خاطراتی که اسیرمان می کنند

تب‌های اولیه

24 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خاطراتی که اسیرمان می کنند

سلام
من یک سوال دارم
برای چی بعضی خاطرات هستن که با اینکه خیلی بد هستن و اذیتمون می کنن، اما نمی تونیم رهاشون کنیم؟
فراموش نمی شن، با اینکه آزارمون می دن اما دوست داریم برگردیم مرورشون کنیم. یه جورایی از آزار دادن خودمون با این خاطرات لذت می بریم
یادآوریشون چند روز حالمون رو بد می کنه، اما بازهم بهشون فکر می کنیم. با عذاب دادن، خودمون رو به خاطر اونا تنبیه می کنیم؟ خاطراتی مثل یک اشتباه، شکست، مرگ یک عزیز که خودمون رو توش مقصر می دونیم
به مرور کردنشون معتاد می شیم، با اینکه افسرده مون می کنه

یعنی تو اعماق وجودمون دوست داریم اون روزها تکرار بشن؟
یا یه دلیل روانشناسی وجود داره؟
چطور این حالت رو از بین ببریم؟

با دعوت ویژه از جناب حامی

mahdiye;138489 نوشت:
سلام
من یک سوال دارم
برای چی بعضی خاطرات هستن که با اینکه خیلی بد هستن و اذیتمون می کنن، اما نمی تونیم رهاشون کنیم؟
فراموش نمی شن، با اینکه آزارمون می دن اما دوست داریم برگردیم مرورشون کنیم. یه جورایی از آزار دادن خودمون با این خاطرات لذت می بریم
یادآوریشون چند روز حالمون رو بد می کنه، اما بازهم بهشون فکر می کنیم. با عذاب دادن، خودمون رو به خاطر اونا تنبیه می کنیم؟ خاطراتی مثل یک اشتباه، شکست، مرگ یک عزیز که خودمون رو توش مقصر می دونیم
به مرور کردنشون معتاد می شیم، با اینکه افسرده مون می کنه

یعنی تو اعماق وجودمون دوست داریم اون روزها تکرار بشن؟
یا یه دلیل روانشناسی وجود داره؟
چطور این حالت رو از بین ببریم؟

با دعوت ویژه از جناب حامی




سلام
:Gol:
وقایعی توی زندگی ادم هستن که برخی تلخه و برخی شیرین
به اونایی که شیرینن کاری نداریم اما اونایی که تلخن !
دوست عزیزمون اشاره کردن به برخیشون یکی یکی برداشت خودمو میگم

به نظر من اشتباه رو هیچوقت نباید فراموش کرد باید به یادش بیفتید تا دوباره تکرارش نکنید
اما هیچوقت خودتون رو برای یک اشتباه چندین بار ملامت نکنید و ازش درس بگیرید.

اما شکست و مرگ یه عزیز
که میتونه شکست تو یه رابطه عاشقی باشه یا شکست در رسیدن به ی هدف خاص
در هر دوحالت به نظرم نباید زیاد یادشون کرد اما راه حل برای فراموشی این موارد اینه که یکبار برای همیشه بشینیم با خودمون خلوت کنیم و این موضوع رو حل کنیم و حتی برای رهایی از گذشته میتونیم یه سری شعارها و نوشته های جالب رو که فعلا حضور ذهن ندارم برای خودمون بنویسیم و جلوی چشم بزاریم تا ملکه ذهن بشه و کم کم به دست فراموشی سپرده بشه

درمورد مرگ عزیزان هم به نظرم کافیه اعتقادتون رو به قضا و قدر الهی افزایش بدید و
در همه این حالات فراموش نکنید که اینها همه گذشته و تمام شده و غصه خوردن و زیرورو کردن اونا چیزی رو عوض نمیکنه

البته باید بگم برای فراموش کردن هر چیز باید ابتدا اراده کنید و بخواین
من تو این سالهای زندگیم به این جمله بارها رسیدم که خواستن ، توانستن است
این به نظرم یک شعار نیست یک حقیقته بسیار کاربردیه.


منم منتظر استاد حامی هستم که بگن من اشتباه میکنم یا نه! و راهکارشون رو برای این موضوع ببینم:Gol:

سلام. البته من فکر نمی کنم خواستن توانستن است، اراده، اراده خداونده. ما فقط تلاش می کنیم، تا ببینیم خداوند چی می خواد.
اما اینکه بشینیم با خودمون خلوت کنیم، به نظرم راه حل فوق العاده ایست. برای من بارها پیش اومده که با خلوت کردن تا حد زیادی از فشار اون خاطره کم شده.
اما سوال اصلی من اینه: یعنی در عمق وجودمون دوست داریم اون وقایع تکرار بشن که اینطور به مرور کردنشون معتاد می شیم؟ :Gig:

سلام
به نظر من دو نوع خاطرات هستند كه مارو اذيت ميكنند
1-خاطرات گناهان،كه توبه هم انجام شده و ياد آوريش ايجاد عذاب وجدان مي كنه و انسان اذيت مي شه. راه حل براي اين شايد اين باشه كه از خداوند بخواهيم خاطرات و برامون به فراموشي بسپاره و به بهترين وجه مارو هدايت كنه
2-گاهي اوقات خاطراتي هستند كه ياد آوريشون به خاطر اين آدم و اذيت مي كنه كه انسان از دستش داده يعني ديگه تكرار نميشه.مثل از دست دادن عزيزان و .... بازم راه حلم براي اين موضوع اين كه وا گذارش كنيم به خداوند د و از خدا بخواهيم صير زيبا بهمون عطا كنند:Cheshmak:

mahdiye;138555 نوشت:

سلام. البته من فکر نمی کنم خواستن توانستن است، اراده، اراده خداونده. ما فقط تلاش می کنیم، تا ببینیم خداوند چی می خواد.

سلام و طاعاتتون قبول:Gol:
دوست عزیزم فکر نمیکنید اشباه متوجه شدید؟
یعنی خدا مارو به جبر افریده! توی همین سایت تایپیکی هست به نام جبر و اختیار میتونید مطالعه کنید امیدوارم بهتون کمک کنه.

اینکه دارم میگم خواستن توانستنه چون خودم بارها بهش رسیدم .اراده ما اول به خودمون بستگی داره.
ما از بدو تولدمون دارای اراده و اختیار هستیم .
به دنیا که میایم و ناتوانیم و نمیتونیم حرف بزنیم اراده میکنیم که با کلماتی دست و پاشکسته هدفون رو برسونیم . اول اراده میکنیم و سپس برای رسیدن به مقصدمون تلاش میکنیم.و همینطور که بزرگتر میشیم بارها و بارها برای رسیدن به اهدافمون تصمیم میگیریم و ارداه میکنیم تا بهشون برسیم .

اینکه بگیم خدا اراده میکنه ما چه کار انجام بدیم به نظر من اشتباهه اگر اینطوره پس گناهانی که انجام میدیم هم به ارداه خداست!!!!؟؟؟
اینکه بنشینیم تا ببینیم خدا چی میخواد بازم اشتباهه نشنیدیم که میگن از تو حرکت از خدا برکت!!
این معنیش چی متونه باشه جز اینکه تو ارداه کن تا خدا برای کمک به تو ارداه کنه
اما نباید فراموش کنیم فوق همه تصمیمات تصمیم خداست و ارداه او.

mahdiye;138555 نوشت:


اما سوال اصلی من اینه: یعنی در عمق وجودمون دوست داریم اون وقایع تکرار بشن که اینطور به مرور کردنشون معتاد می شیم؟ :Gig:

اره به نظر من در عمق وجودمون میخوایم که تکرار بشن .شاید در اون اتفاقات بد یه لذت خیلی کوچیک یا شادی خیلی کم باشه که دیگه برامون قابل دسترس نباشه .
مثلا کسی که در عشق شکست میخوره هرچند میدونه اون عشق اشتباه بوده و براش روزهای تلخی رو به بار اورده اما امکان داره در اون رابطه خاطرات شیرین بسیار اندکی باشه که فراموش کردنش سخته و همین موضوع هم اغلب در شکست های عاطفی باعث تباه کردن اینده میشه ._همین فکر کردن به خاطرات اندک ._
موفق باشید :Gol:

سلام.
یه حدیث قدسی هست که خداوند به حضرت داوود می فرماید: تو اراده می کنی و من هم اراده می کنم، اما آن چیزی اتفاق می افتد که من اراده کرده ام..( حدیث ادامه داره و نقل به مضمونه)
نه منظور من جبر نبود. منظورم اینه که ما تلاش می کنیم، خداوند توفیق می ده. خداوند که نعوذبالله ظالم نیست که ما بخواهیم کار خوبی انجام بدیم و جلومون رو بگیره، اگر هم جلومون رو بگیره حتما حکمتی وجود داشته.( شاید صلاح نبوده و ..)
انسان هم باید اندازه خودش بخواد. ما باید تلاش کنیم و رو به جلو حرکت کنیم، معنی از تو حرکت از خدا برکت همینه. یعنی ما تلاش می کنیم و خداوند هم نتیجه تلاش هامون رو چند برابر کنه. به نظر من اینکه اراده اراده خداونده اصلا به معنی جبر نیست. خداعاشق ماست چه سعادتی بالاترازاین؟!!!
کسی که عاشق کس دیگه ایه مگه بدشو می خواد؟
شاید منظورمو بد رسوندم. ولی فکر می کنم تو ادبیات ما چند تا ضرب المثل اشتباه هست که اینم یکیشه. منظور من ابدا جبر نبود، اصلا هم به جبر تام اعتقاد ندارم.!
***

صلات;138610 نوشت:
اره به نظر من در عمق وجودمون میخوایم که تکرار بشن .شاید در اون اتفاقات بد یه لذت خیلی کوچیک یا شادی خیلی کم باشه که دیگه برامون قابل دسترس نباشه . مثلا کسی که در عشق شکست میخوره هرچند میدونه اون عشق اشتباه بوده و براش روزهای تلخی رو به بار اورده اما امکان داره در اون رابطه خاطرات شیرین بسیار اندکی باشه که فراموش کردنش سخته و همین موضوع هم اغلب در شکست های عاطفی باعث تباه کردن اینده میشه ._همین فکر کردن به خاطرات اندک ._

موافقم. حالا که فکر میکنم می بینم همین طوره. حتی اون لذت ممکنه نیم درصد خوشی برامون داشته باشه، اما غصه اش هزار برابر باشه. بنابراین مرتب از اون خاطره ناراحت می شیم، اما طعم اون خوشی زیر زبون ذهنمون هست. مثلا دعوایی که توش حسابی کتک خوردیم ولی کسی برای میانجی گری اومده که همیشه دوست داشتیم باهاش هم صحبت بشیم.!
خیلی ممنون از کمکتون
***
ما همچنان منتظر جناب حامی هستیم

نقل قول:
-خاطرات گناهان،كه توبه هم انجام شده و ياد آوريش ايجاد عذاب وجدان مي كنه و انسان اذيت مي شه. راه حل براي اين شايد اين باشه كه از خداوند بخواهيم خاطرات و برامون به فراموشي بسپاره و به بهترين وجه مارو هدايت كنه

من دقیقا همین را میخواهم بدونم.
میگن پشیمونی از گناه خودش برای طی کردن مسیر توبه بسیار کار آمده.
اما یک سری خاطرات دارم که یادآوریشون رعشه به اندامم میندازه اما هر چه میکنم باز هم از ذهنم بیرون نمیرن.
تلاش برای فراموش کردن که دائمیه اما نمیشه،چاره دیگه داره؟

سلام.
خب پشیمونی با مرور مرتب خاطرات فرق داره. اشتباهات باید هر چند وقت یکبار از صنوق خاطراتمون در بیان تا یادمون چه اشتباهاتی کردیم و ازشون عبرت بگیریم. اما مرور مرتبشون یه جورایی ناامیدی می آره.
بعضی از خاطرات نه تنها فراموش نمی شن، بلکه حتی گاهی اوقات یه فیلم، یه مداحی، یه حرف، یا حتی یه نگاه آدمو به یادشون می اندازه و حالشو رو بد می کنه!
مسئله اینه چرا با این خاطرات خودمونو زجر می دیم؟ چرا نمی شه رهاش کنیم تا اینقدر اذیت نشیم؟
در مورد خاطرات گناه، حتی ممکنه فکر کردن زیاد به اون قضیه قبحش رو برای آدم از بین ببره.
واقعا فراموشی یه نعمته از جانب خدا

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
وای نگید تو رو خدا جناب مهدی
اگه فراموشی باشه اون وقت یادمون میره چیکار کردیم و دوباره تکرار میکنیم
حتی اگه به گناهمون فکر کنیم به پشیمونی بعدش هم فکر خواهیم کرد
من به شخصه آدم خاطره بازی هستم
خوب یا بد
عادت ندارم جایی میرم رو به روی لنز دوربین بایستم
اما تا دلتون بخواد عکاسی کردم نکنه یادم بره که چه احسای داشتم
ما آدم ها وقتی پیر بشیم دیگه چیزی جز خاطره هامون نداریم تصور کنید اون ها هم از یادمون بره
وای چقدر تر سناک
من حتی واسه این که یادم نره چه کسایی رو دوست دارم
روی یه مقوای بزرگ نوشتم و زدم توی اتاقم
پدر عزیزم یادم هست هستی پس دوستت دارم
مادر عزیزم
یادم هست هستی پس دوستت دارم
یادم هست
یادم هست
پس دوستت دارم
فراموشی شاید مرحم باشه اما درمان قطعی نخواهد بود رضایت خدا آرامشه
چیکاره به خاطره ها دارید

mahdiye;138555 نوشت:
سلام. البته من فکر نمی کنم خواستن توانستن است، اراده، اراده خداونده. ما فقط تلاش می کنیم، تا ببینیم خداوند چی می خواد.

دوست عزیز سلام
لطفا مجددا نوشته بالا رو بررسی کنید

اگر همه چیز انسان (منظور اعمال و رفتار و کردار و اخلاق و خواسته انسان) بر روی اراده خداوند باشد ، دیگر آفرینش انسان فاقد معنا میشود
خدا انسان را آفرید و به انسان اراده اعطا نمودند تا بر پایه این اراده اعمالش را از مرحله تصمیم به مرحله اجرا درآورد
مثال :
اگرگناهی از ما سر بزند و اراده ما فقط و فقط از آن خداوند باشد ...پش ما گناه نکرده ایم.....و این خواسته خدا بوده

نقطه مقابل آن : اگر کار خیر و نیکویی انجام دهیم که امتیازی ندارد چون خواسته ما نبوده بلکه اراده خداوند بوده است

پس این انسان است که هر چیزی که بخواهد می تواند بدست بیاورد ، خواه شر باشد خواه خیر
خواستن ، توانستن است با ذکر این نکته که یک زمانی ما تمام تلاشمون رو در راه انجام یک عمل شر بکار میبریم ولی مدام به سد مشکلات روبرو میشویم که اینجاست که خداوند از سر رحمن و رحیمش و مهربانی بی حد و وصفش کاری میکند که شاید این انسان گمراه به خود بیاید و از راه کج به راستی برود...اگر هم بر گناهش استفامت کند از لطف خداوند دور تر و دور تر میشود.

اما اینکه بشینیم با خودمون خلوت کنیم، به نظرم راه حل فوق العاده ایست. برای من بارها پیش اومده که با خلوت کردن تا حد زیادی از فشار اون خاطره کم شده.
اما سوال اصلی من اینه: یعنی در عمق وجودمون دوست داریم اون وقایع تکرار بشن که اینطور به مرور کردنشون معتاد می شیم؟ :gig:

ببینید اینکه خاطرات گذشته (چه خوب و چه بد) در ذهن و فکر ما مدام مرور میشوند هم جنبه مثبت دارند و هم جنبه منفی
اگر یادآوری عمل اشتباه گذشته ما باعث شود که ما از قدم برداشتن به سوی همان اشتباه منع شویم....خب این یادآوری خیر و خوب است ...عکس همین هم وجود دارد..

وجود خاطرات یکی از مهمترین نعمات خداوندی است که مثل تمامی نعمتهای خدا میتوان از آن به خوبی استفاده نمود و یا با استفاده غلط از آن دنیا و آخرت خود را تباه کنیم...

صلات;138610 نوشت:
خواستن توانستن است

سلام به همه شما بزرگواران کاربر و مهمان

به نظرم من خواستن توانستن است نیاز به توضیح دارد
بله ما مجبور نیستیم و خواست خدا این بوده که ما با اختیار و اراده و تلاش خود سرنوشتمون را رقم بزنیم.
اما
خواستن توانستن است را من این طور می گویم:
خواستن متناسب با امکانات و استعدادها و توانایی هایمان همراه با تلاش و کار، توانستن است.
چون ما خیلی چیزها را می خواهیم ولی چون خارج از ظرفیت ذهنی و روانی ما است به آن نمی رسیم به عنوان نمونه من میخوام ملاصدار یا دکتر حسابی بشم ولی استعدادش را ندارم نمی توانم
این شعار بدون توجه به قیدش که توضیح دادم منشا اضطراب های ما است. نمونه اش کنکوری های کمال گرا

اما سئوال
در خواستم اینه که بیشتر توضیح بدهید. تا بحث ها خلط نشود.
کدوم خاطرات را می فرمایید
1- خاطرات منفی ای که به تو خودآیند و اتوماتیک به سطح هشیاری و ضمیر هشیار ما می آیند.

2- یا خاطراتی که تلخ است و ما خودمان آن را به سطح هشیار می آوریم؟
اگر مرادتان قسمت دوم است
آیا این یادآری خاطرات تلخ با لذت فرد هم همراه است یا نه؟
اگر مورد خاصی منظورتان است مثال بزنید

سلام.

حامی;143030 نوشت:
من میخوام ملاصدار یا دکتر حسابی بشم ولی استعدادش را ندارم نمی توانم

موافق نیستم. (شوخی)
آرزوهای ما را از ما نگیرید.:Cheshmak:
من دوست ندارم ملاصدرا یا دکتر حسابی باشم. زیرا حدی که آنها داشتند مشخص است در حالیکه من ممکن است حد بالاتری پیدا کنم. :Gig:

حامی;143030 نوشت:
نمونه اش کنکوری های کمال گرا

اگر کسی کمال گرا نباشد که به هیچ جا نمی رسد.
پس اصل کمال گرایی نباید قاعدتاً اشکالی داشته باشد.
اشکال اینجا باید باشد که افراد کمال گرا، فقط به « خواستن کمالات » اکتفا بکنند و متناسب با آن کمالات، کار و تلاش جهادی انجام ندهند.
آن کسی اشتباه می کند که کمال گرا است اما اهل کار جهادی نیست.
«کمال گرایی » شرط لازم است نه کافی.

سلام. من با نظر جناب حامی راجع به خواستن توانستن است موافقم. منظور منم همین بود. اما فعلا کاری به این بحث ندارم. مشکل من همون خاطراته!
جناب حامی؛ من منظور شما رو راجع به اون دو نوع خاطرات نفهمیدم. یعنی سخت بود، اصلا تشخیص ندادم خاطرات من از کدوم نوعه!
مثلا خاطرات اشتباهات. برای من بعضی خاطرات هستن که با اینکه یادآوریشون اذیتم می کنه ولی بازم بهشون فکر می کنم. اونقدر فکر کردم که خودشون هم به سراغم میان.
یادآوریش برام لذت بخشه، اما یه لذت منفی. با یادآوریشون زجر می کشم، اما نمی تونم ترکش کنم. حتی با خودم می گم که اون ماجرا کاملا تموم شده، اما نمی تونم مرور اتفاقات اون موقع رو توی ذهنم متوقف کنم. یا اینکه گاهی حتی فکر می کنم اگر من اینجا این حرفو زده بودم ماجرا جور دیگه ای میشد و شروع می کنم به خلق ادامه داستان با تصورات خودم.
از نظر همه، همه چیز تموم شده، حتی از نظر خودم، فقط تو ذهنم تموم نمی شه. البته گاهی برای چند هفته این حالت متوقف می شه، بعد دوباره خودم به وجودش میارم. یه جورایی بهش معتاد شدم.
البته این حالت برای یه خاطره خاص وجود داره. راجع به چیزای دیگه زود فراموش می کنم، یعنی از اون فراموشی هایی که گاهی برای عبرت به یاد بیارم! اما این یکی یادم نمیره و سه سال هم درگیرم کرده!
یه جوری نیست که بگم چطوری بهش فکر نکنم، چون معمولا خودم به یاد خودم میارم. احساس می کنم از رنج دادن خودم با اون خاطره لذت می برم. و نمی دونم چرا؟

البته این یادآوریها تبعات بدی هم داره. مثلا چند وقت پیش، پشت سر هم مسائلی برام پیش می اومد که مرتب حس می کردم داره باعث میشه دوباره اون اتفاق بد گذشته بیافته. در حالی که شاید اصلا اینطور نبود. یه ضرب المثل هست که می گه: مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسه! منم اینجوری شده بودم.
من این حرف رو زدم. نکنه دوباره...
من این فکر رو کردم. نکنه دوباره...
من این مطلب رو نوشتم. نکنه دوباره...
من این کتاب رو خوندم. نکنه دوباره...
و این خیلی بده..!
و این ترس بزرگ زندگی منه که نکنه قدمی بردارم که دوباره اون اتفاقات بیافته.
البته شاید یه دلیل برای این مرور این باشه که هیچ وقت نتونستم خودمو از اون خاطره تخلیه کنم. من برای هیچ کس اون ماجرا رو کاملا تعریف نکردم. برای چند نفر از دوستای صمیمی ام چیزایی گفتم. اما بخش خیلی کمی اش رو. می خواستم بگم، اما نمی شد. یا آدم قابل اعتمادی نبود، یا اگر بود شرایطش نبود.

اهورانی;143015 نوشت:
فراموشی شاید مرحم باشه اما درمان قطعی نخواهد بود رضایت خدا آرامشه چیکاره به خاطره ها دارید

منظورم اون فراموشی نبود. منظورم فراموشی ای بود که ما رو اذیت نکنه. عبرت گرفتن در عین اینکه مرتب به خودمون موضوع رو یادآوری نکنیم.
بله مطمئنا رضای خدا آرامشه. :ok:

سلام
چون سرکار مهدیه شروع کتتده بحث بودند،قطعا باید به سوال ایشون اول برسن.
اما لطفا در مورد فراموشی خاطرات نوع اول که عنوان کردید هم بفرمایید.

با اجازه از کارشناس محترم یک پیشنهاد دارم برای سرکار مهدیه عزیز
تا اینجای بحث فهمیدم که خاطره ی بدی که شما در گذشته داشتید خیلی اذیت کننده بوده براتون که از تکرار اون میترسید و یاد آوری هایی که در ذهن شماست شاید تحلیل اون واقعه باشه و ترس ار تکرار مجدد اون.
یک سری اتفاقات توی زندگی ما هستن که نقش اصلی ر عهده خودمون است و یک سری دیگه که هر چقدر تلاش میکنیم جریان زندگی ما را به سمتی میبره.
یک پیشنهاد دارم ،یک بار برای همیشه اتفاقی که براتون افتاده را یک بار به صورت کامل بنویسید و از اول تحلیلش کنید کجاها شما موثر بودید کجاها شما هیچ نقشی نداشتید،حالا توی اون جاهایی که شما نقش داشتید چه کار باید میکردید که نکردید.
قسمتهایی خواهید یافت که شما در اون هیچ نقشی نداشتید و خواهید دید که بنا به تجربیات کنونی شما شاید کار دیگری میتونستید انجام بدهید اما در اون زمان بسته به توانایی و دانسته اون موقع سعی کردید بهترین انتخابها و رفتار ها را صورت بدید.
یک بار برای همیشه این تحلیل را انجام بدید و برای همه ی عمرتون از این خاطرات راحت بشید.

سلام. چند وقت پیش یه کاری کردم که تا حدود زیادی از اون فشار کم شد ولی تبعاتی هم داشت. یه بار نشستم با خودم فکر کردم که همه ماجرا رو برای یکی از عزیزانم که دوستش دارم و بهش اعتماد دارم تعریف می کنم. نمی دونم چرا، ولی بعد از این کار همه اون فکرای مزاحم از ذهنم رفت. برای عجیب بود که بعد از این همه مدت با یه فکر، آزاد شدم.
چند روز خیلی خوب بود. ولی همونطور که گفتم خودم معتاد به این مرورها شده بودم. دوباره برشون گردوندم. البته بعد از اون فکری که کرده بودم یه بار همون دوست عزیز و قابل اعتمادم رو دیدم، برخورد باهاش یه کم سخت بود. اون فکره انگار خیلی واقعی بود! وقتی دوستمو دیدم به نظرم اومد انگار واقعا اون بحث پیش اومده!

mahdiye;143107 نوشت:
من این حرف رو زدم. نکنه دوباره... من این فکر رو کردم. نکنه دوباره... من این مطلب رو نوشتم. نکنه دوباره... من این کتاب رو خوندم. نکنه دوباره...

اولش نوشتن راجع به این موضوع تو اسک دین هم یکی از این نکنه ها بود... از همون ریسمانهای سیاه و سفید!

سلام
ترجیح می دهم ادامه بحث خصوصی باشه اگر شما تمایل داشتید بحثها در این تاپیک ادامه می یابد

mahdiye;143440 نوشت:
اولش نوشتن راجع به این موضوع تو اسک دین هم یکی از این نکنه ها بود... از همون ریسمانهای سیاه و سفید!

با سلام و احترام

بنده هم توصیه می کنم مشکل تون رو به هیچ عنوان به صورت عمومی مطرح نکنید. (ضمنا برای دوستان تون هم اصلا تعریف نکنید، اگر چه شاید اولش حس کنید آروم شدین و... اما بعد مدت کوتاهی اضطراب ها و درگیریهای ذهنی تون بیشتر میشه.)

فقط یک مشاور متدین، رازدار، با تجربه و دلسوز هست که باید به تمام زوایای مشکل تون کاملا آگاه بشه تا بعد راهنمایی تون کنه.

حتما به صورت خصوصی با جناب حامی محترم درمیون بذارین.

امیدوارم هر چه زودتر مشکل تون حل بشه.
موفق باشید. :Gol:

سلام
با اجازه دوستان **** اگر در زندگی شما اتفاق ناخوشایندی افتاد که خودتون رو مقصر می دونستید فقط کافیه خودتون رو ببخشید و همین طور اون شخص یا اشخاصی که دلیل این اتفاق در زندگی شما بودند، برای خود من اتفاقی افتاد که تنها راه حلش همین بود و من تونستم به زندگی عادی برگردم(تنها با بخشیدن خودم و اون اشخاص )این طوری دیگه خاطرات بد نیستند و خنده دار به نظر می رسند، متشکرم .

موضوع قفل شده است