خالد بن سعيد چگونه به خلافت ابوبكر اعتراض و انتقاد كرد؟

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خالد بن سعيد چگونه به خلافت ابوبكر اعتراض و انتقاد كرد؟

با سلام

پس از رحلت پيامبر اسلام (ص) گردانندگان ثقيفه، با نقشة سريع و حساب شدهاي، زمام امور را در دست گرفته ابوبكر را به عنوان خليفه و جانشين پيامبر، بر مسند حكومت نشاندند!
در اين هنگام خالد و دو برادرش هيچ كدام در مدينه نبودند، «خالد فرماندار «يمن»، « ابان» فرماندار «بحرين» و «عمرو» فرماندار «تيماء» و «خيبر» بود، و بر اساس شايستگي كه داشتند از طرف پيامبر اسلام به اين سمت منصوب شده بودند.
پس از شنيدن خبر رحلت پيامبر اسلام، هر سه نفر بدون آنكه از مركز احضار شده باشند، از سمت خود استعفا كرده به مدينه بازگشتند، ابوبكر گفت: «چرا برگشتيد؟ كسي شايسته تر از فرمانداران پيامبر نيست، بايد به حوزة مأموريت خود برگرديد»
آنان گفتند: ما، پس از در گذشت پيامبر، هرگز از طرف كسي مقام فرمانداري را نميپذيرم!
(الدرجات الرفيعه /393)

و بدين ترتيب اعلام كردند كه خلافت ابوبكر را به رسميت نميشناسند.
آنان وارسته تر از آن بودند كه مقامي را بخاطر منافع مادي بپذيرند، و اگر از جانب پيامبر (ص) اين مسئوليت را پذيرفته بودند، براي خدمت به جامعه، واداي دين اخلاقي و ديني بود و وقتي ديدند كه كسي بر مسند پيامبر تكيه زده كه فاقد شايستگي چنين مقام بزرگي است، نمايندگي از طرف او را با صراحت رد كردند.

خالد عقيده داشت كه پس از پيامبر، تنها يك نفر است كه شايستگي زمامداري جامعة اسلامي را به بهترين وجهي داراست و تنها او ميتواند برنامه هاي پيامبر را پياده كند، و او كسي جز اميرمؤمنان علي (ع) نيست.
از اين رو دست بيعت به سوي ابوبكر دراز نكرد و چشم اميد به بني هاشم دوخت تا آنان به هر طرف متمايل شوند، از آنان پيروي كند.
او و برادرش « ابان» به در خانة بني هاشم آمده ميگفتند:
« شما درختان بلند و برومند باغ رسالت هستيد، از شاخسار درختان اين باغ، ميوههاي پاك و پاكيزه آويزان است، ما از شما پيروي ميكنيم و شما هر كس را مقدم بداريد، ما مطيع او ميباشيم»
(اسد الغابه /2/83)

ابوبكر و دار و دستة او گمان ميكردند گذشت زمان به نفع آنان تمام شده و از فرداي روز سقيفه، كم كم گذشتهها فراموش خواهد شد و مردم پيرامون مسألة خلافت، كمتر بحث خواهند كرد، ولي حوادث آينده نشان داد كه نه تنها اين مسئله فراموش نشد، بلكه هر چه زمان پيش رفت، موج اعتراض بيشتر، و ماهيت توطئه گران سقيفه آشكارتر شد.
در همان روزهاي اول حكومت ابوبكر، دوازده نفر از ياران پيامبر اسلام (ص) تصميم گرفتند متفقا نزد وي رفته او را استيضاح نمايند
(احتجاج طبرسي /47 چاپ قديم نجف)

به دنبال اين تصميم، روز جمعه هنگامي كه ابوبكر درمسجد پيامبر (ص) برفراز منبر نشسته بود، اين عده وارد شدند و در اطراف منبر حلقه زدند، وآنگاه يكي يكي بپاخاسته طي سخنرانيهاي مستدل و مهيجي به ابوبكر اعتراض نموده خلافت او را غير قانوني اعلام كردند و از او خواستند از خلافت، كناره گيري نموده آن را به علي (ع) واگذار كند.
نخستين كسي كه از اين عده سخن آغاز كرد، « خالد بنسعيد» بود او در برابر جمعيت به پا خاست و چنين گفت:
« ابوبكر! از نافرماني خدا بترس، تو خود ميداني كه در روز شكست « بني قريظه» هنگامي كه خداوند فتح و پيروزي را نصيب پيامبر كرد و علي بن ابيطالب، گروهي از سلحشوران و بزرگان آنان را كشت، و هنگامي كه ما، پيامبر را در ميان گرفته بوديم، آن حضرت به مهاجران و انصار خطاب كرده فرمود: من وصيتي به شما ميكنم كه بايد آن را اجرا كنيد و موضوعي را به شما توصيه ميكنم كه بايد آن را رعايت نمائيد، و آن اين است كه: پس از من زمامدار شما علي بن ابيطالب است، او جانشين من در ميان شما است، و اين، دستوري است كه پروردگارم به من داده است، آگاه باشيد كه اگر وصيت مرا دربارة علي (ع) اجرا ننمائيد، و اگر او را ياري و پشتيباني نكنيد، در احكام دين شما اختلاف رخ داده، دينتان دستخوش تزلزل و سستي گشته، زمام امور شما به دست بدترين افراد خواهد افتاد.
آگاه باشيد كه تنها خاندان من، وارثان رسالت من هستند، و به هدايت امتم بعد از من آگاه ميباشند.
پروردگارا ! از امت من هركس از آنان پيروي نموده وصيت مرا دربارة آنان رعايت كند، او را روز رستاخيز با من محشور بگردان و از نعمت همراهي با من، بهرهاي براي او قرار بده تا در پرتو آن، به نور آخرت دسترسي پيدا كند، ولي هر كس كه دربارة خاندان و جانشينان من بدرفتاري كند، او را از ورود به بهشت پهناور، محروم بگردان»
در اين هنگام كه سخنان كوبنده و گيراي خالد، ابوبكر را مبهوت و در جاي خود ميخكوب ساخته بود، عمر كه كارگردان معركه بود، به ميان سخنان خالد دويده گفت: «خالد! ساكت باش، تو نه اهل مشورت هستي و نه كسي از رأي تو پيروي ميكند»

[=Century Gothic]
خالد پاسخ داد: تو ساكت باش كه از زبان ديگري سخن ميگوئي (اين مطالب به تو ديكته شده است). قريش ميدانندكه تو در ميان آنان از همه پستتر، از همه بيارزشتر و بيمقدارتر و گمنامتر، و به خدا و پيامبر از همه نيازمندتري. تو در جنگها ترسو، و در بذل مال لئيمي، نه در ميان قريش داراي افتخاري، و نه در جنگها داراي سابقه درخشاني!
( الدرجات الرفيعه /394)
سخنان خالد و همفكران او چنان خليفه را محكوم ساخت كه از هر گونه پاسخ، عاجز ماند و گفت: من به زمامداري شما برگزيده شدهام ولي بهتر از شما نيستم، مرا واگذاريد ! مرا واگذاريد!.
عمر از اين عكس العمل عاجزانة وي سخت خشمگين شد و گفت: بيا پائين! اگر توانائي پاسخگوئي به اعتراضهاي قريش را نداشتي، چرا براين مسند تكيه زدي؟ به خدا سوگند كم مانده است تو را بر كنار نموده «سالم» بردة آزاد شدة « ابو حذيفه» را به جاي تو منصوب كنم! !
ابوبكر با خفت از منبر پائين آمد، عمر، دست وي را گرفت و به منزل برد، ابوبكر و دار و دستة او، سه روز قدم در مسجد نگذاشتند، روز چهارم زير برق شمشير «خالد بن وليد» و «معاذ بن جبل» از خانه بيرون آمدند و همراه چهارهزار مرد مسلح وارد مسجد شدند، عمر، رو به ياران علي (ع) كرد و گفت: به خدا سوگند اگر يك نفر از شماها سخنان گذشته را تكرار كند، سر او را از تن جدا ميكنم !
در اين هنگام «خالد بن سعيد» از جا برخاست و گفت: آيا با شمشيرهاي خود، ما را تهديد ميكنيد يا با تعداد جمعيتتان؟
به خدا شمشيرهاي ما، تيزتر است، و اگر از نظر تعداد كمتريم، از نظر نيرو بيشتريم زيرا حجت خدا علي (ع) با ماست.:Sham:
اگر پيروي از خدا و رسول او، و امام و پيشوايم بر من لازم نبود، شمشير ميكشيدم و در راه خدا با شما مبارزه ميكردم!
در اين هنگام اميرمؤمنان كه شاهد سخنان پرشور و حماسه آفرين خالد بود، فرمود: خالد! بنشين، خداوند به تو پاداش نيك دهد.
(اجتماع طبرسي/1/51)

موضوع قفل شده است