پرسش از استاد عرفان درباره رابطه خدا و بنده اش

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پرسش از استاد عرفان درباره رابطه خدا و بنده اش


سلام
این جناب عرفان :Gol:قبلنا بیشتر به ما سر می زدند...:Gig:
غرض چند تا سوال بود که تو ذهنم مونده بود گفتم اینجا مطرح کنم که هم بقیه از ایشان استفاده کنند! و هم فتح البابی بشه برای طرح سوالاتی که احیانا دوستان تو ذهنشون مونده و جواب نگرفته بایگانیش کردند...
تو دعای جوشن به این جمله که رسیدم معناشو نفهمیدم(البته نه اینکه بقیه رو فهمیدم, نه ظاهرا بقیه رو نفهمیدم که نفهمیدم, خدا رو شکر این یکی رو فهمیدم که نفهمیدم)
[="Red"]یا من یحول بین المرء و قلبه...[/]
المرء همون انسان یا تعبیر« من» از اوست. قلب هم تقریبا مترادف همین معناست...مطمئنا منظور جسم انسان و قلب او نیست...
ما معنای این تفکیک رو نفهمیدیم که خدا چطوری بین انسان و قلبش که باز هم منظور همون « من» انسان است, می خواهد حائل ایجاد کند!یک مثالی مصداقی هم بیان بشه خوبه ان شاءالله
.....

یعنی اگه خواسته باشی اراده کنی و به قلبت رجوع کنی، چه قدر طول میکشه؟
هیچی
خدا از این هم به تو نزدیکتره
یه عزیزی میگفت این مصداق اینه که میگن خدا از رگ گردنت بهت نزدیکتره
همون بزرگوار میگفت یعنی اگه از درون شروع کنی و خواسته با شی خدا رو بشناسی ، مقدمه اش خود شناسیه.
همون که میگن " من عرفه نفسه..."

ببخشید پا تو کفش بزرگترها کردیم
لطفا استاد عرفان شما جواب بدین

ashkan62;138269 نوشت:
یا من یحول بین المرء و قلبه...

سلام.
به نظر من، یعنی قبل از اینکه چیزی رو بخوای از قلبت بگذرونی، او میدونه.
قبل از اینکه قلب آدم (که مرکز حس یا درک آدم هست) چیزی رو درک کنه، او می دونه.

به نظرم ، این اسامی مبارکه ، تعبیراتی زیبا از همان بحث فلسفی-کلامی « علم خداوند » است.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

تاحضور استاد بزرگوار دیدم بد نیست باب مقدمه را بگشایم تا ایشان فر صت حضور بیابند.

برای شروع از آیات قران کریم که با همین مضامین میباشند وتفسیر علماء از این آیات استفاده میبریم .

معناى (قلب ) در قرآن كريم و توضيح درباره جمله : (ان الله يحول بين المرء و قبله )

و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون

(حيلوله ) به معناى حائل شدن در وسط دو چيز است ، و (قلب ) عضوى است معروف ، و ليكن بيشتر در قرآن كريم استعمال مى شود در آن چيزى كه آدمى بوسيله آن درك مى كند، و بوسيله آن احكام عواطف باطنيش را ظاهر و آشكار مى سازد مثلا حب و بغض ، خوف و رجاء، آرزو و اضطراب درونى و امثال آن را از خود بروز مى دهد، پس قلب آن چيزى است كه حكم مى كند و دوست مى دارد و دشمن مى دارد و مى ترسد و امى دوار مى شود و آرزو مى كند و خوشحال مى شود و اندوهناك مى گردد، وقتى معناى قلب اين باشد پس در حقيقت قلب همان جان آدمى است كه با قوا و عواطف باطنيه اى كه مجهز است به كارهاى حياتى خود مى پردازد. و انسان مانند ساير مخلوقات كه هر يك جزئى از عالم خلقت را تشكيل مى دهند مركب از اجزاى مختلف و مجهز به قوا و ابزارى است كه تابع وجود او است ، و او آنها را مالك است ، و در مقاصد وجود خود از همه آنها كار مى كشد، و اين اجزاء و قوا و ادوات همه با او مربوط و او حاكم بر همه آنها است ، و آن اجزاء را با همه كثرتى كه دارند و آن قوا و ادوات را با همه تعددى كه دارا هستند يكى مى كند، البته يك واحد تامى كه در عين وحدتش هم كار مى كند، و هم ترك مى كند، هم حركت مى كند و هم از حركت مى ايستد.
چيزى كه هست از آنجايى كه خداى سبحان آفريننده اين انسان و پديد آورنده يك - يك اجزاء وجود و ابعاض قوا و ادوات او است ، لذا خود او به يك يك اجزاء وجود وى و توابع اجزايش محيط است ، و بطور حقيقت همه آنها را مالك است ، و در آنها بهر صورت كه بخواهد تصرف مى كند، و از ملك خود و تصرفاتش هر مقدار كه بخواهد به خود انسان واگذار مى نمايد، و به او تمليك مى كند، پس خداى تعالى ميان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است ، بين او و قلبش ، بين او و گوشش ، بين او و چشمش ، بين او و بدنش و بين او و جانش ؛ و در آنها هم به نحو ايجاد تصرف مى كند،و هم به نحو مالك قرار دادن انسان ، كه هر مقدار از آن را به هر نحوى كه بخواهد به سود انسان تمليك مى كند، و هر مقدار را كه نخواهد نمى كند.
نظير انسان در اين مطلب ساير موجودات است ، چون هيچ موجودى نيست مگر اينكه ذاتى دارد، و نيز توابع ذاتى ، يعنى قوا و آثار و افعالى دارد، چيزى كه هست مالك حقيقى ذات آن و توابع ذاتش خدا است ، خدا است كه آن ذات و آن توابع ذات را به آن موجود تمليك كرده ، پس او ميان آن موجود و ميان ذاتش حائل است ، ميان آن موجود و توابع ذاتش و قوا و آثار و افعالش حايل است .
پس خداى سبحان حايل ميان آدمى و ميان قلب او است ، و انسان هر چه را كه دارد و بهر چيزى كه به نحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چيز نزديك تر و مربوطتر است ، همچنانكه فرموده : (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد).
از آنجا كه خدا مالك حقيقى تمام موجودات است و انسان به تمليك او مالك مى شود، پسخداوند ميان انسان و متعلقات او حائل و رابط است
آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: (و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه ) به همين حقيقت اشاره مى كند، پس خداى تعالى از آنجايى كه مالك حقيقى تمامى موجودات و از آن جمله انسان است ، و خود او كسى حقيقى نيست پس او از خود انسان به انسان و قوايى كه انسان مالك است نزديك تر است ، چون هر چه را كه انسان دارد خداى تعالى به او تمليك كرده ، پس او ميان وى و ميان مايملكش حائل و رابط است .

........................................................................ حق یارتان :roz:..........................................................................

ashkan62;138269 نوشت:

سلام

[="red"]یا من یحول بین المرء و قلبه...[/]
المرء همون انسان یا تعبیر« من» از اوست. قلب هم تقریبا مترادف همین معناست...مطمئنا منظور جسم انسان و قلب او نیست...
ما معنای این تفکیک رو نفهمیدیم که خدا چطوری بین انسان و قلبش که باز هم منظور همون « من» انسان است, می خواهد حائل ایجاد کند!یک مثالی مصداقی هم بیان بشه خوبه ان شاءالله
.....

سلام بر شما..

حضرت علی می فرماید خدا در اشياء است نه به ممازجت و خلط و خارج از اشياء نه به مباينت و کاملا جدا..

این یعنی همان بساطت در وجود است،به عبارتی وجود کمالی ان شئ در حق از نفس شما بسیط تر می باشد،نتیجتا به نفس از خودش نزدیکتر است،بساطت به کمال بر می گردد و چون خداوند، کمال وجود نفس را به صورت بسیط داراست نتیجتا از ان به خودش نزدیکتر است...این یعنی اینکه اگر تمام حدود را از نفس بر داریم ،انوقت ان نفس بساطت تام می گردد انوقت بر ذات حق قابل صدق است،نتیجتا کمال وجودی نفس در ذات حق هست و وجود نفس نیز ناظر به همین کمال است ،واز انجا که بساطت ان کمال در ذات حق بیشتر از بساطت وجودی مرتبه نفس می باشد نتیجتا انرا در بر می گیرد یا محیط به ان است واین یعنی نزدیکتر بودن ذات حق به هر چیز از نفس چیزها.......

نمی دونم مطلب را گرفتید یا نه.....همه بحث بر سر همین بسیط الحقیه کل اشیا می باشد...

یاحق

سلام
آنچه استاد گرامی و سید عرفان گفت, به نظزم در امکان این عمل بود, یک مثال می زنم ببینم آنچه سید و استاد گفتن رو فهمیدم یانه!
مثال عبور نور از شیشه پنجره! نور در شیشه است! ولی نه شیشه, نور است و نه نور, شیشه!
خدا در باطنی ترین باطن موجودات است. و از آنها آگاه تر به خودشان, شاید عبارت نزدیک تر هم می خواهد همین آگاهی بیشتر را برساند, نه حقیقت نزدیکتر به معنای فاصله بین دو نقطه...
ولی آنجه حقیر نفهمیدم امکان این عمل نبود!

••ostad••;138471 نوشت:
هيچ موجودى نيست مگر اينكه ذاتى دارد، و نيز توابع ذاتى ، يعنى قوا و آثار و افعالى دارد،

اگر قلب را عبارت الاخری ذات و نفس انسان هم ندانیم! سوال بنده این است که خدا چگونه بین انسان و اجزاء ذاتی او حائل می شود!خدا به لحاظ وجودی از من به نفسم آگاه تر است! به خاطر بساطتت وجودی که اقاسید به آن اشاره کردند!
ولی این تفکیک ذات به جورایی استحاله عقلی دارد!
اگر دوستان زیر دیپلم صحبت کنند و مثالی برای تقریب محسوسات به معقولات هم بزنند! بنده متشکر میشم.

ashkan62;138269 نوشت:

تو دعای جوشن به این جمله که رسیدم معناشو نفهمیدم(البته نه اینکه بقیه رو فهمیدم, نه ظاهرا بقیه رو نفهمیدم که نفهمیدم, خدا رو شکر این یکی رو فهمیدم که نفهمیدم)
یا من یحول بین المرء و قلبه...
المرء همون انسان یا تعبیر« من» از اوست. قلب هم تقریبا مترادف همین معناست...مطمئنا منظور جسم انسان و قلب او نیست...
ما معنای این تفکیک رو نفهمیدیم که خدا چطوری بین انسان و قلبش که باز هم منظور همون « من» انسان است, می خواهد حائل ایجاد کند!یک مثالی مصداقی هم بیان بشه خوبه ان شاءالله ...

جواب اول
از دوستانی که جواب گو بودند متشکرم و از همه دوستان درخواست دارم با این جوابها و نکات همراه شوند و به تبلیغ تاپیک بپردازند تا دیگران هم استفاده کنند.


توحید در خالقیت و قدرت انحصاری >

إنّ الله یحول بین المرء و قلبه ؛ خدا بین فرد و قلبش می باشد.
یکی از مطالبی که این جمله از دُرّ گرانبهاتر به ما القاء می کند خالقیت خداست آنهم به خاطر بسیار نزدیک بودن او و تسلط او بر وجود انسان، پس اوست که چون انسان را آفریده بهتر از همه ما را می شناسد و بر ما مسلط است.
و نتیجه این جمله سازنده اطمینان و اعتقاد به دستورات الهی می باشد.
اگر ما همیشه به یاد داشته باشیم که خدا خالق ماست و اوست که تنها قدرت عالم است،هرگز از اجرای اوامر او سر باز نمی زنیم و دغدغه ای به دل راه نخواهیم داد.
اگر او خالق است پس راه رشد ما را او می دادند و اگر اوست که قدرت بر خلق ما داشته پس قدرت بر مرگ و نیستی و نابودی ما هم دارد که خود در قرآنش گفته: " یحیی و یمیت " و " و هو علی کل شیء قدیر ".
اگر او قادر بر حق است پس چرا از کسی بترسیم و واهمه داشته باشیم،اگر قرار به ترس باشد خشم و سخط اوست که ترس دارد.
می بینید این جمله چقدر می تواند سازنده باشد در اینکه من نفس خود را به عبادت دعوت کنم و سرکشی اش را سرکوب نمایم؟

ashkan62;138718 نوشت:
اگر قلب را عبارت الاخری ذات و نفس انسان هم ندانیم! سوال بنده این است که خدا چگونه بین انسان و اجزاء ذاتی او حائل می شود!خدا به لحاظ وجودی از من به نفسم آگاه تر است! به خاطر بساطتت وجودی که اقاسید به آن اشاره کردند! ولی این تفکیک ذات به جورایی استحاله عقلی دارد! اگر دوستان زیر دیپلم صحبت کنند و مثالی برای تقریب محسوسات به معقولات هم بزنند! بنده متشکر میشم.

سلام
قلب را باید همان قوه دراکه انسان محسوب داشت . خوب این قوه دراکه می خواهد به المرء توجه کند و آنرا بیابد . اینجاست که خدا بین قلب و انسان حایل می شود یعنی اینکه :
1- خدا تعین بخش مرء است اگر او نباشد مرء نیست تا ادراک شود
2- انسان قبل از اینکه خود را بیابد خدا را می یابد
3- انسان قبل از اینکه خود را بشناسد خدا را می شناسد
4- انسان قبل از اینکه با قلبش خود را بیابد خدا را می یابد
و همه اینها به دلیل آنستکه :
ما جز حق و تجلیاتش را نمی یابیم .
حال بنگر ببین تو تویی یا اوست که در این تو جلوه کرده است ؟
والحمد لله

ashkan62;138718 نوشت:
سلام

اگر قلب را عبارت الاخری ذات و نفس انسان هم ندانیم! سوال بنده این است که خدا چگونه بین انسان و اجزاء ذاتی او حائل می شود!خدا به لحاظ وجودی از من به نفسم آگاه تر است! به خاطر بساطتت وجودی که اقاسید به آن اشاره کردند!
ولی این تفکیک ذات به جورایی استحاله عقلی دارد!
اگر دوستان زیر دیپلم صحبت کنند و مثالی برای تقریب محسوسات به معقولات هم بزنند! بنده متشکر میشم.

یا ستار..

با سلام خدمت شما..

هر چند این مثال کمی مخدوش است ولی برای ترقیب به ذهن بد نیست...

شما یک خط را در نظر داشته باشید ،این خط دارای یک جهت بیشتر نمی باشد،یعنی محدود به یک جهت می باشد،یعنی یک بعدی است،حال شما خط را در صفحه فرض نمایید،، صفحه یک جهت نسبت به خط بساطت پیدا نموده وانرا از یک بعد در اورده است ،نتیجتا صفحه دو بعدی ،محیط به خط است وانرا در خود هضم دارد ،پس خط چیزی جدا از خود صفحه نیست ،بلکه صفحه به لحاظ بساطتی که نسبت به خط دارد از ان به خودش نزدیکتر است،به عبارتی وجود خط چیزی خارج از وجود صفحه نیست،نتیجتا صفحه کاملا انرا در برگرفته و همه ذرات خط برای صفحه حاضر است و چیزی از خط برایش غایب نیست .....در حالی که فرض خود خط به تنهایی اجزایش که به صورت ممتد کشیده می شود برای یکدیگر حاضر نیستند بلکه هر نقطه از خط نسبت به نقطه بعدی محجوب است ولی هر نقطه به خودی خود در خط حاضر است و خط احاطه وجودی کامل به نقطه دارد....

ولی موجودات تک بعدی که در خط هستند هیچ درکی از موجود دوبعدی ندارند ،بلکه مقاطع یک بعدی از انها را درک می کنند،ولی موجودات دو بعدی احاطه تام و درک تام به موجودات یک بعدی خواهند داشت،به عبارتی موجود دو بعدی ابتدا خود را می یابد و به واسطه ان موجود یک بعدی را چون نسبت به ان کاملتر است و انرا در خود دارد،وموجود تک بعدی نیز برای درک وجود خود ابتدا باید مقاطع صفحه را درک کند و از ان پی به وجود خود به صورت مستقل ببرد...نتیجتا وجود صفحه از وجود خط به خودش نزدیکتر است...

البته در مثال مناقشه نیست ولی برای درک ذهنی بی فایده نیست....

یاحق

ashkan62;138269 نوشت:
یا من یحول بین المرء و قلبه...

ashkan62;138269 نوشت:
تو دعای جوشن به این جمله که رسیدم معناشو نفهمیدم(البته نه اینکه بقیه رو فهمیدم, نه ظاهرا بقیه رو نفهمیدم که نفهمیدم, خدا رو شکر این یکی رو فهمیدم که نفهمیدم)


جناب اشکان - صداقت به دانائی ارزش می بخشد.


اگر برای دانائی اصالتی بخواهیم در نظر بگیریم بدون شک میسر کننده این اصالت صداقت است.


و شما این اصالت را در گفتارتان دارید.


موفق باشید

یاحق

اللَّهُ الصَّمَدُ

آیه «الله الصّمد»: بحار، جلد3 ص263- 264: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) عَنِ التَّوْحِيدِ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَد»....: از امام زین العابدین(ع) دربارۀ توحید سؤال کردند. فرمود: خداوند می دانست که در آخرالزّمان گروه هائی می آیند که در علم متعمّق (عمیق رونده، شکافنده، ژرفنگر) می شوند، خداوند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَد را (برای آنان) نازل کرده است.

لفظ صمد در سورۀ توحید و معنی آن، در دو قرن اوّل اسلام سرگذشت ویژه ای دارد: معنی اصلی آن یعنی «قرص»، «توپُر»، «بدون جوف». اما پیامبر اکرم(ص) و ائمّه(ع) ذهن مردم را به معنائی که لازمۀ معنی اصلی است سوق می دادند از قبیل:

1- صمد: بی نیاز

2- صمد: آن که نیازمندان به او پناه می برند.

3- صمد: هر دو معنی بالا، بی نیازی که نیازمندان به او پناه می برند.

در عین حال گاهی در حضور افراد خاص به معنی اصلی نیز اشارت می کردند:

بحار، ج3 ص223: قَالَ الْبَاقِرُ (ع): وَ حَدَّثَنِي أَبِي زَيْنُ الْعَابِدِينَ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) أَنَّهُ قَالَ: الصَّمَدُ: الَّذِي لَا جَوْفَ لَه...: امام باقر(ع) فرمود: پدرم زین العابدین از پدرش حسین بن علی(ع) نقل کرد که امام حسین(ع) فرمود: صمد یعنی چیزی که جوف ندارد.

همان، ص220 ذیل حدیث 9: فَقُلْتُ: مَا الصَّمَدُ؟ فَقَالَ: الَّذِي لَيْسَ بِمُجَوَّفٍ: محمدبن مسلم می گوید: به امام صادق(ع) گفتم: صمد چیست؟ فرمود: آن که مجوّف نیست.
همان، حدیث 7: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ (ع)- وَ سُئِلَ عَنِ الصَّمَدِ- فَقَالَ: الصَّمَدُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ: از امام کاظم(ع) معنی صمد را پرسیدند، فرمود: صمد آن است که جوف نداشته باشد. (تو خالی نیست)

حامد;138862 نوشت:
ما جز حق و تجلیاتش را نمی یابیم .
حال بنگر ببین تو تویی یا اوست که در این تو جلوه کرده است ؟

سلام
ابتدائا حضور استاد عزیز رو ارج می نهم:Gol:
مسلما من, من هستم, با همه خصوصیات ممکن و مظلمة الذات + وام دار بودن این وجود به ذات اقدس الاهی! استاد اینکه من بتوانم تجلی گاه ذات اقدس باشم! مانع از این نیست که من خصوصیات ممکن خود را زا دست بدهم!
متاسفانه بیان من خیلی ناقص است! سوال بنده این است که(و لو سلمنا که ما به قول آقا سید در صفحه هستی از هستی جدا نیستیم, و از تجلیات ذات اقدس الاهی باشیم) که خدا چگونه بین من و جزء من(اگر نگوییم همه ذات) حائل می شود.
یعنی بودن ما در صفحع هستی و تجلیات ذات اقدس الاهی! دلیل نمی شود این بینونیت توجیه شود.

ashkan62;138983 نوشت:
یعنی بودن ما در صفحع هستی و تجلیات ذات اقدس الاهی! دلیل نمی شود این بینونیت توجیه شود.

سلام
فکر نمی کنم اینجا کسی در صدد توجیه چیزی باشد بلکه در صدد تبیین هستیم
اگر خود را مظلمه می بینید لایق به نسبت یافتن به حق نیستید
اگر خود را سراپا نور یافتید آنگاه لایق به اویید
اما حقیقت آنستکه مهم نیست شما و من خود را چطور ببینیم بلکه مهم آنستکه در متن هستی چیزی جز حق و تجلیاتش نیست و او خود و تجلیاتش را همه نور می داند : الله نور السماوات والارض یعنی سماوات و ارض نوری دارند بلکه نورند و نورشان تجلی حق بودنشان است و همچنانکه آسمان و زمین آفاقی داریم آسمان و زمین انفسی هم داریم که همان جسم و جان ماست پس الله نور جسمنا و روحنا .
تمام اهتمام شرع مقدس آنستکه انسان را به نور حقانی خود آگاه کند و تمام دستورات ظاهری و باطنی اش هم برای همین است .
والحمد لله

حامد;139008 نوشت:
سلام
فکر نمی کنم اینجا کسی در صدد توجیه چیزی باشد بلکه در صدد تبیین هستیم
اگر خود را مظلمه می بینید لایق به نسبت یافتن به حق نیستید

سلام
استاد! منظور از توجیه در اینجا عدم تسلط و فقدان دلیل نیست! ناراحت مشوید.
بحث مظلمة الذات بودن انسان و حقیقت عقل رو قبلا بحث کردیم! و چون کسی مناقشه نکرد ما جمل بر صحت مدعای خود کردیم!
من گفتم ما اصالتا مظلمة الذات هستیم و نور خدا عارض بر ما میشه

ashkan62;139078 نوشت:
بحث مظلمة الذات بودن انسان و حقیقت عقل رو قبلا بحث کردیم! و چون کسی مناقشه نکرد ما جمل بر صحت مدعای خود کردیم! من گفتم ما اصالتا مظلمة الذات هستیم و نور خدا عارض بر ما میشه

سلام
معنای عارض شدن نور خدا بر ما اینستکه ما قبل از نور خدا چیزی هستیم و آنوقت نور خدا مارا روشن می کند در حالیکه مظلمه الذات بودن به معنای فانی بودن ذات و صفات و افعال در حق است و به تعبیر دیگر ما از جهت خود بودنمان نیستیم اما از جهت تجلی حق بودن هستیم پس اینجا یگ نگاه غلط اساسی وجود دارد و آن اینستکه ما بخاطر نامگذاری و یک سری توهمات و خیالاتی که دلیل و برهان نیز آنرا تایید نمی کند برای یک حقیقت خارجی ( خودمان ) یک شخصیت وهمانی درست کرده ایم و همه شون را بدان منسوب می سازیم در حالیکه در خارج جز حق و ظهوراتش نیست پس آن حقیقت خارجی ( خودمان ) مظهر و مجلایی از حقیقت است که وجودش عین ربط به حق است . پس آن مظلمه الذات شخصیت وهمانی است که ما با خیال خود برایش ساختیم بلکه برای کل عالم امکانی یک چنین شخصیت مجعولی در خیال و وهم خود درست کردیم به همین خاطر است که امیر مومنان علی علیه السلام راه رسیدن به حقیقت را محو موهومات می داند :
قال امیر المومنین ع لکمیل : الحقیقه محو الموهوم و صحو المعلوم
حقیقت آنستکه موهومات محو و معلوم ، صاف و بی غش شود
والحمد لله

جواب دوم
یکی از نکاتی که ذهن اغلب افراد را در طول روز به خود جلب می نماید ارتباطشان با خدای عالم و نحوه ی آن است.شاید کسانی نسبت به این ارتباط ناامید باشند و کسانی به امید بیش از حد دل بسته اند.

دومین نکته ای که جمله " الله یحول بین المرء و قلبه ؛ خدا بین فرد و قلب او، جای دارد " به ما می فهماند، این است که:
بنده من تو چندان که تصور می کنی از من دور نیستی، از اینکه دعاهای تو را می شنوم یا نه؟
عبادات تو را می بینم یا نه؟
نگران نباش.
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ؛(بقره/186)
هنگامى كه بندگانم از تو درباره من بپرسند ، [بگو :] يقيناً من نزديكم ، دعاى دعا كننده را زمانى كه مرا بخواند اجابت مى‏كنم ؛ پس بايد دعوتم را بپذيرند و به من ايمان آورند ، تا [به حقّ و حقيقت] راه يابند [و به مقصد اعلى برسند].
پس کسی که از ایجاد ارتباط با خدای عالم ناامید است به این اشاره امید پیدا می کند و شادابی در عبادت را به دست می آورد.
نشاط و شادابی در عبادت و دعا موجب نزدیکی بندگان به خالق مهربان و رازق هستی بخش، می گردد و این است همان چیزی که خدا می خواهد.
وقتی بنده خودش را به خدای عالم نزدیک حس کند و بفهمد آنقدر هم که تصور می کرده از خدا دور نیست و می تواند به ذات باری تعالی نزدیک شود، به این شکل است که ایمانش تقویت می گردد.

ashkan62;138983 نوشت:
اینکه من بتوانم تجلی گاه ذات اقدس باشم!

سلام بر شما
در خصوص بحث تجلي و اينكه آيا همان خلقت مطرح در اديان است يا منظور ديگري در كار هست! رجوع به اين تاپيك و پيگيري مباحث آن توصيه مي شود:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=13336

ashkan62;138983 نوشت:
سوال بنده این است که(و لو سلمنا که ما به قول آقا سید در صفحه هستی از هستی جدا نیستیم, و از تجلیات ذات اقدس الاهی باشیم) که خدا چگونه بین من و جزء من(اگر نگوییم همه ذات) حائل می شود. یعنی بودن ما در صفحع هستی و تجلیات ذات اقدس الاهی! دلیل نمی شود این بینونیت توجیه شود.

با سلام به دوست عزیزم جناب اشکان و بقیه بزرگواران

همونطور که خودتون فرمودین عقلا محاله که یه ذات ,جدایی و بینونیت پیدا کنه لذا تعبیر در این فراز از دعا و آیه شریفه با دلیل عقلی منافات داره و عقل هم که استثنا بردار نیست.

جوابی که به ذهن من میرسه اینه که این, یک تعبیر مجازی است برای فهماندن این معنی که خدا در صحنه باطن هم حضور داره.( این معنا, قابل درک و برداشت برای عموم است)

از این دست تعبیرات مجازی در قرآن و حدیث کم نیست که علتش قابل فهم کردن مفاهیم برای عمومه .پس همانطور که می فرماید : " و یسرنا القرآن للذکر " باید حالت تشبیه معقول به محسوس داشته باشه و به اندازه توانایی درک افراد سخن بگه .

توحید صمدی;138940 نوشت:
سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) عَنِ التَّوْحِيدِ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَد»....: از امام زین العابدین(ع) دربارۀ توحید سؤال کردند. فرمود: خداوند می دانست که در آخرالزّمان گروه هائی می آیند که در علم متعمّق (عمیق رونده، شکافنده، ژرفنگر) می شوند، خداوند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَد را (برای آنان) نازل کرده است.

آيا حديث فوق اقوام متعمق آخر الزمان را مدح مي كند يا مذمت؟!

مقاله زير، اين نظريه را كه چندي ست بر سر زبانها افتاده است، نقد مي كند:

http://tinylink.ir/36p

محمد صادق;139772 نوشت:
از این دست تعبیرات مجازی در قرآن و حدیث کم نیست که علتش قابل فهم کردن مفاهیم برای عمومه .پس همانطور که می فرماید : " و یسرنا القرآن للذکر " باید حالت تشبیه معقول به محسوس داشته باشه و به اندازه توانایی درک افراد سخن بگه .

سلام
تیسیر و تنزل با مجاز فرق می کند . مجاز یعنی غیر حقیقی اما تیسیر و تنزل به معنای بیان حقیقت در سطحی نازلتر است . بنده اعتقادی به مجاز در قرآن و بیانات تعلیمی اهل عصمت ع ندارم هرچند قائل به تیسیر هستم .
موفق باشید
موضوع قفل شده است