از بین بردن رذائل اخلاقی

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
از بین بردن رذائل اخلاقی

اگه مرد عملی بسم الله:Kaf:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احفظ قائدنا امامنا الخامنه ای الی ظهور المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام
:Gol:
:Sham:با سلام خدمت تمامی دوستان عزیز
:Sham:

بنده ، احساس کردم که خودم خیلی دچار رذائل اخلاقی هستم ( مخصوصلا کبر و عجب ) و فکر کردم شاید بقیه هم این مشکلات رو داشته باشن(البته نه به اندازه من) ؛ برای همین این تاپیک رو زدم تا با هم به ترتیب با اجازه مدیر انجمن این رذائل رو حل کنیم.

اول از همه از کبر و عجب شروع میکنیم ( اول کبر ، بعد عجب ) و به امید خدا میریم جلو تا اینکه

:Gol: متواضع:Gol: بشیم

اگه مرد عملی بسم الله:Kaf:

به قول امام خمینی:Sham: (ره) ::Gol: كتاب اخلاق ، موعظه كتبيه بايد باشد و خود معالجه كند دردها و عيبها را ، نه آن كه راه علاج نشان دهد.:Gol:
بیاین ما هم سعی کنیم ، که کارمون درمان باشه ، نه نسخه دهی.

1. صفت زشت و مهلکه و خبیثه و ....(:Moteajeb!:) کبر
اول متن کتاب چهل حدیث امام رو درباره این صفت میگذام و بعد شروع به بحث های دیگر درباره ی این صفت میکنیم
(برای دانلود چهل حدیث امام خمینی هم میتوانید به اینجا مراجعه کنید )


بـدان كـه از بـراى كـبـر بـه اعـتـبـار ديـگـر درجـاتـى اسـت : اول ، كـبـر بـه خـداى تـعـالى . دوم ، كـبـر بـه انـبـيـاء و رسـل و اوليـاء، صـلوات الله عـليـهم . سوم ، كبر به اوامر خداى تعالى ، كه اين دو نيز بـه كـبـر بـه خـداى تـعـالى بـرگـردد. چـهـارم ، كـبر بر بندگان خدا، كه آن نيز پيش اهل معرفت به كبر به خدا برگردد.
امـا كـبـر بـه خـداى تـعـالى ، كـه از هـمـه قـبـيـحـتـر و مهلكتر و مرتبه اعلاى آن است ، در اهـل كـفـر و جـحـود و مـدعـيـان الوهـيـت پـيـدا شـود. و گـاهـى نـمـونـه اى از آن در بـعـض اهـل ديـانـت پـيـدا شـود كـه ذكـر آن مـنـاسـب نـيـسـت . و ايـن از غـايـت جهل و نادانى و ندانستن ممكن است حد خويش و مقام واجب الوجود را.
و اما كبر بر انبيا و اوليا در زمان انبيا بسيار اتفاق مى افتاد و خداى تعالى خبر داده است از حـال آنـهـا كـه گـفـتـنـد: اءنـؤ مـن لبـشـريـن مـثـلنـا.(135) و از اهـل ايـن مـلت گـفـتـنـد: لولا نـزل هـذا القـرآن عـلى رجـل مـن القـريتين عظيم .(136) و در صدر اسلام ، تكبر بر اوليا خدا بسيار واقع گرديد و در اين زمانها نمونه اى از آن در بعضى از متحلين به اسلام است .
و امـا كـبـر بـه اوامـر خـدا در بـعـض اهل معصيت پيدا شود، چنانچه ترك حج كند براى آنكه اعـمـال آن را از قـبيل لباس ‍ احرام و غيره را بر خود روا ندارد، و ترك نماز كند، زيرا كه وضـع سـجـده را بـا مـقـام خـود مـنـاسـب نـدانـد. و گـاهـى در بـعـض اهـل مـنـاسـك و عـبـادات و اهـل عـلم ديـانـت پـيـدا شـود، چـنـانـچـه تـرك اذان كـنـد تـكـبـرا، و قـبـول قـول حـق نـكـنـد اگـر از مـثل خود يا پايينتر از خود شنيد. گاهى اتفاق مى افتد كه انـسـان مـطـلبـى را از رفـيـق يـا هـمـقـطـارش مـى شـنـود و آن ، را بـا كمال شدت رد مى كند و طعن به قائلش مى زند، ولى همان مطلب را از بزرگى در دين يا دنيا اگر شنيد قبول مى كند.
حـتـى مـمـكـن اسـت در اول از روى جـد رد كـنـد، و در دوم از روى جـد قـبـول كـند. اى شخص طالب حق نيست . تكبرش ‍ پرده به روى حق مى پوشد، و تملقش از بزرگ ـ كه غير از صفت تواضع ممدوح است ـ او را كر و كور مى كند. و از همين تكبر است تـرك تـدريـس عـلمـى يـا كـتـابـى كـه بـا شاءن خود مناسب نداند، و ترك تدريس براى اشخاص بى عنوان ظاهرى ، يا براى عده قليله ، و ترك جماعت در مسجد كوچك و قناعت به عـده كـم ، گـرچـه بـداند كه رضاى حق تعالى در آن است . و گاهى از بس مطلب دقيق مى شـود صـاحـب ايـن خـلق نـمـى فـهـمـد كه عملش مستند به خلق كبر است ، مگر آنكه در صدد اصلاح نفس برآيد و دقيق شود در مكايد آن .
امـا كـبر بر بندگان خدا، از همه بدتر كبر بر علماء بالله و دانشمندان است ، كه مفاسد آن از هـمـه بـيـشـتر و ضررش مهمتر است . و از اين كبر است ترك مجالست فقرا و تقدم در مـجـالس و مـحـافـل و در راه و رفتار. و اين در جميع طبقات ، از اشراف و اعيان گرفته تا عـلمـا و مـحدثين ، و از اغنيا گرفته تا فقرا ـ مگر كسى را كه خداى تعالى حفظ فرمايد ـ رايـج و شـايع است . و تمييز بين تواضع و تملق ، و تكبر و تاءبى نفس گاهى بغايت مـشـكـل شود و بايد انسان به خداى تعالى پناه برد تا او را هدايت بنمايد. و اگر انسان در صدد اصلاح برآيد و حركت به جانب مطلوب كند، ذات مقدس حق تعالى به رحمت واسعه خود راهنمايى مى فرمايد و سير را آسان مى كند.


ادامه دارد

فصل ، در سبب اصلى تكبر است
كـبـر را اسـبـاب بسيارى است كه برگشت تمام آنها به اين است كه انسان در خود كمالى تـوهم كند كه آن باعث عجب شود و مخلوط با حب نفس گرديده حجاب كمالى ديگر شده آنها را نـاقـصـتـر از خـود گـمـان كـنـد، و اين سبب ترفع قلبى يا ظاهرى گردد. مثلا در علما، عـرفـان گـاهـى پديد آيد كسى كه خود را از اهل معارف و شهود داند و از اصحاب قلوب و سابقه حسنى انگارد و بر ديگران لاف ترفع و تعظيم زند، و حكما و فلاسفه را قشرى و فقها و محدثين را ظاهربين و ساير مردم را چون بهايم داند، و به همه بندگان خدا به نـظـر تـحقير و تعيير نگاه كند. و بيچاره خود لاف از فناء فى الله و بقاء بالله زند و كـوس تـحقق كوبد، با آنكه معارف الهيه اقتضا مى كند خوشبينى به موجودات را. و اگر شـم مـعـرفـت الله كـرده بـود بـه مظاهر جمال و جلال حق ، تكبر نمى كرد، چنانچه در مقام بـيـان و علم خود او نيز تصريح به خلاف حالت خود كند. و اين نيست جز آنكه معارف به قـلبـش وارد نـشـده . و بيچاره به مقام ايمان هم نرسيده دم از عرفان مى زند، و از عرفان حظى نداشته از تحقق سخن مى راند.
و در حكما نيز اشخاصى پيدا مى شود كه چون خود را داراى برهان و علم به حقايق داند و خـود را از اهـل يـقـيـن بالله و ملائكته و كتبه و رسله شمارد، به سايرين به نظر حقارت نـگاه كند و ساير علوم را جزو علم حساب نكند، و تمام بندگان خدا را ناقص داند در علم و ايـمـان ، و به آنها تكبر نمايد در قلب ، و در ظاهر نيز با نخوت و تكبر با مردم رفتار كند، با آنكه علم به مقام ربوبيت و فقر ممكن اقتضا مى كند خلاف آن را، و حكيم آن است كه داراى ملكه تواضع باشد به واسطه علم به مبداء و معاد.
خداى تعالى لقمان را حكمت عطا فرمود به نص قرآن شريف ،(137) و از دستورات آن بـزرگـوار بـه فـرزنـدش آن اسـت كـه خـداى تـعـالى نـقـل مـى فـرمـايـد: و لا تـصـعـر خدك للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور.(138)
و در مـدعـيـهاى ارشاد و تصوف و تهذيب باطن گاهى شخصى پيدا مى شود كه به تكبر با مردم رفتار كند، و بدبين به علما و فقها و تابعين آنها گردد، و به حكما و علما طعنها زنـد و غـيـر خـود و سـرسـپردگان به خود را اهل هلاك داند، و چون دستش از علوم تهى است عـلوم را خـار طـريـق خـواند و اهل آن را شيطان راه سالك شمارد، با آنكه آنچه در مقام دعوى مـقـام خـود گـويـد اقتضاى خلاف اينها نمايد، و هادى خلايق و مرشد گمراهان بايد خود از مـهـلكـات و مـوبـقـات مـبـرا بـاشـنـد، و از دنـيـا گـذشـتـه و مـحـو جمال حق شده ، بايد به بندگان خدا تكبر نكند و بدبين به آنها نباشد.
و در فـقـهـا و علماى فقه و حديث و طلاب آن نيز گاهى كسى پيدا شود كه مردمى ديگر را حـقـيـر شـمارد و به آنها تكبر فروشى كند و خود را مستحق همه طور اكرام و اعظام داند، و لازم دانـد كـه هـمـه مـردم اطـاعـت امـر او كـنـنـد و هـر چـه گـويـد چون و چرا نكنند، خود را لا يـسـاءل عـمـا يـفـعـل و هـم يـسـاءلون (139) انـگـارد، و جـز خـود و چـنـد نـفـر مـعـدودى مثل خود را اهل بهشت نداند، و اسم هر طايفه اى از هر علمى در ميان آيد، به آن طعن زند و جز عـلم خـود را، كـه از آن نـيـز بـهره كافى ندارد، ساير علوم را نديده و نسنجيده طرد كند و اسـبـاب هـلاك دانـد، و عـلمـاء و سـايـر عـلوم را از روى جـهـل و نـادانـى طـرد كند و چنين ارائه دهد كه ديانتش موجب شده كه اينها را تحقير و توهين كـنـد بـا آنـكـه عـلم و ديـانـت مـبـرا از ايـن اطـوار و اخـلاق انـد. قـول بـه غـيـر عـلم را شـريـعـت مـطـهـره حـرام كـرده و حـرمـت مـسـلم را واجب دانسته (140) ، ايـن بـيـچـاره بـيـخـبـر از ديـانـت و عـلم خـلاف قـول خـدا و رسـول كـرده و آن را بـه صورت دين درآورده ، با آنكه سيره سلف و خلف از علماى بزرگ غير از اين بوده .
اين حال علوم شرعيه كه هر يك اقتضا دارد كه علماى آن متصف به تواضع باشند و ريشه تكبر را از قلوب قلع كنند. هيچ علمى تكبر نياورد و با تواضع مخالف نيست . پس از اين ، عـلت آنـكه اين اشخاص عملشان خلاف عملشان است بيان مى نماييم ،(141) در علماى سـايـر عـلوم ، از قـبـيـل طـب و ريـاضـى و طـبـيـعـى ، و هـمـيـن طـور صـاحـبـان صـنعت دقيق ، مثل برق و مكانيك و غير آن ، نيز تكبر فروشى بسيار پيدا مى شود. ساير علوم را هر چه بـاشـد چـيـزى نـدانند و به اهل آن با نظر تحقير نگاه كنند و هر يك گمان كنند كه علم آن است كه پيش اوست و در ظاهر و قلب به مردم كبريايى كنند، با آنكه علم آنها اين اقتضا را ندارند.
امـا غـيـر اهل علم ، بعضى از اهل مناسك و عبادت نيز بسيار به مردم تكبر كنند و آنها را حقير شـمـارنـد و تـحـقـيـر كـنـنـد، سـايـر مـردم را، حـتـى عـلمـا را، اهـل نـجـات نـدانـنـد، هـر وقـت از عـلم سـخـنـى پـيـش آيـد، گـويـنـد عـلم بـى عـمـل چـه فـايـده دارد؟ عـمـده عـمـل اسـت ، و بـه عـمـلى كـه خـود اشـتـغـال دارند خيلى اهميت مى دهند، و به همه طبقات از روى كبر و عجب نظر كنند، با اينكه اگـر اهـل عـبادت حقيقى و اخلاص باشد بايد عملش او را اصلاح كند. نماز از منكر و فحشا نـهـى مـى نـمـايـد و مـعـراج مـؤ مـن اسـت ، ايـن پـنـجـاه سال نماز خوان و مواظب اعمال واجبه و مستحبه ، به رذيله كبر، كه الحاد است ، و عجب ، كه از فـحـشـاء و مـنـكـر بـزرگـتـر است ، متصف شده و به شيطان و خلق او نزديك گرديده ! نـمـازى كـه از فـحـشاء نهى نكند و نگاهدار قلب نباشد، بلكه به واسطه كثرت آن قلب ضـايـع گـردد، نـمـاز نيست . نمازى كه وقتى خيلى مواظبت كرد از او، تو را به شيطان و خاصه او، كه كبر است ، نزديك كند نماز نيست ، نه آنكه نماز اين اقتضا را دارد. اينها كبر حاصل از علم و عمل .
و امـا آنـچـه از غـيـر ايـنـهـا حـاصـل شـود نـيـز بـرگـشـت كـنـد بـه رؤ يـت يـك نـحـو كـمـال در خـود و غـيـر را فاقد آن ديدن . مثلا كسى كه داراى نسب و حسب است ، بر فاقد آن تـكـبر كند گاهى . و كسى كه داراى جمال و زيبايى است ، بر فاقد آن يا طالب آن تكبر نمايد. يا مثلا داراى اتباع و انصار و قبيله و تلاميذ و غير آن ، بر فاقد آن تكبر فروشد.
پـس روى هم رفته ، سبب كبر رؤ يت كمال متوهم است و بهجت به آن و عجب به آن ، و فاقد ديـدن غـيـر اسـت از آن . حـتـى صـاحـبـان اخـلاق فـاسـده و اعـمـال قـبـيـحـه نـيـز گـاهـى بـه غـيـر خـود كـبـر كـنـنـد، چـون آن را در خـود اسـت يك نحو كمال انگارند!
و بـدان كـه صـاحـب صفت كبر گاهى به واسطه بعضى جهات خوددارى كند از اظهار آن و هيچ ترتيب آثار ندهد، ولى اين شجره خبيثه در قلبش ريشه دارد، و لهذا از او تراوش كند آثـار وقـتـى كـه از حـال طـبـيعى خارج شود. مثل آنكه غضب عنان را از دست او بگيرد، در آن حـال شـروع كـنـد بـه اظـهـار كـبـريـا و عـظـمـت و دارايـى خـود را از هـر قبيل است ـ علم است يا عمل يا چيز ديگر ـ به چشم ديگرى كشد و بر او افتخار كند.
و گـاهـى ظـاهـر كند كبر خود را و اعتنا به جهات خارجيه نكند، و شدت كبر آن را گسيخته عـنـان كـنـد، پـس ، گـاهـى ظـاهـر شـود كـبـر در اعـمـال و حـركـات و سـكـنـاتـش ، مـثـل آنـكـه تقدم در مجالس كند و از ديگران در ورود و خروج جلو افتد، و فقرا را در مجلس خود راه ندهد، و ترك مجالست آنها كند، و براى خود حريم قرار دهد، و در راه رفتن و نگاه كردن و جواب و سئوال با مردم و ديگر اعمال كبر كند. و بعضى از محققين ، كه ما بسيارى از اصـول مـطالب را در اين حديث از او اخذ كرده و ترجمه كرديم ، گويد كه درجه نازله كبر در عالم اين است كه روى خود را از مردم برگرداند و از آنها گويى اعراض كند. و در عابد آن است كه عبوس كند و بر مردم و چين بر جبين اندازد، گويى از مردم پرهيز كند يا به آنها غضب كرده است ، و بيچاره نمى داند كه ورع در پيشانى نيست و چين آن و در عبوس صـورت نـيـسـت و در بـرگرداندن صورت و اعراض از مردم نيست و در گردن كج كردن و سر پايين انداختن نيست و در دامن جمع كردن نيست ، بلكه ورع در قلب است . پيغمبر، صلى الله عـليـه و آله و سـلم ، فـرمـود: تـقـوا ايـن جـاسـت . و اشـاره فـرمود به سينه خـود.(142) و گـاهـى ظـاهـر شـود كبر در زبان او و به ديگران مفاخره و مباهات كند و تـزكـيـه نـفـس نـمـايـد. عـابـد در مـقـام تـفـاخـر گـويـد مـن فـلان عـمـل را كـردم . و ديـگران را تنقيص كند و اعمال خود را بزرگ شمارد. گاهى هم تصريح نمى كند ولى چيزى مى گويد كه لازمه اش تزكيه نفس است . و عالم گويد به غير: تو چـه مـى دانـى ؟ مـن فـلان كـتـاب را چـنـديـن دفـعـه ديـدم ، چـنـديـن سـال در مـجـامـع عـلمـى بـودم و اسـاتـيـد و اسـاطين ديدم و زحمتها كشيدم ، كتابها نوشتم ، تـصـنـيـف و تـاءليـفـهـا كـردم . و هـمـيـنـطـور. پـس ، در هـر حال بايد به خدا پناه برد از شر نفس و مكايد آن .

ادامه دارد

فصل ، در مفاسد كبر است
بـدان كه اين صفت زشت ناهنجار فى نفسه داراى مفاسد است و هم از او مفاسد بسيار زاييده شـود. اين رذيله انسان را از كمالات ظاهرى و باطنى و از حظوظ دنيوى و اخروى باز دارد، و تـوليـد بغض و عداوت كند و انسان را از چشم خلايق بيندازد و پست و ناچيز كند، و مردم را وادار كـنـد كـه بـا او مـعـارضـه بـه مـثل كند و او را خوار كنند و تحقير نمايند. در حديث كـافـى وارد اسـت كـه حـضرت صادق ، عليه السلام ، فرموده : هيچ بنده اى نيست مگر آنـكـه در سـر او لجامى است و فرشته اى است كه آن را نگاه مى دارد. پس وقتى كه تكبر كـنـد، مـى گـويـد: پـايـيـن بـيـا، خـداى تـو را پـايـيـن بـياورد. پس او هميشه در پيش خود بـزرگـتـريـن مـردم اسـت و در چـشم مردم كوچكترين آنهاست . و هنگامى كه تواضع نمايد، خـداى تـعـالى آن لجـامـى را كـه در سر اوست مرتفع فرمايد، و گويد به او كه بزرگ شـو، خـداونـد تـو را بـزرگ و رفـيـع كـنـد. پـس هـمـيـشـه كوچكترين مردم است نزد خود و رفيعترين مردم است در نزد آنها.(143)
اى عـزيـز، هـمـان دماغى كه تو دارى و همان نفسى كه تو دارى ديگران هم دارند تو اگر فروتن شدى ، قهرا مردم تو را احترام كنند و بزرگ شمارند، و اگر تكبر كنى پيشرفت نـدارد. اگـر تـوانـسـتـنـد تـو را خـوار و ذليـل مـى كـنند و به تو اعتنا نمى كنند، و اگر نـتـوانـسـتـنـد در دل آنـهـا خـوارى و در چـشـم آنـهـا ذليـلى و مكانت ندارى . تو با تواضع دل مـردم را فـتـح كـن ، دل كـه پيش تو آمد، آثار خود را ظاهر مى كند. و اگر قلوب از تو بـرگـشـت ، آثـار آن بـرخـلاف مـطـلوب تـو اسـت . پـس ، تـو اگـر فرضا احترام طلب و بـزرگـى خـواه هم هستى ، بايد از راه آن وارد شوى ، و آن مماشات با مردم و تواضع با آنهاست ، نتيجه تكبر خلاف مطلوب و مقصود تو است ، پس ، نتيجه دنيايى كه نمى گيرى سهل است ، و نتيجه به عكس مى گيرى ، (به ) علاوه ، اين خلق موجب ذلت در آخرت و خوار شـدن در عـالم مـى شـود: همانطور كه در اين عالم مردم را حقير شمردى و به بندگان خدا بـزرگـى كـردى و به آنها عظمت و جلال و عزت و حشمت فروختى ، در آخرت صورت همين بزرگى ذلت است و خوار شدن .
چـنـانـچـه در حـديـث شـريـف كـافـى وارد اسـت : بـاسـنـاده عـن داود بـن فـرقـد عـن اءخيه قـال : سـمـعـت اءبـا عبدالله ، عليه السلام ، يقول : ان المتكبرين يجعلون فى صور الذر يـتوطاهم الناس حتى يفرغ الله من الحساب .(144) برادر داود بن فرقد گويد شنيدم حضرت صادق ، عليه السلام ، مى گفت : همانا متكبران قرار داده شوند به صورت مـورچـگـان ضـعـيـف ، پـايـمـال نـمـايـند مردم آنها را تا خدا از حساب فارغ شود. و در وصـيـتـهـاى حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام اسـت بـه اصـحـاب خـود. قـال : ايـاكـم و العـظـمـة و الكـبـر، فـان الكـبـر رداء الله ، عـزوجـل ، فـمـن نـازع الله رداءه ، قـصـمـه الله و اءذله يـوم القـيـامـه .(145) حـاصـل مـعـنـى آنـكـه بـتـرسـيـد از عـظـمـت و كبر كردن ، زيرا كه كبر مختص به خداى عـزوجل است ، و كسى كه منازعه كند خدا را در آن ، خداى تعالى او را در هم شكند و ذليلش كـنـد روز قـيـامـت . و نـمـى دانـم كـه اگـر خـداى تـعـالى كـسـى را ذليـل كـنـد چـه خواهد كرد با او و به چه حالتى مبتلا مى شود؟ زيرا كه امور آخرتى با دنـيـا فـرقـهـا دارد. ذلت در آخـرت غـيـر ذلت در دنيا است ، چنانچه نعمتها و عذابهاى آنجا مـنـاسـبت با اينجا ندارد: نعمتش فوق تصور ماست ، عذابش خارج از حوصله ماست ، كرامتش بـالاتـر از آنـچـه هـست كه ما خيال مى كنيم . ذلت و خواريش غير از اين ذلت و خواريهايى اسـت كـه مـا گـمان مى كنيم . و عاقبت كار متكبر هم جهنم است . در حديث است كه الكبر مطايا النـار(146) كـسـى كـه مـركـب كـبر سوار است او را به آتش مى برد، و روى بهشت را نـخـواهـد ديـد تـا در او از ايـن صـفـت اثـرى بـاشـد. چـنـانـچـه از رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، نـقـل اسـت كـه فـرمـود: لن يـدخـل الجـنـة مـن فـى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر.(147) و جناب امام باقر و امام صـادق ، عـليـهـمـا السـلام ، نيز قريب به همين را فرموده اند.(148) و در حديث شريف كـافى است كه حضرت باقر، عليه السلام ، فرمودند: العز رداء الله و الكبر ازاره ، فـمـن تـنـاول شـيـئا مـنـه اكـبـه الله فـى جـهـنـم .(149) حـاصـل معنى آنكه عزت و كبريا از خداست . كسى كه چيزى از او را داشته باشد، خداى تـعـالى او را بـه روى در جهنم افكند. آن هم چه جهنمى براى متكبرين تهيه شده است (كـه ) غـيـر از جـهـنـم سـايـر مردم است . بس است حديث كمرشكنى كه سابقا ترجمه آن را نقل كردم ، اينجا كه محل اوست نقل مى كنم :
مـحـمد بن يعقوب ، عن على بن ابراهيم ، عن اءبيه ، عن ابن اءبى عمير، عن ابن بكير، عن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : ان فـى جـهـنـم لواديـا للمـتـكـبـريـن يقال له سقر، شكى الى الله ، عزوجل شدة حره و ساءله اءن ياءذن له اءن يتنفس ، فتنفس فاحرق جهنم .(150)
حديث در كمال اعتبار است ، بلكه مثل صحيح است . ابن بكير از حضرت صادق ، عـليـه السـلام ، نـقـل مـى كـنـد كه گفت : همانا در جهنم وادى است از براى متكبران كه او را سقر گويند. شكايت كرد به خداى عزوجل از شدت حرارت خود و خواست از خدا كه اذن دهد او را كه نفس بكشد. پس تنفس كرد، پس محترق كرد جهنم را. پناه مى برم به خدا از جايى كه خودش با آنكه دار عذاب است از حرارت خودش شكايت كند و جهنم از نفس او بسوزد. سختى و شدت حرارت آتش آخرت را ما نمى توانيم در اين عالم ادراك كنيم ، زيرا كـه سـبـب اخـتـلاف شدت و ضعف عذاب يكى قوت و ضعف ادراك است : هر چه مدرك قويتر و مدارك تامتر و خالصتر باشد بيشتر ادراك الم و درد كند.
و يـكـى ديـگـر اخـتـلاف مـوادى اسـت كـه حـس بـه او قـائم اسـت در قـبـول حـرارت . چـون مـواد مـخـتـلف اسـت در قـبـول حـرارت . مـثـلا طـلا و آهـن بـيـشـتـر قـبـول حـرارت مـى كـنـنـد از سـرب و قـلع ، و ايـنـهـا بـيـشـتـر قبول مى كنند از چوب و زغال و اينها از گوشت و پوست .
و يـكـى ديـگـر شـدت ارتـبـاط قـوه ادراك اسـت بـه مـحـل قـابـل . مـثلا مغز سر انسان با آنكه قبول حرارت كمتر مى كند از استخوانها، مع ذلك تاءثرش بيشتر است ، زيرا كه قوه ادراك در آن بيشتر نمايش دارد.
و يـكـى ديگر نقص و كمال خود حرارت است . اگر حرارت صد درجه باشد، بيشتر متاءلم مى كند از آنكه پنجاه درجه باشد.
و يكى ديگر اختلاف ارتباط ماده فاعله حرارت است به ماده قابله آن . مثلا آتش اگر مقارن با دست باشد يا بچسبد به دست ، در سوختن فرق مى كند.
تـمـام ايـن اسـبـاب خـمـسـه كـه ذكـر شـد در ايـن عـالم در كـمـال نـقـص اسـت ، و در آن عالم در كمال قوت و تماميت است . جميع ادراكات ما در اين عالم نـاقـص و ضـعـيـف و مـحـجـوب بـه حـجـب كـثـيـره اى اسـت كـه ذكـر آنـهـا مـوجـب تطويل و مناسب با اين مقام نيست .
امـروز چشم ما ملائكه و بهشت و جهنم را نمى بيند، گوش ما صداهاى عجيب و غريب برزخ و بـرزخـيان و قيامت و اهل آن را نمى شنود، حس ما ادراك حرارت آنجا را نمى كند ـ همه از نقص خـود ايـنـهاست . آيات و اخبار اهل بيت ، صلوات الله عليهم ، مشحون به ذكر اين مطلب است تـلويـحـا و تـصـريـحـا، عـلاوه بـر آنـكـه مـطـابـق بـرهـان اسـت در محل خود.
امـا بـدن انـسان در اين عالم قابل قبول حرارت نيست . يك ساعت اگر در اين آتش سرد دنيا بـمـانـد خاكستر مى شود، ولى خداوند قادر در قيامت اين بدن را طورى قرار مى دهد و خلق مـى فـرمـايـد كـه در آتـش جـهـنـم ـ كـه بـه شـهـادت جـبـرئيـل امـيـن اگـر يـك حـلقـه از سـلسـله هـفـتـاد ذراعـى اهـل جـهـنم را در اين عالم بياورند، تمام كوهها از شدت حرارت آن ذوب مى شود(151) ـ بـاقـى مـى مـانـد هميشه و ذوب نمى شود و تمام نمى گردد. پس ، بدن انسان هم در قيامت قابليتش طرف قياس نيست با اين عالم .
و مـا ارتـبـاط نفس به بدن در اين عالم خيلى ضعيف و ناقص است . اين عالم تعصى دارد از آنـكه نفس در او به قواى خود ظاهر گردد، ولى آن عالم مملكت ظهور نفس است ، و نسبت نفس بـه بـدن نـسـبـت فـاعـليـت و خـلاقـيـت اسـت ، چـنـانـچـه در محل خود ثابت است .(152) و اين نسبت اتم مراتب نسبتها و ارتباطهاست .
و امـا آتـش ايـن عالم يك آتش افسرده سردى است ، و يك امر عرضى مشوب به مواد خارجيه غـير خالص است ، ولى آتش جهنم خالص و بى خلط و جوهر قائم بالذات حى مريدى است كـه از روى شـعـور اهـل خـود را مـى سـوزانـد، و بـه هـر قـدر كـه مـاءمـور اسـت فـشار به اهـل خـود مـى آورد. در وصـفـش شـنـيـدى فـرمـوده صـادق مـصـدق جبرئيل امين را. قرآن خدا و اخبار انبياء پر است از وصف آن .
و امـا ارتـبـاط آتش جهنم و التصاق آن به بدن در اين عالم شبيه ندارد. جميع آتشهاى اين عالم اگر به انسان احاطه كند بيش از احاطه به سطوح نكند، ولى آتش جهنم به ظاهر و بـاطـن و بـه خـود مدارك و متعلقات آنها يك نحو احاطه دارد. آن آتش است كه قلب و روح و قوا را مى سوزاند و با آنها يك نحو اتحاد پيدا مى كند كه در اين عالم بى نظير است .
پس ، معلوم شد كه موجبات عذاب در اين عالم به هيچ وجه فراهم نيست : نه مواد اينجا لايق قبول ، و نه فاعل حرارت تام الفاعليه ، و نه ادراك تام است . آتشى كه جهنم از نفس او بـسـوزد مـا ادراك آن را و تـصور آن را نمى توانيم بكنيم ، مگر آنكه خداى نخواسته جزو مـتـكـبـران گـرديـم و ايـن خـلق زشـت نـاهـنـجـار را اصـلاح نـكـرده از ايـن عـالم منتقل شويم و بالمعاينه آن را ببينيم . فلبئس مثوى المتكبرين .(153)

ادامه دارد

فصل ، در بيان بعضى از موجبات كبر است
بـدان كـه از مـوجبات تكبر كردن ، به واسطه آن امورى كه ذكر شد، يكى كوچكى دماغ و ضـعف قابليت و پستى و كم حوصلگى است ، و بالجمله چون ظرفيتش كم است ، به مجرد آنكه يك كمالى در خود مى بيند و يك امتيازى در خود مشاهده مى كند گمان مى كند داراى مقام و مـرتـبـه اى است ، با آنكه اگر با نظر اعتبار و انصاف نظر كند، به هر رشته اى كه وارد اسـت و بـه هـر كـمـالى كـه مـتـصـف اسـت ، مـى فـهـمـد كـه آنـچـه را كـه كـمـال گـمـان كـرده و بـه آن افـتـخـار و تـكـبـر نـمـوده ، يـا اصـلا كـمـال نـبـوده ، يـا اگـر بـوده در مـقـابـل كـمـالات ديگران قدر قابلى نداشته ، و بيچاره صورت خود را به سيلى سرخ كرده و استسمن ذاورم ،(154) مثلا عارفى كه بواسطه عـرفـان خـود بـه سـايـريـن بـه چشم حقارت نظر كرده تكبر مى كند و قشرى و ظـاهـرى مـى گـويد، آيا از معارف الهيه چه دارد جز يك دسته مفهومات كه همه حجاب حقايق انـد و سـد طـريـق ، و يـك مـقـدار اصطلاحات دلفريب با زرق و برق كه به معارف الهيه ارتـبـاطـى نـدارد و بـا خـداشناسى و علم به اسماء و صفات مراحلى فاصله دارد؟ معارف صـفـت قـلب اسـت . و بـه عـقـيـده نويسنده تمام اين علوم عملى هستند نه محض دانستن مفاهيم و بـافـتـن اصـطـلاحات . ما به اين عمر كوتاه و اطلاع كم ، در اين عرفاء اصطلاحى ، و در عـلماء ساير علوم ، اشخاصى ديديم كه به حق عرفان و علم قسم است كه اين اصطلاحات در دل آنها اثر نكرده ، بلكه اثر ضد كرده !
اى عـزيـز، عـرفـان بـالله بـه قـول تـو قـلب را مـحـل تـجليات اسماء و صفات و جلوه ذات و محل ورود سلطان حقيقى مى نمايد كه محو آثار مى نمايد و تلوين را مى برد و تعينات را مى زدايد: ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اءعزه اءهلها اءذله .(155)
قـلب را احـدى احـمـدى مـى كـنـد، پـس چـرا قـلب تـو را مـحـو جـمـال و خـودت كـرده ! تلوين را افزوده اضافات و تعينات را افزايش داده ، تو را از حق تـعالى و تجليات اسمائى او غافل نموده ، قلب تو را منزلگاه شيطان نموده ، بندگان خـدا و خـاصـان درگاه حق و جلوات جمال محبوب را به نظر تحقير و پستى نگاه مى كنى ! واى بـه حـال تـو عـارف كه حالت از همه كس بدتر است و حجت بر تو تمامتر است . تو تكبر به حق مى كنى ! فرعونيت به حضرت اسماء و صفات و تجليات ذات مى نمايى !
اى طـلبـه مفاهيم ! اى گمراه حقايق ! قدرى تاءمل كن ببين چه دارى از معارف ؟ چه اثرى در خود از حق و صفاتش ‍ مى بينى ؟ علم موسيقى و ايقاع شايد از علم تو دقيق تر باشد، هيئت و مكانيك و ساير علوم طبيعى و رياضى در اصطلاحات و دقت با علم تو همدوش است ، همان طور كه آنها عرفان بالله نمى آورد، علم تو هم تا محجوب به حجاب اصطلاحات و پرده مـفـاهـيـم و اعـتـبـارات اسـت ، نـه از او كـيـفـيـتـى حـاصـل شـود نـه حال .(156) بلكه در شريعت علم علوم طبيعى و رياضى از علوم شما بهتر است ، زيرا كه آنها نتيجه خود را مى دهد، و از شما بى نتيجه يا به عكس ‍ نتيجه مى دهد! مهندس نتيجه هـنـدسـه را، و زرگـر نـتـيـجه صنعت خود را مى برد، شما از نتيجه دنيايى باز مانده به نـتيجه معارف هم نرسيديد، بلكه حجاب شما غلظتش بيشتر است . تا صحبت احديت در پيش مـى آيـد، يك ظلمت بى انتهايى تصور مى كنيد! و تا از حضرت اسماء و صفات سخنى مى شـنـويـد يـك كـثـرت لايـتـنـاهـى در نـظـر مـى آوريـد! پـس راهـى به حقايق و معارف از اين اصـطلاحات پيدا نشد، و خود سرمايه افتخار و تكبر بر علماى حقه گرديد. معارفى كه كـدورت قـلب را بـيـفـزايـد مـعـارف نيست . واى بر معارفى كه عاقبت امر صاحبش را وارث شـيطان كند، كبر از اخلاق خاصه شيطان است . او به پدر تو آدم كبر كرد، مطرود درگاه شـد، تـو كـه بـه هـمـه آدم و آدمـيـزاده هـا كـبـر مـى كـنـى نـيـز مـطـرودى ، از ايـنـجـا حـال ساير علوم را بفهم . حكيم اگر حكيم است و نسبت حق را با خلق و خود را با حق فهميده ، كـبـريـا از دل او بـيرون رود و وارسته شود، ولى بيچاره طالب اين مفاهيم و اصطلاحات گـمـان كـرده حـكمت اينهاست و حكيم عالم به اينهاست . گاهى خود را متصف به صفات واجب شـمـارد و گويد حكيم از صفات حق است . اءلحكمه هى التشبه بالاله .(157) و گاهى خود را در زمره انبيا و مرسلين قلمداد كند و يعلمهم الكتاب و الحكمه (158) تلاوت كند. و گـاهـى الحـكـمـه ضـالة المـؤ مـن (159) و مـن يـؤ ت الحـكـمـه فـقـد اوتـى خـيـرا كـثـيـرا(160) قـرائت كـنـد. قـلب او از حـكـمـت بـيـخـبـر و هـزاران مراحل از خيرات دور و از حكمت مهجور است .
حـكيم متاءله و فيلسوف بزرگ اسلام ، جناب محقق داماد،(161) رضوان الله عليه ، مى فـرمـايـد حـكـيم آن است كه بدن از براى او چون لباس باشد: هر وقت ارده كند، او را رها كـنـد. او چـه مى گويد و ما چه مى گوييم ! او از حكمت چه فهميده و ما چه فهميديم ! پس ، تـو كـه بـه واسطه چند مفهوم و پاره اى اصطلاحات به خود مى بالى و به مردم كبريا مى كنى ، معلوم شد از كم ظرفيتى و كوچكى حوصله است و كمى قابليت است .
آن بـيـچـاره اى كـه خـود را مـرشـد و هـادى خـلايق داند و در مسند دستگيرى و تصوف قرار گرفته از اين دو حالش ‍ پست تر و غمزه اش بيشتر است . اصطلاحات اين دو دسته را به سـرقـت بـرده و سـر و صـورتـى بـه مـتـاع بـازار خـود داده و دل بـنـدگـان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بيچاره صاف و بى آلايش را بـه علما و ساير مردم بدبين نموده ، براى رواج بازار خود فهميده يا نفهميده پاره اى از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده گمان كرده به لفظ مجذوبعلى شاه يـامـحـبوبعلى شاه حال جذبه و حب دست دهد! اى طالب دنيا و اى دزد مفاهيم ! ايـن كـار تـو هم اينقدر كبر و افتخار ندارد. بيچاره از تنگى حوصله و كوچكى كله گاهى خـودش هـم بـازى خـورده خـود را داراى مـقـام دانـسـتـه . حـب نـفس و دنيا به مفاهيم مسروقه و اضـافـات و اعـتـبـارات پـيـونـد شده يك وليده ناهنجارى پيدا شده ، و از انضمام اينها يك معجون عجيبى و اخلوطه غريبه اى فراهم شود! و خود را با اين همه عيب مرشد خلايق و هادى نـجـات امـت و داراى سـر شـريـعت ، بلكه وقاحت را گاهى از حد گذرانده ، داراى مقام ولايت كليه دانسته ! اين نيز از كمى استعداد و قابليت و تنگى سينه و ضيق قلب است .
تـو طـلبه فقه و حديث و ساير علوم شرعيه نيز در مقام علم بيش از يك دسته اصطلاحات كـه در اصـول و حـديـث بـه خـرج رفـتـه نـدانـى . اگـر اين علوم كه همه اش مربوط به عـمـل اسـت در تـو اضافه اى نكرده و تو را اصلاح ننموده ، بلكه مفاسد اخلاقيه و عمليه بـار آورده ، كـارت از عـلماى ساير علوم پست تر و ناچيزتر، بلكه از كار همه عوام پست تـر اسـت . ايـن مـفاهيم عرضيه و معانى حرفيه و نزاعهاى بيفايده ، كه بسيارى از آن به ديـن خـدا ارتـبـاطـى نـدارد و از عـلوم هم حساب نمى شود كه اسمش را بگذارى ثمره علميه دارد، اين قدر ابتهاج و تكبر ندارد. خدا شاهد است و كفى به شهيدا(162) كه علم اگر نتيجه اش اينها باشد و تو را هدايت نكند و مفاسد اخلاقى و علمى را از تو دور نكند، پست تـريـن شـغـلها از آن بهتر است ، زيرا آنها نتيجه عاجلى دارد و مفاسد دنيوى و اخرويش كم تـر اسـت ، و تـو بـيـچـاره جـز و زر و وبـال نـتـيـجـه اى نـبـرى و جـز مـفـاسـد اخـلاقى و اعمال ناهنجار حاصلى برندارى . پس ، علم تو هم از نظر اعتبار علمى تكبر ندارد. منتها از بـس افـق فـكـرت كـوتـاه است به مجرد آنكه دو تا اصطلاح درهم و برهم كردى ، خود را عالم و ساير مردم را جاهل دانى ، و پر ملائكه مقربين را را به زير پاى خود پهن مى كنى (163) و جـايگاه را در مجالس و راه را در كوچه ها بر بندگان خدا تنگ مى نمايى ، و علم و علماى آن (را) تضييع مى كنى و توهين به نوع خود مى نمايى .
از هـمـه ايـنـهـا پـسـت تـر و كـوچـكـتـر كـسـى اسـت كـه بـه امـور خـارجـيـه ، از قـبـيل مال و منال و حشم و طايفه ، تكبر كند. بيچاره از جميع اخلاق آدمى و آداب انسانى دور اسـت و دسـتـش از تـمـام عـلوم و معارف تهى است ، ولى چون لباسش پشم گوسفند است و پـدرش فـلان و فـلان است به مردم تكبر كند! چه فكر كوچك و قلب تنگ و تاريكى دارد كـه قـانع شده از تمام كمالات به لباس زيبا و از تمام زيباييها به كلاه و قبا! بيچاره بـه مـقـام حـيـوانـى و حـظـوظ حيوانيت ساخته ، و قناعت كرده از جميع مقامات انسانيه به يك صـورت خـالى از مـغـز و شكل تهى از حقيقت ، و خود را با اين وصف داراى مقام دانسته . اين قـدر پـسـت و نـالايق است كه اگر كسى از او يك رتبه دنيايى بالاتر باشد، چنان با او رفتار كن كه گويى بنده با مولاى خود. البته كسى كه همش جز دنيا نباشد، بنده دنيا و اهل دنيا است ، ذليل است پيش كسانى كه معبود او نزد اوست .
در هـر صـورت ، يـكـى از عوامل قويه تكبر كوچكى افق فكر و پستى حد قابليت است ، و لهذا چيزهايى كه كمال نيست ، يا كمال لايق نيست ، در او تاءثير شديد كرده او را به عجب و كـبـر وادار مـى كـنـد، و هر چه در او حب نفس و دنيا بيشتر باشد، اين امور در او بيشتر مؤ ثر واقع شود.

فصل ، در بيان علاج تكبر است
اكنون كه مفاسد كبر را دانستى ، در صدد علاج نفس برآ، و دامن همت به كمر زن براى پاك كـردن قـلب از ايـن كـدورت و صـاف كـردن آيـيـنـه دل از ايـن غبار غليظ. اگر اهل قوت نفس و سعه صدرى و ريشه حب دنيا در دلت محكم نشده و زخـارف دنـيـا در قـلبـيـت پـر جـلوه نـكـرده اسـت و چـشـم اعتبار و انصاف باز است ، همان فصل سابق بهترين علاجهاى علمى است . و اگر در اين مرحله وارد نيستى ، قدرى تفكر در حـالات خـودت كـن شـايـد دلت بـيـدار شـود. اى انـسـانـى كـه اول امـرت هـيـچ نـبـودى و در كـتـم عدم دهرهاى غير متناهيه بودى ، ناچيزتر از عدم و محو از صـفـحـه وجـود چـيـسـت ؟ پس از آنكه اراده حق تعلق گرفت به پيدايش تو، از بس ناقص القابليه و پست و ناچيز بودى و قابل قبول فيض نبودى تو را از هيولاى عالم ، كه جز قوه محض و ضعف صرف چيزى نبود، به صورت جسميه و عنصريه ، كه اخس ‍ موجودات و پست ترين كائنات است ، درآورد. و از آنجا تو را به صورت نطفه اى كه اگر دستت به آن آلوده گردد استغفار كنى و او را با زحمت پاك كنى درآورد و در منزلى بس تنگ و پليد، كـه آن انـثـيـيـن پـدر اسـت ، جـايـگـزيـن كـرد. و از مـجـراى بـول تـو را در حـال زشـت فـجـيـعـى بـه رحـم مـادر وارد كـرد، و تـو را در جـايـى مـنـزل داد كـه از ذكـر آن مـتـنـفـر شـوى . و در آنـجـا تـو را بـه شـكـل عـلقـه و مـضـغـه درآورد، و بـا غـذايى تربيت كرد كه از شنيدنش وحشت كنى و بايد خـجـلت كـشـى ، ولى چـون هـمـه مـبـتـلاى بـه ايـن بـليـه هـا هـسـتـنـد خـجـلت زايـل شـود: و البـليـة اذا عـمـت طـابـت .(164) تـو در تـمـام ايـن تـطـورات ارذل و اذل و پست ترين موجودات بودى . از جميع ادراكات ظاهرى و باطنى عارى و از تمام كـمـالات بـرى بـودى . پـس از آنـكـه بـه رحـمـت واسـعـه خـود تـو را قـابـل حـيـات فـرمـود، حـيات چنان در تو ناقص هويدا شد كه از كرمى پست تر بودى در شـئون حـيـاتى براى نقصان قابليت تو. و به رحمت خود بتدريج حيات و شئون آن را در تـو زيـاد كـرد تا آنكه لايق شدى به آمدن (به ) محيط دنيا. از پست ترين مجراها در پست تـرين حالات تو را وارد اين فضا كرد، در صورتى كه در تمام كمالات و شئون حيات از جـمـيـع بـچـه هاى حيوانات ضعيفتر و پست تر بودى . پس از آنكه تو را به قدرت كامله داراى قـواى ظـاهـره و بـاطـنـه فـرمـود، باز به قدرى ضعيف و ناچيزى كه هيچيك از قواى خـودت در تـحـت تـصـرف نـيـسـت : صـحـت خـود را حـفظ نتوانى كرد، قدرت و حيات خود را نـگـاهـدارى نـتوانى نمود، جوانى و جمال خود را محفوظ نتوانى كرد، اگر آفتى و مرضى بـه تـو هـجـوم آورد بـه دفـعـش قـادر نـيستى ـ بالجمله ، هيچيك از وجود شئون آن در تحت اخـتـيـارت نـيـسـت . اگر يك روز گرسنه بمانى ، به خوردن هر مردار گنديده اى حاضر شوى ، و اگر تشنگى به تو غلبه كند، به هر آب گنديده پليدى رضايت دهى . و همين طور در تمام چيزها يك بنده ذليل بيچاره هستى كه به هيچ چيزى قادر نيستى . و اگر حظ خـود را از وجـود و كمالات وجود مقايسه كنى با ساير موجودات ، مى بينى تو و تمام كره زمين ، بلكه تمام منظومه شمسى ، در مقابل عالم جسمانى ، كه پست ترين همه عوالم است و كوچكترين همه نشاءت است ، قدر محسوسى نداريد.
عـزيـزم ، جـز خودت كسى را نديدى ، و آنچه ديدى به نظر اعتبار و موازنه در نياوردى . خـودت را بـا هر چه دارى از شئون حيات و از زخارف دنيا قياس كن به شهرت ، و شهرت را بـه مـمـلكتت ، و آن را به ساير ممالك دنيا ـ كه از صد يكى از آنها را نشنيدى ـ و تمام مـمـالك را بـه خـود زمـيـن ، و زمـين را به منظومه شمسى و كرات وسيعه اى كه ريزه خوار اشـعـه مـنـيـره شـمس اند، و تمام منظومه شمسى را كه از محيط فكر من و تو خارج است به مـنظومه هاى ديگرى كه شمس ما با همه سياراتش يكى از سيارات يكى از آنهاست ، كه هر يك از آنها طرف قياس با شمس ما و سيارات آن نيست و آنچه از آنها تاكنون ـ از قرارى كه مـى گـويـنـد ـ كـشـف شـده است چندين مليون مجرة است ، كه در اين مجرة نزديك كوچك چندين مـليـون مـنظومه شمسى است ، كه كوچكترين آنها از شمس ما مليونها مليون بزرگتر است و نـورانـيـتـر! ايـنـهـا همه از عالم جسمانى است كه قدر آن را جز خالق آنها نمى داند، و كشف اربـاب كـشـف بـه مـقـدار قـليـلى از آن بـيـشـتـر مـوفـق نـشـده . و تـمـام عـالم اجـسـام در مقابل عالم ماوراءالطبيعه هيچ قدر محسوسى ندارد، و در آنجا عوالمى است كه در فكر بشر نگنجد. اينها شئون حيات تو و حظوظ تو و من است از اين عالم وجود. و پس از آنكه اراده حق تـعـلق گـرفـت كـه تـو را از ايـن دنـيـا بـبـرد، امـر كند به جميع قوايت كه رو به ضعف گـذارنـد، و فـرمـان دهـد بـه تـمـام اداركـاتـت كـه از كـار بـايـسـتند، كارخانه وجودت را مـخـتل فرمايد، سمع و بصر و قوت و قدرتت را بگيرد، و تو يك جمادى شوى كه پس از چند روز از گند و تعفنت مشام مردم متاءذى شود، و از صورت هيئتت آدمها گريزان گردند، و تـمـام اجـزاء و اعـضـايـت پـس از مـدتـى از هـم بـگـسـلد و پـاشـيـده گـردد. ايـنـهـا حال جسم تو. مال و منال و حشمت تو هم كه حالش معلوم است .
امـا برزخ تو اگر اصلاح نشده خداى نخواسته بر وى خدا مى داند در چه صورتى و در چـه حـالى هستى . ادراكات اهل اين عالم از ديدن و شنيدن و شم آن عاجز است . ظلمت و وحشت و فشار قبر را تو هر چه بشنوى به تاريكيها و وحشتها و فشارهاى اين عالم قياس مى كنى ، بـا آنـكـه قياس باطلى است . خداوند به فرياد ما برسد از آنچه براى خود به اختيار خود تهيه كرديم . عذاب قبر كه نمونه اى از عذاب آخرت است ، و از بعض روايات استفاده شـود كـه دسـت مـا از دامـن شـفـعـا هـم كـوتـاه اسـت ،(165) خدا مى داند چه عذابى است ؟ حـال نشئه آخرت ما از همه حالات سابقه بدتر و وحشتناكتر است ، روز بروز حقايق است ، روز كـشـف سراير است ، روز تجسم اعمال و اخلاق است ، روز رسيدن به حساب است ، روز ذلت در مواقف است . اين هم حال قيامت .
و امـام حـال جـهنم ، كه بعد از قيامت است ، آن هم معلوم است . از جهنم خبرى مى شنوى ! عذاب جـهـنـم فـقـط آتشش ‍ نيست ، يك در هولناكى از آن به چشمت باز شود كه اگر در اين عالم بـاز شود تمام اهل آن از وحشت هلاك شوند، و همين طور يك در آن به گوشت باز شود و يك بـه بـيـنـى ات بـاز شـود كـه هـر يـك از آنـهـا اگـر بـه اهـل ايـن عـالم باز شود، از شدت عذاب آن هلاك شوند. يكى از علماى آخرت گويد كه همان طـور كـه حـرارت جـهـنـم در كـمـال شـدت اسـت ، سـرمـاى آن هـم در كـمـال شدت است . خداى تعالى قادر است جمع بين سرما و گرما را بنمايد.(166) اين هـم حال آخر كارت . پس ، كسى كه اول امرش عدمى است غير متناهى ، و از وقتى كه پا به عـرصـه وجـود مـى گذارد جميع تطوراتش زشت و نازيباست و تمام حالاتى كه بر او رخ مـى دهـد خـجـالت آور اسـت ، و دنـيا و برزخ و آخرتش هر يك از ديگرى فجيعتر و مفتضحتر است ، آيا به چه چيز تكبر مى كند؟ با چه كمال و جمالى افتخار مى نمايد؟
پـس ، مـعـلوم شـد كـه تـكبر نيست مگر از غايت جهل و نادانى ! هر كس جهلش بيشتر و عقلش نـاقـصـتـر اسـت ، كـبـرش ‍ بـيـشـتر است . هر كس علمش بيشتر و روحش بزرگتر و صدرش مـنـشـرحـتـر اسـت ، متواضعتر است . رسول خدا، صلى الله عليه و آله و سلم ، كه عملش از وحـى الهـى مـاءخـوذ بـود روحـش بـه قـدرى بـزرگ بـود كـه يـك تنه غلبه بر روحيات مليونها مليون بشر كرد ـ تمام عادات جاهليت و اديان باطله را زير پا گذاشت و نسخ جميع كـتـب كـرد و ختم دايره نبوت به وجود شريفش شد، سلطان دنيا و آخرت و متصرف در تمام عـوالم بـود باذن الله ـ تواضعش با بندگان خدا از همه كس بيشتر بود. كراهت داشت كه اصـحـاب بـراى احـتـرام او بـپاخيزند. وقتى وارد مجلس مى شد پايين مى نشست . روى زمين طـعـام مـيـل مـى فـرمـود و روى زمـيـن مـى نـشـسـت و مـى فـرمـود مـن بـنـده اى هستم ، مى خورم مـثـل خـوردن بنده و مى نشينم مثل نشستن بنده .(167) از حضرت صادق ، عليه السلام ، نـقـل اسـت كه پيغمبر، صلى الله عليه و آله و سلم ، دوست داشت بر الاغ بى پالان سوار شـود و بـا بـندگان خدا در جايگاه پست طعام ميل فرمايد، و به فقرا به دو دست خود عطا فـرمـايـد. آن بـزرگـوار سـوار الاغ مـى شـد و در رديـف خـود بـنـده خـود يـا غير آن را مى نـشـانـد.(168) در سـيـره آن سـرور اسـت كـه بـا اهـل خـانـه خود شركت در كار خانه مى فرمود. و به دست مبارك گوسفندان را مى دوشيد، و جامه و كفش خود را مى دوخت ، و با خادم خود آسيا مى كرد و خمير مى نمود، و بضاعت خود را بـه دسـت مـبـارك مـى برد، و مجالست با فقرا و مساكين مى كرد و هم غذا مى شد.(169) ايـنـها و بالاتر از اينها سيره آن سرور است و تواضع آن بزرگوار است . در صورتى كـه عـلاوه بـر مـقـامـات مـعـنـوى ريـاسـت و سـلطـنـت ظـاهـرى آن بـزرگـوار نـيـز بكمال بود. همين طور على بن ابيطالب صلوات الله عليه ، نيز اقتداى به آن بزرگوار كرده سيره اش سيره رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، بود.(170) پس ، اى عزيز اگـر تـكـبر به كمال معنوى است ، از (آن ) آنها بالاتر از همه بود، و اگر به رياست و سـلطـنـت اسـت دارا بـودنـد، با اين وصف تواضعشان بيشتر از همه كس بود. پس بدان كه تـواضـع وليـده عـلم و مـعـرفـت اسـت ، و كـبـر و سـركـشـى زايـيـده جـهـل و نـادانـى اسـت . اين ننگ جهل و عار پستى نظر را از خود دور كن ، و متصف به صفات انـبـيـا شـو، و صفت شيطان را به يك سو انداز، و منازعه با خداى خود در رداى كبرياى او مكن كه منازع با حق مقهور غضب او خواهد شد و به رو در آتش خواهد افتاد.
اگـر در صـدد اصـلاح نـفـس بـرآمـدى ، طـريـق عـمـلى آن نـيـز بـا قـدرى مـواظـبـت سـهـل و آسـان اسـت . و در ايـن طـريـق بـا هـمـت مردانه و حريت فكر و بلندى نظر به هيچ مـخـاطـره تـصادف نمى كنى . تنها راه غلبه به نفس اماره و شيطان و راه نجات برخلاف مـيـل آنـهـا رفـتـار كـردن اسـت . هيچ راهى بهتر براى سركوبى نفس از اتصاف به صفت مـتـواضعين و رفتار كردن مطابق رفتار و سيره و طريقه آنها نيست . در هر مرتبه از تكبر كـه هـسـتـى و اهـل هـر رشـتـه عـلمـى و عـمـلى و غـيـر آن كـه هـسـتـى ، بـرخـلاف مـيـل نـفسانى چندى عمل كن ، با تنبهات علمى و تفكر در نتايج دنيايى و آخرتى ، اميد است راه آسان و سهل شده و نتيجه مطلوبه بگيرى . اگر نفس از تو تمنا كرد كه صدر مجلس را اشـغـال كـن و تـقـدم بـر هـمـقـطـار خـود پـيـدا كـن ، تـو بـرخـلاف ميل آن رفتار كن . اگر تاءنف مى كند از مجالست با فقرا و مساكين ، تو دماغ او را به خاك ماليده با فقرا مجالست كن ، هم غذا شو، همسفر شو، مزاح كن . ممكن است نفس از راه بحث با تو پيش آيد و بگويد تو داراى مقامى بايد مقام خود را براى ترويج شريعت حفظ كنى ، بـا فـقرا نشستن وقع تو را از قلوب مى برد، مزاح با زيردستان تو را كم وزن مى كند، پـايـيـن نـشـسـتـن در مـجـالس از مقام تو كاسته مى كند، آن وقت خوب نمى توان به وظيفه شـرعـى خـود اقـدام كـنـى ، بـدان تـمـام ايـنـهـا دامـهـاى شـيـطـان و مـكـايـد نـفـس اسـت . رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، موقعيتش در دنيا از حيث رياست از تو بيشتر بود، و سيره اش آن بود كه ديدى . من خود در علماى زمان خود كسانى را ديدم كه رياست تامه يك مـمـلكـت ، بـلكـه قـطـر شـيـعـه را، داشـتـنـد، و سـيـره آنـهـا تـالى تـلو سـيـره رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، بـود. جـنـاب اسـتـاد مـعـظم فقيه مكرم ، حاج شيخ عـبـدالكـريـم حـائرى يـزدى ،(171) كـه از هـزار و سـيـصـد و چـهـل تـا پـنجاه و پنج رياست تامه و مرجعيت كامله قطر شيعه را داشت ، همه ديديم كه چه سـيـره اى داشـت . بـا نـوكر و خادم خود همسفره و غذا بود، روى زمين مى نشست ، با اصاغر طلاب مذاحهاى عجيب و غريب مى فرمود. اخيرا كه كسالت داشت ، بعد از مغرب بدون ردا يك رشته مختصرى دور سرش پيچيده بود و گيوه به پا كرده در كوچه قدم مى زد. وقعش در قـلوب بيشتر مى شد و به مقام او از اين كارها لطمه اى وارد نمى آمد. غير از آن مرحوم ، از عـلمـاى خـيـلى مـحـترم قم بودند كه به هيچ وجه اين قيودى كه شيطان شما براى شما مى تـراشـد در آنـهـا نـبـود. خـود بـضـاعـت خـود را از بـازار مـى خـريـد، بـراى مـنـزل خـود آب از آب انـبـارهـا مـى آورد، اشـتـغـال بـه كـار منزل پيدا مى كرد، مقدم و مؤ خر و صدر و ذيل پيش نظر پاك آنها يكسان بود. تواضعشان بـه طـورى بـود كـه مـايـه تـعـجـب انـسـان مـى شـد، و مـقـامـات آنـهـا مـحـفـوظ بـود، محل آنها در قلوب بيشتر مى شد.
در هر حال ، صفت نبى اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و على بن ابيطالب ، عليه السلام ، انـسـان را كوچك نمى كند. ولى بايد ملتفت كيد نفس در حين مخالفت با اوباشى كه گاهى دام خود را باز كرده از راه ديگر تو را زمين مى زند. مثلا مى بينى بعضى ها به طورى در پـايـيـن مـجـلس مـى نـشينند كه مى فهمانند به حضار كه مقام من بالاتر از اينهاست ، ولى تواضع كردم ! يا مثلا يك نفر كه مشتبه است كه بر او مقدم است اگر بر خود مقدم داشتند، يك نفر ديگر را كه معلوم التاءخر است مقدم مى دارند كه رفع اشتباه كنند كه تقدم داشتن بـراى تـواضـع بـود! ايـنـهـا و صـدهـا قبيل اين از مكايد نفس ‍ است ، و علاوه نمودن كبر و اضافه نمودن است به آن رياكارى و سالوسى را.
بـايـد وارد مـجـاهـده بـا قصد خالص شد البته آن وقت نفس اصلاح مى شود. تمام صفات نـفسانيه قابل اصلاح است ، ليكن در اول امر كمى زحمت دارد. آن هم بعد از ورود در اصلاح سـهـل و آسـان مى شود. عمده به فكر تصفيه و اصلاح افتادن است و از خواب بيدار شدن اسـت . مـنزل اول انسانيت
يقظه است . و آن بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار شدن از سكر طبيعت است ، و فهميدن اينكه انسان مسافر است ، و هر مسافر زاد و راحله مى خواهد. زاد و راحله انسان خصال خود انسان است . مركوب اين سفر پرخوف و خطر و اين راه تاريك و بـاريـك و صـراط احـد از سيف و ادق از شعر،(172) همت مردانه است . نور اين طريقه مـظـلم ايـمـان و خـصـال حـمـيـده اسـت . اگر سستى كند و فتور نمايد، از اين صراط نتواند گذشت ، به رو در آتش افتد و با خاك مذلت يكسان شده به پرتگاه هلاكت افتد. و كسى كه از اين صراط نتواند گذشت ، از صراط آخرت نيز نتواند گذشت .
اى عـزيز همت كن و پرده جهل و نادانى را پاره كن و از اين ورطه هولناك خود را نجات ده . حـضـرت مولاى متقيان و يگانه سالك راه و راهنماى حقيقى در مسجد فرياد مى زد به طورى كـه هـمـسـايـه هـاى مـسـجـد مـى شـنـيـدنـد:
تـجـهـزوا رحـمـكـم الله ، فـقـد نـودى فـيـكـم بـالرحـيـل .(173) هـيـچ تـجـهـيـزى در سـفـر آخـرت براى شما مفيد نيفتد الا كمالات نفسانيه و تقواى قلب و اعمال صالحه و صفاى باطن ، بى عيب بودن و بيغش بودن .
فرضا كه اهل ايمان ناقص صورى باشى ، بايد از اين غشها خالص شوى تا در زمره سعدا و صالحين قـرارگـيـرى . رفـع غـش بـا آتش توبه و ندامت و گذاشتن نفس را در كوره عتاب و ملام و ذوب كردن آن را به آتش پشيمانى و برگشت به سوى خداست . در اين عالم خودت بكن ، و الا در كوره عذاب الهى و نارالله الموقدة (174) قلبت را ذوب كنند و خدا مى داند چند قـرن از قـرنـهـاى آخـرت ايـن اصـلاح طـول مـى كـشـد. پـاك شـدن در ايـن عـالم سـهـل و آسـان اسـت ، تغييرات و تبديلات در اين نشئه خيلى زود واقع مى شود، و اما در آن عـالم تـغـيـيـر بـه طـور ديـگـرى اسـت و زوال يـك مـلكـه از مـلكـات نـفـس قـرنـهـا طـول دارد. پـس ، اى بـرادر تـا عمر و جوانى و قوت و اختيار باقى است اصلاح نفس كن . اعـتـنـا بـه ايـن جـاه و شـرفـهـا مـكن ، اين اعتبارات را زير پا بگذار. تو آدمزاده اى ، صفت شـيـطـان را از خـود دور كـن . مـمـكـن اسـت شـيـطـان بـه ايـن رذيـله از سـايـر رذايـل بـيـشـتـر اهـمـيـت دهـد، و چـون ايـن صـفـت خـود اوسـت و مـوجـب طـرد او از درگـاه خـداى مـتعال ، عارف و عامى و عالم و جاهل را بخواهد همسلك خود كند، و در آن عالم كه ملاقات كنى او را با اين رذيله ، گرفتار ملامت او هم بشوى : بگويد اى آدمزاده ! مگر انبيا به تو خبر نـدادنـد كـه بـراى تـكـبـر بـه پـدر تو من مطرود درگاه حق شدم ، براى تحقير مقام آدم و تـعـظـيـم مـقـام خود ملعون شدم ، تو چرا خود را گرفتار اين رذيله كردى ؟ در آن هنگام تو بـيچاره علاوه بر عذابها و گرفتاريها و حسرت و ندامتهايى كه به شنيدن درست نيايد، گرفتار سرزنش اذل مخلوقات و پست ترين موجودات هم هستى ! شيطان كه تكبر به خدا نـكـرده بـود، تـكـبـر كـرد بـه آدم كه مخلوق حق است ، گفت : خلقتنى من نار و خلقته من طين .(175) خـود را بـزرگ شـمـرد و آدم را كـوچك . تو آدمزاده ها را كوچك شمارى و خود را بـزرگ . تـو نـيـز از اوامـر خـدا سـرپيچى كنى : فرموده فروتن باش ، تواضع كن با بندگان خدا، تكبر كنى ، سرافرازى نمايى . پس چرا فقط شيطان را لعن مى كنى ، نفس خبيث خودت را شريك كن در لعن ، همان طور كه شريك با او در اين رذيله اى . تو از مظاهر شـيـطـانى ! شيطان مجسمى ! شايد صورت برزخى و قيامتى تو شيطان باشد! ميزان در صور آخرت ملكات نفس است : مانع ندارد صورت شيطان باشى ، صورت مورچه كوچك هم باشى . موازين عالم آخرت غير از اينجاست .

فصل ، در اين كه حسد گاهى مبداء تكبر است .
بـدان كـه گـاهـى چـنـيـن اتـفـاق افـتـد كـه فـاقـد كـمـال بـه واجـد كـمـال تـكـبـر كـند. مثلا فقير به غنى ، جاهل به عالم . و بايد دانست كه همانطور كه عجب گـاهـى مبداء تكبر است ، و حسد نيز گاهى مبداء آن شود. ممكن است انسان چون خود را فاقد آن كـمـال ديـد كه در غير است ، به آن حسد ورزد، و اين سبب شود كه كبر كند به غير و آن را هـر چـه تواند تذليل و توهين كند. در كافى شريف از حضرت صادق ، عليه السلام ، حـديـث كـنـد كـه فـرمـود كـه كـبـر گـاهـى مـى باشد در اشرار مردم از هر جنس . پس از آن فرمودند ـ بعد از كلامى كه رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، مى گذشت در بعضى از كـوچـه هـاى مـديـنـه ، يك زن سياهى سرگين جمع مى كرد. گفته شد به او: دور شو از سـر راه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، گفت : راه گشاد است بعضى از همراهان به او قصد تعرض كردند، پيغمبر فرمود: واگذاريد او را كه او متكبر است .(176)
و گـاهـى در بـعـضـى از اهل علم اين صفت پيدا شود و عذر تراشد كه تواضع براى اغنيا خـوب نـيـسـت ، و نـفـس امـاره بـه او گويد كه تواضع از براى اغنيا ايمان را ناقص كند. بيچاره فرق نمى گذارد بين تواضع براى غناى اغنيا و غير آن : يك وقت رذيله حب دنيا و جـذبـه طـلب شـرف و جـاه انـسـان را به تواضع وا مى دارد، اين خلق تواضع نيست ، اين تـمـلق و چـاپـلوسى است ، و از رذايل نفسانيه است . صاحب اين خلق از فقرا تواضع نكند مگر آنكه در آنها طمعى داشته باشد يا طعمه سراغ كند.
يك وقت ، خلق تواضع انسان را دعوت به احترام و فروتنى مى كند، غنى باشد يا فقير، مطمح نظر باشد يا نباشد. يعنى تواضع او بى آلايش است ، روح او پاك و پاكيزه است ، جاه و شرف مجامع قلب او (را) به خود جذب نكرده . اين تواضع براى فقرا خوب است ، بـراى اغـنـيـا هـم خـوب اسـت . هـر كـس را بـه فـراخـور حـال او احـتـرام بـايـد كـرد. ولى ايـن تـحـقـيـر تـو و تـكـبـر تـو از اهـل جاه و شرف نه از آن است كه متملق نيستى ، بلكه براى آن است كه حسودى و خودت هم در اشـتـبـاهـى . و لهـذا اگـر بـه تو احترام غير متوقع كند، او را تواضع كنى و براى او فـروتـن شـوى ! در هر صورت ، مكايد نفس و شاهكارهاى او به قدرى دقيق است كه انسان جز پناه به خدا چاره اى ندارد. و الحمدلله اولا و آخرا.

این هم پاورقی ها :

135- آيا به دو انسان هماند خودمان ايمان آورديم . مؤ منون 47.
136- چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از اين دو شهر (طائف و مكه ) فرود نيامد؟ (زخرف / 31).
137- و لقـد اتـيـنـا لقمان الحكمة ان اشكر لله . (و بتحقيق به لقمان حكمت آموختيم كه پروردگار را شاكر باش .) (لقمان / 12).
138- و بـه تـكـبـر، از مـردم رخ مـتـاب و به نخوت در زمين راه مرو. به درستى كه خداوند هيچ گرد نفر از خود ستايى را دوست نمى دارد. (لقمان / 18).
139- خـدا از آنـچـه مـى كـنـد بـازخـواسـت نـخواهد شد، ولى آنان باز خواست خواهند شد.(انبيا/ 23).
140- (بـنـى اسـرائيـل / 36 و نـور / 15). و هـمـچـنـيـن در اصـول كـافـى ـ كـتـاب فـضـل العـلم ، بـاب النـهـى عـن القـول بـغـيـر عـلم ، 9 حـديث در اين باب آورده است . روايات فراوان در حرمت خون و عـرض و مـال مـسـلمـان وارد شـده اسـت ، از جـمله آنهاست : حرمة النبى و المؤ من اعظم من حرمة البـيـت (پـاس پـيـامـبـر و مـومـن را داشـتـن بـالاتـر از پـاس خـانـه خـدا را داشـتـن اسـت .) وسـائل الشـيـعـة ، ج 10، ص 422. و در اصـول كـافـى كـتـاب الايـمـان و الكفر احاديثى در حقوق مؤ من آورده است ، از جمله در باب حق المؤ من على اخيه و اداء حقه و باب من اءذى المسلمين و احتقرهم و باب من طالب عثرات المؤ منين .
141- ادامه همين حديث .
142- بـحـارالانـوار، ج 70، ص 198 و 199، كـتـاب ايـمـان و كـفـر، بـاب كبر مرآة العقول ، ج 10، ص 190، كتاب ايمان و كفر، باب كبر. عن انـس قـال : كـان رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله يـقـول : الاسـلام عـلانـيـة و الايـمـان فـى القـلب ، قـال : ثـم يـشـيـر بـيـده الى صـدره ثـلاث مـرات ، قال ثم يقول : التقوى هيهنا. التقوى هيهنا. انس مى گويد: پيغمبر صلى الله عليه و آله مـى فـرمـودنـد: اسـلام آشـكار است و ايمان در قلب است . انس گفت سپس پيامبر صلى الله عليه و آله با دستش به سينه اش سه بار اشاره كرده . سپس فرمودند: تقوى اينجاست . مسند احمد بن حنبل ، ج 3، ص ‍ 134.
143- عـلى بـن ابـراهـيـم ، عـن ابـيـه ، عن ابن اءبى عمير، عن بعض اصحابه ، عن ابى عـبـدالله عـليـه السـلام قـال : مـا مـن عـبـد الا و فـى راءسه حكمة و ملك يمسكها، فاذا تكبر قـال له : اتـضـع و ضعك الله فلا يزال اعظم الناس فى نفسه و اءصغر نفسه و اءرفع النـاس فـى اءعـيـن النـاس . اصـول كـافى ، ج 2، ص 312، كتاب ايمان و كفر، باب كبر، حديث 16.
144- اصـول كـافـى ، ج 2، ص 311، كـتـاب ايمان و كفر، باب كبر، حديث 11.
145- وسائل الشيعه ، ج 11، ص 300، ابواب جهاد نفس ، باب 58، حديث 9.
146- وسـائل الشيعه ، ج 11، ص 301، ابواب جهاد نفس ، باب 58، حديث 14.
147- فـرمـود: كسى كه در دلش به اندازه خدرلى كبر و خود خواهى باشد. هرگز داهل بهشت نمى شود. وسائل الشيعه ، ج 11، ص 307، ابواب جهاد باب 60 حديث 6.
148- اصـول كـافـى ، ج 2، ص 310، كـتـاب ايمان و كفر، باب كبر، حـديـث 6. مـعـانـى الاخـبـار شـيخ صدوق ، ص 241 باب معنى كبر حديث 2. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، ص 264، عقاب المتكبرين ، حديث 4
149- اصـول كـافـى ، ج 2، ص 309، كـتـاب ايمان و كفر، باب كبر، حديث 3. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، ص 264، عقاب المتكبرين ، حديث 1.
150- اصـول كـافـى ، ج 2، ص 310، كـتـاب ايمان و كفر، باب كبر، حديث 10، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص 265 عقاب المتكبرين ، حديث 7.
-151...و لو اءن ذراعـا من السلسلة التى ذكرها الله تعالى فى كتابه وضع على جميع جـبـال الدنـيـا لذابـت عـن آخـرهـا بـحـارالانـوار، ج 8، ص 305،
كـتـاب العـدل و المـعـاد، بـاب النـار، حـديـث 64، تـفـسـير برهان ، ج 4، ص 379، تفسير آيه 32 الحاقة .
152- اسـفـار اربـعه ، ج 8، ص 137، 143، 154، 155. السفر الرابع ، يا سوم فصل 11 و 15.
153- بـراسـتـى چـه بـد اسـت جـايـگـاه خـود پـسـنـدان . (نحل / 29).
154- ورم كـرده را چـاق پـنـداشـت . فـرائد الادب . در تـاج العروس (ج 9، ص 249) در ماده سمن به صورت استسمنت ذاورم ، آمده است .
155- بـراسـتـى پـادشـاهان وقتى به سرزمينى وارد شوند، آنجا را تباه سازند و بزرگان آن را خوار سازند. (نمل / 34.)
156- مـصـرع دوم از ايـن بـيـت اسـت : عـلم رسـمـى سـر بـه سـر قـيـل اسـت و قـال

نـه از آن كـيـفـيـتـى حـاصـل نـه حال


كشكول شيخ بهائى ،، ج 1 ص 209.
157- حـكـمـت ، عبارت است از مانند شدن به خداوند. الاسفار الاربعة ، ج 1، ص 22.
158- كتاب حكمت را به آنها بياموزد. بقره 129.
159- حكمت ، گمشده مؤ من است . نهج البلاغه فيض الاسلام ص 1112، حكمت 77.
160- و هـر كـس بـدو حـكـمـت داده شـود، هـمانا به او خير بسيار داده شده است .،(بقره 269.)
161- مـيـر مـحـمـد بـاقـر بـن شمس الدين محمد، معروف به مير داماد، (1041 ه . ق .) دراصـفـهـان بـه دنـيـا آمـد و در نـجـف بـه خـاك سپرده شد. وى از دانشمندان كم نظير اماميه وفـيـلسـوفـى بـزرگ و جـامـع عـلوم عـقـلى و نـقـلى ، و در حـل بـرخـى مـشـكـلات فـقهى و حديثى بيمانند بوده است . رواج و رونق فلسفه بو على و اشراق در قرن يازدهم هجرى و فراهم شدن زمينه براى حكمت متعاله ملا صدرا (شاگرد مير دامـاد) مـرهون زحمات اين فيلسوف بزرگ است . از تاءليفات اوست : قبسات ، تقديسات ، سـدرة المنتهى ، حاشيه بر كتاب من لا يحضره الفقيه . وى در اشعار خود اشراق تخلص مى كرد.
162- گواهى خداوند كافى است (نساء 166.)
163- اشاره است به حديث فضيلت علم حديث 26 اربعين .
164- گرفتارى چون همگانى گردد، خوش گردد.
165- قـلت لابـى عـبـدالله عـليـه السـلام : انـى سـمـعـتـك و انـت تـقـول كـل شـيـعـتـنـا فـى الجـنـة عـلى مـا كـان فـيـهـم . قـال : صـدقـتـك كـلهـم و الله فى الجنة . قال قلت : جعلت فداك ، ان الذنوب كثيرة كبار. فقال : اما فى القيامة فكلكم فى الجنة بشفاعة النبى المطاع ، او وصى النبى ؛ و لكنى و الله اتـخـوف عـليـكـم فـى البـر زخ ، قـلت : و مـا البـر زخ ؟ قـال : القـبـر مـنـذ حـيـن موته الى يوم القيامة . (به ابو عبدالله گفتم : شنيدم كه مى گـفـتـى هـمـه شـيـعـيـان بـر غم آنچه در آنهاست (گناهانى كه دارند) در بهشت جاى دارند. فـرمـود: به تو راست گفتم ، به خداوند سوگند كه همه آنها در بهشت جاى دارند. گفتم فـدايت شوم . گناهان بسيارند و بزرگ ! فرمود: اما در قيامت همگى شما با شفاعت پيامبر كـه خـواسـتـه اش بـر آورده مـى شـود، يـا جـانشينش ، در بهشت خواهيد بود. اما به خداوند سـوگـنـد كه من در برزخ بر شما مى ترسم . گفتم برزخ چيست ؟ فرمود: همان قبر است از هنگام مرگ تا روز قيامت . فروع كافى ، ج 3، ص 242، كتا جنائز، باب ما ينطق به موضع القبر حديث 3.
166- فتوحات مكيه ، ج 1، فصل 1، باب 61.
167- در روايات متعدد به اخلاق و رفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله اشاره شده است كـه بـرخـى از آن در ايـن كـتـاب آورده شـده اسـت . عـن انـس بـن مـالك ، قـال : لم يـكن شخص اءحب اليهم من رسول الله صلى الله عليه و آله و كانوا اذا راءوه لم يـقـومـوا اليـه لمـا يـعـرفـون مـن كـراهـيـتـه . عـن ابـن عـبـاس ، قـال : كـان رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله يـجـلس عـلى الارض و يـاكـل عـلى الارض و يـعـتـقـل الشـاة و يـجـيـب دعـوة المـمـلوك ... و يـقـول صـلى الله عـليـه و آله ؛ انـا عـبـد آكـل كـمـا يـاءكـل العـبـد و اءجـلس كـمـا يـجـلس العـبـد. كـتـاب مـكـارم الاخـلاق ، ص 12 فصل دوم .
168- و كـان يـجـلس عـلى الارض و يـنـام عـليـهـا و يـاءكـل عـليـهـا و كـان يـخـصـف النـعـل و يـرقـع الثـوب و يـفـتح الباب و يحلب الشاة و يعقل البعير فيحلبها، و يطحن مع الخادم اذا اءعيى ... و يخدم فى مهنة اهله و يقطع اللحم ، و اذا جـلس على الطعام جلس محقرا... يركب ما امكنه من فرس او بغلة او حمار و يركب الحمار بـلا سـرج و عـليـه العـذار... يـجـالس الفـقـراء و يـؤ اكـل المـسـاكـيـن و يناولهم بيده . بحارالانوار، ج 16، ص 226. تاريخ نبينا صلى الله عليه و آله ، باب مكارم اخلاقه ، حديث 34.
169- و كـان يـجـلس عـلى الارض و يـنـام عـليـهـا و يـاءكـل عـليـهـا و كـان يـخـصـف النـعـل و يـرقـع الثـوب و يـفـتح الباب و يحلب الشاة و يعقل البعير فيحلبها، و يطحن مع الخادم اذا اءعيى ... و يخدم فى مهنة اهله و يقطع اللحم ، و اذا جـلس على الطعام جلس محقرا... يركب ما امكنه من فرس او بغلة او حمار و يركب الحمار بـلا سـرج و عـليـه العـذار... يـجـالس الفـقـراء و يـؤ اكـل المـسـاكـيـن و يناولهم بيده . بحارالانوار، ج 16، ص 226. تاريخ نبينا صلى الله عليه و آله ، باب مكارم اخلاقه ، حديث 34.
170- كشف الغمة فى الائمة ، ج 1، ص 172، 162، فى وصف زهده فى الدنيا.
171- آيـت الله العـظـمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (1276، 1355 ه . ق .) از فـقـيـهـان بـزرگ و مـراجع تقليد شيعه در قرن چهارده هجرى است . وى پس از تحصيلات مـقـدمـاتـى بـه نـجـف و سـامـرء سـفر كرد و در آنجا از درس استادانى چون ميرزاى بزرگ شـيـرازى ، مـيـرزا مـحـمـد تـقـى شيرازى ، آخوند خراسانى ، سيد كاظم يزدى و سيد محمد اصـفـهـانـى فـشـاركـى بـهـره گـرفـت . در سـال 1332 ه . ق . بـه اراك آمـده و در سـال 1340 ه . ق . بـه قـم مـشـرف گـرديـد و بـه اصـرار بزرگان آن سامان و پس از اسـتـخـاره در آنـجـا رحل اقامت افكند و حوزه علميه قم را تاءسيس كرد. در حوزه درس ايشان عـالمـانـى بـزرگ تـربـيت شدند كه حضرت امام خمينى (س ) در صدر آنان جاى دارند. از آثار اوست : در رالفوائد در اصول ، الصلوة در فقه ، النكاح ، الرضاع و المورايث .
172- چـنـانچه در حديث نبوى آمده است الصراط ادق من الشعر و اءحد من السيف و اءظلم من الليل (صراط از مو باريكتر و از شمشير تيزتر و از شب تاريكتر است .) علم اليقين ، ج 2، ص 969، المـقـصـد الرابـع فـى مـعـنـى الصراط و همين معنا در روايتى از امام صـادق آمـده اسـت . امـالى صـدوق ، ص 177، مـجـلس 33، حـديـث 4. و نـيـز بحارالانوار، ج 8، ص 65، كتاب العدل و المعاد باب 22، حديث 2.
173- خـدايتان بيامرزد، آماده شويد كه نداى كوچ در ميان شما بلند شده است . نهج البلاغة ، خطبه 195.
174- حديث 2، پاورقى 5.
175- مرا از آتش آفريدى و او را از گل .. (اعراف / 12، ص / 76.
176- عـن اءبـى عـبـد الله عـليـه عـليـه السـلام ، قـال : سـمـعـتـه يـقـول : الكـبـر قـد يـكـون فـى شـرار النـاس مـن كـل جـنـس ، والكـبـر رداء الله ، فـمـن نـازع الله عـزوجـل رداء لم يـزده الله الا سـفـالا، ان رسـول الله صـلى الله عليه و آله مر فى بعض طرق المدينة و سوداء تلقط السرقين . فقيل لها: تنحى عن طريق رسول الله فقالت : ان الطريق لمعرض ، فهم بها بعض القوم اءن يـتـنـا و لهـا؛ فـقـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : دعـوهـا فـاءنـهـا جبارة . اصول كافى ، ج 2، ص 309، كتاب ايمان و كفر، باب كبر، حديث 2.

ماشاءالله پستها انقدر طولانی بودند که نتونستم بخونم اما گفتید فقط در مورد کبرو عجب صحبت میکنید اگه ممکنه برای غیبت نکردن هم بحثی داشته باشید مشکل اکثر خانم ها همینه...

بسم الرب الشهدا و الصدیقین

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احفظ قائدنا امامنا الخامنه ای الی ظهور المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام

با سلام و تشکر از دوست عزیز

[[یا فاطمه زهرا(س)]] که بالاخره اولین نظر رو توی این تاپیک دادن:Khandidan!:
خانم/ آقای یافاطمه الزهرا ، این مطالب رو من از کتاب چهل حدیث امام خمینی درباره کبر برداشته ام(همونظور که بالاش نوشته ام) و خودم کسی نیستم که بیایم درباره علاج غیبت نکردن نظری بدهم.
بنده این تاپیک رو زدم تا این که مثلا دوستان مختلف مثل مدیر انجمن اخلاقی و دوستانی که نظراتی دارن ، بیاین با هم تمام رذائلمون رو با هم رفع کنیم. ایشالا بعد از عجب و کبر هم درباره غیبت صحبت میکنیم(صحبت میکنند)

بعد از اینکه متن کتاب چهل حدیث امام خمنی رو گذاشتیم ، شروع به گپ زدن و ارائه دیگر راه حل ها میکنیم ، تا کاملا این صفت خبیثه از تن خودم و دوستانی که این صفت را دارا هستند ، کنده بشه
من خودم چون این صفت را علاوه به بر عجب دارا هستم:Nishkhand: ، برای خودم راه حل هایی درست کرده ام تا این صفت از من کنده بشود ( که انشا الله به دعای خیر شما کنده شود و هلاک نشوم:Esteghfar:)

امیدوارم دوستان هم ، راه حل هایی که به ذهنشون میرسه رو از ما دریغ نفرمایند

سلام
اخوی خطش رو که میتونی درشت کنی
چممون دراومد
در ضمن پس خودت دنبال راه حل نیستی؟؟؟؟فقط برای بقیه می گی؟؟؟؟

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احفظ قائدنا امامنا الخامنه ای الی ظهور المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام

نه دوست عزیز
من خودم ، دچار خیلی صفات زشت اخلاقی هستم از جمله کبر و عجب
و خیلی سعی دارم تا رفعشون کنم و اینجا رو بهترین جا دیدم برا رفعش ، چون که اکثر دوستان اهل علم و دانش و اخلاق پسندیده هستند و چون خواستم بحث رو شروع کنم ، تا دوستان بیان مطالبشون رو بگن ، این رو گفتم
در مورد فونت هم من تمام متن کتاب چهل حدیث رو فونت 2 گذاشتم ، خوبه؟ (اگه کوچیکه از طریق مرورگرتون هم میتونید صفحه رو بزرگ کنید)
موضوع قفل شده است