*** پاسخی به مخالفان فلسفه ***

تب‌های اولیه

32 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
*** پاسخی به مخالفان فلسفه ***

بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقت قبل یکی از دوستان سایتی رو بهم لینک داد که مخالف فلسفه بود، من هم در پاسخ اون چند جمله ی کوتاه نوشتم، اگر چه مشغول تاپیک «سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن» هستم و شاید فرصت نشه خوب به این بپردازم اما با کمی دخل و تصرف و اضافات اون رو می یارم...

همچنانکه ارسطو می گه، اگر باید فیلسوف بود، پس باید فیلسوف بود، اگر هم نباید فیلسوف بود، پس باز هم باید فیلسوف بود!، چون برا نقد فلسفه هم باید فلسفه ورزی کرد...

از فلسفه گریزی نیست، چون از عقل گریزی نیست، بقول غزالی اشعری، عقل حاکمیه که هیچ وقت معزول نمیشه...

در تحلیل نهایی عقل مقدم بر نقله، این عقله که باید نقل رو ثابت کنه، اما این خودش مستلزم کلی بحث فلسفی هست، دوستانی که با مباحث کلام و فلسفه ی دین آشنا هستند این رو بهتر متوجه می شن، در حقیقت اگه این مباحث فلسفی نباشه کل این انجمن کلام سایت و اصلا کل این سایت بر باده!...

اما بعد از اثبات نقل، باز مباحثی نظیر مباحث فلسفی باعث تعمیق و تدقیق فهم ما از نقل میشه، این رو کسانی که ورود جدی تری در این مباحث داشته باشن عمیق تر متوجه می شن...

بحث دیگه راجع به روش میان رشته ای نظیر روش حکمت متعالیه در بعضی مباحث و دستاوردهای جالب اون هست که دوستان اهل فضل مطلع هستند...

فقط اگه دوستان مخالف می خوان وارد بحث بشن لطفا نکاتی که در پست 38 تاپیک «سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن» آوردم رو حتما مد نظر داشته باشن:

نقل قول:
دوست داشتم دوستان مخالف هم در بحث شرکت می کردن، البته دوستان مخالفی که حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث داشته باشن...

دوستان مخالفی که بدون اینکه حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو داشته باشن شدن مخالف بحث سنگینی مثل وحدت وجود، به لحاظ اخلاق باور کارشون محل اشکال هست...

اما اون دوستان مخالفی که فک می کنن حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث دارند و می خوان در این بحث مشارکت کنن، برا اینکه وضعی که در بعضی دیگه از تاپیک ها به وجود اومده در اینجا پیش نیاد لطفا چند نکته رو مد نظر داشته باشن، اول اینکه رو موضوع اصلی تاپیک و مباحث فنی مرتبط با اون تمرکز کنن و بحث رو به حاشیه نکشونن، مثلا اینکه فلان عارف فلان جا فلان حرف نادرست رو زده و...، دوم اینکه اگه هم می خوان نقل قولی کنن حتی الامکان اختصار رو مد نظر داشته باشن و از طرف دیگه خودشون هم پشت اون نقل قول باشن نه اینکه صرفا اون مطلب رو واگویه کنن...

اگه به این نتیجه برسم که کسی از دوستان مخالف که در بحث شرکت کرده حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث نداره و یا به مطالب بند قبلی عنایت کافی نداره با عرض معذرت ترجیح می دم بحث با اون رو ادامه ندم، چون این کار چندان معقول نیست، همینطور از دوستان همکار سایت هم تقاضا دارم اگه پستی خارج از چارچوب بند قبلی بود، مثلا از موضوع اصلی تاپیک و مباحث فنی مرتبط با اون منحرف شده بود و یا نقل قول های آنچنانی و...، لطفا اون رو مدیریت کنن...

من برا تقریبا همه ی دوستانی که می شناختم و احساس می کردم در زمره ی مخالفین هستند و همینطور بعضی دیگه از دوستان این پست رو لینک دادم...
برچسب: 

با او
عرض سلام و ادب؛

با تشکر از سید عزیز در تاسیس این تاپیک، در مورد نکته ای که اشاره کرد و نکاتی دیگر، مطلب کوتاهی از پیشگفتار کتابِ «وجودِ رابط و مستقل در فلسفه اسلامی» نوشته ی دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی اشاره می کنم و توصیه می کنم که دوستان حتما یک بار این مطلب کوتاه ولی بسیار جالب و عمیق را بخوانند؛


« طرفداران فلسفه، مخالفان خود را در مقابل این استدلال قرار می دهند، و می گویند: یا فلسفه و استدلال فلسفی طریقی است که انسان می تواند از آن طریق به نوعی از حقیقت نائل گردد یا نه؟ اگر کسی بگوید: فلسفه چیزی است که می تواند چهره ای از حقیقت را برای انسان آشکار سازد، ناچار به ارزش و اعتبار فلسفه اعتراف کرده است.
ولی اگر کسی این ارزش و اعتبار را انکار کرده و فلسفه را امری بی حاصل به شمار اورد، ناچار باید برای اثبات این سخن به نوعی استدلال دست یازد و در همین مورد است که منکر فلسفه با حربه ی فلسفه به جنگ فلسفه می رود و در عین انکار فلسفه، به دامن فلسفه پناه می برد.
ظریفی می گفت: هیچ چیز مضحک تر از منظره ی دشمنان ظاهری فلسفه نیست، زیرا این اشخاص به استدلال های پر طمطراق متوسّل می شوند، تا ثابت کنند (که) فلسفه وجود ندارد. مخالفان فلسفه می گویند: فلسفه همان گونه که در زمینه ی علوم طبیعی، نقش مهمی به عهده ندارد، در زمینه ی علوم اقتصادیريال سیاسی و اجتماعی نیز حرفی برای گفتن ندارد، زیرا کلیه ی امور اجتماعی باید با ملاک مصلحت شنجیده شود و مصلحت چیزی است که به فلسفه نیازمند نمی باشد.
ولی این اشخاص از این نکته غافل مانده اند که این سخن به هیچ وجه از فلسفه کنار نمی باشد، زیرا وقتی در مورد امور اجتماعی مصلحت را ملاک کار خود قرار می دهند، معنی سخن آنان این است که در کار خود، هدف یا غایتی را از پیش در نظر گرفته و برای تحقق بخشیدن به آن کوشش می نمایند.
در همین جا این پرسش پیش می آید که این هدف چیست؟ در مقابلِ پاسخ به این پرسش می گویند: هدف فقط قدرت مملکت است.
در اینجا دوباره فیلسوف می پرسد: چرا باید قدرت ممکلت هدف باشد؟!
مخالفان فلسفه اگر کوشش کنند که در برابر این پرسش، نظر خود را توجیه نمایند، ناچار باید گفت: از حوزه ی یک نظریه ی سیاسی و اقتصادی خارج گشته و به قلمرو فلسفه، وارد شده اند.
برای سردمداران امرو اجتماعی، آنچه بیش از این مسئله، اهمیت دارد این است که گفته می شود: در جامعه، چه چیز واقعی است؟ و آنچه واقعیت دارد، تا چه درجه از واقعیت، برخوردار می باشد؟
جای هیچ گونه تردید نیست که جامعه در نظر انسان یک نیروی واقعی به شمار می آید، شاید نیروی جامعه از نیروی هر عنصر دیگر در این جهان برای انسان واقعی تر باشد.
اکنون در اینجاست که بی درنگ با یک مشکل روبرو می گردیم، اگر به اطراف خود نگاه کنیم، در جامعه فقط انسان ها را مشاهده می نمائیم.
اگر در جست و جوی نوعِ بشر باشیم، فقط به افراد، دست خواهیم یافت. بسیار یاز حکما نیز بر این عقیده اند که کلّیِ طبیعی چیزی جز وجود افراد نمی باشد.چنانکه گفته اند:
--الحق ان وجودالطبیعی معنی وجود اشخاصه--»
منبع: کتابِ «وجودِ رابط و مستقل در فلسفه اسلامی» نوشته ی دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی-ص4و5

و از اینجاست که تازه باید وارد بررسی بحث اصالت فرد یا اجتامع شود تا بداند ملاک صلاح افراد است یا جامعه هم وجود حقیقی داشته و مصالح مستقلی برای خود دارد که ملاک امر سیاست و اقتصاد است؟؟؟!!! و همین مساله تاثیر حیاتی در این امر دارد.

در ادامه از خاطره ای هم نقل کنم که این را حجة الاسلام والمسلمین حاج آقای وکیلی نقل می کردند از اسناد خودشون که یکبار علامه طباطبایی در سفر خود به مشهد، می روند مجلس میرزا مهدی اصفهانی، و می گویند: نظر شما در مورد فلسفه چیست.
میرزا مهدی با آب و تاب شروع به نقد فلسفه و منطق می کنند، بعد از اتمام، علامه می فرمایند: این انتقاد شما شکل چندم قیاس اقترانی بود.
دوباره میرزا مهدی شروع به نقد می کنند، دوباره علامه می فرمایند این انتقادات شما طبق فلان اسولب فلسفی بود.و چند بار تکرار می شه و میرزا مهدی کمی عصبانی می شوند و دیدار تمام شده و علامه برمی گردند.

لذا مخالفان فلسفه راهی جز آوردن دلیل عقلی ندارند که این دلیل عقلی اگر درست غلط باشد که بی ارزش است و اگر درست باشد، خود استدلالی فلسفی است و با فلسفه علیه فلسفه دلیل آورده اند. و حتی وقتی می خواهند با استناد به نقل، فلسفه را رد کنند، کافی است، دلیل حجیّت و اعتبار نقل را سوال کنید یا از حقانیت اصل اسلام سوال کنید یا از وجود خدا سوال کنید، تا دوباره وارد حیطه ی فلسفی و دلیل فلسفی شوند.
لذا در مقابل منتقدان فلسفه، توصیه می شود که به مباحث منطق و قیاسات منطقی کاملا مسلط شوند و تا حین نقد ایشان، بتوانند نوع استدلال ایشان را تشخیص داده و بیان کنند.


الحمد لله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمومنین
زیاده عرضی نیست.
پبوسته متعالی

برهان، نه فلسفه!

...
چرا هر گاه سخن از اختلاف فقها و متکلمين با فلاسفه و حکما وبه تعبير بهتر دين و فلسفه در ميان مي‌آيد، مدافعين فلسفه بلا فاصله دامنه سخن را به دفاع از عقل و برهان و اصالت داشتن و راهگشا بودن آن مي‌کشانند؟



آيا واقعا سبب اختلاف مسائل اين دو گروه همان ارزش دادن ايشان به عقل و برهان، و نفي ارزش آن از جانب مخالفان ايشان است؟!

آيا واقعا متکلمين و فقها در معارف اعتقادي بر اساس برهان و عقل استدلال نمي‌کنند؟! و براي اثبات دعاوي خود که غالبا نقطه نقيض مطالب فلسفي مي‌باشد، روش غير عقلي و غير برهاني برگزيده اند؟!



آيا متکلمين ما که خود غالبا از بزرگترين پيشروان روش عقلاني بوده‌اند مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، ابو صلاح حلبي، خواجه نصير الدين طوسي، علامه حلي و فاضل مقداد رحمهم الله و... در گزينش اعتقادات خود فقط متعبد به ظواهري ظني و مشکوک بوده‌اند؟! آن هم مسائل مهمي مانند حدوث و قدم عالم، ذاتي بودن يا حدوث اراده خداوند متعال، جبر و اختيار در فعل انسان و خداوند، وحدت وجود و عينيت خدا با همه چيز يا فراتري او از هر شيء، و ديگر مسائلي از اين قبيل که هميشه اين دو گروه را در دو جبهه کاملا مخالف قرار داده است.


و مشکل اساسي‌تر اين است که برخي در باره معارضه دين و فلسفه ادعا مي‌کنند که بر اساس براهين و استدلالات عقلي نمي‌توان از معارف ديني دفاع کرد مگر اين که قبل از هر چيز از فلسفه وام گرفت! و حال اينکه براي کساني که در اين وادي بيطرفانه گام نهاده ومختصر آشنايي با عقايد دانشمندان بزرگ شيعه و نقض‌هاي عقلي و برهاني آنان بر آراي فلسفي داشته باشند به خوبي آشکار است که ايشان باروشن‌ترين روش‌هاي برهاني، و محکم‌ترين استدلال‌هاي عقلي مطالب خود را بيان کرده، و بر خلاف فلسفه که تنها بر پايه يک سري اصول موضوعه و قياسات مع الفارق بنا شده، و نام آن را برهان و دليل گذاشته اند، از عقايد خود دفاع کرده‌اند.

براي پي بردن به اين مطلب کافي است تنها به نوشته‌هاي کلامي شيخ طوسي، شيخ مفيد، سيد مرتضي، خواجه نصيرالدين طوسي، علامه حلي، فاضل مقداد، و ديگر مرزداران حريم شريعت مراجعه شود...

ادامه مقاله در اينجا:
http://milani-hasan.blogfa.com/post-18.aspx

سفیر;143405 نوشت:
برهان، نه فلسفه!

...
چرا هر گاه سخن از اختلاف فقها و متکلمين با فلاسفه و حکما وبه تعبير بهتر دين و فلسفه در ميان مي‌آيد، مدافعين فلسفه بلا فاصله دامنه سخن را به دفاع از عقل و برهان و اصالت داشتن و راهگشا بودن آن مي‌کشانند؟



آيا واقعا سبب اختلاف مسائل اين دو گروه همان ارزش دادن ايشان به عقل و برهان، و نفي ارزش آن از جانب مخالفان ايشان است؟!

آيا واقعا متکلمين و فقها در معارف اعتقادي بر اساس برهان و عقل استدلال نمي‌کنند؟! و براي اثبات دعاوي خود که غالبا نقطه نقيض مطالب فلسفي مي‌باشد، روش غير عقلي و غير برهاني برگزيده اند؟!



آيا متکلمين ما که خود غالبا از بزرگترين پيشروان روش عقلاني بوده‌اند مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، ابو صلاح حلبي، خواجه نصير الدين طوسي، علامه حلي و فاضل مقداد رحمهم الله و... در گزينش اعتقادات خود فقط متعبد به ظواهري ظني و مشکوک بوده‌اند؟! آن هم مسائل مهمي مانند حدوث و قدم عالم، ذاتي بودن يا حدوث اراده خداوند متعال، جبر و اختيار در فعل انسان و خداوند، وحدت وجود و عينيت خدا با همه چيز يا فراتري او از هر شيء، و ديگر مسائلي از اين قبيل که هميشه اين دو گروه را در دو جبهه کاملا مخالف قرار داده است.


و مشکل اساسي‌تر اين است که برخي در باره معارضه دين و فلسفه ادعا مي‌کنند که بر اساس براهين و استدلالات عقلي نمي‌توان از معارف ديني دفاع کرد مگر اين که قبل از هر چيز از فلسفه وام گرفت! و حال اينکه براي کساني که در اين وادي بيطرفانه گام نهاده ومختصر آشنايي با عقايد دانشمندان بزرگ شيعه و نقض‌هاي عقلي و برهاني آنان بر آراي فلسفي داشته باشند به خوبي آشکار است که ايشان باروشن‌ترين روش‌هاي برهاني، و محکم‌ترين استدلال‌هاي عقلي مطالب خود را بيان کرده، و بر خلاف فلسفه که تنها بر پايه يک سري اصول موضوعه و قياسات مع الفارق بنا شده، و نام آن را برهان و دليل گذاشته اند، از عقايد خود دفاع کرده‌اند.

براي پي بردن به اين مطلب کافي است تنها به نوشته‌هاي کلامي شيخ طوسي، شيخ مفيد، سيد مرتضي، خواجه نصيرالدين طوسي، علامه حلي، فاضل مقداد، و ديگر مرزداران حريم شريعت مراجعه شود...

ادامه مقاله در اينجا:
http://milani-hasan.blogfa.com/post-18.aspx


با سلام

قبل از هر چیز از جناب طارق گرامی تشکر می کنم، همینطور دوستان همراه دیگه ای که بحث رو پیگیری می کنن...

جناب سفیر لطفا به این مطلب پست اول عنایت داشته باشین، وگرنه می ترسم یکی مثل جناب حقگو پیدا بشه و رگباری مقاله و کتاب کپی کنه تو تاپیک!:Labkhand::

نقل قول:

...
فقط اگه دوستان مخالف می خوان وارد بحث بشن لطفا نکاتی که در پست 38 تاپیک «
سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن» آوردم رو حتما مد نظر داشته باشن:

نقل قول:
دوست داشتم دوستان مخالف هم در بحث شرکت می کردن، البته دوستان مخالفی که حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث داشته باشن...

دوستان مخالفی که بدون اینکه حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو داشته باشن شدن مخالف بحث سنگینی مثل وحدت وجود، به لحاظ اخلاق باور کارشون محل اشکال هست...

اما اون دوستان مخالفی که فک می کنن حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث دارند و می خوان در این بحث مشارکت کنن، برا اینکه وضعی که در بعضی دیگه از تاپیک ها به وجود اومده در اینجا پیش نیاد لطفا چند نکته رو مد نظر داشته باشن، اول اینکه رو موضوع اصلی تاپیک و مباحث فنی مرتبط با اون تمرکز کنن و بحث رو به حاشیه نکشونن، مثلا اینکه فلان عارف فلان جا فلان حرف نادرست رو زده و...، دوم اینکه اگه هم می خوان نقل قولی کنن حتی الامکان اختصار رو مد نظر داشته باشن و از طرف دیگه خودشون هم پشت اون نقل قول باشن نه اینکه صرفا اون مطلب رو واگویه کنن...

اگه به این نتیجه برسم که کسی از دوستان مخالف که در بحث شرکت کرده حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث نداره و یا به مطالب بند قبلی عنایت کافی نداره با عرض معذرت ترجیح می دم بحث با اون رو ادامه ندم، چون این کار چندان معقول نیست، همینطور از دوستان همکار سایت هم تقاضا دارم اگه پستی خارج از چارچوب بند قبلی بود، مثلا از موضوع اصلی تاپیک و مباحث فنی مرتبط با اون منحرف شده بود و یا نقل قول های آنچنانی و...، لطفا اون رو مدیریت کنن...

من برا تقریبا همه ی دوستانی که می شناختم و احساس می کردم در زمره ی مخالفین هستند و همینطور بعضی دیگه از دوستان این پست رو لینک دادم...
اما راجع به مطلبی که آوردین، با صرف نظر از بعضی دقت ها مثلا راجع به تعابیر «برهان» و «استدلال عقلی»، پاسخ مختصر اینه که، اگه برهان شما برهان در معنایی عام هست یعنی دارین استدلال عقلی می کنین پس دارین فلسفه ورزی می کنین، حالا هر چی می خواین اسمش رو بذارین، مناقشه ای در الفاظ نیست، اگه به تعبیر «فلسفه» آلرژی دارین اسمش رو بذارین مثلا «برهان»! یا چه می دونم «لواشک»!:Labkhand:، ولی اینکه حقیقت مطلب رو تغییر نمی ده، در هر صورت مطلوب ما حاصله:Labkhand:...

اون سوالا رو هم بهتره از خودتون بپرسین!:Labkhand: وگرنه ما که عقیده مون این هست که تلقی شما گرفتار تعارض درونی هست و شما دارین چیزی رو نفی می کنین که خودتون بهش مشغولین، در حقیقت با چیزی در افتادین که ازش گریزی نیست:Labkhand:[=&quot]...

seyedziya;143414 نوشت:
اما راجع به مطلبی که آوردین، پاسخ مختصر اینه که، اگه برهان شما برهان به معنای عام کلمه است یعنی دارین استدلال عقلی می کنین پس دارین فلسفه ورزی می کنین، حالا هر چی می خواین اسمش رو بذارین، مناقشه ای در الفاظ نیست، اگه به تعبیر «فلسفه» آلرژی دارین اسمش رو بذارین مثلا «برهان»! یا چه می دونم «لواشک»!، ولی اینکه حقیقت مطلب رو تغییر نمی ده، در هر صورت مطلوب ما حاصله... اون سوالا رو هم بهتره از خودتون بپرسین! وگرنه ما که عقیده مون این هست که تلقی شما گرفتار تعارض درونی هست و شما دارین چیزی رو نفی می کنین که خودتون بهش مشغولین، در حقیقت با چیزی در افتادین که ازش گریزی نیست...

:Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf:

با او
عرض سلام و ادب؛

با دیدن مطلب دوست عزیز، آیدی محترم سفیر، یاد مطلبی افتادم که امام خمینی(ره) در جلسه ی اول تفسیر سوره ی حمدشان مطرح کرده اند که، اختلاف میان فقها و فلاسفه و عرفا، اختلاف در الفاظ است و آن مثال را می زنند که: سه نفر عرب و فارس و ترک نشسته بودند و سر اینکه نهار چه بخورند دعوا می کردند، فارس می گفت: انگور، عرب می گفت: عِنَب و ترک می گفت: اوزوم.

اما دقت بفرمائید که اساسا فلسفه را دانشی تعریف می کنندو کنیم که در آن موضوعات هستی شناسی، خداشناسی و جهان شناسی با روش قیاس برهانی، مورد بررسی و شناخت قرار می گیرند.
اگر شما روش استدلال برهانی را پذیرفته باشید، ممکن است نهایتا در موضوع مورد بررسی فلسفه اشکالی داشته باشید.
اگر موضوعش را هم بپذیرید که دیگر هیچ اختلافی میانمان نیست، جز خود استدلالات فلاسفه و مصادیق راهین، که آیا برهان درست انجام شده یا نه!!! که این یعنی پذیرفتن دانش فلسفه و نقد فیلسوفان.که این کار خودش فلسفه ورزی است.

*********************************************

اما دوست عزیز، ما مخالفان فلسفه را کسانی چون میرزا مهدی اصفهانی می دانیم که در ابواب الهدی در مورد قیاس و برهان می گوید:

«علی أنّ طلب المعرفة و کشف الحقائق من الأقیسه، عین الضلال المبین لأنّه لیس إلّا الاقتحام فی الظلمات و لهذا ورد الأحادیث بالتصریح بقبح القیاس و بالتوعید علی من وضع دینه علی القیاس أو عمل به فی الدین.»

و همچنین صریحا در مورد برهان می گوید:

«لأنّ أکبر المقاییس و أحسنها قیاس البرهان و هو مؤسّسة علی العلیّة و المعلولیة و هی مؤسّسة علی قیاس الواجب بالممکن و النور بالظلمة و العلیّة من أصلها باطلة فأحسن الأقیسة، أقبحها.»

و در این ها صریحا ایشان قیاس گمراهی می داند و می گوید: «کشف الحقائق من الأقیسه، عین الضلال المبین» و جالب تر اینکه ایشان قیاس منطقی و قیاس فقهی(تمثیل) را هم خلط کرده و می گوید: «لهذا ورد الأحادیث بالتصریح بقبح القیاس» در حالی که می دانیم قیاسی که در احادیث رد شده، قیاس فقهی به معنی تمثیل است.
ولی دوباره در نقل دوم، ایشان اشاره به برهان کرده و نشان می دهد خود قیاس منطقی و برهان را هم ایشان قبول ندارد و می گوید: «لأنّ أکبر المقاییس و أحسنها قیاس البرهان...فأحسن الأقیسة، أقبحها» که بهترین نوع قیاس برهان است، و بدترین نوعش و قبیح ترینش هم همان برهان است.

و خواهش می کنم کسی چون خواجه نصیر الدین طوسی(ره) را که از ارزشمندترین کتب منطقی-اساس الاقتباس- را نوشته و حاشیه ها و دفاعیات ارزشمند او در حواشی اشارات بوعلی و دفاع از بوعلی در مقابل رازی،و کسی که با نوشتن کتاب تجرید الاعتقاد، پیوند ناگسستنی میان کلام و فلسفه ایجاد کرد و مقصد اول کتاب کلامی خود را با امور عامه و جود ذهنی و مقصد دوم را با جوهر و عرض آغاز کرد، در جرگه مخالفان فلسفه و کسانی چون میرزا مهدی اصفهانی قرار ندهید.

ولی از اینکه شما بر خلاف میرزا مهدی اصفهانی، قیاس و برهان را به عنوان روش اندیشه ی صحیح قبول دارید، خوشحالم.

الحمد لله الذی جعلنا منالمتمسّکین بولایة امیرالمومنین
زیاد ه عرضی نیست.
پیوسته متعالی

نقد استاد حسن میلانی بر مکتب تفکیک:

http://www.sematmag.com/index.php?view=article&catid=42%3Ano-2&id=154%3A2010-09-25-07-32-06&option=com_content&Itemid=53

این مقاله هم در رد میرزا مهدی اصفهانی خواندنی است:

http://www.sematmag.com/index.php?view=article&catid=44:no-4&id=184:2011-05-03-20-59-34

جناب سید! اولا بنا نیست هر گونه شما می پسندید بحث کنیم! بنده حق دارم نقل قول بیاورم و البته مدافع نقل قولهایم هستم اگر نقدی درباره خود مطالب هست بفرمایید.

ثانیا در مورد مطلب مقاله تعجب می کنم چطور مطلب به این وضوح را دریافت نمی کنید!

دوست من! ما هم با عناوین مشکلی نداریم اما اینکه یک مکتب خود را برهانی بنامد و دیگران را تخطئه کند و هر کس برهان به کار برد بگوید تو متعلق به مکتب من هستی این را شارلاتانیزم علمی می دانیم!

وقتی می گوییم فلسفه، منظورمان همین مکتبی ست که در گزاره های اساسی معرفتی خلاف وحی و برهان سخن گفته است. در تمامی شاخه هایش(مشاء، اشراق و صدرایی).
حاضریم هر بخشی را جزئی وارد شویم و اثبات کنیم.

پس اگر کسی آمد و مثلا گفت: متکلمین بنا بر این ادله برهانی، عالم را حادث می دانند و نظر فلاسفه را بر قدم رد می کنند، نباید به او گفت: تو خودت داری با فلسفه به رد فلسفه می پردازی!!! بلکه باید گفت تو داری با برهان به رد گزاره ای مقبول در فلسفه می پردازی پس باید وارد بحث شد و ادله یکدیگر را دید و نقد کرد تا معلوم شود برهان چه کسی صحیح است و برهان چه کسی نادرست و صوری است.
این روش علمی ست و آن روش نامش همان است که عرض شد!

روشن است برادر؟

مناظره خوبی در مجله سمات با آقای غرویان انجام شد. بنگرید:
http://www.sematmag.com/index.php?view=category&id=36%3Ano1&option=com_content&Itemid=53

seyedziya;143414 نوشت:
با سلام
اگه به تعبیر «فلسفه» آلرژی دارین اسمش رو بذارین مثلا «برهان»! یا چه می دونم «لواشک»
!:Labkhand:[=&quot]



به نام خدا
سلام علیکم

برای رد فلسفه برای من همین بس که کارشناس ارشد فلسفه بهش میگه >!
یعنی ایشون این همه سال درس لواشک میخونند!
واقعا چه رشته هایی توی دانشگاه تدریس میشه زنبور داری شنیده بودیم ایتو دیگه نشنیده بودیم
نمیدونستیم این لواشکی سر کوچه ما فیلسوفه وگرنه بیشتر قدرشو میدونیستیم :khandeh!:

جدای از شوخی زیاد به هم سخت نگیرید، بلکه بیشتر دنبال کشف حقیقت باشید مخصوصا حقیقت زندگی
اونوقت میبینید خیلی از مسائل خود به خود براتون تشریح میشه و مشکلاتی که تا قبل از این پیچیده انگاشته میشد چقدر ساده میشه


الان من دارم بحث فلسفی میکنم یا کلامی استاد؟:Gig::Nishkhand:
راستی یه چند تا ایراد هم از مای سر تا پا ایراد بگیر شاید که بارو بندیلمون رو جمع کنیم بریم
مدیر سایت هم از دست ما راحت شه


هرجا هستید در پناه حق سالم و سربلند و به دور از وسوسه های رانده شده از درگاه حق باشید

mnsy;143482 نوشت:
جدای از شوخی زیاد به هم سخت نگیرید، بلکه بیشتر دنبال کشف حقیقت باشید مخصوصا حقیقت زندگی اونوقت میبینید خیلی از مسائل خود به خود براتون تشریح میشه و مشکلاتی که تا قبل از این پیچیده انگاشته میشد چقدر ساده میشه

مطلب خوبی بود من هم به فلسفه علاقه دارم و مطالعات فلسفی هم دارم اما همیشه این اشعار حضرت امام تو گوشمه که به عروسشون سرکار فاطمه (همسر مرحوم حاج احمد) که داشتند فلسفه می خوندند گفتند :

فاطی که علوم فلسفه می خوانید
از فلسفه فاء و لام و سین می داند
امید من آنست که با نور خدا
خود را ز حجاب فلسفه برهاند !

سامیه سلطانی;143487 نوشت:
فاطی که علوم فلسفه می خوانید از فلسفه فاء و لام و سین می داند امید من آنست که با نور خدا خود را ز حجاب فلسفه برهاند !

سلام
این شعار اهل معرفت است که علوم مرسوم حصولی را حجاب درک حقیقت می دانند پس نه نفی فلسفه بلکه امیدواری به رسیدن به مراتب بالاتر است
موفق باشید

سفیر;143405 نوشت:
چرا هر گاه سخن از اختلاف فقها و متکلمين با فلاسفه و حکما وبه تعبير بهتر دين و فلسفه در ميان مي‌آيد، مدافعين فلسفه بلا فاصله دامنه سخن را به دفاع از عقل و برهان و اصالت داشتن و راهگشا بودن آن مي‌کشانند؟ آيا واقعا سبب اختلاف مسائل اين دو گروه همان ارزش دادن ايشان به عقل و برهان، و نفي ارزش آن از جانب مخالفان ايشان است؟! آيا واقعا متکلمين و فقها در معارف اعتقادي بر اساس برهان و عقل استدلال نمي‌کنند؟! و براي اثبات دعاوي خود که غالبا نقطه نقيض مطالب فلسفي مي‌باشد، روش غير عقلي و غير برهاني برگزيده اند؟!

سلام
مشکل اینستکه که شما فلسفه و حکمت را بعنوان ره آورد تعقل انسانها ( همان حجت درونی الهی ) به هیچ می انگارید و بر طبل تبعیت بی اندیشه از نقل می کوبید . مثل اینکه عقل در انسانها از نظر وحی و اهل عصمت هیچ ارزشی ندارد و این در حالیستکه آیات و روایات مملو است از مدح و ستایش عقل و تعقل و خردورزی . خوب مگر فلسفه غیر آن خردورزی است ؟ آیا می توان به صرف وجود اختلاف یا عدم عصمت از آن کناره گرفت ؟ خوب فهم ما هم از آیات و روایات معصوم نیست و پر از اختلاف است ، آیا باید فهم آنها را کنار بگذاریم ؟
و اما همه می دانند کلام اسلامی بعد جناب طوسی کاملا صبغه فلسفی یافته و از فهم عرفی بی ضابطه فاصله گرفته است و آخر اینکه مبانی اندیشه دینی باید فلسفی و عقلی محض باشد چه اینکه برای اثبات مبانی تکیه بر نقل قابل قبول نیست .
موفق باشید

طارق;143431 نوشت:
و خواهش می کنم کسی چون خواجه نصیر الدین طوسی(ره) را که از ارزشمندترین کتب منطقی-اساس الاقتباس- را نوشته و حاشیه ها و دفاعیات ارزشمند او در حواشی اشارات بوعلی و دفاع از بوعلی در مقابل رازی،و کسی که با نوشتن کتاب تجرید الاعتقاد، پیوند ناگسستنی میان کلام و فلسفه ایجاد کرد و مقصد اول کتاب کلامی خود را با امور عامه و جود ذهنی و مقصد دوم را با جوهر و عرض آغاز کرد، در جرگه مخالفان فلسفه...قرار ندهید.

قطعا مرحوم خواجه از مخالفان مبانی فلاسفه است چرا که مهمترین مبنای مقبول در فلسفه یعنی قدم عالم را قبول ندارد.
توجه کنید که به تصریح ایشان در مقدمه تجرید الاعتقاد، عقایدی که قبول دارند و فارغ از بحثها به آن باور دارند همان است که در این کتاب آورده و در این کتاب صریحا قول به قدم عالم که قول فلاسفه می باشد رد نموده است و عالم را حادث حقیقی ـ مسبوق به عدم حقیقی ـ می داند. و در بحث عقول مجرده و قاعده الواحد نیز پس از ناتمام دانستن ادله فلاسفه، تصریح کرده که خداوند خالق اختیاری عالم است.
پس اگر در شرح اشارات و در رد فخر رازی چیزی خلاف تجرید نوشته باشند مسلما تجرید را باید قبول کرد و مخالف آن را رد! چون خود ایشان گوید اینها عقاید من است در حالیکه در شرح اشارات و ...چنین نگفته.

ایشان در کتاب فصول نیز می نویسد:
[=Times New Roman]وجود ممکن از غير خودش مي‌‎باشد. پس بايد ايجاد آن در حالي باشد که از پيش موجود نباشد؛ زيرا ايجاد چيزي که موجود باشد محال است. پس معدوم بوده است و وجود آن پس از عدمش مي‌‎باشد. نام اين‌گونه وجود، حدوث است. پس تمامي ماسواي خداوند تعالي محدث مي‌‎باشند. با توجه به اين مطلب ديگر بطلان نظريه فلاسفه که مي‌‎گويند: "حوادث ابتدا ندارد" نياز به بيان ندارد.[=Badr][1]
[=Times New Roman]و مي‏نویسد:
[=Times New Roman]خداوندي که ممکنات را آفريده است قادر مي‌‎باشد؛ زيرا اگر غير مختار مي‌‎بود لازم مي‌‎آمد که مخلوقات ازلي باشند در حالي که چنان‌که گفتيم ازليت مخلوقات باطل است.[=Badr][2]
[=Times New Roman]و در تجرید مي‏ نویسد:
[=Times New Roman]غير از خداوند تعالي هيچ موجود ازلي‎اي وجود ندارد.[=Badr][3]
[=Times New Roman]مرحوم علاّمه حلّي در شرح اين كلام، در ردّ مذاهب فلسفي مي‏فرمايد:
[=Times New Roman]تمامي اين مذاهب [مذاهب فلسفي در مورد ازليت و قديم بودن موجودات] باطل است؛ زيرا تمامي ماسواي خداوند ممکن الوجود است، و هر ممکني هم حادث مي‌‎باشد.[=Badr][4]

[=Times New Roman]

[=Times New Roman][=Badr][=Times New Roman][1][=Times New Roman]. إن وجود الممكن من غيره، فحال ايجاده لا يكون موجودا لاستحالة إيجاد الموجود، فيكون معدوما، فوجود الممكن مسبوق بعدمه، وهذا الوجود يسمي حدوثا، والموجود محدثا. فكل ما سوي الواجب من الموجودات محدث، واستحالة الحوادث لا إلي أول ـ كما يقوله الفلسفي ـ لا يحتاج إلي بيان طائل بعد ثبوت إمكانها المقتضي لحدوثها. ن. ک: بحارالانوار، 54/245.

[=Badr][=Times New Roman][2][=Times New Roman] . الواجب المؤثر في الممكنات قادر، إذ لو كان موجبا لكانت الممكنات قديمة، واللازم باطل لما تقدم. ن. ک: بحار الأنوار، 54/246.

[=Badr][=Times New Roman][3][=Times New Roman] . ولا قديم سوي الله‏ تعالي.

[=Badr][=Times New Roman][4][=Times New Roman] . وكلّ هذه المذاهب باطلة، لان كلّ ما سوي الله‏ ممكن، وكل ممكن حادث. كشف المراد، 1407 قمري، 82.

حامد;143532 نوشت:
مشکل اینستکه که شما فلسفه و حکمت را بعنوان ره آورد تعقل انسانها ( همان حجت درونی الهی ) به هیچ می انگارید و بر طبل تبعیت بی اندیشه از نقل می کوبید .

این تهمتی بزرگ است که در طول تاریخ از سوی اهل فلسفه نسبت به مخالفینشان گفته شده!!

آيا متکلمين ما که خود غالبا از بزرگترين پيشروان روش عقلاني بوده‌اند مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، ابو صلاح حلبي، خواجه نصير الدين طوسي، علامه حلي و فاضل مقداد رحمهم الله و... در گزينش اعتقادات خود فقط متعبد به ظواهري ظني و مشکوک بوده‌اند؟! آن هم مسائل مهمي مانند حدوث و قدم عالم، ذاتي بودن يا حدوث اراده خداوند متعال، جبر و اختيار در فعل انسان و خداوند، وحدت وجود و عينيت خدا با همه چيز يا فراتري او از هر شيء، و ديگر مسائلي از اين قبيل که هميشه اين دو گروه را در دو جبهه کاملا مخالف قرار داده است.

و مشکل اساسي‌تر اين است که برخي در باره معارضه دين و فلسفه ادعا مي‌کنند که بر اساس براهين و استدلالات عقلي نمي‌توان از معارف ديني دفاع کرد مگر اين که قبل از هر چيز از فلسفه وام گرفت! و حال اينکه براي کساني که در اين وادي بيطرفانه گام نهاده ومختصر آشنايي با عقايد دانشمندان بزرگ شيعه و نقض‌هاي عقلي و برهاني آنان بر آراي فلسفي داشته باشند به خوبي آشکار است که ايشان باروشن‌ترين روش‌هاي برهاني، و محکم‌ترين استدلال‌هاي عقلي مطالب خود را بيان کرده، و بر خلاف فلسفه که تنها بر پايه يک سري اصول موضوعه و قياسات مع الفارق بنا شده، و نام آن را برهان و دليل گذاشته اند، از عقايد خود دفاع کرده‌اند.

نمونه ای از خرد ورزی! اهل فلسفه!!!:

http://www.askdin.com/showpost.php?p=133555&postcount=10

سفیر;143571 نوشت:
و بر خلاف فلسفه که تنها بر پايه يک سري اصول موضوعه و قياسات مع الفارق بنا شده، و نام آن را برهان و دليل گذاشته اند، از عقايد خود دفاع کرده‌اند.
باسمه تعالي، سلام بر شما جناب سفير.
كساني كه ذره اي با فلسفه آشنايي داشته باشند، مي دانند كه اصل اساسي، و ركن اساسي اين علم، قبول اصل واقعيت است، و اين مرز بين فلسفه و سفسطه است، براي عالمان فلسفي، هيچ اصلي ديگري، پذيرفته نيست، مگر دليل و برهان، اين كاملا واضح است، حتي اگر كسي بگويد، اصل اصالت وجود جزو اصول و مباني علم فلسفه است، اين هم اصل و مبناي فلسفه نيست، زيرا در اثبات اصل اصالت وجود و هر مطلب ديگري، دليل و برهان است كه تعيين كننده است، شمايي كه اين همه در هم و برهم مي بافيد و وقت ما را گرفته ايد، اگر راجع به مطلبي مشكل داريد، استدلال كنيد، اگر استدلال و برهان بياوريد، شما ناگزير فيلسوف شده ايد، حال ببخشيد كه مي گويم فيلسوف شده ايد، شما در علم عقلي و استدلالي وارد شده ايد، هيچ عيبي ندارد، شما اگر با اين مطلب مشكلي داريد، بفرماييد، اگر مشكلي نداريد، ما هم مشكلي نداريم، و با يكديگر هم عقيده هستيم.
نكته ديگر اينكه اگر راجع به مسأله وحدت وجود يا صدور و تجلي و.. مي خواهيد، بحثي داشته باشيد آن هم به شيوه برهاني، و در عين حال قبول داريد روش وشيوه برهاني پذيرفته شده است، ما بحثي نداريم، بنده اين عقيده را دارم، كه فلسفه علمي برهاني است، و در تمام مسايل اين برهان است كه تعيين كننده است،دوباره تكرار مي كنم،‌ بنده چنين علمي را فلسفه (در مقابل سفسطه)مي گويم، شما نام ديگري بگذاريد، بخدا مشكل مشكل لفظي نيست.
نكته ديگر: اگر مي خواهيد بگوييد، اصل فلسفه قبول اصل وحدت وجود و صدور و تجلي است، و قدم عالم است، بنده مي گويم، به هيچ عنوان چنين نيست، خود وحدت وجود و...،‌ يك سلسله مباحث است، كه بايد دلايلش را ببينيم، اگر خدشه اي وارد باشد، بايد در دلايلش وارد بشود.
دوست عزيز بنده شفاف و واضح سؤال مي كنم، شما علمي را كه كارش اين باشد را قبول داريد؟ دوباره تكرار مي كنم،‌ علمي كه اصل موضوعه آن قبول اصل واقعيت باشد، و وراي آن هيچ اصلي جز دليل، موضوعيت نداشته باشد، شما چنين علمي را قبول داريد؟ اگر چنين علمي را قبول داريد، ما هيچ مشكلي نداريم، اگر قبول نداريد، تا پيرامون حجيت چنين علمي سخن بگوييم. حال مي ماند مسايل مختلفي كه در فلسفه مطرح است، اگر مي خواهيد باطل كنيد، با دليل و استدلال باطل كنيد، ما هم وارد مي شويم،‌ و با دوستان يك بحث علمي خواهيم داشت.
والسلام

mnsy;143482 نوشت:

به نام خدا
سلام علیکم

برای رد فلسفه برای من همین بس که کارشناس ارشد فلسفه بهش میگه >!
یعنی ایشون این همه سال درس لواشک میخونند!
واقعا چه رشته هایی توی دانشگاه تدریس میشه زنبور داری شنیده بودیم ایتو دیگه نشنیده بودیم
نمیدونستیم این لواشکی سر کوچه ما فیلسوفه وگرنه بیشتر قدرشو میدونیستیم :khandeh!:

جدای از شوخی زیاد به هم سخت نگیرید، بلکه بیشتر دنبال کشف حقیقت باشید مخصوصا حقیقت زندگی
اونوقت میبینید خیلی از مسائل خود به خود براتون تشریح میشه و مشکلاتی که تا قبل از این پیچیده انگاشته میشد چقدر ساده میشه


الان من دارم بحث فلسفی میکنم یا کلامی استاد؟:gig::nishkhand:
راستی یه چند تا ایراد هم از مای سر تا پا ایراد بگیر شاید که بارو بندیلمون رو جمع کنیم بریم
مدیر سایت هم از دست ما راحت شه


هرجا هستید در پناه حق سالم و سربلند و به دور از وسوسه های رانده شده از درگاه حق باشید


با سلام

بله یه مسیحی یا یه یهودی و یا یه هندوی عامی هم حقیقت رو خیلی خیلی ساده می دونه، در حقیقت با عمق قلبش و با تمام وجودش بداهتش رو احساس می کنه:Labkhand:...

امیدوارم اینجور حرف زدن شما تلاشی برای توجیه بی سوادی و تنبلیتون نباشه، وگرنه جز خودتون رو فریب نمی دین و جز خودتون رو محروم نمی کنین

:Labkhand:...

سامیه سلطانی;143487 نوشت:
مطلب خوبی بود من هم به فلسفه علاقه دارم و مطالعات فلسفی هم دارم اما همیشه این اشعار حضرت امام تو گوشمه که به عروسشون سرکار فاطمه (همسر مرحوم حاج احمد) که داشتند فلسفه می خوندند گفتند :

فاطی که علوم فلسفه می خوانید
از فلسفه فاء و لام و سین می داند
امید من آنست که با نور خدا
خود را ز حجاب فلسفه برهاند !


با سلام

سرکار سامیه این حرف مرحوم امام، صرف نظر از درستی یا نادرستی، ناظر به چیز دیگه ای هست، با حرف قشریونی که مخالف فلسفه و عرفان هستند متفاوته...

جناب طارق در یکی از پست هاشون توضیحی در این باره دادن، بذارین همون رو بهتون لینک بدم:

http://www.askdin.com/showpost.php?p=143316&postcount=9

seyedziya;143414 نوشت:

...
اما راجع به مطلبی که آوردین، با صرف نظر از بعضی دقت ها مثلا راجع به تعابیر «برهان» و «استدلال عقلی»، پاسخ مختصر اینه که، اگه برهان شما برهان در معنایی عام هست یعنی دارین استدلال عقلی می کنین پس دارین فلسفه ورزی می کنین، حالا هر چی می خواین اسمش رو بذارین، مناقشه ای در الفاظ نیست، اگه به تعبیر «فلسفه» آلرژی دارین اسمش رو بذارین مثلا «برهان»! یا چه می دونم «لواشک»
!:Labkhand:، ولی اینکه حقیقت مطلب رو تغییر نمی ده، در هر صورت مطلوب ما حاصله:Labkhand:...

اون سوالا رو هم بهتره از خودتون بپرسین!:Labkhand: وگرنه ما که عقیده مون این هست که تلقی شما گرفتار تعارض درونی هست و شما دارین چیزی رو نفی می کنین که خودتون بهش مشغولین، در حقیقت با چیزی در افتادین که ازش گریزی نیست:Labkhand:[=&quot]...


سفیر;143475 نوشت:
جناب سید! اولا بنا نیست هر گونه شما می پسندید بحث کنیم! بنده حق دارم نقل قول بیاورم و البته مدافع نقل قولهایم هستم اگر نقدی درباره خود مطالب هست بفرمایید.

ثانیا در مورد مطلب مقاله تعجب می کنم چطور مطلب به این وضوح را دریافت نمی کنید!

دوست من! ما هم با عناوین مشکلی نداریم اما اینکه یک مکتب خود را برهانی بنامد و دیگران را تخطئه کند و هر کس برهان به کار برد بگوید تو متعلق به مکتب من هستی این را شارلاتانیزم علمی می دانیم!

وقتی می گوییم فلسفه، منظورمان همین مکتبی ست که در گزاره های اساسی معرفتی خلاف وحی و برهان سخن گفته است. در تمامی شاخه هایش(مشاء، اشراق و صدرایی).
حاضریم هر بخشی را جزئی وارد شویم و اثبات کنیم.

پس اگر کسی آمد و مثلا گفت: متکلمین بنا بر این ادله برهانی، عالم را حادث می دانند و نظر فلاسفه را بر قدم رد می کنند، نباید به او گفت: تو خودت داری با فلسفه به رد فلسفه می پردازی!!! بلکه باید گفت تو داری با برهان به رد گزاره ای مقبول در فلسفه می پردازی پس باید وارد بحث شد و ادله یکدیگر را دید و نقد کرد تا معلوم شود برهان چه کسی صحیح است و برهان چه کسی نادرست و صوری است.
این روش علمی ست و آن روش نامش همان است که عرض شد!

روشن است برادر؟

مناظره خوبی در مجله سمات با آقای غرویان انجام شد. بنگرید:
http://www.sematmag.com/index.php?view=category&id=36%3Ano1&option=com_content&Itemid=53

با سلام
جناب سفیر من هیچ وقت نگفتم دوستان نقل قول نکنن، بذارین دوباره اون مطلب رو بذارم، لطفا این بار دقیق تر بخونین:

نقل قول:
...دوم اینکه اگه هم می خوان نقل قولی کنن حتی الامکان اختصار رو مد نظر داشته باشن و از طرف دیگه خودشون هم پشت اون نقل قول باشن نه اینکه صرفا اون مطلب رو واگویه کنن...

فک نمی کنم برا گفتگویی اینطوری این درخواست نامعقولی باشه، اگه بنا بر کپی کردن کیلویی مقاله و کتاب مثل رویه ی کسی مثل جناب
حقگو باشه، خب ما هم می تونیم یه قطار مقاله و کتاب کپی کنیم، احتمالا دستمون هم بازتره، ولی اینطور که نمیشه، این نحوه بحث این رو در ذهن مخاطب القاء می کنه که شخص داره بی سوادی و بی مایگی علمی خودش رو پشت اینها قائم می کنه...

راجع به مقاله ای هم که کپی کردین، من همون موقع متوجه این مطلب شدم اما خواستم اختصار رو رعایت کنم، اتفاقا این اشکال بر شما وارده که فلسفه رو خلاصه کردین تو سه تا مکتب فلسفی مثل مشاء و اشراق و متعالیه...

جالبه خودتون می برین و می دوزین:

نقل قول:
وقتی می گوییم فلسفه، منظورمان همین مکتبی ست که در گزاره های اساسی معرفتی خلاف وحی و برهان سخن گفته است.

فلسفه یعنی تلاش عقلی بشر برای پاسخ دادن به اساسی ترین سوال های زندگیش، در حوزه های معرفت شناختی، هستی شناختی، و...

حالا هر کسی با روش عقلی وارد این حوزه ها بشه فلسفه ورزی کرده...

جناب هشام و جناب سيد! بنا شد بر سر الفاظ مناقشه نكنيم. من تعريفم را از فلسفه گفتم و تكرار مي كنم منظور همين فلسفه موجوده با تمام شاخه هاش كه ما مدعي هستيم در مسائل ذكر شده مخالف يا وحي و برهان هست.
و گفتم اين مكتب حق ندارد خود را مساوي عقل بداند و مخالفان خود را بي عقل بنامد. فلسفه مكتبي ست كه ادعاي تعقل دارد و در اين جهت مثل كلام و...است.
بايد مصداقي و روي گزاره هاي مورد اختلاف فلسفه و كلام بحث كرد.
ضمنا بحث در خلأ فايده اي ندارد. اينكه شما تعريفي از فلسفه مي كنيد كه نتايج تاريخي اين مكتب آن را تأييد نمي كنند و بعد بپرسيد كه آيا شما با اين مخالفيد يا نه بيشتر به فرار از بحث مي ماند تا مباحثه علمي.

شما و جناب هشام را براي دومين بار دعوت مي كنم به تاپيك " خلقت يا صدور و تجلي"! و يا به تاپيك خودتان درباره وحدت وجود!

سفیر;143561 نوشت:

وجود ممکن از غير خودش مي‌‎باشد. پس بايد ايجاد آن در حالي باشد که از پيش موجود نباشد؛ زيرا ايجاد چيزي که موجود باشد محال است. پس معدوم بوده است و وجود آن پس از عدمش مي‌‎باشد. نام اين‌گونه وجود، حدوث است. پس تمامي ماسواي خداوند تعالي محدث مي‌‎باشند. با توجه به اين مطلب ديگر بطلان نظريه فلاسفه که مي‌‎گويند: "حوادث ابتدا ندارد" نياز به بيان ندارد.[/]

سلام.

جناب سفیر حضرت رضا علیه السلام صفت قدیم را شرح داده اند ایشان می فرمایند:

[="red"] حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ اعْلَمْ عَلَّمَكَ اللَّهُ الْخَيْرَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدِيمٌ وَ الْقِدَمُ صِفَةٌ دَلَّتِ الْعَاقِلَ عَلَى أَنَّهُ لَا شَيْ‏ءَ قَبْلَهُ وَ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ فِي دَيْمُومِيَّتِهِ فَقَدْ بَانَ لَنَا بِإِقْرَارِ الْعَامَّةِ مَعَ مُعْجِزَةِ الصِّفَةِ أَنَّهُ لَا شَيْ‏ءَ قَبْلَ اللَّهِ وَ لَا شَيْ‏ءَ مَعَ اللَّهِ فِي بَقَائِهِ وَ بَطَلَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ كَانَ قَبْلَهُ أَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ فِي بَقَائِهِ لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ خَالِقاً لَهُ لِأَنَّهُ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ وَ لَوْ كَانَ قَبْلَهُ شَيْ‏ءٌ كَانَ الْأَوَّلُ ذَلِكَ الشَّيْ‏ءَ لَا هَذَا وَ كَانَ الْأَوَّلُ أَوْلَى بِأَنْ يَكُونَ خَالِقاً لِلْأَوَّلِ الثَّانِي ثُمَّ وَصَفَ نَفْسَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِأَسْمَاءٍ....[/]

حسين بن خالد از امام رضا (عليه السلام) نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمودند: خوب بفهم (خداوند تو را به خوبى بياموزد.) كه خداوند هميشگى است (هميشه بوده و خواهد بود.) قديم بودن صفتى است كه انسان انديشمند را به اين راهنمايى مى‏كند كه چيزى قبل و همراه او در هميشگى بودن وجود نداشت. تمام انديشمندان معترفند كه اگر چه صفت قديم و هميشگى خداوند براى ما قابل درك نيست، [="blue"]اما معلوم است كه چيزى قبل از خداوند و همراه او و در پايداريش نبوده است،[/] و سخن كسى كه خيال مى‏كند قبل با همراه او چيزى بوده است، باطل مى‏شود، يعنى اگر همراه خداوند در پايداريش كس ديگرى بود، خداوند (ديگر) آفريدگار او نبود، زيرا (بايد) از هميشه همراه خداوند بود، پس خداوند چگونه مى‏توانست آفريدگار كسى باشد كه از ازل همراه او بوده است و اگر قبل از خداوند كسى وجود داشت، آن چيز اول مى‏شد نه خداوند و كسى كه اول باشد، سزاوار بود كه آفريدگار (او مى‏باشد. سپس خداوند خود را در قرآن) به نام‏هايى توصيف كرده است....

دوست عزیز قدم بودن در همراهی و قائمیت مصداق دارد،نتیجتا ماسوی هر چه هست قائم به ذات حق است واین یعنی حدوث در ذات ...

پس اراده در مقام فعل عین ذات نیست چون اگر عین ذات بود همیشه همراه با ذات بود بدون اینکه قائم به او باشد،بلکه فعل حق و اراده او همیشه قائم به حق است ،نتیجتا غیر از حق هیچ موجود اول نیست و غیر از حق هیچ موجودی اخر نیست ،به عبارتی وجود هیچ موجودی خارج از وجود حق نیست وگرنه به اندازه ان استقلال پیدا می کرد و همراه با ذات می شد..........

حضرت رضا در جواب عمران می فرمایند:

عمران صائبى عرض كرد: اى سرور من! آيا خداوند قبل از آفريدن ساكت بود و حرف نمى‏زد و سپس سخن گفت: امام رضا (عليه السلام) فرمودند: سكوت زمانى معنا دارد كه قبل از آن سخن باشد و مثل اين كه به چراغ گفته نمى‏شود: او ساكت است و سخن نمى‏گويد و گفته نمى‏شود: چراغ، در آن چه انجام مى‏دهد براى ما نورانى مى‏كند، زيرا روشنايى از چراغ نه كار او و نه وجود است، بلكه چراغ وقتى به ما نور مى‏دهد، چيزى جز نور نيست و مى‏گوييم: چراغ به ما نور داد تا جايى كه به وسيله او نور گرفتيم و با اين مثلا كار تو روشن شد....

سوال از اول خلقت یعنی اینکه خدا قبلا بیکار بود وبعد شروع به کار نمود ،در حالی که بیکاری بدون کار معنی ندارد ؛نتیجتا کار نیز بدون بیکاری معنی ندارد ،توجه نمایید در مورد نور چراغ حضرت چه می فرمایند به عبارتی نور چراغ فعلش نیست تا مجبور باشد تا برای ما انجامش دهد بلکه ،چراغ چیزی جز همان نورش نیست می خواهد ما باشیم و استفاده کنیم یا نباشیم واستفاده نکنیم..........

حضرت امیر می فرمایند:

[="red"]و لم يزل سيدى بالجود موصوفا .....و لم يزل سيدى بالحمد معروفا[/]

اینکه ما خدا را با اول خلقت او بشناسیم سخنی بی معنی است،به عبارتی خدا را ببریم به ابتدای خلقت او و نتیجه بگیریم نور حق زمانی خاموش بود و یکباره نورش همه چیز را روشن نمود حق نور است ما باشیم از ان استفاده می کنیم و اگر نباشیم از ان استفاده نمی کنیم........

یاحق


دوستان لطفا به موضوع اصلی تاپیک عنایت داشته باشن و وارد بحث
تفصیلی از تلقی یکی از مکاتب فلسفی راجع به یه مساله ی خاص نشن، بحث ما در اینجا راجع به خود فلسفه است...

سفیر;143692 نوشت:
جناب هشام و جناب سيد! بنا شد بر سر الفاظ مناقشه نكنيم. من تعريفم را از فلسفه گفتم و تكرار مي كنم منظور همين فلسفه موجوده با تمام شاخه هاش كه ما مدعي هستيم در مسائل ذكر شده مخالف يا وحي و برهان هست.
و گفتم اين مكتب حق ندارد خود را مساوي عقل بداند و مخالفان خود را بي عقل بنامد. فلسفه مكتبي ست كه ادعاي تعقل دارد و در اين جهت مثل كلام و...است.
بايد مصداقي و روي گزاره هاي مورد اختلاف فلسفه و كلام بحث كرد.
ضمنا بحث در خلأ فايده اي ندارد. اينكه شما تعريفي از فلسفه مي كنيد كه نتايج تاريخي اين مكتب آن را تأييد نمي كنند و بعد بپرسيد كه آيا شما با اين مخالفيد يا نه بيشتر به فرار از بحث مي ماند تا مباحثه علمي.

شما و جناب هشام را براي دومين بار دعوت مي كنم به تاپيك " خلقت يا صدور و تجلي"! و يا به تاپيك خودتان درباره وحدت وجود!


با سلام

ما هیچ وقت خودمون رو مساوی عقل ندونستیم...

کار شما در مساوی دونستن فلسفه با سه مکتب فلسفی مشاء و اشراق و متعالیه تکلف آمیزه، این ها هر کدوم برا خودشون یه مکتب فلسفی هستند کنار اینهمه مکتب فلسفی دیگه، یه جوری حرف می زنین انگار اصلا از تاریخ پر فراز و نشیب فلسفه و تنوع و تکثر فراوان آراء اون خبر ندارین...

اگه نگم همه ی حرفای شما، دست کم اکثریت قریب به اتفاق حرفای شما رو میشه در مکاتب فلسفی مختلف پیگیری کرد، اگه مایل باشین تیتروار بعضی از عقایدتون در این حوزه ها رو بیارین تا من براتون بگم اینها رو به عنوان نمونه تو کدوم نظام یا نظام های فلسفی می تونین پیگیری کنین...

اما فارغ از این بحث ها، اگر شما مخالف فلسفه به این معنای متعارفی که گفتیم نیستید:

نقل قول:

...
فلسفه یعنی تلاش عقلی بشر برای پاسخ دادن به اساسی ترین سوال های زندگیش، در حوزه های معرفت شناختی، هستی شناختی، و...

حالا هر کسی با روش عقلی وارد این حوزه ها بشه فلسفه ورزی کرده...

پس ما در این تاپیک بحثی با شما نداریم...

البته به شرطی که بین این قول شما در اینجا و عملتون در جاهای دیگه تفاوتی نباشه، چیزی که بهش مطمئن نیستم...

در یه معنای خاص تر از فلسفه ورزی، فلسفه ورزی مستلزم یه جور آزادگی فکریه، آزادگی فکری ای که در پیوند با عقلانیت به معنای خاص کلمه است، قضاوت راجع به اینکه شما و دوستانی شبیه شما چقدر به این آزادگی فکری متخلق هستین رو به دوستانی واگذار می کنم که مطالب رو پیگیری می کنن...

راجع به اون تاپیک «سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن» هم خیلی عجله نکنین، انشاالله با شروطی که در پست 38 اون تاپیک آوردم بزودی بحث اون تاپیک رو پی می گیرم...

به هر ترتیب ما منتظریم اگه کس دیگه ای از دوستان با فلسفه در همین معنای متعارفی که گفتیم مخالفت داره بیاد و در بحث مشارکت کنه، البته اگه بعضی از اون آی دی ها همون جناب سفیر خودمون نباشن:Labkhand:...

با او
عرض سلام و ادب؛

دوست عزیز، آیدی محترم سفیر اشارتی داشتند در مورد خواجه نصیرالدین طوسی و از اینکه ایشان در بعضی موضوعات فلسفی، نظری متفاوت با دیگر فلاسفه داشته اند، مخالفت ایشان با مبانی فلسفی و فلسفه را نتیجه گرفته اند.

مسائل مطرح در این نوشتار؛

الف:مبانی فلسفی چیست؟
ب:ردّ یک نظریه ی خاص از فلسفه، موجب فیلسوف نبودن و مخالف فلسفه بودن نیست. (با ذکر مثالی مشابه از متکلمین و محدثین بزرگ)
ج:تفاوت مبانی فلسفی با نظریات فلسفی.
د:تعمیم مخالفت خواجه با یک نظریه ی فلسفی به مخالفت او با کل فلسفه، مغالطه ی -تعمیم- است.
خ:نقلی مستقیم و صریح از خواجه ی طوسی در بزرگداشت فلسفه و فلاسفه ی اسلامی

***********************************************

الف:نکته ی اول اینجاست که اصلا مبانی فلسفی چیست؟ یعنی آیا لیست وجودی دارد که در کتب فلسفی به عنوان مبانی این دانش مطرح شده باشد و همه ی فلاسفه بر آن اتفاق نظر داشته باشند؟

تا جایی که ما می دانیم و دیده ایم، تنها چیزی که به عنوان مبنای فلسفه ی اسلامی مطرح بوده و مورد توافق همه ی فلاسفه بوده است، «پذیرش اصل واقعیت» است.
پس تنها کسی مخالف فلسفه است که مخالف اصل واقعیت در عالَم باشد.
اما اگر نوع مکتب فلسفی تعیین شود، یک سری مبانی به اینها اضافه می تواند اضافه شود. مثلا در مکتب فلسفه ی حکمت متعالیه، اصالت وجود یک مبنا محسوب می شود.

***********************************************

ب:حالا اگر مثلا یک متفکر و فیلسوف اسلامی، اصالت وجود را قبول نداشت، فیلسوف هست، ولی فیلسوف صدرایی نیست.پس قبول نداشتن مبانی خاص مکاتب فلسفی، به معنی ملتزم نبودن به مبانی آن مکتبِ خاص فلسفی و جزو آن مکتب نبودن می شود، نه اینکه باعث شود که دیگر آن فرد فیلسوف نباشد.


مثلا دقت بفرمائید، عده ای از محدثین و متکلمین بزرگ، همچون شیخ صدوق کلمه ی «اسهاء النبی» را از بعضی روایات گرفته اند و از آن، نظریه ی «سهوالنّبی» را ساخته اند، به این معنا که پیامبر گاهی دچار سهو و خطاهایی می شده است. البته بعضی شروطی ذکر کرده اند از جمله غیر عمدی، یا حتی عمدی، بعضی هم گفته اند که خداوند ایشان را به خطا می اندازد، برای جلوگیری از غلوّ. که این نظریه، هیچ گونه سنخیتی و هماهنگی با نظریه ی «عصمت» نبی اکر(ص) ندارد.
حال باید بگوییم که اینها محدّث و متکلم اسلامی نیستند و مخالف کلام اسلامی و شیعی هستند که عصمت را طرح و سهو را ردّ می کند؟؟؟!!! بگوییم شیخ صدوق محدث و متکلیم اسلامی نیست؟! ببینید چه بزرگانی قائل به سهوالنبی شده اند؛

1.قرطبی از علمای عامه می‏گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نماز سهو می‏کرد چه رسد به غیر نماز، منتها سهو آن حضرت در نماز به خاطر التفات به امور مهّمتر از نماز بود».1
2.شیخ صدوق و استادش ابن ولید، از جمله قائلان به سهو النبی صلی الله علیه و آله و سلم و از نظریه پردازان پیشگام شیعی در این باب به شمار رفتند.2
3.شیخ صدوق رحمه الله‏ گوید: شیعه‏ی درست و حسابی، سهو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در کارهای عادی را انکار نمی‏کند بلکه اهل غلوّ وتفویض که دو گروه منحرف به شمار می‏روند منکر سهو النبی صلی الله علیه و آله و سلم می‏باشند. و سپس از استادش ابن ولید نقل می‏کند که اوّلین مرتبه غلوّ، انکار سهو النبی‏صلی الله علیه و آله و سلم است.3
4. طبرسی (صاحب مجمع البیان) می‏گوید: علمای شیعه سهو و نسیان را در تبلیغ احکام الهی، بر پیامبران جایز نمی‏دانند ولی در غیر آن جایز می‏دانند به شرط این که سهو به حدّی نرسد که موجب تنفّر و سلب اعتماد مردم باشد.4
5. علاّمه تُستری (موءلف قاموس الرجال) در رساله‏ی «سهو النبیّ‏صلی الله علیه و آله و سلم» آورده است:«سهو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در امور عادی از چیزهایی است که عقل منع نمی‏کند و دلیل نقلی بر جواز آن دلالت می‏کند پس لازم است که آن را بپذیریم».*5
منابع:
1. تفسیر الجامع:20/212.
2. ر.ک: بحار:17/108.
3. من لا یحضره الفقیه:1/357. ط جماعة المدرّسین.
4.مجمع البیان:4/317، ط بیروت.

5. قاموس الرجال، ج11، رسالة فی سهو النبی.

***********************************************

ج:علاوه بر اینکه میان نظریه و مبنا تفاوت بسیار است. بسیاری از مسائل، مبنای فلسفی نیست، بلکه نظریه ی فلسفی است. مثلا نظریه ی خاص ملاصدرا در مورد معاد، مبنای حکمت متعالیه نیست، بلکه نظریه ی ملاصدرا در معاد است و حتی اگر فیلسوفی اصالت وجود را قبول داشت، ولی این نظریه ی ملاصدرا در در معاد را قبول نداشت، باز فیلوسف صدرایی است. مثل حکیم مدرّس زنوزی که فیلسوفی صدرایی است ولی در معاد، نظری متفاوت با ملاصدرا دارد.

***********************************************


د:حال با ذکر این دو مقدمه، توجه کنید که اگر خواجه ی طوسی نظریه ای خاص از جمله قدم عالَم را قبول نداشت، یا حتی اگر مبنای فلسفی مکتب خاصی را قبول نداشت، دلیل بر فیلسوف نبودن یا مخالف فلسفه بودن ایشان نمی شود.
این مغالطه ی تعمیم است که مخالفت خواجه ی طوسی در یک نظریه ی فلسفی را به مخالف با کلّ فلسفه تعمیم دهیم. «مغالطه ی تعمیم» همین است که امری مصداقی را به کل مفهوم یا نظری جزئی را کلّی یا اطلاق کلامی بر جزئی از شیئی را بر کل آن تعمیم داده و نمایش دهیم.

***********************************************

خ:در آخر نقلی از خواجه ی طوسی می کنیم که در مورد فلسفه و حکمت نظری چه فرموده اند:

«إعلم أن هذین النوعین من الحکمة النظریة: أعنی الطبیعی و الإلهی، لایخلوان عن انغلاق شدید، و اشتباه عظیم؛..... و الناظر فیهما یحتاج إلی مزید مزید تجرید للعقل، و تمییز للذهن، و تصفیة للفکر، و تدقیق للنظر، و انقطاع عن شوائب الحسیّه، و انفصال عن الوساوس العادیّة؛ فإن من تیسّر له الإستبصار فیهما، فقد فاز فوزاً عظیما، و إلّا فقد خسر خسراناً مبیناً؛ لأنّ الفائز بهما مترق إلی مراتب الحکماء المحقّقین، الذین هم أفاضل الناس، و الخاسر بِهِما نازل فی منازل المتفلسفة المقلّدین، الذین هم أراذل الخلق.»

منبع: حاشیه بر اشارات و تنبیهات ابن سینا-ج2-ص147-موسسة النعمان-تحقیق دکترسلیمان دنیا

در این نوشته خواججه نصیرالدین طوسی (ره) ذکر فرموده اند که در این دو نوع از حکمت، یعنی طبیعیات و الهیات،(إعلم أن هذین النوعین من الحکمة النظریة: أعنی الطبیعی و الإلهی،)، در آن به خاطر عمیق و پیچیدگی که دارد، نفهمیدن ها و اشتباهات بزرگی رخ می دهد و این حکمت ها خالی از این مشکلات نیست،(لایخلوان عن انغلاق شدید، و اشتباه عظیم؛.....) بعد راهکار ارائه می کند تا فرد به درستی مسائل فلسفی را بفهمد و درک کند، می گوید و کسی که رجوع به این حکمت ها می کند، نیاز دارد به مجرد کردن تفکرات از امور مادی و.... تا آخرش (و الناظر فیهما یحتاج إلی مزید مزید تجرید للعقل، و تمییز للذهن، و تصفیة للفکر، و تدقیق للنظر، و انقطاع عن شوائب الحسیّه، و انفصال عن الوساوس العادیّة؛) تا می رسد و می گوید که: پس کسی که این کارها برایش ممکن و مسیّر بشود، و بتواند تعمق و فهم پیدا بکند در این امور و حکمت و فلسفه، به موفقیّت و رستگاری خیلی بزرگی رسیده است و در غیر این صورت ضرری بزرگ و آشکار داشته است (فإن من تیسّر له الإستبصار فیهما، فقد فاز فوزاً عظیما، و إلّا فقد خسر خسراناً مبیناً؛) و نهایتا می گوید: چرا که کسی که موفق شود در فهم عمیق این مطالب حکمی و فلسفی، به مراتب حکمای محقق ترقّی کرده که چنین فردی بافضیات ترین مردم است، و کسی که به این فهم و موفقیت از کسب امورحکمت و فلسفه نرسیده، جزو فلاسفه ی مقلّد شده که جزو پست ترین مردم هستند. (لأنّ الفائز بهما مترق إلی مراتب الحکماء المحقّقین، الذین هم أفاضل الناس، و الخاسر بِهِما نازل فی منازل المتفلسفة المقلّدین، الذین هم أراذل الخلق.)

من نمی دانم چطور کسی که رسیدن به فهم عمیق فلسفی مطرح شده در طبیعیات و الهیات اشارات و تنبیهات ابن سینا را فوز عظیم می داند و چنین فردی را جزو حکماء محقق و افاضل مردم می شناسد، مخالف فلسفه می تواند باشد؟؟؟!!!!!

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمومنین
زیاده عرضی نیست.
پیوسته متعالی

سفیر;143571 نوشت:
این تهمتی بزرگ است که در طول تاریخ از سوی اهل فلسفه نسبت به مخالفینشان گفته شده!! آيا متکلمين ما که خود غالبا از بزرگترين پيشروان روش عقلاني بوده‌اند مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، ابو صلاح حلبي، خواجه نصير الدين طوسي، علامه حلي و فاضل مقداد رحمهم الله و... در گزينش اعتقادات خود فقط متعبد به ظواهري ظني و مشکوک بوده‌اند؟! آن هم مسائل مهمي مانند حدوث و قدم عالم، ذاتي بودن يا حدوث اراده خداوند متعال، جبر و اختيار در فعل انسان و خداوند، وحدت وجود و عينيت خدا با همه چيز يا فراتري او از هر شيء، و ديگر مسائلي از اين قبيل که هميشه اين دو گروه را در دو جبهه کاملا مخالف قرار داده است. و مشکل اساسي‌تر اين است که برخي در باره معارضه دين و فلسفه ادعا مي‌کنند که بر اساس براهين و استدلالات عقلي نمي‌توان از معارف ديني دفاع کرد مگر اين که قبل از هر چيز از فلسفه وام گرفت! و حال اينکه براي کساني که در اين وادي بيطرفانه گام نهاده ومختصر آشنايي با عقايد دانشمندان بزرگ شيعه و نقض‌هاي عقلي و برهاني آنان بر آراي فلسفي داشته باشند به خوبي آشکار است که ايشان باروشن‌ترين روش‌هاي برهاني، و محکم‌ترين استدلال‌هاي عقلي مطالب خود را بيان کرده، و بر خلاف فلسفه که تنها بر پايه يک سري اصول موضوعه و قياسات مع الفارق بنا شده، و نام آن را برهان و دليل گذاشته اند، از عقايد خود دفاع کرده‌اند.

سلام
بحث نقد اندیشه شماست وگرنه ما هم دهها اسم می توانیم از فلاسفه شیعه ردیف کنیم
اینکه کسی با قوه عقلی خود موضوعی را نقد کند یا بر اساس یک نظام فکری منسجم و مرتبط یعنی همان فلسفه به تبیین مسائل بپردازد زمین تا آسمان فرق دارد .
همه می دانند که روش متکلمین بهره مندی از دلالتهای نقلی است و نه بر پایه ساختار فکری فلسفی .
مثلا در بحث امامت می گویند این روایت را داریم سندش فلان است و در فلان کتاب است سپس بر اساس معنای لغات به دلالتهای حدیث می پردازند لذا بحث مستقل عقلی چندانی هم ندارد.
و اما چه خوب است یکی از نقدهای اساسی همین آقایان بزرگوار را بر آراء فلاسفه بیاورید و رویش بحث کنیم تا مساله روشن شود
موفق در تامل و انصاف

سلام.

به نظر حقیر تنها دعوی مخالفان این است که فلسفه یک مکتب است و با یک مکتب نمی توان مکتب دیگر را توضیح و تبیین کرد.......

اینها می گویند مکتب اسلام یک چیز است و فلسفه نیز یک مکتب جدایی است با اصول و موضوعات خاص خود ؛نتیجتا نمی توان با اعتقادات ان اصول فلسفی ،مبانی اسلام را بیان نمود و به ان جواب داد..........

البته اینها منطق را قبول دارند ،به عبارتی می گویند منطق یک علم و فنی است که مربوط به واژه ها می باشد برای همین منطق ارسطویی را قبول دارند و لی فلسفه را بر اساس همین مکتب بودنش نمی پذیرند!

ولی در هر حال انحاء مبانی عقلانی یکی دو تا نیست که بتوان انها را میزان قرار داد برای دیگر سبیل ،بلکه اصالت ،استدلال منطقی وقابل قبول برای عقل است، می خواهد عقل فلسفی باشد یا عقل غیر فلسفی.....

یاحق

[=Zar]باسمه تعالي، سلام بر شما.
[=Zar]بنده بعضي از مطالب شما را بي كم و كاست آورده و مطالب خودم را لابلاي گفته هايتان جدا مي كنم، انشاالله براي خوانندگان مفيد باشد.
و مشکل اساسي‌تراين است که برخي در باره معارضه دين و فلسفه ادعا مي‌کنند که بر اساس براهين واستدلالات عقلي نمي‌توان از معارف ديني دفاع کرد مگر اين که قبل از هر چيز از فلسفه وام گرفت! [=Zar](بزرگوار نمي­دانم مقصود شما از اين بعض كيست، اما مطلب روشن است، مهم در فلسفه دليل و برهان است، و بايد هر كسي چگونگي روش استدلال و برهان را بداند؛ تا در مسايل برهاني از اين شيوه مدد بگيرد.) و حال اينکه براي کساني که در اين وادي بيطرفانه گام نهاده [=Zar](مانند شمايي كه بيطرفانه در اين وادي گام نهاده ايد؟، سفير محترم، برادر عزيز مهم دليل است، نه ادعا، دليل و برهان، همان اصل محكم و خدشه ناپذير فلسفه است) ومختصر آشنايي با عقايد دانشمندان بزرگ شيعه و نقض‌هاي عقلي و برهاني آنان بر آراي فلسفي داشته باشند به خوبي آشکار است که ايشان باروشن‌ترين روش‌هاي برهاني، و محکم‌ترين استدلال‌هاي عقلي مطالب خود را بيان کرده، وبر خلاف فلسفه که تنهابر پايه يک سري اصول موضوعه و قياسات مع الفارق بنا شده، و نام آن را برهان و دليل گذاشته اند، از عقايد خود دفاع کرده‌اند. [=Zar](اين جملات شما بسيار كودكانه است، بنده تكرار مي­كنم، فلسفه هيچ اصل موضوعي ندارد جز قبول اصل واقعيت، از اين گفته ها معلوم مي شود، فلسفه را نمي شناسيد، اگر ذره اي به اين علم آگاهي داشتيد، چنين ياوه هايي نمي بافتيد، بنده قبلا گفتم كه مراجعه اي به اول بدايه و نهايه علامه طباطبايي و بحث مقاله اول اصول فلسفه و روش رياليسم بنماييد، در نوع مباحثتان خدا را شاهد بگيريد و سخن بگوييد.)
جناب هشام و جناب سيد! بنا شدبر سر الفاظ مناقشه نكنيم. من تعريفم را از فلسفه گفتم [=Zar](به جان خودم قسم ما بر سر الفاظ مناقشه نمي كنيم، شماييد كه با لفظ فلسفه مشكل داريد و مناقشه مي كنيد، استاد، اين تعريف شما از فلسفه است نه تعريف فلسفه، حال دوست محقق من تعريف همان فلاسفه را بياور و مطلبت را بيان كن نه توهمات خودت را) و تكرار مي كنم منظور همين فلسفه موجوده با تمام شاخه هاش كه ما مدعي هستيم در مسائل ذكر شده مخالف يا وحي وبرهان هست. [=Zar](آخر اين تعريف فلسفه شد؟ همين جور فله اي و كيلويي بحث مي كنيد ديگر، همين فلسفه موجود با شاخه هايش، همان تعريف شما و تصور شما است كه ما مشكل داريم، فلسفه موجود مسايلي دارد كه مي گويد،‌ اين هست، بدون دليل؟ يا براي هر مدعايي دلايل اقامه مي كند، آخر لجاجت تا چه حد؟ چنانچه گفته ام خود فلاسفه با يكديگر در برخي موارد مخالفت دارند، شما تعليقه حضرت آيت الله مصباح را بخوانيد، نظريات خاص آقاي فياضي را ببينيد، آيا اينها قايل به نظريه وحدت وجودند؟ جناب استاد رباني گلپايگاني نظريه وحدت وجود را قبول دارد؟ آيا اينها فيلسوف نيستند؟)
و گفتم اين مكتب حق ندارد خود را مساوي عقل بداند و مخالفان خود رابي عقل بنامد. [=Zar](از اين كلام شما پيدا است كه زياد اين كلمه را شنيده ايد، خوب آيا اين روش شما براي اثبات مدعاهايتان روش عقلاني است؟ شما خودتان را مساوي با عقل مي دانيد يا فلاسفه؟ حال پا فراتر گذاشته و خودتان را مساوي با وحي مي دانيد، اين تذهبون.) فلسفه مكتبي ست كه ادعاي تعقل دارد و در اين جهت مثل كلام و...است. [=Zar](بسيار خوب ادعاي تعقل دارد، شما با دليل مدعاي خودتان را اثبات كنيد، اما بدانيد، ناگزير چه بخواهيد و چه نخواهيد، فلسفه و روش آن را پذيرفته ايد، البته اگر برهان بياوريد و مغالطه نكنيد.)
بايد مصداقي و روي گزاره هاي مورد اختلاف فلسفه و كلام بحث كرد.
ضمنا بحث درخلأ فايده اي ندارد. [=Zar](اين هم يك اشتباه بزرگ ديگر، شما مصداقي درباره علم فلسفه سخن مي گوييد، ماهم در همين مورد بحث مي كنيم، موضوع بحث اين است، شما بحثتان درباره علم فلسفه است، به اشتباه توهم زده شده ايد و خيالبافي مي كنيد،‌ ما مي گوييم، تعريف فلسفه اين نيست كه شما مي گوييد، بنده مي گويم اصلا مشكل شما مشكل علمي نيست، و الا اينچنين سخن سر هم نمي كرديد، شما مي گوييد فلسفه يعني وحدت وجود، فلسفه يعني قدم عالم و..، بنده مي گويم فلسفه يعني دليل و برهان عقلي براي اثبات حقيقت، دليل من اين است كه در هر كتاب فلسفي كه مشاهده مي كنيد، اين دليل است كه براي اثبات مسايل موضوعيت دارد، شما مسأله اي را در فلسفه بياوريد، كه فلاسفه بدون دليل گفته باشند، دليل و استدلال مي آورند، شما يك مورد را بياوريد، در خيلي موارد هم در دلايل يكديگر خدشه وارد مي كنند، اين به اين معنا است كه دليل موضوعيت دارد، حال اگر دليل اشتباه باشد به خاطر مغالطه اي است كه در مقدمات آن صورت گرفته، كه بايد روشن بشود،) اينكه شما تعريفي از فلسفه مي كنيد كه نتايج تاريخي اين مكتب آن را تأييد نمي كنند و بعد بپرسيد كه آيا شما با اين مخالفيد يا نه بيشتر به فراراز بحث مي ماند تا مباحثه علمي.[=Zar](شما همه اش از اين شاخه به آن شاخه مي پريد نه ما، بنده در مباحث گذشته هم به گونه شفافي در مورد مدعاها و برداشت هاي بسيار عاقلانه شما وارد بحث شدم، و شما ادامه نداديد، شما گفتيد، ما تاپيك را بسته ايم، بنده گفتم بنده اطلاعي نداشته ام و مي توانيم اين مباحث را كه فهرست كرده بودم در مباحث وحدت وجود داشته باشيم، الآن در اينجا چنين مي گوييد.)
شما و جناب هشام را براي دومين بار دعوت ميكنم به تاپيك " خلقت يا صدور و تجلي"! و يا به تاپيك خودتان درباره وحدت وجود![=Zar]( البته خود حجيت علم فلسفه، بحث جدايي است، اگر مي خواهيد در اين خصوص مصداقي بحث كنيد، برويد تعريف عالمان اين علم از فلسفه را مطرح و نقض و ابرام كنيد و حقيقتا از ادامه بحث فرار نكنيد، تا به موقع به مباحث ديگر بپردازيم، السلام علي من اتبع الهدي)

جناب هشام! سلام علیکم

نمی دانم مطلب به این وضوح را چرا باید اینقدر تکرار کرد؟!

ببینید برادر مثالی عرض کنم. مثال من درباره اهل سنت است:

1. اهل سنت در طول تاریخشان ادعای پیروی از سنت پیامبر را دارند.

2. خودشان را اهل سنت و شیعه را مخالف سنت و اهل بدعت می نامند.

3. ممکن است یک سنی در مقام بحث هر جا که شما به حدیث پیامبر استناد کردی بگوید:دیدی خودت هم سنی هستی و مکتب ما را قبول داری!

خب ما در برخورد با این ادعاهای اهل سنت چه می گوییم و چه می کنیم؟ غیر از این است که:

1. می گوییم شما تنها ادعای پیروی از سنت پیامبر را دارید در حالیکه در مهمترین و اساسی ترین دستورات پیامبر خلاف آن حضرت عقیده دارید و عمل می کنید.

2. می گوییم بلکه برعکس ما اهل سنت پیامبر هستیم و شما اهل بدعتید و این را در مصادیق گوناگون بحث می کنیم و اثبات می کنیم.

3. می گوییم اینکه عقیده خودت و تعریف خودت را از سنت پیامبر مساوی با سنت پیامبر بدانی و هر کس به سنت پیامبر استناد کند همعقیده با خودت جلوه دهی تنها یک زورگویی ست!

حالا شما این مثال را منطبق کنید بر فلاسفه از یکسو و متکلمین و فقهای ما از سوی دیگر:

1. فلاسفه در طول تاریخشان ادعای پیروی از روش عقلی و برهانی را دارند و نتیجه مکتبشان را معقول و مستدل می دانند.

2. می گویند ما اهل تعقل و استدلالیم و مکتب ما مکتبی عقلی و استدلالی ست و مخالفان ما یعنی متکلمین و فقها اهل نقل و تعبدیاتند. قشری و نفهم هستند و مکتبشان برهانی و مستدل نیست.

3. هر کس در نقد و رد ایشان از استدلال استفاده کند می گویند دیدید که شما هم فلسفه را قبول دارید!!!

خب متکلمین و فقهای ما در مقابل، ادعایشان این است که:

1. شما فلاسفه تنها ادعای پیروی از عقل و مستدل بودن مکتبتان را دارید در حالیکه در مهمترین مسائل معرفتی خلاف تعقل و برهان صحیح سخن گفته اید.

2. بلکه برعکس! این متکلمین ما هستند که اهل تعقل و استدلال صحیح هستند و مکتبشان در اساسی ترین مسائل معرفتی، مستدل و معقول است. بر خلاف فلاسفه که در چنین مسائلی، موهوم و بی پایه و غیر مستدل سخن گفته اند و این را در مصادیق گوناگون بحث و اثبات می کنیم.

3. اینکه هر کس از استدلال استفاده کند شما فلاسفه او را موافق فلسفه جلوه می دهید یک زورگویی ست چرا که استدلال و تعقل مساوی با فلسفه نیست. وگرنه هر کس ولو در مسائل عادی زندگی نیز استدلال کرد باید موافق مکتب شما باشد.

بنابراین:

الف. منظور از مستدل بودن و برهانی بودن، استدلال و برهان صحیح است و نه فقط صورت برهان! پس در این هم بحثی نداریم که فلاسفه از صورت برهان استفاده می کنند. بلکه می گوییم مواد برهانشان در اساسی ترین مسائلشان بر پایه موهومات است نه بدیهیات و...

ب. ما نمی گوییم که فلاسفه ادعای تعقل و مستدل سخن گفتن، ندارند که شما ما را به تعریف فلاسفه از فلسفه ارجاع می دهید!!! بلکه می گوییم این تنها یک ادعاست ولی فراورده های این مکتب خلاف این ادعا را نشان می دهد همچنانکه فراورده های مکتب اهل سنت خلاف ادعایشان در پیروی از سنت را نشان می دهد.

ج. اصرار ما در مصداقی بحث کردن روشن می شود. چرا که فرض کنید شما با آن سنی، ساعتها بحث کنید و همینها را تکرار کنید یعنی بدون هیچ بحث مصداقی او بگوید ما پیرو سنت پیامبریم و شما بگویید نخیر شما اهل بدعتید و ما پیرو سنتیم.! خب این بحث چه فایده ای دارد؟! فایده حقیقی وقتی ست که مثلا مساله امامت را جلو بکشید و او ادله اش را بیاورد و شما ادله او را نقد کنید و...


با تمام این حرفها اگر شما اصرار دارید که هر کس و هر مکتبی که از استدلال و برهان صحیح استفاده کرد او را فیلسوف بنامید بسیار خوب اشکالی ندارد در اینصورت ما می گوییم متکلمین و فقهای ما فیلسوف حقیقی اند ولی فلاسفه اصطلاحی، فیلسوف نیستند!

چنانچه اگر آن سنی اصرار کند بر لفظ "سنی" و بگوید هر کس تابع سنت پیامبر باشد یک "سنی" است ما می گوییم در اینصورت شیعه، سنی حقیقی است!
و اگر می گویید هر کس از برهان استفاده کرد چه برهانش غلط باشد و چه صحیح، او یک فیلسوف است در اینصورت ما می گوییم پس فلاسفه اصطلاحی و متکلمین همگی فیلسوفند!

در اینخصوص بنده بیش از این وقت نمی گذارم. گمان می کنم مطلب را به اندازه کافی توضیح دادم.:Gol:

در مورد بحث مصداقی نیز هیچ وقت دیر نیست و بارها گفتم. الان ببینید در بحث "سر الاسرار.." سوالی واضح از دوستتان پرسیده ام تا شروع یک بحث باشد اما ببینید چگونه جواب می دهند؟! می گویند باید لیست مطالعاتت را برایم بگویی تا اگر صلاح دانستم جواب بدهم!!!
بنده هم گفتم اصلا فرض کنید هیچ مطالعه ای نداشته ام. جواب سوالم را بدهید و بحث کنید و نشان دهید که مخالفین وحدت وجود بی سواد و نفهم هستند!!! :Cheshmak:
....
این بحث را برای کسی دنبال یک بحث مصداقی و روشن از اختلافات است توصیه می کنم:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=13336&p=133425

سفیر;144148 نوشت:
می گویند ما اهل تعقل و استدلالیم و مکتب ما مکتبی عقلی و استدلالی ست و مخالفان ما یعنی متکلمین و فقها اهل نقل و تعبدیاتند. قشری و نفهم هستند و مکتبشان برهانی و مستدل نیست.
سفیر;144148 نوشت:
منظور از مستدل بودن و برهانی بودن، استدلال و برهان صحیح است و نه فقط صورت برهان! پس در این هم بحثی نداریم که فلاسفه از صورت برهان استفاده می کنند. بلکه می گوییم مواد برهانشان در اساسی ترین مسائلشان بر پایه موهومات است نه بدیهیات و...

سلام
عمده اشکال اهل فلسفه به مخالفان این است که :
1- روش متکلمین روش تالیفی و تاییدی است نه روش نقد و بررسی چه اینکه موضوع علوم متکلمین گزاره های مقدس دینی است و عمدتا از اظهارنظر مخالف با اندیشه مشهور و معروف پرهیز می کنند لذا بدنبال حقیقت نیستند بلکه به دنبال تایید آنچه شنیده اند و گفته اند می باشند لذا از تالیف گزاره های دینی و تایید معانی ظاهری آنها خارج نمی شوند در حالیکه فیلسوف به جهت روحیه حقیقت جویی اش با روش نقد و بررسی با هر گزاره ای ولو گزاره دینی برخورد می کند تا حقیقت را بجوید نه آنچه که همگان حقیقتش می شمارند. این مطلب با آموزه های قرآن نیز موافق است آنجا که گروهی از بندگان را بخاطر اینکه هرسخنی را می شنوند و پس از یافتن احسن از آن تبیعیت می کنند . این همان روحیه حریت علمی است .
2- برداشتهای متکلمین متکی بر فهم عامیانه عرفی است نه بر اندیشه های مبنایی و دقیق چه اینکه فیلسوف برای یافتن اصول اندیشه گری خود از بدیهی ترین حقایق آغاز کرده و بنیانی محکم از افکار را بنا می کند هرچند همه آنها در این کار موفق نبوده اند ولی دقتها و تاملات ژرف ایشان اغلب باعث می شود نگاهشان به گزاره های دینی نگاهی دقیق و عمیق باشد . اما تکیه متکلمین بر فهم عرفی از گزاره های دینی سطح دریافتها و برداشتهای آنها را از دین آنقدر تنزل داده که اغلب برای دانشمندان رجوع به این افکار نازل در باب شناخت خدا و هستی قابل قبول نیست چه اینکه هر فرد دانشمندی می داند که :
الف - اغلب مردم از فهم درست حقایق و نگاه صحیح به آنها عاجزند و همه چیز را از پنجره منافع و مصالح دنیوی و شخصی نگاه می کنند نه آنگونه که هست لذا افکارشان با واقعیت بسیار فاصله دارد پس فهم عرفی کم دقت شایسته ارائه نظر در باب معارف بلند را نیست
ب- متون دینی که از سوی خدای خالق جهان آمده باید حاوی عمیق ترین بیانات در خصوص حقایق هستی باشد در حالیکه این عمق در نوع برداشتهای متکلمین یافت نمی شود و عمدتا به تکرار الفاظ ظاهری متن دینی و جنگ بر سر دلالتهای لفظی ظاهری آن می گذرد و تامل و تفقهی در آنها نیست
اما اهل فلسفه و حکمت که در اندیشه های ژرف خویش به نگاههای بسیار ظریف و عمیق رسیده اند می خواهند امثال این نگاهها را در کلام خدایی که عالمترین عالمان است بیابند لذا به روش متفاوتی به متن دینی نگاه کرده و مطالب متفاوتی ارائه می دهند و اتفاقا این تفاوتهاست که متکلمین و فقها را بر آن داشته تا به تخطئه اهل حکمت روی آورده و ایشان را به بدعت متهم سازند در حالیکه کار فیلسوف الهی بدعت نیست بلکه ژرف اندیشی است که طبعا تفاوتهایی را موجب خواهد شد .
و آخر اینکه تخطئه فلسفه به بهانه اینکه این علم ره آورد اندیشه ممالکی است که روزی مشرک و کافر بوده اند باز نشانه همان نگاه کم دقت بلکه بی دقت عرفی به مسائل است چه اینکه همه می دانند همچنانکه ساختار اندیشه گری انسان مشابه است مواد اندیشه نیز می تواند مشابه باشد و انسانها بما هو انسان می توانند به این مواد مشترک برسند و شباهت اندیشه های انسانی در بسیاری ابعاد هم خود شاهد بر این مطلب است .
موفق در تامل

سفیر;144148 نوشت:
جناب هشام! سلام علیکم

نمی دانم مطلب به این وضوح را چرا باید اینقدر تکرار کرد؟!

ببینید برادر مثالی عرض کنم. مثال من درباره اهل سنت است:

1. اهل سنت در طول تاریخشان ادعای پیروی از سنت پیامبر را دارند.

2. خودشان را اهل سنت و شیعه را مخالف سنت و اهل بدعت می نامند.

3. ممکن است یک سنی در مقام بحث هر جا که شما به حدیث پیامبر استناد کردی بگوید:دیدی خودت هم سنی هستی و مکتب ما را قبول داری!

خب ما در برخورد با این ادعاهای اهل سنت چه می گوییم و چه می کنیم؟ غیر از این است که:

1. می گوییم شما تنها ادعای پیروی از سنت پیامبر را دارید در حالیکه در مهمترین و اساسی ترین دستورات پیامبر خلاف آن حضرت عقیده دارید و عمل می کنید.

2. می گوییم بلکه برعکس ما اهل سنت پیامبر هستیم و شما اهل بدعتید و این را در مصادیق گوناگون بحث می کنیم و اثبات می کنیم.

3. می گوییم اینکه عقیده خودت و تعریف خودت را از سنت پیامبر مساوی با سنت پیامبر بدانی و هر کس به سنت پیامبر استناد کند همعقیده با خودت جلوه دهی تنها یک زورگویی ست!

حالا شما این مثال را منطبق کنید بر فلاسفه از یکسو و متکلمین و فقهای ما از سوی دیگر:

1. فلاسفه در طول تاریخشان ادعای پیروی از روش عقلی و برهانی را دارند و نتیجه مکتبشان را معقول و مستدل می دانند.

2. می گویند ما اهل تعقل و استدلالیم و مکتب ما مکتبی عقلی و استدلالی ست و مخالفان ما یعنی متکلمین و فقها اهل نقل و تعبدیاتند. قشری و نفهم هستند و مکتبشان برهانی و مستدل نیست.

3. هر کس در نقد و رد ایشان از استدلال استفاده کند می گویند دیدید که شما هم فلسفه را قبول دارید!!!

خب متکلمین و فقهای ما در مقابل، ادعایشان این است که:

1. شما فلاسفه تنها ادعای پیروی از عقل و مستدل بودن مکتبتان را دارید در حالیکه در مهمترین مسائل معرفتی خلاف تعقل و برهان صحیح سخن گفته اید.

2. بلکه برعکس! این متکلمین ما هستند که اهل تعقل و استدلال صحیح هستند و مکتبشان در اساسی ترین مسائل معرفتی، مستدل و معقول است. بر خلاف فلاسفه که در چنین مسائلی، موهوم و بی پایه و غیر مستدل سخن گفته اند و این را در مصادیق گوناگون بحث و اثبات می کنیم.

3. اینکه هر کس از استدلال استفاده کند شما فلاسفه او را موافق فلسفه جلوه می دهید یک زورگویی ست چرا که استدلال و تعقل مساوی با فلسفه نیست. وگرنه هر کس ولو در مسائل عادی زندگی نیز استدلال کرد باید موافق مکتب شما باشد.

بنابراین:

الف. منظور از مستدل بودن و برهانی بودن، استدلال و برهان صحیح است و نه فقط صورت برهان! پس در این هم بحثی نداریم که فلاسفه از صورت برهان استفاده می کنند. بلکه می گوییم مواد برهانشان در اساسی ترین مسائلشان بر پایه موهومات است نه بدیهیات و...

ب. ما نمی گوییم که فلاسفه ادعای تعقل و مستدل سخن گفتن، ندارند که شما ما را به تعریف فلاسفه از فلسفه ارجاع می دهید!!! بلکه می گوییم این تنها یک ادعاست ولی فراورده های این مکتب خلاف این ادعا را نشان می دهد همچنانکه فراورده های مکتب اهل سنت خلاف ادعایشان در پیروی از سنت را نشان می دهد.

ج. اصرار ما در مصداقی بحث کردن روشن می شود. چرا که فرض کنید شما با آن سنی، ساعتها بحث کنید و همینها را تکرار کنید یعنی بدون هیچ بحث مصداقی او بگوید ما پیرو سنت پیامبریم و شما بگویید نخیر شما اهل بدعتید و ما پیرو سنتیم.! خب این بحث چه فایده ای دارد؟! فایده حقیقی وقتی ست که مثلا مساله امامت را جلو بکشید و او ادله اش را بیاورد و شما ادله او را نقد کنید و...

با تمام این حرفها اگر شما اصرار دارید که هر کس و هر مکتبی که از استدلال و برهان صحیح استفاده کرد او را فیلسوف بنامید بسیار خوب اشکالی ندارد در اینصورت ما می گوییم متکلمین و فقهای ما فیلسوف حقیقی اند ولی فلاسفه اصطلاحی، فیلسوف نیستند!

چنانچه اگر آن سنی اصرار کند بر لفظ "سنی" و بگوید هر کس تابع سنت پیامبر باشد یک "سنی" است ما می گوییم در اینصورت شیعه، سنی حقیقی است!
و اگر می گویید هر کس از برهان استفاده کرد چه برهانش غلط باشد و چه صحیح، او یک فیلسوف است در اینصورت ما می گوییم پس فلاسفه اصطلاحی و متکلمین همگی فیلسوفند!

در اینخصوص بنده بیش از این وقت نمی گذارم. گمان می کنم مطلب را به اندازه کافی توضیح دادم.:gol:

در مورد بحث مصداقی نیز هیچ وقت دیر نیست و بارها گفتم. الان ببینید در بحث "سر الاسرار.." سوالی واضح از دوستتان پرسیده ام تا شروع یک بحث باشد اما ببینید چگونه جواب می دهند؟! می گویند باید لیست مطالعاتت را برایم بگویی تا اگر صلاح دانستم جواب بدهم!!!
بنده هم گفتم اصلا فرض کنید هیچ مطالعه ای نداشته ام. جواب سوالم را بدهید و بحث کنید و نشان دهید که مخالفین وحدت وجود بی سواد و نفهم هستند!!! :cheshmak:
....
این بحث را برای کسی دنبال یک بحث مصداقی و روشن از اختلافات است توصیه می کنم:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=13336&p=133425


باسمه تعالي، سلام بر شما جناب سفير.
شما مي گوييد بحث ما فلاسفه است، بنده مي گويم بحث ما پيرامون علم فلسفه بود، حال شما براي تقريب به ذهن از مثال اهل سنت استفاده مي كنيد، دوست من، اهل سنت افرادند نه علم، مانند لفظ سفسطه و فلسفه، كه سوفسطاييان به اشتباه خودشان را سوفيست مي ناميدند، فلسفه يك علم است كه تعريف دارد، موضوع و محمول و مسايل دارد، نه فرد و افراد كه مشكل نزاع لفظي باشد تا نتيجه بگيريم، فلاسفه به اشتباه اين نام را بر خودشان گذاشته اند، مقايسه اشتباه نكنيد، شما از همان اول مي گفتيد، ما فلسفه و اين علم را قبول داريم اما مي گوييم فلاسفه از اين نام و حقيقت و تعريف آن، فاصله گرفته اند، مانند اهل سنت، كه به اشتباه اين نام را بر خودشان گذاشته اند و اهل سنت واقعي ما هستيم.
خوب شما مي گوييد ما علم فلسفه را قبول نداريم و اينچنين اشتباه، مقايسه مي كنيد؟ چرا مغالطه مي كنيد و مطلب را واضح مي دانيد، بنده خيلي شفاف گفتم فلسفه اين نيست كه شما مي گوييد، بلكه علم فلسفه تعريف ديگري دارد، شما مي گوييد از اصول موضوعه علم فلسفه اصل وحدت وجود و ... است، بنده گفتم چنين نيست، نزاع ما نزاع لفظي نبود مانند كلمه اهل سنت، بله شما بگوييد ما چنين علمي را قبول داريم اما معتقديم كه فلاسفه دلايلشان مخدوش است، خوب ما حرفي نداريم، شما حمله به دليل مي كنيد، بعد مي گوييد مشكل ما با دليل آورندگان اين علم است، خوب ظاهرا از اين مطالبتان پيدا است كه علم فلسفه را قبول داريد، اما با تمامي فيلسوفان به نحو موجبه كليه مشكل داريد و تمام دلايل آنها را وهم مي دانيد، خوب اين يك بحث ديگر است كه بايد اثبات بشود و بايد براي اثبات آن تمام كتابهايي را كه تمام فلاسفه نوشته اند، يك به يك دلايل آنها را باطل كنيد تا اين مدعاي غلط شما اثبات بشود.
نكته ديگر اينكه، علم كلام غير از علم فلسفه است،‌ و آن هم براي خودش موضوع و محمول و روش دارد گر چه در مصاديق و ادله گاهي با هم مشترك مي شوند،‌اين هم بحث ديگري است كه بايد در جاي خودش روشن بشود.
دوست عزيز براي يك عالم واقعي آنچه مهم است، دريافت حقيقت است، شما اگر با افراد مشكل داريد و سخنان ناملايمي از آنان شنيده ايد، منصفانه قضاوت كرده و از افراد گله كنيد، چرا از علم بدبين مي شويد، اين نوع برخورد حقيقتا يك نوع مغالطه عملي است.
به هر شكل اگر روي اين مسأله مشكلي نداريد، و مسأله شفاف و روشن را كه بنده عرض كردم گره نمي زنيد، مي توانيم به مسايلي مانند تجلي و وحدت وجود و.. به نحو بسيار شفافي (كه از مسايلي است كه در حكمت متعاليه مطرح شده است، و بعضي فلاسفه هم ممكن است آن را قبول نداشته باشند)بپردازيم.
موفق باشيد

باسمه تعالي،‌ سلام بر شما.
جناب سفير نمي دانم چه بگويم، شمايي كه به اين نتايج رسيده ايد‌ كه، اهل فلسفه و عرفان تماما اشتباه مي كنند، زيرا تمامي مباني آنها كه وحدت وجود و ظهور و تجلي و... باشد باطل است،‌ و تمامي اين مباني قطعا مخالف نصوص و قطعيات وحي و قطعيات و براهين عقلي است، اكنون در بخشهاي ديگر دوباره به تبليغات و سخنان بي فايده خودتان مشغول شده ايد،‌ شما چند بار مي خواهد مطرح كنيد كه مشكل شما و اصل مبارزه تمام عيار شما با اين نظريات و مباني باطلي است كه در فلسفه و عرفان رايج شده است، شما نمي خواهيد، شفاف موضع خودتان را روشن كنيد؟ بنده الآن اينجا مطالب شما را پاسخ گفته ام، و آماده ام كه به تدريج به مسايل مطرح شده ديگر بپردازم، شما تشريف نداريد و حال به سراغ اين رفته ايد كه جناب حلاج چه گفته است و ...، لابد مي خواهيد به نتيجه مهم ديگري برسيد كه مثلا تمامي فلاسفه و عرفا شيطان پرستند نه خدا پرست.‌:Ghamgin:

هشام;144874 نوشت:
...
جناب سفير نمي دانم، كه به چه زباني بگويم، شمايي كه به اين نتايج نايل آمده ايد،‌ كه اهل فلسفه و عرفان تماما اشتباه مي كنند، زيرا تمامي مباني آنها كه وحدت وجود و ظهور و تجلي باشد باطل است،‌ اكنون در بخشهاي ديگر دوباره به تبليغات و سخنان بي فايده خودتان مشغول شده ايد،‌ شما چند بار مي خواهد مطرح كنيد كه مشكل شما و اصل مبارزه تمام عيار شما با اين نظريات و مباني باطلي است كه در فلسفه و عرفان رايج شده است، شما نمي خواهيد، شفاف موضع خودتان را روشن كنيد؟ بنده الآن اينجا مطالب شما را پاسخ گفته ام، و آماده ام كه به تدريج به مسايل مطرح شده ديگر بپردازم، شما تشريف نداريد و حال به سراغ اين رفته ايد كه جناب حلاج چه گفته است و ...، لابد مي خواهيد به نتيجه مهم ديگري برسيد كه مثلا تمامي فلاسفه و عرفا شيطان پرستند نه خدا پرست.‌:Ghamgin:


جناب هشام نکته ی طنز ماجرا اینه که اینها که اینهمه داعیه ی نقد مباحث عرفانی فلسفی رو دارن با الفبای این مباحث هم آشنا نیستن:Labkhand:، نمونه ی کاملا گویای اون رو می تونین در تاپیک «سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن» ببینین:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=13772&page=8

http://www.askdin.com/showthread.php?t=13772&page=9

http://www.askdin.com/showthread.php?t=13772&page=10



حالا تازه این وضع جناب سفیره که نسبت به بقیه مثلا فاضل تره!، خدا می دونه وضع بقیه چطوریه!
:Labkhand:...

موضوع قفل شده است