بقره
تبهای اولیه
(به یاد آور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: «من بر روى زمین، جانشینى [= نماینده اى ]قرار خواهم داد». فرشتگان گفتند: «(پروردگارا!) آیا کسى را در آن قرار مى دهى که فساد و خونریزى کند؟! حال آنکه ما تسبیح و حمد تو را به جا مى آوریم، و تو را تقدیس مى کنیم(و براى جانشینى شایسته تریم)». فرمود: «من حقایقى را مى دانم که شما نمى دانید.»
سپس، تمامى علم اسماء [= علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات ]را به آدم آموخت. آنگاه آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى گویید، (و از آدم شایسته تر هستید) اسامى اینها را به من خبر دهید!»
گفتند: «منزّهى تو! ما جز آنچه به ما تعلیم داده اى، نمى دانیم; زیرا تویى که دانا و حکیمى.»
فرمود: «اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) این موجودات آگاه کن.» هنگامى که آدم آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟! و مى دانم آنچه را شما آشکار مى کنید، و آنچه را پنهان مى داشتید!»
خب خدا خودش این اسما رو به آدم یاد داده به همین دلیل آدم تونست جواب بده واگر خداوند به فرشته ها هم یاد می داد مسلما می تونستند جواب بدن پس اگر خدا به وسیله ی این اسما می خواسته برتری آدم نسبت به فرشتگان رو به آن ها نشون بده که برتری ای نمی بینیم. اگه میشه یه تفسیر از این آیات بدیدتابدونم که منظور خدا از این عبارت چیه:(آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟!)واز این که علم اسما رو به آدم یادداده وبعدآدم اوناروبه فرشته ها میگه چه حقایقی روکه خدا می دونسته وفرشتگان
نمیدونستن برای فرشته ها آشکار میشه؟(من حقایقى را مى دانم که شما نمى دانید.... فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟! و مى دانم آنچه را شما آشکار مى کنید، و آنچه را پنهان مى داشتی)
اگه میشه یه تفسیر از این آیات بدیدتابدونم که منظور خدا از این عبارت چیه:(آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟!)واز این که علم اسما رو به آدم یادداده وبعدآدم اوناروبه فرشته ها میگه چه حقایقی روکه خدا می دونسته وفرشتگان نمیدونستن برای فرشته ها آشکار میشه؟(من حقایقى را مى دانم که شما نمى دانید.... فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟! و مى دانم آنچه را شما آشکار مى کنید، و آنچه را پنهان مى داشتی)
[=arial]كه ( آيا بشما نگفتم من غيب آسمانها و زمين را بهتر ميدانم ؟ ) و مراد از غيب ، همان اسماء است ، نه علم آدم بان اسماء ، چون ملائكه اصلا اطلاعي نداشتند از اينكه در اين ميان اسمائي هست ،
(و علم آدم الاسماء كلها ، ثم عرضهم ......) ، اين جمله اشعار دارد بر اينكه اسماء نامبرده ، و يا مسماهاي آنها موجوداتي زنده و داراي عقل بودهاند ، كه در پس پرده غيب قرار داشتهاند ،
و بهمين جهت علم بانها غير آن نحوه علمي است كه ما باسماء موجودات داريم ، چون اگر از سنخ علم ما بود ، بايد بعد از آنكه آدم بملائكه خبر از آن اسماء داد ،
ملائكه هم مثل آدم داناي بان اسماء شده باشند ، و در داشتن آن علم با او مساوي باشند ، براي اينكه هر چند در اينصورت آدم بانان تعليم داده ، ولي خود آدم هم بتعليم خدا آنرا آموخته بود .
پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد ، و اصولا نبايد احترام بيشتري داشته باشد ، و خدا او رابيشتر گرامي بدارد ، و اي بسا ملائكه از آدم برتري و شرافت بيشتري ميداشتند .
و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود ، نبايد ملائكه بصرف اينكه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند ، و استدلالشان باطل شود ، آخر در ابطال حجت ملائكه اين چه استدلالي است ؟
كه خدا به يك انسان مثلا علم لغت بياموزد ، و آنگاه وي را برخ ملائكه مكرم خود بكشد ، و بوجود او مباهات كند ، و او را بر ملائكه برتري دهد ، با اينكه ملائكه آنقدر در بندگي او پيش رفتهاند كه ، ( لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ، از سخن خدا پيشي نميگيرند ، و بامراو عمل ميكنند ) ،
آنگاه باين بندگان پاك خود بفرمايد : كه اين انسان جانشين من و قابل كرامت من هست ، و شما نيستيد ؟ آنگاه اضافه كند كه اگر قبول نداريد ، و اگر راست ميگوئيد كه شايسته مقام خلافتيد ، و يا اگر در خواست اين مقام را ميكنيد ، مرا از لغتها و واژههائيكه بعدها انسانها براي خود وضع ميكنند ، تا بوسيله آن يكديگر را از منويات خود آگاه سازند ، خبر دهيد .
علاوه بر اينكه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براي اين است كه از راه لغت ، هر شنوندهاي بمقصد دروني و قلبي گوينده پي ببرد ؟ و ملائكه بدون احتياج بلغت و تكلم ، و بدون هيچ واسطهاي اسرار قلبي هر كسي را ميدانند ، پس ملائكه يك كمالي مافوق كمال تكلم دارند .
ادامه دارد.....