كساني كه بسبب کتمان حديث غدير دچار نفرين شدند!!

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
كساني كه بسبب کتمان حديث غدير دچار نفرين شدند!!

با سلام

در تعدادى از احاديث مناشده روز رحبه و روز " ورود سواران " اشاره شد كه جمعى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله كه در روز غدير خم حاضر بوده اند شهادت خود را در مقابل اميرالمومنين عليه السلام كتمان نمودند و در نتيجه نفرين آنجناب دچار بليه شدند چنانكه در بسيارى از كتب معاجم تصريح بدان شده است، آن افراد اينها هستند:

1- ابو حمزه انس بن مالك متوفاى در يكى از سالهاى 93/91/99.

2- براء بن عازب انصارى متوفاى در يکي از سالهاي 72/71.

3- جرير بن عبد الله بجلى متوفاى در يکي از سالهاي 54/51.

4- زيد بن ارقم خزرجى متوفاى در يکي از سالهاي 68/66.

5- عبد الرحمن بن مدلج.

6- يزيد بن وديعه.

الغدير جلد2

.... و تنها على بن أبى طالب خوددارى نموده و فرمود: من از ابو بكر به اين مقام شايسته‏ترم و شما بهتر است كه با من بيعت كنيد، مگر شما در مقابل انصار به قرابت پيامبر تمسّك نكرده و از همين راه اولويّت خودتان را نسبت به انصار ثابت نكرده، و آنان را مجاب‏ نساختيد، و آنان نيز تسليم شده و امر خلافت را امر مشروع شما دانستند و غاصبانه آن را از ما ستانديد؟! پس من نيز با همان برهان با شما سخن گفته و احتجاج مى‏كنم كه من نسبت به رسول خدا در حال حيات و ممات از شماها مقرّب‏تر و نزديكترم. من وصىّ و وزير اويم، اسرار و علوم او نزد من به وديعه گذاشته شده، من صدّيق اكبر و فاروق اعظم مى‏باشم، من نخستين فردى هستم كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايمان آورده و او را تصديق نمودم، من در كارزار جهاد بيش از همه با مشركان مبارزه كرده و سپر بلا شدم، من از همه به كتاب خدا و رسولش آگاهترم، من به دين خدا و عواقب امور اعلم و داناترم، زبان من گوياتر و دلم ثابت‏تر و قلبم از آرامش بيشترى برخوردار است، پس ديگر براى چه در مسأله خلافت با من منازعه مى‏كنيد؟! اگر از خدا مى‏ترسيد خودتان انصاف بدهيد و با همان دلائل كه انصار شما را سزاوارتر ديدند شما نيز مرا در نظر بگيريد، و گر نه به ظلم و عدوانى كه مرتكب مى‏شويد معترف خواهيد شد.
عمر گفت: اى على آيا مايلى كه از قوم و عشيره‏ات پيروى كنى؟
حضرت فرمود: خودتان از عشيره و اهل بيتم استفسار كنيد كه پيروى من از ايشان به چه ترتيب است؟ پس گروهى از بنى هاشم كه بيعت نموده بودند پيشدستى كرده و گفتند: قسم بخدا كه اين بيعت ما هيچ گونه سرمشقى براى بيعت على بن ابى طالب نخواهد بود، و معاذ اللَّه كه ما خود را در فضائلى چون هجرت و جهاد نيكو، و جايگاه او نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مساوى و همتاى او بدانيم!!

عمر گفت: هرگز رهايت نخواهيم ساخت تا همچون ديگران يا با ميل و رغبت، و يا از سر زور و اجبار با ابو بكر بيعت كنى! حضرت فرمود: از سينه‏اى شير مى‏دوشى كه تو را از آن سهمى است، و پافشارى امروزت براى بهره فردايت مى‏باشد، بخدا قسم پس از اين سخن ياوه هرگز كلامت را نخواهم پذيرفت، و با تو همنشين نشوم و بيعت نيز نكنم!.
ابو بكر گفت: اى ابو الحسن آرام بگير، ما تو را به اين كار مجبور نخواهيم كرد و ناخشنودت نسازيم. در اينجا ابو عبيده از جاى برخاسته و به آن حضرت گفت: اى پسر عمو! ما هرگز قصد انكار مناقب تو- از قرابت و سابقه و علم گرفته تا نصرت و ياريت- را نداريم، ولى على جان تو جوان هستى- و امام على عليه السّلام در آن وقت سى و سه سال داشت- و ابو بكر پيرمرد و فرد پر تجربه‏اى از ميان قوم توست، و براى تحمّل سنگينى امر خلافت تواناتر است، بهتر است خلافت را به او تسليم كنى، كه ديگر كار گذشته، و اگر در آينده عمرى برايت باقى ماند خلافت را به شما واگذار مى‏كنند، و در آن روز هيچ كس با تو مخالفت نخواهد كرد، چرا كه تو شايسته و لايق آن هستى، و نبايد آتش فتنه را شعله‏ور سازى، زيرا تو خود از مكنون قلب اكثر مردم خبر دارى [كه با تو همراه نيستند]!.
آن حضرت فرمود: اى گروه مهاجر و انصار، از خدا پروا كنيد! از خدا پروا كنيد!

سفارش پيامبرتان را در مورد من فراموش نكنيد، و سلطه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را از خانه و محلّ خود به منازل و قعر خانه‏هايتان بيرون مسازيد، و اهل حقّ را از حقّ و جايگاهى كه ميان مردم دارند دفع مكنيد! بخدا سوگند كه خداوند حكمى را تعيين نموده، و پيغمبر او داناتر است، و شما خود به اين امر واقفيد كه ما اهل بيت به تصدّى امر خلافت از شما سزاوارتريم، آيا عالم به كتاب خدا و فقيه در دين او، و خلاصه وارد به امور رعيّت در ميان شما است؟!! بخدا قسم كه فقط در ميان ماست نه شما، پس، از هوى و هوس پيروى مكنيد كه در اين صورت بيش از پيش از حقيقت دور گشته، و گذشته خود را با بدى جديدتان تباه خواهيد ساخت.
بشير بن سعيد؛ همو كه زمينه خلافت را براى ابو بكر فراهم ساخته بود با گروهى از انصار گفتند: اى ابو الحسن چنانچه اين سخنان تو را انصار قبل از بيعت با ابو بكر شنيده بودند هيچ كس در گفته تو اختلاف نمى‏كرد.
حضرت فرمود: اى مردم! آيا سزاوار بود كه من جنازه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بر زمين گذاشته و بدون توجّه به تجهيز و تكفين و دفن او مى‏آمدم و بر سر خلافت منازعه مى‏كردم؟! بخدا قسم كه هيچ فكر نمى‏كردم كسى خود را براى خلافت عنوان كند و در آن با ما اهل البيت منازعه نموده و كار شما را انجام دهد، زيرا رسول خدا در روز عيد غدير خم براى هيچ كس جاى عذر و بهانه و حرفى باقى نگذاشت، پس شما را قسم مى‏دهم به‏ خداوند كه هر كس در روز غدير حضور داشته و اين فرمايش پيامبر:
من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه‏
- تا آخر را را شنيده است از جايش برخاسته و هم اكنون شهادت دهد.
زيد بن ارقم گويد: از ميان آنان دوازده نفر از بدريّون برخاسته و گواهى دادند، و من نيز از كسانى بودم كه آن حديث را از پيامبر شنيده بودم ولى آن روز كتمان نمودم، و بهمين جهت به نفرين على بن ابى طالب دو چشمم نابينا گشت.

بارى در آن جلسه اختلاف بالا گرفت و صداها بلند شد، و عمر از اينكه مردم به على تمايل پيدا كنند به هراس افتاده و مجلس را بهم ريخته و همه را پراكنده نموده و گفت:
تنها خداست كه دلها را بر مى‏گرداند، اى ابو الحسن تو پيوسته با نظر مردم مخالفت مى‏كنى.
پس همه در آن روز پراكنده شده و از آن مجلس خارج شدند.

احتجاج-ترجمه جعفرى ،ج‏1،ص:168-165

در ص 119 با بررسى سند از احمد بن عمر وكيعى آورده كه او از زيد بن حباب از وليد بن عقبة بن نزار عبسى از سماك بن عبيد بن وليد عبسى روايت نموده كه گفت: بر عبد الرحمن بن ابى ليلى وارد شدم و او براى من حديث نمود باينكه على رضى اللّه عنه را در رحبه مشاهده نمود كه گفت بخدا سوگند ميدهم مردى را كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را روز غدير خم ديده و گفتار او را شنيده برخيزد. و جز آنكه خودش او را ديده، برنخيزد.- در نتيجه دوازده مرد برخاستند و گفتند ما رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را ديديم در حاليكه دست تو را (على عليه السّلام را) گرفته بود شنيدم كه فرمود:
اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله- و در آن هنگام (هنگام مناشده و سوگند دادن على عليه السّلام) سه تن برنخاستند، پس على عليه السّلام بر آنها نفرين كرد و اثر نفرين او بآنها رسيد.
ترجمه الغدير في الكتاب و السنة و الأدب ،ج‏2،ص:32

على عليه السلام از قصر خارج شد، در اين هنگام سوارانى كه شمشير حمايل داشتند و روپوش بر صورت و تازه از راه رسيده بودند با آنحضرت روبرو شدند و گفتند:
السلام عليك يا امير المؤمنين، و رحمة الله و بركاته، السلام عليك يا- مولانا على عليه السلام پس از جواب سلام فرمود: در اينجا از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله چه كسانى هستند؟- پس دوازده تن از آنها برخاستند، كه از جمله خالد بن زيد ابو ايوب انصارى، و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين، و قيس بن ثابت بن شماس، و عمّار بن ياسر، و ابو الهيثم بن تيهان، و هاشم بن عتبة بن ابى وقّاص، و حبيب بن بديل بن ورقاء بودند. پس شهادت دادند كه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در روز غدير خم شنيدند كه ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه .. تا آخر حديث.- پس على عليه السّلام به انس بن مالك و براء بن عازب (كه از اداى شهادت خوددارى كردند) فرمود:
چه چيز مانع شد شما را از اينكه برخيزيد و شهادت دهيد؟ چه آنكه شما نيز همانطور كه اين گروه شنيده‏اند، شنيده‏ايد؟! سپس فرمود: بار خدايا اگر اين دو نفر بعلّت عناد كتمان كردند آنها را مبتلا كن،- اما براء نابينا شد و پس از نابينا شدن هنگامى كه از منزل خود سئوال ميكرد ميگفت: كسيكه گرفتار نفرين شده چگونه راه مقصود را در مى‏يابد؟! و اما انس، پاهاى او مبتلا به برص شد،- و گفته شده است هنگاميكه على عليه السّلام طلب گواهى داير بگفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله من كنت مولاه فعلى مولاه فرمود نامبرده معتذر بفراموشى شد! و على عليه السّلام فرمود: بار خدايا اگر دروغ ميگويد او را مبتلا بسفيدى (برص) كن كه دستار او آنرا مخفى نسازد پس چهره او دچار برص شد و پيوسته خرقه بر چهره خود مى‏افكند-

ترجمه الغدير في الكتاب و السنة و الأدب ،ج‏2،ص:51

بنام خدا
سلام

ببخشید من یک سوال دارم

دوست من وقتی برای طرح ولایت میره مشهد سخنرانی براشون در مورد سنی ... توضیح می ده که
عده ای از سنی ها هستن که اینقدر بد بودن حتی از نظر جسمی شبیه بقیه نیستن و یک جور چیزی مثل دم کوچکی دارن
چون از دسته سنی هایی هستن که خیلی به حضرت زهرا ستم کردن و مثل اینکه نمیدانم دچار نفرین شده اند و از همان دوران تا الان از نظر فیزیکی اینجوری هستن که از بین هم نمیره
آیا این موضوع حقیقت داره؟
ممنون

birang;140328 نوشت:
چون از دسته سنی هایی هستن که خیلی به حضرت زهرا ستم کردن و مثل اینکه نمیدانم دچار نفرین شده اند و از همان دوران تا الان از نظر فیزیکی اینجوری هستن که از بین هم نمیره

:Moteajeb!:

سلام

birang;140328 نوشت:
آیا این موضوع حقیقت داره؟

birang;140328 نوشت:
بنام خدا
سلام

ببخشید من یک سوال دارم

دوست من وقتی برای طرح ولایت میره مشهد سخنرانی براشون در مورد سنی ... توضیح می ده که
عده ای از سنی ها هستن که اینقدر بد بودن حتی از نظر جسمی شبیه بقیه نیستن و یک جور چیزی مثل دم کوچکی دارن
چون از دسته سنی هایی هستن که خیلی به حضرت زهرا ستم کردن و مثل اینکه نمیدانم دچار نفرین شده اند و از همان دوران تا الان از نظر فیزیکی اینجوری هستن که از بین هم نمیره
آیا این موضوع حقیقت داره؟
ممنون

با سلام
دوست گرامی چنین چیزی بنده در اسناد پیدا نکردم
اگر لطف کنید منبع گفتار خودتان را بگذارید برسی میکنیم

نگامى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در روز ((غدير خم )) به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت : من كنت مولاه فعلى مولاه ((هر كس من مولى و ولى او هستم على مولى و ولى او است )) چيزى نگذشت كه اين مسئله در بلاد و شهرها منتشر شد ((نعمان بن حارث فهرى )) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد تو به ما دستور دادى شهادت به يگانگى خدا و اينكه تو فرستاده او هستى دهيم ما هم شهادت داديم ، سپس ‍ دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات دادى ما همه اينها را نيز پذيرفتيم ، اما با اينها راضى نشدى تا اينكه اين جوان (اشاره به على (عليه السلام ) است ) را به جانشينى خود منصوب كردى ، و گفتى : من كنت مولاه فعلى مولاه ، آيا اين سخنى است كه از ناحيه خودت يا از سوى خدا؟!
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ((قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيه خدا است )).
((نعمان )) روى بر گرداند در حالى كه مى گفت:

اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء

((خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران ))!
اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت، همين جا آيه سئل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع نازل گشت .
آنچه را در بالا گفتيم مضمون عبارتى است كه در ((مجمع البيان )) از ((ابوالقاسم حسكانى )) با سلسله سندش از ((امام صادق (عليه السلام ) )) نقل شده است .
همين مضمون را بسيارى از مفسران اهل سنت ، و روات حديث با مختصرى تفاوت نقل كرده اند.
مرحوم ((علامه امينى )) در ((الغدير)) آن را از سى نفر از علماى معروف

اهل سنت نقل مى كند (با ذكر مدرك و نقل عين عبارت ) از جمله :
تفسير غريب القرآن ((حافظ ابوعبيد هروى )).
تفسير شفاء الصدور ((ابوبكر نقاش موصلى )).
تفسير الكشف و البيان ((ابواسحاق ثعالبى )).
تفسير ابوبكر يحيى ((القرطبى )).
تذكره ابواسحاق ((ثعلبى )).
كتاب فرائد السمطين ((حموينى )).
كتاب ((دررالسمطين )) ((شيخ محمد زرندى )).
تفسير سراج المنير ((شمس الذين شافعى )).
كتاب ((سيره حلبى )).
كتاب ((نور الابصار)) سيد مؤ من شبلنجى )).
و كتاب شرح جامع الصغير سيوطى از ((شمس الدين الشافعى )).

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
سال سائل بعذاب واقع. للكافرين ليس له دافع. من الله ذى المعارج. [1]
«درخواست كننده‏اى از عذاب روز قيامت كه حتما واقع‏شدنى است پرسش كرد، آن عذابى كه براى كافران است، و هيچ امرى جلوى آن را نمى‏تواند بگيرد، و آن عذاب از خداوند است كه مالك درجات و طبقات آسمان‏هاست (آن عذابى كه بر حارث بن نعمان فهرى، و يا بر جابر بن نصر بن حارث بن كلده، بوسيله سنگى از آسمان فرود آمد، و او را به علت اعتراض به رسول خدا، در نصب على بن ابيطالب عليه السلام بر خلافت و ولايت، هلاك كرد) .»
آرى كسيكه منكر ولايت آنحضرت باشد، با وجود علم، در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، مستحق چنين نكال و نقمتى است، زيرا كه او منكر اصالت و واقعيت تشريع و تكوين است، و لايق بوار و نابودى.
اشعار أبوالعلي‌ و أبوالفرج‌ در ولايت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌

ابو العلى درباره نص رسول الله بر خلافت على بن ابيطالب بر ولايت گويد كه: من ادعا نمى‏كنم كه او پيامبر مرسل است، و ليكن با نص واضح و آشكارا داراى مقام ولايت كليه الهيه، بدون شك و ترديد است:

ص124

على امامى بعد الرسول سيشفع فى عرصة الحق لى 1

و لا ادعى لعلى سوى فضائل فى العقل لم يشكل 2

و لا ادعى انه مرسل و لكن امام بنص جلى 3

و قول الرسول له اذ اتى له سيما الفاضل المفضل 4

الا ان من كنت مولى له فمولاه من غير شك على‏5 [2]

1- پس از رسول خدا، على امام من است كه در عرصات حق در نزد حق از من شفاعت مى‏كند.
2- و من چيزى را براى على ادعا نمى‏كنم، مگر فضائلى را كه پذيرش آنها در نزد عقل، مشكل نيست.
3- و من ادعا نمى‏كنم كه او پيامبرى مرسل است، و ليكن او به نص آشكار امام و مقتداى مردم است.
4- و گفتار رسول خدا براى على در وقتيكه آمد، او را اختصاص به صاحب مقام فضيلت و منقبتى داده است كه او را از همه برتر و راقى‏تر معين فرموده است، و آن گفتار اين است كه:
5- آگاه باشيد: هر كس كه من مولى و آقاى او هستم، بدون شك، على، مولى و آقاى اوست.
و ابو الفرج درباره نصب ولايت گويد:
تجلى الهدى يوم الغدير على الشبه و برز ابريز البيان عن الشبه 1

و اكمل رب العرش للناس دينهم كما نزل القرآن فيه و اعربه 2

و قام رسول الله فى الجمع جاذبا بضبع على ذى التعالى من الشبه 3

ص125

و قال: الا من كنت مولى لنفسه فهذا له مولى فيالك منقبه‏4 [3]

1- راه هدايت در روز غدير، بر هر گونه ضلال و باطلى، متجلى و هويدا شد، و طلاى ناب و خالص وضوح و روشنى، از مس تار و تيره، ظاهر شد، و تفوق گرفت، و برتر آمد.
2- و پروردگار عرش، دين مردم را براى آنها تكميل فرمود، به همان نحوى كه قرآن نازل شد، و پرده برداشت.
3- و رسول خدا در ميان جمعيت مردم برخاسته و بازوى على را گرفت، آن على كه از داشتن امثال و اقران، برتر و بالاتر است، و از داشتن نظاير و اشباه، رفيع‏تر و بلند پايه‏تر.
4- و گفت: بدانيد كه هر كس كه من مولاى نفس او هستم، اين على مولاى اوست، پس چه منقبت و فضيلت والائى است اين شرف و منقبت!
اشعار ابن‌ رومي‌ دربارۀ حديث‌ غدير

و ابن رومى گويد:

يا هند لم اعشق و مثلى لا يرى عشق النساء ديانة و تحرجا 1

لكن حبى للوصى مخيم فى الصدر يسرح فى الفؤآد تولجا 2

فهو السراج المستنير و من به سبب النجاة من العذاب لمن نجا 3

و اذا تركت له المحبة لم اجد يوم القيمة من ذنوبى مخرجا 4

قل لى: ءاترك مستقيم طريقه جهلا و اتبع الطريق الاعوجا 5

و اراه كالتبر المصفى جوهرا و ارى سواه لناقديه مبهرجا 6

و محله من كل فضل بين عال محل الشمس او بدر الدجى 7

قال النبى له مقالا لم يكن يوم الغدير لسامعيه تمجمجا 8

من كنت مولاه فذا مولى له مثلى و اصبح فى الفخار متوجا 9

ص 126

و كذاك اذ منع البتول جماعة خطبوا و اكرمه بها اذ زوجا10 [4]

1- اى هند (كنايه از زن زيبا و قابل معاشقه) من عشق به تو را ندارم، و هيچگاه همچو مثل منى، عشق زنان را دين و منهاج خود نمى‏گيرد، و پيوسته از آن تجنب و احتراز دارد.
2- و ليكن محبت من به وصى رسول خدا همچون خيمه‏اى است كه در سينه من برافراشته شده است، در قلب من مى‏رود، و داخل مى‏شود و جاى مى‏گزيند.
3- زيرا كه على وصى رسول خدا، يگانه چراغ نوربخش است، و كسى است كه سبب نجات از عذاب نجات‏يافتگان است.
4- و چون من از محبت او دست‏بردارم، در روز قيامت راه گريزى از گناهان خودم پيدا نمى‏كنم.
5- تو به من بگو: آيا من طريق مستقيم او را از روى جهالت ترك كنم، و از طريق كج و ناهموار پيروى كنم؟ !
6- چون بنابر نقد و تميز ذات و جوهره گذاشته شود، من جوهره او را همچون طلاى خالص و ناب مى‏بينم، و غير او را پست و باطل و منحرف از راه استوار و راست و روشن مى‏يابم.
7- و منزلت و مكانت او از هر فضيلتى، روشن و آشكارا و رفيع القدر و عالى المرتبه است، همچون مكان و محل خورشيد، و يا مكان و محل ماه شب چهاردهم، در ميان طبقات امواج ظلمات.
8- درباره على، پيامبر در روز غدير، گفتارى را بيان كرد كه براى شنوندگان هيچ ابهامى نماند.
9- هر كس كه من مولاى او هستم، على نيز همانند من، مولاى اوست.و على اين تاج افتخار را دريافت كرد.
10- و همچنين در وقتى كه رسول خدا جماعتى را كه از بتول عذرآء و فاطمه زهرآء خواستگارى نمودند، منع كرد و نپذيرفت، و على را بواسطه ازدواج با


بتول، مكرم و معظم داشت. [5]
روايت‌ ثعلبي‌ در تفسير «كشف‌ و بيان‌» در شأن‌ نزول‌ آيۀ سأل‌ سائلٌ

ثعلبى ابو اسحاق نيشابورى [6] در تفسير الكشف و البيان گويد كه: چون سائلى از سفيان بن عيينه از تفسير گفتار خداوند عز و جل: سئل سائل بعذاب واقع، و شان

ص 128

‏نزول آن سؤال كرد كه درباره چه كسى نازل شده است؟ او در پاسخ گفت: از مسئله‏اى از من سؤال كردى كه هيچكس پيش از تو درباره اين مسئله از من چيزى نپرسيده است:
پدرم حديث كرد براى من از جعفر بن محمد، از پدرانش - صلوات الله عليهم كه: چون رسول خدا در غدير خم بود، مردم را ندا كرده و فرا خواند، و مردم جمع شدند، آنگاه دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، اين گفتار شيوع پيدا كرد، و همه جا پيچيد و به شهرها رسيد، و از جمله به حرث بن نعمان فهرى رسيد، و به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله، در حالى كه بر روى شتر خود سوار بود، آمد، و تا به ابطح رسيد، و از شتر خود پياده شد، و شتر را خوابانيد، آنگاه به پيغمبر گفت: يا محمد! تو از جانب خداوند ما را امر كردى كه شهادت دهيم: جز خداوند معبودى نيست، و اينكه تو فرستاده و پيامبر از جانب خدائى! و ما اينها را قبول كرديم و پذيرفتيم! و تو ما را امر كردى كه در پنج نوبت نماز بخوانيم، و ما پذيرفتيم! و تو ما را امر نمودى كه زكات اموال خود را بدهيم، و ما پذيرفتيم! و تو ما را امر كردى كه يك ماه روزه بگيريم، و ما پذيرفتيم! و تو ما را امر كردى كه حج انجام دهيم، و ما پذيرفتيم! و پس از اينها به اينها راضى و قانع نشدى، تا آنكه دو بازوى پسر عمويت را گرفته، و برافراشتى، و او را بر ما سرورى و آقائى دادى و گفتى: من كنت مولاه فعلى مولاه.
آيا اين كارى كه كردى از جانب خودت بود، و يا از جانب خداوند عز و جل؟ !
پيامبر فرمود: سوگند به آن كه جز او خداوندى نيست، اين از جانب خدا بوده است!
حرث بن نعمان، پشت كرد و به سوى شتر خود مى‏رفت و مى‏گفت: اللهم انكان ما يقول محمد حقا فامطر علينا حجارة من السمآء او ائتنا بعذاب اليم [7]«بار پروردگارا اگر آنچه را كه محمد مى‏گويد، حق است، سنگى از آسمان
ص 129

‏بر ما ببار، و يا آنكه عذاب دردناكى براى ما بفرست.»
حرث بن نعمان، هنوز به شتر خود نرسيده بود كه خداوند سنگى از آسمان بر او زد، و آن سنگ بر سرش خود، و از دبرش خارج شد، و او را كشت، و خداوند عز و جل اين آيه را فرستاد:
سئل سآئل بعذاب واقع - الآيات. [8]
سبط ابن جوزى همين روايت را از تفسير ثعلبى، به همين كيفيت روايت كرده است، و در جواب رسول خدا به حرث بن نعمان بدين عبارت آورده است كه:
و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و قد احمرت عيناه: و الله الذى لا اله الا هو انه من الله و ليس منى. قالها ثلاثا. [9]
«رسول خدا در حاليكه دو چشمشان از غضب قرمز شده بود، گفتند: سوگند به خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست، از جانب خدا بوده است.و اين سوگند را رسول خدا سه بار تكرار كردند» .
روايت‌ أبوالفتوح‌ رازي‌ و كلمات‌ شيرين‌ و مسجّع‌ او در ولايت‌

ابو الفتوح رازى در تفسير خود، اين حديث را مفصلا از ثعلبى در تفسير «كشف و بيان‏» نقل كرده است.و نيز گويد كه چون حرث به سوى رسول الله آمد، آنحضرت در ميان مهاجر و انصار نشسته بود، و علاوه بر آن اعتراضات نيز گفت: يا محمد بيامدى، و ما را گفتى: سيصد و شصت معبود رها كنيد، و بگوئيد كه: خدا يكى است! بگفتيم! و گفتى كه: جهاد كنيد، و ما تلقى به قبول كرديم!
و در پايان قصه گويد: خداى تعالى سنگى از آسمان فرستاد، و بر سر او خورد، و او را همچنان بر جاى بكشت، و اين آيه را فرستاد:
سئل سآئل بعذاب واقع - للكافرين ليس له دافع.
حق تعالى رحمت فرستاد، او عذاب خواست.گفتند: چون تو را رحمت نافع نيست، كسى عذاب را از تو دافع نيست.
ليس له دافع من الله ذى المعارج.
من ولايتى فرستادم كه كمال دين و تمام نعمت در او بستم
اليوم اكملت لكم

ص 130

دينكم.
خداوند اين كمال طفل بود، در بين اطفال، انمايش فرمودم [10] تا به ايمان به حد كمال رسيد.
دين پنداشتى همچو او طفل بود، به ولايت اوش به حد كمال رسانيدم، كه:
اليوم اكملت لكم دينكم فكمل به الدين طردا و عكسا.
دين همچو طفل بود، به تبليغ بالغ شد.
كان طفلا كيحيى و عيسى، فصار بالاسلام كاملا قبل وقت الكمال، بالغا قبل وقت البلوغ.فصار الاسلام بولايته بالغا حد الكمال، لابسا بردة الجمال، مترديا بردآء الجلال، لما نصب له منبر من الرحال، و رفع عليه خير الرجال، نصب رسول الله ارحلا، و رفع عليه رجلا، و ضمه الى صدره، و فتح فاه بنشر ذكره، و كسر سوق اعدائه باعلائه، و اخذه بيده، و وقفه عند خده [11] ، و جر على اعدائه رجلا بل اجلا، و جزمهم جزما و خجلا، و جرهم جرا.فالمنبر منصوب و صاحبه مرفوع، فالمنبر منصوب صورة و معنى، و صاحبه مرفوع حقيقة و فحوى، و هو مرفوع و عدوه منصوب، و هو رافع، و عدوه ناصب.
ليت‏شعرى: عدوه ناصب ام منصوب؟ ! ناصب اللقب، منصوب المذهب.
فيا عجبا من ناصب هو منصوب.در اين كلمات، حركات اعراب و بنا گفته شد، اگر كسى تامل كند. [12]
ص 131

ابن شهرآشوب در «مناقب‏» خود، قضيه حرث بن نعمان را به همين گونه‏اى كه آورديم، از ابو عبيد، و ثعلبى، و نقاش، و سفيان بن عيينه و رازى [13] ، و قزوينى، و نيشاربورى، و طبرسى، و طوسى از تفاسير آنها نقل كرده است، و در پايان گويد: و در كتاب «شرح الاخبار» آمده است كه: در اينحال اين آيه فرود آمد:
افبعذابنا يستعجلون. [14]
و ابو نعيم فضل بن دكين روايت كرده است.
اشعار عوني‌ و روايت‌ أبوالقاسم‌ حَسكاني‌ در آيۀ سأل‌ سائل‌

و عونى در اين باره گويد:

يقول رسول الله هذا لامتى هو اليوم مولى رب ما قلت فاسمع 1

فقام جحود ذو شقاق منافق ينادى رسول الله من قلب موجع 2

اعن ربنا هذا ام انت اخترعته فقال: معاذ الله لست‏بمبدع 3

فقال عدو الله: لا هم ان يكن كما قال حقا بى عذابا فاوقع 4

ص 132

فعوجل من افق السماء بكفره بجندلة فانكب ثاو بمصرع‏5 [15]

1- رسول خدا مى‏گفت: اين على بن ابيطالب، امروز براى امت من، مولى و صاحب اختيار است، و اى پروردگار من، آنچه را كه گفتم: بشنو و گواه باش!
2- در اينحال يك نفر مرد منكرى كه داراى شقاق و نفاق بود، برخاست، و از روى دل دردناك و اندوهگين خود رسول خدا را مخاطب نموده و بدين جمله ندا كرد:
3- آيا اين امر از طرف پروردگار ماست، و يا تو آنرا ابداع و اختراع نموده‏اى؟ ! و رسول خدا در پاسخ او گفت: من پناه مى‏برم به خدا، من از بدعت‏گذاران نيستم!
4- پس آن دشمن خدا گفت: اى پروردگار! اگر آنچه را كه محمد مى‏گويد، حق است، پس عذابى را به سوى من بفرست، و بر من قرار بده!
5- در اين حال از افق آسمان، به سبب كفرى كه ورزيده بود، سنگى به شتاب فرود آمد، و او را در محل افتادن و زمين خوردنش، به روى خود در انداخت، و در آنجا هلاك ساخت.
و حاكم حسكانى، اين واقعه را از پنج طريق روايت كرده است.
اول از ابو عبد الله شيرازى با سند متصل خود از سفيان بن عيينه از حضرت امام جعفر صادق از حضرت امام محمد باقر از حضرت امير المؤمنين عليه السلام. [16]
و نام آن مرد منكر و منافق را نعمان بن حرث فهرى آورده است.
دوم از جماعتى، از احمد بن محمد بن نصر بن جعفر ضبعى با سند خود، از سفيان بن عيينه از حضرت جعفر بن محمد از حضرت محمد بن على، از حضرت على بن
ص 133

‏الحسين عليهما السلام. [17]
سوم از تفسيرى عتيق از ابراهيم بن محمد كوفى با سند خود از جابر جعفى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام. [18]
چهارم از ابو الحسن فارسى، و از ابو محمد بن محمد بغدادى، هر دو با سند خود از سفيان بن سعيد، از منصور، از ربعى، از حذيفه بن يمان. [19]
و نام آن مرد منكر و منافق را نعمان بن منذر فهرى ذكر كرده است.و رجال اين حديث همگى صحيح و از ثقات معتمد هستند.
پنجم از عثمان از فرات بن ابراهيم كوفى با سند خود از سعيد بن ابى سعيد مقرى از ابو هريره [20] .
و شيخ الاسلام حموئى از شيخ عماد الدين عبد الحافظ بن بدران بن شبل مقدسى در شهر نابلس، اجازة از قاضى جمال الدين ابى القاسم بن عبد الصمد بن محمد انصارى، متصلا از ابو اسحق ثعلبى در تفسير خود از سفيان بن عيينه از حضرت جعفر بن محمد [21] از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است، و در اين روايت آمده است كه حرث بن نعمان فهرى، سوار ناقه خود شده، و در ابطح بر رسول خدا فرود آمد و چنين و چنان گفت، تا آخر روايت.و حموئى در پايان روايت گويد:
و ابطح محل سيل وسيعى است كه در آن ريزه‏هاى سنگ خرده موجود است، و مؤنث آن بطحاء است، و از آن اوصافى است كه موصوف آنها در عبارات انداخته مى‏شود، مثل راكب، و صاحب، و اورق، و اطلس.گفته
ص134

‏مى‏شود: تبطح السيل يعنى در بطحاء گسترده شده و آنرا فرا گرفت. [22]
و در «غاية المرام‏» اين حديث را از حموئى ابراهيم بن محمد بعين الفاظ آن ذكر كرده است. [23]
و شيخ محمد زرندى حنفى از ابو اسحق ثعلبى از تفسيرش، اين داستان را مفصلا آورده است. [24]
و ابن صباغ مالكى نيز از ثعلبى از تفسيرش آورده است. [25]
و در كتاب «سيرة النبوية‏» برهان الدين حلبى شافعى متوفى در سنه 1044 ذكر كرده است. [26]
گفتار أبوالسعود در شأن‌ نزول‌ آيۀ سأل‌ سائل‌

و ابو السعود در تفسير خود، در شان نزول اين آيه كريمه سال سائل گويد: يعنى خواهنده‏اى درخواست كرد، و طلب نمود، و او نضر بن حارث است كه از روى انكار و استهزاء گفت: ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السمآء او ائتنا بعذاب اليم.
و بعضى گفته‏اند: طلب كننده اين عذاب، ابو جهل بوده است در وقتيكه گفت:
اسقط علينا كسفا من السماء. [27]
و گفته‏اند: خواستار اين عذاب، حرث بن نعمان فهرى است، و داستان از اين قرار است كه: چون گفتار رسول خدا درباره على (رضى الله عنه) كه فرمود: من

ص135

‏كنت مولاه فعلى مولاه به او رسيد، گفت: بار خدايا اگر آنچه را كه محمد مى‏گويد حق است، سنگى از آسمان بر ما ببار!
چندان درنگ نكرد كه خداوند تعالى سنگى را بر او زد، كه بر مخش وارد شد، و از دبرش خارج گشت، و همان دم هلاك شد. [28]
و قرطبى در تفسير خود، در ذيل اين آيه گويد: قائل اين سؤال، نضر بن حارث است كه گفت: اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السمآء او ائتنا بعذاب اليم.
و سؤال او پذيرفته شد، و در روز جنگ بدر، صبرا كشته شد. [29]او و عقبة بن ابى معيط صبرا كشته شدند، و غير از اين دو نفر صبرا كشته نشدند.اين گفتار ابن عباس و مجاهد است.
و گفته شده است: سائل اين سوال حارث بن نعمان فهرى است، و داستان او از اينقرار است كه چون گفتار پيامبر درباره على بن ابيطالب: من كنت مولاه فعلى مولاه به او رسيد، سوار ناقه خود شده، و آمد تا به ابطح رسيد، و شتر خود را بخوابانيد و سپس گفت: يا محمد! تا آخرين اعتراض از اعتراضات خود را بيان كرد.[30]
علامه امينى اعتراض كننده به ولايت امير المؤمنين عليه السلام را كه از تفسير قرطبى نقل مى‏كند، او را نضر بن حارث ذكر كرده است، و سپس در تعليقه گويد: اين نضر، نضر بن حارث بن كلدة بن عبد مناف كلدرى است.و در اين حديث
ص136

تصحيفى به عمل آمده است، چون نضر در روز بدر بدست مسلمين اسير شد، و با رسول خدا شديد العداوة و دشمن سرسختى بود، و رسول خدا امر بكشتن او نمودند، و امير المؤمنين عليه السلام او را صبرا كشتند، همچنانكه در «سيره ابن هشام‏» ج 2 ص 286، و «تاريخ طبرى‏» ج 2 ص 286، و «تاريخ يعقوبى‏» ج 2 ص 34، و غيرها مذكور است. [31]
و از آنچه ما از تفسير قرطبى آورديم، معلوم مى‏شود كه: در حديث تصحيفى نيست، زيرا قرطبى اولا مى‏گويد: گوينده اين سؤال، نضر بن حارث است، كه در بدر كشته شد، و سپس مى‏گويد: بعضى گفته‏اند: گوينده اين سؤال، حارث بن نعمان فهرى است كه اعتراض به ولايت‏حضرت امير المؤمنين عليه السلام داشت.فعليهذا بين گفتار قرطبى و ساير مفسران، تفاوتى نيست.
بارى علاوه بر آنچه ما از اعيان عامه در اينجا راجع به شان نزول آيه معارج درباره منكر ولايت آورديم، علامه امينى از بسيارى از اعيان ديگر آنها نيز نقل مى‏كند، مانند حافظ ابو عبيد هروى در تفسير غريب القرآن، و ابو بكر نقاش موصلى در تفسير شفآء الصدور، و حاكم حسكانى در كتاب دعاة الهداة الى حق الموالاة، و شهاب‏الدين احمد دولت‏آبادى در كتاب هداية السعدآء، و سيد نور الدين حسنى سمهودى شافعى در كتاب جواهر النقدين، و شمس الدين شربينى قادرى شافعى در تفسير السراج المنير، و سيد جمال الدين شيرازى در كتاب الاربعين فى مناقب امير المؤمنين، و سيد ابن عيدروس حسينى يمنى در كتاب العقد النبوى و السر المصطفوى، و شيخ احمد بن باكثير مكى شافعى در كتاب وسيلة المال فى عد مناقب الال، و شيخ عبد الرحمن صفورى در كتاب نزهة، و سيد محمود بن محمد قادرى مدنى در كتاب «الصراط السوى فى مناقب النبى‏» ، و شمس الدين حنفى شافعى در شرح جامع الصغير سيوطى، و شيخ محمد صدر العالم در كتاب «معارج العلى فى مناقب المرتضى، و شيخ محمد محبوب العالم در تفسير شاهى، و شيخ احمد بن عبد القادر حفظى شافعى در ذخيرة المآل
ص137

‏فى شرح عقد جواهر اللآل، و سيد محمد بن اسمعيل يمانى در الروضة الندية فى شرح التحفة العلوية، و سيد مؤمن شبلنجى شافعى در نور الابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار، و شيخ محمد عبده مصرى در تفسير المنار.بطور كلى علامه امينى مجموعا از سى كتاب، حكايت كرده است[32]
سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام‏» از طريق عامه، دو حديث، و از طريق خاصه، شش حديث در شان نزول آيه سال سائل روايت كرده است. [33]
و علامه مجلسى در «بحار الانوار» ، از سه طريق: يكى از حاكم حسكانى در كتاب دعاة الهداة الى حق الموالاة، و دويمى از ثعلبى در تفسير خود، و سومى از صاحب كتاب النشر و الطى آورده است. [34] و[35] ابن‌ تيميّه‌ ، واقعۀ نزول‌ عذاب‌ را انكار دارد

بارى آنچه ما تفحص نموديم، هيچيك از علماء اسلام، داستان نزول آيه سال سائل بعذاب واقع را انكار نمى‏كند، غير از ابن تيميه حرانى، آن مرد بغيض و غليظ، و منكر، و زشتخو، و زشت‏زبان، و كوردل، و تاريك منظرى كه چنين كمر خود را بسته است، تا هر داستانى كه در آن فضيلتى از فضائل و منقبتى از مناقب سرور اوليآء امير مؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام باشد، انكار كند، و رد كند و ضعيف و مطرود بشمارد، و در روز روشن در برابر آفتاب جهانتاب، منكر روشنائى گردد، و با اصرار و ابرامى هر چه بيشتر اثبات عدم خورشيد و انغمار عالم را در ظلمت‏بنمايد.
ابن تيميه بدون هيچ پروائى با كمال وقاحت، در برابر علماء اسلام، و مورخان،

ص138

و ارباب حديث، و سير و تفسير، احاديث مسلمه مستفيضه را انكار مى‏كند، آنجا كه با مذهبش مساعد نباشد، و صريحا نسبت كذب و دروغ مى‏دهد، و شيعه را رافضى، و بيدين، و ملحد، و زنديق و كذاب و فاجر و باطل و مجوسى و يهودى مى‏خواند، و در هر صفحه از كتاب خود يكبار و چندين بار نسبت كذب مى‏دهد، و تهمت مى‏زند، و آيات قرآن را نيز بر مدعاى خود شاهد مى‏آورد.
عينا همانند حجاج بن يوسف ثقفى كه حافظ قرآن بود، و با قرآن استدلال مى‏كرد و آنرا طبق راى و هدف خود معنى مى‏نمود، و شيعيان امير المؤمنين عليه السلام را از اطراف و اكناف مى‏آورد و بر اساس آيه قرآن:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم
كه خود را اولوا الامر مى‏پنداشت، با آنها با قرآن محاجه مى‏كرد، و در زير تيغ بران و شمشير پرخون خود، خون آن افراد پاك و آن ستارگان تابناك را مى‏ريخت، و از كشته‏هاى شيعيان پشته‏ها ساخت.گويند هفتاد هزار نفر و بيشتر كشت.
ابن تيميه، معاصر بود با عالم جليل، و فقيه نبيل، افضل المتقدمين و المتاخرين، عالم، و متكلم، و حكيم، و مفسر و محدث، و فقيه و پاسدار دين و مذهب تشيع: علامه حلى: حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، كه ميلادش در يازده روز گذشته، و يا مانده از ماه رمضان سنه 648 هجرى [36] ، و رحلتش در شب شنبه بيست و يكم از ماه محرم الحرام سنه 726 واقع شد، [37] و تولد ابن تيميه در سال 661 و وفات او در سال 728 بوده است.يعنى درست تولد او پس از سيزده سال از تولد علامه، و وفاتش پس از دو سال از رحلت علامه بوده است.
ابن تيميه با علوم عقلى، همچون فلسفه و حكمت مخالف بود، و نيز با ارباب شهود و وجدان و عرفان و حقيقت مخالف بود، و در مواضع مكرره در كتاب خود
ص139

بر اين دو طايفه مى‏تازد.
يعنى نه از علوم عقلى و جولان انديشه بهره‏اى داشت، و نه از علوم باطنى و سرى و قلبى توشه‏اى برداشته بود، فلهذا صرفا به ظواهرى از كتاب و سنت‏بدون ادراك محتواى آنها دل بسته و بدان قانع شده، و همچون خوارج خشك، و بى‏محتوى، عالم و خلقت و دنيا و آخرت و خدا و شيطان و سعادت و شقاوت را با همان فكر و انديشه ساختگى تخيلى خود، بنا نهاده و بر طبق آن حكم خود را مجرى ساخته است.
او كتاب خود را كه به نام منهاج السنة فى نقض كلام الشيعة و القدرية است، در رد كتاب علامه حلى: منهاج الكرامة فى معرفة الامامة نوشته است.
علامه حلى كتاب «منهاج الكرامه‏» را در استدلال بر امامت على بن ابيطالب و افضليت آنحضرت از جميع خلايق بعد از رسول خدا، براى سلطان محمد خدابنده (الجايتو) نوشته است، و در آن كتاب از آيات قرآن و احاديث مسلمه در نزل اهل تسنن مطالبى را آورده است، كه جاى شك و ترديد نيست.
سلطان محمد خدابنده كه در اثر مباحثه علامه حلى در سال 707 هجرى با فقهاى بزرگ مذاهب اربعه تسنن (حنفى و حنبلى و شافعى و مالكى) و محكوم و مفحم شدن آنها، دانست كه حق با شيعيان و مذهب راستين در مكتب تشيع است، دست از مذهب ديرين خود برداشته، و شيعه شد، و به تمام امصار و شهرها نوشت تا در خطبه‏ها نام خلفاى ثلاثه را حذف كنند و نام على بن ابيطالب و ائمه دوازده گانه شيعه را ببرند، [38] و در مساجد و تكايا نام آن بزرگواران را كه فقهاى اهل بيت و امامان راستين هستند، بنگارند و نقش كنند، و رسميت مذهب‏
ص140

شيعه را اعلان نمايند.و اين حكم عملى شد، و به فرمان او كتيبه‏ها نقش شد و خطبه‏ها خوانده شد، و بر روى سكه‏ها، نام ائمه را نقش كردند.فلهذا بر روى دراهم و دنانيز دست مردم، نام آن واليان والامقام سكه زده شد، [39] و حتى در مسجد جامع اصفهان در قسمتى از زاويه شبستان معروف به شبستان خدابنده، در سه محل آن از جمله محراب، نام دوازده امام را به بهترين خط، و زيباترين طرز و نگار، و محكمترين صنعت گچ‏برى، چنان نقش كرده‏اند كه همين اكنون پس از هفت قرن باقى است، و مورد نظر و دقت و مطالعه اهل فن و صاحبان خرد و پويندگان حق و حقيقت قرار دارد.
موضوع قفل شده است