انسان فرشته شود. با اين حمد حالى كه به حسب روح و عقل است. جان انسان به كمالات علمى و عملى متّصف شود. سرّ انسان متخلّق شود به اخلاق الهى تا كمالات براى نفسش ملكه شود و بماند. حقيقت او بشود حمد. به عدل و جود و رحمت و حكمت و ديگر اوصاف الهى متصف شود. مرحوم مير داماد در قبساتش فرمود::Hedye:
(فاضل مقاماتك في الحمد أن تجعل قسطك من حمدك لبارئك قصيا مرتبتك الممكنة من الاتصاف بكمالات الوجود كالعلم و الحكمة و العدل و الجود فيكون جوهر ذاتك حينئذ أجمل الحمد منك لبارئك الوهّاب سبحانه فانّك إذن تنطق بلسان حال كل صفة من تلك الصفات انّها فيك ظلّ صفته سبحانه و فيض جوده و صنع هبته.)
پس برترين مقامات تو در حمد اين است كه سهم خود از حمد براى آفريدگارت را مرتبه امكانى خود از اتصاف به كمالات وجود همچون علم، حكمت، عدل وجود قرار دهى تا جوهر ذاتت در آن هنگام زيباترين حمد از سوى تو براى آفريدگارت بخشنده‏ات باشد. تو در آن هنگام به زبان حال هر يك از آن صفات مى‏گويى كه آنها در تو سايه صفت خداى سبحان و فيض جود و صنع و بخشش اويند.
جان تو دار الحمد مى‏شود، آن وقت اگر زبان با اين دل مطابق باشد و آن زبان بگويد:
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ شيرين است. جناب كلينى در اين باره بابى از زبان ائمه (ع) عنوان كرد كه بگذاريد ذكر را اول دل شما بگويد. سعى كنيد جان شما از عالم ذكر و ملائكه شود. همان حمد حق تعالى است و بايد حفظ مراتب شود.:Gol:

ممد الهمم ص3و4

:Gol:حمد خالق به اقسام سه‏گانه‏اش‏

حمد قولى حق:Hedye:،
آن است كه خداوند خودش را در قرآن از زبان پيغمبر و از زبان ديگر انبياء ستود. اينكه مى‏فرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، الله لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، الله نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اين را كى و به كى مى‏گويد. آية الكرسي و ديگر آيات از اين قبيل را چه كسى مى‏گويد. چه خوب است كه انسان به همان زبان كه خداوند خودش را ستود او را بستايد.
حمد فعلى حق:Hedye:،
اظهار كمالات جمالى و جلالي اوست كه آنها را از غيب به شهادت
واز باطن به ظاهر و از علم به عين آورد.
حمد حالى خدا:Hedye:،
تجليات اوست و ظهور نور ازلى‏اش. پس دار وجود يك پارچه دار الحمد است. زيرا دار وجود يا قول اوست يا فعل او يا تجليات او. پس او حمد و حامد و محمود است و هر بنده كه حامد است و هر مخلوق كه محمود است و هر جا كه حمدى مشاهده مى‏شود درباره همه و همه بايد گفت:

آن كس كه زكوى آشناييست :Gol:
داند كه متاع ما كجاييست‏:Gol:
باز در اين مقام حرف هست. گر چه به امهات آن اشارتى رفت ولى بعد از اين مطالبى وابسته به آن پيش خواهد آمد.
الحمد للَّه منزّل الحكم تنزيل تدريجى و انزال دفعى است. قرآن مى‏فرمايد: إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ و در اين عبارت نحوه‏اى ارشاد و هدايت نهفته است. مثلا امر به سكوت و خويشتن‏دارى و اندك اندك از عالم اله گرفتن. ما خيال مى‏كنيم وقتى گفتيم كسى پشت به اين شهر كرد و رو به شهر ديگر (عالم اله) همه چيز را يك باره درمى‏يابد. خير نمى‏شود خيلى چيزهاست كه اگر يك باره بر دل فرود آيد و روى كند و انسان به آن برسد نتواند آن را هضم كند و از هم بپاشد. اين نشئه، نشئه تدريج است زمان شب و روز آنا فآنا مى‏گذرد.
يك هسته بايد بتدريج رشد كند ولى از آن طرف تدريج نيست به آن اندازه كه استعداد پيدا مى‏كنيم پله پله فيض مى‏گيريم. هر كس و هر موجود به قدر قابليت خود فيض مى‏گيرد. تا چه اندازه مراقب باشد كه اين نهال را سرما نزند، گرما نزند، آب به موقع به آن برسد مربّى بالاى سرش باشد. هيچ هسته‏اى درخت نمى‏شود مگر در صراط مستقيم باشد و انسان به مقام شامخ نمى‏رسد مگر در صراط مستقيم باشد. بايد در تمام كارهاى درونى و برونى، بدنى و روحى، در صراط مستقيم باشيم. يك كسى را مى‏خواهيم كه به ما بگويد حد اين است، اندازه اين است. صراط مستقيم اين است. از آن طرف بخل نيست كه امساك كند به اندازه استعداد اين طرف علم داده مى‏شود. حق تعالى علم را مى‏بخشد. ما يشاء و من يشاء، برمى‏گردد به اينكه جان چه كسى قابل به راه افتادن است.
اينجاست كه قابليت پيش مى‏آيد چون در اين نشئه قرار گرفتيم تدريجا پله پله بالا مى‏آييم. در هر موطنى همه كاره اوست. وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ الله. بخشنده‏ اوست، وهاب اوست، رزّاق اوست. بنده به جايى مى‏رسد كه ببيند فعل همه از اوست.
نور همه از اوست. لا حول و لا قوّة الّا باللّه و همچنين است تمام صفات، تمام خيرات و تمام خوبى‏ها. همه برمى‏گردد به يك حقيقت. توحيد در صفات نيست مگر همان يكى ديدن، يك قدرت، يك علم و ... اينجا مقام توحيد در صفات است كه لا اله الّا الله. اين همه آوازها از شه بود.
به هر رنگى كه خواهى جامه مى‏پوش

كه من آن قدّ رعنا مى‏شناسم‏
يك ذات است كه در دار وجود حكومت مى‏كند. به قول حاجى سبزوارى:
از كران أزلي تا به كران ابدى

درج در كسوت يك پيرهنش ساخته‏اند
اينجا همه طورى نگاه مى‏كنند در حالى كه كثرتند وحدت مى‏بينند كثرات مقهور آن وحدتند. مراتب و منازل و مجارى تا مرتبه نازل آن هر يك مقامى دارند.
«النفس في وحدتها كل القوى»

تا به توحيد ذاتى برسد: يا هو من لا هو الا هو. و لا حول و لا قوة الّا باللّه. كه توحيد افعال است. آمد و شدن و پير و جوان شدن، أطوار گوناگون يافتن مربوط به عالم ماده است.
منزّل الحكم حكمت بهشت است. بهره را آن كس برد كه حكمت نصيبش شد. علم خود انسان است و بنا به اتحاد عاقل و معقول وقتى انسان دانش يافت، با دانش و علم كه چشم جان است و عالم را مى‏بيند، اسماء و صفات الهى را مشاهده مى‏كند، كتاب تدوينى و تكويني او را مى‏خواند. وقتى كه مواظب خود باشيم و به آداب شريعت خود را حفظ كنيم، الله الله گفتنها، لبيك شنيدن است. يك حبه خردل، يك سر مو از نيّت و فعل و گفتار آدم از او دست برنمى‏دارد. همه رنگ مى‏گذارند. سعادتمند كسى است كه جان را به ملكوت اين عالم متوجه كرد. از اسرار و حكم اين عالم آگاهى پيدا كرد. چنين فردى هم در ميان اجتماع است و هم نيست، المؤمن غريب خوشا به حال اين غريبها كه مثل لقمان حكيمند. او حكيم بود دل او منزل حكمت بود و مشاهده‏اش حكيمانه. روزها مى‏آمد خدمت حضرت داوود پيامبر مى‏نشست. كارى نداشت فقط تماشاچى بود- براى ما توفيقي است كه نه اميريم نه وزير نه كسى كارى به ما دارد. شكر خدا كه مقام و منصب نداريم كه دست و بال ما بند شود. حكمت بهشت است خوشا به حال دلى كه منزل حكمت است.
على قلوب الكلم همه كلمه هستند، همه كتاب هستند، در آيات و روايات از انسان به ميزان، كتاب و كلمه تعبير شده است. انسان كامل از آن طرف كه جامع اسماء و صفات و مظاهر كونيه است فقير است، عبد است، محتاج است و دستش به گدايى بلند است. و از آن طرف كه جنبه ملكوتى دارد كلمه است، مصطفى است، مجتبى است، يد الله است، عين الله است.
من اين طورم، من آن طورم از زبان ائمه (ع) كه هرگز در مقام خود ستايى نيستند و در مقام بيان حقيقت هستند. از اين باب است. از جنبه خلقى‏شان، تضرع و زارى دارند و از جنبه ملكوتيشان خبر از كمالات خود مى‏دهند: و الله ما قلعت باب خيبر بقوّة جسدانية لكن بقوّة الهية.
تقدير به يك ناقه نشانيد دو محمل

طغراى حدوث تو و سلماى قدم را
انسان هم جنبه حدوثى دارد و از آن طرف از عالم اله جنبه قدمي دارد هم آن جايى است و هم اينجايى. تا اينجايى است گريه و زارى دارد و وقتى آن جايى است خبرها مى‏دهد.
همه كلمه هستند. به قول شيخ شبسترى:
به نزد آن كه جانش در تجلّاست

همه عالم كتاب حق تعالى‏ست‏
عرض اعراب و جوهر چون حروف است

مراتب همچو آيات وقوف است‏
از او هر عالمى يك سوره خاص

يكى شد فاتحه و آن ديگر إخلاص‏:hamdel:
قلب در چند جاى قرآن تعريف شده است. جبرئيل قرآن را به قلب پيغمبر نازل كرد.
وحى مربوط به قلب است، الهامات و خوابهاى شيرين و وحى‏هايى كه مى‏شود مربوط به قلب است. چه وحى تشريعى كه مخصوص پيغمبر است و چه وحى الهامى كه به غير پيغمبر مى‏رسد. چه در خواب و چه در بيدارى، همه مربوط به قلب انسان است.«1»
دل مستعد وحى الهامى مى‏گيرد، حقايق را مى‏بيند، سير مى‏كند، حقايق آيات و روايات را مى‏بيند. اينكه پيغمبر بشود و شريعت بياورد نمى‏شود. كسانى كه يافتند حرفها زدند، كتابها نوشتند. ما بيچاره‏ايم، حقايق را نفهميديم، آنها كه يافتند خبرها مى‏دهند، حرفها مى‏زنند و درست هم هست. خلاصه بايد همه را از قلب خود بخواهيم.نزول ملك و كشف و رؤيا مربوط به بيرون ما نيست. فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا، همين تمثّل يعنى درون شماست. نزول وحى درونى است. آنها كه حشر با عالم أرواح پيدا مى‏كنند مى‏دانند كه از درون انسان است.
حساب انسان اين است. كارخانه‏اى است كه معانى را از بالا مى‏گيرد و در عالم خيال به صورت أشباح و اشكال درمى‏آورد. همان طور كه اينجايى‏ها را مى‏گيرد و بالا مى‏برد آن جايى‏ها را نيز پايين مى‏آورد. خودش مى‏شود مجمع همه. هر كه طرح كونين كرد، جمع كونين كرد. هر كه دنيا و آخرت را ترك گفت جز تو نمى‏خواست. آخوند ملا صدرا كتابى دارد به نام «طرح الكونين» «الدنيا حرام على أهل الآخرة و الآخرة حرام على أهل الدنيا و الدنيا و الآخرة حرامان على أهل الله». از حضرت رسول (ص) نقل شده هر كه طرح كونين كرد مقام جمع الجمع پيدا مى‏كند. عارفى فرمود:
دو عالم را به يك بار از دل تنگ

برون كرديم تا جاى تو باشد
بايد اين كار را بكنيم، بچشيم و برسيم. اين همه بزرگان، آن همه مناجاتها، اشعار، حالات، سوزش دلها و مقامات كه دارند. همه شوخى كرده‏اند؟! ملّاى رومى دارد:
كرده‏اى تأويل حرف بكر را خويش را تأويل كن نى ذكر را
اينكه گفته‏اند: از خودت دست بردار شوخى كرده‏اند؟! بالاخره انسان و هر موجودى كلمه‏اى از كلمات الله است. جدولى است از درياى وجود بخصوص انسان كه جان عالم است و درى دارد كه به عالم ملكوت باز مى‏شود.
بابا افضل كاشى در زمان خواجه بود. خواجه خيلى از ايشان سؤال مى‏كرد. در رسائل شريفش آمده است:
ما را خيال كنيد، چشم به بيرون بدوزيد. اينجا همه شدند. درون را نگاه نكن بيرون را نگاه كن. نمى‏دانى خودت دروازه‏اى هستى براى همه عالم. حرف اينها رسيدن است تمثلات بايد در خودت پياده شود. تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ. پله پله خاطرات و واردات و الهامات پيش مى‏آيد.
بأحديّة الطريق الأمم من المقام الأقدم و إن اختلفت الملل و النحل لاختلاف الأمم.
و صلّى الله على:Gol: ممدّ الهمم:Gol:، بايد راه يكى شود در اين مورد ائمه ما اين طور فرموده‏اند. همّ خودت را همّ واحد گردان (يك قصد داشته باش) اين همه حكمت از كجا نازل مى‏شود، من المقام الأقدم،

(تمام قديمند اما حفظ مراتب بايد كرد) اگر چه دينها و مذهبها و عقلها مختلف بودند به جهت اختلاف امتها (يكى نوح شد، يكى موسى و يكى عيسى).:Sham:

ممد الهمم ص4تا8

:Hedye:بسم الله الرّحمن الرّحيم‏:Hedye:



حمد و سپاس و ستايش بى‏حدّ و قياس حضرت واجب الوجود :Gol:و معطى انواع فيضان فضل وجود را- جلّ جلاله و عمّ نواله- كه فالق صبح وجود است به قدرت كامله از غسق عدم، و فاتق رتق جميع شهود است به حكمت شامله در عين قدم. خالقى كه آيينه مصفاى عالم را به مصقله روح با صفاى آدم مجلى ساخت تا جمال در او مشاهده نمايد، و علم شموس اسماء و اقمار صفات از مشرق ذات بر سر عالميان بر افراخت تا از مكامن علم به مظاهر عين آمد، سبّوحى كه هر چند به تجلّى ذات در مراياى صفات و به اظهار صفات در مظاهر مكوّنات جمال خود را جلوه داد و براقع تعزز و كبرياء از روى دلاراى شاهد احديّت ذات به دست مشّاطه تعيّنات بگشاد تا از نور ظهور و ظهور نور او آفتاب عالمتاب شرمنده شده، و از پرتو اشعه انوار حضور او هر ذرّه خورشيد رخشنده گشته، بى نور هدايت او به كشف غطا و بى وفور عنايت او بر سرشف عطا، هيچ احدى مناهج كمال مشاهده جمالش نسپرده، و راه [به سر] حدّ سرادقات عظمت جلالش نبرده.
بر تخته ازو خيال هر كس :hamdel: اسم و صفتى رقم زند بس‏
............... .. ديدند :hamdel: در آينه عكس خويش ديدند
چون ديده دانش آمد أحول :hamdel: اين ............... ..
منزل چو پديد نيست در راه [زان‏] قصّه ما نگشت كوتاه‏
از ديده هميشه اشك ..... ............... ...
چون گرد من از ميان برفتند آن جا همه گفتنى بگفتند
نامحرم:ok: اين حديث ......... ............... ....



شرح فصوص (خوارزمى)، جلد1، ص: 3

مشكل سخنى عجب شمارى
باريك رهى و طرفه كارى .........
«سبحانك أين كنت» گويان«1»
نيست بجز عنايتش:Gol: راهنماى هر دلى‏
بى‏نظرش نگشته حل عقده هيچ مشكلى
گر نه چراغ فضل او راه نمايد از كرم‏
قافله‏هاى شب روان پى نبرد به منزلى‏
و صلات صلوات ناميات، و تحف تحيّات زاكيّات بر نبى مصطفى و رسول مقتفى، مظهر اسم اعظم، سيّد ولد آدم، واسطه ظهور مكوّنات از مكامن غيوب و مقارّ عدم، نقد گرانمايه خزاين جود و كرم، سلطان تخت رسالت، ساكن صدر جلالت، پاشنده جوهر جود، بخشنده سرمايه وجود، غوّاص درياى احديت، سيّاح بيداى صمديّت، ريحان باغ بلاغ، سلطان جهان مازاغ، مشرق صبح صادق كبرياء، بدرقه قافله انبيا، كه بصاير و أبصار مستغرقان بحار الوهيّت به واسطه سطوات انوار جبروت كمالش از ادراك كنه سيادت و اعتلاى او خيره و منفعل است و خواطر افكار مستكشفان اسرار ربوبيّت به غلبات شعشعه اسرار لاهوت جمالش از معرفت حسن و بهاى آن به معزل. آدم صفى هنوز در ميان آب و گل بود كه او بر تخت جان و دل به ضبط أقاليم نبوّت مى‏پرداخت، موسى كليم هنوز حلقه در «أرنى»«2» مى‏زد كه او در حجره «أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّكَ»«3» خلوت مى‏ساخت. رسول امين و حبيب ربّ العالمين كه «لولاك» در شأن اوست و طاق فيروزه افلاك ايوان او، و سعادت «لعمرك» تاج او، و لباس تقوى ديباج [او]، و سدره «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏»«4» صفت قرب و معراج او.
نظم:
شه چرخ چارم كمينه غلامش قطار سماوات أسير زمامش‏
بريد فلك عزم گيتى نوردش براق ظفر باره تيز گامش‏
جهان عطسه‏اى از دماغ وجودش ابد ساعتى ز امتداد دوامش‏
قمر مهچه‏اى از لواى جلالش فلك فلكه [اى‏] از عمودخيامش‏

سمند فلك كى شكافد غبارش كمند نظر كى رسد بر مقامش‏
و بر آل و اصحاب و خلفا و احبابش كه مقتبسان انوار هدايت و عرفان‏اند از مشكات اقوال«5» و افعال او، و مغترفان زلال درايت و وجدان‏اند از حياض«6» اخلاق و احوال او. نيست اندر دست ما غير از درودى و السلام بر نبى و آل و اصحابش موفى آمده بعد از حمد حضرت ربّ :Sham:العالمين و درود بر رسول امين، بر ضماير صادقان روشن رأى و بصاير عاشقان گلشن آراى مقرّر و معلوم و محقّق و مفهوم است كه انفع علوم و صفاوه او، و ارفع معارف و نقاوه او علم توحيد است كه موضوع او ذات احديّت و صفات ازليّت است كه بى اقتناء«7» او طمع از نجات گسسته، و بى اجتباء او طريق فوز درجات بر بسته است.
علوّ مرتبت«8» و سموّ منزلت او تا به غايتى است كه جواسيس تخيّلات و اوهام را گرد سرادقات عزّت و جلالش راه نيست، و حقايق شناسان عقول و افهام را دست ادراك از غايت كمالش جز كوتاه نى.
هيچ كس را در حريمش راه نيست :Sham:
هيچ عقل از كنه او آگاه نيست‏
جان و دل سرگشته درگاه او
عقل را سر رشته گم در راه او
عنقاى:Gol: قلّه قاف توحيد در آشيانه پشّه چگونه نشيمن سازد، و خورشيد اعيان تفريد از حيّز ذرّه كى به طلوع پردازد، قرصه نيّر اعظم را از شعاع سهى چه روشنايى، بحر زخّار قدم را با قطره بى‏نوا چه آشنايى، شاهبازان همم عاليه در طيران هواى ايقانش بال و پر ريخته و چهره اين مطلوب نديده، و جهان نوردان عقول سليمه در جولان فضاى عرفانش آتش از سمها انگيخته و به گرد اين آرزو نرسيده تا ابو على دقّاق رحمه الله از جلالت توحيد چنين خبر داد كه: « [التوحيد] غريم لا يقضى دينه و غريب لا يؤدّى حقّه».:Hedye:

شرح فصوص خوارزمی ج1 ص 4تا6
موضوع قفل شده است