خاطرات شما از زیارت امام رضا علیه السلام

تب‌های اولیه

91 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خاطرات شما از زیارت امام رضا علیه السلام

شهادت امام رضا علیه السلام و پیره زنی
شهادت امام رئوف در خراسان رسم و مراسم خاصی برای هم استانیهای آقا داره و اون اینکه برای شهادت امام رضا علیه السلام از تمام شهر های اطراف پای پیاده راه میافتند و خودشون رو برای مراسم عزاداری به حرم مطهر میرسونند.
مشهدی ها هم برای اینکه در این عرض ارادت سهیم بشن و خستگی از دوش زائرین آقا بردارند ایستگاه های صلواتی در جاده میزنند و با چای و شیرینی و... از اونها استقبال میکنند.
بنده هم هروقت میتونستم به مشهد و به این ایستگاه ها میرفتم و از این معرفت عمیق مردم و عشق زلال اونها به امام رضای مهربان،استفاده میکردم.
یاحتی سفرهای دیگه که خیلی برام درس آموز و شیرین بود.
سرتون رو درد نیارم، خلاصه خاطراتی زیبا برای بنده خلق شد که خدمت شما عرض خواهم کرد.
البته انتظار دارم که شما هم از خاطرات سفر مشهدتون برای ما بگید.

بسم الله الرحمن الرحیم

حالا به چه مناسبت این موضوع رو پیش کشیدید نمی دونم اما:
تقریبا هرسال توفیق پابوسی امام رضا علیه السلام رو داشته ام یادم میاد وقتی نوجوون تر بودم خیلی سعی میکردم وقتی مقابل حرم آقا متوجه گنبد میشم ذکر سلام رو خیلی با لفظ و قلم و صحیح اداکنم:

"السلام علیک یا ابا الحسن یا علی بن موسی الرضا ورحمة الله و برکاته"




اما خاطرۀ من اینکه یه وقت که مشهد بودم . دور فلکۀ آب (بیت المقدس) از عرض خیابون داشتم عبور میکردم.که جلوی پام یکی از اتوبوسای مسیر ترمینال – حرم ترمز زد، اولین مسافری که پیاده شد یک کودک4-5 ساله و پدرش بود. پدر گفت: باباجون به امام رضا سلام کن. پسر کوچولو فوری و بی معطّلی ولی چنان ساده و خالصانه گفت: امام رضا سلام، که انگار آقا جلو چشمش وایستاده و اونو میبینه و سالهاست با او آشناست. این صحنه چنان مرا تحت تأثیر قرار داد که الآن و با گذشت سالها وقتی به یاد اون منظره می افتم ناخواسته گرمایی رو تو چشمام حس میکنم و قطرات اشکم جاری میشه حتی همین الآن که دارم این مطلب رو مینویسم....
امام رضا سلام

رسا;87262 نوشت:
امام رضا سلام،


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

یاد ماجرای اون بچه ای افتادم که رفت برای نماز باران و با خودش چتر برد.

دو سال پیش بعد از 20 سال تونستم با یکی از دوستان شب عیدی اونجا باشم.

حرم خیلی شلوغ بود به ضریح که نمیشد نزدیک بشیم ولی در همین احوال یک پیرمرد که داشت زیر دست و پا نفس نفس میزد رو از بین جمعیت با یک قدرت عجیب غریبی که از خودم سراغ ندارم بیرون کشیدم.

بیچاره با او لهجه عجیبش که زیاد چیزی نفهمیدم داشت دعام میکرد.

از حرم اومدم بیون برم سوغاتی ای بگیرم نزدیک حرم یک پاساز بود و کاسه هائی که روش آیات الهی بود میفروخت رفتم داخل پاساز و و شروع کردم به ورانداز کاسه ها که یکدفعه دیدم سرم سنگین شد.

خیلی سنگین !! یک کبوتر حرم نشسته بود روی سرم و باورم نمیشد که این کبوتر چقدر سنگین بود.

توجه نکردم و پول کاسه رو دادم = شاگرد مغازه کبوتر رو از سرم برداشت تا ببردش حرم امام .

خاطره جالبی شد . یادش بخیر

یاحق


سرتون رو درد نیارم، خلاصه خاطراتی زیبا برای بنده خلق شد که خدمت شما عرض خواهم کرد.
البته انتظار دارم که شما هم از خاطرات سفر مشهدتون برای ما بگید.

ما که هنوز نرفتیم
ما که نمیطلبه از چی بگیم:Ghamgin::Ghamgin:
دعا کنید تا ما هم.....:Sham::Sham::Sham:

با سلام

اين اطلاق استاد عرفان در نوشتن هر خاطره اي از طرف دوستان بنده را وسوسه كرد كه دو تا خاطره جالب از مشهد براي دوستان بگم

حدودا 12، 13 ساله بودم كه براي اولين باز رفتيم مشهد
بگذريم از اين كه تو اون سال سه بار مشهد رفتم و فكرش هم نمي كردم من كه تو اون موقع مشهد نديده بودم طي يه سال سه بار برم مشهد (قابل توجه سركار پرنده بهشتي -- اميدوار باش بزرگوار)

يه شب كه وارد حرم مي شدم به فكر ساختمانها و در و ديوار با عظمت حرم بودم
با خودم گفتم اگر اينجا برق بره چي مي شه؟؟

همه جا تاريك تاريك مي شده ؟؟؟ مخصوصا داخل حرم كه كلا سرپوشيده است

تو اين فكر بودم كه رفتم حرم و نماز خوندم و دقيقا بالاي سر نشسته بودم و اماده براي نماز كه يه دفعه تو اتفاق نادري برق هاي حرم رفت

باور نمي كنيد شايد نيم ساعت نشده بود كه از ذهنم گذشت كه اگر برق ها بره چي مي شه؟؟؟

برق ها كه رفت سير همه جا را تماشا كردم اون موقع موبايل نبود كه همه نور بندازند
سيگاري ها به درد خوردند و فندك ها را روشن كردند

تصور كنيد حرم اينده بندي ، يه فندك كه روشن مي شد نور منعكس مي شد به اينه ها ،چه منظره جالبي پيدا مي شه

خلاصه سير تماشا كردم و 4، 5 دقيقه بعد برق ها امد

كه با
اللهم صل علي محمد و ال محمد

مردم همراه شد


يه خاطره ديگه هم هست كه
اگر تايپك برقرار باشد
در اينده

يا علي

امام رضای مهربون و پسرک

یه آقایی در مشهد برام تعریف کرد که روزی کفش ورزشی خوبی برای پسرم خریده بودم اما اون نپسندید و قرار بود بریم کفشا رو عوض کنیم.
کنار مغازه ام ایستاده بودم که دیدم پدر و پسری خیلی فقیر ،با لباسهای پاره و حتی پسر پای برهنه بود،اما شاد و خوشحال در حال رد شدن از روبروی من هستند.کنجکاو شدم و دقت کردم ببینم کجا میرند؟ و کی اند؟
در یک آن ، به نظرم رسید که کفشایی که برای پسرم گرفته بودم رو به اینها بدم،صداشون کردم.
اونها اونقدر شاد و خوشحال میرفتند که متوجه نشدند.
دوباره صدا زدم : آقا .... آقا !!!
وقتی با احترام کفش ها رو تقدیمشون کردم اونها نپذیرفتند و گفتند: ما احتیاج نداریم.
بیشتر از پیش کنجکاو شدم و حساس، پرسیدم:
شما کی هستید؟
و از کجا اومدید؟
گفتند: ما از شهرستانی اطراف مشهد برای زیارت امام رضا پای پیاده اومدیم و الان در حال برگشت به خونه ایم.
سوال کردم چرا با این اوضاع و احوال (فقیرانه و ژنده پوش) اینقدر شادید و احساس بی نیازی میکنید؟
پدر گفت: ....
ادامه دارد...

سلام به همه ي دوستان:Gol:
وقت به خير
تايپيك خيلي قشنگيه (خاطراتي از زيارت امام رضا ع)
راسش نمي شه گفت خاطره ولي خب ديدم گفتنش خالي از لطف نيست؛ تصميم گرفتم اينجا بنويسم. همينطور به بهانه‌ي دلتنگي برا زيارت آقا امام رضا ع:Gol:

يادمه اولين باري كه آقا امام رضا ع منو به زيارتشون دعوت كردن؛ عيد مبعث بود. البته بعدها چندين بار ديگه هم زيارت آقا رفتم. ولي تابستون گذشته خيلي دلم مي خواست عيد مبعث اونجا باشم . يه شرايطي پيش اومد كه مي شد عيد مبعث اونجا باشم ولي نمي دونم چي شد كه به هم خورد كلي ناراحت بودم.
تو دلم گفتم خب قسمت نشد مبعث اونجا باشم.
صبح چهارشنبه بودش (24 رجب) تلفنم زنگ خورد؛ ازم خواستن كه برا رفتن به مشهد آماده شم( باورم نمي شد كلي ذوق كرده بودم) خلاصه با پرواز پنج شنبه صبح (25 رجب) رفتم مشهد.
و شنبه هم كه 27 رجب عيد مبعث بودش اونجا بودم.
هنوزم ياد اون روز مي افتم لذت مي برم.
يه جورايي دوس دارم مبعث اونجا باشم.

ان شاءالله همه ي دوستاني كه تا حالا قسمتشون نشده برن زيارت آقا هر چه زودتر آقا دعوتشون كنه. اونايي هم كه قسمتشون شده ؛ آقا دوباره دعوتشون كنه. ان شاءالله
موفق باشين و
يا علي :Gol:

سلام
اين خاطره رو تو تاپيك آنچه از كرامات اهل بيت ديده ايد هم نقل كردم :
چند سال پيش كه در جمع دوستان نشسته بوديم صحبت از اين شد كه بعضي مواقع امام رضا عليه السلام به زور هم شده دستت رو ميگيره و مهمان خودش ميكنه اتفاقا صبح روز بعد يكي از بستگان به مناسبتي از من دعوت كرد كه به همراه خانواده به همراه ايشان به سفر مشهد بروم و شرطشان هم اين بود كه تمام هزينه هاي سفر را هم خودشان متقبل شوند.
يه خاطره ديگه:
تو دوران حجره نشيني از طرف مدرسه علميه ميخواستن بچه ها رو ببرن مشهد من هم خيلي دوست داشتم همراه اونا برم زيارت آقا مخصوصا كه قرار بود نيمه شعبان اونجا باشن اما خوب دستم خالي بود و نميتونستم همراه اونا برم.
نشسته بودم وحسرت مشهد رفتن به دلم بود كه پنجره حجره به صدا در اومد يكي از دوستا يه مقدار پول (به اندازه هزينه اردو) به من داد وگفت يكي از دوستا فرستاده گفته بده به فلاني با اين پول بره زيارت آقا.
غرض از بيان اين خاطرات بيان فضائل و كرم اهل بيت عليهم السلام علي الخصوص علي ابن موسي الرضا عليه السلام به ما حتي به من بدترينه اينجاست كه هر بار به زيارت آقا ميرم سعي ميكنم از اين جمله خيلي خطاب به آقا استفاده كنم:

السلام عليك ايها الامام الرئوف

رافت آقا رو هم در اين ميبينم كه گنهكاري مثل من رو به حرمش راه ميده.

... ادامه
پدر آن پسر گفت: ما از اهالی روستایی در خراسان هستیم پسر من فلج مادر زاد بود و ویلچر نشین.خیلی به من سخت میگذشت که بقیه بچه ها به بازی وفعالیت های روزانه بپردازند و فرزند من توان این کار رو نداشته باشه.
یک روز که اتفاقا مصادف با روزهای پیاده روی به مشهد بود به امام رضای مهربانم عرض کردم :آقا جان! خسته شدم و از شما میخوام پسرم رو شفا بدید،من پیاده این مسیر رو به طرف تو میآم شما هم ...
به سختی تمام هر طوری بود اومدم.به حرم سید و مولایم که رسیدم ، پسر رو با ویلچرش تو حیات رها کردمو سراسیمه به داخل برای زیارت رفتم.
حسابی دلم شکسته بود و التماس آقا کردم که دست خالی ردم نکنه.وقتی به حیات برگشتم دیدم دیدم....
در کمال تعجب پسرم از ویلچر بلند شده و سلام امام رضا رو هم بهم رسوند و اینکه امام هیچ کس رو دست خالی رد نمی کنند.
از آقا تشکر کردیمو الان داریم برمیگردیم به روستامون، و به همین دلیله که ، پسرم پای برهنست.
اون دوستم که این رو برام نقل میکرد همینطور که اشکش از شوق جاری بود میگفت : حاج آقا!
به خدا ما آقای خوبی داریم اما قدرش رو نمیدونیم.

قصه ای زیبا و عجیب از کرامات حرم قدس رضوی سلام الله علیه :
تابستان 1376 بود گمانم که به رسم طلاب و از فرصت مجردی استفاده کردیم و به اتفاق خواهر زاده ی طلبه ام راهی خراسان شدیم و بعد از اتفاقات جالبی ، میهمان حرم حضرت شدیم و در مدرسه ی دو درب که در قسمت بالاسر حرم حضرت قرار دارد پذیرفته شدیم . از آن جائی که ساده زیست بودیم و بنایمان هم بر کم خرجی بود کلی خودمان را ریاضت دادیم و به خصوص خواهر زاده ی نوجوانم را که اولین بار بود به مدت طولانی از خانواده اش جدا شده بود بستم به خوردن کدو ، کدو پلو ، کدو گوجه ، کدو تخم مرغ و کدو .... به خصوص که خونده بودم که کدو موجب افزونی عقل است و حافظه را زیاد می کند .
زمان حضور ما در بهشت رضوی بعد از دو ماه رو به اتمام بود ، در این دو ماه حضرت ما را برای خوردن غذای رستوران حضرت دعوت نکرده بود از طرفی دیگر شرمنده ی این خواهر زاده شده بودم که کدو خورش کرده بودم یک غذای خوشمزه و حسابی نوش جان نکرده بود .

در جلسه ی استاد :
برخی شب ها با یکی از اساتید اخلاق در اطراف ضریح حضرت گعده داشتیم و از بیانات ایشان مستفیض می شدیم ، که خاطره ای زیبا نقل کرد و آن قصه ی پیشکار بودن شهید هاشمی نژاد بود . ایشان گفت که شنیده بودم این شهید سعید در نزد مشهدی ها پیشکار حضرت به خصوص در مسئله ی غذایی لقب گرفته اما یقین نداشتم . یک روز ظهر به یادم آمد رفتم بر سر قبر آن بزرگوار یک فاتحه با سه بار سوره قدر خواندم و خطاب کردم به شهید هاشمی نژاد که : شهید هاشمی نژاد شنیده ام می گویند که شما پیشکار حضرت هستی الان وقت ناهاره و من شدیدا گرسنه ام و وقت هم ندارم ببینم چکار می کنی .!!

کمی از قبر آن شهید دور نشده بودم که دیدم خدام حضرت با یک بالابر مشغول گرد گیری لوستر هستند به نظرم رسید که این کار در این شلوغی و ازدحام حرم خوب نیست و نوعی سیاسی کاری و موجب ایذاء زوار است . خادم مربوطه را صدا کردم و تذکر دادم او نیز رئیس خودشان را صدا زد تا به او بگویم عین مطلب را به او نیز گفتم ، او خوشش آمد و تشکر کرد و گفت عجب چرا تاکنون به فکر خودمان نرسیده بود ، دست کرد در جیب خودش که این موضوع را در کاغذی یادداشت کند که فیش غذای حضرت بر زمین افتاد و بعد از برداشتن آن را به من داد و گفت مثل این که این هم قسمت شما بوده است .

استاد محترم که این را می گفت من دهانم آب افتاد رو به سمت قبر شهید هاشمی نژاد نمودم و آهسته گفتم که شهید جان من که خسته هستم حوصله ندارم بیام سر قبرت قرآن بخونم از همین جا برات یک فاتحه نثار می کنم ببینم چکار می کنی که ما نیز میهمان رستوران حضرت شویم .
جلسه پایان پذیرفت به اتفاق خواهر زاده جان رفتیم به طرف حجرمان در مدرسه ، همین که از پله های مدرسه پایین رسیدیم یکی از طلاب مدرسه جلوی ما را گرفت دو فیش غذای حضرت تقدیم ما نمود و گفت که شما فردا ظهر ناهار میهمان حضرت هستید . رزقنا الله و ایاکم ما این جریان را بارها تجربه کردیم اما نکته ای که نباید فراموش کنیم از قول یکی از خدام اهل ولایت آن حضرت که می گفتند هر جای مشهد غذا بخورید سر سفره ی احسان و کرم مولا علی بن موسی الرضا سلام الله علیهما نشسته اید . و نکته دیگر این که چطور می شود شخصی به نام شهید هاشمی نژاد که از خانواده مستضعف و روستایی در مازندران به مقامی برسد که در نزدیک ترین نقطه به حضرت دفن شود و پیشکار حضرت لقب بگیرد و مورد توجه آن حضرت و زوارش واقع شود و نامش در یادها باقی بماند . رحمة الله علیه

و من الله التوفیق

با سلام.

سال ها پیش با دوست خانوادگی مان به مشهد رفتیم, شنیده بودم هرکس برای اولین بار از آقا حاجتی داشته باشد حتما روا می شود, در عالم کودکی خواسته ام هم کودکانه بود, گفتم: آقا من یک ساعت مچی کامپیوتری می خوام. از حرم که خارج شدیم همان دوست خانوادگی مان ما را برد بازار و یک ساعت به همان مدلی که در ذهنم بود برایم خرید , لذتی غریبی داشت, این شیرینی باعث شد که هنوز هم یادم باشد...

الان خیلی خیلی تاسف می خورم که آخر آن هم شد حاجت, ولی دیگر سال ها گذشته و از پاکی گذشته هم هیچ خبری نیست.

التماس دعا.
تشکر.

با سلام و تشکر از همه دوستان، خصوصاً کارشناس محترم عرفان:Gol:

البته زیارت امام رؤؤف (ع)، همه اش خاطره است چه از راه دور و چه از نزدیک، ممکن است بدلیل حجابهائی که ما را احاطه کرده تأثیر این خاطرات را به معنای واقعی و تمام حقیقت درک نکنیم، اما وقتی پرده ها برداشته شود، نه تنها همه انها که تأثیراتش هم نمایان می شوند.

بگذریم ...:Sham:

که اینها که گفتیم هر چند حقیقت معارف و جزو اعتقادات ماست اما در حد و اندازه چون منی نیست.

اما خاطره ...

روز قبل از رحلت امام رضوان الله علیه، تهران بودم، همانروز قصد عزیمت به مشهدالرضا (ع) داشتم. پسر عمویم اخباری از وضعیت حال امام گزارش داد که وضعیت ایشان تشدید شده و شما امروز را هم تهران بمان و به مشهد نرو.

گفتم: چه وقتی بهتر از الآن حال امام مساعد نیست من در تهران چه می توانم بکنم حداقل می روم مشهد و به امام رضا توسل می کنم برای شفای حال امام.

بعد از ظهر با اتوبوس حرکت کردم. در مسیر راه همانطور مشغول بودم به ذکر و توسل و دعا و تنها خواسته ام شفای حال امام بود و بس. قبل از اذان صبح وارد حرم شدم و به یاد ندارم زیارتی دلچسب تر از آن زیارت را.

تا اذان صبح چیزی نبود جز گریه و گریه و گریه و کانون توجه ام در این زیارت نبود مگر امام و امام و امام و در همه آنات زیارت چیزی نمی خواستم مگر شفا و شفا و شفا ...

بعد از نماز صبح همان حال و هوا را داشتم، و چقدر امیدوار بودم که انشاءالله دعای این مردم و این زیارت دلچسب من جواب می دهد و به لطف امام رؤؤف (ع) حال امام بر می گردد. حرم را به مقصد مسافرخانه عمویم ترک کردم، به مسافرخانه که رسیدم نزدیک ساعت 7 صبح بود عمویم گفت: از بعد اذان صبح مدام همه شبکه های رادیویی قرآن پخش کرده اند بنظر خبرهائی باشد.

به خودم دلداری می دادم اما نتوانستم در مسافرخانه بمانم بیرون زدم و در کوچه ها راه می رفتم، ساعت 7 صبح که شد از رادیوی یک مغازه اخبار را شنیدم.

"انا لله و انا الیه راجعون" روح بلند و ملکوتی امام راحل به ملکوت اعلی پیوست.

شوک شدیدی همه وجودم را گرفته بود ...

نگو دیشب امام (ره) شفایش را حضرت حق گرفته بوده و جان به جان آفرین تسلیم کرده و منِ بی خبر، تا اذان صبح و حتی پس از آن برای شفای آن مرد الهی دعا می کردم.

این خاطره چون از یکطرف به رشته رشته وجود ناچیز من و از طرفی به رشتۀ مهر و عشق و محبت به جانِ جانان و رهبر فرزانگان و امام شهیدان بسته بود، هیچگاه از خاطرم نرفته و نخواهد رفت.

به امید انکه با چشیدن طعم شیرین شهادت در راه حق و حقیقت و در مسیر احیاء ارزشهای ناب الهی و دفاع از دین حق و حقایق دین، به توفیق حشر، پشت سر امام خویش، نائل آییم.

آمین یا رب العالمین ...:Gol:

فقط مي تونم بگم عاشقشم. عشق منه.:Gol::hamdel:

عنوان اولین پستم
یکی از روزهایی که عاشقان امام مهربان و رئوف علی ابن موسی الرضا علیه السلام به سمت مشهد پیاده عرض محبت وادب میکردند،کاروانی بزرگی به ایستگاه استقبال از زایرین رسید.
خیلی بزرگ بود،باعث دلگرمی همه که حتی تعداد خانمهای این کاروان به 400 میرسید.
برای خوش آمد گویی جلو رفتم و به همه اهل کاروان خسته نباشید گفتم.وقتی به استراحت پرداختند متوجه شدم وانت تدارکات و پشتیبانی بعد از همه و با سرعت بسیار کم به ما رسید و راننده با نگاهی به پشت ماشین و یک نگاه هم به جلو با احتیاط در حال حرکت،برایم سوال شد:* معمولا ماشین تدارکات قبل از کاروان میرسید و مقدمات استراحت رو مهیا میکرد چرا این ماشین ....؟؟؟!!!
دراین حال وانت از کنارم گذشت و من دیدم چند پیرزن بسیار مسن از پا افتاده اند در نتیجه برای استراحت ، پشت ماشین نشستند ولی یکی از اونها که علی رغم اینکه پاهاش خونی شده بود و خسته بود ، حاضر نشده مثل بقیه پشت ماشین بشینه و استراحت کنه.
اون شیر زن و عاشق واقعی امام رضا علیه السلام از ماشین کمک میگرفت تا راه رو به طرف معشوقش طی کنه اما حاضر نبود راحت باشه و با این سختی درس بزرگی به همه ما یاد داد.

جوان خلاف کار و امام رضای مهربان

یکی از روزهایی که در ایستگاه مستقر بودم،کاروانی بزرگ از جوانان به ما رسید من هم خیلی خوشحال شدم چون بسیار پر نشاط و شوخ و باصفا بودند.بعداز استراحتی کوتاه به سراغشون رفتم و دور هم حلقه زدیم،هر کسی چیزی میگفت:
- راه چقدر سخت بود ولی لذت بخش.
- نه بابا کاش نمی اومدم.
- نمی دونم برسم حرم آقا از خوشحالی پر درمیآرم یا نه؟
در این میان جوونی که روبروی من بود گفت: میدونید حاج آقا بعضی از ما رو امام رضا دعوت کرده و به طرف خودش کشونده، در حالی که تو کارمون گناه موج میزده؟
این حرفش ذهنمو مشغول کرد،یعنی چی؟؟؟!!!
بعد از اینکه دورم خلوت شد،خودش اومد و سوالمو جواب داد:
من گناه زیاد میکردم و از هر رقمی،چند روز پیش تو کوچه این کاروان راهیان حرم ثامن الحجج رو دیدم، نمیدونم چی شد فقط اینو میدونم که دلم هوایی آقام شد و مهر دعوتنامه اش رو دلم خورد والان این سفر توبه منه و نمی دونم چرا از کجا وچطور ولی کمکم کردند دیگه گناه نکنم.

بچه که بودم مشهد زندگی میکردیم.

حالیم نبود امام رضا یعنی چی، مثله ماهی که تو آب زندگی میکنه و نمیدونه آب یعنی چی؟
فقط وقتی میفهمه که از آب بیفته بیرون!
الان خیلی دوریم.
:geryeh:

سلام

شاید به من می فرمود : چه خبره میخوای هرسال بیایی اینجا برو به درست برس

با خودم عهد کرده بودم هرسال بعد ماه مبارک رمضون قبل از بازگشت به قم چند روز برم مشهد پابوس آقا . قاعدتا این چند روز درسام تعطیل می شد . سال اول نه سال دوم احساس کردم هیچ ارتباطی با آقا نمی تونم برقرار کنم . نا خودآگاه به ذهنم رسید شاید آقا از اینکه درسها رو تعطیل می کنم و به مشهد میرم ناراحته و داره بهم میگه : چه خبره مگه ما تو قم نیستیم که میخوای هرسال بیایی مشهد و درساتو تعطیل کنی .
با خودم گفتم این درسته مگه امام رضا علیه السلام که حجه الله است نور وجودش منحصر در مشهده . من باید به درسام برسم . هرجا که به وظیفه ام عمل کنم همونجا زیارتگاه امام رضاست . و دیگه نرفتم مشهد تا بعدها که خودش جور شد و رفتم .
موفق در پناه حق

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
:Sham:

من و خانوادم تقریبا هر سال میریم مشهد
خیلی از دوستام واقواممون میگن چرا اینقدر میرین مشهد
ولی بابام همیشه میگه..........
ادم یه شب نون نداشته باشه بخوره ،ولی پولشو بذاره برای زیارت امام رضا یه دنیا ارزش داره
واقعا همین رفتن به مشهد یه عالمه خیر وبرکت تو زندگی میاره........

پیر مردها و مهمان نوازی ما
یکی از روزها که ایستگاه ما مثل همیشه شلوغ بود و صدا به صدا نمیرسید،بین اون جمعیت انبوه متوجه چهار پیرمرد به ظاهر خسته شدم که همراه کاروانی نبودند و گوشه ای درحال استراحت بودند.
جلو رفتم، و سلام کردن و خدا قوت گفتم و ازشون پرسیدم : پدر جان از کجا اومدید؟
با همون صفا و پاکیشون جواب دادند:از گرگان.
وقتی شنیدم خیلی تعجب کردم،چون گرگان فاصله زیادی با مشهد داره و چند پیرمرد اون هم بدون کاروان مجهز؟؟؟!!!
دوباره سوال کردم:چند روز در راه بودید؟
صبورانه جواب دادند: تا امروز میشه 14 روز.

خدایا عشق به آقا با دل عاشق چه میکنه؟

سریعا به سراغ مسئول ایستگاه رفتم(ایشون فرد اهل دلی بود و سرشار از محبت امام رضا علیه السلام)جریان رو بهش گفتم تا پذیرایی درخوری از اون چند پیرمرد نورانی بشه.
رفتیم خدمت اون چند جوانمرد، به محض اینکه مسئول ایستگاه اونها رو دید منقلب شد و افتاد روی زمین و پاهای تک تکشون رو بوسید و در حالی که اشک همچون مروارید از چشماش جاری بود فریاد میزد: هستی من به فدای شما....
زندگیم به فدای شما.....
بچه هام فدای شما....


عرفان;90269 نوشت:
جوان خلاف کار و امام رضای مهربان

یکی از روزهایی که در ایستگاه مستقر بودم،کاروانی بزرگ از جوانان به ما رسید من هم خیلی خوشحال شدم چون بسیار پر نشاط و شوخ و باصفا بودند.بعداز استراحتی کوتاه به سراغشون رفتم و دور هم حلقه زدیم،هر کسی چیزی میگفت:
- راه چقدر سخت بود ولی لذت بخش.
- نه بابا کاش نمی اومدم.
- نمی دونم برسم حرم آقا از خوشحالی پر درمیآرم یا نه؟
در این میان جوونی که روبروی من بود گفت: میدونید حاج آقا بعضی از ما رو امام رضا دعوت کرده و به طرف خودش کشونده، در حالی که تو کارمون گناه موج میزده؟
این حرفش ذهنمو مشغول کرد،یعنی چی؟؟؟!!!
بعد از اینکه دورم خلوت شد،خودش اومد و سوالمو جواب داد:
من گناه زیاد میکردم و از هر رقمی،چند روز پیش تو کوچه این کاروان راهیان حرم ثامن الحجج رو دیدم، نمیدونم چی شد فقط اینو میدونم که دلم هوایی آقام شد و مهر دعوتنامه اش رو دلم خورد والان این سفر توبه منه و نمی دونم چرا از کجا وچطور ولی کمکم کردند دیگه گناه نکنم.

امام رضا خیلی مهربونه خیلی :Ghamgin:

سلام

واقعا امامان بعضی وقت ها یک جور ادم و امر به معروف می کنند که جالبه

نظرتون چیست؟

با سلام و احترام

یکی از زیباترین و به یادموندنی ترین زیارت هایی که داشتم زیارتی هست که حدود دو ماه قبل توأم با زیارت یکی از کاربران عزیز اسک دین در حرم مطهر علی بن موسی الرضا علیه السلام بود.

هر وقت وارد کفشداری شماره 17 میشم به یاد اون لحظه ای می افتم که گوشی دستم بود به هم آدرس میدادیم که من الان کجا هستم و...

یکدفعه گفتند: آها پیداتون کردم ! تا برگشتم ایشون رو گوشی به دست دیدم...

بعد هم با هم رفتیم قسمت زیرزمینی حرم و حدود نیم ساعتی با هم بودیم و کمی پشت سر کاربران اسک دین صحبت کردیم... :khandeh!:

موفق و پیروز باشید. :Gol:

آذر بانو;126759 نوشت:
بعد هم با هم رفتیم قسمت زیرزمینی حرم و حدود نیم ساعتی با هم بودیم و کمی پشت سر کاربران اسک دین صحبت کردیم...

سلام

پس حسابی گوشت اسک دینی ها را میل فرمودید؟:khandeh!:

mkk1369;126799 نوشت:
سلام

پس حسابی گوشت اسک دینی ها را میل فرمودید؟

سلام علیکم

اولاً از خوبی سایت و کاربران و برخی اساتید محترم حرف زدیم.

ثانیا : اگر اگر اگر حرفی هم می زدیم غیبت نبود , حکمش رو قبلا پرسیدم :

کلیک کنید : "* غيبت كردن پشت سر كاربران سايت *"

موفق باشید

آذر بانو;126801 نوشت:
اولاً از خوبی سایت و کاربران و برخی اساتید محترم حرف زدیم.

و علیکم السام

عالیه:Kaf:

آذر بانو;126801 نوشت:
ثانیا : اگر اگر اگر حرفی هم می زدیم غیبت نبود , حکمش رو قبلا پرسیدم : کلیک کنید : "* غيبت كردن پشت سر كاربران سايت *"

آفرین :ok:

اصلاحیه

پرتقال یهشتی
هندوانه بهتشی
گوشت بهتی میل فرمودید:ok::Nishkhand::Gol:

السلام علیک یا غریب الغربا

هوای استاد عرفان را که عالی نگه داشتند(در اینجا) من که لایق نیستم ولی آقا که لایق و شایسته نگه داشتن هوامون که هست.:Ghamgin:

mkk1369;126804 نوشت:
و علیکم السام

اوه اوه!

ویرایش می خواد این جمله ها!

یا علی

سلام مختصر براتون يه خاطره ي اساسي ميگم
وقتي پدر و مادرم با هم ازدواج كردند ،مادرم بچه دار نمي شدند. تغريبآ به همه ي پزشك هايي كه ميشناختند سر زدند... اين وضعيت 7سال طول كشيد(مامانم بنده ي خدا ميگه خيلي سال هاي سختي بود اون موقع كسي كه 7 سال بچه نياره خيلي تو چش بوده و حرف و حديث ميشنيده..) يه روز يه خانم دكتري جلوي مامانم به بابام ميگه چرا انقدر ميري مياي اين زنت اصلآ اميدي بهش نيست برو يكي ديگه بگير تا برات بچه بياره....خلاصه..... ميرن پابوس آقا... وقتي بر ميگردند مامانم به قول پزشك ها به طور كاملآ معجزه آسايي باردار مشن.
شادي روح همه ي پدر هاي سفر كرده صلواتي قرائت بفرماييد
اللهم صل علي محمد وآل محمد

سلام دوستان
عرض ادب و احترام:Graphic (16):
با اجازه از صاحب تایپیک ما یه چند روز میهمان تایپیک شما هستیم بعد دوباره تایپیک را به حالت اول برمی گردانم
دوستان عزیز اسک دین مدتی است در حال تهیه یک نرم افزار برای میلاد امام رضا(ع) هستیم که به امید خدا در دهه کرامت رونمایی خواهد شد
دوستان عزیز ما یک بخش برای خاطرات در نظر گرفتیم
خاطراتی که در این بخش ثبت شود با نام خود شما در نرم افزار قرار خواهد گرفت پس منتظر خاطرات شما از مشهد ارضا هستیم

تا 7 مهر ماه ابتدای دهه کرامت فرصت دارید خاطرات خود را در این قسمت ثبت کنید تا در نرم افزار قرار بگیرد
نکته بعد د مورد اسم این نرم افزار هم می توانید پیشنهاد بدهید
پس منتظر خاطرات و اسم های پیشنهادی شما هستیم
با تشکر

فکر می کنم ما که مشهد زندگی می کنیم خاطرات جالبی از حرم رفتنهامون داشته باشیم. دیگه خادمها که جای خود دارند. هفته ای یکبار چندین ساعت با زائرها هستند و حتما حرفای قشنگی برای گفتن دارند. فکر کردم اگر بشه بعضی از این خاطرات رو بنویسیم بد نباشه. اگر شما هم مطلب خوبی پیدا کردید بسم الله...
پ.ن: البته بسیاری از مطالب به ظاهر خنده داری که می نویسم در حقیقت گریه دارن و بی ادبی خیلی ها رو نسبت به آقا امام رضا(ع) نشون می دن.
انشاا.. همه مون ادب زیارت پیدا کنیم.

:Gol:

نزدیک ضریح ایستاده بودم. دیدم یه پیرزنه رفت جلو، دو تا دستش رو گرفت به ضریح و انگار (بلاتشبیه) ضریح نردبون باشه شروع کرد به بالا رفتن! هیچ کس نتونست مانعش بشه. مثل مرد عنکبوتی رفت بالا و نشست روی ضریح. می خندید و از اون بالا برای مردم دست تکون می داد..!
تا اینکه بالاخره پایین آوردنش!

چند وقت پیش رفتم حرم امام رضا. شب رحلت حضرت رسول بود. توی حیاط حرم از دور چند تا جوون رو دیدم که با هم راه می رفتن. ظاهرشون هم خیلی مذهبی بود. یکی شون با دوتا دستش چفیه اش رو بالا گرفته بود و به چپ و راست تکون می داد و می خوند: نون و پنیر اوردیم، دخترتون رو بردیم...
فکر کنید جلوی چشمان امام رضا، توی عزای به این بزرگی، این رفتار چقدر می تونه زشت باشه..

یکی از خادمین می گفت: توی زائرا، پیرزنهای مشهدی یه چیز دیگن. البته نه همه، بعضی ها واقعا خانمن. ولی بعضیها انگار حرم خونه باباشونه. اصلا نمیشه بهشون گفت از اینجا بلند شو یا روی کاشی ها نشین یا اینجا محل رفت و آمده!
به بعضیهاشون وقتی تذکری بگی شروع می کنن که: شما چی می گین؟ اون موقعی که شما بچه بودین ما حرم می اومدیم. حالا به ما می گین بلند شو؟
جالبه که بعضی ها از جاشون تکون نمی خورن و می گن: بلند نمی شم، قبر بابامه!
بعضی از مرده های قدیم مشهد رو خیلی نزدیک به ضریح دفن می کردن. معمولا سنگ قبر هم ندارن. برای همین خیلی راحت می شه یه جا نشست و گفت اینجا قبر بابامه! البته بعضیها راست می گن، ولی با این حرف حتی کسانی که دروغ می گن رو نمیشه راحت بلند کرد.
اگه اشتباه نکنم، چند وقت پیش شنیدم یکی توی یک رواق تازه ساز نشسته بود یکجا و میگفت قبر بابامه. حالا معلوم نیست باباش قبلا کجا دفن شده بود که الان افتاده تو یه رواق تازه.!
تا بعد...

mahdiye;144002 نوشت:
]ما که مشهد زندگی می کنیم

بنام خدا.

[="DarkGreen"]

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
[/]

شما که مشهد هستید و زیارت براتون آسون تره ما رو هم دعا کنید که زیارت نصیبمون بشه

حرم رفتید التماس دعا دارم:Gol:.

سلام.
من سالها اهواز زندگی می کردم. 5 ساله ساکن مشهد شدیم.
بعضی ها معجزه رو تو شق القمر و چیزای بزرگی مثل این میبینن. ولی داستان مشهد اومدن ما خودش یه معجزه است.
مادرم زیاد اهواز رو دوست نداشت. منم همین طور. اهوازی می دونن تابستونای اونجا وحشتناکه. علاوه بر هوای بد، متاسفانه تو سالهای اخیر خیلی جو بدی پیدا کرده. وهابیت و فرقه های انحرافی اونجا بیداد می کنه. اهواز که بودم از نظر مزاحم های خیابونی خیلی اذیت می شدم. تازه مثلا ما توی محله ی بالای شهر بودیم. اما توی مشهد اوضاع خیلی فرق می کرد. یکی دیگه ازمسائلی که برام جالب بود، این بود که اهواز کلا یه چادری تو کلاس داشتیم. موقع نمازها هم اگر به اجبار معلم قرآن باید می رفتیم بچه ها بهانه ای جور می کردن که نخونن. در نمازخونه هم که معمولا بسته بود! البته همه اینجوری نیستن ولی جو غالب اینطوریه.
اما مشهد خیلی فرق داشت. فکر می کنم نصف بیشتر کلاس چادری بودن. توی کلاس حدودا 25 نفری هم من از 2،3 نفر نماز نمی دیدم، ولی بقیه رو می دیدم که می خونن. این ظاهر امر بود، ولی محیط ها خیلی باهم فرق داشت.
بالاخره با اصرار مادرم قرار شد بیاییم مشهد. اما چند تا مشکل بزرگ وجود داشت: مادرم فرهنگی بود و فرصت انتقالی تموم شده بود، پدرم سرکار می رفت و بازنشستش نمی کردن، منم تیزهوشان اهواز قبول شده بودم و بابام می گفت اگه انتقالی منو ندن نمی آد مشهد. مشهد خونه نداشتیم، تابستون بود و همه این مسائل باید حدودا یک ماهه درست میشد. هر کدوم از این مشکلات به تنهایی می تونه یه خانواده رو از این هجرت منصرف کنه، ولی برای ما خیلی جالب حل شد!
فرصت انتقالی مادرم 31 خرداد بود. 15 مرداد رفت اداره، چند نفر دیگه هم برای انتقالی اومده بودن. مادرم می گفت: افراد دیگه هر چقدر اصرار می کردن کسی حاضر نمی شد براشون امضا کنه. می گفتن فرصت انتقالی تموم شده. ولی تا مادرم برگه رو میذاشت جلوشون بدون مخالفت امضا می کردن و ارجاع می دادن به مسئول بعدی، تا انتقالی درست شد.
با بازنشستگی پدرم مخالفت شد. پدرم هنوز 30 سال کارش تموم نشده بود. یه دفعه به یاد شوهر همکار مادرم می افتن که با رییس (یا معاون رییس) شرکت آشناست. ازش می خوان که واسطه گری کنه و ... با بازنشستگی موافقت میشه.
من و یک نفر دیگه از آشناها که تیزهوشان قبول شده بودیم می خواستیم بیاییم مشهد، مامانم زنگ می زنه سمپاد(سازمان ملی استعدادهای درخشان) و ماجرا رو می گه و اونجا بهش می گن همه این حرفا رو فکس کن و بفرست. مامانم هم اینکارو می کنه و با انتقالی من موافقت می شه. در حالی که اون آشنا با پدرش تا تهران هم می رن و کاری از پیش نمی برن! ( من باید موقع امتحان فرم انتقالی رو پر می کردم تا با بچه های شهر مبدا سنجیده بشم و ببینن که اونجا قبول می شم یا نه، ولی منو با قبولی اهواز فرستادن مشهد)
ما خونه ای که مشهد داشتیم رهن داده بودیم به کسی و خودمون جایی نداشتیم که بریم. تا اینکه اون شخصی که خونه رو رهن کرده بود زنگ می زنه که من خودم خونه خریدم و قرارداد رو فسخ می کنه.
مامانم و بابام زودتر با کامیون میان مشهد تا خونه رو آماده کنند. من و برادرم بامداد 28 شهریور می رسیم مشهد! در حالی که باید می رفتیم مدرسه و هیچ کاری نکرده بودیم. جالبه که مامان و بابام اینقدر خسته می شن که خواب می مونن و نمی آن فرودگاه دنبال ما. ما هم ساعت 2 نصفه شب زنگ می زنیم تا بگیم رسیدیم!
همه چیز خیلی سریع شد. مسخره مون کردن، سعی کردن منصرفمون کنن، و خیلی مسائل دیگه. ولی من خوشحالم که اومدیم.
مولا علی موسی الرضا، تنهاترین سرمایه ام...

چی مشه گفت!!!

بگیم معجزه!!!

بگیم چی؟!!

اخر صفر امسال که مصادف بود با سرما و بارندگی بیداد میکرد جوانانی بودند که تو این بارون و سرما وسط صحن وضو میگرفتند و شال عزاشون را روی زمینهای خیس مینداختند و رو همین شال نازک و زمین خیس و سرما تانماز به جماعت بخوانند
من که تحت تاثیر قرار گرفتم

با سلام یادمه خواهر کوچیکم سه ماهه بود که چشمش مشکل پیدا کرد ، دکترا گفتن باید یه عمل مختصر بشه آخرای ماه رمضان بود مادرم گفتن قبل از اون باید بریم مشهد خلاصه ما رفتیم مشهد و روز عید فطر پدرم بچه رو بردن حرمو خوشبختانه عیدیشو از امام رضا(ع) گرفتن چشم خواهرم خوب خوب شد تا الان هم دیگه هیچ مشکلی پیدا نکرده
یا امام رضا(ع) خیلی وقته دیدنت نیومدم منو دعوت می کنی؟ :Ghamgin:

سلام دوستان
عرض ادب و احترام
با اجازه از صاحب تایپیک ما یه چند روز میهمان تایپیک شما هستیم بعد دوباره تایپیک را به حالت اول برمی گردانم
دوستان عزیز اسک دین مدتی است در حال تهیه یک نرم افزار برای میلاد امام رضا(ع) هستیم که به امید خدا در دهه کرامت رونمایی خواهد شد
دوستان عزیز ما یک بخش برای خاطرات در نظر گرفتیم :ok:
خاطراتی که در این بخش ثبت شود با نام خود شما در نرم افزار قرار خواهد گرفت پس منتظر خاطرات شما از مشهد ارضا هستیم

تا 7 مهر ماه ابتدای دهه کرامت فرصت دارید خاطرات خود را در این قسمت ثبت کنید تا در نرم افزار قرار بگیرد
نکته بعد د مورد اسم این نرم افزار هم می توانید پیشنهاد بدهید
پس منتظر خاطرات و اسم های پیشنهادی شما هستیم
با تشکر

این موضوع هم خیلی به کارتون میاد

http://www.askdin.com/showthread.php?t=10730

تاپیکی در تالار عرفان ناب انجمن اخلاق و عرفان است و یازده هزار بازدید داشته. انشاالله کمک کنه.

سلام.
اسم تاپیک رو که دیدم فکر کردم چقدر شبیه اسم تاپیک منه!
رفتم صفحه اول دیدم اصلا خودشه..!
به نظر من ساخت نرم افزار ایده جالبیه.

یه حرم پر از صفا
میون قلب عاشقا
هزار هزار بال ملک
فرش حرم تا به خدا
گنبد طلا
ایوون طلا
صحن طلا
دست طلا
هر چی بگم ازت کمه
خودت طلا امام رضا(ع)...


سلام.
یکی از دوستان تعریف می کرد:
چند وقت پیش رفته بودیم حرم. یه پیرزن ریزه، دلش می خواست بره طرف ضریح. ما بلندش کردیم و انداختیمش رو دست مردم تا برسوننش به ضریح. مردم هم روی دست بردنش جلو. دستش رسید ولی هی داد می زد: کُشتینُم، کُشتینُم!!

نمی دونم خبر دارید یا نه!
هر هفته چندبار اطراف ضریح رو می شورن. برای اینکه حرم رو تخلیه کنن، به مردم اعلام می کنن که هر کس می خواد بمونه، بعد درهای ورودی اطراف ضریح رو می بندن و دیگه کسی نمی تونه داخل بشه.
نرده ها رو بر می دارن و مردمی که داخل هستن یکی یکی می رن زیارت و بعد می رن بیرون. تا اینکه اطراف ضریح کاملا خالی می شه. اون موقع کسانی که هنوز نرفتن می تونن محکم ضریح رو در آغوش بگیرند...

این ماجرای یه شفاست که خادمی که اون رو دیده بود برام تعریف کرد:
چند وقت قبل یه مادر با پسر دوساله اش که اسمش ابوالفضل بود برای زیارت به مشهد میان. ابوالفضل بیمار بود. دست و پایش شکل طبیعی نداشت و خم بود. می گفتن مادر ابوالفضل هر وقت می خواست بیاد حرم روی زانوهاش وارد میشد. شفای پسرش رو می خواست.
ابوالفضل رو به پنجره نقره دارالاجابه (ضریح زیرزمین حرم) بسته بودند. مادره تو حال خودش بود که می بینه ابوالفضل بلند می شه می ایسته. در حالی که به خاطر فرم پاهاش قبلا نمی تونست بایسته!
صدای جیغ مادر که بلند می شه مردم اطرافشون رو می گیرن و می فهمن ابوالفضل شفا گرفته. یه خادم با دندون طناب رو پاره می کنه و مادر و پسر رو به استراحتگاه خدام می بره که مردم بهشون آسیبی نرسونن. توی استراحتگاه می خواستن به پدر ابوالفضل که مشهد نبود خبر بدن. یکی از خدام شماره می گیره و گوشی رو می ده به مادره. مادره اصلا نمی تونست درست حرف بزنه.
ابوالفضل دستش رو دراز می کرد و به اون دستی نگاه می کرد تا چند لحظه پیش خم بود و حالا... انگار خودش تعجب کرده بود!
خوش به حالش. چند سال دیگه می تونه افتخار کنه که من شفا گرفته امام رضا(ع) هستم!

می خواستم برم کربلا
اون کسانی که کربلا رفتن می دونن این سفر خیلی سختی داره. پیاده روی هاش زیاده و آدم باید توانایی راه رفتن طولانی رو داشته باشه.
پای من مشکل داشت. مدتها بود نمی تونستم خوب راه برم. از شکل راه رفتنم می شد فهمید درد دارم. اگر می خواستم یه روز بدون درد داشته باشم و خوب راه برم باید اون روز دو تا مسکن قوی می خوردم. گاهی برای یه مسیر کوتاه اشکم در می اومد.
می دونستم با این وضع کربلا خیلی اذیت می شم. پیش دکتری رفتم که اگر بهترین نبود، ولی جز بهترین های مشهد بود. جواب درست حسابی نداد. آزمایش و قرص و ..
ولی من هنوز مشکل داشتم.
رفتم پیش امام رضا(ع).
گفتم درد دارم.
گفتم می خوام برم کربلا.
گفتم اینجوری اذیت می شم.
گفتم امام رضا(ع)...
چند ماه پیش رفتم کربلا. حتی یادم نمیاد یه قرص هم خورده باشم. درد که نداشتم هیچ، تازه خیلی خوب هم راه می رفتم.
من خوب شدم. خیلی وقته قرص مسکن رو گذاشتم کنار.
قرصهای دکتر هم نمی خورم. آزمایش هم ندادم.
خیلی ها می گن سفرکربلا، سفر سختیه. ولی اگه از من بپرسند می گم من که اذیت نشدم!

یکی از خادما ، قرار بود بره مکه. چند روز قبل از مکه میخچه بزرگی که تو پاشنه پاش بود رو عمل می کنه. ولی بعد از عمل به مشکل می خوره و دیگه نمی تونه خوب راه بره.
یکی دو روز قبل از سفر، می ره حرم تا از امام رضا(ع) خداحافظی کنه. دلش می شکنه و می گه:
- امام رضا(ع)، کنیزتون رو چلاق می خواهید..؟
می آد خونه و می خوابه. وقتی بیدار می شه، دیگه از درد خبری نبود که نبود..

یکی از خاطره های قشنگم وقتاییه که می خوام برم سفر و می رم از امام رضا(ع) بخوام برام دعای سفر بخونه... و خداحافظی کنم.



:Sham:اگه مرد عملی بسم الله :Sham:


:Gol:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احفظ قائدنا امامنا الخامنه ای الی ظهور المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام:Gol:


یا فاطر بحق فاطمه . . . :Gol::Sham::Gol::Sham:

__________________________________________________ ________

چند سال پیش بود که من دچار شدید وسواس فکری شده بودم و از طرف دیگه ای در دینم دچار شک شده بودم و این دو دست به دست هم داده بودند و من را داشتند از پا در می آوردند.
خلاصه ، خیلی اذیت شدم و داشتم به کلی نابود میشدم

خدام رو گم کرده بودم ، خیلی بد بود
...
تا اینکه قرار شد از طرف مدرسه بریم مشهد...
...
فرصت تحول بود
...
فرصت به خدا رسیدن
...
با خودم قرار گذاشتم که گناه نکنم
....
به مشهد رفتیم ، چند روز بعد توی حرم یک فردی رو دیدم ، چون که سرما خورده بودم ، بهش بعد از نماز دست ندادم ، چون که گفتم شاید سرما بخوره ، .. ، مثل اینکه بهش یکم بر خورد و گفت من خودم سرطان و چند بیماری دیگه داشتم (بیماری دقیق یادم نیست) و امام رضا شفام داده. اگه تو هم میخوای شفا بگیری ، با دل شکسته برو بقل ضریح تا آقا تو رو بخره

، منم بعدش رفتم بقل ضریح و سعی کردم خودم رو واسه آقا ناز کنم و دل سنگ شدم رو بشکونم
....
بعد از مدتی ، محرم شد ، در محرم هم به امام حسین یه قول های دادم و بعد از محرم ، با اینکه هنوز شک و شبهه های زیادی داشتم ولی خدا رو داشتم


عین جملاتش اتفاق نیقتاده ، رد به مضمون کردم

دعا کنید که دوباره آقام امام حسین ع و امام رضا دستم رو بگیرند.

خیلی نامردم

بعد از اینکه دستم رو گرفتن ، بعد از یه مدتی به بیماری اخلاقی عجب و کبر مبتلا شدم

دعا کنید که متواضع بشم

یا علی


سلام.
برای اسم نرم افزار کسی پیشنهادی نداره؟

من ٬ آهوی دق کرده ی تهران آقا!
از بس که نیامدم خراسان آقا...
اوضاع دلم وخیم شد،حالا هم....
دیوانه ام ، از شما چه پنهان آقا

:Gol:

mahdiye;144614 نوشت:
سلام.
برای اسم نرم افزار کسی پیشنهادی نداره؟

كبوتران حرم
امام الرئوف
مسير 8
آسمان هشتم
بر فراز عشق