آیا آیه ای وجود دارد که صراحتا رجعت را رد کند؟مهم

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا آیه ای وجود دارد که صراحتا رجعت را رد کند؟مهم

آیا آیه ای وجود دارد که صراحتا رجعت را رد کند؟
منظورم از رجعت چند بار زندگی کردن انسان ها است یا به عبارتی روح هر فرد پس از مرگ با کابدی جدید زندگی بعدی خود را تجربه میکند و پس از چند زندگی از او سوال و جواب میشود.

amirshayan;147710 نوشت:
آیا آیه ای وجود دارد که صراحتا رجعت را رد کند؟ منظورم از رجعت چند بار زندگی کردن انسان ها است یا به عبارتی روح هر فرد پس از مرگ با کابدی جدید زندگی بعدی خود را تجربه میکند و پس از چند زندگی از او سوال و جواب میشود.

سلام
[سوره المؤمنون (23): آيات 99 تا 100]
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100)
ترجمه:
99- (آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى‏دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى‏گويد: پروردگار من! مرا باز گردانيد!.
100- شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم (به او مى‏گويند) چنين نيست، اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد (و اگر باز گردد برنامه‏اش همچون سابق است) و پشت سر آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند.

[سوره الأنبياء (21): آيات 95 تا 97]
وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ (95)
ترجمه:
95- حرام است بر شهرها و آباديهايى كه (بر اثر گناه) نابودشان كرديم (كه باز گردند) آنها هرگز باز نخواهند گشت!

در این دو آیه دقت شود که بازگشت خلاف سنت الهی است . اگر موردی یافت شود باید از خوارق عادات و معجزات شمرده شود
موفق باشید

با سلام و عرض ادب خدمت دوستان بزرگوار
البته دوست بزرگوار جناب آقای حامد جواب را بیان نمودند اما جهت اطلاع بیشتر عرض می شود:
رجعت در لغت به معناي بازگشت است و مقصود از آن در فرهنگ شيعه، بازگشت گروهي از امت اسلامي به اين جهان پس از ظهور حضرت مهدي (عج) و قبل از برپايي قيامت است. که این معنا خلاف معنای تناسخ است که در برخی از ادیان و در برخی فرقه های انحرافی در اسلام موجود است.
مسأله رجعت از ديدگاه شيعه هرگز مستلزم اعتقاد به تناسخ نيست؛ زيرا نظريه تناسخ بر انکار رستاخيز مبتني است وجهان را درگردش دائم مي داندکه هردوره اي تکرار دوره پيش ازآن است.
براساس اين نظريه، روح هر انساني پس از مرگ، بار ديگر به دنيا باز مي گردد و به بدن ديگري منتقل مي شود. پس اگر روح در زمان گذشته از نيکوکاران بوده، در بدني قرار مي گيرد که دوران بعد را با خوشي مي گذراند و اگر از بدکاران بوده، به بدني منتقل مي شود که دوران بعد را با سختي ها سپري مي کند. و اين بازگشت در حکم رستاخيز او است!
به عبارت دیگر: تناسخ عبارت از اين است كه بگوئيم: نفس آدمى بعد از آنكه به نوعى به کمال رسید و از بدن جدا شد، به بدن ديگرى منتقل شود، و اين فرضيه‏ايست محال چون بدنى كه نفس مورد گفتگو ميخواهد منتقل به ان شود، يا خودش نفس دارد، و يا ندارد، اگر نفس داشته باشد مستلزم آن است كه يك بدن داراى دو نفس بشود، و اين همان وحدت كثير و كثرت واحد است (كه محال بودنش روشن است)، و اگر نفسى ندارد، مستلزم آنست كه چيزى كه به فعليت رسيده، دوباره برگردد بالقوه شود، مثلا پير مرد برگردد كودك شود، (كه محال بودن اين نيز روشن است)، و همچنين اگر بگوئيم: نفس تكامل يافته يك انسان، بعد از جدايى از بدنش، به بدن گياه و يا حيوانى منتقل شود، اين نيز مستلزم بالقوه شدن بالفعل است.
و این در حالي است که معتقدان به رجعت، به پيروي از شريعت اسلام، به قيامت و معاد ايمان دارند و از سوي ديگر انتقال يک روح جدا شده از بدن را به بدن ديگر محال مي دانند. و تنها بر آنند که گروهي از انسانها، پيش از قيامت به اين جهان باز مي گردند و پس از برآورده شدن حکمتها و مصالح آن، بار ديگر به سراي جاوداني مي شتابند تا در روز رستاخيز، همراه با ديگر انسانها برانگيخته شوند؟ و هرگز يک روح، پس از جدا شدن از بدن، به بدن ديگري منتقل نمي گردد.
در قرآن به رجعت به معناي رجوع کسي به اين دنيا در مواردی اشاره شده است که عبارتند از:
1- «وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلّ أُمّة فَوجاً مِمّنّ يُکذِّبُ بآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُون؛[1] روزي که از هر ملّتي گروهي از آنان را که آيات ما را تکذيب مي کردند، زنده مي کنيم و آنان بازداشت مي شوند به يکديگر ملحق شوند».
مسلّماً احياي اين گروه، قبل از رستاخيز است، زيرا در رستاخيز همه گروه ها محشور مي شوند، نه گروه خاصي از هر ملّتي به گواه اين که درباره احياي روز قيامت مي فرمايد: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِي السَّمواتِ وَالأَرضِ إِلاّ آتِي الرحمنَ عبداً لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً وَکُلُّهُمْ آتيهِ يومَ القيامةِ فَرداً؛[2] همه کساني که در آسمان ها و زمين هستند با حال تسليم به محضر خداي مهربان درمي آيند،...، و همه آنان در روز قيامت تنها نزد او حاضر مي گردند».
و در آيه ديگر مي فرمايد: «وَحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ احداً؛[3] آنان را براي حساب گرد آورديم و يک تن را هم رها نمي کنيم».
با توجه به اين دو دسته از آيات بايد گفت که جهان در انتظار دو روز است که در يکي تنها برخي از انسان ها محشور مي شوند و در ديگري، همه انسان ها. روايات شيعه، روز نخست را مربوط به پس از ظهور حضرت مهدي ـ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف ـ و قبل از رستاخيز مي داند.
در هر حال بازگشت گروهي از مردم از صالحان و يا تبهکاران به دنيا قبل از رستاخيز، امر شگفت آوري نيست، زيرا در امت هاي پيشين نيز گروهي پس از مرگ بار ديگر زنده شده و پس از مدتي براي بار دوم درگذشته اند.
بازگشت عده اي به اين جهان، نه مخالف حکم عقل است و نه معارض با نقل؛ زيرا به حکم صريح قرآن، در امت هاي پيشين چنين واقعه اي رخ داده، واين خود بهترين گواه بر امکان آن است.
2- خداوند متعال مي‏فرمايد:«أَ لَمْ‏تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ المَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ؛[4]«آيا نديديد کساني را که از ترس مرگ از ديار خود بيرون رفتند که هزاران تن بودند، خداوند فرمود: بميريد، همه مردند سپس آنان را زنده کرد.»
آيه اشاره به زنده شدن هفتاد هزار خانوار دارد که بر اثر طاعون از دنيا رفته بودند».[5]

3- خداوند مي‏فرمايد:«فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ يُحْيِي اللَّهُ المَوْتي وَيُرِيکُمْ آياتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛[6]«پس دستور داديم که پاره‏اي از اعضاي آن گاو را بر بدن کشته بزنيد تا ببينيد که خداوند اين گونه مردگان را زنده خواهد نمود و قدرت کامل خويش را آشکار خواهد ساخت، شايد شما به خرد درآييد».
آيه مربوط به کشته بني‏اسرائيل است که به قدرت خداوند زنده شد.[7]
4- خداوند مي‏فرمايد:«وَإِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ - ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ؛[8]و به ياد آريد وقتي را که گفتيد: اي موسي! ما به تو ايمان نمي‏آوريم مگر آنکه خدا را آشکارا ببينيم، پس صاعقه سوزان بر شما فرود آمد و آن را به چشم خود مشاهده کرديد. سپس شما را بعد از مرگ برانگيختيم، باشد که خدا را شکر گزاريد.»
آيه مربوط به برخي از قوم حضرت موسي‏عليه السلام است که تقاضاي رؤيت خدا به چشم را کردند که اين خواسته سبب نزول عذاب و مرگ آنان شد ولي خداوند بار ديگر آنها را زنده کرد.[9]
5- و نيز مي‏فرمايد: أَوْ کَالَّذِي مَرَّ عَلي قَرْيَةٍ وَهِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها قالَ أَنّي يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ؛[10]يا به مانند آن کسي که به دهکده‏اي گذر کرد که خراب و ويران شده بود، گفت: به حيرتم که خداوند چگونه اين مردگان را دوباره زنده خواهد کرد، پس خداوند او را صد سال ميراند و سپس زنده‏اش کرد.»
آيه مربوط به يکي از انبياي الهي است که پس از صد سال دوباره زنده شد.[11]
6- خداوند از حضرت عيسي‏عليه السلام حکايت کرده که فرمود: وَأُحْيِي المَوْتي بِإِذْنِ اللَّهِ؛[12]من مرده را به اذن خدا زنده مي‏کنم.»
مطابق روايات نبوي که هر آنچه در امت‏هاي پيشين اتفاق افتاده در اين امت نيز واقع خواهد شد، مسأله رجوع به دنيا بعد از مرگ در اين امت نيز امري واقع شدني است.

[=Times New Roman][1][=Times New Roman].نمل/84.

[=Times New Roman][2][=Times New Roman].مريم/93ـ 95.

[=Times New Roman][3][=Times New Roman].کهف/47.

[=Times New Roman][4][=Times New Roman].سوره بقره، آيه 243.

[5].درالمنثور، ج 1، ص 311.«أخرج وكيع و الفريابي و ابن جرير و ابن المنذر و الحاكم من طريق سعيد بن جبير عن ابن عباس في قوله أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ قال كانوا أربعة آلاف خرجوا فرارا من الطاعون و قالوا نأتي أرضا ليس بها موت حتى إذا كانوا بموضع كذا و كذا فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا فمر عليهم نبى من الأنبياء فدعا ربه أن يحييهم حتى يعبدوه فأحياهم».

[6].سوره بقره، آيه 73.

[7].در المنثور، ج 1، ص 79.«و اخرج ابن جرير عن ابى العالية قال أمرهم موسى ان يأخذوا عظما فيضربوا به القتيل ففعلوا فرجع الله روحه فسمى قاتله ثم عاد ميتا كما كان قوله تعالى كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ الآية».

[8].سوره بقره، آيات 55و56.

[9].درّ المنثور، ج 1، ص 70؛ کشاف، ج 1، ص 27.«و أخرج ابن جرير و ابن أبى حاتم عن الربيع بن أنس في قوله وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً قال هم السبعون الذين اختارهم موسى فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ قال ماتوا ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ فبعثوا من بعد الموت ليستوفوا آجالهم».

[10].سوره بقره، آيه 259.

[11].کشاف، ج 1، ص 295؛ درالمنثور، ج 1، ص 331.«أخرج عبد بن حميد و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و الحاكم و صححه و البيهقي في الشعب عن على بن أبى طالب في قوله أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ قال خرج عزير نبى الله من مدينته و هو شاب فمر على قرية خربة وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها ف قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ فأول ما خلق منه عيناه فجعل ينظر إلى عظامه و ينظم بعضها إلى بعض ثم كسيت لحما ثم نفخ فيه الروح فقيل له كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فاتى مدينته و قد ترك جارا له إسكافا شابا فجاء و هو شيخ كبير».

[12].سوره آل عمران، آيه 49.

amirshayan;147710 نوشت:
آیا آیه ای وجود دارد که صراحتا رجعت را رد کند؟
منظورم از رجعت چند بار زندگی کردن انسان ها است یا به عبارتی روح هر فرد پس از مرگ با کابدی جدید زندگی بعدی خود را تجربه میکند و پس از چند زندگی از او سوال و جواب میشود.

با سلام خدمت شما دوست عزیز
این چیزی که شما می فرمایید ظاهرا رجعت نیست بلکه تناسخ است.تناسخ به معنای حلول دوباره روح در جسم انسانی است.
تناسخ هم در اموزه های دینی ما باطل می باشد.و این غیر از رجعت می باشد که مورد پذیرش شیعه می باشد.

از جمله آیاتی که در قرآن کریم با تناسخ در تضاد می باشد آیه های ۱۰۰-۹۹ سوره مومنون است که جناب حامد فرمودند.
در آیات ۵۳-۵۱ سوره یس هم داریم:
وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الأجْدَاثِ إِلَی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ (٥١)قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (٥٢)إِنْ کَانَتْ إِلا صَیْحَهًٔ وَاحِدَهًٔ فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنَا مُحْضَرُونَ (٥٣)
و در صور دمیده شود، ناگهان آن ها از قبرها ، شتابان به سوی پروردگارشان می روند(۵۱) می گویند ای وای بر ما چه کسی ما را از خوابگاهمان بر انگیخت؟ (آری) این همان است که خداوند رحمان وعده داده است و فرستادگان او راست گفتند.(۵۲) صیحه واحدی بیش نیست، ناگهان همگی نزد ما حاضر می شوند.(۵۳)
در کنار این ها وجود عالم برزخ در تضاد کامل با تناسخ است.
همچنین در میان روایات حدیثی از امام رضا (ع) است که می فرمایند:
من قال بالتناسخ فهو کافر بالله العظیم یکذب بالجنه و النار
هرکس قایل به تناسخ باشد نسبت به خدا کافر شده و بهشت و جهنم را تکذیب نموده است.

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُون‏(99مومنون)
چون يكيشان را مرگ فرارسد، گويد: اى پروردگار من، مرا بازگردان‏

نكته‏ها:
1- مخاطب در جمله" رَبِّ ارْجِعُونِ" كيست؟
با توجه به اينكه كلمه" رب" مخفف" ربى" به معنى" پروردگار من" مى‏باشد، آغاز اين جمله نشان مى‏دهد مخاطب خداوند متعال است، ولى از آنجا كه" ارجعون" (باز گردانيد مرا) به صيغه" جمع" آمده، مخاطب نمى‏تواند خدا باشد، و جمع اين دو تعبير در جمله فوق سؤال‏انگيز شده است.
جمعى از مفسران معتقدند كه مخاطب خداوند است و ذكر صيغه جمع در اينجا به عنوان احترام و تعظيم است، كه در زبان فارسى ما نيز معمول است به مخاطب واحد، هنگام احترام" شما" مى‏گوئيم، ولى با توجه به اينكه اين تعبير در زبان عربى، مخصوصا در اعصار گذشته، رائج نبوده، و در قرآن نيز نمونه‏اى براى آن ديده نمى‏شود، ضعف اين تفسير روشن است «1».
جمع ديگرى از مفسران گفته‏اند مخاطب در واقع فرشتگان مرگ و قبض ارواحند، و گفتن كلمه" رب" يك نوع استغاثه به درگاه خدا مى‏باشد كه در سخنان روز مره ما نيز فراوان است كه وقتى انسان در بحرانى سخت قرار مى‏گيرد نخست به درگاه خدا استغاثه مى‏كند و بعد از مردم يارى مى‏طلبد و فرياد مى‏زند:" اى خدا! اى خدا! مرا نجات دهيد، به كمك من بشتابيد".
اين تفسير صحيحتر به نظر مى‏رسد.

با تشکر فراوان .خدا خیرتون بده .
منظور من همون تناسخ بود و شخصی که من با او در این مورد گفتگو داشتم از من آیه ای از قرآن را میخواست که صراحتا این موضوع رو رد کند (نه با تفسیر و احادیث ).
اعتقادی که او داشت و در غرب هم رایج هست وجود چند زندگی برای هر فرد برای رعایت عدالت وبهتر به کمال رسیدن است که خودم با دلایل عقلی ان را رد میکنم ولی به آیه قرآن نیاز دارم.

amirshayan;147966 نوشت:
اعتقادی که او داشت و در غرب هم رایج هست وجود چند زندگی برای هر فرد برای رعایت عدالت وبهتر به کمال رسیدن است که خودم با دلایل عقلی ان را رد میکنم ولی به آیه قرآن نیاز دارم.

سلام
خصوص این دو آیه ای که ذکر شد مناسب است
البته آیه "انا لله و انا الیه راجعون" هم دلالت دارد چه اینکه رجعت بسوی خدا خلاف بازگشت به دنیا و آن هم بطور مکرر است
موفق باشید

amirshayan;147966 نوشت:
با تشکر فراوان .خدا خیرتون بده . منظور من همون تناسخ بود و شخصی که من با او در این مورد گفتگو داشتم از من آیه ای از قرآن را میخواست که صراحتا این موضوع رو رد کند (نه با تفسیر و احادیث ). اعتقادی که او داشت و در غرب هم رایج هست وجود چند زندگی برای هر فرد برای رعایت عدالت وبهتر به کمال رسیدن است که خودم با دلایل عقلی ان را رد میکنم ولی به آیه قرآن نیاز دارم.

با سلام
بله مشخص است که این سوال مربوط به تناسخ است و نه رجعت که در بالا هم تذکر دادیم.این تفکر را در اکثر ادیان غیر الهی می توان دید، مانند تمام آیین های هندی، اعم از هندوئیزم، جینیزم، بودیزم و....که در غرب هم طرفدار زیادی دارد.
اما آیاتی که ذکر شد صراحت در رد تناسخ است و کفایت می کند برای جواب دادن به شخص مورد نظرتون.

الف) تاريخچه و چگونگي اعتقاد به تناسخ: عقيده به تناسخ از هندوستان و چين و اغلب ممالك آسيائي ظهور كرده و كم كم به پاره اي از ممالك شرق و غرب هم رسيده است،(1) لذا تناسخ زيربناي عقيده آئين هايي مانند: بودائي و برهمائي (برهمني) را تشكيل مي دهد. اين گروه در عين اعتقاد به موضوع پاداش و كيفر، منكر معاداند. مي گويند: انسان نتيجه اعمال تلخ و شيرين خود را در همين جهان مي چشد، زيرا اگر نيكوكار باشد، روح او به بدن انسان سعادتمند و خوشبختي كه غرق در عزت و نعمت است و يا بدن حيوان مفيد و سودمندي مانند: گوسفند و گاو، تعلق مي گيرد .(2) اما اگر شرور و بدكار باشد، روح او به بدن انسان بدبخت مانند افراد معلول و بيمار و تنگدست و يا حيوان پست و موذي مانند خوك و موش تعلق مي گيرد، و پاداش و كيفر خود را در اين جهان مي بيند. از نظر اين گروه، جهان توالي نفس است، يعني روح ها پيوسته از بدني جدا شده، و از طريق زاد و ولد به بدن هاي ديگري، خواه انسان و خواه حيوان، تعلق مي گيرد.(3)
ب) معناي تناسخ: تناسخ در لغت از ماده «نَسْخ» به معناي انتقال است.(4) و يا به معناي زايل كردن يك چيز به وسيله چيز ديگري كه جايگزين آن مي شود، مانند زايل شدن سايه به وسيله نور خورشيد، و از بين رفتن جواني به وسيله پيري.(5) و در اصطلاح عبارت است از انتقال نفس مادّي و طبيعي به بدن ديگر.(6)
ج) اقسام تناسخ: به طور كلي تناسخي كه از طرف معتقدان به آن مطرح شده، سه قسم است:
1- تناسخ مطلق: تناسخ مطلق، عبارت است از اين كه، نفس در همين جهان از يك بدن به بدن ديگر و نيز از آن بدن به بدن سومي منتقل شود، به طوري كه اين روند بيوقفه براي هميشه ادامه يابد، بدني كه نفس به آن منتقل مي شود ممكن است بدن انسان، حيوان و يا گياه باشد و غالباً اين انتقال از طريق تعلق گرفتن به چنين انسان يا حيوان و يا سلول نباتي انجام مي گيرد. اعتقاد به اين گونه تناسخ به قدماي فلاسفه نسبت داده شده است.(7)
2- تناسخ محدود (نزولي): تناسخ محدود يا به عبارتي نزولي، آن است كه انتقال و دگرگوني به بعضي از نفوس اختصاص داشته باشد نه همه آنها، اين نوع تناسخ همان گونه كه از جهت افراد محدود است از جهت زمان نيز محدود مي باشد، زيرا نفس سرانجام به مرحله اي خواهد رسيد كه ديگر به بدن منتقل نمي شود، بلكه به عالم نور و عقول مي پيوندد.(8) به عبارت ديگر: تناسخ نزولي، آن است كه نفس به واسطه شرافت و كمال مزاج انساني، در آغاز به بدن انسان تعلق مي گيرد، و پس از مفارقت از آن به حسب ملكات حاصله خود يا به بدن انسان ديگري و يا به بدن حيوان و يا جسم نامي و يا معدني تعلق خواهد گرفت، پس بدن انسان باب الابواب ورود ملكوت به عالم طبيعت است و نفس به واسطه آن به مراحل پست تري نزول مي كند(9)، خلاصه تناسخ نزولي يك نوع حركت ارتجاعي و واپس گرايي نفس است. صدرالمتألهين در شرح اين عقيده (تناسخ نزولي) چنين مي گويد: «نخستين جايگاه براي روح، بدن مادي انسان است كه آن را دريچه پيدايش حيات در بدن هاي حيواني و گياهي مي نامند. اين همان نظر «يوذاسف تناسخي» است، او معتقد بود كه نفوس انسان هاي سعادتمندي كه به حدّ كمال رسيده اند، پس از جدا شدن از بدن به عالم عقلي و جهان برتر مي پيوندند، و به درجه اي از سعادت كه چشمي نديده و گوشي نشنيده و بر قلب كسي خطور نكرده، دست خواهند يافت. اما نفوس ديگران - مانند انسان هايي كه به سعادت متوسط و يا ناقص، تا نهايت درجه نقصان، دست يافته اند و نيز انسان هاي شقاوتمند با درجات گوناگونشان - از يك بدن به بدن ديگري از نوع انسان و نه نوع ديگر، منتقل شده و آن را تدبير مي كند. برخي ديگر فقط انتقال روح به بدن حيوان را جايز دانسته، و برخي ديگر انتقال از بدن انسان به بدن گياه را نيز روا دانسته اند، و گروهي حتي منتقل شدن به جسم جامد را نيز پذيرفته اند».(10) قسم اول را نسخ، و دوم را مسخ، و سوم را فسخ و چهارم را رسخ مي نامند.(11)
3- تناسخ صعودي: قسم سوم تناسخ، تناسخ صعودي است كه عكس تناسخ نزولي مي باشد به اين معنا كه حيات ابتدا به موجودي كه آمادگي بيشتري دارد، افاضه مي شود و سپس به موجوداتي كه استعدادشان كمتر است به ترتيب به آنها اعطا مي شود، كساني كه قائل به تناسخ صعودي هستند، معتقدند كه گياه از استعداد بيشتري براي حيات برخوردار است و براي كسب فيض جديد، نسبت به حيوان و انسان اولويّت دارد، و از سوي ديگر انسان خواهان نفس شريف تري است، يعني نفسي كه مراحل گياهي و حيواني را سپري كرده باشد.
بنابراين، حيات ابتدا به گياه داده مي شود و سپس به حيوان و به دنبال آن به انسان منتقل مي شود.(12) اين نظريه شباهت زيادي به نظريه حركت جوهري دارد كه مي گويد: اشياء در سايه حركت جوهري از قوه به فعليت و از نقص به كمال مي رسند، و گياه به حيوان سپس به انسان تبديل مي شود، ولي با هم تفاوت دارند، فرقشان در اين است كه بنا بر تناسخ، تكامل به صورت گسسته و ناپيوسته انجام مي گيرد، به اين شكل كه نفس نباتي از گياه به بدن حيوان، و سپس به بدن انسان منتقل مي شود، اما در حركت جوهري، دگرگوني و تحوّل به نحو پيوسته صورت مي پذيرد.(13)
د) دلائل بطلان تناسخ: بر ابطال تناسخ دو برهان وجود دارد، كه همه انواع آن را در برمي گيرد و اختصاص به نوع خاصي از تناسخ ندارد، شرح اين دو برهان به عبارت زير است:
برهان اول: بطلان اجتماع دو نفس در يك بدن: هرگاه بدن صلاحيت و استعداد كامل براي حدوث نفس پيدا بكند، بدون تأخير نفس شايسته اي از طرف مبدء متعال و فيّاض بر وي افاضه مي شود. پس اگر نفس بدن ديگري بر آن تعلق بگيرد، لازم مي آيد با اين يك بدن دو نفس باشد، و اين باطل است زيرا اولا: تشخص هر فرد وابسته به نفس و روح آن است و فرض دو نفس براي يك شخص به معناي فرض دو ذات و دو وجود براي يك وجود و يك ذات باشد و ثانياً: هر كس به روشني در مي يابد كه يك بدن در ذات خود يك نفس بيشتر ندارد وگرنه آثار مختلف آن دو آشكار مي گرديد.(14)
برهان دوم: نبودن هماهنگي ميان نفس و بدن: تعلق نفس به بدن ذاتي بوده و بينشان تركيب طبيعي و اتحادي است، و هر يك از آنها با ديگري داراي حركت ذاتي و جوهري مي باشد، و از سوي ديگر نفس در آغاز پيدايش، نسبت به همه حالاتش بالقوه مي باشد، و بدن نيز چنين است، و در برابر هر يك از دوران هاي كودكي، نوجواني، جواني، پيري، شأن و حالات خاصي دارد. و آن دو (نفس و بدن) با هم از قوه به فعليت مي رسند، و تا وقتي نفس به يك بدن تعلق دارد درجات قوّه و فعلِ آن، متناسب با درجات قوّه و فعل در همان بدن خاص مي باشد. پس هنگامي كه نفس در نوعي از انواع بالفعل باشد، محال است كه بار ديگر قوّه محض گردد, همان گونه كه محال است حيوان پس از كامل شدن خلقتش، نطفه و علقه شود. چون اين حركت جوهري ذاتي بدن و نفس حيواني است، و ممكن نيست به طبع يا قسر، و به اراده يا جبر، يا اتفاق اين حركت ذاتي نابود يا دگرگون شود، پس اگر نفس مستنسخه اي از بدن ديگري به اين بدن تعلق گيرد، لازم مي آيد كه بدن يك نفس بالقوه و يك نفس بالفعل داشته باشد. و نيز لازم مي آيد كه بدن از همان جهت كه بالفعل است بالقوه هم باشد، زيرا تركيب طبيعي اتحادي بين دو چيزي كه يكي بالفعل و ديگري بالقوه باشد، محال است و يك چيز نمي تواند از يك جهت بالفعل و از جهت ديگر بالقوه باشد.(15)
هـ ) نتيجه: 1- تناسخ زيربناي عقيده آئين هاي مانند: بودائي و برهمائي را تشكيل مي دهد.
2- در لغت به معناي انتقال و در اصطلاح به معناي انتقال و تعلق نفس مادي بعد از زوال و جدا شدن از بدني به يك بدن ديگر.
3- به طور كلي تناسخي كه از طرف معتقدان به آن مطرح شده سه قسم (تناسخ مطلق، محدود (نزولي) و صعودي) است و هر سه قسم آن باطل است.
4- تناسخ به دو دليل باطل است: اولا سبب اجتماع دو نفس در يك بدن مي شود و ثانياً هماهنگي ميان نفس و بدن را از بين مي برد، چنان كه توضيحش گذشت.

پاورقی:
1. زمرديان، احمد، حقيقت روح، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ سوم، 1372، ص 437.
2. سبحاني، جعفر، معاد انسان و جهان، انتشارات مكتب اسلام، چاپ دوم، 1373، ص 184.
3. همان.
4. اقرب الموارد، ج 2، ماده نسخ.
5. راغب الاصفهاني، المفردات الفاظ في غريب القرآن، المكتبه المرتضويه، ص 490، ماده نسخ.
6. صدر الدين محمد شيرازي، الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ چهارم، 1410 هـ ، ج 9، ص 4.
7. سبحاني، جعفر، الالهيات، مكتب الاعلام الاسلامي، الطبعه الثانيه، 1411 هـ . ق، ج 3، ص 797.
8. همان.
9. زاهدي، زين الدين، شرح منظومه فارسي، قم، انتشارات مصطفوي، چاپ دانشگاه مشهد، ج 3، ص 190.
10. الحكمه المتعاليه، بيروت، چاپ چهارم، ج 1، ص 8. اين مدرك قبلا در شماره 6 مفصل آمده است.
11. حكيم سبزواري مي گويد: (نسخٌ و مسخٌ رسخٌ فسخٌ قُسما ـ انساناً و حيواناً جماداً نما) تعلق گرفتن نفس مفارق به بدن انسان يا حيوان يا نبات يا جماد به چهار بخش (نخس و مسخ و رسخ و فسخ) تقسيم مي شود. حكيم سبزواري، شرح منظومه، انتشارات دارالعلم، ص 317.
12. الالهيات، ج 2، ص 798، و اسفار، ج 9، ص 8.
13. سبزواري، ملاهادي، اسرار الحكم، ص 293 و 294، ر.ك. سبحاني، جعفر، الالهيات، مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ دوم، 1411 هـ . ق، ج 2، ص 798.
14. اسفار، ج 9، ص 10 و شرح منظومه، ص 316.
15. اسفار، ج 9، ص 2 و 3.

موضوع قفل شده است