نا امید و خسته ام ، خیلی

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نا امید و خسته ام ، خیلی

سلام دوستان
من تازه عضو شدم،
خیلی دلم گرفته و دارم داغون میشم، امیدوارم راهنمائیم کنین و کمکم کنین که از این
مصیبتهایی که دارم میکشم راحت بشم
من 32 سال و همسرم 38 سال داریم، با پیگیریها و اصرار همسرم حاضر شدم باهاش آشنا بشم و کارمون به ازدواج کشید، دوست نبودیم، با هم مراوده کاری داشتیم
اسفند 88 عقد کردیم و آبان 89 عروسی کردیم
من همیشه سعی میکنم بهش محبت بدم و تا جائیکه میشه هرکاری میکنم که شاد و آروم باشه، ولی همسرم منطقی عمل میکنه و اول به فکر خودشه بعد من، خیلی مشکل داشتیم، تو دوران عقد یه کارایی کرد که واقعا عذاب آور بود ولی من با سکوت و صبر و محبت تونستم خیلیهاشو حل کنم، بعد عروسی هم باز یه چیزایی پیش اومد که سعی کردم درستش کنم
ولی دیگه خسته شدم
اینبار، قبل تعطیلات یه شب اومد خونه، مثل همیشه رفتم به استقبالش ، حوصله نداشت، اومد نشست، سکوت، بی محلی و ...
منم طبق چیزایی که یاد گرفته بودم ، گذاشتم پای اینکه رفته تو غار تنهاییش، بهش کاری نداشتم، بعد از یکی دوساعت، رفتم بیارمش که یه کم سر گلهایی که خریده بود بخندیم و روحیش عوض شه، وقتی بهش گفتم باهام بیا کارت دارم گفت برو حوصله ندارم، و نشست پای کامپیوتر، من خیلی ناراحت شدم ولی هیچی نگفتم، اخر شب بهش گفتم دقت کردی وقتی من مشکلی تو شرکت دارم یا حالم خوب نیست بهت میگم، سرشو تکون داد، گفتم بخاطر این نیست که حتما میخوام همه چیزو بدونی، بخاطر اینه که بدونی شرایط روحیم چیه و اگه کاری میکنم دلیلشو بدونی و دلخور نشی و از طرفی متوجه باشی چطوری باهام رفتار کنی، اگر وقتی اتفاقی افتاده یا حالت خوب نیست تو هم به من بگی، من محیطو برات آماده میکنم و درضمن دلخورم نمیشم بعد رفتم خوابیدم
شب بعد بازم همینطوری بود، بازم چیزی نگفتم و آخر شب بهش گفتم واقعا چیه؟ گفت خستم، فردا عید بود و ناهار خونه مامانم دعوت بودیم، رفتیم، سکوت میکرد، مثل همیشه روزنامه آورد و سرشو انداخت تو روزنامه، با برادرهام بازی کردیم، بازی رو الکی گرفت و مسخره بازی در میاورد و تو گوشیش شروع کرد به بازی درحالیکه مامان و بابامم نشسته بودن و من هیچی نگفتم و فقط غصه خوردم و سعی کردم بخاطر خانوادم خودمو شاد نشون بدم
عصرش قرار شد بریم خونه باباش، من با خودم عهد کردم رفتارشو تلافی کنم ولی بازم نتونستم، سلام و علیک و تبریک عید ، فقط بخاطر اعصاب خوردی که داشتم آروم بودم ومثل همیشه بگو بخند نداشتم، همشون هی گفتن چی شده ، منم گفتم هیچی من که دارم حرف میزنم و ...
شوهرم بی محلی میکرد، یه کم میومد طرفم و تو جمع سعی میکرد خودشو خوب نشون بده، اما وقتی تنها میشدیم فقط سکوت میکرد، منم هی تحمل کردم ، هی تحمل کردم، تا اینکه آخر شب یه تیکه بهم انداخت که دیگه بریدم، بهش بی محلی کردم، اومد طرفم و یه چیزی رو بهونه کرد ولی من بهش محل نزاشتم
شب که اومدیم خونه طلبکاره
یعنی اینهمه کار کرده، اینهمه منو عذاب داده، اینهمه اعصاب خورد کرده، حالا من یه حرکتی کردم بهش برخورده
آخر شب بهش گفتم سعی کن این خستگیتو زودتر رفع کنی چون داره روزهامونو خراب میکنه، البته با محبت
هیچ تغییری حاصل نشد، فقط طلبکاره، تا باهاش حرف میزنم میگم هرچی تو دلته بگو، هرچقدر هم تلخ ،دشمن هم که نیستیم، یا یه چیزی اشتباهه که حلش میکنیم یا سوء تفاهمه که برطرف میشه، شروع میکنه که یه چیزایی باید تو وجود آدم باشه، نمیشه بگی و درست بشه و ...، طبق معمول من مقصرم و ایشون هیچ گناهی نداره
همیشه همینطور بوده، خیلی خستم، ولی همه چی رو تحمل میکنم و سعی میکنم زندگیمونو بسازم ولی
امروز صبح بهش گفتم حقوق نگرفتم و برام دیروز پیامک اومده که خطم یه طرفه شده ، میشه پرداختش کنی تا حقوق بگیرم، (نکته اینکه ایشون وضع مالیش خوبه)، هیچی نگفت ،رفت دم در، من شناسه قبضو نوشتم براش بردم، ازم گرفته میگه چقدره ؟ من پول ندارما، خیلی ناراحت شدم گفتم 36تومنه، گفت خب حالا
رفت تو آسانسور تا در بسته شه ، بهم میگه دیگه قبضی چیزی نداری؟ مال کس دیگه ای؟ سرشو تکون داد و رفت
یعنی امروز، صبحانه به صرف یه غرور شکسته و یه دل خون ، خیلی داغونم
منی که تو همه عمرم به هیچکس بخاطر پول التماس نکردم، هیچوقت خانوادم سرم منت نذاشتن ، حالا باید این چیزا رو ببینم
دلم نمیخواد دیگه کنارش باشم ، حالم از زندگیم به هم میخوره ، هیچوقت فکر نمیکردم قبل از سالگرد عروسیم اینقدر ناامید بشم و از زندگیم زده بشم
تو رو خدا کمکم کنین، دلم میخواد بزارم برم خونه بابام ،ولی همه میگن به خانواده کشیده بشه دیگه نمیشه درستش کرد
خواهش میکنم کمکم کنین




با سلام و عرض ادب به خواهر گرامی

تا اساتید بزرگوار حضور پیدا کنن
خدمت شما عرض میکنم که :
سعی کنید تا آنجایی که میتونید صبر کنید و در زمان صبرتون جویای این باشید که شوهرتون چه مشکلی دارد که رفتار و اخلاقش اینجور شده

بینید طلاق گرفتن به اعتقاد خیلی ها کار ساده ایه ولی به نظر من قبل از اینکه به فکر رفتن به خانه پدرتون باشید و یا فکر جدایی بسرتون بزنه یه مدتی همسرتون رو کاملا مد نظر بگیرید و با کمک یک مشاور رفتار همسرتون رو بررسی کنید
به احتمال زیاد ایشون دچار مشکلی هستن و شرح مشکل هم میتواند هرچیزی باشد

و این مورد رو هم مد نظر داشته باشید که رفتار خودتان رو نیز یک بررسی کلی و جدی انجام داده و بدنبال کمی و کاستی هایی باشید که ممکن است باعث تغییر رفتار همسرتون شده باشه
البته مشخص نکردید که آشنایی شما قبل از ازدواج چه مقداری بوده و آیا همسرتون قبل از ازدواج هم رفتارشان اینگونه بوده یا خیر !!!

در کل بصورت خصوصی با مشاورین بزرگوار این انجمن مشکلتان را مطرح نموده
و ان شاءالله هرچیزی که خیر و صلاح شما در آن باشد اتفاق خواهد افتاد

shamim_bahari;141034 نوشت:
ولی من با سکوت و صبر و محبت تونستم خیلیهاشو حل کنم،


بزرگترین اشتباه زمانی است که مشکلی با رفتار گفتار همسرمان داشته باشیم ولی نگوئیم و تمام عمر هم خودمان آزار ببینیم و هم او از رفتار ما .

از آنجائیکه کدورت بین شما پیش آمده به عقیده حقیر لازم است با واسطه گری یک روانپزشک حرفهایتان را به هم بزنید و با کمک او بتوانید اصلاح رفتار کنید.

اگر من بجایتان بودم لحظه ای درنگ نمیکردم چراکه حیف است این شیرینی زندگی


موفق باشید
یاحق

سلام ورودت را به این سایت خوش امد می گویم:Gol::Gol::Gol:
خودت در مورد این رفتار شوهرت چی فکر می کنی؟
چرا اینطوری با شما برخورد کرده ؟
؟
؟
؟
چون شما را دوست نداره می خواد اذییت کنه؟
یا مهارتهای لازم را در برقراری ارتباط نداره؟
یا واقعا یه گرفتاری براش پیش امده بود؟ که ذهنش درگیر بوده و اخلاقش طوری هست که دوست نداره با کسی در میون بزاره اون دوست داره خودش به تنهایی با مشکلش کنار بیاد

یا اینکه شما موضوع را خیلی بزرگ کردی؟ و دوست داری شوهرت به محض اینکه از بیرون امد بشینه و همه اتفاقاتی را که طول روز براش پیش امده برای شما تعریف کنه!!!

چرا فکر کردی 2 ساعت بودن تو غار تنهایی برای شوهرت کافی هست؟
چرا فکر کردی باید بری دنبالش و از غار تنهاییش بیرون بیاریش؟
عزیزم باید صبر می کردی تا خودش از این غار بیاد بیرون اونوقت مثل کشی که تا اخر کشیده شده و انرزی پتانسیل را در خودش ذخیره با انرزی تمام به سمتت می امد
مطلب برا گفتن زیاد دارم دیشب اخر شب هم خیلی نوشتم اما از بد شانسی همش پرید حالا امتحان می کنم اگه این پست من ثبت شد تو یه فرصت دیگه میام و دوباره می نویسم

shamim_bahari;141034 نوشت:
سلام دوستان
من تازه عضو شدم،
خیلی دلم گرفته و دارم داغون میشم، امیدوارم راهنمائیم کنین و کمکم کنین که از این
مصیبتهایی که دارم میکشم راحت بشم
من 32 سال و همسرم 38 سال داریم، با پیگیریها و اصرار همسرم حاضر شدم باهاش آشنا بشم و کارمون به ازدواج کشید، دوست نبودیم، با هم مراوده کاری داشتیم
اسفند 88 عقد کردیم و آبان 89 عروسی کردیم
من همیشه سعی میکنم بهش محبت بدم و تا جائیکه میشه هرکاری میکنم که شاد و آروم باشه، ولی همسرم منطقی عمل میکنه و اول به فکر خودشه بعد من، خیلی مشکل داشتیم، تو دوران عقد یه کارایی کرد که واقعا عذاب آور بود ولی من با سکوت و صبر و محبت تونستم خیلیهاشو حل کنم، بعد عروسی هم باز یه چیزایی پیش اومد که سعی کردم درستش کنم
ولی دیگه خسته شدم
اینبار، قبل تعطیلات یه شب اومد خونه، مثل همیشه رفتم به استقبالش ، حوصله نداشت، اومد نشست، سکوت، بی محلی و ...
منم طبق چیزایی که یاد گرفته بودم ، گذاشتم پای اینکه رفته تو غار تنهاییش، بهش کاری نداشتم، بعد از یکی دوساعت، رفتم بیارمش که یه کم سر گلهایی که خریده بود بخندیم و روحیش عوض شه، وقتی بهش گفتم باهام بیا کارت دارم گفت برو حوصله ندارم، و نشست پای کامپیوتر، من خیلی ناراحت شدم ولی هیچی نگفتم، اخر شب بهش گفتم دقت کردی وقتی من مشکلی تو شرکت دارم یا حالم خوب نیست بهت میگم، سرشو تکون داد، گفتم بخاطر این نیست که حتما میخوام همه چیزو بدونی، بخاطر اینه که بدونی شرایط روحیم چیه و اگه کاری میکنم دلیلشو بدونی و دلخور نشی و از طرفی متوجه باشی چطوری باهام رفتار کنی، اگر وقتی اتفاقی افتاده یا حالت خوب نیست تو هم به من بگی، من محیطو برات آماده میکنم و درضمن دلخورم نمیشم بعد رفتم خوابیدم
شب بعد بازم همینطوری بود، بازم چیزی نگفتم و آخر شب بهش گفتم واقعا چیه؟ گفت خستم، فردا عید بود و ناهار خونه مامانم دعوت بودیم، رفتیم، سکوت میکرد، مثل همیشه روزنامه آورد و سرشو انداخت تو روزنامه، با برادرهام بازی کردیم، بازی رو الکی گرفت و مسخره بازی در میاورد و تو گوشیش شروع کرد به بازی درحالیکه مامان و بابامم نشسته بودن و من هیچی نگفتم و فقط غصه خوردم و سعی کردم بخاطر خانوادم خودمو شاد نشون بدم
عصرش قرار شد بریم خونه باباش، من با خودم عهد کردم رفتارشو تلافی کنم ولی بازم نتونستم، سلام و علیک و تبریک عید ، فقط بخاطر اعصاب خوردی که داشتم آروم بودم ومثل همیشه بگو بخند نداشتم، همشون هی گفتن چی شده ، منم گفتم هیچی من که دارم حرف میزنم و ...
شوهرم بی محلی میکرد، یه کم میومد طرفم و تو جمع سعی میکرد خودشو خوب نشون بده، اما وقتی تنها میشدیم فقط سکوت میکرد، منم هی تحمل کردم ، هی تحمل کردم، تا اینکه آخر شب یه تیکه بهم انداخت که دیگه بریدم، بهش بی محلی کردم، اومد طرفم و یه چیزی رو بهونه کرد ولی من بهش محل نزاشتم
شب که اومدیم خونه طلبکاره
یعنی اینهمه کار کرده، اینهمه منو عذاب داده، اینهمه اعصاب خورد کرده، حالا من یه حرکتی کردم بهش برخورده
آخر شب بهش گفتم سعی کن این خستگیتو زودتر رفع کنی چون داره روزهامونو خراب میکنه، البته با محبت
هیچ تغییری حاصل نشد، فقط طلبکاره، تا باهاش حرف میزنم میگم هرچی تو دلته بگو، هرچقدر هم تلخ ،دشمن هم که نیستیم، یا یه چیزی اشتباهه که حلش میکنیم یا سوء تفاهمه که برطرف میشه، شروع میکنه که یه چیزایی باید تو وجود آدم باشه، نمیشه بگی و درست بشه و ...، طبق معمول من مقصرم و ایشون هیچ گناهی نداره
همیشه همینطور بوده، خیلی خستم، ولی همه چی رو تحمل میکنم و سعی میکنم زندگیمونو بسازم ولی
امروز صبح بهش گفتم حقوق نگرفتم و برام دیروز پیامک اومده که خطم یه طرفه شده ، میشه پرداختش کنی تا حقوق بگیرم، (نکته اینکه ایشون وضع مالیش خوبه)، هیچی نگفت ،رفت دم در، من شناسه قبضو نوشتم براش بردم، ازم گرفته میگه چقدره ؟ من پول ندارما، خیلی ناراحت شدم گفتم 36تومنه، گفت خب حالا
رفت تو آسانسور تا در بسته شه ، بهم میگه دیگه قبضی چیزی نداری؟ مال کس دیگه ای؟ سرشو تکون داد و رفت
یعنی امروز، صبحانه به صرف یه غرور شکسته و یه دل خون ، خیلی داغونم
منی که تو همه عمرم به هیچکس بخاطر پول التماس نکردم، هیچوقت خانوادم سرم منت نذاشتن ، حالا باید این چیزا رو ببینم
دلم نمیخواد دیگه کنارش باشم ، حالم از زندگیم به هم میخوره ، هیچوقت فکر نمیکردم قبل از سالگرد عروسیم اینقدر ناامید بشم و از زندگیم زده بشم
تو رو خدا کمکم کنین، دلم میخواد بزارم برم خونه بابام ،ولی همه میگن به خانواده کشیده بشه دیگه نمیشه درستش کرد
خواهش میکنم کمکم کنین


چند نفرو اینجوری رو دیدم.تا پای طلاقم پیش رفتن ولی مشکلشون حل شد با وساطت بزرگترا.الانم خیلی قدر همو میدونن.فقط مهم اینه که صبر کنیدوبا مشاورای باتجربه ودنیا دیده مشورت کنید.ان شاء الله که حل میشه.برا خیلیا پیش میاد.

shamim_bahari;141034 نوشت:
رفت تو آسانسور تا در بسته شه ، بهم میگه دیگه قبضی چیزی نداری؟ مال کس دیگه ای؟ سرشو تکون داد و رفت یعنی امروز، صبحانه به صرف یه غرور شکسته و یه دل خون ، خیلی داغونم منی که تو همه عمرم به هیچکس بخاطر پول التماس نکردم، هیچوقت خانوادم سرم منت نذاشتن ، حالا باید این چیزا رو ببینم دلم نمیخواد دیگه کنارش باشم ، حالم از زندگیم به هم میخوره ، هیچوقت فکر نمیکردم قبل از سالگرد عروسیم اینقدر ناامید بشم و از زندگیم زده بشم تو رو خدا کمکم کنین، دلم میخواد بزارم برم خونه بابام ،ولی همه میگن به خانواده کشیده بشه دیگه نمیشه درستش کرد خواهش میکنم کمکم کنین

سلام

یه سوال

قبل از ازدواج همسرتون با دوستاش رفت و امد زیادی داشته؟

سلام حال و هوای خونتون چه جوریه الان؟ رعد و برق و باران امیدوارم به پایان رسیده باشه
دوست خوب به نظر خودت زیادی به شوهرت گیر نمیدی؟ زیادی رو رفتارهایش حساسیت نشون نمی دی؟
همه ادمها ازادی را دوست دارند دوست دارند به میل خودشون رفتار کنند تو روابط فردی و اجتماعی قدرت مانور داشته باشند زیر دست کسی نباشند و از کسی فرمان نگیرند
اگه دوست نداره دلی ناراحتی اش را بگه بزار نگه مهم نیست اون فکرش جای دیگه مشغوله و شما هم مرتب فرمان صادر می کنی که ال و بل
دلش نمی خواد با شما و دادشت باز ی کنه خب مهم نیست شما دو تا مگه نمی تونید بدون حضور شوشو خودتون را سرگرم کنید ؟ اینقدر هم لازم نیست به روش بیاری که کدوم رفتارت درسته کدوم اشتباه شوهرت شما یه مرد 38 شاله هست و از اون گذشته شوهرته پسر 5 ساله ات که نیست می خوای رفتار کردن را بهش یاد بدی مهم نیست این که وقتی پدر و مادر شما حضور داشتن یه ذره سرش تو موبایل بود اگه اینقدر به روش نیاری به نظرم بهتره مسایل زودتر حل میشه
به نظر خودم شما یه ذره پرتوقع و حساس هستی البته شناخت من از شما از روی مطالبی هست که خودت نوشتی

دوست خوب نفقه زن بر عهده شوهرش هست و مرد وظیفه داره همه مخارج زن را پرداخت کنه و برای این کار نباید هیچ منتی سر همسرش داشته باشه
اگه قبض موبایلتو پرداخت کرد ازش درست و حسابی تشکر کن:Mohabbat: و وقتی هم حقوق گرفتی هزینه ای که کرده بهش پس نده
تازه تو زندگی مشترک جیب منو تو نداریم
اگه یه وقت یه کاری از شوهرت خواستی و انجام نداد بهش توپ و تشر نزن و راحت بپذیر و عکس العمل نشون نده که فایده نداره جز اینکه بینتون اختلاف ایجاد میشه
و اگه برات کاری انجام داد ازش خیلی تشکر کن:hamdel: و بهش بگو که چقدر خوشحالی که ازت حمایت میکنه:Mohabbat::Gol: اینطوری اون یاد می گیره که بی منت و بدون حرف و متلک وظایفش را انجام بده

سلام
دوست عزیز
اون روز اول که به آدم میگن زندگی بالا پایین زیاد داره همین هاست دیگه.یک روز دعوا ،یک روز قهر،یک روز مشکل مالی و...
اما خوشی های زندگی هم زیاده،من یک تجربه دارم و خیلی خوبه،کارهای خوب همسرت را بنویس که وقتی ناراحت میشی بخونیشون تا آروم بشی.:hamdel:
مردها خیلی مغرورن عموما و از مشکلاتشون حرف نمیزنن.فکر میکنن اگه به شما بگه که چه مشکلی داره یعنی نتونسته خودش مشکلش را حل کنه.پس هیچ موقع نپرس که اولا خودت ضایع نشی و دوما همسرت ضایع نشه که شما فهمیدی مشکل داره،اگر خودش مطرح کرد فبها.
بحث قبض موبایل میتونی همینطور توجیح کنی که شاید مشکل مالی داشته.
باهاش مدارا کن تا کم کم به اخلاق هم آشنا بشید،بالاخره شما زن و شوهر هستید و محبت بینتون ساری و جاری است،لحظه های سخت توی همه ی زندگی ها هست.
همیشه برای قهر و دلخوری زمان هست ،اما برای محبت هر لحظه دیره.

موضوع قفل شده است