حادثه رجيح!
تبهای اولیه
با سلام
در ماه صفر از سال سوم واقعه هولناك رجيع اتفاق افتاد، ابن اسحاق و طبرسى آن را قبل از قتل عام ، بئرمعونه نقل كرده اند هنوز، زخم احد اليتام نيافته و خون شهداء خشك نشده بود كه اين واقعه هولناك پيش آمد و شش نفر مؤ من واقعى به شهادت رسيدند.
بعد از جنگ احد كه در شوال سال سوم بود در ماه صفر هياءتى از قبيله عضل و قاره به مدينه آمده و به رسول الله صلى الله عليه و آله گفتند: در قبيله ما مسلمانانى هستند، چند نفر براى ما بفرست كه ما را قرآن بياموزند، و احكام دين ياد بدهند، حضرت شش نفر از ياران خود را ماءمور اين كار كرد، و آنها عبارت بودند از: مرثدبن ابى مرثد خالدبن بكير، عاصم بن ثابت ، خبيب بن عدى ، زيدبن دثنه (1) و عبدالله بن طارق رئيس آن گروه مرثدبن ابى مرثد بود، آن شش نفر در آن هياءت از مدينه خارج شدند و به اميد آن كه به قبيله آن ها رسيده ؛ مشغول تعليم قرآن و احكام دين شوند، راه مى رفتند، و چون به رجيع در ناحيه حجاز رسيدند، نقشه عوض شد، و توطئه اى كه در نظر بود واقع گرديد و آن اين كه :
در كنار رجيع كه آب قبيله هذيل بود، فرياد كرده و گفتند: اى قبيله هذيل بياييد وياران محمد را بكشيد، و از آن ها انتقام بگيريد ياران رسول الله صلى الله عليه و آله تا خواستند حركت كنند، ديدند صد نفر كماندار شمشير به دست اطراف آن ها را گرفته اند.
مسلمانان شمشير كشيده آماده جهاد شدند، دشمنان گفتند: به خدا قسم ما به فكر كشتن شما نيستيم ، مى خواهيم شما را اسير گرفته و به اهل مكه بفروشيم و پولى به دست آوريم ، تسليم شويد كه با خدا عهد مى بنديم شما را نكشيم .
مرثد و عاصم و خالد گفتند: به خدا قسم عهد مشرك راقبول نداريم ، آن ها آن قدر جنگيدند كه شهيد شدند ولى سه نفر ديگر اسير گرديدند زنى از مشركان به نام سلافه دختر سعد كه دو پسرش در احد به دست عاصم كشته شده بودند، نذر كرده بود كه اگر سر عاصم را پيش او بياورند در كاسه سرش شراب بنوشد و به آورند صد تا شتر پاداش بدهد.
دشمن گفت : فرصت خوبى است ، سر عاصم را بريده و پيش سلافه برده صاحب صد شتر باشيم ، چون خواستند سر او را قطع كنند، به قدرى زنبور اطراف جسد جمع شده بود كه نزديك شدن به آن غير ممكن بود گفتند: صبر كنيد، شب زنبوران مى روند، سرش را قطع مى كنيم ولى خدا نخواست ، كاسه سر يك موحد، كاسه شراب يك زن مشرك باشد، لذا شب سيل آمد و جسد پاك عاصم را برد.
كفار هذيل به قصد فروريختن سه اسير به طرف مكه راه افتادند. چون نزديكى مكه به ظهران رسيدند عبدالله بن طارق طناب را از دستش باز كرد، شمشير به دست گرفت ، مردان هذيل از او عقب كشيده و سنگبارانش كردند تا شهيد گرديد قبر شريفش در همان جا است .
اما خبيب و زيد بن دثنه مدتى در دست حجيربن ابى اهاب و صفوان بناميه اسير بودند، سپس خبيب را به تنعيم آوردند تا به دار آويزند، گفت : رهايم كنيد تا دو ركعت نماز بخوانم ، گفتند: باشد، او دو ركعت نماز باكمال آرامش ادا كرد، آنگاه به آنها گفت : به خدا اگر گمان نمى كرديد كه طول دادن نماز براى ترس از كشته شدن است بسيار نماز مى خواندم سپس او را بالاى چوبى بستند، گفت : خدايا ما پيام رسولت رارسانديم ، از پيشامد ما او را مطلع گردان ، خدايا اين دشمنان راتا آخر بشمار، آنها راپراكنده و دور از يكديگر درغربت بميران و كسى از آنها را زنده مگذار. اللهم اناقد بلغنا رسالة رسولك فبلغه الغداه ما يصنع بنا ثم قال : اللهم احصهم عددا واقتلهم بددا ولاتغادر منهم احدا .(2)
آنگاه شهيدش كردند، رضوان الله عليه :
كه چون مرگش رسد خندان بميرد ادامه دارد.......!
گفت : به خدا قسم حتى خوش ندارم كه محمد در خانه اش باشد و خارى در پايش خلد و من در عوض آن در ميان خانواده ام باشم : قال : والله ما احب ان محمدا الان فى مكانه الذى هو فيه تصيبه شوكة تؤ ذيه و انا جالس فى اهلى .
اما انگيزه دشمنان براي ايجاد اين دو حادثه و نقشه قتل مسلمانان چه بوده درست معلوم نيست، در برخي از تواريخ آمده که پس از جنگ احد گروهي از قبيله«عضل»و«قاره» (4) به همراه يکي از سران خود به نام سفيان بن خالد هذلي به مکه آمدند تا قريش را در پيروزي جنگ احد تبريک گويند و در يکي از محلههاي مکه شيون زنان راشنيدند و چون تحقيق کردند معلوم شد محله بني عبد الدار است که براي چند تن از بزرگانشان چون طلحة بن ابي طلحه و ديگران که پرچمدار قريش بودند و در جنگ احد کشته شدند سوگواري ميکنند، اينان براي تسليتبه محله مزبور و خانه«سلافه»همسر طلحه رفتند و سلافه ضمن شرح ماجراي قتل شوهرش گفت: من قسم خوردهام که روغن به سر خود نمالم تا انتقام خون کشتگان خود را از قاتلين ايشان بگيرم و نذر کردهام که هر کس سر يکي از قاتلين آنها را بياورد صد شتر به او بدهم، سفيان بن خالد که اين سخن را شنيد به طمع افتاد و با افراد دو قبيله مزبور نقشه قتل مرداني چون عاصم بن ثابت را که يکي از کشندگان ايشان بود طرح کردند. ادامه دارد.......!
رسول خدا(ص)يکي از مسلمانان را به نام عبد الله بن انيس - که از انصار مدينه بود - براي تحقيق پيرامون اين خبر فرستاد و عبد الله بن انيس خود را در جايي به خالد رسانيد که چند زن همراه او بر هودجي سوار بودند و او ميگشت تا جاي امني براي فرود آوردن زنان پيدا کند، عبد الله خود را بدو رسانيده و چون خالد پرسيد: تو کيستي و براي چه اينجا آمدهاي؟
گفت: مردي از اعراب هستم که چون شنيدهام براي جنگ با اين مرد - يعني محمد رسول خدا(ص) - لشکر تهيه ميکني به نزد تو آمدهام.
خالد گفت: آري من در تهيه اين کار هستم، عبد الله که اين حرف را شنيد به همراه او رفت و خود را آماده حمله و قتل او کرد و چون فرصتي به دست آورد به خالد حمله کرد و او را به قتل رسانده و سرش را بريده بسرعتخود را به مدينه رسانيد.
پيغمبر خدا شش تن - و به قولي ده تن - از بزرگان اصحاب را به همراه آنان فرستاد و رياست آنها را به مرثد بن ابي مرثد غنوي (6) واگذار کرد و در نقل ديگري است که عاصم بن ثابت را امير بر آنها کرد و از جمله افراد سرشناس و بزرگواري که در اين گروه شش نفري - يا ده نفري - بودند: عاصم بن ثابت - که شرح رشادت و فداکاريش در جنگ احد ذکر شد، خبيب بن عدي، زيد بن دثنة، عبد الله بن طارق و خالد بن بکير ليثي. که به جز مرثد و خالد آن چهار نفر ديگر از انصار مدينه بودند. ادامه دارد.......!
سه تن ديگر نيز - يعني عبد الله، زيد و خبيب - حاضر شدند تسليم آنان شوند به اين فکر که شايد بعدا به وسيلهاي خود را نجات دهند.
جنازه خبيب را همچنان بالاي دار گذاردند و گروهي را به عنوان محافظت و پاسباني بر آن گماشتند و رفتند.
2-بددكشرف : متفرقين .
3-اعلام الورى ، ص 87 سيره ابن هشام ، ص 178
اثر : سيد على اكبر قريشى