تفاوت روح و نفس

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تفاوت روح و نفس

اولين تفاوت اين است كه روح جسم است و نفس لاجسم .
اين كه روح در بدن جاى مى گيرد به خلاف نفس ، اين بدان معنا است كه بدن نمى تواند ظرف براى نفس باشد.

روح وقتى از بدن مفارقت كند باطل مى شود اما نفس به هنگام مفارقت ، اعمال او در بدن باطل مى شود و خود فى ذاته باطل نمى گردد.

نفس به توسط روح ، بدن را به حركت در آورده و حيات را به او مى رساند و اما روح اين كار را بدون واسطه انجام مى دهد.

نفس بدن را به حركت درآورده و حس و حيات را به او مى رساند به طورى كه نفس اولين علت براى آن است و اما روح به نحو علت ثانى ، اين كار را انجام مى دهد.
پس روح براى حيات انسان و براى حركت و ساير افعال او، علت قريب ، و نفس ، علت بعيد آن است .

بدن انسان چون مركب است از يك سلسله اجزاى سخت مثل استخوان ها و غضروفها و اعصاب و عروق و مانند آن و يك سلسله رطوبات ، چون خون و بلغم و سودا و صفرا؛ و از روحى كه در حفره هاى مغز و شريانات و اعصاب قرار دارد، و چون روح در ميان اين اجزا از همه دقيقتر و لطيف تر و خالص تر است ، افعال نفس را از ساير اجزاى بدن ، بهتر و شديدتر قبول مى كند و به اندازه دقت و لطافت و صفاى خويش افعال نفس را پذيرا مى شود.

شرح عيون مسائل نفس ، ج 1، ص395
برگرفته از وبلاگ علامه حسن زاده آملی

سادات;152236 نوشت:

اولين تفاوت اين است كه روح جسم است و نفس لاجسم .
اين كه روح در بدن جاى مى گيرد به خلاف نفس ، اين بدان معنا است كه بدن نمى تواند ظرف براى نفس باشد.

روح وقتى از بدن مفارقت كند باطل مى شود اما نفس به هنگام مفارقت ، اعمال او در بدن باطل مى شود و خود فى ذاته باطل نمى گردد.


سلام و صلوات بر محمد خاندان پاکش
درود خدا بر شما دوستان طریقه راه حق،
من قدیما کتاب های زیادی در باره عالم ارواح و جنسیت و سنخیتشون میخوندم شما در اینجا صحبت از جسم کردی یعنی میشه روح را دید؟
ولی من در کتاب عالم ارواح که خوندم که انسان از سه بعد تشکیل شده :
1- جسم
2- جسم مثالی
3- روح
که اولی همینی هست که میبینیم و دومی یک هاله از این جسم است که در شرایط خواص قابل رویت است و می شود ازش هم عکس گرفت و پل ارتباطی هست بین جسم و روح ولی مورد آخر قابل رویت نیست و هیچ بعد مادی ندارد حالا از اینکه شما روح جسم است چه منظوری داشتید ممنون میشم که توضیح بیشتری بدهید با توجه به اینکه سخن نقل قول بوده و ثانیا" این نفس همان امیال های ما هستند؟
موفق و پیروز

سامیا;152306 نوشت:
سلام و صلوات بر محمد خاندان پاکش
درود خدا بر شما دوستان طریقه راه حق،
من قدیما کتاب های زیادی در باره عالم ارواح و جنسیت و سنخیتشون میخوندم شما در اینجا صحبت از جسم کردی یعنی میشه روح را دید؟
ولی من در کتاب عالم ارواح که خوندم که انسان از سه بعد تشکیل شده :
1- جسم
2- جسم مثالی
3- روح
که اولی همینی هست که میبینیم و دومی یک هاله از این جسم است که در شرایط خواص قابل رویت است و می شود ازش هم عکس گرفت و پل ارتباطی هست بین جسم و روح ولی مورد آخر قابل رویت نیست و هیچ بعد مادی ندارد حالا از اینکه شما روح جسم است چه منظوری داشتید ممنون میشم که توضیح بیشتری بدهید با توجه به اینکه سخن نقل قول بوده و ثانیا" این نفس همان امیال های ما هستند؟
موفق و پیروز

سلام.
منظور از جسم بودن یعنی اینکه که روح وجود خارجی دارد و دارای بعد است اما به دلیل لطافت( از نظر علمی هنوز توضیحی ندارد) قابل لمس یا رویت نیست. در واقع مثل موجودات ذره بینی که وجود دارند اما با چشم غیر مسلح نمی توان آنها را دید. یا مثل انرژی الکتریکی که باعث روشن شدن لامپ یا هر وسیله برقی دیگری می شود اما دیده نمی شود. اما نفس وجود خارجی ندارد و قابل لمس نیست. یک چیز ادراکی است. مثل درد که درکش میکنم اما اصلا وجود خارجی ندارد.

انسان دارای نفوس مختلف است و امیال هم بخشی از این نفوس هستند.

باسمه تعالی
با سلام
این تعریفی که از روح در پست قبلی بیان شد تعریف روح بخاری است نه تعریف روح انسان چون روح انسان که جسم نیست (روح بخاری عبارت است از بخاری که در خون دیده می شود که خون را ولرم نگه می دارد تا سفت وبسته ولخته نشود ودر نتیجه بتواند در تمام رگها و حتی مویرگها جریان داشته باشد واین روح بخاری اولین مرکب نفس ناطقه است یعنی نفس اولاًبه آن تعلق می گیرد وبعد به بدن که مرحوم حاجی سبزواری در شرح مثنوی چاپ رحلی ص428 به این مطلب اشاره کردند
نفس ناطقه مجرد صرف است و بدن مادی صرف پس در تعلق نفس به بدن نیاز به موجودی متوسط و برزخ بین این دو طرف است که به آن روح بخاری می گویند جهت اینکه متولد از اخلاط لطیفه است جسم است و مادی و لذا مناسبت با بدن دارد و از جهت اینکه در نهایت لطافت و نورانیت و شفافیت است مناسبت با نفس ناطقه دارد ونفس ابتدا به آن تعلق می گیرد وبه واسطه آن به سایر اجزای بدن )
اما تفاوت روح و نفس:
روح ونفس دو اعتبار از یک حقیقت هستند با توجه به اینکه انسان از یک بدن مادی ویک حقیقت مجرد تشکیل شده است به اعتبار مبدئیت آن حقیقت برای ادراکات جزییه به آن نفس می گویند و به لحاظ مبدئیت آن حقیقت برای ادراکات کلیه تفصیلیه قلب می گویند و به اعتبار حصول ملکه بسیطه که خلاق تفاصیل ادراکات کلیه است روح گفته اند که حضرت علامه حسن زاده آملی در کتاب اتحاد عاقل به معقول به این مطلب ص299 اشاره کرده اند
مثلاً کسی که مجتهداست ملکه شش هزار مسئله شرعی را دارد داشتن آن ملکه به منزله روح می باشد و خود آن شش هزار مسئله که تفصیل آن ملکه اجتهاد می باشد به منزله قلب است

سلام
میشه بگید این ضمیر که میگن چیه،کجاست،کارش چیه؟

بعدم اینکه شخصیت که میگن چیه؟اینکه میگیم من ما ...

نور256;235330 نوشت:
باسمه تعالی
اما تفاوت روح و نفس:
روح ونفس دو اعتبار از یک حقیقت هستند با توجه به اینکه انسان از یک بدن مادی ویک حقیقت مجرد تشکیل شده است به اعتبار مبدئیت آن حقیقت برای ادراکات جزییه به آن نفس می گویند و به لحاظ مبدئیت آن حقیقت برای ادراکات کلیه تفصیلیه قلب می گویند و به اعتبار حصول ملکه بسیطه که خلاق تفاصیل ادراکات کلیه است روح گفته اند که حضرت علامه حسن زاده آملی در کتاب اتحاد عاقل به معقول به این مطلب ص299 اشاره کرده اند
مثلاً کسی که مجتهداست ملکه شش هزار مسئله شرعی را دارد داشتن آن ملکه به منزله روح می باشد و خود آن شش هزار مسئله که تفصیل آن ملکه اجتهاد می باشد به منزله قلب است

سلام
شاكله انسان به روح ربط پيدا ميكند؟اينكه انسان يك سري اخلاقيات را از طريق ژنتيك ميگيرد چطوري است اين اخلاقيات مرتبط با روح اند ديگه ؟انوقت چطور مثلآ از نظر علمي يه ماده اي هم دربدن هست كه زياديش باعث خشم يا ...؟

سادات;152236 نوشت:

اولين تفاوت اين است كه روح جسم است و نفس لاجسم .

سادات;152236 نوشت:

اين كه روح در بدن جاى مى گيرد به خلاف نفس ، اين بدان معنا است كه بدن نمى تواند ظرف براى نفس باشد.

روح وقتى از بدن مفارقت كند باطل مى شود اما نفس به هنگام مفارقت ، اعمال او در بدن باطل مى شود و خود فى ذاته باطل نمى گردد.

نفس به توسط روح ، بدن را به حركت در آورده و حيات را به او مى رساند و اما روح اين كار را بدون واسطه انجام مى دهد.

نفس بدن را به حركت درآورده و حس و حيات را به او مى رساند به طورى كه نفس اولين علت براى آن است و اما روح به نحو علت ثانى ، اين كار را انجام مى دهد.


پس روح براى حيات انسان و براى حركت و ساير افعال او، علت قريب ، و نفس ، علت بعيد آن است .

بدن انسان چون مركب است از يك سلسله اجزاى سخت مثل استخوان ها و غضروفها و اعصاب و عروق و مانند آن و يك سلسله رطوبات ، چون خون و بلغم و سودا و صفرا؛ و از روحى كه در حفره هاى مغز و شريانات و اعصاب قرار دارد، و چون روح در ميان اين اجزا از همه دقيقتر و لطيف تر و خالص تر است ، افعال نفس را از ساير اجزاى بدن ، بهتر و شديدتر قبول مى كند و به اندازه دقت و لطافت و صفاى خويش افعال نفس را پذيرا مى شود.

شرح عيون مسائل نفس ، ج 1، ص395


برگرفته از وبلاگ علامه حسن زاده آملی


با سلام و درود بر همکار گرانمقدار سادات
این مسئله را از منظر قرآن نیز بررسی میکنیم
اول در بیان معنای روح از دو تفسیر بزرگ المیزان و مخزن العرفان

در كافى به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت: من از امام صادق (ع) از آيه:" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" سؤال نمودم، فرمود: روح مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه همواره همراه رسول خدا (ص) بود، و همان روح همراه امامان نيز هست، و از عالم ملكوت است .
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست و اين روايت با مدلول آيات به شرح و توضيحى كه داديم موافقت دارد.
و در تفسير عياشى از زرارة و حمران از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه از آن دو بزرگوار معناى آيه:" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ" را پرسيدند در جواب فرمودند خداى تبارك و تعالى احد و صمد است و صمد عبارت است از هر چيز بدون جوف، پس روح خلقى است از خلائق او كه داراى چشم و نيرو و تاييد است، و خداوند آن را در دلهاى پيغمبران و مؤمنين قرار مى‏دهد «1».
مؤلف: اگر در صدر اين روايت متعرض معناى صمد شدند براى اين بوده كه خواسته‏ اند از توهمى كه ممكن است از تعبير" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي- از روح خود در او دميدم" به ذهن درآيد جلوگيرى كرده باشند، چون آدمى از تعبير نامبرده در اين توهم می ‏شود كه خداوند نيز مانند ما داراى جوفى و بدنى و روحى دميده در بدن است.

و در همان كتاب از ابى بصير از يكى از آن دو بزرگوار روايت كرده كه در پاسخ ابى بصير از آيه:" وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" فرموده: همان است كه در همه جنبندگان هست، ابا بصير مى‏گويد پرسيدم: آن چيست؟ فرمود از عالم ملكوت و از قدرت است «2».
مؤلف: اين روايات مؤيد آن بيانى است كه ما براى آيه نموده گفتيم: آن روحى كه از حقيقتش پرسش شده حقيقتى وسيع و داراى مراتبى مختلف است و نيز از ظاهر روايت آخرى بر می ‏آيد كه روح حيوانى نيز مجرد و از ملكوت است.
*******************************************
(1) تفسير عياشى، ج 2، ص 316، ح 160.
(2) تفسير عياشى، ج 2، ص 317، ح 163.
_______________________________________
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 296

ادامه ...


1- (الروح جسم رقيق هوائى متردد فى مخارق الحيوان) روح جسم لطيفى
است كه در بافته‏ هاى مغز حيوان سريان دارد، و اين قول اكثر متكلمين است و سيّد مرتضى علم الهدى همين قول را اختيار نموده.
2- روح جسم هوائى است و بنيه حيوان است و در كل و جزء از اجزاء حيوان سريان دارد و حيات حيوان باو است.
(اين قول مختار شيخ مفيد و بلخى و جماعتى از معتزله بغداد است)
3- بقولى روح معنائى است در قلب و بقول ديگر روح انسان زنده و مكلف است. (اخشيد و نظام)
4- بعضى از علماء گفته ‏اند خدا روح را از شش چيز آفريده: از جوهر، طيب، بقاء، حيات، علم، علوّ و برترى آيا نمی ‏بينى ماداميكه در بدن است جسد نورانى است بدو چشمش می ‏بيند و بدو گوشش ميشنود و بدن او طيب و پاكيزه است و وقتى روح از بدن خارج گرديد بدن پوسيده و فانى ميشود و ببودن روح زنده و بخارج گرديدن روح بدن ميته ميگردد و نيز بتعلق روح بدن عالم است و وقتى روح بيرون رفت چيزى نميداند و روح موجود لطيف علوى است و انسان بروح داراى حيات است بدلالت قوله تعالى كه در صفت شهداء فرموده (بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) در حاليكه جسدهايشان در خاك پوسيده.
وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا بقولى خطاب بنبى و غير او است كه بشما از علم عطاء نشده است مگر كمى يعنى علمى كه نصّى بر آن شده كمى از آن بشما عطاء گرديده و مراد مطلق علم نيست زيرا كه نهايتى براى معلومات خدا نيست و بقولى خطاب به يهود است كه آنها از حضرت از روح سؤال كردند و گفتند خدا تورات را بما عطاء نموده اين بود كه در جواب آنها گفت (وَ ما أُوتِيتُمْ الخ) يعنى علمى كه بشما عطاء شده نسبت بعلم خدا اندك است. (پايان)



در اينكه روح مجرد است يا مادى، عرض است يا جوهر بين دانشمندان و علماء قديما و حديثا اختلاف بسيار است.
آنهائيكه اصلا بمجردى غير از حق تعالى معترف نيستند مثل بعضى از متكلمين از معتزله و غير آنها روح انسانى را يا جسم لطيف ميدانند يا عرض و گويند پس از استكمال بدن روح عارض بدن ميگردد و نسبت بسيار نزديك دارد ببافته‏ هاى مغزى و دوامش را بسته بهمان بافته‏ ها كه از آن بنيه تعبير ميشود ميدانند و گويند هر گاه آفتى بمغز وارد گرديد روح از بدن مفارقت مينمايد و باقى نميماند بلكه فانى ميگردد و در قيامت ثانيا پس از تشكيل بدن عود مينمايد و حكماء الهيين روح انسانى را جوهر مجرد از ماده ميدانند و معتقدند كه بفناء بدن آن جوهر مجرد فانى نميگردد و در عالم برزخ باقى است تا در قيامت ثانيا بامر ايزد متعال تعلق ببدن ميگيرد براى حساب و كتاب و ادراك لذائذ حسّى علاوه بر روحانى اگر از سعداء باشد و چشيدن عذاب جسمانى اگر از اشقياء باشد و نيز ادلّه بسيارى بر اثبات تجرد روح و بقاء آن در كتب حكمت و فلسفه آورده ‏اند كه بيان آن در اينجا مناسب نيست.
لكن از خود آيه كه در جواب از روح فرمود (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) چنانچه در آيه 52 از سوره اعراف دارد (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ) كه مشعر بر اين است كه عالم امر غير از عالم خلق است، و شايد مراد از عالم امر عالم ابداع و مجردات باشد و عالم خلق عالم طبايع و ماديات، و در اينجا فرموده روح از امر پروردگار من است يعنى روح لطيفه ربّانى است و از عالم ابداع و مجردات تراوش نموده.

نقل قول:
قابل توجه جناب izraeel
نقل قول:
سلام
میشه بگید این ضمیر که میگن چیه،کجاست،کارش چیه؟

بعدم اینکه شخصیت که میگن چیه؟اینکه میگیم من ما ...

و از جمله ادله بسيارى كه بر تجرد روح آورده ‏اند اين است كه با اينكه اجزاء بدن چنانچه در جاى خود محقق گرديده على الدوام در كون و فساد است و ساعتى بيك حال باقى نمي ماند روح انسانى كه از آن تعبير به (من) ميشود در همه حال باقى است مثل اينكه گفته ميشود من همانم كه وقتى كودك و وقتى جوان و وقتى پير شدم با اينكه مسلّما در مدت عمر چندين دفعه اجزاء بدن عوض گرديده لكن در همه حال (من) باقى است و اعماليكه در كودكى نموده در خزينه خيال محفوظ است هر وقت بخواهد چيزى را بنظر آورد از لابلاى محفوظات بيرون ميآورد و اينكه بعضى گفته ‏اند مجردى غير از خدا نيست زيرا كه از اثبات مجردات مثل عقول و نفوس لازم ميآيد ممكن مثل واجب گردد، جواب داده شده كه بر فرض اشتراك اشتراك در سلوب مانعى ندارد و در حقيقت وجود و وجوب آن كسى با خدا شركت ندارد، همين طورى كه گوئيم خدا جماد نيست، نبات نيست گوئيم انسان هم جماد و نبات نيست و شركت در مادى نبودن روح با مادى نبودن خدا اشتراك در وجود نيست بلكه اشتراك در سلوب است.
___________________________________

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 356

و اما معنای نفس در تفسیر شریف مخزن العرفان چنین آمده

مرحوم فيض رحمه اللَّه در كلمات مكنونه چنين روايت ميكند عربى از امير المؤمنين عليه السّلام از نفس سؤال نمود كه نفس چيست ؟؟؟
حضرت امير عليه السّلام فرمود از كدام نفس سؤال ميكنى؟ عرب گويد اى مولاى من مگر نفس متعدد است ؟؟؟
امير عليه السّلام آرى نفس نامية نباتيّة ، نفس حسيّه حيوانيّه ، نفس ناطقة قدسيه ، نفس لاهوتیه ملكوتيّه.

عرب، اى مولاى من نفس نباتيه چيست، امير عليه السّلام، قوه‏ اى است كه اصل آن طبايع چهارگانه (يعنى عناصر اربع) ابتداء ايجادش سقوط نطفه در رحم قرار گاهش كبد ماده‏اش اجزاء لطيف غذا عملش نموّ و ارتقا و سبب تشتّت و تفرق اجزاء آن اختلاف متولّدات و آنچه از آن توليد ميگردد و نفس نباتيّه وقتى از جسم جدا گرديد عود ميكند و ممزوج ميگردد باصل خود و مبدء خود (يعنى نفس كلى).

(عرب) اى مولاى من نفس حيوانيّه چيست، امير عليه السّلام قوه‏ اى است فلكى و حرارت عزيزى اصلش و منشا ايجادش افلاك ابتداء ايجادش موقع ولادت جسمانى فعل و عملش حيات و حركت و ظلم و تعدّى و كسب مال و پيروى شهوات دنيويّه محل قرارگاهش قلب و سبب جداييش از بدن اختلاف متولّدات يعنى (منحل شدن اجزاء بدن) و وقتى از بدن مفارقت نمود عود ميكند و ممزوج ميگردد باصل خودش پس صورتش معدوم ميگردد و عملش باطل ميشود و تركيب وجودش مضمحل ميگردد

(عرب) اى مولاى من نفس ناطقه قدسيّه چيست (امير عليه السّلام) قوه‏ اى است لاهوتى ابتداء ايجادش موقع ولادت دنيوى مقرّ و قرارگاهش علوم حقيقى دينى موادش تأييدات عقلى فعل و عملش معارف ربانى و سبب جداييش از بدن منحل شدن آلات جسمانى و وقتى از بدن مفارقت نمود عود ميكند بآن جايى كه از آن فرود آمده و عودش عود مجاورت است نه عود ممازجت (يعنى وقتى نفس ناطقه عود باصل خود نمود مثل نفس نباتى و حيوانى ممزوج باصل خود نميشود بلكه مجاور و نزديك باو ميگردد.

(عرب) اى مولاى من نفس لاهوتيه ملكوتيه چيست، امير عليه السّلام قوه‏ اى و جوهريست بسيط حياتش ذاتى اصل وجودش عقل از عقل كلّى فرود آمده و از او دعوت ميكند و بسوى او دلالت و اشارت ميكند و وقتى شبيه باو گرديد بازگشت بسوى او ميكند و از او موجودات بوجود می ‏آيند و تمام كمالات بازگشت باو دارند پس آن (ذات اللَّه العليا و شجره طوبى و سدرة المنتهى و جنة الماوى) كسى كه او را شناخت دنبال هوى نميرود و چيزى بر وى مشكل نميگردد.
_____________________________________
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 338

پایان

سادات;152360 نوشت:
سلام.
منظور از جسم بودن یعنی اینکه که روح وجود خارجی دارد و دارای بعد است اما به دلیل لطافت( از نظر علمی هنوز توضیحی ندارد) قابل لمس یا رویت نیست. در واقع مثل موجودات ذره بینی که وجود دارند اما با چشم غیر مسلح نمی توان آنها را دید. یا مثل انرژی الکتریکی که باعث روشن شدن لامپ یا هر وسیله برقی دیگری می شود اما دیده نمی شود. اما نفس وجود خارجی ندارد و قابل لمس نیست. یک چیز ادراکی است. مثل درد که درکش میکنم اما اصلا وجود خارجی ندارد.

انسان دارای نفوس مختلف است و امیال هم بخشی از این نفوس هستند.

با سلام.

هر چیزی که با عالم مادی برخورد داشته باشد دارای مقدار و بعد می باشد،ولی روح نه دارای مقدار است نه بعد،به عبارتی انچه بسیط باشد دیگر بعد ندارد،البته خداوند یک موجود خارجی و یک واقعیت عینی است ولی نه قابل لمس است نه بعد دارد و نه مقدار!نتیجتا چیزی که عینی باشد دال بر لطافت جسمانی نیست.

روح و جسم دارای دو مرتبه مختلف هستند که یکی بر دیگری محیط است بدون تداخل و ترکیب.

---

با سلام و عرض ادب و احترام

به یک اعتبار می توانیم بگوییم که روح و نفس یک چیز هستند و تفاوتی بین آنها نیست و به اعتباردیگری می توان گفت بین این دو تفاوت است.

گاهی منظور از نفس و روح یک چیز است و هردو اشاره به یک حقیقت دارند که آن حقیقت ، وجود و حقیقت انسان دارند. به عبارت دیگر نفس و روح دو نام از نام های گوناگونی است که فلاسفه "حقیقت انسان" را با آن می خوانند.

گاهی نیز به اعتبارهای گوناگون، نفس و روح دارای دو معنای مختلف هستند .
نفس ناطقه انسانی را به اعتبار اینکه مبدأ براى ادراکات جزئی است «نفس» می نامند؛ و به اعتبار این که دارای ملکه ای بسیط است که ادراکات کلی تفصیلی را خلق می کند به آن « روح» می گویند.

به بیان دیگر ؛ همانگونه که می دانیم انسان دارای دو بعد جسمانی و غیر جسمانی است. بعد غیر جسمانی انسان از آن جهت که ذاتا غیر مادی است "روح" نامیده می شود (روح به معنای مرتبه عالی حقیقت غیر جسمانی انسان است) اما از آن جهت که این بعد غیر جسمانی تعلق به بدن مادی دارد " نفس " نامیده می شود.(نفس به معنای مرتبه پایین حقیقت غیر جسمانی انسان است که مدبر این بدن جسمانی نیز می باشد.)

پس به طور کلی می توان گفت : حقیقت نفس و روح یک چیز است و تفاوت آن دو فقط اعتباری است.

به نام خدا

برای اینکه با مفهوم نفس و روح آشنا شویم باید به منابعی مانند قرآن و روایات مراجعه کنیم. اما ابتدا این توضیح لازم است که بعضی از واژه ها پس از ورود به فرهنگ فارسی معانی جدیدی پیدا می کند.
روح از جمله این واژه هاست که در فرهنگ قرآن نام فرشته ای مقرب و بالاترین ملائک از نظر مقام است و احیاناً همان حضرت جبرئیل است.
"تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر" (قدر/4).
(فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان از هر امری فرود می آیند).
و در جای دیگر می فرماید: " يُنَزِّلُ الْمَلآئِكَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُواْ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ أَنَاْ فَاتَّقُونِ" (نحل/2).
(فرشتگان را با روح به امرش بر هر که از بندگانش بخواهد فرو می فرستد تا آنان دیگران را بیم دهند که هیچ معبودی جز من نیست پس از من پرواکنید).

و در پاسخ این مسأله می فرماید: "وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ مَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً" (اسراء/85).
(از تو در باره روح می پرسند. بگو روح از امر پروردگارم است و شما از علم جز اندکی بهره نبرده اید).

پس با توجه به این آیات و آیات دیگری که از روح سخن گفته است، این روح غیر از روحی است که ما به عنوان جان انسان از آن یاد می کنیم.

و اما نفس در فرهنگ قرآن به شخص انسان اطلاق می شود که منظور از آن هر موجود با شعور و زنده است که روزی خواهد مرد. برای همین می فرماید: "کل نفس ذائقة الموت" (آل عمران 185).
(هر شخصی مرگ را خواهد چشید).

موضوع قفل شده است