عدم فراموشي خيانت همسرم

تب‌های اولیه

104 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عدم فراموشي خيانت همسرم

سلام شنيده بودم سايت فعالي داريد و زود جواب ميديد اول اينكه قبلا از فونت عربيم معذرت ميخوام كه بعضي كلماتو نميشه تايب كرد
من زني 22 ساله هستم كه در 17 سالكي با بسر عموم ازدواج كردم و از ايران خارج شدم ما همديكرو ميخواستيم و اصلا تو ازدواجمون اجباري نبوده با اين كه بسر عموم بود ولي خيلي با هم تفاوت فرهنكي داشتيم يعني من از خانواده بسيار متدين و همسرم كمي امروزي بود ولي اكه به ملاكاي زندكياي الان حساب كنيم متدين حساب ميشن ولي ما خيلي مذهبي بوديم خلاصه اينكه اين موضوع خيلي برامون مشكلي ايجاد نكرد جون فاميل بوديمو منو و اون خوب همو درك ميكردم غير جند ماه اول كه منو مثل دختراي اونجا ميخواست كه اونم به مرور حل شد مثل مساله خجالتي بودن يا سر به زير بودن كه كلا ملاكاي خودش هم عوض شد و خيلي مذهبي تر شد كه فكر ميكنم اولشم جون تو محيط جديد بود و ثانيا هر دو بجه بوديم يه جورايي جو گير شده بود خلاصه برم سر اصل مطلب بعد از جند هفته كه وارد كشور جديد شده بودم فهميدم كه شوهرم با يه خانومي به مدت سه سال دوست بوده كه اين شامل تمام يه سال عقدم هم ميشد خيلي اذيت شدم با توجه به اين كه هر دختري با جه اميد و ارزوهايي ازدواج ميكنه و من كه هنوز به جشن عروسيم يه ماه مونده بود خلاصه بخشيدم ولي به سختي جون اين دختر سايشو از زندكيمون بر نميداشت عقده اي شده بود كه جرا شوهرم ولش كرد تمام سعيشو كرده بودكه شوهرمو منصرف كنه حتي به باي عمو و زن عموم هم افتاده بود كه جرا منو نميخواين اينم بكم كه خيال نكنيد طرف مظلوم بوده نه خود خانوم تو مدتي كه با شوهرم در ارتباط بوده با جند نفر ديكه هم بوده كه شوهرم بعدا متوجه ميشه بكذريم بخشيدمو زندكيمو شروع كردم ولي خيلي زود فهميدم كه شوهرم يه بسر محبوب و خوش سر و زبون بوده واسه دخترا و از اين شيطنت هايي كه بسرا تو نوجوني ميكنن ولي اينم بكم كار حرومي تو كار نبوده جون شوهرم متاسفانه يا خوشبختانه ادم مذهبي و بجه حسينيه به شمار ميرفته و تا حالا خيلي جاها به خاطر حروم و حلال از خيلي موقعيت ها محروم شديم كه منم بهش افتخار ميكنم ولي جه ميشه كرد دين ما راهو ازاد كذاشته اونم بهونه جوني و ازادي خارج رو داشته

خلاصه اينكه شوهرم عادت كرده بود با دخترا راحت باشه و براش دوست پسر و دختر فرقي نداشت خودش ميدونست يه عيبه ولي عادت كرده بود و اين وسط من عذاب ميكشيدم ولي به مرور بهتر شد و وقتي تذكر ميدادم حقو به من ميداد البته منم خيلي جاها بهش حق ميدادم چون وضعيت دختراي اينجا و مخصوصا مسلمونا واقعا خرابه و يه دختر مسلمون خيلي بيشتر از يه بومي اينجا مشكل ايجاد ميكنه واسه پسر البته اگه اهلش باشه . خلاصه بعد اين موضوع من يه خورده به رفتاراي شوهرم رفت و امداش حساس شده بودم ولي به روش هم نمي اوردم كه چكش ميكنم چون ميدونستم كه مهم ترين چيز واسه يه مرد اعتماد زنشه و حالا كه با اين وضع و دختراي هفت خط اونجا دختر عموي افتاب مهتاب نديدشو انتخاب كرده بود خودش يه دليل بود واسه اعتماد و افتخار من و با اين كه من ظاهرم خوبه و خواستگاراي زيادي داشتم و به خاطرش بهترين خواستگارام كه خيلي وضعشون بهتر از شوهرم بودو رد كرده بودم ولي خوشحال ميشدم وقتي ميگفت ظاهر برام مهم نيست و اصل اخلاق ودين زنمه كه برام مهمه . گرچه منم از همون ابتدا بي كار ننشستم و شروع كردم به ساختن خودم از لحاظ ظاهر و زيبايي داخل خونه و اموزش زبان و درس خوندن خارج از خونه كه از بقيه دخترا چيزي كم نداشته باشم . مثل اينكه خيانت شوهرم تو بهترين دوران زندگيم يه زخمي تو دلم ايجاد كرده بود كه ميخواستم با رفع ايرادام اين بهونه خيانت دوباره رو از شوهرم بگيرم

بعد از مدتي فهميدم مرحله دوم مبارزه من با سرنوشت شروع شده اونم سايتاي چت و دوست يابي بود شايد اين سوال براتون پيش بياد كه شايد من بيش از حد كنترلش ميكردم كه بگم سخت در اشتباهيد چون ادمي كه از سر كار مستقيما بعد از يه سلام جلوي كامپيوترش مينشست و يا بعضي وقتا كه ناگهاني وارد ميشدم يهو صفحه چتو ميبست يا تو ليست دوستاي ايميلش ادماي جور واجور بود نيازي به كنترل نداشت اما من بازم واسه خودم بهونه مرض ترك عادت ويا شيطنت و اينجور چيزا رو مياوردم و اين كه هر وقت بهش ميگفتم ميگفت تو اشتباه ميكني اينا از قديم تو ليست دوستاي من بودن و اصلا خيلياشونو خيلي وقته ازشون خبر ندارم و از اين حرفا. يه روز كه توخونه تنهانشسته بودم و منتظر اومدنش بودم يهو يه اس ام اس برام اومد كه من الان خونم و فلاني( اسم من) هم خونس و من وقتي ميام بيرون تماس ميگيرم . اولش خنديدم كه اشتباهي اس ام اس داده اما يهو دلم فرو ريخت و موبايلمو قايم كردم. دو دقيقه بعدش رسيد خونه و خيلي هول هولكي سراغ موبايلمو ميگرفت من كه همه چيو فهميده بودم بغضم تركيد و ازش توضيح خواستم اونم به دروغ گفت كه ميخواستم اذيتت كنم و ببينم دوسم داري يا و خلاصه يه مشت حرف دروغ كه هميشه تو دو دلي موندم كه واقعا راست بود يا دروغ كه الان برام ثابت شد دروغ بوده ولي همون روز ازش قول گرفتم و قسمش دادم و التماسش كردم كه اگه رابطه اي داره قطعش كنه به خاطر زندگيمون اونم تمام حرفامو قبول كرد و قول داد و يه عالمه حرفاي قشنگ كه اطمينانمو جلب كنه

گذشت و تقريبا يه سال از ازدواجمون ميگذشت و منم خوشبين تر شده بودم و غير از سايتاي چت و دوست يابي كه هر چند وقت يهو دلش هواشونو ميكرد غصه اي نداشتم تا اين كه باردارشدم و همه فكرو ذكرم شد بچم و خودش هم خيلي شوق و ذوق داشت شوهرم كارمند شركت كشتي راني بود يه روز كه خيلي خسته از بيرون اومده بوديم من براي استراحت به اتاق خواب رفتم كه موبايلش كه روي تخت بود يهو اس ام اس داد از اونجايي كه اس ام اساشو باز نميكردم تلفونو برداشتم براش ببرم كه يه چيز توجهم رو جلب كرد و اونم اين بود كه نامه از طرف دوستش ارسال شده بود كه در جنوب سوئد زندگي ميكنه و اصلا فارسي بلد نبود اما از چند كلمه اول نامه كه معمولا وقا دريافت ديده ميشه فهميدم متن فارسيه و اين باعث شد كه نامه رو باز كنم كه نوشته بود چون من جواب تلفنتو ندادم و نزاشتم بياي خونمون اينقدر بهت بر خورد و اصلا من از اول نيدونستم واسه چي اومدي . حالم خيلي بد شده بود ولي بايد مطمئن ميشدم گوشي رو برداشتم و به شماره زنگ زدم .

بقيه رو اگه عمري بود فردا كامل ميكنم

[="Indigo"]بنام خدا.

سلام دوست گرامی:Gol:،

به اسک دین خوش اومدی،

ان شاءالله مشکلتون با دعای خیر دوستان و راهنمایی های استاد حامی که از مشاوران خیلی خوب اینجا هستن حل میشه،

در پناه حق:Sham:.[/]

ممنون دوست عزيز، بيشتر منتظرتون نميزارم و ميرم سر ادامه مطلب ميدونيد خيلي وقتا فكر ميكنم مطرح كردن مشكلم كاري رو حل نميكنه چون هيچكس تو زندگي من نيست كه موقعيتو درك كنه ولي مينويسم شايد كارشناساتون نگاهشون به اين صفحه بخوره و كمكم كنن. وقتي به شماره زنگ زدم حدسم درست دراومد و يه دختر جواب داد گوشي رو قطع كردم صداي تپش قلبمو احساس ميكردم با خودم گفتم بلاخره دستش رو شد بدون اين كه به روم بيارم لباس عوض كردم و به بهونه اين كه با دوستم كه همسايمون بود كار دارم از خونه زدم بيرون خدا ميدونه الان كه اينا رو مينويسم چه عذابي ميكشم ولي چاره چيه؟!

از خونه كه بيرون رفتم هزار تا فكر به سرم زد اما راه چاره اي جز مراجعه به دوستم نداشتم دوست من يه خانوم خيلي فهميده و عاقل و متدين بود كه شوهرش دوست صميمي شوهرم بود و هميشه براي من كه تو دوره سختي بودم از لحاظ اخلاق و رفتار الگوي واقعي بود زني به معناي واقعي فهميده و صبور كه هميشه بهترين راه حلها رو روبروي ادم ميزاره گرچه گفتن اين حرفا به اون برام خيلي سخت بود چون هر چي بود اون شوهرمو ميشناخت و رفت و امد خانوادگي داشتيم و نميخواستم در مورد شوهرم فكراي بد بكنه و نظرش در موردش تغيير كنه( هميشه دلم از اين ميسوزه كه هميشه تو بدترين شرايط به فكرشم اما اون نميدونم...) اما نميتونستم حالم بد بود و واقعا نميدونستم بايد چيكار كنم وقتي زنگ درو زدم با تعجب درو باز كرد كه وسط ظهري چيكار دارم و نگراني از نگاهش معلوم بود رفتم تو و قضيه رو براش تعريف كردم خيلي خونسرد و راحت باهام حرف ميزد و مشكلو كوچيك جلوه ميداد عاشق عكس العملاش تو مواقع سختم براي اروم كردن طرف علكي حقوبهش نميده مشكلو انقدر كوچيك ميكنه كه يهو خودت راه حلو پيدا ميكني وارد جزئيات نشم نصيحتم كرد كه انقدر راحت حرف جدايي نزنم و با بچه اي كه تو شكم دارم بيشتر فكر كنم پيشنهاد داد با دختره تماس بگيرم بعد از چند بار زنگ زدن بلاخره گيرش اوردم و متوجه شدم كه از دوستاي قديمي شوهرمه كه شوهرم مدتيه باهاش تماس ميگيره و حرف ميزنن . دو روز قبل از اين اتفاق شوهرم از سر كار زنگ زد كه من تو كشتي جاموندم و صداي سوت حركتشو نشنيدم و الان مجبورم تا فردا كه كشتي برميگرده اونجا بمونم منم دلم براش سوخت و يه عالمه دل داري كه توفيق اجباريه برو يه تفريحي هم برات ميشه ولي اون ناراحت بود و بد و بيراه ميگفت. تا اين كه فهميدم قضيه از چه قرار بوده اقا با ماشين رفته بودن جنوب ديدن دختره كه فقط ١٧ سالش بود خيلي سوختم شكستم نميتونم بگم چي بهم گذشت بهش ميگفتم تو ميدوني اون زن و بچه داره ميگفت نه واقعا نميدونستم و شرمندم خيلي به كارش وارد بود چون تمام تقصيرا رو گردن شوهرم انداخت و در اخر با دلسوزي پيشنهاد جدايي داد انقدر نفرت انگيز بود كه اگه جلوم بود خفش ميكردم نميدونم چطور از خونه دوستم زدم بيرون و برگشتم خونه درو كه باز كردم با خنده نگاهم كرد از اون نگاهاي مثلا عاشقونه كه در اون لحظه براي من نفرت انگيزترين نگاه بود سري به اتاق خواب رفتم و گوشيشو براش اوردم و گفتم فلاني زنگ زده بود گفت اره ديدم گفتم چيكار داشت گفت هيچي همينطوري زنگ زده بود گفتم دقت كردي اين روزا خيلي تماس ميگيره گفت اره نميدونم چي ميخوات طاقت نيوردم و روبه روش نشستم تو چشاش نگاه كردم و گفتم چرا ؟ تعجب كرده بود و نميدونست جريان چيه

نميدونم چي گفتم و چي شد بماند كه اولش همش انكار ميكرد اما بعد كه ديد دستش رو شده چاره اي جز نگاههاي شرمنده نداشت بخودم اومدم و ديدم دارم زار ميزنم و حرف ميزنم و التماسش ميكنم نميدونست چي بگه همش ابراز پشيموني ميكرد و ميگفت خودتو اذيت نكن براي بچه خوب نيست ووووو . از خونه زدم بيرون فقط ميخواستم برم فقط برم يه جا كه كسيو نشناسم و منو نشناسه يه جا كه ديگه ادرس خونمونو گم كنم خسته شده بودم من به خاطر اين ادم عذاباي زيادي كشيده بودم نميخوام خودمو مظلوم جلوه بدم اما حقيقت اينه كه خيلي سخته خيلي سخته كه با غم غربت بسازي با يه خانواده شوهر كه همه چيزتو بخوان مطابق ميلشون عوض كنن بسازي با تحقيراشون با نداري ، با روزايي كه محتاج نون شب بوديم و من هر روز واسه صبونه برنج ميپختم چون پول نون نداشتيم با طعنه ها و نيش و كنايه هاي اون دختره كه تا مدت ها دست از سر زندگيمون بر نميداشت خودم چي من كه همه جوره سعي كرده بودم مطابق ميلش باشم روزايي بود كه غذاشو تا تخت واسش برده بودم يا جلوي كامپيوتر وقتي سر سفره نميومد واسش لقمه ميگرفتم اينا هيچي رفيق بازياش و ساعت سه چهار صبح خونه اومدنشو خونه هم تحمل كرده بودم به بهونه اينكه گناه داره از صب تا شب كار ميكنه و احتياج به تفريح داره اين فكرا تو سرم همينطور ميچرخيدو اشك ميريختم خيلي خوب بود كه بارون هم ميباريد و كسي متوجه اشكاي من نميشد.

پيام ميداد كه برگرد من پست ترين ادم من بد تو خوبي كن تو خانومي كن و برگرد به جون اون كه تو دلته ديگه دفه اخرمه و از اين غلطا نميكنم تو دلم از اينكه واسه يك بار هم كه شده به اشتباهش اعتراف كرده بودراضي بودم و از طرف ديگه چون غرور مردونشو شكسته بودم عذاب وجدان داشتم برگشتم خونه روزها طول كشيد كه به حال عادي برگشتم بعد اون قضيه از تمام سايتاي دوستيابي اومد بيرون و بهم هم گفت كه حسن نيتشو ثابت كنه بعد اون خيلي اذيت شدم و خيلي اذيتش كردم اما دست خودم نبود و اونم با حوصله موقعيتو درك كرد البته اينم بگم بهش گفته بودم بهت يه فرصت ميدم و بخشيدن و نبخشيدنش به خودم ربط داره و تو نبايد توقع داشته باشي ببخشمت راستش قبلش خيلي زياده روي هم كرده بودم كه يه بار خسته شد و گفت ميخواي ببخش و فراموش كن منم قول ميدم اوني كه تو ميخواي باشم ميخواي بزرگش كن و غير قابل حل كه هر دومون ضرر ميكنيم منم ديدم كه چاره اي جز بخشش ندارم نه ميتونستم ازش دل بكنم نه به شرايط راضي بودم مگه نه اينكه اشتباهشو قبول كرده بود و ميخواست جبران كنه خب اينم يه قدم بزرگ بود خيلي از مردا با پررويي ميگن كردم كه كردم دلم خواست و يا به تو ربطي نداره كما اينكه اين قضيه همش بچه بازي بوده و جز رابطه تلفني و يه ملاقات يه ساعته چيزي در كار نبوده تازه شوهرم ميگفت تو اون يه ساعت همش از دوست پسراش برام ميگفت و منم ازش زده شدم واينكه به خاطرش نرفته بود جنوب به خاطر همون دوستش كه تصادف سختي كرده بود و با زن و بچش بيمارستان بود رفته بود گرچه اين اخري بهونه بود چون اينا انقدر صميمي نبودن كه به خاطرش يهو بكوبه بره جنوب تازه چه دليلي داره كه فيلم هنديش كنه بگه تو كشتي جاموندم و اينكه اون اقا اصلا چه نيازي به شوهر من داشته وقتي تمام خانوادش پيششن درسته قابل استناد نبود ولي به عنوان يه بهونه كه باعث شده بود كه بره ميشد بهش دل خوش كرد. خلاصه گذشت و شوهرم سر به راه شد پسرم به دنيا اومد و همه زندگي پر شادي و نشاط كرد.

يه سالي گذشت و به خاطر مشكلات زندگي مجبور شديم يه چند وقتي خونه مادر شوهرم زندگي كنيم تو اتاقي كه به زحمت يه تخت و كمد لباس توش جا ميشد و بقيه اثاثيه رو با خونه اجاره داديم به اميد رهايي از بدهي ها كه زندگيمونو سياه كرده بود اولش همه چيز خوب و قشنگ بود ولي كم كم كه از وجود ما تو خونه خسته شدند همه چيز تاريك و تلخ شد تحمل روزا برام سخت شده بود و به يه بهوني اي از خونه ميزدم بيرون تا چند ساعت راحت باشم مشكلات و دخالت هاشون از يه طرف بد شدن اخلاق شوهرم از طرف ديگه ازارم ميداد چند شبي بود كه به ياد قديم تا صب جلو كامپيوتر مينشست و اين منو نگران كرده بود اخلاقش تغيير كرده بود و عصبي بود كه اين هم تا حدودي عادي بود و حقو بهش ميدادم چون استقلالمونو از دست داده بوديم و غير از اينكه خيلي پا پيچمون ميشدن هيچ جوره راحت نبوديم و همه گناهارو هم به دوش ميكشيد كه مت باعث شدم اينطوري عذاب بكشيد. گرچه همش دلداريش ميدادم اما روحيه خودم هم خوب نبود .

سرتونو به درد نيارم يهو فهميدم به سايتاي دوست يابي برگشته و خيلي بدتر از قديم با چند نفر رابطه دوستي ايجاد كرده ديونه شدم ديگه بسم بود مگه من بازيچه اون بودم شب تا صب جلو كامپيوتر بودم و صبح زود بيدارش كردم و گفتم و لياقت اين زندگيو نداري از زندگي من گم شو بيرون تو لياقت اين بچه رونداري اين همه سختي رو تحمل نميكنم كه تو هر غلطي دلت ميخوات بكني خودمم باور نميكردم اين حرفا از دهن من بيرون بياد من كه عاشقانه دوسش داشتم اما ديگه بسم بود تهديدش كردم كه به خانوادش ميگم و همون روز تكليفمو باهاش يه سره ميكنم اولش لحن التماس و خواهش و در اخر كه ديد جديم شروع به تهديد كرد كه اگه بگي ال ميكنم و بل ميكنم و من درمقابل تهديداش فقط يه لبخند تمسخر اميز ميزدم واقعا خودم هم خودمو نميشناختم . اونم شوكه شده بود كه اين منم اينطور جلوش نشستم و بهش بد و بيراه ميگم . خلاصه قضيع رو به خانوادش گفتم و مصرانه گفتم كه ميخوام جدا شم بيچاره ها نميدونستن چي بگن و فقط ميخواستن منصرفم كنن و يا گاهي با لحن تهديد ميگفتن اگه بري بدون بچه چيكار ميكني ما كه بچه رو بهت نميديم ميدونستم ميخوان هرجور شده منصرفم كنن واسه همين زياد جديشون نگرفتم اما خودش چي از اين رو به اون رو شده بود و ميگفت اره منم ميخوام ازش جدا شم اما ميدونم كه تمام وقاحتش واسه اين بود كه جلو پدر مادرش غرورش نشكنه چون خيلي با هم صميمي نيستن . خلاصه چند روز اينا با من حرف ميزدن و التماس ميكردن تا اينكه راضي شدم كه فعلا كنار بيام خودشم خيلي عذر خواهي كرد و باز گفت تو خانومي كن و اين سايتا چيزي جز تفريح نبوده اما نميدونم اين دفه چرا زود بخشيدم و راضي شدم شايد چون قبلا بدترش سرم اومده بود يا شايد اب از سرم گذشته بود و چت و دوستيابي رو ديگه گناه بزرگي نميديدم شايدم به خاطر مرقعيتم و بچم نميدونم نتيجش هر چي بود خلاصي هميشگي از سايتاي چت و دوست يابي بود چون اين دفه خودشم از اين قضيه تكراري خسته شده بود همه چيز تموم شد تا همين يه ماه پيش.

[="Indigo"]سلام،

سرنوشت سختیه ولی منتظریم تا در آخر با راهنمایی دوستان مشکلتون حل بشه ان شاءالله[="Navy"][/]:Gol:،

در پناه حق:Sham:[/]

شوهرم تو حموم پسرمو ميشست نميدونم چي وسوسم كرد كه گوشيشو بردارم و ايميلاشو بخونم يهو بي اختيار زمين نشستم و اشكام جاري شد خدااا چرا با من اينطوري ميكني مگه من چيكار كردم كه اينقدر بايد عذاب بكشم مگه من جز يه زندگي اروم چيزي خواستم من باردار بودم براي بار دوم خواست خدا بود و ما هم گفتيم شكر ولي چرا دوباره نه خدا نميتونم ديونع شدم داد ميزدن دستامو ميگرفت هلش ميدادم پسرم ترسيد بود گريه ميكرد گريه ميكردم هي شماره ميگرفتم عوضي دروغ نگو فارسي بلد نيستي نزار يه كار كنم برات بد تموم شه بز دل التماس ميكرد مزاحم نشو من چه قدر بد بختم تلفونو داد به شوهرش اره شوهرش لباسامو عوض كردم كه بزنم بيرون پسر بيچارم هق هق ميكرد تو بقلش گرفته بودش و وايساده بود دم در با نگاهش التماس ميكرد ولي هيچي نميگفت دستمو محكم گرفته بود و من ميخواستم به زور از دستش خلاص شم . خودم زدم جلوي چشماش نشستم زمين و زار زدم نشست جلوم و فقط نگام ميكرد اخه چرا ازارم ميدي لعنت به من كه اينطوري دارم عذابت ميدن و عزت مردونتو ميشكنم بشكنه اين دستا كه تو رو هل ميده وتو فقط شرمنده نگاهم ميكني تو دوسم داري ميدونم داري ولي لعنتي اين چه رسم عاشقيه مگه من چي كم گذاشتم . هيچي تو هيچي كم نزاشتي بزار توضيح بدم ميدونم ازارت دادم ميدونم تو اين چارسال چيزي جز زجر و بد بختي نديدي عذابت دادم ميدونم ولي به حرفام گوش بده اون زن شوهر داره يه بچه چارماهه داره اون فقط با من درد دل ميكرد اون ميدونه تو زنمي و حامله اي .گفتم ببينم چرا تو هميشه به خانوما مشاوره ميدي برام مثل روز روشن بود كه همش بهونس كي به بهونه مشاوره عزيزم و جونم ميگه به يه زن شوهر دار.

خلاصه اينكه دو هفته بود كه اين خانوم به بهونه درد دل كردن با شوهرم سر صحبتو باز ميكنه و بعد كم كم بهش ابراز علاقه ميكنه و شوهرم كه زمينه اش رو داشته خيلي خوب استقبال ميكنه ولي بعد اون موضوع خيلي عوض شد و حتي زبوني گفت تغيير ميكنه و ميخوات همون بشه كه من ميخوام و ميخوات يه كاري كنه كه تمام اين سختيا رو فراموش كنم راستش اين دفه اخر برعكس هر دفه خيلي غرورشو شكست و حتي به دست و پام افتاد رهاش نكنم ميگه ميدونم عذابت دادم اما ميخوام جبران كنم اعتراف كرد كه هر دفه فقط ميخواسته ساكتم كنه ولي اين دفه واقعا ميخوات عوض شه ميگه من ميدونم چي هستي و قدرتو ميدونم و يه تار موي گنديدتو با صدتاي اونا عوض نميكنم از منم اصلا پيش دختره بد نگفته بوده و همش ازم تعريف ميكرده ولي عشق و عاشقي چرا . خلاصه اينكه قبول كردم فرصت بدم اما بخشش نه فعلا چند ماه فرصت به قولش ميدونم لياقتتو نداشتم والان هم لياقت بخششتو ندارم ولي اين اخرين فرصتو بهم بده راستش فكر ميكنم راست ميگه و ايندفه واقعا صادقه ولي مشكل من اينكه از لحاظ روحي داغونم و اصلا نوشته ها و حرفاي عاشقونش از يادم نميره من ٦ماهه باردارم نينيم خيلي اذيت ميشه خودم شبا همش كابوس ميبينم يهو همه چي جلوي چشمم ميات و در اون لحظه خيلي بد اخلاق ميشم و با پسرم وشوهرم بد رفتاري ميكنم تورو خدا كمكم كنيد فراموش كنم

اميدوارم سرتونو به درد نياورده باشم . خانم اذر بانو جان تمام سعيمو تو خلاصه كردن مطلب كردم شما منو ببخشيد چون نميخواستم در مورد شوهرم بد قضاوت بشه خيلي توضيح ميدادم.

سلام:Gol:

ایام به کام:Gol:

امیدوارم هرچه زودتر زندگیتون سراسر آرامش & خوشبختی‌ بشه:Gol::ok:

منتظر راهنمایی‌‌های اساتید و دیگر کارشناس‌ها میمونیم

اما قبلش بنده نظر شخصی ام را بگم

خسته;152755 نوشت:
خيلي بد اخلاق ميشم و با پسرم وشوهرم بد رفتاري ميكنم

شما شرایط خوبی‌ رو نگذاراندید و الان هم که حامله هستید

بعضی‌ از خانم ها در حاملگی‌ دچار بد خلقی‌ ه موقتی میشن

مخصوصا اگر هم ناخواسته بوده باشه

و از قبل برنامه ریزی نشده باشه

ایشاالله که با گذشته زمان مشکلتون حل می‌شه

به خودتون و همسرتون بیشتر وقت بدید:ok:

موفق و مؤید باشید:Gol:

علی‌ یارتان:Gol:

خسته;152687 نوشت:


سلام سركار خانم خسته
ممنونم از اعتمادتون
مي دونم خسته ايد و توان تون كم شده اما يه خواهش دارم خودتون سرعت نبخشيد به گرفتاري تون راه نرفته زيادي داريد شما به سلامتي بيشتر براي خودتون و فرزنداتون نياز داريد آي دي خسته انرژي بد به شما تزريق مي منه اگه ميشه به فكر تغييرش باشيد.
يه خواهش هم از همه كاربران دارم كه بهتر مسائل خودشون را به سركار خانم آذر بانو بدهند تا ايشان درج كنند چون اين امر بعد احساس بدي در كاربر ايجاد مي كنه حس خوبي نداره كه ديگران از راز او خبر دار شده اند.
البته قصد دارم اين موضوع را به عنوان يه هشدار در يه تاپيك بياورم
من با دقت نامه خوب شما را خوندم نامه اي كه همه حس تون را منتقل كرد و شرايط تون متأثم كرد. من حرف دوستان را مي شنوم و در آخر سخنان خودم را بيان مي كنم.
ان شالله دوستان سريع تر نظرشون را بفرمايند تا به سركار خانم خسته كمكي كرده باشيم فعلا از همه مي خواهيم براي نشاط ايشون دعا كنيد. و خودشون هم براي كسب انرژي بيشتر بعد از نماز در سجاده ده دقيقه اي بنشينند و با خدا و امام زمان مون درد و دل كنند و يا عريضه بنويسند و حرف هاي نگفته خود را به ايشان بزنند
اين دو تكليف منزل را انجام دهيد در خدمت تون هستيم

خسته;152721 نوشت:
واي خدايا بعد از يه ساعت تايپ كردن همه چي پاك شد الان برام مقدور نيست كامل كنم اگه پاك نميشد ديگه نياز نبود منتظرتون بزارم

دوستان گرامي حتما نامه و متن خود را ابتدا در ورد بعدا بنويسيد بعد منتقل كنيد

سلامممم بر همه عزیزان و دوست تازه واردمون خیلی خوووش اووومدید:khoshAamad:
راستش منم خیلی متاثر شدم اما تو نوشته هاتون ی حسرتی برای خود من به وجود اومد شما شنیدید میگن خدا بعضی از بنده هاشو که خیلی دوس داره بیشتر آزمایششون میکنه چون دوس داره این بنده محبوبش هی صداش بزنه هرکه درین درگه مقرب تراست جام بلا بیشترش میدهند
واس همین باعث شد که من به شما حسودیم بشه اما نظر من
عزیز جون باز هم صد رحمت به همسر شما ب نظر من باید به جای اینکه به قسمتهای منفی زندگیتون فک کنید به قسمتهای مثبتش فک کنید خاطرات خوبی که باهم داشتید
و مثلا من ی خونواده ای رو میشناسم که شوهره که مدیر کاروان هم بود با وقاحت تمام خانم خودش رو در قالب کاروان ب مسافرت میبره و همونجا تو مسافرت به زنش میگه این خانمی که جلوت نشسته بود زن صیغه ای منه حالا شما فک کنید اون بنده خدا چی کشیده دو تا پسر داره که از خجالت مدرسه هم ب زور میرند و یکیشون دچار بیماری انزواطلبی شده باباهه هم عین خیالش نیس و همسرش میگه حتی اون دو ساعتی هم که خونه ما میاد تلفنی با اون زن صیغه ایش صحبت میکنه
شما ببین وقاحت تا چه حد!!!1اما خوشبختانه همسر شما اینطوری نیس شما باید این جنبه ها ی مثبتشو ببینید از مطالبی که گفتید کاملا مشخصه که شما رو خیلی دوست داره بچه هاشو دوس داره به خاطر نی نی تون خودتونو با این افکار اذیت نکنید
ی پیشنهاد دیگه ای هم که داشتم اینه که من احساس کردم همسر شما دوست دارند زیاد بهشون ابراز محبت بشه یعنی اگر در رابطه هاشون دنبال مسائل جنسی نبودند پس به خاطر ی جور کمبود محبت میتونه باشه و من فک میکنم اگر شما بتونید این خلا رو پر کنید خیلی خوب میشه یعنی زیاد به صورت کلامی بهشون ابراز علاقه کنید و سعی کنید ی جور احساس تعهد نسبت به فرزاندانشو به وجود بیارید
یعنی اگر بشه بهشون بگید تا حالا که من و خودت بودیم اشکال نداشت اما امروز به خاطر بچه ها به خاطر اینکه رفتارشون برای بچه ها الگوست باید دست ازین کارا بردارندو...

در آخر میتونم بگم شما یک فرشته هستید و من خیلی خوشحالم که تو این دنیای مجازی با شخصیت شما آشنا شدم و آرزو میکنم مشکلتون به زودی انشالله برطرف بشه شما به خاطر بچه هاتون با مشکلات مقابله کنید
انشالله موفق در پناه حق

جسارت من رو ببخشید
یا علی

ممنون از محبتتون دوستان اسم خسته رو براي اين انتخاب كردم جون از اين وضعيت خسته شده بودم نه اين كه از زندكيم ناراضي باشم شوهر من به اندازه كافي جنبه هاي مثبت داره كه منو كنارش نكه داشته ولي بعضي وقتا سياهيا تو نظر ادم انقدر بزرك ميشه كه ذهن ادمو فلج ميكنه كل كيسو جان من از نظر كلامي براش هيج كم نميزارم اسمشو هميشه با عزيزم و جانم و جان صدا ميزنم براش ايميل و اس ام اس هاي عاشقونه ميفرستم هميشه بهش تاكييد ميكنم كه اول خودش بعد بجه ها راستش خيلي وقتا احساس ميكنم محبت زياديم باعث شده منو نبينه بازم ممنون كه به فكر بوديد

خسته;152798 نوشت:
راستش خيلي وقتا احساس ميكنم محبت زياديم باعث شده منو نبينه


سلام
بله گاهي محبت زيادي دردسر داره ولي تغيير دادن روش تون هم يه دفعه مانند اينه كه مسير اشتباهي را هنگامي كه متوجه مي شويم با چرخاندن فرمان در سرعت بالا تغيير دهيم

البته آي دي خسته
خسته ترتون مي كنه
بايد از كلمات و بار هيجاني آن حداكثر استفاده را بكنيد
شما كه از كلمات براي شوهرتون كم نمي گذاريد براي خودتان چرا كم بگذاريد
يه حسي بهم ميگه شما بايد خيلي به او وابسته باشيد درسته؟

خسته;152798 نوشت:
ممنون از محبتتون دوستان اسم خسته رو براي اين انتخاب كردم جون از اين وضعيت خسته شده بودم نه اين كه از زندكيم ناراضي باشم شوهر من به اندازه كافي جنبه هاي مثبت داره كه منو كنارش نكه داشته ولي بعضي وقتا سياهيا تو نظر ادم انقدر بزرك ميشه كه ذهن ادمو فلج ميكنه كل كيسو جان من از نظر كلامي براش هيج كم نميزارم اسمشو هميشه با عزيزم و جانم و جان صدا ميزنم براش ايميل و اس ام اس هاي عاشقونه ميفرستم هميشه بهش تاكييد ميكنم كه اول خودش بعد بجه ها راستش خيلي وقتا احساس ميكنم محبت زياديم باعث شده منو نبينه بازم ممنون كه به فكر بوديد

سلام. محبت زيادي اونم براي كسي كه درك بالايي نداره يا قدر شناس نيست بي فايده است. اول و آخرش خودت ضربه مي خوري. تعادل رو نگه دار. اين جوري بعدا دل كندن سخته ميشه. بگذار اون به تو وابسته بشه نه تو به اون. قدر خودت رو بدون .

بودم اوايل ولي به مرور خيلي كم شد شوهر من در زمان خوردن و خوابيدن تفريح وسفر ازاده يعني بيشتر شبا ما ميخوابيم و اون هر وقت خوابش مياد ميخوابه با دوستاش سفراي جند روزه هر جند وقت ميره كه واسه تغيير روحيه خوبه بعضي وقتام با دوستاش به بليارد و تنيس ميره و من هيج جور محدوديتي براش ايجاد نكردم و خودمم زياد از دوريش اذيت نميشم مثله قديم جون دوست ندارم اسير من بشه حتي جديدا ياد كرفتم اجاره و قبضاي ماهانه رو خودم برداخت كنم اكه از اين نوع وابستكيا مد نظرتون بود و من درست منظورتونو فهميده باشم

ادم وقتي كسيو دوست داره ناخدا كاه دوست داره بهش محبت كنه و علاوه بر اين شوهرم تو خانواده اي بزرك شده كه خيلي به بجه ها سرويس داده ميشده و اين براش يه امر عاديه و همجنين حربه دختراي اينجا اينجور زرنك بازيا و لوندياس اكه تو خونه سير نشه كه بيرون مجذوب ميشه تمام اين جند دفه متوجه شدم خودش خواسته تفريح كنه مكر نه حناشون براش رنكي نداره جون تو خونه ارضا ميشده يه دوستي ميكفت خورشيد وظيفش انتشار نور و روشناييه نكاه نميكنه كي لياقتشو داره كي نداره همه به وجودش عادت كردن وكسي ازش تشكر نميكنه اما امان از روز ابري

به نام خدا
با سلام

ألا بذکر الله تطمئن القلوب
بنظر بنده شما نباید از محببتون کم کنید بلکه باید کاری کنید که اون قدر محبتتون رو بدونه! تا اینجور محبت بینتون رو بیشتر کنید

طبق بیانتتون شما الان راه درست قرار دارید و اونی که لازم تغییر کنه همسرتونه نه شما!
اگر محبتتون رو کم کنید زندگی رو توی سراشیبی قرار دادید که مسائلی بی اهمیت فاصله ها رو بینوتون بوجود میازه

اصلا همین که همسرتون غرورش رو زیر پا گذاشته برای همین محبتی که ازتون دیده و الا مثل زندگی خیلی از زن هایی که محبتتشون رو از همسرشون دریغ و به شماره بحساب اوردن براش چیزی تو دلش نمیموند که برای موندنتون التماستون کنه

به این جمله فکر کنید:

در حقیقت مالک اصلی خداست
این امانت بهر روزی نزد ماست

سلام
خوشحالم که سکوت دوستان شکسته شد و به قسمت نظر دهی رسیدیم
انشاالله با جمع بندی کلی و نظر استاد حامی که همیشه در انتهای هر پستی زده میشه و همانند میوه و ماه عسل موضوع به کاربر پرسشگر راهنمایی لازم داده میشه
این موضوع مورد بحث برای شخص من که بسیار جذاب بود(به دلایل شخصی)
چون می توانیم بگوییم در این دوران بسیار چه از طرف خانم ها چه از نظر آقایان اتفاق می افتد.
اینکه کرابر گرامی خسته به این سایت اعتماد کرده اند و بسیار شفاف موردی که در زندگیشان پیش آمده است را برای یافتن راهی به شور گذاشته اند بسیار بسیار جای تشکر دارد
واین امر نشانگر منطق بالای ایشان در کل زندگی ست.
به نظر من:
به اینکه شوهر شما بی نهایت شما و زندگی با شما را دوست دارد لحظه ای هم شک نکنید
چون واقعیت امر هم همین موضوع است
اما دلیل رفتارهای غیر قابل باور و تصور ایشان که شما از آن رنج می برید به هیچ عنوان تقصیر شما نیست
اما با راهکارهای می توانید از انجام چنین اعمالی از طرف ایشان پیشگیری کنید
سنین جوانی شوهر شما در چنین رفتار از طرف ایشان بسیار مهم بوده وایشان از همان زمان دچار یک حالت دوگانگی شده اند
همانطور که خود شما نیز گفتید ایشان به دنبال هوس نیستند و با اشخاصی که مشکل دارند ارتباط برقرار میکنند.
که به گونه ای از مشکلات آنها کم کنند اما ناخواسته خود نیز وارد مشکل می شوند
بگذارید یک سوال بپرسم؟
اگر شوهر شما یک مشاور یا روانشناس بود از چنین تماسهای که با ایشان برقرار میشد ناراحت میشدید؟

با سلام خدمت شما

من هم متن نامه شما رو خوندم

در زندگي هم زن و هم مرد دچار اشتباهاتي ميشن كه گاه قابل گذشت هست و به ندرت هم غير قابل گذشت.

اينطور كه معلومه هم شما و هم ايشون به هم علاقه منديد و همين كه در مقابل ناراحتي شما حق را به شما مي دهد و تقاضاي بخشش داره خودش خيليه

شايد لازم باشه كمي تغيير در زندگي بديد و اگر يكنواخت شده از اين حالت در بياييد.

شما بايد علت يابي كنيد كه چرا با اينكه شما براي او كم نگذاشتيد سراغ چنين مواردي ميره؟شايدم ندانسته مشكلي هست كه شما از آن خبر نداريد.

صحبت با يك روانشناس خوب ميتونه كمك بزرگي باشه.
البته كارشناساي خوبي هستند كه مطمئنا به شما كمك خواهند كرد

از خدا هم بخواهيد تا مشكلتون رو حل كنه.

پايدار باشيد

[="Indigo"][="Indigo"]بنام خدا.

سلام،

ما آدما هر خصلت و خصوصیت خوبی که داشته باشیم ذره ای از ذات مقدس خداونده،
یعنی اگر ما آدما مهربون باشیم خداوند بی نهایت مهربونه و ...،

من در حدی نیستم که بخوام نظری بدم ولی پست های دوستان رو که خوندم به این نتیجه رسیدم که خدا شما رو خیلی دوست داره،

مطمئن باشید این هم یک امتحان الهی است و با کمی درایت و البته صبر مشکل حل میشه
ان شاءالله،

در پناه حق:Sham:.[/][/]

باسلام خدمت دوستان عزيز.
ممنون از اينكه وقت ميزارين و پاسخ ميديد من خودم هم قبلا به دنبال علت بودم اما شوهرم ميگه هيچ دليلي جز تنوع طلبي و تفريح نداشته ميگه بعضي وقتا انقدر دو طرف به وجود هم عادت ميكنن كه كم كم يكي ميشن و همديگرو نميبينن مثل افراد عينكي كه انقدر به وجود عينك عادت ميكنن كه فراموش ميكنن اين يه جسم خارجيه و وجودشو حس نميكنن ميگه من يه عادت بدي دارم كه دوست دارم همه چيزو امتحان كنم البته خودش ميدونست كه اين طرز تفكر اشتباهه و قول داده خودشو تغيير بده و فقط به فكر زن و بچش و تفريح با اونا باشه. 

واااای نمی دونم چی بهتون بگم
آخه خسته چرا؟
همه چیز به این قشنگی!
چرا به مشکلات این دنیای زود گذر اجازه میدین خسته تون کنه؟
از نی نی کولوچوی تو دلت هم خسته شدی؟؟
اون که تازه اول راهه
میخواد به دنیای ما پا بذاره شرایطو براش آماده کن
شیطون داره مشکل و برات بزرگ جلوه میده که ناامیدت کنه. به خدا من تو همین ایران و تهران انقدر آدم میشناسم که زندگیشون 100 برابر زندگی شما تلخ تره. می دونم سختی کشیدی اما صبر داشته باش تا پاداشش رو از دست ندی
الان دوره ی آخرالزمونه. همین که همسرت نمی خواد اینجور باشه و بهت قول داده خوب بشه کافیه. ببین بیا یه کم به این فکر کن که اون هم آدمه. جلو وسوسه های نفسش کم آورده. شیطان از راه به درش کرده. من مطمئنم با اون روحیه ای که ایشون دارن اگه شما هم چیزی نمی فهمیدید خودش به فکر توبه میفتاد و شاید خیلی بیشتر از ته دل توبه میکرد. بزرگوارانه باهاش رفتار کن. مثل خدا ستارالعیوبش باش. ما که نمیشناسیمش اما جلو آشناهاتون آبروشو نبر. هنوز اول زندگیتونه. تو می تونی آینده رو بسازی. من زنی رو میشناسم که شوهرش بعد از 10 سال زندگی مشترک با یه دختر 19 ساله دوست شده بود و چه رابه ها که با اون نداشت. جالبه اونا بچه دار نمیشدن و مشکل از مرده بود. خانومه با تمام سختی ها به پاش واستاده بود و انقدر کریمانه رفتار کرد که شوهرش برگشت. الان چند ساله که همه چیز تموم شده. خانومه میگه من خودم کلی گناه و اشتباه بین خودم و خدا مرتکب شدم درسته عشق همسرم به اون دختر اذیتم می کرد اما گذاشتم به پای اشتباهش و فراموش کردم
شما که شرایطت بهتر از اون و خیلی های دیگه اس. دعا کن امام زمان بیاد و تکلیف این سایت هارو روشن کنه. اینا همه برنامه ی دشمنه تا شیرازه ی زندگی شیعیان رو از هم بپاشن. شما نذار دشمن به هدفش برسه.
مطمئن باشید اگه امیدوار باشید و از این حالت خستگی بیرون بیاید و اراده کنید که شاد و با نشاط باشید و به همسر و بچه هاتون برسید خدا کاری می کنه کارستون.
با خدا باشید
بیشتر و بیشتر
ما هم براتون دعا میکنیم:ok:

*!*طیب طاهر*!*;152878 نوشت:

بگذارید یک سوال بپرسم؟
اگر شوهر شما یک مشاور یا روانشناس بود از چنین تماسهای که با ایشان برقرار میشد ناراحت میشدید؟



??

شهلا جان سلام تمام اين حرفايي كه ميزني رو قبول دارم اما تمام اينا واسه بار اول كافي بود كه قانعم كنه و اعتماد كنم نه بعد از تكرار اون من با تمام وجود احساس پوچي و بي مصرف بودن ميكنم وقتي شوهرم به داشتن من قانع نيست وبه من از بالا به پايين نگاه ميكنه خيلي تحقير برانگيزه كه به شوهرت التماس كني كه ايرادتو بگه و اونم برات ايراد تراشي كنه و تو سعي در رفعش داشته باشي ولي خيلي كم و به ندرت اين سعيو از طرفش ديده باشي خدا كمكم كنه اين روزا از همه چيز بيزارم هيچي برام قشنگ نيست همش به خيانت فكر ميكنم دوست دارم با يكي كه منو بفهمه و دوستم داشته باشه ارتباط برقرار كنم دروغه كه ميگن هر چي بكاري درو ميكني من تو دوران مجردي خيلي مواظب روابط و دينم بودم و از خدا يه همسرمثله خودم ميخواستم حتي همون وقت اگه نگاهم به مرد غريبه ميافتاد به اين فكر ميكردم كه شايد خيانت به همسر ايندم باشه هميشه ميگفتم خدايا منخودم رو پاك و سالم نگه ميدارم تا به من يكي پاك و سالم بدي ولي چي شد درست برعكس كسي كه اصلا براش اين چيزا مهم نبود گيرم اومد اگه جواب طعنه هاي خانواده همسرم رو ندادم در عوض محكوم به بي عرضگي شدم و با تمسخر به من لقب لال رو دادن اخه ادم اينا رو به كي بگه وقتي به يه مهموني ميرم هر دختري رو ميبينم كه به خودش رسيده دلم ميريزه و ميگم نكنه اين با شوهرم ارتباط داره يا بعضي وقتا ميگم اگه من ظاهرم مثه فلاني بود شايد دوسم داشت و منو ميخواست . رفتم ايران وقتي ميديدم شوهر خواهرم چطور ناز خواهرمو ميكشه حسرت ميخوردم من كه عرضه خود كشي رو ندارم كاش ميشد يه جوري خودمو راحت كنم .

مطمئنا يه روانشناس به مريضش نميگه عزيزم نميگه زنم خونه نيست زنگ بزن نميگه كاش زنم بودي نميگه فدات بشم نميگه..، بگذريم من قبلا از تمام فنون خود خر كني استفاده كردم گاهي وقتا ارزو كردم كاش يه ايرادي داشتم و تقصير من بود ويا كاش زن دوم داشت لااقل يكي بود و در مقابلش احساس مسئوليت داشت نه اينكه اينهمه حرف عاشقانه بزنه بعد در عرض چند ساعت كاملا بزارتش كنار و اصلا دوست نداشته باشه اسمشو به ياد بياره

*هوالحق*

سلام به دوست خسته:Gol:

زندگی ما پر هست از امتحانای الهی

چرا به این شرایط به چشم امتحان نگاه نمیکنید؛شما باید در هر شرایطی به شوهرتون و فرزندانتون متعهد و پایبند باشید حتی اگه طرف مقابل تون(همسرتون)اینجوری نباشه

این وسوسه شیطانه که این فکر رو واستون ایجاد کرده که به دنبال یکی باشید که دوستون داشته باشه

بهترین راه حفظ زندگیتون و فقط فکر کردن به خودتون،همسرتون و فرزندانتون هست اگه بتونید این شرایط رو تحمل کنید مطمئن باشید بعدش راحتی و آسایش نصیبتون میشه.

*بعد از هرسختی،آسانیست*

اینجوری مطمئن هستید که شما با تمام بدی هایی که بهتون شده باز هم به سمت گناه نرفتید و به آینده خودتون و بچه هاتون لطمه نزنید
وقتی همسرتون که باهاتون عهد بسته رفتاری داره که باعث آزارتون هست و اینجوریه؛از مردی که باهاتون هیچ عهدی نداره و مسئولیتی چه توقع و انتظاری میشه داشت...!!

*به خدا اعتماد داشته باش*

:Gol::Gol::Gol:

حامی;152799 نوشت:

البته آي دي خسته
خسته ترتون مي كنه
[/

[="Indigo"]سلام خدمت کاربر خسته:Gol:،

منتظریم تا خستگیتون برطرف بشه،

البته طبق فرمایش استاد حامی اول با عوض شدن آی دی تون و بعد هم ان شاءالله در زندگیتون:ok:،

در پناه حق.[/]

سلام خسته جان من تازه عضو این سایت شدم
3روز پیش شوهرم اعتراف کرد که پارسال یا 3تا دختر چت کرده و تلفنی با هاشون دوست شده تا همین چند ماه پیش هم ادامه داشته البته گفته که پشیمونه ولی من همش میترسم این کارش تکرار شه
البته دقیق نمیدونم چه اتفاقی واست افتاده ولی درکت میکنم منم خیلی مراقب رفتار با همکارای مرد هستم ولی خب این امتحان خداست یکی با مریضی یکی با فوت نزدیکان یکی با بچه دار نشدن یکی هم با خیانت . . .

سلام سارا جون اتفاقا تاپيكتو خونده بودم لااقل شوهرتو خودش اعتراف كرد نه اينكه خودت مچشو بگيري و اولش انكار كنه بعد مجبورشه اعتراف كنه اره عزيزم چه ميشه كرد منم خودمو سپردم دست خدا ولي اين اخرين فرصته اينم چون فكر كردم ايندفه واقعا راست ميگه مگر نه ميرفتم الانم تمام فكرامو كردم كه اكه تكرار كرد اماده رفتن باشم

سارا جان شما هم زياد بزرگش نكن نزار پشيمون شه اومده بهت گفته برعكس بهش افتخار كن كه اومده بهت گفته حتي شده زبوني بگو كه ميدوني اين كارا با روحيش سازگار نيست و اشتباه شده بزار به خودش تلقين شه كه مال اين كارا نيست

وای عزیزم الان همه چیزی رو که نوشته بودی خوندم خوشحالم که تو زمونه طلاق های الکی با زنی با روحیه شما آشنا میشم
البته من کامل نگفتم ولی این اولین بار نیوده که شوهرم همچین کاری کرده

3سال پیش منشی محل کارش به بهونه درددل کردن 2سال پیش یه دختر دبیرستانی به بهونه حمایت کردن همون وقت یه دختر خیابونی از سر کنجکاوی و پارسال . .
از کجا معلوم دفعه بعد چی بشه و چقدر طول بکشه تا من بفهمم
تازه به نظر من رابطه روحی از رابطه فیزیکی چیزی کم نداره

منم مثل شما از محبت و چیزهای دیکه واسه شوهرم کم نذاشتم محدودشم نکردم خودم هم اوایل خیلی بهش وابسته بودم ولی الان کاملا مستقلم
ولی همش میگم شاید دفعات قیل باید تنبیهش میکردم
نمیدونم چی بگم

[="darkslategray"]ادم مگه چن سال جوونه و می تونه خیانت کنه؟

بنظرم شوهر شما بر میگرده ...یه روز از کاراش خسته میشه..میره طرف اونی که صبور بود.

دوستان شرمنده من فقط چن پست اول خوندم[/]

باعرض سلام و تشکر خدمت تمامی اسک دین دوستان عزیز مخصوصا خانم خسته
به نظر می رسد این جا دو موقعیت را باید بررسی کرد و راهکار ارایه کرد
1- وضعیت روانی و ارتباطی خود خانم
2- وضعیت روانی و ارتباطی آقا
در مورد وضعیت اول به نظر می رسد این خانم دچار اضطراب و نگرانی وسواس گونه ای هستند که نگرانی و افکار منفی باعث افسردگی ایشان شده و افکار و احساساتشان را با واقعیت بیرونی ناهماهنگ کرده است بنابراین برای این خانم پیشنهادهای زیر مفید است:
1- پرهیز از تمرکز افراطی بر مشکل : معمولا خانم هایی که در این موقعیت قرار می گیرند تمام ساعات و دقایق خود را با این گونه افکار تلخ می کنند و هیچ پردازش ذهنی نسبت به سایر مسایل و نیازها و انتظارات دیگران ندارند مثلا در حال گفت و گو با فرزندشان به یاد مشکل همسرهستند هنگام آشپزی ذهن خود را درگیر این مسایل می کنند هنگام ورزش و تعاملات اجتماعی با هجوم افکار منفی نسبت به این مسأله روبرو می شوند .
2- پرهیز از جستجو و مچ گیری و بررسی وسایل شخصی : اینگونه رفتارها باعث افزایش اضطراب و نگرانی و تصمیم نابجا گرفتن می شود.
3- متعدد کردن منبع آرامش و دلخوشی: افرادی که منبع آرامش خود را فقط همسرشان قرار می دهند و از خیلی از برنامه هایی که باعث آرامش روانی شان می شود سرپیچی می کنند و زندگی روانی خود را به رفتار همسرشان پیوند می زنند. بنابراین توصیه می شود ورزش های دست جمعی ، فعالیت های اجتماعی و ارتباط با خواهر و برادر ها و دوستان که باعث تخلیه روحی و انرژی گرفتن متقابل در این گونه موقعیت ها می شود را در برنامه زندگی خودشان بگنجانند.
4- پرهیز از بکار بردن الفاظ امری دستوری و بازپرسی و بدبینی: متأسفانه بعضی از خانم ها در این موقعیت به محض مواجه شدن با همسرشان به جای گفت و گوی صمیمانه به سرعت نسبت به دیر آمدن یا رفتارهای مشکوک همسرشان با آنها صحبت می کنند که این باعث افزایش فاصله و سوق دادن همسر به طرف خانمی می شود که به محض مواجه شروع به گفت و گوی صمیمانه می شود.
5- شروع صبحت با نقاط مثبت و افزایش خودارزشمندی و عزت نفس همسری که خود دچار احساس گناه و عذاب وجدان است باعث کاهش تدریجی این گونه ارتباطات می شود.
موقعیت دوم :
به نظر می رسد با توجه به دو حالت عذاب و جدان و وسوسه های درونی در این مرد بر فرض اینکه این آقا حقیقتا در کنار همسرشان به بیشتر نیازها ، خواسته ها ،انتظارات و موضوعات مهم رسیده باشند از نظر شخصیتی دچار نوعی وسواس و اضطراب هستند و تکانه ها و وسوسه های ناهشیار خودشان را نمی توانند کنترل کنند زیرا معمولا بعد از پاسخ به این محرک ها دچار عذاب وجدان می شوند. به نظر می رسد ایشان در مقابل موقعیت های محرک به سرعت بدون ارزیابی پاسخ می دهند و این نشانه رفتار وسواس گونه است که گاهی ممکن است اختیاری و اراده فرد تحت تأثیر وسوسه های درونی باشد در این موقعیت آقا باید برای بررسی بیشتر به روان شناس مراجعه کرده و با یک برنامه ریزی دقیق به تدریج از موقعیت های وسوسه برانگیز خلاص شود مثلا روانشناس برای استفاده ازنت برای ایشان برنامه ریزی کند و تکنیک های آرامش عضلانی و مقابله با موقعیت های محرک را به ایشان یاد دهد .
با آرزوی حل شدن تمام مشکلات زندگی

با تشکر
ولی شوهر من اهل پیش روانشناس رفتن نیست من ازش خواستم برای اینکه قبح این کارش همیشه تو ذهنش بمونه یه تنبی واسه خودش در نظر بگیره اونم گفت هر چی بگی من آماده ام
گفتم ماهواره رو جمع کن گفت من که فقط اخبار و فیلم میبینم اگه جمع شه میشینم پای نت
انصافا تلویزیون خودمون هم هیچ جذابیتی نداره حالا هم دنبال تنبیه مناسبم هم دنبال ایجاد سرگرمی
شما بودید چی کار میکردید؟

7سال پیش که ازدواج کردم شوهر من یه بچه مذهبی تحصیلکرده مثل خودم بود اما به تدریج در اثر محیط کار و تحولات جامعه و ماهواره تغییر کرد البته به لطف ارتباط با دوستان قدیمی هنوز از خطوط قرمز تجاوز نکرده اما برای من که تو این مدت اعتقاداتم قوی تر شده این خیلی دردناکه هر از گاهی هم یه بحث سیاسی اعتقادی حسابی باهم داریم
راستی من شنیده بودم این سایت مشاورین معتقدی داره که سریع جواب میدن ولی الان 4روز از تاپیکی که زدم میگذره و جوابی دریافت نکردم واسه همین اومدم تو تاپیک صبور جان چون مشکلاتمون شبیه همدیگه است

به نام خدا
با سلام

مذهبی ای که هستید قرآن هم میخونید؟ کتاب شامل احادیث یا روایات چطور؟

سارای;153161 نوشت:
با تشکر
ولی شوهر من اهل پیش روانشناس رفتن نیست من ازش خواستم برای اینکه قبح این کارش همیشه تو ذهنش بمونه یه تنبی واسه خودش در نظر بگیره اونم گفت هر چی بگی من آماده ام
گفتم ماهواره رو جمع کن گفت من که فقط اخبار و فیلم میبینم اگه جمع شه میشینم پای نت
انصافا تلویزیون خودمون هم هیچ جذابیتی نداره حالا هم دنبال تنبیه مناسبم هم دنبال ایجاد سرگرمی
شما بودید چی کار میکردید؟

سارای;153161 نوشت:
با تشکر
ولی شوهر من اهل پیش روانشناس رفتن نیست من ازش خواستم برای اینکه قبح این کارش همیشه تو ذهنش بمونه یه تنبی واسه خودش در نظر بگیره اونم گفت هر چی بگی من آماده ام
گفتم ماهواره رو جمع کن گفت من که فقط اخبار و فیلم میبینم اگه جمع شه میشینم پای نت
انصافا تلویزیون خودمون هم هیچ جذابیتی نداره حالا هم دنبال تنبیه مناسبم هم دنبال ایجاد سرگرمی
شما بودید چی کار میکردید؟

خدمت شما عرض کنم که با یک حساب سرانگشتی باید این آقا بررسی کنه که از بین رفتن زندگی زناشویی و مشکل دارشدن اعضای خانواده براش مهمتره یا دیدن و شنیدن اخبار و فیلم ماهواره. گاهی اوقات دیدن فیلم های درجه دوم تلویزیون و خواندن روزنامه و یا کسب اخبار داخلی بهتر است از دیدن فیلم ها و اخباری که انتظارات آقا را از خانم خودش بالا ببرد من موردی داشتم که آقا عاشق تیپ مجری زن یکی از برنامه های خبری شده بود و نسبت به نحوه ارتباطی و تیپ ظاهری همسرش شاکی و بهانه جو شده بود .
در ضمن برای تشویق همسرتان از موضوعات مهمی که برای ایشان مهم است استفاده کنید.موفق باشید.

صبور;152511 نوشت:
سلام شنيده بودم سايت فعالي داريد و زود جواب ميديد اول اينكه قبلا از فونت عربيم معذرت ميخوام كه بعضي كلماتو نميشه تايب كرد من زني 22 ساله هستم كه در 17 سالكي با بسر عموم ازدواج كردم و از ايران خارج شدم ما همديكرو ميخواستيم و اصلا تو ازدواجمون اجباري نبوده با اين كه بسر عموم بود ولي خيلي با هم تفاوت فرهنكي داشتيم يعني من از خانواده بسيار متدين و همسرم كمي امروزي بود ولي اكه به ملاكاي زندكياي الان حساب كنيم متدين حساب ميشن ولي ما خيلي مذهبي بوديم خلاصه اينكه اين موضوع خيلي برامون مشكلي ايجاد نكرد جون فاميل بوديمو منو و اون خوب همو درك ميكردم غير جند ماه اول كه منو مثل دختراي اونجا ميخواست كه اونم به مرور حل شد مثل مساله خجالتي بودن يا سر به زير بودن كه كلا ملاكاي خودش هم عوض شد و خيلي مذهبي تر شد كه فكر ميكنم اولشم جون تو محيط جديد بود و ثانيا هر دو بجه بوديم يه جورايي جو گير شده بود خلاصه برم سر اصل مطلب بعد از جند هفته كه وارد كشور جديد شده بودم فهميدم كه شوهرم با يه خانومي به مدت سه سال دوست بوده كه اين شامل تمام يه سال عقدم هم ميشد خيلي اذيت شدم با توجه به اين كه هر دختري با جه اميد و ارزوهايي ازدواج ميكنه و من كه هنوز به جشن عروسيم يه ماه مونده بود خلاصه بخشيدم ولي به سختي جون اين دختر سايشو از زندكيمون بر نميداشت عقده اي شده بود كه جرا شوهرم ولش كرد

طلاق فقط طلاق
این جور مردا ارزش زندگی کردنو ندارن .
اون لیاقتشو نداره. این مردا بلدن چطوری خانوماشونو ... کنن.
الالنشم اگه خوبه همش فیلمه .
اگه این اتفاق بر عکسش رخ میداد ، اون آقا با این خانوم این کارو میکرد ؟ درجا طلاقش میداد میفرستاد خونه ی باباش
هی میگین تحمل صبر .... اه
آخه مگه ادم چقدر میتونه صبر کنه؟

من منظورم این خانوم نیستا . کلی دارم میگم.
این خانوم هر کاری دلش خواست میتونه انجام بده ولی تو رو خدا اینقدر بهش نگین صبر کن صبر کن .
با صبر کردن مرده خوب میشه؟
آره وقتی 50 سالش شد خوب میشه.
سختیش همون 50 ساله بعدش خوب میشه.
فکر میکنین این بچه ی تو شکمش فردا پس فردا مشکل دار نمیشه ؟
همه ی حرفای پدرو مادرشو شنیده . دقیقا همون عذابی که مادره میکشه اون جنین هم داره تحمل میکنه .
آخ که چقدر این دنیا ......

با تشكر از پاسخ و پيگيري شما اما اينجا چندتا مشكل وجود داره
١- اينجا امكان مراجعه به مشاور رو ندارم چون بيشتر مشاوران اينجا يا طرفدار حقوق زن و طلاقن خصوصا اگه ببينن حجاب دارم چون ذهنيت بدي نسبت به زن مسلمان دارن ويا اعتقادات ديني مناسبي ندارن اولين كاري كه ميكنن سعي ميكنن يه جوري وادارت كنن كه از شوهرت شكايت كني و بفرستنش زندان.
٢- به من ثابت شده اگه دورادور چكش نكنم زندگي خودمو خراب كردم و هيچ وقت پشيمون نشدم چون هميشه سر بزنگاه متوجه شدم كه اگه يه خورده دير تر ميفهميدم معلوم نبود چه اتفاقاتي واسه خودم و اينده بچه هام ميافتاد به عنوان مثال همين مورد اخر اگه من متوجه نميشدم ميدونستيد ممكن بود به كجا ها برسه وقتي در عرض دو سه هفته به عشق و عاشقي رسيده بود ممكن بود در اينده به ارتباط جنسي كشيده بشه كما اينكه اون خانوم اصلا ابايي از اين كارا نداشت و شوهرم هم ممكن بودوسوسه بشه .
٣- شما درست ميگيد شايد نقطه ضعف شوهر من در برخورد با خانوم هاي سر زبون دار و كلا جوونه ولي چطور ميشه اين اعتيادو كنار گذاشت وقتي اولا تو خانواده و تربيتشون اين يه امر عادي محسوب ميشده كه مرد حق داره اشتباه كنه چون مرده و غريزه جنسي داره و در كودكي خودش شاهد خيانت دايي هاش بوده و هميشه قصه خيانت پدر بزرگشو به مادر بزرگ از زبان مادرش ميشنيده كه البته به بدي ياد ميشده اما قبح اين عمل براشون رفته دوما امكان مراجعه به روانشناس منتفي باشه چون شوهر من به اين كار به چشم بزرگ كردن قضيه نگاه ميكنه وكلا همون طور كه قبلا گفتم روانشناساي اينجا ادمو اروپايي راهنمايي ميكنن .
با تشكر از حوصله شما و وقت گذاشتنتون. 

جناب نكيسا نميدونم خانم هستيد و ميتونيد خودتونو جاي من بزاريد يا نه من قبلا به طلاق فكر كردم خيلي هم فكر كردم اما بايد ديد با طلاق چي نصيب من ميشه كه الان تو اين زندگي ندارم . ارامش؟ نه چون مشكلاتم صد برابر ميشه اولا دخالت اطرافيان تو خصوصي ترين امور و از دست دادن استقلال دوما سرنوشت نامعلوم بچه هام كه تو خوشبينانه ترين حالت يا از من يا پدرشون محروم ميشن و اثار سوء عاطفيش رو تو روانشون باقي ميزاره چون من از نزديك مشكلات رواني خانواده مادرم كه از كودكي پدرشونو از دست دادن ديدم . اصلا همه اينا به كنار خودم چي من باتمام ناراحتي كه از شوهرم دارم مشكلي جز اين حالت اعتياد گونش باهاش ندارم و بدون تعصب از خيلي از مرداي دور و برم بهتره و صفاتي داره كه من تو خيليا نديدم . ميدونيد چي ميگم منظورم اينه كه تو اصل اخلاق و شخصيتش هيچ ناهمگوني اي با من وجود نداره نميگم بي نقصه ولي عيباش كوچيكه و وقتي زندگيا و طلاقاي اينجا و علتشونو ميبينم خدا رو شكر ميكنم كه شوهرم صفات اون اقايون رو نداره البته منم به اين حرف قانع نيستم كه بعدا از سرش ميافته يا وقتي پير شد اين كارا رو ول ميكنه پس من چي چرا جوونيمو هدر بدم و بدون مبارزه خودم و تسليم سر نوشت كنم بلاخره مشكليه كه بايد حل شه اگه با وجود همه تلاشها در اخر حل نشد اونوقت ميشه گفت همه سعيمو كردم ونشد پس طلاق ميگيرم.

سلام
وقت نشد بخونم که بقیه دوستان در جواب شما چی گفتند
اما دقیقا مشابه مورد شما در همین دو ماه پیش یک مورد برام پیش اومده بود که واقعا تحلیل ان برام خیلی سخت بود!
چون اقا پسر اذعان داشت که من همسرمو دوست دارم ولی رفتارهاش بخصوص چت و به راحتی به دیگران اجازه دادن دخالت در احساساتش رو به ظاهر قبول نمی کرد ولی در عمل مرتکب انها میشد
خانم هم با اینکه خصوصیات خوبی رو در همسرش می دید, اصلا نمی فهمید که چرا همسرش به این راحتی با خانم های دیگه ارتباط برقرار می کنه! و چرا همون وقت رو برای او نمی گذاره
خلاصه هردو با اینکه همدیگرو دوست داشتن متوجه نکته نمی شدند!
که بالاخره با چند جلسه حل شد.
نکته مذکور در لابه لای حرف هاتون بود! و خودتون بهش اعتراف کردید ولی براتون باز نشده!
من الان عجله دارم ان شاءالله سر فرصت باز می کنم.

صبور عزیز
من کاملاً شرایط شما رو درک میکنم
من خودم به نوعی این شرایط رو داشتم و یه جورایی باهاش کنار اومدم
نمی دونم چرا اینجور مسائل تو این دوره زمونه انقدر زیاد شده
آفرین بخاطر صبرتون
اما یادتون باشه مهمترین چیز برای شما اینه که با مشغول کردن خودتون با فعالیتهای مثبت از افسرده شدن روحتون جلوگیری کنید بخاطر تأثیری که شما در تربیت بچه ها دارید

nakisa;153194 نوشت:
طلاق فقط طلاق این جور مردا ارزش زندگی کردنو ندارن .

به نظر من طلاق در این شرایط یعنی فرار کرن از مبارزه برای حفظ زندگی

مشکلات بعد از طلاق برای زن،نوع نگرش جامعه به زنان مطلقه ومهمترین موضوع وجود بچه ها مانع از این میشه که براحتی بشه درباره طلاق صحبت کرد

از نظر من تحمل دوری از بچه ها سخت تر از تحمل بی قیدی وبی بند وباری شوهرهست

واقعا از خواندن مطالبت ناراحت شدم اما خوشحالم که اینقدر فهمیده و عاقل هستی که زود تصمیم به تغییر شرایطتت(جدا از هم زندگی کردن یا طلاق ) نمیگیری خیلی خوبه که با این سن کمت این همه نسبت به مسایل بعد از طلاق و قضیه سرپرستی بچه ها توجه داری تو واقعا قابل ستایشی و شوهرت حق داره که حاظر نیست دست از تو بکشه
البته حق هم داریکه اینقدر عصبی و افسرده باشی
اما توجه کن که این روحیه داغون نه برا خودت و نه برا بچه هات و نه برا شوهرت خوب نیست با این وضع روحی هر 4 نفرتون را داغون کردی و بی انکه خودت بهره ای ای از این رفتار برده باشی
حیف نیست که پسر گلت شاهد این وضع شما باشه به روحیه حساس بچه توجه نداری ؟با خودت فکر نکردی چقدر اثر میذاره وقتی این حال و روز مادرش را میبینه؟؟؟؟؟؟؟؟ طفل معصومی که تو راهه چه تقصیری داره؟؟؟؟ بهشون فکر کن شرایط ویژه سنی شون را در نظر بگیر این جور که تعریف کردی انگار همه جوره از باباشون راضی هستی باباشون فقط همین یه مشکل را با شما داره شما هم دیگه اینو ببخش :khandeh!:قبول کن که هیچکس تو زندگی اش راحت و بدون دغدغه نیست
به خودت برسسعی کن یه کاری کنی که وضع روحی ات بهتر شه زندگی را سخت نگیر با پسر و شوهرت برو گردش و تفریح برید خرید پیش دوستاتون برید اگه امکانش را دارید با هم بیایید ایران به خانواده ات سر بزنید
به فکر کارهای روزانه منزل و زندگی نباش فقط سعی کن جو را را عوض کنی روش زندگی ات را عوض کنی زیاد سختی نکشی بزار شوهرت یه ذره تلاش کنه سعی کن براش گرفتاری و کار درست کنی که تو خونه بیکار نباشه که بره نت بزار گرفتاری بیرون از منزلش طوری باشه که فرصت و وقت ازاد کم داشته باشه به نظر من (که البته نظرم زیاد مهم نیست:khandeh!:)این کارای شوهرت از بی کاریه خیلی وقت ازاد داشته که یه مسافت طولانی را به خاطر یه دختر رفته خیلی بیکار بوده که وقت گذاشته برا گوشدادن به درد دل یکی دیگه از نظر من یه مرد زن دار زیاد لازم نیست مجردی با دوستاش بره تفریح یه مرد زن دار باید با خانواده اش باشه همه تفریحات و مهمونیها را باهم باشند چرا بادوستاش بره گردش وقتی زن و بچه اش تو خونه هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میشه با دوستاش خانوادگی باشند اگه میخواد باهاشون باشه خوب زن و بچه ها هم باشند

سلام دوستان ممنون كه برام وقت ميزارين جناب صادقانه اينجا تفريحات خانوادگي خيلي كمه براي شوهرم تفريحي جز بليارد و تنيس يا تابستونا فوتبال و شنا نيست و اولا منم خورده ميگرفتم كه چرا خانوادگي بيرون نريم ولي بعد كم كم قانع شدم كه اولا تفريحات خانوادگي زياد نيست ثانيا مردا با زناشون انقدر كه با همديگن بهشون خوش نميگذره البته تو تفريح ( يه راز مازنا هم اينطوري هستيم)
ثالثا شايد براتون عجيب باشه ولي دوستاش انقدر متدين هستن كه با رفتن خانوادگي مقيد ميشن و من در طول مدتي كه اينجام غير از يه سلام و خداحافظي باهاشون هم كلام نشدم كه خدا روشكر ميكنم كه اينطور دوستايي داره چون خيلي تاثيراي خوب روش گذاشتن.
امروز دوتا اتفاق خوب برام افتاد ١- شوهرم موبايلشو برام اورد و يه دختر خيلي سمج كه تو فيس بوك همش نامه ميداد ايندفه ميخواست باهاش چت كنه و شوهرم گفت بيا جوابشو بده اين گير داده منم تلفونو گرفتم هي ميخواست علكي حرف بزنه منم گفتم ببخشيد من بايد برم زن و بچم منتظرن پررو ميگه خوشحال شدم و شب بخير منم گفتم ممنون خدا نگهدار اما خودمونيم ها از لحن عادي شوهرم تو اول چت ناراحت شدم ولي بعد فكر كردم منظوري نداشته كه تلفونو داده بهم٢- بلاخره خانواده شوهرم قدرمو دونستن گرچه باهام خوب بودن ولي زبوني اذيتم ميكردن و همش منو كوچيك ميكردن و از گرفتنم غير مستقيم ابراز پشيموني ميكردن بعد از عقد برادر شوهرم جاريمو خيلي به رخم ميكشيدن كه بهتر از منه زبون داره با فرهنگه چون تو محيط مردونه اس و با مردا سرو كار داره و كلا به قول خودشون مثه من لال نيست اما الان كه براي عروسي رفته بودن امروز برگشتن و همه چيز به هم خورده بود حالا خوشحالي من از اين نيست برعكس خيلي دلم واسه برادرشوهرم كه ذوق و شوق عروسي داشت سوخت و حتي دختره اما چيزي كه خوشحالم كرد اين بود كه خانواده شوهرم قدرمو دونستن چون تو اين مدت خانواده دختره و خودش هربلايي خواستن سرشون اوردن در اخر هم گفتن ما طلاق ميخوايم حالا مادر شوهرم برگشته ميگه توچقدر خوبي برادر شوهرم ميگه اصلا اونو نبايد باتو مقايسه كرد چون قابا مقايسه باتو نيست تو خيلي خوبي . دوست نداشتم تو اين شرايط قدرمو بدونن و يا بلاخره بگن ازم راضين اما همينم غنيمته.

سلام
من یک سوالی دارم!
اگر همسرتان مبتلا به اعتیاد به مواد مخدر می شد! چه اقدامی می کردید؟مقایسه کنید با مشکل الان ایشان!
نمی دونم چقدر سعی کردید, نسبت به نوع افکار و علائق همسرتون به ایشون نزدیک بشوید!
تا حالا شده سعی کنید وقتی نزدیک سیستم می روند سعی کنید با لطافت زنانه ایشان را به سمت خودتون بکشونید!
ازشون نپرسید مگه تو اون سیستم و بقیه خانم ها چی هست که من ندارم!بلکه سعی کنید خودتون متوجه شوید که چه چیری در آن است!
ببینید!شاید مدیر این سایت و دست اندرکاران محترم به مراتب بیشتر از همسرتون با سیستم هستند!
ولی چیزی که اختلاف گذاشته!خواسته نا معلوم(از این جهت که نه شوهرتون و نه خودتون دقیقا می دونید)که در دل و ذهن شوهرتون هست,و شوهرتون فقط کشیده میشه به سمت آن!
به عبارتی نمی دونم ولی حدس می زنم بیشتر رابطه هایی که شوهرتون به آنها مبتلاشده بود از طریق اینترنت بود! نه در محیط ازاد
و این باز فرق دیگری است که ایشان با سایر شهروند آنجا دارند!
شوهرتون بین دو امر معلق هستند! از یک طرف نمی تونند مثل انها ازادانه باشند,حالا به خاطر همون اعتقادات مذهبی یا تربیت خانوادگی,از طرف دیگر میلی در دلشان ایشون رو از طریق سیستم که مجازی است به این ورطه هدایت می کند!
مطمئنا ممانعت شمااز استفاده از سیستم ایشان را به همان محیط آزادخواهد کشوند!
بگذریم
این حرف هار و من از گفته هاتون حدس زدم و برایباز شدن موضوع نیاز به توضیحات دقیق شما دارم!
برخورد شما در موقعی که ایشان به سیستم نزدیک می شوند خیلی موثر است!
هیچ موقع ایشان رو تو منگنه قرارندهید!سعیکنید اون منطق فکر و خواسته ایشان رو موردهجوم قراربدهید!
مثلا چه چیزی باعث میشه ایشان باهمه علاقه خود به سیستم ولی باز اگه اونمطلب مطرح بشه با روی خوش استقبال کنه!؟
تاحالاشده متوجه شوید غیر از سیستم چهچیز دیگه اییدر رتبه بعدی علائق ایشان است!
تا حالا شده فکر کنید با اون شرایطی که گفتید که نمیشه خانوادگی بیرون رفت و تفریح کرد!
چگونه میتوان محیط خانه رو برای یک تفریح اماده کرد!تفریحی که نشاط و سرور ایجاد کنه!
خودتون!
اصلا چه علائقیخاصی دارید!
ایاتاحالابه شوهرتون گفتید؟
و...

[=&quot]به نام خدا[/]
[=&quot]من کارشناس نیستم ولی به قول معروف چند پیراهن بیشتر پاره کرده ام.
[/]

[=&quot]خدمت خواهر گرامی[/]
[=&quot]چند مورد هست که باید باهم مرور کنیم[/]
[=&quot]همیشه خراب کردن بسیار اسان تر است از اباد کردن و وقت برای خراب کردن همیشه هست.[/]
[=&quot]مورد دوم شما نیک می دانستید که شوهر فعلی شما در کشوری زندگی می کند که روابط مرد و زن بسیار سهل و اسان است.[/]
[=&quot]و میشود در پارکی مردی نشسته باشد و خانمی هم همان نزدیکی بنشیند و این دو سر صحبت با هم باز کنند و از صحبت باهم لذت ببرند و حتی با هم قهوه ای هم بخو رند و بعد از ان هر یک به دنبال کار خود برود و شاید هیچوقت دیگر همدیگر نبینند و شاید لذت بحث اول انها را بارها به گفتگوی با هم بکشاند.[/]
[=&quot]و واقعا فقط همین باشد و نه چیز دیگر.[/]
[=&quot]حال شما بدون در نظر گرفتن این موارد، شوهری انتظار دارید که صبح برود سر کار و شب با یک کیسه میوه بیاید منزل و با شما بماند و دوباره همین منوال ادامه پیدا کند که چنین توقعی در این شرایط خود خطایی دیگر است.[/]
[=&quot]از صحبت های شما در مورد شوهرتان من دریافتم که متاسفانه شوهر شما از این جوانهای امروزی است که دوست دارد همسرش بسیار پاک و. پاکیزه و به قول معروف سرو گوشش خواب باشد ولی در مورد خودش اصلا چنین نمی خواهد .دوست دارد خودش دوست دختر داشته باشد ولی وقتی بفهمد خواهرش و یا همسرش دوست مرد دارد به قول معروف رگ غیرتش به جوش می اید و چنین چپیزی نمی پذیرد.[/]
[=&quot]حال این نقطه در کشوری غریب به داد شما رسیده و شوهر شما چون می داند شما مثل بقیه زنها نیستید که راحت با دیگرا ن ارتباط برقرار کند .لذت می برد و می خواهد هر طوری شده شما را از دست ندهد و یکی مثل خودش که پایبند به این مسائل نباشد را تحمل کند.[/]
[=&quot]ایا تا به حال این جمله به گوش شما رسیده که هر کس انسانی را زنده کند مثل اینکه همه مردم را زنده کرده است .[/]
[=&quot]حال نوبت شماست که با توکل بر خداوند و صبر و تحمل و با اخلاقی خوش و به دور از هر گونه تعصب زنانه به او کمک کنید و دل او را زنده کنید به نور خداوند و با او در باره نجابت مردو زن صحبت کنید فراوان و اینکه به او گوشزد کنید همین طور که او شما را پاک و با تقوا می خواهد این دو طرفه است و شما هم او را اینطور می پسندید.[/]
[=&quot]ولی متاسفانه تا به حال شما صبر و تحملی از خود نشان نداده اید .هر چه کردید از سر ناچاری است.[/]
[=&quot]شما خوب می دانید هیچ مردی که با ان خلق و خو زندگی کرده است اصلا تحمل این را ندارد که شما مرتب او را رصد کنید و حتی از چت کردن او ایراد بگیرید و دعوا را بیندازید و یا قهر کنید.[/]
[=&quot]بدانید که خداوند هم شما را دوست دارد هم او را که اگر رفتارش و تعاملش با جنس مخالف به شیوه انها عمل کرده است ولی در دل راغب به پاک بودن است.[/]
[=&quot]پس خواهرم شما فکر کنید مریضی روی دست شماست و شما می خواهید او را مداوا کنید.همینکه مثل مردان ان دیار با چند مرتبه دعوا عطای شما را به لقای شما نفروخته و ابراز پشیمانی کرده است و از شما بارها خواسته است که پیش او بمانید خود نقطه مثبتی است که شما می توانید روی ان کار کنید تا اینکه به کمک خداوند به نتیجه برسید.[/]
[=&quot]ویا اگر واقعا امکان دارد با هم به ایران باز گردید که اینجا واقعا اوضاع متفاوت است.[/]
[=&quot]به امید اینکه خداوند شما را یاری دهد که زندگی دوباره ای به شوهرتان هدیه دهید و با هم روزگاری خوش بگذرانید.
ممکن است باز هم با هم در این مورد صحبت کنیم.
[/]

باسلام جناب اشكان حرفاتون قشنگه و به دل ميشينه و از اينكه در مورد مشكل من انقدر نكته سنج هستيد متشكرم ولي من هيچ وقت سعي نكردم با نشستنش جلو كامپيوتر مبارزه كنم برعكس هر وقت خودم باشم و شوهرم از راه برسه سري بلند ميشم و ميگم بيا بشين ميدونم حوصلت سر ميره شوهر من علاقه زيادي به فيلم و سريال ديدن داره كخ بيشتر وقتا همراهيش ميكنم مگر اينكه خيلي خسته باشم و بچه از صب بيدارم كرده باشه و واقعا نتونم بمونم من خيلي وقتا جلوتلويزيون و كامپيوتر خوابم ميبره چون از فرط خستگي نتونستم بيدار بمونم و خودش هم راضي نيست و همش ميگه برو بخواب ولي من دلم راضي نميشه و روزهايي هست كخ مشغول خوندن اخبار يا كاري هست و ميگه تو برو بخواب من يه خورده ديگه ميام و اين يه خورده تا ٥ صب طول ميكشه و مت هم عادت كردم ولي خيلي وقتام عصبي ميشم كه اين چه نوع زندگي مشتركيه كه خواب و خوراكمون جداست و يا من فقط بايد تلاش كنم كه با هم باشيم بيشتر.

اقاي امير احمدي فكر كنم شما در مورد من زود قضاوت كردين كي گفته من نميزارم شوهرم با كسي همكلام بشه شوهر من كلي همكار زن داره كه شمارشون تو تلفنش هست و خيلي وقتا از صحبتا و اتفاقاتي كه سر كار بينشون افتاده ميات برام تعريف ميكنه حتي يكيشون هميشه از مشكلاتش واسه شوهرم ميگه و شوهرم كمكش ميكنه و ميات نظرمو ميپرسه و يكي ديگه هم كه از قبل از ازدواج باهاش دوست بوده شوهرمو به عنوان برادرش ميدونه و حتي تو جشن ازدواج ما شركت كرد و الانم كه در استانه ازدواجه از شوهرم خواسته براش تحقيق كنه و اينا همه واسه من مشكلي نيست مشكل من رابطه با كسي به منظور ارضاي عاطفي و جنسي بدون اطلاع منه اميدوارم منظورمو رسونده باشم.

صبور;153539 نوشت:
ولي من هيچ وقت سعي نكردم با نشستنش جلو كامپيوتر مبارزه كنم

سلام
متشکرم همه ما سعی داریم به شما در رسیدن به یک زندگی مشترک پر از عشق و تفاهم کمک کنیم!
نمی دونم چرا در خصوص سوالم حرفی نزدید!؟آیا این حرف درسته که نباید با فرد معتاد مبارزه کرد,ولی به این معنا نیست که نباید با اعتیاد او مبارزه کرد!شما برای اینکه با شوهرتون در خصوص وابستگی ایشان به سیستم,دچار حساسیت نشده,و باعث نشه ایشان به مخفی کاری روی آورن,دست از مبارزه با اعتیادایشان هم کشیدید!
دوست دارم در خصوص عرایض بنده تاملی بیشتری داشته باشید,و اگر نیاز به توضیح داشت حتما نقطه کور و مبهم آن را متذکر بشوید!
من قبلا گفتم آیا شما سعی کردید,محیط و برنامه جذاب دیگری رو که هم شما به ان علاقه مند بوده و هم شوهرتان رو فراهم کنید!!؟
برنامه ایی که به خاطر عدم علاقه و خستگی منجر به خواب نشود!
تا حالا شده از شوهرتان بخواهید شامی را که در خونه تهیه کردید رو بیرون توی یک محیط باز و پارکی که چندان با اعتقادات شما مخالفتی نداشته باشه؛میل کنید!
از ایشان بخواهید بچه هار و سوار سرسره و وسایل بازی کنند!
تا حالا شده با نرمش مسئولیت پدری رو به ایشان متذکر شوید!و مسئولیت شوهری!
فکر می کنید با پرداختن یک مرد به این دو مسئولیت و تامین مخارج!وقت و حوصله ایی برای تا ساعت 5صبح پشت سیستم بودن باقی می ماند!
منتهی باید اون حس پدری و جاذبه بین پدر و فرزند و همچنین عشق و علاقه بین شوهر و زن رو دوباره در او زنده کنید!
مطمئنا عدم درک و حس واقعی شیرینی بازی با فرزند و مصاحبت با همسر موجب شده به سیستم روی آورند!
بله !
بعضی اوقات این شما هستید که درک درستی از شوهرتان ندارید!و خودتون با رفتار و کردارتون عملا و بدون خواست قلبی ایشان را به سمت و سوی تامین عواطفشون از دنیای مجازی می کنید!
که در این صورت باید رفتار و کردار خودتون رو اصلاح کنید!چون هرچند سعی کنید محیط شادی رو برای ایشان درست کنید,اما در گفتارتون همیشه از نیش و کنایه استفاده کرده و یا ضعف خود از بچه داری و یا عدم درست ارتباط با دیگران ,را موضوع قرار بدهید!
دوباره فکر کسانی که در محیط مجازی دورا دور در این خصوص قوی بودن به ذهن شوهرتان خطور خواهد کرد.
.........
در مورد مشابه شما
عمده علت عدم درک شرینی مصاحبت با همسر از سوی شوهر
به خاطر عدم درک علائق و جوانب احساسی روحیه شوهر توسط زن بود.
در واقع زن به طور خودخواهانه ایی می خواست شوهر فقط در انحصار او باشد, و چون شوهرش از جذبه رفتاری و ارتباط کلامی (معاشرت)بالایی بر خوردار بود,ناخواسته موجب جذب اطرافیان بخصوص طیف خانم می شد!
زن به جای اینکه با توجه به این خصوصیت مرد سعی کند خود را با او هماهنگ کند! از ابزار منگنه قرار دادن مرد استفاده می کرد!
مرد هم هرچه بیشتر تو منگنه قرار می گرفت بیشتر جذب اطرافیانی که فقط چند ساعتی با او معاشرت داشتند, می شد.
در واقع مرد نیازی داشت که زن قادر به درک و ارضاء آن نبود!و مرد هم برای ارضاء آن به بیرون کشیده می شد.
این نکته مغفول نماند که همیشه روابط جنسی ملاک ارضاء و عدم ارضاء نیستند!چون علی رغم ادعای شما مشکلی در این جهت نیست!
متاسفانه با توجه به محیط اجتماعی ایران!و ناخواسته یا خواسته اجحاف زیادی در خصوص سکسولوژی شده!

سلام من فكر ميكردم جواب سوالتونو داده باشم همينطور كه گفتم شوهرم علاقه زيادي به فيلم و سريال ديدن داره كه من باهاش همراهي ميكنم بيشتر وقتا با اينكه علاقه زيادي به فوتبال ندارم اما تقريبا وضعيت تيم مورد علاقش و وضعيت ليگ و مربيا رو كم و بيش ميشناسم و اگه ندونم ازش ميخوام برام توضيح بده و خودش با شوق و ذوق تعريف ميكنه و يا اينكه سر كار چي شد يا تو مجلسي كه حضور داشت در مورد چي بحث شد سعيمو ميكنم علايقش برام مهم باشه در عين اينكه تظاهر به علاقه نكنم ولي از شوق و ذوقش موقع تعريف كردن خوشم مياد كلا ادمي نيست كه اهل پارك رفتن و به درد سر انداختن خودس باشه بيشترين علاقش روزاي تعطيل خواب و لم دادن جلو تلويزيون و تماشاي فيلماي تلويزيونه نكته بعدي اينكه علاقه شوهرم به نشستن جلو سيستم در اوقات بيكاري به اين معنا نيست كه با بچه بازي نميكنه يا با هم صحبت و وقت خلوت خانوادگي نداشته باشيم ما هر روز با پسرمون بازي ميكنيم و شايد اين ساعتهاي زيادي از روز اتفاق بيوفته و ممكنه در مورد موضوعي بحث كنيم اما خب بعدش ممكنه بره سر كامپيوتر و ديگه نوبت خلوت خودش باشه كه اگه وقت داشته باشه و فرداش كاري نداشته باشه ممكنه تا صب ادامه داشته باشه پس اين مسئله منتفيه كه به خاطر اين مسائل به كامپيوتر رو مياره اما كاملا با اين حرفتون موافقم كه گاهي شايد رفتارم اونو ازم دور كرده باشه حالا كه فكر ميكنم شايد خيلي وقتا دوست داشتم مشكلاتمو و ناراحتيامو به زور بهش بفهمونم چون فكر ميكردم وقتي متوجه نيازهام نشه چرا خودم راهنماييش نكنم ولي شايز زياده روي. كرده باشم و تعبير به نق وناله و نيش و كنايه شده باشه ويا دوست داشتم بدونه توخونه چقدر خسته ميشم و كار خونه وتربيت بچه انقدر اسون هم نيست واسه همين از مشكلاتم با بچه بهش ميگفتم خودم قبلا به اين نتيجه رسيده بودم كه شايد به اندازه كافي شاد و پر انرژي نبودم ولي خب بلاخره با مشكلات زيادي كه تو زندگيم بوده فرصتشو نداشتم كه شاد باشم و يا فكر ميكردم كه ديگران بايد شادمكنن تا اينكه خودم به فكر تحول روحي خودم باشم اما نميدونستم اين ممكنه يك خلاء واسه شوهرم ايجاد كنه كه بره سراغ كساي ديگه لا اقل ميتونست تلاششو بكنه واسه شاد بودنم  

موضوع قفل شده است