جمع بندی مختار چگونه کذاب شد؟!

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مختار چگونه کذاب شد؟!

[=Tahoma][=&quot]یکی از اصلی ترین اتهاماتی که به مختار نسبت داده می شود، اتهام کذاب (یعنی دروغگو) بودن اوست. برای بررسی پیشینه این اتهام و اینکه این سخن از کجا ناشی شده است، سری به روایات می زنیم. [/][/]
[=Tahoma][=&quot]نخستین سرنخ ها را می توان در ساز و کار روایت سازی آل زبیر جویید. چرا که این تبار اشتغال به جعل و روایت سازی داشتند تا آنجا که کتب مسلمانان مملو از روایات ایشان است. این خاندان با وجود 261 راوی[=&quot][1][/] گوی سبقت را از همه خاندانهای اسلامی ربوده و در میان خویش به یک بنگاه بزرگ و بی نظیر تولید و نشر حدیث تبدیل شده بودند. تا آنجا که شمار راویان این طایفه حتی از خاندان پیامبر یعنی بنی هاشم نیز بیشتر است. با توجه به رقابت مختار با آل زبیر، می توان این انگاره را در خود پرورید که شاید همین دستگاه زبیری بود که این سخن را به مختار نسبت داد. بدین منظور با تامل در گزارشهای تاریخی و با این احتمال به واکاوی ادعای کذاب بودن مختار می پردازیم.[/][/]
[=Tahoma][=&quot] و اما نخستین گزارش تاریخی که اتهام کذاب را به مختار در قالب روایی در آن ذکر شده، روایتی است از اسماء دختر ابوبکر و مادر عبدالله بن زبیر که با استناد به سخن پیامبر مدعی بود، که آن پیامبر فرمود: «يكون في ثقيف كذّاب و مبير»[=&quot][2][/]، «از ثقیف دو نفر ظهور می کنند یکی دروغگو و دیگری ویرانگر». اسماء در توضیح این حدیث چنین می افزاید: «دروغگو مختار بود و ویرانگر حجاج بن یوسف».[=&quot][3][/] گفتنی است این روایت را زمانی نقل می کند که حجاج بن یوسف به مکه حمله کرده و پسرش عبدالله را به قتل رسانده بود، و او با حجاج روبرو شده بود. البته حجاج نیز در پاسخ او گفت: تو پیر و خرفت شده ای.[=&quot][4][/] پس مشخص شد که این روایت نخستین بار از سوی یکی از زبیریان مطرح شده است. ناگفته نماند این روایت به همین سبک از زنی به نام، سلامة دختر حرّ «أسدی»[=&quot][5][/] یا «ازدی»[=&quot][6][/] نیز نقل شده است. اما به نظر می آید که او این سخن را به پیامبر نسبت داده است، چرا که گزارهاش تاریخی هیچ اشاره ای به اینکه او این سخن را از پیامبر شنیده باشد بدست نمی دهند و اینکه این روایت تنها از این دو زن یعنی اسماء دختر ابوبکر و سلامه دختر حر[=&quot][7][/] نقل شده است و دیگران از صحابه و بویژه از مردان کسی آن را بیان نکرده، موجب شک در این روایت است. از قلم نیافتد اینکه این «سلامه» خواهر شخصی به نام «خرشة بن حر»ّ است که از خرشه نیز در تاریخ یک روایت بیشتر نقل نشده است که روایت او نیز با سیره بزرگان صحابه مانند امام علی (ع) همخوانی ندارد. فراموش نشود که خرشه مشهور به «یتیم عمر بن خطاب» بود.[=&quot][8][/] خرشه از پیامبر(ص) چنین روایت کرده است: «ستكون بعدي فتنة، النائم فيها خير من اليقظان، و الجالس خير من القائم، و القائم فيها خير من الساعي، فمن أتت عليه فليمش بسيفه إلى صفاة فيضربها به فيكسره ...»، بعد از من فتنه به پا خواهد شد که اگر در آن فتنه کسی که خواب است از بیدار بهتر است و آنکه نشسته است از شرکت کنند برتر است و ...[=&quot][9][/]. شایان توجه است منظور شان از این فتنه جنگهای عصرامام علی (ع) بود.ناگفته نماند در رد این روایت، احادیثی از بزرگان صحابه به در منابع وجود دارد که کاملا با محتوای این رویات تناقض دارد. أبو ليلى غفاريّ، نقل می کند که از پیامبر شنیدم: « ستكون بعدي فتنة، فإذا كان ذلك فالزموا على بن أبى طالب، فإنه أول من يراني، و أول من يصافحنى يوم القيامة، هو الصديق الأكبر، و هو فاروق هذه الأمة، يفرق بين الحق و الباطل، و هو يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب المنافقين».[=&quot][10][/] «پس از من فتنه به پا خواهند شد و آنگاه بر شماست که از علی بن ابی طالب پیروی کنید چرا که او اول کسی است که مرا در قیامت خواهد دید و اولین کسی است که در آن روز با من احوالپرسی خواهد نمود و او ‏صدیق اکبر و فاروق امت اسلام است که بوسیله او می توان مرز حق و باطل را شناخت و اوست مهتر مومنان و دارایی و سرمایه مهتر منافقان است». شگفت آنکه این روایت در دو کتاب الاستیعاب و اسدالغابه از علمای به نام اهل سنت آمده است. [/][/]
[=Tahoma][=&quot]به هر حال با کندو کاوی که انجام شد، آنچه که آشکار شد این است که تک حدیث خرشه بن حر، دروغ از آب درآمد و این مطلب احتمال دروغ بودن حدیث خواهرش را نیز دور از ذهن نمی نماید، چرا که این دو معمولا در گزارشهای تاریخی نزد رسول الله جایگاهی نداشته اند تا از آن حضرت سخنی بشنوند و آنچه خرشه نقل کرده، سخن مفرد و تنهایی بود که کذب بودنش مشخص شد. [/][/]
[=Tahoma][=&quot]از اینها که بگذریم و به سخن اصلی برگردیم، این نکته گفتنی است که در روایت «يكون في ثقيف كذاب و مبير»[=&quot][11][/] هیچ اشاره ای به مصداق کذاب و مبیر نشده است. واین اسماء بود که از جانب خود، برای این روایت نمونه سازی می کند. جالب آنکه همین روایت از زبان اسماء به گونه دیگر و این بار با اضافه ای، نقل شده است. او می گوید از پیامبر شنیدم: «يخرج من ثقيف ثلاثة: كذاب و مبير و ذيّال».[/][=&quot][=&quot][12][/][/][=&quot] وی در مقام مصداق شماری، مختار را کذاب، و حجاج بن یوسف را مبیر معرفی می کند، و چون از نامبردن نفر سوم ناتوان می ماند، می گوید او در آینده ظهور خواهد کرد. فراموش نشود که این روایت در کتاب نعیم بن حماد نقل شده است، اما نکته جالب آنکه [/][=&quot]صاحب کنز المعمال این حدیث را به نقل از همین نعیم بن حماد این گونه نقل کرده است که : «یخرج من ثقیف ثلاثه: الکذاب، و الدجال و المبیر».[=&quot][13][/] [/][=&quot]تامل در این احادیث نوعی آشفتگی در نقل و اسناد این حدیث را ثابت می کند.[/][/]
[=Tahoma][=&quot]شگفت انگیز تر آنکه همین اسماء دختر ابوبکر در نقلی دیگر همین روایت را چنین بدست می دهد که[/][=&quot] از رسول الله شنيدم فرمود:« دو مرد باشند از ثقيف يكى قتال و يكى كذاب».[=&quot][14][/] در این روایت مختار حذف می شود و اعلام می شود کذاب مسیلمه بود و قتال حجاج بن یوسف.[=&quot][15][/] البته به نظر می آید در این کلام اشتباهی صورت گرفته است چرا که مسیلمه اصلا از ثقیف نبود بلکه از یمامه بود. و احتمالا این نمونه سازی از خرگوشی باشد نه از اسماء دختر ابوبکر. [/][/]
[=Tahoma][=&quot]برای بار چندم این روایت به سبکی دیگر از همین اسماء بدین گونه آمده است: رسول اللّه قال: «يخرج من ثقيف كذّابان، الآخر منهم أشرّ من الأول، و هو المبير».[=&quot][16][/] دو نفر از طایفه ثقیف ظهور خواهند کرد که دومی ایشان از اولی بدتر است و او ویرانگر است. این روایت بدون هیچ توضیح و معرفی مصداق در کتاب بخاری نیز بدین گونه آمده است: «یخرج من الثقیف مبیر و کذاب».[=&quot][17][/] [/][=&quot]در اینجا مبیر به معنای ویرانگر بر کذاب به معنای دروغگو پیشی گرفته است در حالی که اگر مبیر حجاج بن یوسف باشد، او پنج سال بعد از شهادت مختار ظهور نمود.[/][/]
[=Tahoma][=&quot]یک دقیقه اینکه، این روایت به شکل دیگری و کاملا متمایز در سبل الهدی و از زبان پسر عمر نیز نقل شده است: و روى الطبراني في الكبير عن ابن عمر رضي اللّه عنهما أن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم قال: «يخرج من المدينة مبير و كذّاب».[=&quot][18][/] در اینجا به جای ثقیف که منظور طائف است، از شهر مدینه نام برده شده است و البته مصداق روایت نیز مشخص نیست. گفتنی است که نگارنده این روایت را در کتاب طبرانی نیافت. اما از آشفتگی های روایت اسماء که بگذریم، بالاخره معلوم نشد ذیال کیست؟[/][/] و اسماء خود نیز نمی دانست که چه کسی را ذیال بنامد.
[=Tahoma][=&quot] یک نکته گفتنی است و آن اینکه، زمانی که حضرت علی در شان اهل کوفه نفرین کرد، و برای ایشان درخواست عذاب کرد، برای نخستین بار «ذیال» را نام برد. چرا که روایت اسماء به سال 73 برمی گردد اما روایت حضرت علی مربوط به سال 40 هجری سات. ذیال حقیقتی بود که بعدها آشکار شد چرا که ذیال یعنی مردی که لباس (دامن) بلندی برای فخر فروشی می پوشد و این حجاج بود که این چنین لباسی می پوشید. و البته از سخن امام علی (ع) بر می آید که این سخن پیامبر نبود بلکه یک پیشگویی از حضرت علی بود و هیچگاه آن حضرت علی این سخن خود را مستند به رسول الله نکردند.[=&quot][19][/]امير المؤمنين على (ع) اهل كوفه را چنین خطاب کرد كه خداوندا چنانكه من ايشان را به امين داشتم، و با من خيانت كردند، و من ايشان را نصيحت كردم، و ايشان با من كيد كردند، پس بر ايشان مسلط گردان جوان ثقيف را كه دامن دراز باشد.[/][/]
[=Tahoma][=&quot]در پایان پس از بررسی روایت کذاب بودن مختار، چنین بر می آید که این روایت را یکی از آل زبیر، یعنی همسر زبیر ساخته است و به پیامبر نسبت داده است در حالی که این روایت از هیچ کس دیگری شنیده نشده بود. به نظر می آید که این روایت را آل زبیر پیش از این نیز برای مقاصد سیاسی خود، مورد بهره برداری علیه مختار قرار داده بودند تا بدین گونه پیروان مختار را از گرد او بپراکنند. شایسته درنگ است که آل زبیر در بیان مقاصد خود از عایشه همسر پیامبر نیز استفاده می کردند تا آنجا که آنها در لوای همین انتساب به عایشه، روایات را جعل و اشاعه می کردند و برخی از روایات را به او و شماری را به پدرشان زبیر بن عوام منتسب می کردند.[/][=&quot] بدین گونه مختار نیز چون بسیاری از شخصیتهای سرشناس تاریخ اسلام در کمند جعلیات آل زبیر گرفتار می آید و به کذاب منتسب می گردد. [/][/]


[=Tahoma][=&quot][=&quot][1][/][/][=&quot] - برای آشنایی با راویان آل زبیر نک: محمد رضا غضنفری، « گزارش آماری درباره راویان آل زبیر و همسران و موالی آنان » ،نامه تاریخ پژوهان ، شماره 18، تابستان 1388 ؛ خاندان شناسی زبیریان، فصلنامه تاریخ اسلام دانشگاه باقرالعلوم قم؛ نقش آل زبیر در تدوین سیره نبوی، محمد رضا هدایت پناه.[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][2][/][/][=&quot] - الاستيعاب،ج‏3،ص:909؛ أسدالغابة،ج‏3،ص:141؛ الأنساب،ج‏3،ص:140؛ أنساب‏ الأشراف،ج‏13،ص:404؛ تاريخ ‏الإسلام،ج‏5،ص:226؛ الطبقات‏ الكبرى،ج‏8،ص:200.[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][3][/][/][=&quot] - الاستيعاب،ج‏3،ص:909؛ أسدالغابة،ج‏3،ص:141؛ الأنساب،ج‏3،ص:140؛ أنساب ‏الأشراف،ج‏13،ص:404؛ تاريخ‏ الإسلام،ج‏5،ص:226؛ الطبقات‏الكبرى،ج‏8،ص:200.[/][/]

[=Tahoma][=&quot][4][/][=&quot] - [/][=&quot] البداية والنهاية،ج‏8،ص:344[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][5][/][/][=&quot] - الاستيعاب،ج‏4،ص:1860[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][6][/][/][=&quot] - أسدالغابة،ج‏6،ص:144[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][7][/][/][=&quot] - این حر ربطی به حر بن یزید ریاحی شهید کربلا ندارد.[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][8][/][/][=&quot] - تاريخ‏ الإسلام،ج‏5،ص:317[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][9][/][/][=&quot] - أسدالغابة،ج‏1،ص:605[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][10][/][/][=&quot] - الاستيعاب،ج‏4،ص:1744؛ أسدالغابة،ج‏5،ص:270[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][11][/][/][=&quot] - الاستيعاب،ج‏4،ص:1860[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][12][/][/][=&quot] - تاريخ مدينة دمشق، ج‏69، ص 25؛ کتاب الفتن، نعیم بن حماد مروزی، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 1414/1993، ص 75؛ بغية الطلب فى تاريخ حلب، ج‏5، ص: 2046[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][13][/][/][=&quot] - کنز العمال، متقی هندی، تحقیق شیخ صفوه السقا، بیروت، موسسه الرساله، ج 14، صص 201، 202؛ [/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][14][/][/][=&quot] - شرف‏النبى، ابو سعيد واعظ خرگوشى (د 406ق)، تحقيق محمد روشن، تهران، بابك، 1361ش، ص 393.[/][/]

[=Tahoma][=&quot][=&quot][15][/][/][=&quot] - شرف ‏النبى، ابو سعيد واعظ خرگوشى (د 406ق)، تحقيق محمد روشن، تهران، بابك، 1361ش، ص 393.[/][/]

[=Tahoma][=&quot][16][/][=&quot] -[/][=&quot] سبل الهدى و الرشاد في سيرة خير العباد ،ج‏10،ص:122؛ الطبقات الكبرى ،ج‏8،ص:200؛ و ج‏11،ص:112، مسند احمد، بیروت ، دارصادر، ج 6، ص 351؛ [/][=&quot]مستدرک حاکم نیشابوری، با اشراف یوسف عبدالرحمن مرعشلی، ج 4، ص 526؛ [/][/]

[=Tahoma][=&quot][17][/][=&quot] - بخاری، تاریخ کبیر، دیاربکر، مکتبه الاسلامیه، ج 4، ص 348، [/][/]

[=Tahoma][=&quot][18][/][=&quot] -[/][=&quot] سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، محمد بن يوسف الصالحى الشامى(م 942)، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1414/1993،ج‏10،ص:122[/][/]

[=Tahoma][=&quot][19][/][=&quot] -[/][=&quot] إمتاع‏ الأسماع،ج‏12،ص:257؛ البداية والنهاية،ج‏6،ص:238؛ و ج‏9،ص:132؛ التذكرة الحمدونية، ج‏9، ص: 247؛ تاريخ مدينة دمشق، ج‏12، صص: 169- 168؛ شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 278؛ ابن کثیر، معجزات النبي ،ص:338؛ البلدان،ص:223[/][=&quot]؛[/][=&quot] مروج‏ الذهب،ج‏3،ص:142؛[/][/]

برچسب: 

[=&quot]دومین چیزی که سبب شد تا مختار کذاب نامیده شود، این بود که عبیدالله پسر حضرت علی (ع) در سپاه مصعب بود و مصعب به پشتوانه حضور عبیدالله در لشکرگاهش چنین می گفت که ای مردم مختار دروغ می گوید که به خونخواهی حسین بن علی قیام کرده است، چرا که برادر حسین بن علی(ع) یعنی عبیدالله اینجاست و حکومت را می خواهد. و اگر مختار راست می گوید حکومت را به او واگذار کند.[=&quot][1][=&quot]پس مختار کذاب است.
[=&quot]در تاریخ زندگی او گفته شده است که عبيد الله بن على از حجاز به كوفه و پيش مختار آمد و از[=&quot]او چيزى خواست. مختار چيزى نداد و پرسيد آيا از مهدى (محمد حنفیه) نامه اى آورده‏اى. گفت: نه. چند روزى او را زندانى و سپس آزاد كرد و گفت: از پيش ما برو. و عبيد الله از مختار گريخت و به بصره پيش مصعب بن زبير رفت و به خانه دايى خود نعيم بن مسعود تميمى نهشلى فرود آمد. مصعب دستور داد صد هزار درم به او پرداختند. مصعب بن زبير دستور داد مردم براى جنگ با دشمن خود (يعنى مختار) آماده شوند و زمانى را براى حركت معين كرد و در جايى پايگاه قرار داد و سپس از همان پايگاه حركت كرد و بر بصره عبيد الله بن عمر بن عبيد الله بن معمر را گماشت. وقتی مصعب حركت كرد، عبيد الله بن على از همراهى با او خوددارى كرد و ميان دايى ‏هاى خويش ماند. ولى دايى بزرگش نعيم بن مسعود همراه مصعب حركت كرد. چون مصعب از بصره دور شد فرزندان سعد بن زيد منات بن تميم پيش عبيد الله آمدند و گفتند: ما هم دايى‏هاى تو هستيم و ما را هم در تو بهره و نصيبى است، پيش ما بيا كه دوست مى‏داريم تو را گرامى داريم. عبیدالله پذیرفت و پيش ايشان رفت. آنان او را ميان خود منزل دادند و [ می خواستند تا با او بر خلافت بیعت کنند] در حالى كه خود كراهت داشت با او به خلافت بيعت كردند. عبيد الله بن على مى‏گفت: شتاب مكنيد و اين كار را انجام مدهيد و آنان از پذيرش گفتارش خوددارى كردند [ و با او بیعت کردند]. اين خبر به اطلاع مصعب رسيد و موضوع را براى عبيد الله بن عمر بن عبيد الله بن معمر نوشت و او را ناتوان شمرد و گفت: چگونه از كارى كه در مورد عبيد الله بن على شده است بى‏ خبر مانده‏اى و چگونه آگاه نشده‏اى كه با او بيعت كرده‏اند. آن گاه مصعب دايى عبيد الله بن على را فراخواند و به او گفت: من تو را گرامى داشتم و در كارهاى ميان خودم و تو همواره نسبت به تو نيكى كردم چه چيز موجب شد در مورد خواهرزاده‏ات اين كار را انجام دهى و او را در بصره بگذارى كه مردم را بشوراند و نسبت به آنان خدعه و مكر ورزد. نعيم بن مسعود به خدا سوگند خورد كه اين كار را او انجام نداده و يك كلمه از اين داستان را نمى ‏داند. مصعب سخن او را پذيرفت و او را تصديق كرد. مصعب گفت: من براى عبيد الله بن عمر نامه نوشته‏ام و او را از غفلتى كه در اين مورد كرده است سرزنش كردم. نعيم بن مسعود گفت: هيچ كس نبايد موجب تحريك بيشتر او گردد، من خود اين موضوع را كفايت مى‏كنم و او را پيش تو مى‏آورم. نعيم حركت كرد و خود را به بصره رساند افراد خاندان حنظلة و عمرو بن تميم را جمع كرد و با آنان پيش افراد بنى سعد رفت و گفت: به خدا سوگند در اين كارى كه كرديد براى شما خيرى وجود ندارد و گويا مى ‏خواهيد تمام قبيله تيم را به هلاك اندازيد. خواهرزاده‏ام را به من بسپريد، آنان ساعتى يك ديگر را سرزنش‏[=&quot]كردند و سپس عبيد الله بن على را به او سپردند و او همراه عبيد الله بيرون آمد و پيش مصعب رفت. مصعب به عبيد الله گفت: اى برادر چه چيزى تو را به انجام اين كار واداشت؟ عبيد الله سوگند خورد كه به خدا قسم نه آن كار را مى ‏خواسته و نه از آن آگاه بوده است و گفت: من اين كار را خوش نداشتم و از پذيرش آن خوددارى كردم ولى آنان انجام دادند. مصعب او را تصديق كرد و از او پذيرفت. در اين هنگام مصعب به عباد حبطى فرمانده جلو داران سپاه خود دستور داد براى رويارويى با لشكرهاى مختار پيشروى كند. او حركت كرد عبيد الله بن على هم همراهش بود و چون به منطقه مذار رسيدند سپاهيان مختار هم فرا رسيدند و برابر ايشان فرود آمدند. ناگاه به لشكر مصعب شبيخون زدند و بيشتر افرادش را كشتند و فقط اندكى توانستند پراكنده بگريزند. عبيد الله بن على بن ابى طالب هم در آن شب كشته شد[=&quot].[=&quot][2] به هر روی او با مصعب بیعت کرد.[=&quot][3] برخی از مورخان مانند بلاذری معتقدند که سپاهیان مختار او را در مذار کشته اند.[=&quot][4] پس از این واقعه مصعب چنین ادعا می کرد که او را شیعیان پدرش به قتل رسانده اند.[=&quot][5] البته طبری این سخن را یک پندار از محمد بن عمر واقدی می داند.[=&quot][6] با این حال همدانی قتل عبیدالله را به یاران مختار نسبت می دهد.[=&quot][7] ابن سعد[=&quot][8] و ابوالفرج اصفهانی[=&quot][9] نیز این ادعا را پذیرفته اند. با اینکه برخی معتقد بودند عبیدالله در کربلا به شهادت رسیده است، اما مجلسی این سخن را رد می کند و می گوید مختار او را کشت.[=&quot][10] به هر حال او در مذار کشته شد.[=&quot][11] گفتنی است این عبیدالله در شمار پیشقراولان سپاه مصعب بود.[=&quot][12] در چگونگی قتل او ابن اعثم چنین گزارش کرده است که شخصی از کوفیان در حالی که او را نمی شناخت با ضربه ای که به شاه رگش زد او را از پای درآورد.[=&quot][13] از بین مورخین تنها مورخی که عبیدالله را از یاران مختار به حساب آورده، مسعودی است که به نظر می آید در عبارتش مسامحه است. [=&quot][14] [=&quot]قبر عبیدالله در روستای مزار واقع است.[=&quot][15] در پایان [=&quot]با درنگی در گزارشهای ذکر شده به نظر می رسد طبق حدیث امام علی (ع) او باید بدست یاران مصعب کشته شده باشد چرا که نقل امام در واقع در جایگاه توبیخ عبیدالله است. از سوی دیگر بیعت با عبیدالله از سوی برخی از بصریان می توانست دلیل خوبی برای کشتن او از سوی مصعب باشد، چرا که او رقیبی را حذف می کرد که با حذفش رقیب دیگرش یعنی مختار را نیز ترور شخصیت کرده بود.
[=&quot]با تامل در آنچه گفته شد، قتل عبیدالله بن علی بوسیله هر کسی که اتفاق افتاده باشد، کمک شایانی به جبهه زبیریان در کذاب نامیدن مختار نموده است.


[=&quot][1][=&quot] -[=&quot] تاريخ‏ اليعقوبى،ج‏2،ص:263

[=&quot][2][=&quot] -[=&quot] الطبقات‏ الكبرى،ج‏5،ص:88[=&quot]؛ [=&quot]الأعلام،ج‏4،ص:195

[=&quot][3][=&quot] - [=&quot]الغارات،ج‏1،ص:93

[=&quot][4][=&quot] - [=&quot]انساب الاشراف،[=&quot]‏زكار،ج‏2،ص:410

[=&quot][5][=&quot] -[=&quot] أنساب‏ الأشراف،ج‏6،ص:439

[=&quot][6][=&quot] -[=&quot] تاريخ‏ الطبري،ج‏5،ص:154

[=&quot][7][=&quot] - [=&quot]تاريخ‏ الطبري (صله تاریخ طبری)،ج‏11،ص:664

[=&quot][8][=&quot] - [=&quot]الطبقات‏ الكبرى،ج‏3،ص:14

[=&quot][9][=&quot] -[=&quot] مقاتل ‏الطالبيين،ص:92

[=&quot][10][=&quot] - [=&quot]بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ،ج‏45،ص:39

[=&quot][11][=&quot] -[=&quot] شذرات‏ الذهب،ج‏1،ص:293

[=&quot][12][=&quot] - [=&quot]تاريخ ‏الطبري،ج‏6،ص:115

[=&quot][13][=&quot] -[=&quot] الفتوح،ج‏6،صص:289- 288

[=&quot][14][=&quot] -[=&quot] مروج ‏الذهب،ج‏3،ص:99

[=&quot][15][=&quot] - [=&quot]هروی، الاشارات الى معرفة الزيارات، ص: 71

موضوع قفل شده است