تناسخ

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تناسخ

معني تناسخ تعلق گرفتن روح يک شخص به بدني غير از بدن خودش است. اهل تناسخ بسيار مختلفند و هر کدام در باب تناسخ عقيده ويژه اي دارند. اما وجه مشترک همه آنها اين است که مي گويند روح انسان بعد از خروج از بدن بلافاصله در يک بدن مادّي ديگر قرار مي گيرد اعم از اين که اين بدن، بدن يک انسان باشد يا بدن يک حيوان يا بدن يک گياه. و وجه مشترک ديگر همه اين گروه ها اين است که هيچ کدام برهان عقلي محکمي براي اثبات تناسخ ندارند و براي اثبات آن از اموري مثل هيبنوتيزم و مکاشفات مرتاضان و امثال آن استفاده مي کنند که از نظر عقل، فاقد اعتبارند. چون در حال هيبنوتيزم شخص از معلومات ذهن ناخودآگاه خود بهره مي گيرد و مکاشفات نيز به شدّت تحت تاثير عقائد شخص مکاشفه کننده هستند ؛ لذا تا مکاشفه از طريق عقل يا نقل معصوم تاييد نشود ارزشي ندارد. و سومين وجه مشترک قائلين به تناسخ انکار معاد است. لذا تناسخيه تناسخ را جايگزين معاد مي کنند و از اين طريق سعي مي کنند مساله جزا و پاداش اعمال را تبيين کنند؛ لذا از نظر علماي اسلام ، قائلين به تناسخ ملکي ــ که توضيح آن بعداً مي آيد ــ به سبب انکار معاد کافرند و وجه اشترک چهارم آنها اعتقاد به بقاء روح است.
حکماي اسلامي دو نوع تناسخ را تعريف کرده اند. يکي تناسخ ملکي است که همان انتقال نفس يک انسان از بدن خود به يک بدن مادّي ديگر است؛ و تناسخ ديگر تناسخ ملکوتي است که عبارت است از تعلق روح انسان به بدن برزخي خود بعد از مرگ و تعلق گرفتن روح به بدن اخروي خود بعد از گذر از عالم برزخ. چنين تناسخي از نظر حکماي اسلامي بلامانع است لکن تناسخ ناميدن اين امر يک نوع جعل اصطلاح است. چرا که جسم برزخي انسان چيزي جز باطن جسم دنيايي او نيست؛ و جسم اخروي او نيز چيزي جز باطن بدن برزخي او نيست. از نظر حکماي اسلامي همين الان نيز انسان جسم برزخي و اخروي را داراست؛ و در واقع اين سه جسم يک حقيقت ذو مراتبند و مرگ يعني رها کردن بدن مادّي و زندگي با بدن برزخي و مرگ برزخي يعني رها کردن بدن برزخي و زندگي کردن با بدن اخروي.

دلائل بطلان تناسخ

دليل نخست:
در تناسخ ملکى حال مفارقت روح از بدن اوّل و اتحاد آن با دوم، از دو حال خارج نيست:
1ـ يا روح همه ي کمالات خود را ـ که در بدن اوّل به دست آورده ـ از دست بدهد و سپس به بدن جديد منتقل شود.
2ـ يا با همه ي کمالات خود، به بدن جديد منتقل بشود.
حالت اوّل با دو مشکل مواجه است:
يکم. اين که روح همه ي کمالات خود را از دست بدهد و سپس به بدن جديد منتقل شود، خلاف مقتضاى حرکت است. حرکت همواره از قوّه و استعدادِ شدن، به سوى فعليت و شدن است. محال است که وقتى موجودى، از حالت قوه به فعليت رسيد، دوباره به حالت قوه بازگردد؛ مثلاً يک دانه گندم، وقتى در شرايط مناسب قرار گيرد، قابليت‏هاى او به فعليت مى‏رسد. آرام شکافته مى‏شود و مى‏رويد، رشد مى‏کند، سنبل مى‏دهد و دانه‏هاى جديدى ايجاد مى‏کند. امّا هرگز ممکن نيست اين فعليت‏هاى به دست آمده را از دست بدهد و دوباره به همان دانه اوّل تبديل شود؛ يا يک تخم مرغ که تبديل به جوجه گشته ، محال است دوباره اين جوجه به همان تخم مرغ اوّلي تبديل گردد. روح انسان نيز چنين است و محال است که فعليت‏هاى خود را از دست بدهد. بخصوص که روح ، امر مجرّد است.
دوم. قائلان به تناسخ، آن را راهى براى ادامه ي تکامل ارواح متوسّط مى‏دانند. به فرض که حالت اوّل محال نباشد، با دو مشکل مواجه است: 1ـ از دست دادن کمالات گذشته خلاف تکامل است.2ـ کمالات به دست آمده در بدن جديد، ادامه ي کمالات گذشته محسوب نمى‏شود و باز تکامل صدق نمى‏کند. چون تکامل در بدن دوم ، تکاملي است غير از تکامل نخست.
حالت دوم نيز محال است؛ زيرا وقتى روح در بدن اوّل خود، از دوران جنينى قرار مى‏گيرد، همگام با رشد مادّى بدن، مراحل کمال خود را طى مى‏کند. براى اين که روح بتواند به مراتب کمال خود دست يابد، بدن مادّى او نيز بايد مراحل کمال را طى کند. روح نمى‏تواند بدون کمال بدن، همه کمالات خود را تحصيل کند؛ مثلاً روح يک نوزاد، نمى‏تواند بدون رشد سلول‏هاى مغزى، به تحصيل علوم و تفکر دست يابد. بدن مادّى يک نوزاد، به طور طبيعى، تحمّل اين نوع از کمال روح را ندارد.
حال روحى که قبلاً در يک بدن مادى، مراحلى از اين کمالات را تحصيل کرده باشد، اگر بخواهد دوباره با همان کمالات، در يک بدن جنينى ديگرى - آن گونه که قائلين به تناسخ مى‏گويند - قرار گيرد و با آن متّحد شود، بدن جديد تحمّل کمالات او را نخواهد داشت و نمى‏تواند با آن متحد شود. تجربه نيز نشان مي دهد که نوزادان ، کمالات بزرگسالان را ندارند. اگر تناسخ به اين نحو درست بود پس بايد تعداد قابل توجّهي از نوزادان با علم و آگاهي بالايي متولّد مي شدند.
از مجموع بطلان اين دو حالت، نتيجه مى‏گيريم که وقتى روح از بدن مادّى خود مفارق شد، نمى‏تواند بار ديگر در يک بدن جنينى ديگر، قرار گيرد و با آن متحد شود.
آرى روح، پس از مفارقت از بدن مادى، حيات خود را با «بدن برزخى»، در عالم برزخ ادامه مى‏دهد. بدن برزخى، بدنى است که متناسب با حيات عالم برزخ است و متناسب با کمالات و فعليت‏هايى است که روح در دوران حيات دنيوى خود، با اعتقادات، نيّات، گفتار و رفتار و اختيارى خود، کسب کرده است.
روح در قيامت کبرى نيز، پس از مفارقت از آن بدن برزخى، حيات خود را با «بدن قيامتى» ادامه مى‏دهد. بدن قيامتى، بدنى متناسب با حيات اخروى است که بر اساس همه کمالات و تحولاتى است که روح تا آن لحظه، به دست آورده است.
تحول روح از بدن مادّى به بدن برزخى و از بدن برزخى به بدن قيامتى را «تناسخ ملکوتى» مى‏گويند و از ديدگاه اسلام پذيرفته و مقبول است. البته تناسخ ناميدن اين مورد نيز همراه با نوعي تسامح است. چون در اين جا روح از بدني به بدن ديگر نمي رود ؛ بلکه بدن انسان خود داراي مراتب سه گانه مي باشد که روح ابتدا با هر سه مرتبه تعلّق وجودي دارد ، هنگام مرگ ، يک تعلّق را از دست مي دهد ؛ و هنگام قيامت تعلّق دوم نيز بريده مي شود و در نهايت يک تعلّق باقي مي ماند.

دليل دوم:

هنگامي که جنيني به مرحله ي دريافت روح مي رسد، سه احتمال مطرح است ؛ يا روحي از سوي خدا به او افاضه مي شود؛ يا روح شخص ديگري ـ که مرده ـ به آن تعلّق مي گيرد ؛ يا هم خدا روحي به او افاضه مي کند ، هم روح شخص ديگر به آن تعلّق مي گيرد.
احتمال سوم باطل است ؛ چون لازم مي آيد که يک نفر ، در آن واحد دو نفر باشد ؛ و يک بدن را دو روح تدبير نمايد ؛ که اين امر موجب نابودي بدن مي شود. نيز به علم حضوري مي يابيم که ما يک نفريم نه دو نفر.
احتمال دوم نيز باطل است. چون مستلزم ترجيح بلامرجّح مي باشد. اگر جايز است که روح کس ديگري به اين جنين تعلّق گيرد ، چرا اين روح تعلّق گرفت و نه آن روح و نه روح سوم و چهارم و ... . اين جنين اگر ذاتاً قابليّت دريافت هر روحي را دارد، پس چرا اين و نه آن؟ پس اگر يکي از اين روحها به آن تعلّق گيرد ، ترجيح بلامرجّح خواهد بود که امري است محال. چون ترجيح بلامرجّح در حقيقت مستلزم وجود معلول است بدون علّتش.
همچنين از يک طرف ـ طبق ادّعاي تناسخيّه ـ جايز است که روح شخص ديگري به اين جنين تعلّق گيرد و از طرف ديگر جايز است خدا روحي را به آن جنين افاضه کند. حال چرا از بين اين دو حالت، اوّلي ترجيح يافت نه دومي. حال آنکه دومي با فيّاضيّت خدا سازگارتر است. پس در اين حالت نيز ترجيح بلامرجّح لازم مي آيد يا ترجيح مرجوح ، که هر دو محال مي باشند.
پس تنها حالت اوّل است که با مشکل عقلي مواجه نمي شود.

دليل سوم:

براساس براهين مطرح در حکمت متعاليه، تعلّق نفس به بدن، تعلّقى ذاتى است. نفس انسانى حقيقتى است عين تعلق به بدن و در متن و ذات آن، تعلّق به بدن نهفته است. از اين رو روح انسانى، در هيچ عالمى بدون بدن نخواهد بود و در هر نشئه و هر عالم، بدنى متناسب با آن عالم خواهد داشت.
ترکيب نفس و بدن، ترکيب اتحادى است، نه انضمامى؛ يعنى، روح و بدن به يک وجود موجود هستند و بر اثر اين ترکيب، حقيقتى به نام انسان شکل مى‏گيرد. لازمه اين انگاره آن است که روح انسان، بى‏بدن نمى‏تواند به هستى خود ادامه دهد و بدن هم بدون روح، نمى‏تواند موجوديت خود را حفظ کند. به تعبير ديگر، اساساً روح بدون بدن معني ندارد ؛ و مرگ به معني جدا شدن روح از بدن نيست ؛ بلکه هنگام مرگ، نفس مادّه ي بدن مادّي را رها نموده با مرتبه ي دوم و سوم بدن زندگي مي کند ؛ و در قيامت، با مرتبه ي سوم بدن خواهد بود. لذا مرگ رها نمودن بدن نيست بلکه رها نمودن مراتب پايين بدن است.
پس با اين نگاه به نفس و بدن ، اساساً جايي براي اعتقاد به تناسخ وجود نخواهد داشت. تناسخ نتيجه ي اين پندار باطل است که نفس ، بدون بدن مي تواند وجود داشته باشد. حال آنکه طبق براهين فلسفي ، نفس ، حيثيّت تعلّقي دارد ؛ و چنين موجودي حتّي يک آن نيز نمي تواند فاقد بدن باشد. قول به اينکه نفس از بدني جدا شود و در بدني ديگر قرار گيرد مثل اين است که بگويي: رابطه ي پدر و فرزندي که بين رستم و سهراب بود بعد از مردن سهراب ، به دو نفر ديگر تعلّق گرفت. اين حقيقتاً خنده دار مي باشد. نفس نيز حقيقتي است از سنخ ربط و اضافه ّ؛ با اين تفاوت که رابطه ي پدر و فرزندي ، اضافه ي مقولي و ماهوي است ؛ ولي نفس از سنخ اضافه ي اشراقي مي باشد. نفس جزئي اشخاص در حقيقت تعلّق نفس واحد کلّي است به بدني مشخّص. لذا محال است اين تعلّق بين نفس کلّي و يک بدن ديگر برقرار شود. چون نسبت نفس کلّي با آن بدن ديگر ، تعلّقي ديگر خواهد بود. همان گونه که نسبت آقاي پدر با پسر اوّلش يک تعلّق است و نسبتش با پسر دوم ، تعلّقي ديگر ؛ هر چند که هر دو تعلّق ، از قبيل رابطه ي پدر و فرزندي مي باشند.

براي آشنايي بيشتر با کيفيت ارتباط روح با بدن هاي سه گانه و تناسخ ملکي و ملکوتي و معاد از ديدگاه اسلام و حکماي اسلامي به کتابهاي « معاد از ديدگاه امام خميني » و « معاد يا بازگشت بسوي خدا» ، تاليف استاد محمّد شجاعي مراجعه فرماييد

:Gol:بسم الله الرحمن الرحیم:Gol:
سلام بر همگی
در این تایپک قصد دارم به بررسی یک شبهه که جدیدا خیلی اذهان را مشغول کرده بپردازیم
لطفا دوستان و پاسخگویان سایت نظرات خود را در این باره بفرمایند تا در نهایت با جمع بندی به پاسخ درست برسیم
توضیح مختصری در مورد تناسخ :
تناسخ عبارت است از اینکه عده ای معتقدند که روح انسان پس از مرگ چسم مادی او وارد جسم مادی دیگری می شود که گونه های مختلف دارد و بیشتر ناشی از تفکرات بودایی سر چشمه می گیرد
خود من فعلا در این مورد چیزی نمی نویسم تا دوستان نظرات را بفرمایند بعد بنده هم در این مورد نظر خود را عنوان می کنم
موفق باشید

:Gol:والسلام علینا و علی عبادالله الصالحین:Gol:



سلام
به نظر بنده تناسخ یک برداشت غلط از معاد است . این برداشت غلط یا از ناحیه بنیانگذاران مکاتب هندی است یا از مفسرین بعدی آثار ایشان .
ما در مساله معاد حشر در شکل حیوانات را داریم . ببینید چقدر مساله نزدیک به هم است . کافی است که فرد فکر کند این حشر در چهره حیوانات در بازگشتی جسمانی به این دنیاست که تکرار می شود .
موفق باشید

مهمان;146062 نوشت:
توضیح مختصری در مورد تناسخ :



با سلام

بزرگوار

مطالعه این دوتایپک برای ورود به بحث خوبه

http://www.askdin.com/showthread.php?t=309

http://www.askdin.com/showthread.php?t=6506


باز در ادامه اگر مطالبی باشد در خدمت ایم


موضوع قفل شده است