حکایاتی از شیخ عبدالکریم حامد(رحمت الله علیه)

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حکایاتی از شیخ عبدالکریم حامد(رحمت الله علیه)

خانواده شیخ

مرحوم شیخ عبدالکریم حامد در سال 1301 هجری شمسی در قزوین چشم به جهان گشود. پدر ایشان، شیخ محمود حامد، یکی از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود که به عنوان حسابدار و دفتر دار امین الضرب- وزیر مالیه ناصرالدین شاه- خدمت میکرد.

امین الضرب به خاطر اعتمادی که به شیخ محمود داشت او را وصی خود و همسرش قرار میدهد و پس از فوت آنها، شیخ محمود نیز عبدالکریم را وصی خود قرار داد .
جناب شیخ از این مسئله بسیار ناراحت بود و پس از فوت پدر، با پیدا شدن وصیتنامه ای که پدرشان برادر دیگرش را وصی قرار داده بود خوشحالی به او باز گشت.
مادر ایشان نیز زن متدینه ای بوده و جناب شیخ درباره او میفرمود:
«مادرم به شوهرش (پدرم) علاقه ی بسیاری داشت به گونه ای که وقتی پدرم در کوچه می آمد، می گفت: بروید در را باز کنید، پدر تان دارد می آید. »
جایگاه پدر

آن گونه که از صحبت های جناب شیخ مشخص می شد پدر ایشان فردی با سواد و عالم بوده که پس از فوت نیز کتابهای زیادی را به ارث می گذارد. ایشان می فرمود:
«من عاقل تر از پدرم ندیدم و افراد کمی را به اندازه پدرم با سواد دیدم.»

و می فرمود:
«یک روز جوجه ای کوچک در ناودان افتاده بود و ما هر کاری کردیم نتوانستیم آن را در بیاوریم تا این که پدرم، بنایی را آورد و آن جا را خراب کرد و جوجه را نجات داد.»

و همچنین می فرمود:
«چون حیاء من زیاد بود و پیش پدرم شرم داشتم به حمام بروم در ماه مبارک رمضان تمام شب ها را بیدار بودم تا مبادا روزه ام با مشکل رو به رو شود و با خود می گفتم: شاید در خواب محتلم شوم و احتیاج به حمام پیدا کنم.»

اطاعت پدر

مخالفت ایشان با پدرشان در دو موضوع بود:
یکی در بحثهای علمی که شیخ می فرمود:
«من هر موقع با پدرم بحث می کردم حالم خوب تر می شد و می فهمیدم که کارم برای خداست.»
و موضوع دوم که باعث نارضایتی پدرشان شده بود زهد ایشان بود.
پدر شیخ به ایشان می گفت: تو باید تاجر و پولدار شوی و شأن خانوداگی ات را حفظ کنی؛ ولی جناب شیخ به شدت از این کار دوری می کرد تا حدی که وقتی در قنادی پدرشان کار می کرد با بقیه ی کارگرها و حمال ها همراه می شد .

ایشان می فرمود:
«خانوده ام خیلی سختشان بود که من این گونه زاهدانه زندگی می کردم.»
با این که شیخ عبدالکریم احترام فراوانی برای پدرشان قائل بود و در آن دوران شاید راهی جز این پیش روی خود نمی دید ولیکن نتوانست از تأثیر منفی نارضایتی پدر مصون بماند.

در آیات و روایات فراوانی بر اطاعت و کسب رضایت پدر و مادر سفارش شده است. آن چه از این اخبار بر می آید این است که مخالفت با امر والدین در هیچ امری جایز نیست مگر دستورات الهی، چه آنان مسلمان باشند و چه کافر.
گرچه مرحوم حامد در پرتو عنایات الهی به درجات بسیار بالایی رسید ولیکن تأثیر این نارضایتی در تمام طول زندگی ایشان نمایان می گشت و سختی های زیادی که متحمل می شد بی تأثیر از این عامل نبود.

یکی از دوستان ایشان می گوید: شیخ رجبعلی خیاط به مرحوم حامد گفته بود:
در مکاشفه ای حضرت امیر(ع) را زیارت کردم و حضرت به من فرمود:
«اگر پدر عبدالکریم از او راضی بود او از تو جلوتر بود.» (مقامش از تو بالاتر بود.)
سرانجام شیخ عبدالکریم، در اثر اختلافاتی که با خانواده پیدا کرد به ناچار از ایشان جدا شد و در مدرسه ی مروی تهران حجره ای گرفت و برای مدتی در آن جا زندگی کرد.

قبولی عمل خالصانه

آنان که به مراحلی از کمال رسیده اند سال ها زحمت کشیده و با هوای نفس مبارزه کرده و کوشیده اند تا نیت خود را خالص کنند و فقط برای جلب رضایت پروردگار اعمال خود را انجام دهند.
بی شک رسیدن به این مرحله کاری بسیار دشوار است که جز با استعانت و توفیق حق تعالی حاصل نمی شود و علاوه بر آن، نیاز به زحمت و مراقبت زیادی دارد.
از آنجا که اصل و روح همه عبادات اخلاص است و خداوند از انسان، کار خالصانه خواسته نه عمل زیاد، انجام حتی یک عمل برای رضایت الهی نتایج بسیار بزرگی در دنیا و آخرت نصیب او می کند.

جناب شیخ میفرمود:
«بعد از مدتها یک شب پیش خودم فکر کردم و گفتم: ما تا به حال هرچه دعا خواندیم گفتیم این دعا این قدر ثواب دارد، این ذکر این قدر درجه و مقام دارد و اثرش این است و برای این چیزها خواندیم، امشب بیایم و این دعا را برای خدا بخوانم.
دعا را خواندم و همان شب، پیغمبر اکرم(ص) را زیارت کردم. حضرت فرمودند:
تا حالا کجا بودی؟»
حضرت می خواستند بفرمایند: باید از اول بلوغت این گونه می­بودی.»

در جستجوی استاد

ایشان می فرمود:
«من دنبال مؤمنی می گشتم، تا این که شیخ رجبعلی را پیدا کردم. وقتی به جناب شیخ رسیدم. دیدم همان کسی را که می خواستم پیدا کردم.»
ایشان در مورد اولین برخوردشان با شیخ رجبعلی نیز می­فرمود:
«هنگامی که وارد جلسه شدم، دیدم شیخ رجبعلی با شاگردانش نشسته­اند.
جناب شیخ رجبعلی تا مرا دید این بیت شعر حافظ را خواند:
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان نداردمن هم به ایشان گفتم: جناب شیخ، شما خبر ندارید!»


از شاگردی تا برادری

شیخ عبدالکریم پس از ملاقات با شیخ رجبعلی خیاط به عنوان شاگرد، در مغازه ایشان مشغول به کار می شود.
این عامل سبب شد تا با حضور دائمی در کنار شیخ رجبعلی تحت تربیت استاد خویش قرار گرفته و در مکتب محبت و اخلاص ایشان پرورش یابد.
در این دوران که حدود 15 سال طول کشید شیخ عبدالکریم درس های زیادی از استاد خویش آموخت و آن چنان پله های رشد و ترقی را طی کرد که در زمان استاد، به مقام برادری او رسید و در بعضی موارد نیز از استاد خویش پیشی گرفت.

یکی از دوستان ایشان می گوید: شیخ عبدالکریم می فرمود:
«برادر من دختری داشت که معلول بود و برای درمان دخترش هر کاری که می توانست انجام داده بود ولی فایده ای نداشت.
در آخر، پیش من آمد و از من درخواست کرد تا دعا کنم. من هم دعا کردم و پای دخترش خوب شد. بعد از مدتی یک روز از نردبان که بالا می رفتم افتادم و پایم شکست.

شیخ رجبعلی که به دیدنم آمد گفت:
چوب دعا کردنت را خوردی. می گویند: این به جای آن. حالا تو باید در خانه بمانی؛ زیرا مقدر شده بود آن دختر در خانه بماند و در کوچه و بازار نرود.

پس از آن، متوسل به امام رضا (ع) شدم و از خانه نشینی رهایی پیدا کردم. »

مقام برادری

شیخ رجبعلی به شیخ عبدالکریم می فرمود:
«هر وقت پشت در خانه می آیی و در می زنی، در عالم معنا تو را به عنوان برادر من خطاب می کنند و به من می گویند: داداش آمد، برو در را باز کن.»

مقام معنوی

شیخ عبدالکریم چندین مرتبه با شیخ رجبعلی در سفر به قم سر قبر «علی به ابراهیم قمی» می روند.
در یک سفر، شیخ رجبعلی تنها می آید و پس از بازگشت به شیخ عبدالکریم می گوید:
«در این سفر، ما را تحویل نگرفتند؛ ولی وقتی با تو می رفتیم ما را تحویل می گرفتند.»

در مورد مقام علی بن ابراهیم قمی، مرحوم حامد می فرمود:
«ریش من گرو، اگر کنار قبر علی بن ابراهیم قمی بروی و حاجتت داده نشود زیرا ایشان در نزد خدا تقرب خاصی دارد.»

جناب شیخ رجبعلی نیز فرموده بود:
«چند نفر فوق استعدادشان حرکت کرده­اند از جمله: سید بحرالعلوم، علی بن ابراهیم قمی، میرزای قمی و حاج آقا حسین قمی.»

در فراق یار

ایشان تا زمانی که شیخ رجبعلی زنده بود، در تهران بودند ولی بعد از فوت استاد، سفرهای زیادی به مشهد داشته و یکی دو ماهی می ماندند.
گاهی در مسافرخانه و گاهی در مدرسه نواب و گاهی پیش یکی از رفقا می رفتند و پس از مدتی خانه ای اجاره کرده و تا آخر عمر ماندگار شدند.

ایشان به حج نرفتند ولی یک سفر دو ماهه به کربلا رفته بودند. جناب شیخ پس از سال ها در پاسخ کسانی که از ایشان تقاضای معرفی استاد کرده بودند می فرمودند:
«ما هم به دنبال استادی می گردیم، هنگامی که استاد ما (شیخ رجبعلی خیاط) مرحوم شد دیگر کسی را پیدا نکردیم. از امام رضا(ع) هم خواسته ایم ولی ده، دوازده سال است که استاد ما مرحوم شده و هنوز کسی را پیدا نکرده ایم.

اخلاص

ایشان می فرمود:
«در مسجد گوهرشاد نشسته بودم که یک طلبه ای از من پرسید: چگونه امام صادق(ع) شب تا صبح در حال عبادت بودند و به یکی از اصحابشان فرمودند: من حاضرم عبادت دیشبم را با یک کار دیشب تو عوض کنم. دیشب که تو بلند شدی آب بخوری سلام بر ابا عبدالله(ع) دادی؟
چگونه ممکن است امام معصوم(ع) عبادت یک شب خود را با یک کار کوچک از اصحابش عوض کند؟»

ایشان گفت:
«من جوابش را نمی دانستم و گفتم: بلد نیستم.
ناگهان نوری از گنبد امام رضا(ع) بالا آمد و آمد تا وارد سینه ام شد. یک مرتبه متوجه شدم که جوابش را می دانم. گفتم: جوابش را فهمیدم.
جوابش این است که انسان مخلص هیچ گاه برای کار خودش ارزش قائل نیست ولی کار دیگران را با ارزش می بیند. ما می گوییم که کار امام صادق(ع) ارزش زیادی دارد اما خود حضرت چون که مخلص است برای کارش ارزش قائل نیست و حاضر آن را با کار دیگران عوض کند.»

جذب مشتری برای خدا

جلسات ایشان به گونه ای بود که همیشه می خواستند دیگران را با خدا آشنا کنند و از اول تا آخر صحبت هایشان مشهود بود که دنبال یک مشتری برای خدا می گردند و می فرمودند:
«خوشحالی و خوشبختی من این است که یک نفر را با خدا آشنا کنم.»

این اشتیاق جناب شیخ تا حدی بود که وقتی سینه شان مریض شده و دکتر گفته بود: حرف نباید بزنید، می فرمود:
«سینه را برای این می خواهم که با آن صحبت کنم و افراد را با خدا آشنا کنم.»

ایشان با این که برای وقتشان ارزش زیادی قائل بودند ولی آن وقتی که می خواستند برای خدا مشتری پیدا کنند هر چند ساعت که می نشستند خسته نمی شدند تا جایی که برخی جلسات ایشان در شب ها تا نه ساعت طول می کشید.

ملاقات دائمی

در منزل ایشان در همه حال و در ساعت های مختلف به روی مشتاقان و ارادتمندان باز بود و اگر افراد در وقت های غیر متعارف هم می آمدند در را باز می کرد و با روی باز استقبال می کرد. یک بار ایشان فرمود:
«گاهی که افراد وقت و بی وقت می آمدند خسته شدم و به استراحتم نمی رسیدم. به خدمت کار گفتم: این قفل را بردار و از بیرون در را قفل کن . ایشان هم قفل زد و رفت. بعد از این کار، هر چه در رختخواب غلطیدم خوابم نبرد و به من اعتراض کردند که چرا در را بر روی بندگان خدا بستی. من هم پس از آن، دیگر هیچ گاه در را نمی بستم.»

نحوه تربیت افراد

مرحوم حامد با خواندن چند روایت، غرور و تکبر افراد را می شکست و ادعاهای پوچ و باطل آن ها را از بین می برد. اگر کسی مدعی بود من شیعه هستم، علائم شیعه را بیان می کرد و افراد را آگاه می کرد که برای رسیدن به صفتی باید رجوع به آیات و روایات، نشانه های آن صفت را بدست آوردند.

ایشان میفرمود:
«خدای منان برای میوه ها علامت و نشانه قرار داده تا انسان میوه ی رسیده یا نارس را تشخیص دهد و فریب نخورد.
در حیوانات هم علامت قرار داده که هر کدام چه ویژگی هایی دارند. آیا خدایی که برای همه چیز علامت و نشانه قرار داده، می شود برای انسان مؤمن و منافق و کافر نشانه قرار نداده باشد؟
ائمه هدی (ع) طبیب ما هستند و نشانه ها و علامت های هر صفتی را داده اند تا ما خود را با آن نشانه ها بسنجیم. چون گاهی اوقات، مریضی فکر می کند چاق شده ولی وقتی دکتر می رود دکتر به او می گوید که باد آورده است.
کسانی که به منزل ما می آیند فکر می کنند چیزی دارند ولی وقتی من روایات اهل بیت (ع) را که نشانه های ایمان و نشانه های اخلاص و نشانه های زهد را بیان فرموده اند برای آنان می خوانم می بینند که همه اش باد بوده و هیچ کدام از نشانه ها را ندارند.»

اهمیت به صفات حسنه

ایشان بر روی صفات انسانی که همان صفات الهی است خیلی کار می کرد و می فرمود:
« سعی کنید اگر می توانید در خودتان یک صفت خدایی هم که شده زنده کنید که همین عاقبت به خیری می آورد.»
گاهی ایشان یک فرد ریش تراشیده را احترام زیادی می گذاشت و این کار، به خاطر یک صفت خوبی بود که آن شخص داشت.

احترام حساب شده

مرحوم حامد به بعضی افراد احترم زیادی نمی گذاشت و می فرمود:
«احترام زیاد برای بعضی ها ضرر دارد و به نفعشان نیست؛ زیرا خودشان را گم می کنند و چون در جامعه مرتکب کارهای خلاف هم می شوند مردم را نیز نسبت به دین بدبین می کنند.»

بدون تعارف

یکی از دوستان شیخ می گوید: ایشان هر کجا که خلافی می دید تذکر می داد؛ حتی اگر در سر سفره از کسی خلافی سر می زد اگر چه خیلی هم خدمت کرده بود و یا صاحب مجلس بود به او تذکر می داد و می گفت:
«تا انسان رودربایستی دارد دین ندارد، باید انسان حرفش را همه جا بزند.»

مبارزه با بیکاری

ایشان معتقد بود که انسان باید کاری داشته باشد و بیکار نباشد و به دیگران نیز می فرمود:
«بیکار نباشید.»
حتی خودشان هم تا آخر عمر تعدادی مرغ در خانه داشتند و یا فروختن تخم مرغ ها امرار معاش می کردند.

آداب زیارت

ایشان مقید بودند با حضور قلب و توجه به مشاهده مشرفه بروند و معمولاً زیارت امین الله را می خواندند و می گفتند:
«در فرازهای این زیارت مسائل خیلی مهمی مطرح شده است.»
برای رفتن به زیارت امام رضا(ع) ابتدا غسل می کردند و لباسهای تمیزی می پوشیدند و دائماً مشغول ذکر بودند و در بین راه، گاهی سرشان را بالا آورده و یک نگاه به گنبد می کردند و دوباره سرشان را پایین می گرفتند.
در حرم هم، سرشان پایین بود و به ضریح نگاه نمی کردند مثل کسی که در محضر امام معصوم(ع) است ادب را در زیارت، رعایت می کردند و مشغول خواندن زیارت امین الله می شدند.
ایشان می فرمود:
«شتروار به زیارت بروید نه کبوتروار. شتر یک بار می آید و خوب می آید و جزو شترهای امام رضا(ع) می شود ولی کبوترها دائماً در حرم هستند و آن حس را ندارند.»

وفات

سرانجام عارف وارسته جناب شیخ عبدالکریم حامد پس از عمری تلاش در جهت آشنایی بندگان خدا با معبود خویش و تربیت شاگردان ممتاز با دیار فانی وداع گفت و در سال 1358 هجری شمسی به لقاء پروردگارش شتافت.

وعده ی قبر در حرم

یکی از شاگردان ایشان می گوید: در خدمت جناب شیخ برای زیارت به مشهد رفتیم، در صحن انقلاب بودیم که دندان ایشان درد گرفت.
از آن جا که دندان لق شده بود، ایشان دندان را کند و در گوشه ی صحن دفن کرد و فرمود:
«به من وعده داده اند وقتی مردم این جا به من قبری بدهند.»
بیست سال از جریان دفن دندان گذشت که جناب شیخ به رحمت خدا رفت و یک مرتبه قبری درست شد و همان جا که ایشان دندانشان را دفن کرده بودند به خاک سپرده شدند.

حالت قبل از فوت

مرحوم حاج آقای علوی که هنگام احتضار شیخ بالای سر ایشان بود می گفت: در لحظات آخر دیدم که جناب شیخ با احترام خدمت حضرت زهرا(ع) سلام دادند و سپس فرمودند:
«اهلاً و سهلاً»
در همین هنگام دیدم که پیشانی ایشان عرق کرد. با خود گفتم حتماً جناب شیخ خوابیدند؛ برای همین به دوستان گفتم: سر و صدا نکنید.
من هم بیرون رفتم و حدود یک ساعت بعد برگشتم. دیدم شیخ را به همان حالتی که گذاشته ام تغییر نکرده است.
تعجب کردم که چگونه ایشان یک ساعت بر روی یک پهلو خوابیده است. جلو که رفتم دیدم ایشان تمام کرده است.
یکی دیگر از دوستان ایشان می گفت: اتاق شیخ بعد از فوتشان خیلی بوی عطر می داد.
بعد از وفات
یکی از دوستان جناب شیخ می گوید:
بعد از فوت مرحوم حامد، ایشان را در عالم خواب دیدم .
پرسیدم: شما چگونه با حضرت عزرائیل برخورد کردید؟ فرمود:
«عزرائیل به قیافه یکی از رفقا بر من وارد شد و زیر بازویم را گرفت و بلندم کرد و به راحتی جان دادم.»

حکایاتی از شیخ عبدالکریم حامد(رحمت الله علیه)



اهمیت هدیه ای ثواب به اموات

مرحوم حامد می فرمود:
« شیخ رجبعلی می گفت:
یکی از اسباب توفیق من در سیر و سلوک این بود که روزی عملی مستحبی را انجام دادم و ثواب آن را به یکی از اموات هدیه کردم و در اثر آن، آن مؤمن در گذشته، برایم دعا کرد و خدا هم دعایش را اجابت نمود و با عنایت ویژه ای هدایتم کرد و راه را نشانم داد.»
شیخ رجبعلی و فرهاد

مرحوم حامد می فرمود:
« جناب شیخ رجبعلی شبی در خواب، فرهاد را دید و به او گفت: شما که این همه استعداد در عشق داشتی چرا عاشق خدا نشدی؟
اگر در آن وادی می افتادی شیرین کجا و شیرین آفرین کجا؟
فرهاد آه سردی کشید و گفت: افسوس که در زمان ما حتی یک نفر نبود که به ما بگوید می توان عاشق خدا شد . اگر من این را می دانستم به جای شیرین عاشق خدا می شدم.
اما شیخ رجبعلی! این را بدان که من بعد از مرگ، به شیرین خودم رسیدم. »
ما رئیس دزدها نیستیم!

مرحوم حامد می فرمود:
«شخصی در مجالس سیدالشهدا (ع) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند:« حسین دارم چه غم دارم؟!»
شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : سید الشهدا - ع - به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد.
پس از مدتی جناب شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین (ع) به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می گفت: با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین(ع) به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود:
شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم!
از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد.»
حال شیخ در شب

مرحوم حامد می فرمود:
« شیخ رجبعلی خیاط خیلی مهربان و دلسوز بود.با همه حرف می زد، موعظه می کرد، نصیحت می کرد، آدم، خیلی راحت می توانست در محضرش بنشیند، اما شب که فرا می رسید شیخ رجبعلی دیگر کسی را نمی شناخت و حالت عجیب و غریبی داشت. شب ها مرتب مشغول نجوا و راز و نیاز بود.»
اثر اسم نامناسب

دکتری خدمت شیخ رجبعلی آمد و گفت: پسری دارم که مریض است و با این که خودم دکتر هستم علت را نمی فهمم. دکترهای دیگر هم نمی فهمند. ایشان می فرماید:
«پسر تو اسمش کاظم بود، خجالت نکشیدی یک اسم اروپایی رویش گذاشتی؟ تا این اسم را عوض نکنی باید این درد را بکشد!»

توبیخ جناب شیخ

یکی از شاگردان شیخ می گوید:
روزی کفش جناب شیخ رجبعلی را می دزدند و شیخ می خواهد بداند که سبب آن چیست؟ در عالم معنا به وی می گویند:
«تو بریده های پارچه ای که برای مردم می دوزی در کفشت قرار داده بودی!»
(با این که آن بریده های ارزشی نداشته اما شخصی مانند شیخ رجبعلی بر آن محاسبه می شود.)
مردم دوستی

مرحوم حامد می فرمود:
«در جنگ جهانی دوم که متفقین وارد تهران شده بودند و مردم را اذیت می کردند یک ولی خدایی گفت:
خدایا به من بزن تا مردم راحت شوند.یک مرتبه تیری آمد و به سینه ی این ولی خدا خورد. ایشان از دنیا رفت و در مسگرآباد تهران دفن شد. پس از آن، متفقین رفتند و این ولی خدا تمام بلاها را به جان خود خرید. این نشانه ی مردم دوستی اولیای خداست.»
یکی از دوستان ایشان می گوید:
یک سال صاحب خانه به مرحوم حامد گفته بود که باید خانه را تخلیه کند. ایشان هم آماده ی بلند شدن بودند. خانه راهروی داشت که لامپ نداشت. جناب شیخ به من گفت:
«لامپی در راهرو بزن.»
من هم این کار را انجام دادم. پس از آن ایشان خوشحال شد و گفت:
«حالا که این کار را کردی در حیاط دو تا آجر کنده شده و گاهی که من می آیم پایم چاله ها می افتد، این را هم درست کن.»
با این که ایشان یک ماه دیگر باید خانه را خالی می کردند ولی من مقداری گل درست کردم و چاله ها را پر کردم. در این هنگام جناب شیخ از اتاق پایین آمد و گفت:
«خیر برای مردم خواستیم برای خودمان شد. چون خیر برای مردم خواستیم ورق برگشت وسال دیگر هم همین جا هستیم.»
بعداً صاحب خانه خبر داد که نمی خواهد بلند شوید و تا آخر عمر، مرحوم حامد همان جا ماندند.
تنفر از رژیم پهلوی

یکی از کارهای مهم مرحوم حامد، لعن بر پهلوی بود. ایشان اگر جایی ماشین گیرشان نمی آمد می فرمود:
«اسلحه ها (تسبیح ها) را بکشید و لعن بر پهلوی کنید تا وسیله ای پیدا شود.»
مهندس محمودیان که مسئول راه آهن مشهد بود ارادت زیادی به شیخ داشت. یک روز که مرحوم حامد وارد اتاق آقای محمودیان می شود و می بیند عکس شاه را بالای سرش گذاشته است، به او می گوید:
«خاطرت جمع باشد تا این عکس را بالای سرت زده ای به هیچ کجا نمی رسی.»
حسرت

جناب شیخ می فرمود:
«شبی عالمی را در خواب دیدم که شاخ درآورده است. از خواب که بیدار شدم علتش را نفهمیدم. کنار حوض که برای وضو گرفتن آمدم یک مرتبه متوجه شدم یک ضرب المثل ایرانی می گوید: فلانی از حسرت شاخ درآورده است و آن عالم هم، آن جا حسرت می خورد که چرا از عمرش در این دنیا بهره ی کافی نبرده است.»

منبع: بهترین شاگرد شیخ (نگاهی به زندگانی شیخ عبدالکریم حامد)

قبولی دعا
جناب شیخ مستحبات الدعوه بود و اکثر دعاهایش مورد اجابت واقع می شد؛ ولی به ایشان گفته بودند: برای خودت دعا نکن و در سختی هایت تسلیم باش.
موارد بسیاری نقل شده است که بر اثر دعای ایشان شفا یافته اند و مشکلاتشان حل شده است. یکی از دوستان ایشان می گوید:
شخصی دستش سیاه شده بود و دکتره گفته بودند باید قطع شود. خدمت شیخ می رسد و التماس می کند که ایشان دعایی بکنند. شیخ می گفت:
«ما از امام رضا(ع) خواستیم شفا بدهد و بعد از مدتی خوب شد. چند روز بعد دیدم دست خودم در همان قسمت دارد سیاه می شود. دوباره خدمت حضرت رفتم و این نیز برطرف شد و دلیلش این بود که برای شفاعتم باید بعضی چیزها را جبران می کردم ولی نکرده بودم و خودم به آن دچار شدم.»
توجه به دعا
از جمله سفارش های ایشان در مورد مناجات خمسه عشر بود که می فرمود:
«مناجات خمسه عشر مضامین عالی ای دارد، شاید مثل این مناجات کم باشد. این پانزده دعا، پانزده نسخه برای پانزده مریض است. یکی از آنها مناجات تائبین است، انسان گاهی حالت توبه دارد آن به مزاجش می سازد. یکی دیگر مناجات شاکین است، نفس اذیتش می کند شکایت نفس را به خدا می کند از خدا کمک می خواهد... . سعی کنید در مناجات محبین و مریدین را هر شب بخوانید.»
نماز
نماز ایشان با توجه و با حضور قلب بود و سفارش زیادی داشتند که « نمازتان را سر وقت و با توجه و حضور قلب بخوانید.»
و می فرمود:
«نشانه ی مؤمن نماز خواندن است، تا انسان نتواند نماز با حضور قلب بخواند مؤمن نیست.»
وقت ظهور
ایشان می گفت:
«خواب دیدم لباس حضرت را برش زده اند و فقط مانده که بدوزد و تعبیرش این است که مقدمات ظهور فراهم شده است.»
جهاد با نفس
جناب شیخ می فرمود:
«می خواستم در موضوع تهذیب نفس، چیزی بنویسم. اولین مطلبی که توانستم بنویسم این بود که:
«عبدالکریم تا فکر می کنی چیزی شده ای، چیزی نشده ای!»
جناب شیخ می فرمود:
«بر سر دو راهی ها آن چه را که به نفسم عرضه می کنم و نفس من اشتها و میل پیدا می کند، برخلاف آن عمل می کنم.»
مرحوم سید هاشم رضوی در این باره می فرمود:
اگر کافر هم مخالف نفس بکند به ایمان می رسد و دلیلش هم این روایت است که مرتاض کافری خدمت امام کاظم(ع) رسید.
حضرت به او فرمود: در دست من چیست؟ مرتاض متحیّر ماند.
حضرت فرمود: چرا متحیری؟
گفت: این تخم پرنده ای است که صدها فرسنگ از این جا فاصله دارد. من در تعجبم چگونه شما دستتان را دراز کردید و آن را برداشتید؟
امام(ع) فرمود: چگونه به این جا رسیده ای؟ مرتاض گفت: از مخالفت با نفس. حضرت فرمود: پس اسلام را به نفست عرضه کن ببین موافق نفست هست یا مخالف.
گفت: مخالف. امام کاظم(ع) فرمود: این جا هم با نفست مخالفت کن و ایمان بیاور، مرتاض هم بلافاصله مسلمان شد.
اثر کار بدون اخلاص
یکی از دوستان مرحوم حامد می گوید:
روزی به ایشان گفتم: من چیزی را دیده ام که روی گفتن آن را ندارم. ایشان گفت:
«هر چه دیده ای بگو.»
گفتم: دیدم شما درویش شده اید. ایشان مقداری فکر کرد و گفت:
«درست است. من یک هفته دستور رسیدن به طی الارض را انجام می دهم و چون آن را برای رسیدن به طی الارض انجام می دادم و اخلاص در آن نبود همانند دراویش شده ام که ذکر را برای این که هدفی به برسند می گویند.»
سپس ایشان استغفار کرد و آن را رها کرد.

منبع: بهترین شاگرد شیخ (نگاهی به زندگانی شیخ عبدالکریم حامد) - مهدی عاصمی

عمل به وعده یا تشرف؟
مرحوم حامد می فرمود:
«اگر روزی با کسی وعده گذاشته باشی، و نوکر امام زمان(ع) بیاید و بگوید: آقا می فرمایند: اگر بخواهی ما را ببینی، مانعی نیست و می توانی به دیدار ما مشرف بشوی، شما باید بگویی: ببخشید آقا جان! با کمال معذرت من الان وعده دارم نمی توانم بیایم.
یکی از علما از طریق علوم غریبه به جای حضرت را در بازار پیدا کرد که پیش یک کفاشی است. خواست جلو برود ولی حضرت تصرفی کردند که در جای خود بماند. پینه دوز مشغول کار بود و حضرت به او فرمودند: کفش ما را درست کن. پینه دوز گفت: ببخشید آقا جان، من وعده دارم نمی توانم.
این عالم خیلی به خودش فشار می آورد که چرا این پینه دوز نمی داند در محضر امام زمان(ع) است و درخواست حضرت را رد می کند.
حضرت برای بار دوم هم فرمود و دوباره پینه دوز همین جواب را داد تا این که در مرتبه ی سوم این عالم خیلی عصبانی شد.
یک مرتبه پیرمرد پینه دوز آقا را بغل کرد و گفت: آقا جان! می خواهید فریاد بزنم و بگویم: مردم! آن کسی را که دنبالش هستید پیش من است. و می خواست به عالم بفهماند من می دانم در محضر حضرت هستم.
بعد حضرت رو به عالم کرد و فرمود: اگر این گونه بشوید ما به سراغ شما می آییم.
نقطه ی ضعف این عالم این بود که خلف وعده می کرد و این گونه حضرت به او درس دادند.»
همچنین ایشان می فرمود:
«اگر با کسی در ساعت معینی وعده دارید و در همان ساعت در حال احتضار هستید وصیت کنید اگر مردم، جنازه ام را سر وعده ببرید تا خلف وعده نکرده باشید.»
عمل به وعده
جناب شیخ می فرمود:
«هنگامی که پدرم در تهران از دنیا رفت، من در مشهد بودم. به من تلفن کردند که به تهران بروم؛ اما به شخصی در مشهد وعده داده بودم که یک هفته بعد، زمان آن می رسید.
شماره تلفنی هم از او نداشتم. وفای به عهد را ترجیح دادم و در مشهد ماندم و نه در تشییع جنازه و نه در مجالس سوم و هفتم پدرم شرکت نکردم! در مشهد ماندم و به قولم عمل کردم!»
می خواهم چه کار کنم؟!
یکی از رفقای شیخ که چهارده چاه عمیق داشت، یکی را به ایشان داد ولی جناب شیخ قبول نکرد و فرمود:
«می خواهم چه کار کنم؟!»
و سپس این روایت را خواندند: امام صادق(ع) فرمود:
«اذا صلح امر دنیاک فاتهم دینک
وقتی امور دنیایی ات اصلاح شود، دینت مورد اتهام قرار می گیرد.»
فریاد رسی امام زمان(ع)
مرحوم حامد می فرمود:
«روزی نفسم بند آمد. گفتم: یا الله، خبری نشد. بعد گفتم: یا رسول الله(ص)، خبری نشد، همه ائمه(ع) را یکی یکی صدا زدم ولی باز هم خبری نشد. تا این که گفتم: یا صاحب الزمان و نفسم به جریان افتاد.»
دشمن واقعی
جناب شیخ می فرمود:
«اهل بیت(ع) دوست مستقیم کم دارند؛ اما ما با دشمنان آنان دشمن هستیم و هیچ کس در آن خدشه وارد نمی کند.
شخصی را درون قبر گذاشته بودند. شب اول قبر، حضرت امیر(ع) به بالین او آمد. هرچه سلام می داد، حضرت توجهی نمی کرد. به حضرت گفت: من حرفی ندارم، فقط یک سؤالی دارم اگر می شود شما جواب سوال مرا بدهید.
آیا من دشمنان شما را دیده بودم؟ آیا آنها به حقوق من تعدی کرده بودند؟ چه کاری کرده بودند که من با آنها دشمن هستم؟ من به خاطر شما با آنها دشمن شدم. تا این مطلب را گفت حضرت لبخندی زد.»

احترام به سید نابینا
شی رجبعلی می فرمود:
«سید کوری وارد جلسه شد و چون من دیدم کور است جلویش بلند نشدم. پس از آن، مرا مورد توبیخ قرار دادند که چرا جلوی پایش بلند نشدی؟ اگر چه او نمی بیند ولی تو باید احترام می گذاشتی.»
تنها عملی که پذیرفته شد
« شبی یکی از علما را در خواب دیدند که مقام خوبی دارد. گفتند: خوش به حالتان، گفت: همه ی آن اعمالی که فکر می کنید رد شده است.
فقط یک کار من مورد قبول واقع شده و آن این است که یک روز، قلم را در دوات زده بودم و فکر می کردم که چه چیزی بنویسم. یک مگس روی نوک قلم نشست و من هم قلم را تکان ندادم و گفتم که این مگس هم یک مکی بزند(مرکب های قدیم از موادی بود که مگس ها تمایل به خوردن آن داشتند.)این مقام به خاطر این است چون برای خدا انجام دادم.»
ارزش کار خالصانه
«یکی از رفقا می گفت: هنگامی که آقای بروجردی در بروجرد بود شب احیاء منبر تشریف برده بودند.
من دیدم آن شب حال عبادت ندارم. یادم افتاد که نگاه کردن به صورت عالم عبادت است. گفتم: ما عمل امشب را همین قرار می دهیم و هیچ کار دیگری انجام ندادم.
فردا صبح که با آقا در بازار برخورد کردم ایشان به من فرمود: شب چه عملی بجا آوردی؟ گفتم: حال عبادت نداشتم و یادم افتاد که نگاه کردن به صورت عالم عبادت است و فقط به صورت شما نگاه کردم.
لابد آقای بروجردی دیده بودند که خدواند چه مقامی دیشب به این فرد داده است.»
نیابت به ائمه(ع)
«به حضرت ائمه معصومین(ع) نیابت بدهید تا برایتان دعا کنند. طلبه ای در یک از شهرها زندگی می کرد. از نظر مادی در فشار بود و از نظر ازدواج نیز مشکلاتی داشت.
یک شب، متوسل به امام زمان(ع) شد، چند شبی بعد از این توسل امام زمان(ع) را در خواب دید.
حضرت فرمودند: فلانی! می دانی چرا دعایت مستجاب نمی شود؟
گفت: چرا؟ فرمودند: طول امل و آرزو داری.
گاهی انسان به در خانه ی خدا می رود دعا می کند اما با نقشه می رود، دل به این طرف و آن طرف حرکت می کند.
گاهی به خدا یاد می دهد و می گوید: خدایا! در دل فلانی بینداز بیاید مشکل مرا حل بکند. فرمودند: شما به خدا یاد ندهید خدا خودش بلد است. انسان به ائمه معصومین(ع) نباید یاد بدهد.
باید بگوید خدایا، من این خواست را دارم و به هیچ کس هم نمی گویم. طول امل نباید داشته باشیم.
طلبه گفت: یابن رسول الله، من همین طور هستم که می فرمایید، بهتر از این نمی توانم باشم، چه کنم؟
می خواهم خوب باشم اما تا می آیم دعا کنم فلانی و فلانی در ذهنم می آیند و این گونه دعا می کنم.
حضرت فرمودند: حالا که طول امل و موانع اجابت داری، نایب بگیر. تا حضرت فرمودند نایب بگیر طلبه می گوید: آقا جان شما نائب می شوید؟
حضرت فرمودند: بله قبول می کنم. می گوید دیدم حضرت نایب شدند و لبهای حضرت دارد حرکت می کند.
از خواب بیدار شدم، گفتم: اگر حاجتم هم برآورده نشود مهم نیست، در عالم رؤیا حجت خدا را یک بار زیارت کردم.
بلند شدم و وضو بگیرم تا نماز شب و نماز شوق به جا بیاورم. دیدم در مدرسه را می زنند. گفتم: این وقت شب کیست که در مدرسه را می زند؟
رفتم در مدرسه را باز کردم دیدم دایی خودم است.
گفتم: دایی جان، چه شده این وقت شب؟ گفت: با تو کاری دارم. امشب هر کاری کردم دیدم خوابم نمی برد.
فکر و خیالات مرا برداشته بود. یک مرتبه این خیال همه ی وجودم را فرا گرفت: من که پسر ندارم، همه ی اموالم از بین می رود. یک دختر هم که بیشتر ندارم. فکر کردم اگر دخترم را به تو بدهم همه ی اموالم هم در اختیار توست.»

گوش نکردن به آواز زنان
مرحوم شیخ می فرمود:
«صدای آواز زنان را گوش نکنید حتی اگر در رادیو باشد.»
شخصی به شیخ گفت: به حال من فرق نمی کند. شیخ فرمود:
«تو اگر صدای آواز زن را گوش کردی و حالت فرق نکرد من دو رکعت نماز مقبول شده به تو می دهم.»
آن شخص گفت: من این کار را انجام می دهم. پس از رفتن او، شیخ فرمود:
«این کار را نمی تواند انجام دهد؛ زیرا تا کسی نفس را نکشد نمی تواند حالش یکسان باشد و در آن صورت نیز دیگر از گناه بدش می آید.»
منتظر واقعی
مرحوم حامد می فرمود:
«آقایی منزل ما آمد، که رئیس یکی از گروه منتظرین در مشهد بود، به او گفتم: شغلتان چیست؟
گفت: نانوایی سنگکی داریم.
گفتم: اگر کسی بیاید و روبروی نانوایی شما یک نانوایی باز کند شما چه عکس العملی از خود نشان می دهید؟
گفت: معلوم است، می روم از او شکایت می کنم؛ چون که نمی شود دو تا نانوایی روبروی هم باشند. گفتم: بلند شو و دم و دستگاهت را جمع کن. تو منتظر امام زمان(ع) نیستی!
برای چه می خواهی حضرت بیایند؟
کسی در انتظار امام زمان(ع) به سر می برد که در کلاس تهذیب و اخلاص و بندگی قرار دارد. تو هنوز خدا را رازق نمی دانی، پس چگونه خود را ساخته ای؟»
منبع: بهترین شاگرد شیخ (نگاهی به زندگانی شیخ عبدالکریم حامد) - مهدی عاصمی

موضوع قفل شده است