((علي (ع) سرچشمه علوم مختلف))!!
تبهای اولیه
با سلام
ابن ابي الحديد ميگويد: علم علماي رشته هاي مختلف بالاخره به حضرت امير(ع) منتهي ميشود، بعد ميگويد: مثلا مهمترين علوم ما علم كلام و معارف اسلامي است كه راجع به شناختن خدا و پيغمبر و معاد و مانند اينهاست ; چون اهل سنت در اعتقاد به اصول دين دو دسته اند:
يك دسته از آنها معتزلي هستند كه ابن ابي الحديد هم معتزلي بوده است، و دسته ديگر اشعري .
ميگويد: آنهايي كه معتزلي مذهب اند همه علمشان به واصل بن عطا ميرسد كه رييس معتزله است و شاگرد پسر محمد حنفيه است، پسر محمد حنفيه هم معارف را از پدرش محمد حنفيه گرفته و محمد حنفيه هم از پدرش حضرت علي (ع); اين مربوط به معتزله .
اما اشاعره علمشان منتهي ميشود به ابوالحسن اشعري،و ابوالحسن اشعري شاگرد ابي علي جبايي است كه خودش يكي از علماي معتزله است كه باز او از همان واصل بن عطا گرفته است .
پس اصول و معارف اسلامي اهل سنت چه معتزلي باشند چه اشعري بالاخره به حضرت امير(ع) منتهي ميشود.
[=century gothic]بعد ميگويد:
اما علماي اماميه يعني شيعه و زيديه، اين كه ديگر واضح است كه هرچه دارند از حضرت علي (ع) است .:Sham:
اين راجع به اصول و معارف .
و اما راجع به علم فقه كه يكي از علوم اسلامي است ميگويد: باز ريشه علم فقه، حضرت امير(ع) است ;
براي اين كه فقهاي مهم اهل سنت چهار نفرند:
احمد بن حنبل يكي از آنهاست و او شاگرد شافعي است و شافعي شاگرد محمد بن حسن شيباني است، محمد بن حسن شيباني شاگرد ابوحنيفه است و ابوحنيفه فقهش را از جعفر بن محمد گرفته است و جعفر بن محمد هم از پدرش تا ميرسد به حضرت علي (ع);
در نتيجه فقه احمد بن حنبل، محمد بن ادريس شافعي و ابوحنيفه منتهي به امام صادق (ع) ميشود و از امام صادق (ع) هم به حضرت علي (ع);
مالك بن انس هم كه يكي ديگر از فقهاي چهارگانه اهل سنت است شاگرد ربيعه بوده، ربيعه هم شاگرد عكرمه بوده، عكرمه شاگرد عبدالله بن عباس، و عبدالله بن عباس هم شاگرد حضرت امير(ع) بوده است .
پس فقه هر چهار نفر علماي اهل سنت نيز منتهي به علي (ع) ميشود.:Sham:
[=century gothic]
[=century gothic]و اما فقه شيعه كه پيداست منتهي است به جعفر بن محمد(ع) كه او هم بالاخره از حضرت علي (ع) گرفته است .:Sham:
سپس ايشان ميگويند:در صحابه پيغمبراكرم (ص) معروف بود كه دو نفر از آنها فقيه اند: يكي عمر بن خطاب و ديگري عبدالله بن عباس، عبدالله بن عباس كه همه ميدانند شاگرد حضرت امير(ع) بوده پس فقهش از حضرت امير(ع) است، و اما عمر در چندين جا اظهار كرد كه ما بدون حضرت علي (ع) نمي توانيم فقه اسلام را بيان كنيم ; ميگويد: هر وقت مشكلي برايش پيدا ميشد به حضرت امير(ع) مراجعه ميكرد.
اين كلام از عمر خيلي معروف است كه چندين بار گفت : "لولا علي لهلك عمر"(1) اگر علي نبود عمر هلاك ميشد.
باز اين كلام عمر است كه ميگويد: "لا بقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن"(2) من نماندم با يك مشكلي كه ابوالحسن براي حل آن نباشد، كه مراد حضرت علي (ع) است، يعني خدا نكند مشكلي براي من پيش بيايد كه ابوالحسن آنجا نباشد;
و از كلمات عمر است كه ميگويد: "لا يفتين احد في المسجد و علي حاضر"(3) در مسجد هيچ كس حق فتوي ندارد تا علي (ع) حاضر است .
ابن ابي الحديد ميگويد: عامه و خاصه - اهل سنت و شيعه - همه نقل كرده اند كه پيغمبراكرم (ص) فرمود: "اقضاكم علي"(4)
آن كه بهتر ميتواند قضاوت كند در همه مسائل، او علي است ; و قضاوت، خودش مبتني بر فقه است .:Sham:
همه نقل كرده اند وقتي كه بنا شد علي (ع) از طرف پيغمبراكرم (ص) به يمن برود، حضرت علي (ع) عرض كرد يا رسول الله در قضاوت براي من مسائلي پيش ميآيد چه كنم ؟
[=century gothic]
پيغمبراكرم (ص) فرمود: تو در قضاوت هميشه مواظب باش طرفين را مقابل خودت بنشاني، يكي را بر ديگري فضيلت ندهي، و بعد خدا كمكت ميكند، سپس پيغمبر(ص) اين دعا را فرمود: "اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه"(5) خدايا قلب علي را هدايت كن و زبانش را ثابت بدار.
حضرت علي (ع) ميفرمايد: از آن وقتي كه پيغمبر(ص) اين دعا را كرد هيچ مشكلي براي من پيش نيامد مگر اين كه براي من حل ميشد.
همچنين آنچه ما تفسير داريم يا به حضرت علي (ع) منتهي ميشود يا به ابن عباس كه ابن عباس هم شاگرد حضرت علي (ع) است .
ابن ابي الحديد ميگويد: حتي دراويش و صوفيه در علم طريقت و حقيقت خودشان را منتهي ميكنند به حضرت علي (ع).
شبلي و جنيد بغدادي و سري و ابويزيد بسطامي و معروف كرخي همه اينها حتي خرقه خودشان را هم مستند به حضرت علي (ع) ميكنند.
باز ميگويد: علم نحو و صرف هم كه دو علم مهم است منتهي ميشود به حضرت علي (ع)، چون قواعد كلي نحو را به ابوالاسود دئلي كه يكي از اصحاب بود ياد داد. بنابراين علوم اسلامي سرانجام ريشه اش به حضرت علي (ع) منتهي ميشود.
[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 18; و بحارالانوار، ج 10، ص 231; و الغدير، ج 6، ص 93
[2] همان كتاب و بحارالانوار، ج 40، ص 149 و 227 و 251
[3] همان كتاب و بحارالانوار، ج 41، ص 141
[4] همان كتاب و بحارالانوار، ج 10، ص 445 و 451
[5] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 18