بقره

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بقره

(به یاد آور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: «من بر روى زمین، جانشینى [= نماینده اى ]قرار خواهم داد». فرشتگان گفتند: «(پروردگارا!) آیا کسى را در آن قرار مى دهى که فساد و خونریزى کند؟! حال آنکه ما تسبیح و حمد تو را به جا مى آوریم، و تو را تقدیس مى کنیم(و براى جانشینى شایسته تریم)». فرمود: «من حقایقى را مى دانم که شما نمى دانید.»

سپس، تمامى علم اسماء [= علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات ]را به آدم آموخت. آنگاه آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى گویید، (و از آدم شایسته تر هستید) اسامى اینها را به من خبر دهید!»

گفتند: «منزّهى تو! ما جز آنچه به ما تعلیم داده اى، نمى دانیم; زیرا تویى که دانا و حکیمى.»

فرمود: «اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) این موجودات آگاه کن.» هنگامى که آدم آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟! و مى دانم آنچه را شما آشکار مى کنید، و آنچه را پنهان مى داشتید!»

خب خدا خودش این اسما رو به آدم یاد داده به همین دلیل آدم تونست جواب بده واگر خداوند به فرشته ها هم یاد می داد مسلما می تونستند جواب بدن پس اگر خدا به وسیله ی این اسما می خواسته برتری آدم نسبت به فرشتگان رو به آن ها نشون بده که برتری ای نمی بینیم. اگه میشه یه تفسیر از این آیات بدیدتابدونم که منظور خدا از این عبارت چیه:(آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟!)واز این که علم اسما رو به آدم یادداده وبعدآدم اوناروبه فرشته ها میگه چه حقایقی روکه خدا می دونسته وفرشتگان
نمیدونستن برای فرشته ها آشکار میشه؟(
من حقایقى را مى دانم که شما نمى دانید.... فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟! و مى دانم آنچه را شما آشکار مى کنید، و آنچه را پنهان مى داشتی)

[=arial]
مه آرا;136455 نوشت:
اگه میشه یه تفسیر از این آیات بدیدتابدونم که منظور خدا از این عبارت چیه:(آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟!)واز این که علم اسما رو به آدم یادداده وبعدآدم اوناروبه فرشته ها میگه چه حقایقی روکه خدا می دونسته وفرشتگان نمیدونستن برای فرشته ها آشکار میشه؟(من حقایقى را مى دانم که شما نمى دانید.... فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را مى دانم؟! و مى دانم آنچه را شما آشکار مى کنید، و آنچه را پنهان مى داشتی)

[=arial]با سلام

[=arial]بزرگوار به اسک دین خوش امدید

[=arial]بنده قسمتهایی از مطالب تفسیر المیزان علامه را برایتان اوردم

[=arial]ادرس را هم در انتها ذکر می کنم تا در صورت لزوم مراجعه کنید

[=arial]خداي سبحان در پاسخ و رد پيشنهاد ملائكه ، مسئله فساد در زمين و خونريزي در آنرا ، از خليفه زميني نفي نكرد ، و نفرمود : كه نه ، خليفه‏اي كه من در زمين ميگذارم خونريزي [=arial]نخواهند كرد ، و فساد نخواهند انگيخت ، و نيز دعوي ملائكه را ( مبني بر اينكه ما تسبيح و تقديس تو مي‏كنيم ) انكار نكرد ، بلكه آنانرا بر دعوي خود تقرير و تصديق كرد .

[=arial]در عوض مطلب ديگري عنوان نمود ، و آن اين بود كه در اين ميان مصلحتي هست ، كه ملائكه قادر بر ايفاء آن نيستند ، و نميتوانند آنرا تحمل كنند ، ولي اين خليفه زميني قادر بر تحمل و ايفاي آن هست ، آري انسان از خداي سبحان كمالاتي را نمايش ميدهد ، و اسراري را تحمل مي‏كند ، كه در وسع و طاقت ملائكه نيست .

[=arial]اين مصلحت بسيار ارزنده و بزرگ است ، بطوريكه مفسده فساد و سفك دماء را جبران مي‏كند ، ابتداء در پاسخ ملائكه فرمود : ( من ميدانم آنچه را كه شما نميدانيد ) ، و در نوبت دوم ، بجاي آن جواب ، اينطور جواب ميدهد :
[=arial]كه ( آيا بشما نگفتم من غيب آسمانها و زمين را بهتر ميدانم ؟ ) و مراد از غيب ، همان اسماء است ، نه علم آدم بان اسماء ، چون ملائكه اصلا اطلاعي نداشتند از اينكه در اين ميان اسمائي هست ،

[=arial]كه آنان علم بدان ندارند ، ملائكه اين را نميدانستند ، نه اينكه از وجود اسماء اطلاع داشته ، و از علم آدم بانها بي اطلاع بوده‏اند ، و گر نه جا نداشت خدايتعالي از ايشان از اسماء بپرسد ، و اين خود روشن است ، كه سئوال نامبرده بخاطر اين بوده كه ملائكه از وجود اسماء بي خبر بوده‏اند .

[=arial]و گر نه حق مقام ، اين بود كه باين مقدار اكتفاء كند ، كه بادم بفرمايد : ( ملائكه را از اسماء آنان خبر بده ) ، تا متوجه شوند كه آدم علم بانها را دارد ، نه اينكه از ملائكه بپرسد كه اسماء چيست ؟

[=arial]پس اين سياق بما مي‏فهماند : كه ملائكه ادعاي شايستگي براي مقام خلافت كرده ، و اذعان كردند باينكه آدم اين شايستگي را ندارد ،

[=arial]و چون لازمه اين مقام آنست كه خليفه اسماء را بداند ، خدايتعالي از ملائكه از اسماء پرسيد ، و آنها اظهار بي اطلاعي كردند ، و چون از آدم پرسيد ، و جواب داد باين وسيله لياقت آدم براي حيازت اين مقام ، و عدم لياقت فرشتگان ثابت گرديد .

[=arial]ادامه دارد......

نكته ديگر كه در اينجا هست اينست كه ، خداي سبحان دنباله سئوال خود ، اين جمله را اضافه فرمود ) ( ان كنتم صادقين ، اگر راستگو هستيد ) ، و اين جمله اشعار دارد بر اينكه ادعاي ملائكه ادعاي صحيحي نبوده ، چون چيزي را ادعا كرده‏اند كه لازمه‏اش داشتن علم است .


(و علم آدم الاسماء كلها ، ثم عرضهم ......) ، اين جمله اشعار دارد بر اينكه اسماء نامبرده ، و يا مسماهاي آنها موجوداتي زنده و داراي عقل بوده‏اند ، كه در پس پرده غيب قرار داشته‏اند ،

و بهمين جهت علم بانها غير آن نحوه علمي است كه ما باسماء موجودات داريم ، چون اگر از سنخ علم ما بود ، بايد بعد از آنكه آدم بملائكه خبر از آن اسماء داد ،

ملائكه هم مثل آدم داناي بان اسماء شده باشند ، و در داشتن آن علم با او مساوي باشند ، براي اينكه هر چند در اينصورت آدم بانان تعليم داده ، ولي خود آدم هم بتعليم خدا آنرا آموخته بود .


پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد ، و اصولا نبايد احترام بيشتري داشته باشد ، و خدا او رابيشتر گرامي بدارد ، و اي بسا ملائكه از آدم برتري و شرافت بيشتري ميداشتند .


و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود ، نبايد ملائكه بصرف اينكه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند ، و استدلالشان باطل شود ، آخر در ابطال حجت ملائكه اين چه استدلالي است ؟

كه خدا به يك انسان مثلا علم لغت بياموزد ، و آنگاه وي را برخ ملائكه مكرم خود بكشد ، و بوجود او مباهات كند ، و او را بر ملائكه برتري دهد ، با اينكه ملائكه آنقدر در بندگي او پيش رفته‏اند كه ، ( لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ، از سخن خدا پيشي نمي‏گيرند ، و بامراو عمل مي‏كنند ) ،

آنگاه باين بندگان پاك خود بفرمايد : كه اين انسان جانشين من و قابل كرامت من هست ، و شما نيستيد ؟ آنگاه اضافه كند كه اگر قبول نداريد ، و اگر راست ميگوئيد كه شايسته مقام خلافتيد ، و يا اگر در خواست اين مقام را مي‏كنيد ، مرا از لغت‏ها و واژه‏هائيكه بعدها انسانها براي خود وضع مي‏كنند ، تا بوسيله آن يكديگر را از منويات خود آگاه سازند ، خبر دهيد .


علاوه بر اينكه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براي اين است كه از راه لغت ، هر شنونده‏اي بمقصد دروني و قلبي گوينده پي ببرد ؟ و ملائكه بدون احتياج بلغت و تكلم ، و بدون هيچ واسطه‏اي اسرار قلبي هر كسي را ميدانند ، پس ملائكه يك كمالي مافوق كمال تكلم دارند .

ادامه دارد.....

و سخن كوتاه آنكه معلوم ميشود آنچه آدم از خدا گرفت ، و آن علمي كه خدا بوي آموخت ، غير آن علمي بود كه ملائكه از آدم آموختند ، علمي كه براي آدم دست داد ، حقيقت علم باسماء بود ،

كه فرا گرفتن آن براي آدم ممكن بود ، و براي ملائكه ممكن نبود ، و آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدائي شد ، بخاطر همين علم باسماء بوده ، نه بخاطر خبر دادن از آن ، و گر نه بعد از خبر دادنش ، ملائكه هم مانند او با خبر شدند ، ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند :

ما علمي نداريم ، ( سبحانك لا علم لنا ، الا ما علمتنا ، منزهي تو ، ما جز آنچه تو تعليممان داده‏اي چيزي نمي‏دانيم)

پس از آنچه گذشت روشن شد ، كه علم باسماء آن مسميات ، بايد طوري بوده باشد كه از حقايق و اعيان وجودهاي آنها كشف كند ، نه صرف نامها ، كه اهل هر زباني براي هر چيزي مي‏گذارند ،

پس معلوم شد كه آن مسميات و ناميده‏ها كه براي آدم معلوم شد ، حقايقي و موجوداتي خارجي بوده‏اند ، نه چون مفاهيم كه ظرف وجودشان تنها ذهن است ، و نيز موجوداتي بوده‏اند كه در پس پرده غيب ، يعني غيب آسمانها و زمين نهان بوده‏اند ،

و عالم شدن بان موجودات غيبي ، يعني آنطوريكه هستند ، از يكسو تنها براي موجود زميني ممكن بوده ، نه فرشتگان آسماني ، و از سوي ديگر آن علم در خلافت الهيه دخالت داشته است .

كلمه ( اسماء ) در جمله ( و علم آدم الاسماء كلها ) الخ ، از نظر ادبيات ، جمعي است كه الف و لام بر سرش در آمده ، و چنين جمعي به تصريح اهل ادب افاده عموم مي‏كند ، علاوه بر اينكه خود آيه شريفه با كلمه ( كلها ، همه‏اش ) اين عموميت را تاكيد كرده .

در نتيجه مراد بان ، تمامي اسمائي خواهد بود كه ممكن است نام يك مسما واقع بشود ، چون در كلام ، نه قيدي آمده ، و نه عهدي ، تا بگوئيم مراد ، آن اسماء معهود است .

منبع:

ذیل ایه مورد بحث
موضوع قفل شده است