زهر هجری کشیده ام که مپرس!

تب‌های اولیه

40 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
زهر هجری کشیده ام که مپرس!

سلام
من تازه عضو این سایت شده ام و مشکلی دارم که سراغ راه حلش را از شما می خواهم.
پسری 26 ساله اهل یکی از شهرستان های کرمانشاه و فوق لیسانس دارم. 2 سال پیش با دختری آشنا شده ام.آشنایی ما از طریق تلفن بود. از همان ابتدا نظرم را جلب کرد. با اینکه خیلی سعی می کرد کلی دلیل بیاره که این ارتباط اشتباهه اما بیشتر منو به طرف خودش کشوند. اخه چطور میشه تو این دوره و زمونه یه دختری که 4 سال از من کوچتره این قدر فهمیده باشه و نخواد با پسری دوست بشه؟ بهر حال هر طوری بود کمی نظرش رو جلب کردم. با اینکه سخت بود ولی خب شد!!! نمی خوام تمام این دو سال رو براتون تعریف کنم اما باور کنید خیلی خانومه. میدونم که می خواید بگید اگه خانوم بود حاضر نمیشد دوست بشه و از این حرفا... ولی باور کنید گاهی استثنایی هم وجود داره. هزاران بار امتحانش کردم اما همیشه موفق شد که بهترین نمره رو از امتحاناتش بگیره. خیلی دوسم داشت خیلی! اما یه اشکالی عاشقی ما داشت اونم این بود که ما همدیگه رو از نزدیک ندیدیم!!! و یه بار عکس همدیگه رو دیدیم. من خودم از نظر ظاهر خوبم! ولی اون خانوم هم ظاهرا خوبه.
خب بریم سر اصل مطلب:
اصل مطلب اینکه خانوادش مخالف ازدواج ما هستن. من مطمئنم که خانوم موافقه ولی مادرش و پدرش...؟ مادرش میگه ما دختر به کرد نمی دیم(اونا زنجانی هستن). البته من به خاطر اونا کارم رو انتقالی گرفتم و به زنجان اومدم و حاضرم به خاطرخانوم هرجایی زندگی کنم. اما بازم مخالفن. نمیدونم چی کار کنم. ما همدیگه رو خیلی دوس داشتیم. 3.4 ماهی میشه که ارتباط مون قطع شده. البته از طرف خانوم. من هم sms میدم هم زنگ می زنم. اما خانوم حتی عارش میشه یه sms بده. دارم دیوونه میشم. من به خاطر خانوم از همه چیزم گذشتم. اما اون حاضر نیست به خاطر من یه ذره سختی بکشه و از پدر و مادرش جدا بشه. شما رو به خدا بگید چه کنم. دلم نمی خواد بدون خانوم نفس بکشم...
خانوم دوستت دارم.....................:Gol::hamdel:

سلام
فکرشو می کردم که پیدا کردن راه حل سخت باشه اما نه واسه شماها که استادید!! لطفا کمک کنید.
من به خانوم پیشنهاد فرار دادم اما راضی نشد. میگه باید پدر و مادرش راضی باشن نه مجبور. خیلی هوای پدر و مادرشو داره و این منو حرص میده. کاش یه ذره هم به فکر من بود. منی که عاشقشم. حاضرم هر کاری برای بدست آوردنش انجام بدم. من حاضرم به خاطر خانوم از خانواده ام بگذرم از مادرم از دوستانم از همه فامیل ها... اما خانوم حاضر نیست حتی به دیدن من بیاد. البته بعد از مخالفت خانواده اش حاضر نشد که همدیگه رو ببینیم. اما قبلش می گفت که منو ندیدی چطور دوسم داری. شاید از ظاهرم خوشت نیومد... ولی من دوسش دارم. دوسش دارم تا پای جونم باهاش هستم... چند بار خواستم خودکشی کنم اما نمردم. میدونم که همش به خاطر دعا های خانومه. دلش پاکه. هر وقت واسم دعا کرده مستجاب شده. بدون خانوم می میرم....
به او بگویید دوستش دارم...............

سلام دوستان
عرض ادب و احترام
دو ست عزیز به سایت انجمن گفتگوی دینی خوش آمدید
دوست عزیز انجمن مشاوره اسک دین خیلی مراجعه دارد باید یکم صبر کنید که استادید بیایند و کمک کنند
اما چند نکته

*amir*;147638 نوشت:
من به خانوم پیشنهاد فرار دادم

عزیز دل این چه فکری است شما قرار یه عمر با خانم زندگی کنی فرار که راه حل نیست مشکل کنونی را هزار برابر می کند
*amir*;147638 نوشت:
خیلی هوای پدر و مادرشو داره

*amir*;147511 نوشت:
نمی خوام تمام این دو سال رو براتون تعریف کنم اما باور کنید خیلی خانومه

کسی که هوای پدر و مادرش داره حتما ادم خوبی است انتظار شما خیلی بیجا است
هر مشکلی راه حلی دارد نباید با حرکات اشتباه موضوع را خراب تر کنید

با سلام
وقتی شما میخواید به خاطر اون خانم خودتون رو بکشید پس راه حل براچیتونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من میگم آشنایی شما از اول از طریق درستی نبوده. قبل از اینکه شناخت کاملی از اون دختر پیدا کنید و از اینکه توی چه موقعیتی هستند و پدر و مادرشون چطورند دلبسته شدید و این کارت درست نبوده.
حالا بریم قضیه رو بررسی کنیم: اگه این خانم به شما بدون هیچ شناختی پیشنهاد میشد بعد شما طبق روال وارد مسئله خواستگاری میشدید همون اول کار وقتی میفهمیدی که پدرو مادر ایشون نمیذارند دخترشون با یه کرد ازدواج بکنه بدون هیچ دردسری مسئله خاتمه پیدا میکردو این همه از شما انرژی و وقت نمیگرفت و شما الان با آسایش خاطر به زندگیتون میرسیدید ولی شما دقیقا برعکس کار کردید
همیشه این رو بدونید که نصف قضیه دختر خانمه و نصف دیگش والدین و سرپرست دختره و شما نمیتونید نادیده بگیریدشون اونا حق دارند که نخوان دخترشون رو به شما بدن.همونطوری که دختر حق داره همسر آینده اش رو انتخاب کنه پدر و مادر هم حق دارند که نسبت به دامادشون نظری داشته باشند.
شما الان به این مسئله درست فکر نمیکنید ولی بعدا که به پشتوانه پدر ومادر احتیاج داشتید که حتما هم محتاج میشید در اینجور ومصلت کردن مطمئنا پشیمون خواهید شد
اشتباه رو با اشتباه پاسخ نمیدن
انتخاب عاقلانه=== زندگی عاشقانه

سلام
میدونم که از آخر به اول شروع کردم ولی الان چه کنم؟؟؟ به خانوم میگم دوستت دارم. بدون تو میمیرم
میگه: چی منو دوس داری؟ عاشق چشم و ابروم شدی؟ ندیده و نشناخته؟
میگم: مهربونیت
میگه: زیاد مهربون نیستم. اشتباه می کنی.
میگم: ولی واسه من مهربونی
میگه: چرا نمیری سراغ زندگیت؟ چرا ازدواج نمی کنی؟ کار که داری. دیگه چی میخوای؟
میگم: فقط تو دنیای منی
میگه: اگه من که فقط دنیای توام ازت بخوام چی؟
میگم: نکنه کس دیگه ای رو دوس داری؟
میگه: پای کس دیگه ای نیست. به خاطر خودت میگم.
میگم: زنم میشی؟
میگه: فکر می کنی با این همه تفاوت خانوادگی و فرهنگی و محل زندگی و... خوشیخت میشیم؟ خوب میدمنی که من تابع نظر پدر و مادرم هستم.
میگم:....
چی بگم؟ چی دارم که بگم؟ مشاوراتون کی میان تا کسی هم یه راه حل به من بگه؟؟؟؟
خانوم بدون تو می میرم..................

[=&quot]با سلام و احترام[=&quot]

[=&quot]اگر کمی صبر کنید ان شاءالله کارشناسان هم راهنمایی تون می کنند[=&quot].

[=&quot]ضمنا [=&quot]شما میتونین در کنار این مشاوره، از "مشاور تلفنی"[=&quot] "09640" که مربوط به مرکز ملی پاسخ گویی به سوالات دینی هست هم راهنمایی بگیرین[=&quot].

برای اطلاع بیشتر می تونین به تاپیک زیر مراجعه کنید. (خصوصا پست 7)
مشاوره تلفنی

[=&quot]اما فعلا من نظر خودم رو میگم[=&quot].

*amir*;147638 نوشت:

من به خانوم پیشنهاد فرار دادم اما راضی نشد.

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آقای محترم با این پیشنهادی که شما به اون دختر خانم دادین به نظرم اگر هیچ وقت پاسخ تون رو ندن هم حق دارن.

شما به مساله وجوب اذن پدر در ازدواج دختر فکر کردین؟!

*amir*;147638 نوشت:

من حاضرم به خاطر خانوم از خانواده ام بگذرم از مادرم از دوستانم از همه فامیل ها...

[=&quot]آشنایی های تلفنی یا اینترنتی از ریشه اشتباه هست و مثل یک سراب میمونه
مثل ماشین های پشت شیشه نمایشگاه میمونه که وقتی بخری و استفاده کنی تازه کم کم به اشکالاتش پی میبری.

وقتی شما به خاطر ایشون که حتی یکبار هم از نزدیک ندیدین شون!!! حاضرین از خانواده و حتی مادرتون!!! که عمریه براتون زحمت کشیده و... بگذرین، مطمئن باشید اگر بعد از ازدواج هم از ایشون خطایی ببینید و دلسرد بشین به راحتی ازشون میگذرین.

*amir*;147638 نوشت:

ولی من دوسش دارم. دوسش دارم تا پای جونم باهاش هستم... چند بار خواستم خودکشی کنم اما نمردم.

*amir*;147638 نوشت:
[=arial]
[=arial]به خانوم میگم دوستت دارم. بدون تو میمیرم
[=arial]میگه: چی منو دوس داری؟ عاشق چشم و ابروم شدی؟ ندیده و نشناخته؟
[=arial]میگم: مهربونیت
[=arial]میگه: زیاد مهربون نیستم. اشتباه می کنی.
[=arial]میگم: ولی واسه من مهربونی
[=arial]میگه: چرا نمیری سراغ زندگیت؟ چرا ازدواج نمی کنی؟ کار که داری. دیگه چی میخوای؟
[=arial]میگم: فقط تو دنیای منی

خواستگاری آداب خاصی داره و ابراز محبت قبل از محرمیت (چه برسه قبل از خواستگاری) کار بسیار نادرستی هست.

یک نکته رو هم به عنوان نماینده تمام دختران باید عرض کنم:

درسته خانم ها عاطفی هستند و دوست دارن همسرشون خیلی دوست شون داشته باشه، منتهی دختران متدین از اینکه نامحرم بهشون ابراز محبت کنه به شدت متنفرند.

ضمن اینکه اقتدار مرد برای یک زن خیلی خیلی مهم هست.

صمیمیت و ابراز محبت بیش از حد به شدت به اقتدار مرد ضربه می زنه. خصوصا شما که هنوز حتی به خواستگاری شون هم نرفتید!!

سلام
ممنونم از اعتمادتون
دوست من به نظر من شما تو امتحانات تون او را قبول كرديد ولي او هم امتحاناتي از شما گرفته كه شايد شما نمره قبولي نگرفته باشيد.
شايد حس مردونه ما عشق را يك طرفه تفسير كنه اما از احساس مردونه كه بگذريم و برويم تو اتوبان حقيقت مي بيينم كه اتوبان عاشقي دو طرفه است.
بابا طاهر ميگه
چه خوش بي مهربوني هر دو سر بي
كه يك سر مهربوني درد سر بي

راستي شما عاشق او هستيد اين قبول اما او هم عاشق شما هست؟ به اين فكر كرديد؟
به اين سئوالم با دقت فكر كنيد شما ته ته ته عشق تون او را براي خودش مي خواهيد يا او را براي خودتان مي خواهيد؟
با دقت جواب بدهيد در خدمت تون خواهم بود

*amir*;147511 نوشت:
من به خاطر خانوم از همه چیزم گذشتم. اما اون حاضر نیست به خاطر من یه ذره سختی بکشه و از پدر و مادرش جدا بشه. شما رو به خدا بگید چه کنم. دلم نمی خواد بدون خانوم نفس بکشم...

سلام
خوب بگو میام بغل خونتون خونه میخرم یا اصلا اگه دوست دارید میام با خودتون زندگی می کنم بعد که از پل گذشت کم کم به جدا شدن راضیش کن
اگر به کرد بودن ایراد گرفتن بگو درسته یه نفر به شما بگه بخاطر اینکه ترک هستید بهتون زن نمیدیم
خلاصه اگر مصلحت باشه جور میشه ، نشد ،خانوم زیاده ، فقط مشکل گیر دل شماست که کم کم برطرف خواهد شد
موفق باشید

سلام
آذربانو:
من اگه این پیشنهاد رو دادم فقط به خاطر این بود که همدیگه رو از دست ندیم.
حامی:
اگه تو متحاناش قبول نشدم چرا نمیگه؟ باور کنید فقط و فقط به خاطر مخالفت پدر و مادرشه. مطمئنم که مهربونی مون دو طرفه ست. عشق من یه طرفه نیست. اگه یه طرفه بود دوسال طول نمی کشید. فکر نکنید از اون دخترایی هست که هر روز با یه پسره. دختری مذهبی مهربون چی بگم؟؟؟
ته ته ته ته ته عشقم می خوام مال هم باشیم. می خوام زن من باشه. می خوام خوشبختش کنم. میخوام... میدونم اگه بگم اونو واسه خودش میخوام می گید که تنهاش بذارم. خیلی تلاش کردم که بهش فکر نکنم اما نمیشه. نمی تونم....
من روانشناسی خوندم و می تونم با کمی حرف زدن طرف مقابل رو بشناسم. الان هم خانوم رو می شناسم. میدونم چطور دختریه. باهام کنار میاییم. نه سرابه و نه ماشین پشت ویترین نمایشگاه. تو این 2سال مشکلاتی واسم پیش اومد. بیماری سختی گرفتم و برای مداوا مجبور شدم برم آلمان. اما خانوم تنهام نذاشت. همیشه برام دعا می کرد و جویای حالم بود. با اینکه ممکن بود من زنده نمونم اما اون پیشم موند. خیلی نا امید بودم و اونقدر بهم امیدواری داد تا اینکه سراغ درمان بیماریم رفتم. باور کنید خیلی خوبه. واقعا خانومه. میدونم هر چی از خوبی هاش بگم می گید که عاشقی نمی فهمی اما باور کنید خوبه.یه دونه اس..... منتظر راه حل هستم..........
خانوم تنهام نذار............................................

حامد;147918 نوشت:
سلام
خوب بگو میام بغل خونتون خونه میخرم یا اصلا اگه دوست دارید میام با خودتون زندگی می کنم بعد که از پل گذشت کم کم به جدا شدن راضیش کن
اگر به کرد بودن ایراد گرفتن بگو درسته یه نفر به شما بگه بخاطر اینکه ترک هستید بهتون زن نمیدیم
خلاصه اگر مصلحت باشه جور میشه ، نشد ،خانوم زیاده ، فقط مشکل گیر دل شماست که کم کم برطرف خواهد شد
موفق باشید

من کارم رو انتقال گرفتم و اومدم زنجان. جایی که نه فامیلی دارم نه آشنایی. تک و تنها!! اما به خاطر خانوم تحمل کردم و تحمل می کنم. حاضرم هر جایی که اونا بگن زندگی کنم. البته گیر دادنشون به خاطر اینه که خانواده ها همدیگه رو نمی شناسن. شهر دیگه هستم و از این جور چیزا...؟ ایا درسته که راه ما رو گرفتن؟؟؟
باور کنید خانوم من یه دو نه اس. چطوری کسی که تمام دنیاممه فراموش کنم؟؟؟
خانوم کجایی که ببینه ازم می خوان فراموشت کنم.... خانوم..................

دوست من چند سوال داشتم مورد مشابهی من دیدم مثل شما

شما سنی هستید؟ایشون شیعه؟یا هر دوشیعه هستید؟

دوم اینکه من فکر میکنم ایشون به شما علاقه داره ولی خیلی باهوشه یعنی بر خلاف خانوم های دیگه بر اساس احساسات تصمیم میگیرند میدونید چرا اینو گفتم اگه ایشون بخواد فرار کنه و یا غیره که شما دوست داشتن و عشقو خلاصه کردید تو اون میگید چون این کارو نمیکنه پس دوسم نداره

ولی احتمالا ایشون اینطوری فکر میکنند اگر فرار کرد اومد و شما بعد از چند روز چند ساعت چند ماه به هر دلیلی

یکی از دلیلهای خوبم اینه که شما ندیدش بعد چند روز از نوع لباس پوشیدنش و از هر چیزی که به شما بهونه بده ازش دلسرد بشید و عشق اولیه شما از بین بره چی

آیا دوباره میتونه برگرده پیش پدر مادرش خانوداش چی میگن؟ولی برای مرد اینطوری نیست شما 2 سال از خونه دور باشید میتونید راحت برگردید خونه

ولی دختر اینطوری نیست پس اون خیلی باهوش هست و به این نکات توجه کرده و شرایط شما رو قبول نکرده

حالا میرسم به سوال اول این اعتماد در ایشون باید به وجود بیارید یعنی تضمینی بدید اگر اهل سنت هستید حاظرید شیعه بشید ؟

سلام
به نظرتون کسی که دو بار رفته کربلا سنی هست یا شیعه؟؟؟

خانوم منتظرت می مونم.......

سلام
واقعا چقدر سخته که دونفر همدیگه رو دوس داشتته باشن و حاضر باشن به خاطر همدیگه مشکلاتی رئ تحمل کنن اما...
این طور که نوشتین خانوم دختری عاشق و منطقی هست. فکر کنم شما هم کمی منطقی باشید مشکل حله

سلام

حامد;147918 نوشت:
خوب بگو میام بغل خونتون خونه میخرم یا اصلا اگه دوست دارید میام با خودتون زندگی می کنم بعد که از پل گذشت کم کم به جدا شدن راضیش کن

به حرف کی دیگه میشه اعتماد کرد؟؟؟!!! :tajob:

میشه بگید این نسخه ای که پیچیدید

کجای دین ما توصیه کرده؟؟؟

بعد هم اگه خانم قبول نکنه میشه عدم تمکین؟؟؟

بله؟؟؟

po0neh;148199 نوشت:
به حرف کی دیگه میشه اعتماد کرد؟؟؟!!! میشه بگید این نسخه ای که پیچیدید کجای دین ما توصیه کرده؟؟؟ بعد هم اگه خانم قبول نکنه میشه عدم تمکین؟؟؟ بله؟؟؟

سلام
در صحبت ما چیزی که نشان دهنده دادن الزام و اشتراط برای ماندن مرد در خانه پدر زنش باشه نیست در عین حال نگفتیم الزامی به ماندن نداری لذا بعد ببرش بلکه از راضی کردن صحبت کردیم چیزی که اساس و مبنای زندگی زناشویی است یعنی توافق طرفین بر امور . سایر فرضها هم مال شماست و در متن ما هیچ اشاره ای بدان نشده است .
موفق باشید

حامد;147918 نوشت:
خوب بگو میام بغل خونتون خونه میخرم یا اصلا اگه دوست دارید میام با خودتون زندگی می کنم بعد که از پل گذشت کم کم به جدا شدن راضیش کن

حامد;148214 نوشت:
در صحبت ما چیزی که نشان دهنده دادن الزام و اشتراط برای ماندن مرد در خانه پدر زنش باشه نیست در عین حال نگفتیم الزامی به ماندن نداری لذا بعد ببرش بلکه از راضی کردن صحبت کردیم چیزی که اساس و مبنای زندگی زناشویی است یعنی توافق طرفین بر امور . سایر فرضها هم مال شماست و در متن ما هیچ اشاره ای بدان نشده است .

این حرف شما که با این نیت و انتظار از پل گذشتن و بعد عملی کردن خواسته های عملی نشده ی قبل از ازدواج

نه تنها برای من بلکه فکر کنم برای سایر دوستان هم قابل هضم نباشد

در ضمن اگر این آقا به راهکار شما عمل کند

پس از ازدواج وقتی که عطش قبل از وصال فروکش کرد

مطمین باشید در صورت زیر بار نرفتن خانم

ایشون را به عدم تمکین متهم می کنند!!!:Narahat az:

علی یارتان :Gol:

ما هنوز در خم کوچه ایم اونوقت شما درباره عدم تمکین و... صحبت می کنید؟
یه سوال دارم یه جواب:
من به خانومی علاقه مندم. چطوری باهاش ازدواج کنم؟؟؟؟؟؟؟

خانوم رفته بودم کربلا واست کلی دعا کردم. واسه خودت و پدر و مادرت..........
خانوم فقط تو دنیای منی

[="arial narrow"]متاسفانه این ارتباط یه رابطه اشتباه است:
بزارید براتون شرح بدم که شیطان چطور وارد این قضیه شده(لطفا با دقت مطالعه کنید)
ما آدما معصوم نیستیم لذا دارای اشتباهاتی هستیم، آنجایی که گفتید:
با اینکه خیلی سعی می کرد کلی دلیل بیاره که این ارتباط اشتباهه اما بیشتر منو به طرف خودش کشوند. اخه چطور میشه تو این دوره و زمونه یه دختری که 4 سال از من کوچتره این قدر فهمیده باشه و نخواد با پسری دوست بشه؟
متاسفانه محل ورود شیطان در همین جمله شما با اندکی تامل قابل تفهیم است، افرادی هستن(مثل همین خانم طرف مقابل شما) با خدا و تمام تکالیف خود را انجام میدهند (احتمالا)و این را نیز میدانند که دوستی با نامحرم [="darkred"]حرام[/] است، در ابتدا این افراد با عناوینی مثل خواهر، آبجی و یا دوست با افراد آشنا می شوند و از آنجایی که به دین و ایمان خود مطمئن هستند و در این فکر هستند که با خدواند رابطه ای بسیار نزدیک دارند سعی بر آن میکنند که با جملاتی فرد مقابل را راهنمایی کنند ، در همان حال که در فکر این هستند که فردی آگاهی و خوشحال از اینکه با یک انسان رابطه دارند و می توانند او را هدایت کنند شیطان وارد قضیه می شود این رابطه از هر دو طرفین به علاقه تبدیل می شود. آقای امیر خان کاش میشد که این خانم طرف شما این نوشته را می توانست ببیند تا به اشتباه خود پی ببرد، ولاح این شیطان است که به هر طریقه ای انسان ها پاک را با ترفندهای گوناگون از راه راست منحرف می سازد(این همه فیلم نشون میده که شیطان آدمای خوب و خدادارو میخواد از راه راست منحرف کنه) هم خود و هم آن خانوم را از این مشکل برهانید(اگه ممکن است ازدواج واگرنه رهایش کنید ، به نشانه های خدواند توجه کنید)، شاید تا کنون که خانواده طرف مقابل راضی نمی شوند خواست خداست که دوستتان دارد از آن روز بترسید که خدا رهایتان کند. این همه دوستان راهنماییتان می کنند اینها همه نعماتی هستند که باید قدر بدانید انشالله.
البته این روش شیطان فقط برای خانومها نیست آقایان نیز ممکن است از همین روش ضربه بخورند پس مواظب باشید.[/]
[="garamond"]اگر اشتباهی داشتم مرا به بزرگی خود ببخشید من عضو تازه واردی هستم[/]

با سلام
برادر بزرگوار
من فکر می کنم توقع اون خانوم از شما اینه که رسما به خواستگاریش برید . البته شما ننوشته بودید که رسما به خواستگاریش رفتید یا نه
اگه واقعا دوستش دارید. .. اگه فکر می کنید می تونید خوشبختش کنید... اگه فکر می کنید تنها کسیه که می تونه خوشبختتون کنه ... راهش اینه که نشون بدید علاقه تون واقعیه و از راه منطقی وارد بشید
اگه رفتید خواستگاری رسمی با خانواده و قبول نکردن،
بقول دکتر فرهنگ: اینجا بود که خداوند لحاف تشک رو آفرید. برید دم خونشون بست بشینید. البته نه طوری که آبروریزی بشه. طرف حسابتون هم فقط پدرش باشه نه خودش... با محبت و احترام حرف دلتونو بزنید. اگه از دل بربیاد، به دل می نشینه... توکل به خدا کنید
ترو خدا اونو توی موقعیتی قرار ندید که از ارتباط با نامحرم دچار عذاب وجدان بشه. بخاطر همینه که جواب اس ام اس هاتونو نمی ده
اونو تو دوراهی انتخاب بین خودتون و پدر و مادرش قرار ندید ... در این صورت اگه دختر نجیبی باشه، حتما پدر و مادرش رو انتخاب می کنه.
موفق باشید

سلام
کل تاپیکو مطالعه کردم و نظرات دوستان و خوندم فقط یه نکته ای احساس کردم که جاش خالیه این بود که خواستم مطرح کنم :

شما مگه نمگید عاشق اون دختر خانم هستین؟ توجه دارید که چه ادعایی میکنید؟ ادعای عشق و یه عاشق واقعی خوشبختیه معشوق و میخواد

پس اگه واقعا عاشقید به معشوقتون اجازه بدین خودش انتخاب کنه و اگه این وسط ایشون خوشبختیشونو توی نرسیدن به شما دید ، به حرمت عشقی که دارید به خواستش احترام بذارید و برای خوشبختیش دعا کنید.

سلام
گل مینا نوشته هاتون خیلی غم انگیز بود...
منیب گرامی خانواده خانوم مخصوصا مادرشون حتی اجازه نمی دهند که به خواستگاری برویم. میدونم که خانوم به خاطر اینکه با هم دوست بودیم خیلی از طرف خانوده اش تحت فشار بوده و خانواده اش خیلی به خاطر این مساله گله مند بودند. حتی تا آنجا که مادرش نمی خواهد بودن مرابا خانواده مطرح کند. خانوم خیلی مواظب آبروی پدرش و خانواده اش است. نمی دونم دیگه چی بنویسم. چی بگم. قبول دارم که اشتباه شروع کردیم و ممکن است مشکلاتی هم داشته باشیم اما نمی توانم بدون خانوم زندگی کنم. وقتی کسی این قدر به فکر خانواده اش و آبرو آنهاست که حاضر از تمام عشقش بگذرد قابل گذشتن است؟؟؟ من چگونه تنهایی را تحمل کنم؟؟؟ من هم در زندگی سختی هایی کشیده ام. من پدر ندارم، بیماری قلبی دارم و هزاران مشکل دیگر که مطمئنا در زندگی همه مشکل هست. من همه اینها را تحمل می کنم. اما بدون خانوم.... نمی تونم نمی شه....
قراره عمل بشم و تصمیم گرفتم بسپارم اگه از از عمل نیومدم اعضای بدنم رو اهدا کنم. شاید با مردن من خانوم خوشبخت بشه...
دنیای من دوستت دارم.... خانوم عاشقتم... کاش میتونستم طوری بهش خبر بدم که...
ای دنیا وای بر تو اینقدر بی وفایی... بی ارزشی...
دنیا واسه من بدون خانوم یعنی پوچ پوچ پوچ....
ای دنیا وای بر تو....
ای دنیا وای رتو که منو به خاطر 406 کیلومتر دوری از شهر عشقم آواره خودت کردی...
ای دنیا وای برتو...
ای آدمایی که تو دنیا هستین ای جوونا بدونین ازدواج به خوشگلی و تحصیلات و کار و ایمان نیست. که من همه اینا رو دارم اما نمی ذارن خانوم رو ببینم. ازدواج به دل پدر و مادر دختره که آیا راضی باشن یا نه!!
ای دنیا... دنیا... وای بر تو.....

po0neh;148222 نوشت:
این حرف شما که با این نیت و انتظار از پل گذشتن و بعد عملی کردن خواسته های عملی نشده ی قبل از ازدواج نه تنها برای من بلکه فکر کنم برای سایر دوستان هم قابل هضم نباشد

سلام
بحث عدم هضم چیزی است بحث خروج از اصول چیز دیگر
اگر ما از شرط کردن و الزام دادن یا از اجبار و خشونت سخنی به میان آورده بودیم حرف شما درست بود اما وقتی اینطور نبوده راضی کردن همسر بعد از ازدواج برای رفتن به جای دیگر هیچ اشکالی ندارد این که بالاتر از ازدواج فضولی نیست که در صورت قبول صحیح است
موفق باشد

اینطوری که من از صحبتها متوجه شدم.. فکر نمی کنم اون خانم زیاد علاقه ای به این ازدواج داشته باشه..
یه اصراری، یه تحرکی چیزی بالاخره!
پدرش مخالفه یا مادرش؟
خودتونو تو دل اونا جا کنید. به دیدنشون برید.. نشون بدید اونطوری که اونا فکر می کنن نیستین.
شما چند سال با اون دختر دوست بودید. شاید فکر می کنن از اون جوونای بدی هستید که دخترشون رو گول زدید. (البته ببخشید به خاطر صراحتم)
خب حق هم دارن اگر دید خوبی نسبت به شما نداشته باشن. سرکار پدره برید پیشش. بگید که به خاطر دختره اومدید به این شهر.. بگید دوستش دارید..

نقل قول:
منیب گرامی خانواده خانوم مخصوصا مادرشون حتی اجازه نمی دهند که به خواستگاری برویم. میدونم که خانوم به خاطر اینکه با هم دوست بودیم خیلی از طرف خانوده اش تحت فشار بوده و خانواده اش خیلی به خاطر این مساله گله مند بودند. حتی تا آنجا که مادرش نمی خواهد بودن مرابا خانواده مطرح کند.

به نظر من کسی رو از خانواده خودتون که هم مسن و موجه باشه و هم تاثیر کلامش زیاد باشه واسطه کنید که با پدر و مادرش صحبت کنه. ترجیحا با پدرش
اگه مستقیما خودتون خیلی با پدر و مادرش بخواهید صحبت کنید ممکنه برداشتشون این باشه که پررو و ... هستید

ما دوسال شب روز باهم بودیم. تا sms شب بخیر به هم نمی فرستادیم خواب مون نمی بردد. ولی حالا...
خانوم دوسم داشت. مطمئنم. اما به خاطر خانواده اش از همه چیز گذشت. حتی از خودش و دلش... پدرش خبر نداره که دخترش بامن بوده و لی مادرش میدونه و مخالف سرسخته!!! اونا از بس از بی نتیجه بودن این جور ازدواج و طلاق ها شنیدن که حاضر نیستن منو ببینن چه برسه به اینکه درباره من فکر و تحقیق کنن. خانوم می گفت: مادرم قبول نمی کنه که به بابام حرفی بزنه. میگه اگه خیلی دلت می خواد خودت با بابات حرف بزن! میشه دختری وایسه جلو پدرش و بگه اجازه میدین فلان پسر کرد بیاد خواستگاری من؟؟ خانوم هیچ وقت این کار رو انجام نمی ده. نه به خاطر دوست نداشتن من. خیلی باحیاست...
الان فکر کنم خانوم منو مثل قبل دوس نداره. شاید داره سعی می کنه فراموشم کنه. چون هر چی sms میدم و زنگ می زنم جواب نمیده. البته از 50 تاsms یکی شو جواب میده. خسته شدم... ای خدا اگه عشق گناهه چرا آفریدی؟ اگه دوست داشتن بده و خوب نیست چرا قسمتم کردی؟؟ خدا به کی بگم؟؟؟ جز تو کی می تونه کارا رو درست کنه؟ چقدر باید تحمل کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
داستان زير را بخوانيد

شب تار جدایی (پست 317 الی 329) «ازدواج»

بر مي گردم

سلام.
لطفا اشتباهات خودتونو گردن خدا نندازید!
اگه از اولش درست رفتار کرده بودید و به جای دوستی، میرفتین خواستگاری اینطوری نمی شد.
یعنی باباش اصلا نمی دونه شما می خوای بری خواستگاری؟
اگه نمی دونه چرا به وسیله یه واسطه به باباش پیغام نمی دین که می خواید برید خواستگاری؟
فکر می کنم شاید کرد بودن بهانه باشه. اگر کسی شرایطش خوب باشه اصلیتش فراموش میشه.

سلام
ممنون جناب حامی حوندم. آدرس اینجا رو دادم به خانوم. قراره بیاد

سلام
فکر نمی کردم این تاپیک قصه زندگی خودم باشه!!! من خانومم!!
واقعا ازتون انتظار نداشتم که اینجوری برخورد کنید. حالا چون من یه اشتباهی کردم باید آبروم بره؟؟ میدونم بد کردم و اشتباه بزرگی مرتکب شدم اما... واسه یه دختر سخته که همه یه جوری بهش نگاه کنن. یه جوری که نیست. من اصلا اهل این کار ها نبودم. نمی دونم چی باعث بوجود اومدن این اتفاق شد. ولی هر چی بود واسه من خوب نشد.
سها آره کرد بودن بهانه است. واسه اینکه 4 تا خواهر من ازواج کردن و همه شون با فامیل ازدواج کردن. اونوقت به نظرتون خانواده ای قبول می کنن که یه غریبه وارد جمع شون بشه؟ تو خونه ما این چیزا مهمه. نمی خوام از خودم تعریف کنم ولی ... بیخیال. من اگه واقعا آدم خوبی بودم این اتفاق نمی افتاد. من به خاطر این ماجرا خیلی چیزا از دست دادم. خیلی چیزایی که شاید واسه امیر اصلا مهم نباشه. میدونم امیر می خوای چی بگی. می خوای بگی که من هم خیلی سختی کشیدم. امیر من که بهت هزار بار گفتم برو دنبال زندگیت. به مرور زمان منم فراموش می کنی. اما تو همش گفتی که دوسم داری... اگه کسی می دونه که من چطوری ایشون رو راضی کنم تا دست از سرم برداره خواهشا بگه. نه اینکه به ایشون بگه برو با پدرش حرف بزن... پیغام بده به پدرش.... اینا یعنی چی؟ یعنی که شما ارید رسما تو یه سایت دینی اینطور ارتباط ها رو مسیر میدین تا... اصلا فکر نمی کردم تو این سایت اینجوری برخورد بشه.....
جناب حامی منتظرم...

سلام.
اینجا چه خبر شد...:Gig:
منم یه فامیل نزدیک دارم که شرایطش تقریبا همین طوری بود. دختر عمو پسر عمو بودن، ولی مادر دختره می گفت از همون بچگی توی پسرعموهاش از این پسره بدم می اومد..
مادر دختره خیلی مخالف بود. یه مقداری هم بیمار بود، واسه همین چند بار کارش به بیمارستان کشید.
دختره هم مریضی عصبی گرفته بود.
پسره اومد خواستگاری ولی ردش کردن.
بابای دختره هم موضعش خیلی مشخص نبود. مخالف جدی نبود، ولی فکر کنم حمایت هم نمی کرد.
به هر حال دختره اینقدر اصرار کرد و پسره اینقدر رفت و اومد که الان ازدواج کردن.( دو سال قبل ازدواج دوست بودن و مادر دختره نمی دونست)
ظاهرا الان مادر دختره از دامادش راضیه.
***

آنجل;149034 نوشت:
یعنی که شما ارید رسما تو یه سایت دینی اینطور ارتباط ها رو مسیر میدین تا...

صحبت ما راجع به ارتباط شما نبود. ما مخالف اینجور ارتباطاتیم، بحث راجع به این بود که چطور ازدواج سر بگیره.
آنجل;149034 نوشت:
سها آره کرد بودن بهانه است. واسه اینکه 4 تا خواهر من ازواج کردن و همه شون با فامیل ازدواج کردن. اونوقت به نظرتون خانواده ای قبول می کنن که یه غریبه وارد جمع شون بشه؟ تو خونه ما این چیزا مهمه.

حالا اگر پسرای خوب فامیلتون تموم شدن چی؟
یعنی اگر یه نفر غریبه غیر از آقای امیر، با مشخصات خوب بیاد خواستگاری، مخالفت می کنن؟:Gig:

*amir*;147638 نوشت:
من به خانوم پیشنهاد فرار دادم اما راضی نشد

عزیز دختری که به ÷در مادرش که سالها براش زحمت کشیدن پشت کنه و آبروشون رو ببره مطمئن باشه به شما هم وفادار نمی مونه.

فکر نمی کنی داری احساساتی برخورد میکنی.بهتره یک نگاه دوباره به ارتباطت بتدازی و واقع بینانه تر برسی کنی.شاید اصلا برای هم مناسب نباشید؟

:Moteajeb!:

:Gig:

خدا میخاسته شمارو امتحان کنه، اما شما چرا تن به دوستی دادید؟
احتمالا سریال ستایشو میبینید، اون قسمت یادتونه که بابای ستایش با مجید تو درمانگاه درباره آزمون الهی صحبت کرد؟ وقتی مجید غرق در اشتباه بود با یه اشاره کوچک از طرف بابای ستایش (که از طرف خدا بوده) به خودش اومد و جلوی اشتباشو گرفت و به اون بنده های خدا کمک کرد و اونجا که ستایش و باباشو فراری دادن موقع خداحافظی گفت حاجی من تو امتحان قبول شدم؟
حالا شما این سوال رو از خودتون بپرسید که واقعا تو این امتحان قبول شدید؟ اگه جوابتون نه است نگران نباشید و نا امید نباشید، چون هنوز وقت امتحانتون تموم نشده هنوز نگفتن وقت تمومه برگه ها رو. بگیرید بالا!!
این همه دوستان پست میزارن و راهنمایی میکنن شاید شما میاید اینارو همین جوری میخونید و رد میشید و میگید یه نظره دیگه ، اما واقعیت یه چیز دیگه است تک تک کلماتی که دوستان نوشتن همه آیات و نشانه هایی است که شما به خودتون بیایید از مجید یاد بگیرید که آخرین لحظه ، لحظه ای که داشت دیر می شد به خودش اومد!
پس به خودتون بیایید، خدا دوستون داره.
همه پست های هردوتونو خوندم هم امیر هم آنجل بنظرم همه چیز عادی و طبیعی نبود(نپرسید چرا)، و با این همه اتفاقات و مشکلات بهتره این رابطه به کل قطع بشه (البته این نظر شخصی من بود حق انتخاب با خودتونه و شما باید پاسخگو باشید)
به دستورات الهی توجه کنید و اشتباهات گذشته خود را تکرار نکنید، انشالله که خدا خودش بهترین ها را براتون فراهم خواهد ساخت.

حامی;148797 نوشت:
شب تار جدایی (پست 317 الی 329) «ازدواج»

سلام
اميرجان و انجل بزرگوار
يه لطفي مي كنيد؟
داستان شب تار جدايي يه نمونه از مشاوره ها در اين زمينه است لطف كنيد هر كدام تون تحليل خودتون را از داستان بنويسيد
ممنون
ان شالله نتيجه بگيريم

راستي اين هم لينك داستان
http://www.askdin.com/showthread.php?t=9822&page=32

سلام
داستان شب تار جدایی رو خوندم. البته اونا قضیه شون با ما فرق میکنه. خب قرار نیست که واسه همه اینجوری بشه. تازه مادر من هم موافقه و گفته که هر کسی رو در نظر بگیری میام خواستگاری! درباره مادر خانوم که من هم بخاطر همین اینجام. اومدم ببینم چطور میشه ایشون رو راضی کرد.

با سلام
کاربر گرامی امیر ،نوشته هاتونو مطالعه کردم .
همه ما توی بزرگراه ها این عبارت رو خیلی دیدیم که دیر رسیدن بهتر از هر گز نرسیدن است ، ولی همه این اشتباه رو مرتکب میشیم وفکر می کنیم که این جمله فقط در باره رانندگی صدق میکنه.درصورتی که ما باید در همه ی لحظه ها مواظب شدت عمل وعکس العمل ها مون باشیم.

این مقدمه کوتاه رو گفتم تا یاد آور بشم که شما برای داشتن یه زندگی خوب وسعادتمند حتما لازم که یه برنامه ریزی خوب ودقیق داشته باشید،تا هر وقت که به پشت سرتون نگاه کردید از موفقیتی که بدست آوردید ونحوه بدست آوردن آن احساس رضایت کنید ،انشااله.

اولین راه کاری که براتون دارم ،اینه که ابتدا سعی کنید تا آرامشتون را حفظ کنید.و به فکر سلامتی تون با شید وشرایطی رو فراهم کنید که در اون آرامش روحی داشته باشید . برای رسیدن به این منظور اول به خدا توکل کنید واز او بخواهید که مثل همیشه کمکتون کنه وبا خواندن قران ونماز آرامش پیدا کنید . دوم ساعاتی از روز رو برای شاد بودن وسر حال بودن خودتون صرف کنید ،ورزش کنید،از احوال خانوادتون با خبر شوید،وبا دوستان شاد وموفقتون هم صحبت شوید.

بعداز انجام اینکارها یه برگه بردارید وتمام موفقیتها ومزیتهای خودتونو توی یه برگه بنویسید،حتما این کارو انجام بدید به نتایج خیره کننده ای دست پیدا می کنید ، بعداز انجام این کار احساساتتون رو برای ما بنویسید. سعی کنید بااین کار بیشتر خودتون رو بشناسید.حتی تمام اون شرایطی رو که فکر میکنید برای ازدواج دارید رو بنویسید.

منتظر پاسختون هستم ،موفق باشید.


سلام
من فکر نکنم تو این سایت به جواب برسم.
از کسایی که نظر دادن یه سپاس ویژه!
خداحافظ

*amir*;147925 نوشت:
من کارم رو انتقال گرفتم و اومدم زنجان. جایی که نه فامیلی دارم نه آشنایی. تک و تنها!! اما به خاطر خانوم تحمل کردم و تحمل می کنم. حاضرم هر جایی که اونا بگن زندگی کنم. البته گیر دادنشون به خاطر اینه که خانواده ها همدیگه رو نمی شناسن. شهر دیگه هستم و از این جور چیزا...؟ ایا درسته که راه ما رو گرفتن؟؟؟

باور کنید خانوم من یه دو نه اس. چطوری کسی که تمام دنیاممه فراموش کنم؟؟؟

خانوم کجایی که ببینه ازم می خوان فراموشت کنم.... خانوم..................



سلام دوست عزیز من میفهمم که چی میگی و چی میکشی چون حالی مثل شما دارم موقعیتی مثل شما اما یه ذره متفاوت اما برادر شما تا حالا راههایی که به خانم پیشنهاد دادی همش اشتباه است شما سعی کن زمینه های اشنایی را با خانواده دختر خانم فراهم کنی اگر این دختر دلش با شماست شک نکن تو این راه کمک میکند و شما اگر با پدر خانم اشنا بشی و ایشان رفتار و شخصیت شما را ببیند دیگه به اینکه کرد هستی یا پدرو مادرت را نمیشناسد گیر نمیدهد شما خودت الان توی همان شهرهستی پس با خانم صحبت کن بگو من خودم را به خانواده شما ثابت میکنم و تا موفق نشدم مطمئن باش که اقدامی نمیکنم شک نکن اگر به پدر ش و یا برادر بزرگتری داشته باشه دوست بشی و با اخلاص تمام بهشون نزدیک بشی و خودت رو به اونا بشناسونی گیری بهت نمیدن من هم اگر طرفم را نمیشناختم و اون خودش رو به ما نزدیک نکرده بود امروز نمیتوانستم حتی در موردش فکر کنم اما الان دارم فکر میکنم من حالی مثل شما دارم و باور کنید تا جایی بتونم راه حلهایی که رفتیم براتون میگم قبول داشتی انجام بده نداشتی حداقل به عنوان یه داستان سرگرمی بخوان

*amir*;147638 نوشت:
سلام
فکرشو می کردم که پیدا کردن راه حل سخت باشه اما نه واسه شماها که استادید!! لطفا کمک کنید.
من به خانوم پیشنهاد فرار دادم اما راضی نشد(1). میگه باید پدر و مادرش راضی باشن نه مجبور. خیلی هوای پدر و مادرشو داره و این منو حرص میده. کاش یه ذره هم به فکر من بود. منی که عاشقشم. حاضرم هر کاری برای بدست آوردنش انجام بدم. من حاضرم به خاطر خانوم از خانواده ام بگذرم از مادرم از دوستانم از همه فامیل ها... اما خانوم حاضر نیست حتی به دیدن من بیاد. البته بعد از مخالفت خانواده اش حاضر نشد که همدیگه رو ببینیم(2). اما قبلش می گفت که منو ندیدی چطور دوسم داری. شاید از ظاهرم خوشت نیومد... ولی من دوسش دارم. دوسش دارم تا پای جونم باهاش هستم... چند بار خواستم خودکشی کنم اما نمردم. میدونم که همش به خاطر دعا های خانومه. دلش پاکه. هر وقت واسم دعا کرده مستجاب شده. بدون خانوم می میرم....
به او بگویید دوستش دارم...............

سلام.
1-وای یییییی!آقا امیر این چه عشقیه؟؟چه راه حلیه؟؟؟؟
2-ببخشیدجسارت نباشه ولی دکتر میثاق هم یه بار عرض کردن پسری که حاضره به خاطر دختری که تازه شناخته از پدرومادری که این همه سال براش زحمت کشیدن اینقدر راحت بگذره از کجا معلوم فردای روزگارهم اینقدر راحت از دختره نگذره؟؟؟
3-به اعتقاد من اونی که به خاطر عشق خودکشی میکنه عاشق نیست،چون با خودکشی چیزی درست نمیشه الِا دوری از معشوق حقیقی ورفتن به ته جهنم.(هم دین وهم دنیارو از دست دادیم)
4-من نمیدونم چرا توی عشقای زمینی همیشه معشوق رو میخوایم به چنگ بیاریم وتوی دستمون باشه،بابا اونی که واقعاًعاشقه خوشبختی معشوق رو باید بخواد چه کنارش باشه چه کنار یکی دیگه.اومدین به حضرتعالی رسید ولی خوشبخت نشد چه فایده؟؟؟
موضوع قفل شده است