آیا به هم خوردن ازدواج من حکمت بود؟

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا به هم خوردن ازدواج من حکمت بود؟

با سلام
حدوداً 22 سال سن دارم. 5 ماه پیش همکارانم من رو برای ازدواج به پسری که همکارم بود( البته ما اصلاً آشنا نبودیم) معرفی کردند در حالی که من اطمینان داشتم که در اون زمان موقع مناسبی برای ازدواج من نبود. خلاصه من و ایشون هم رو دیدیم و صحبت مختصری داشتیم. دلیل پذیرش من برای آشنایی با ایشون اولش فقط به جهت این بود که می خواستم عکس العمل پدرم رو بدونم و در ضمن همه به حدی از ایشون تعریف و تمجید می کردن که اساساً به این فکر افتادم که من هیچ مخالفتی نمی کنم تا ببینم جریان چطور پیش میره و در واقع می خواستم ایشون رو محک بزنم.

در نهایت پس از یک ماه تماس های همکاران و پیگیریشون بابا در عین ناباوری من موافقت کردن که برای خواستگاری بیان. امدن و آشنایی ای صورت گرفت . البته اون ها قبل از این تمام زیر و بم زندگی ما رو در اورده بودند. پدر و مادر من هم تحقیقاتی کردن . تصویب شد که ما با هم صحبت کنیم . ایشان جوان بسیار متدین با اخلاق شناخته شدند. (22 سال داشتن) خلاصه بر خلاف اینکه اصلا از انتخاب ایشون به عنوان همسر اینده ام مطمئن نبودم، باز هم اجازه دادم بقیه فکر کنن که جوابم مثبته. البته نسبت به ایشون احساس مثبتی داشتم ولی منطقم مانع بود.

وقتی برای صحبت مهریه اومدن پدرم 313 تا سکه پیشنهاد دادن و اون ها 114 تا. با در نظر گرفتن این موضوع که من هم شاغل بودم و اون فرد هیچ دارایی ای نداشت. 10 روز بعد تماس گرفتن و باز همون پیشنهاد رو دادن .من هم که از اول اطمینان و اعتماد به اون فرد نداشتم ناراحت شدم و بهشون گفتم که ما مناسب هم نیستیم. البته من در نظر داشتم از 200 سکه اون 313 تا ، موقع عقد بگذرم ولی به شرط پذیرش 313 تا از جانب طرف مقابل. میشه گفت یک جور محک زدن.

اون فرد هم به من گفته بود صبور باش و ادعا می کرد که پدرش مخالف هست ولی در واقع اگر خود این فرد راضی بود به نظر من خانواده رو می تونست قانع کنه. بعد هم می گفت حکمتی تو این نشدن بوده. به نظر شما این واقعاً حکمت بود یا انتخاب خودمون. به ایشون بسیا علاقه مند بودم و حالا پس از 2 ماه هنوز هم غمگینم. چطور می تونم مشکلم رو در رابطه با این موضوع حل کنم. به نظر شما ایشان اگر واقعاً می خواستند با من ازدواج کنن باز هم اینقدر راحت از من می گذشت؟ عشق ما بر اساس شناخت شکل گرفت ولی اون خیلی راحت ازش گذشت و معتقد بود که اگر عشق خیابونی داشتیم همه چیز رو به هم می ریخت تا با من ازدواج کنه. به نظر شما کدوم ارزش تلاش رو داره؟ کسی که هیچ زحمتی برای رسیدن به فرد مورد نظرش نکشه و بعد هم بگه قسمت بوده............ این یعنی اعتقاد به خدا؟
دلم خیلی پره................ دیگه اصلا نمی تونم به هیچ کس دیگری برای ازدواج فکر کنم............... نگرانم مثل همین احساسم نادیده گرفته بشه..........
چطور باید با این موضوع کنار بیام؟

به نام خدا و با سلام،

انشالله که زود زود مشکلتون به بهترین وجه برطرف بشه

آیا سعادت دنیوی براتون بیشتر اهمیت داره یا اخروی؟

در پناه حق موفق و موید باشید


سلام خيلي ناراحت شدم،چون يه خانم توي اين ماجراها ،مخصوصآ اگه كاملآ رسمي و درست برگزار بشه،احساساتش خيلي درگير ميشه،و اين حس و عاطفه تا چند وقت تو ذهن مي مونه وآروم و قرار نداره. شما چون تا مرحله هاي هم پيش رفتيد، اون آقارو ديگ به چشم نيمه ي گمشده اتون نگاه مي كرديداما..
حالا نظر من به عنوان يه هم سن و سال خودتون،اولآ هيچ موقع به هيچ چيز تو زندگي دل نبنديد. اين جمله خيلي معني داره،خيلي.
اين دلنبستن بايد تا جايي ادامه داشته باشه كه حتي ازدواج هم كرديد به همسرتون دل نبنديد.اما، سوءبرداشت نشه.دوستش داشته باشيد اما دل نبنديد. تنها چيزي كه دلبستني، نه همسره نه پدره نه مادره نه بچه است نه...
فقط خداست كه بايد بهش دلبست. اين جوري هم دنيا رو داري هم اخرت....
نمي خوام شعار بدم،بذار خودموني تر حرف بزنم، ناراحت نباش؛اصلآ ؛هميشه به اين جمله متكي باش: الخير في ما وقع
حتمآ خير بوده..
اصلا يه جور ديگه فكر كن شايد تو قرار بوده با اين آقا ازدواج كني بد بخت بشي اما يه دعاي خيري يه صوابي يه ...دنبال اعمالت بوده كه سر بزنگاه ماجرارو متوقف كرده..
اگه ياد پسره اذيتت مي كنه از اونجايي كه خدا خيلي بزرگه مي توني يه چيز جديد ازش بخواهي،از خدا بخواه كه اون خاطرات و احساساتت نسبت به خواستگارتو از ذهنت پاك كنه.
ما هم براي آرامش بيشتر شما دعا مي كنيم، شما هم مارو دعا بفرماييد
اين ماجرا بايد قابل توجه آقا پسر ها باشه كه با بيگدار به آب زدن هاشون،آرامش زندگي خانم ها رو به هم مي زنند

با سلام و احترام خدمت سرکار happylife گرامی

خیلی خوش اومدین به اسک دین :Gol:

happylife;127899 نوشت:

ایشان جوان بسیار متدین با اخلاق شناخته شدند. (22 سال داشتن) خلاصه بر خلاف اینکه اصلا از انتخاب ایشون به عنوان همسر اینده ام مطمئن نبودم،
نسبت به ایشون احساس مثبتی داشتم ولی منطقم مانع بود.

اولا : سن تون خیلی نزدیک به هم بوده و باید این مورد رو هم بررسی می کردین .

ثانیا : دقیق ننوشتین که چرا با وجود علاقه ی زیاد به ایشون از ازدواج کردن مطمئن نبودین, بر اساس چه منطقی؟

happylife;127899 نوشت:

وقتی برای صحبت مهریه اومدن پدرم 313 تا سکه پیشنهاد دادن و اون ها 114 تا. با در نظر گرفتن این موضوع که من هم شاغل بودم و اون فرد هیچ دارایی ای نداشت. 10 روز بعد تماس گرفتن و باز همون پیشنهاد رو دادن .من هم که از اول اطمینان و اعتماد به اون فرد نداشتم ناراحت شدم و بهشون گفتم که ما مناسب هم نیستیم.

مهریه مساله ی کوچکی نیست، یک بار مسئولیت بسیار سنگین هست برای مرد که واجب هست به زن بپردازند و 313 سکه واقعا چیز کمی نیست!!! (چیزی حدود 130 میلیون تومان)

ایشون با وجود مخالفت شما و جواب رد شنیدن باز هم برای شما وقت گذاشتند که ده روز فکر کنید و شاید احتمال میدادند که در این مدت نظرتون در مورد مهریه عوض بشه.

ولی بعد از تماس مجدد شما فرمودین :"ما بدرد هم نمی خوریم"

با توجه به اینکه می فرمایید من شاغلم و ایشون از لحاظ دارایی خیلی چیزی ندارند شاید به غرورشون برخورده و ناراحت شدند.

شما می فرمایید از لحاظ اخلاق و تدین بسیار عالی شناخته شده بودند ولی جواب رد به ایشون دادین!!

happylife;127899 نوشت:
البته من در نظر داشتم از 200 سکه اون 313 تا ، موقع عقد بگذرم ولی به شرط پذیرش 313 تا از جانب طرف مقابل. میشه گفت یک جور محک زدن.

خواستگار شما نمیدونسته شما چه نیتی در نظر دارین باید بر اساس واقعیات تصمیم گیری می کرده.

از کجا بدونه که شما 200 سکه رو موقع عقد می بخشین؟
این کار روش مناسبی نبوده برای محک زدن طرف مقابل!

happylife;127899 نوشت:

اون فرد هم به من گفته بود صبور باش و ادعا می کرد که پدرش مخالف هست ولی در واقع اگر خود این فرد راضی بود به نظر من خانواده رو می تونست قانع کنه.

به نظر من با اینکه سن خواستگارتون خیلی زیاد نبوده خیلی منطقی بودند.

شاید والدین شون دلایل قانع کننده ای برای ایشون آوردند. (یکی از راه های سعادت انسان احترام به نظر والدین و پذیرش تجربیات و نصیحت های اوناست.)

خیلی از ازدواج ها رو میبینیم که با یک دندگی و لجبازی پسر یا دختر صورت گرفته و بعد از مدتی مشکلات در زندگی خودش رو نشون میده.

happylife;127899 نوشت:

به نظر شما ایشان اگر واقعاً می خواستند با من ازدواج کنن باز هم اینقدر راحت از من می گذشت؟ عشق ما بر اساس شناخت شکل گرفت ولی اون خیلی راحت ازش گذشت

به نظر من ایشون خیلی راحت از شما نگذشتند!

تمام تحقیقات شون رو قبل از خواستگاری کردند و بعد هم بعد از مخالفت شما با کم کردن مهریه، دوباره زنگ زدند و پیشنهاد دادند و....
فکر نمی کنید شاید شما دست رد به سینه شون زدین و راحت ازشون گذشتین!

happylife;127899 نوشت:

معتقد بود که اگر عشق خیابونی داشتیم همه چیز رو به هم می ریخت تا با من ازدواج کنه.

شما در اول می فرمایید جوون بسیار متدین و خوبی شناخته شدند ولی در ادامه نوشتین ایشون معتقد بودند "اگر عشق خیابونی با هم میداشتین همه چیز رو به هم می ریخت تا با شما ازدواج کنه"!!!

این دو موضوع خیلی قابل جمع نیست!

موفق و پیروز باشید.

[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]دوست خوبم سلام
[=Book Antiqua]ورود شمارو به اسك دين خوش آمد ميگم :Gol::Gol::Gol:
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]نوشته هاي شمارو خوندم و خيلي از بابت اين موضوع ناراحت شدم.
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]دوست عزيزم، نبايد بخاطر اين موضوع خودتونو ناراحت كنيد، به نظر من توي هر كار خدا يه حكمتي هست كه ما از اون بي خبريم، در ثاني شما كه كارتون به ازدواج نكشيده و هيچ اتفاقي نيافتاده كه اين قدر داريد خودتونو درگير اين موضوع ميكنيد هرچند كه ميدونم با احساسات شما بازي شده اما خدارو شكر كه قبل از اينكه اتفاق خاصي بيافته همه چيز تموم شده. بجاي اينكه بشيني غصه بخوري كه چرا اينطور شد بهتر همه چيزو بدست خدا بسپاري و از اون كمك بخاي، مطمئن باش اگه ازش بخاي حتما جوابتو ميده. شما هنوز خيلي جووني و موردهاي خيلي بهتري ميتونه براي شما پيش بياد.
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]دوست خوبم ، من خودم شخصا به قسمت توي زندگي خيلي اعتقاد دارم. بزار برات از ماجراي زندگي خودم بگم كه فكر نكني مشكل تو خيلي جدي و حاد هست.
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]الان حدود 3 ماهه كه من طلاق گرفتم. من شوهرمو با وجود اينكه از اقوام دور بودند تا قبل از خواستگاري نديده بودم. موقعي كه حرف از خواستگاري من توي فاميل پيچيد خاله ها و عموهام به خونه ما اومدند و همه به مادرم گفتند نكنه با دست خودت دخترتو بدبخت كني ما اين خانواده رو ميشناسيم و ميدونيم كه پدر اين پسره كي هست. من كه اون موقع 26 سالم بود بدون اينكه به حرف بقيه گوش بدم اجازه دادم بيان خواستگاري. بعد از يكماه رفتن و اومدن وقتي بحث مهريه پيش اومد و من حرف از سكه زدم آنها گفتند كه ما رسممون اينه كه پول مهريه دختر كنيم. خلاصه بعد از كلي حرف و حديث مهريه من 500تا سكه شد.
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]بعد از اينكه قرارها رو براي عقد گذاشتيم دو روز قبل از مراسم عقدمون پسره بهم زنگ زد كه آره مهريه تو خيلي زياده و ما رسم نداريم اينقدر مهريه دختر كنيم اگه ميتوني كمترش كن. وقتي اين حرفو شنيدم خيلي ناراحت شدم و بهش گفتم اگه فكر ميكني مهريه من زياده ميتوني همه چيزو منتفي تلقي كني. فرداي همون روز بهم زنگ زد كه آره من ميخوام زندگي كنم و مهريه اصلا برام مهم نيست. منم همه چيزو فراموش كردم و پاي سفره عقد نشستم. بعد از مراسم عقد نيش و كنايه هاي مادر و خواهراش شروع شد كه آره تو مهريه ات خيلي زياده و بايد جهزيه از خونه بابات زياد بياري و ... موقع خريد وسايل اينقدر منو تحقير كردند كه هنوز كه هنوز وقتي ياد اون روز ميافتم دلم آتيش ميگيره... من با همه اون بي احترامي ها كنار اومدم چون ميخواستم زندگي كنم اما دو ماه بعد از عقدمون نيش و كنايه هاي شوهرمم شروع شد كه آره ما رسم نداريم تو دوران عقد خرج دختر بكنيم و ما رسممون اينه كه دختر بايد از خونه باباش اين وسايلو بياره و ...
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]توي هشت ماهي كه من عقد اون بودم چند بار با هم قهر كرديم بخاطر حرف بقيه و هر بار من كوتاه مياومدم بخاطر زندگيم. حتي توي ماه پنجم عقدمون تصميم جدي گرفتم براي طلاق اما بازم نميدونم چي شد كه اينكارو نكردم. اواخر خيلي با هم دعوا ميكرديم و خانوادش مرتب بهم ميگفتن تو بهش محبت نميكني و تو و خانوادت اينجوري هستين و اونجوري هستين. يادم نميره كه چقدر بهش محبت كردم، چقدر براش هديه خريدم و پاي پياده خودم زير برف و بارون ميرفتم خونشون براي اينكه خانوادش بهم نگن تو بدي. نميخوام بگم خدا خيلي دوسم داره اما واقعا بهش ايمان دارم و مي دونم كه هر كاريش بي حكمت نيست. همون موقع كه من كه بخاطر اون جلوي مخالفتاي فاميل ايستادم ،بخاطر اون كارمو از دست دادم، بخاطر اون جلوي همه تحقير شدم بايد ميفهميدم كه اين آدم لياقت منو نداره اما من انگار به خواب غفلت رفته بودم و هيچي رو نميديم. اما خدا كه مثل من خوابش نبرده بود. بعد از 9 ماه يه اتفاق خيلي خيلي ساده دست اونو براي من و خانوادش رو كرد و تمام ماجراي ما دو روزه تموم شد.
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]براي مراسم عروسي خواهرش ، بطري هاي مشروب رو توي يخچال خونشون گذاشته بود و مادرش بي خبر از همه جا، به جاي آب، يه ليوان از اونارو ميده به دامادشون و حال دامادشون (كه دايي بنده هم ميشد) بدجوري بهم ميخوره و بعد جلوي فاميل اونا و فاميل ما دستش براي همه رو ميشه كه اون چه‌آدمي هست. يكماه بعد از اون ماجرا وقتي ديدم كه ديگه هيچ خبري ازش نيست و منتظره كه مثل هميشه من براي آشتي پيش قدم بشم، بهش پيغام دادم كه من طلاق ميخوام. وقتي فهميد مهريه ام و نفقه اي كه بهم تعلق ميگرفت و اون ميگفت حقت نيست رو بهش بخشيدم با خوشحالي توي دادگاه حاضر شد و در عين ناباوري همه كاراي طلاق ما دو روزه انجام شد و اين در حالي بود كه همه ميگفتن براي طلاق بايد حداقل يكماه منتظر باشيد. و من الان ايمان آوردم كه همه اين اتفاقا خواست خدا بوده براي امتحان من و اينكه از خواب غفلت بيدار بشم.
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]دوست خوبم ، هرچند كه درك اين موضوع خيلي خيلي براي من سخته اما چون ميدونم كه خدا همراهمه تحمل ميكنم هر چند كه اولين قدم اشتباه رو خودم برداشتم و با وجود مخالفت بقيه اينكارو انجام دادم، با اين وجود بازم خدا منو تنها نذاشت و لحظه به لحظه همراهم بود.
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]دوست خوبم، همه چيزو به خدا بسپار و مطمئن باش كه بهترينهارو قسمت شما ميكنه اگه بهش ايمان بياري.
[=Book Antiqua]

آذر بانو;127974 نوشت:
با سلام و احترام خدمت سرکار happylife گرامی

خیلی خوش اومدین به اسک دین :gol:

اولا : سن تون خیلی نزدیک به هم بوده و باید این مورد رو هم بررسی می کردین .
من هم دقیقاً به خاطر سنشون مردد بودم، شک داشتم که برای زندگی مشترک آمادگی لازم رو داشته باشن.

ثانیا : دقیق ننوشتین که چرا با وجود علاقه ی زیاد به ایشون از ازدواج کردن مطمئن نبودین, بر اساس چه منطقی؟

مهریه مساله ی کوچکی نیست، یک بار مسئولیت بسیار سنگین هست برای مرد که واجب هست به زن بپردازند و 313 سکه واقعا چیز کمی نیست!!! (چیزی حدود 130 میلیون تومان)
ببینید در محل زندگی من و اقوام ، مهریه پایین تر از 700 سکه و شش دانگ خانه نداریم. البته من چنین نظری ندارم. من هم همه تلاشم رو کردم و پدرم فقط تا 300 تا پایین آمدن. البته هیچ کس باورش نمی شد که پدرم این مقدار رو پیشنهاد بدن.

ایشون با وجود مخالفت شما و جواب رد شنیدن باز هم برای شما وقت گذاشتند که ده روز فکر کنید و شاید احتمال میدادند که در این مدت نظرتون در مورد مهریه عوض بشه.

ولی بعد از تماس مجدد شما فرمودین :"ما بدرد هم نمی خوریم"

اشتباه متوجه شدین ، ایشون اون ده روز رو خودشون داشتن فکر می کردن. و این فرصت از طرف خانواده من اعلام شده بود.

با توجه به اینکه می فرمایید من شاغلم و ایشون از لحاظ دارایی خیلی چیزی ندارند شاید به غرورشون برخورده و ناراحت شدند.

شما می فرمایید از لحاظ اخلاق و تدین بسیار عالی شناخته شده بودند ولی جواب رد به ایشون دادین!!

خواستگار شما نمیدونسته شما چه نیتی در نظر دارین باید بر اساس واقعیات تصمیم گیری می کرده.

از کجا بدونه که شما 200 سکه رو موقع عقد می بخشین؟
این کار روش مناسبی نبوده برای محک زدن طرف مقابل!
با این حرفتون موافقم!! ولی ایشون در تمام اون مدت تلاشی نکرد که ح اقل خودش با پدرم صحبت کنه.

به نظر من با اینکه سن خواستگارتون خیلی زیاد نبوده خیلی منطقی بودند.

شاید والدین شون دلایل قانع کننده ای برای ایشون آوردند. (یکی از راه های سعادت انسان احترام به نظر والدین و پذیرش تجربیات و نصیحت های اوناست.)

خیلی از ازدواج ها رو میبینیم که با یک دندگی و لجبازی پسر یا دختر صورت گرفته و بعد از مدتی مشکلات در زندگی خودش رو نشون میده.
من هم به همین دلیل اصراری به این ازدواج نکردم، چون یا من باید در مقابل پدرم می ایستادم یاایشون ! به هر حال کدورت پیش می آمد. به نظر شما ایشون نمی تونستن یه راه مناسب پیدا کنن؟ راه دیگری نبود؟

به نظر من ایشون خیلی راحت از شما نگذشتند!

تمام تحقیقات شون رو قبل از خواستگاری کردند و بعد هم بعد از مخالفت شما با کم کردن مهریه، دوباره زنگ زدند و پیشنهاد دادند و....
فکر نمی کنید شاید شما دست رد به سینه شون
زدین و راحت ازشون گذشتین!
نه من راحت نگذشتم، خیلی برام سخت بود. تا اون مرحله هم که خانواده ام راضی شدن به دلیل من بود.
چون پدرم با اصالتشون، وضع مالیشون، اینکه من قبول کرده بودم تو شهر ایشون زندگی کنم و .... مشکل داشتن و جایی نداشت که من درخواست دیگری ازشون داشته باشم.

شما در اول می فرمایید جوون بسیار متدین و خوبی شناخته شدند ولی در ادامه نوشتین ایشون معتقد بودند "اگر عشق خیابونی با هم میداشتین همه چیز رو به هم می ریخت تا با شما ازدواج کنه"!!!
ایشون معتقد بودن که اگر چنین رابطه ی نا معقولی داشتیم، سایر کارهاشون نامعقول می بود ولی چون رابطه مون بر اساس شناخت و اصول شکل گرفته بود ، می بایستی بقیه ی برخوردهاشون هم منطقی باشه.

این دو موضوع خیلی قابل جمع نیست!

موفق و پیروز باشید.


سوال اصلی من اینه که ایشون می گفتن حکمتی درش بوده ولی من می گم که آیا این اتفاق بر اساس تصمیم من و ایشون شکل نگرفته؟

میشود مسأله را به طور کلی در نظر گرفت:
آیا هر ناکامی و شکستی، "حکمت" است؟

مثلاً اگر کسی به علت درس نخواندن ، دانشگاه قبول نشود، این "قبول نشدن" حکمت است؟ یا نتیجه طبیعی عملکرد خودش است؟ آیا ممکن است خیلی ها نام تقصیرات خودشان را "حکمت" بگذارند تا از عذاب وجدان راحت باشند؟

من فکر می کنم اگر کسی در تمام مراحل ( تعیین هدف، حرکت بسوی هدف) از اختیارش درست استفاده کرد و از همه امکاناتش و مقدوراتش ( آنچه برایش امکان دارد) درست و کامل استفاده کرد، "آنگاه" به هدفش نرسید، شاید بتوان نام آنرا "حکمت" گذاشت. یعنی ما می توانیم "حکمت" را یک عاملی بدانیم که خارج از "اختیارات و مقدورات" ما قرار دارد. حال در این فرض، رابطه این عامل با اختیارات و مقدورات ما، طولی است یا عرضی؟
در این فرض، اگر کسی در عملکرد خودش نقصان و اشتباهی داشته باشد، "شکست" ابتدائاً به عملکرد فرد نسبت داده می شود. اگر عملکرد وی درست بود و نقصی نداشت، آنگاه شکست، به "حکمت" نسبت داده می شود. به عبارت دیگر، ابتدا علت شکست را در"عوامل قریب" (عملکرد فرد) را بررسی می کنیم، و بعد در "عوامل دورتر" (متوسط و بعید) مثل "حکمت".

من تقریبا 1 ماه پیش همین موضوع برام اتفاق افتاد دقیقا با همین مبالغ مهریه ای که گفته شده اینجا ... وقتی این مطلب رو خوندم خیلی تعجب کردم
از سرکار حانم آذربانو تشکر می کنم که بر خلاف دیگران جواب منطقی و محکمی رو دادند. واقعا این چیزی بود که بعنوان یک مرد در ذهن من هم بود و حتی پیش خانواده طزف مقابل عنوان هم کردم اما بهش توجه نشد
بد نیست از این دیدگاه هم به این قضیه نگاه بشه که مثلا من با خودم بگم این یک نوع بررسی برای طرف مقایلم باشه که آیا این فرد حاضر هست از مهریه به خاطر من بگذره تا من ببینم از خود گذشتگی داره یا فقط دنبال مسایل مادی هست؟
با توجه به تاریخ ارسال شما و اینکه گفتید دو ماه از این جریان می گذره و شما ناراحت بودید دیدم تاریخ این موضوع شما از نظر ماه مشابه منه .من باز به این فکر فرو رفتم که آیا در این شرایط من میتونم کاری انجام بدم تا این اتفاق برای طرف مقابلم نیفته و طرف مقابل ناراحت نشه؟ با وجود اینکه من بعد از اون قضیه سعی کرد باز هم با ایشون صحبت کنم اما ظاهرا اینقدر ناراحت بودند که حاضر نشدند ... من در حال حاضر اصراری روی ادامه آشنایی با ایشون ندارم چون برای من حس بی اعتمادی ایجاد شده اما همونطور که برای خانم happylife اتفاق افتاده ، من هم چون خیلی جلو رفته بودیم و مشاور و آزمایش هم رفته بودیم ، احساس ناراحتی می کردم . مهمترین مساله من در این قضیه بحث شرعی این کار هست که چطور کاری کنم این اتفاق در روحیه طرف مقابل تاثیر منفی نداشته باشه و من رو ببخشه ؟ و اصلا نیاز هست من کاری انجام بدم و تقصیر صرفا از جانب من بوده ؟

happylife;127899 نوشت:
. چطور می تونم مشکلم رو در رابطه با این موضوع حل کنم. به نظر شما ایشان اگر واقعاً می خواستند با من ازدواج کنن باز هم اینقدر راحت از من می گذشت؟ عشق ما بر اساس شناخت شکل گرفت ولی اون خیلی راحت ازش گذشت و معتقد بود که اگر عشق خیابونی داشتیم همه چیز رو به هم می ریخت تا با من ازدواج کنه. به نظر شما کدوم ارزش تلاش رو داره؟ کسی که هیچ زحمتی برای رسیدن به فرد مورد نظرش نکشه و بعد هم بگه قسمت بوده............ این یعنی اعتقاد به خدا؟
دلم خیلی پره................ دیگه اصلا نمی تونم به هیچ کس دیگری برای ازدواج فکر کنم............... نگرانم مثل همین احساسم نادیده گرفته بشه..........
چطور باید با این موضوع کنار بیام؟

سلام

عزیزم کاملا درک ات میکنم کلا توی یه رابطه دو نفره اونی که بیشتر از احساس و خودش مایه میگذاره بیشترین ضربه رو میخوره اما بهت یه توصیه ای می کنم که خیلی وقت پیش ها خواهرم به من کرد و من گوش ندادم یعنی فکر میکردم من با بقیه فرق دارم یا اون نفر با همه فرق داره که اینجور نبود تا به عقد رسمی کسی در نیومدی به هیچ وجه بهش دل نبدن این برای این که در اینده دوباره ضربه نخوری

اول این که اگه کسی کسی رو بخواد دست به هر کاری میزنه تا بدستش بیاره مهریه در مقابلش هیچه تازه شما زیادم مهریه ات رو بالا نگفتی !!!!( چرا خانم اذر بانو فکر می کنند بالاست مثل این که از مهریه های سال تولد به میلادی و شمسی و نوری بی خبر هستند !!!) که غیر معقول باشه

دوم اینکه اگه اون اقا معتقده اگه عشق خیابونی داشت بیشتر تلاش میکرد باید بگم اصلا چنین شخصی با چنین تفکری به درد شما نمی خوره بهتر که نشد چون ظاهرا لیاقت شما رو هم نداشت

در ضمن به نظره من ایشون از اول هم علاقه خاصی به شما نداشته دنبال بهانه بوده

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ××× صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی

موفق باشی:Gol:

باز هم قصه پر غصه مهریه
نه ایرانی هستیم که عاشقانه زندگی کنیم و نه مسلمانیم که عارفانه زندگی کنیم
نام اسلام را یدک می کشیم و به تمدن چند هزار ساله مان افتخار می کنیم.
شرم بر اسلام ما و نفرین بر تمدنی که هیچ ثمری جز فخر فروشی کاذب ندارد.

اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست

اگر دوستان توجه کنند قضیه خانم happylife مربوط به پارسال هست و من دوباره سوالی در این بحث مطرح کردم اما گویا کسی توجهی به سوال من نکرد ... و هنوز به مساله ایشون جواب داده میشه

ممنون ...
ظاهرا کسی در این مورد نظری نداره ... ممنون می شدم اگه کسی خودش رو در این موقعیت فرض می کرد و می گفت انتظارش از طرف مقابل چیه

آذر بانو;127974 نوشت:
با سلام و احترام خدمت سرکار happylife گرامی خیلی خوش اومدین به اسک دین نقل نوشته اصلی توسط : Happylife ایشان جوان بسیار متدین با اخلاق شناخته شدند. (22 سال داشتن) خلاصه بر خلاف اینکه اصلا از انتخاب ایشون به عنوان همسر اینده ام مطمئن نبودم، نسبت به ایشون احساس مثبتی داشتم ولی منطقم مانع بود. اولا : سن تون خیلی نزدیک به هم بوده و باید این مورد رو هم بررسی می کردین . ثانیا : دقیق ننوشتین که چرا با وجود علاقه ی زیاد به ایشون از ازدواج کردن مطمئن نبودین, بر اساس چه منطقی؟ نقل نوشته اصلی توسط : Happylife وقتی برای صحبت مهریه اومدن پدرم 313 تا سکه پیشنهاد دادن و اون ها 114 تا. با در نظر گرفتن این موضوع که من هم شاغل بودم و اون فرد هیچ دارایی ای نداشت. 10 روز بعد تماس گرفتن و باز همون پیشنهاد رو دادن .من هم که از اول اطمینان و اعتماد به اون فرد نداشتم ناراحت شدم و بهشون گفتم که ما مناسب هم نیستیم. مهریه مساله ی کوچکی نیست، یک بار مسئولیت بسیار سنگین هست برای مرد که واجب هست به زن بپردازند و 313 سکه واقعا چیز کمی نیست!!! (چیزی حدود 130 میلیون تومان) ایشون با وجود مخالفت شما و جواب رد شنیدن باز هم برای شما وقت گذاشتند که ده روز فکر کنید و شاید احتمال میدادند که در این مدت نظرتون در مورد مهریه عوض بشه. ولی بعد از تماس مجدد شما فرمودین :"ما بدرد هم نمی خوریم" با توجه به اینکه می فرمایید من شاغلم و ایشون از لحاظ دارایی خیلی چیزی ندارند شاید به غرورشون برخورده و ناراحت شدند. شما می فرمایید از لحاظ اخلاق و تدین بسیار عالی شناخته شده بودند ولی جواب رد به ایشون دادین!! نقل نوشته اصلی توسط : Happylife البته من در نظر داشتم از 200 سکه اون 313 تا ، موقع عقد بگذرم ولی به شرط پذیرش 313 تا از جانب طرف مقابل. میشه گفت یک جور محک زدن. خواستگار شما نمیدونسته شما چه نیتی در نظر دارین باید بر اساس واقعیات تصمیم گیری می کرده. از کجا بدونه که شما 200 سکه رو موقع عقد می بخشین؟ این کار روش مناسبی نبوده برای محک زدن طرف مقابل! نقل نوشته اصلی توسط : Happylife اون فرد هم به من گفته بود صبور باش و ادعا می کرد که پدرش مخالف هست ولی در واقع اگر خود این فرد راضی بود به نظر من خانواده رو می تونست قانع کنه. به نظر من با اینکه سن خواستگارتون خیلی زیاد نبوده خیلی منطقی بودند. شاید والدین شون دلایل قانع کننده ای برای ایشون آوردند. (یکی از راه های سعادت انسان احترام به نظر والدین و پذیرش تجربیات و نصیحت های اوناست.) خیلی از ازدواج ها رو میبینیم که با یک دندگی و لجبازی پسر یا دختر صورت گرفته و بعد از مدتی مشکلات در زندگی خودش رو نشون میده. نقل نوشته اصلی توسط : Happylife به نظر شما ایشان اگر واقعاً می خواستند با من ازدواج کنن باز هم اینقدر راحت از من می گذشت؟ عشق ما بر اساس شناخت شکل گرفت ولی اون خیلی راحت ازش گذشت به نظر من ایشون خیلی راحت از شما نگذشتند! تمام تحقیقات شون رو قبل از خواستگاری کردند و بعد هم بعد از مخالفت شما با کم کردن مهریه، دوباره زنگ زدند و پیشنهاد دادند و.... فکر نمی کنید شاید شما دست رد به سینه شون زدین و راحت ازشون گذشتین! نقل نوشته اصلی توسط : Happylife معتقد بود که اگر عشق خیابونی داشتیم همه چیز رو به هم می ریخت تا با من ازدواج کنه. شما در اول می فرمایید جوون بسیار متدین و خوبی شناخته شدند ولی در ادامه نوشتین ایشون معتقد بودند "اگر عشق خیابونی با هم میداشتین همه چیز رو به هم می ریخت تا با شما ازدواج کنه"!!! این دو موضوع خیلی قابل جمع نیست! موفق و پیروز باشید.

سلام
این پاسخ دقیق است و قابل توجه
به علاوه این که همان گونه که یاقوت احمر اشاره کردند. ما نمی توانیم اراده خود را نادیده بگیریم
در واقع حکمت خدا این گونه است که ما با اراده و اختیار خودمان سرنوشت مان را رقم بزنیم. البته ممکن است جایی هم تلاش کنیم ولی براساس اراده حکیمانه خدا به خواسته خود نرسیم.
بنابراین ما باید براساس عقل و شرع وظیفه خود را انجام دهیم و به خدا توکل کنیم و بقیه را به خدا بسپاریم

اما
بحث مهریه:
متأسفانه ما به جای این که به اصل و متن بپردازیم دنبال حاشیه ها هستیم.
چند نکته در انتخاب خوب مهم است:
1- تحقیق جامع و کامل( خود فرد، محل کارش، همسایه ها، دوستانش، معرّفانش و ...)
2- اخلاق و دیانت فرد
3- ازدواج با هم کفو(تناسب در اهداف و باورها، اصالت خانوادگی و...)
4- تعیین مهریه متناسب با شأن دختر و وضعیت مالی داماد و تعهد او در قبال این دین

آزمایش کردن یکدیگر با نوسان دادن مهریه به خاکی زدن است که مانع گزینش خوب می شود

سلام
من خدمت این خانم 2 پیشنهاد دارم
1برای دفعه بعد تصمیم شون کامل برا خودشون روشن باشه من احساس می کنم هنوز تصمیم نگرفته بودند اگر ناراحت نشند یکم شبیه تفریح براشون بوده
من مطمئنم که اون اقا هم مثل همین حالت رو داره وناراحت
2اگر فکر می کنند واقعا مورد خوبی بوده از دستش ندند کافیه از واسطه برا این کارها استفاده کنند
در پایان منم این تجربه رو سر مهریه داشتم اما میشه یکم بیشتر از مهریه رو دید
برا مورد های دیگر مهریه فصل الخطاب نباشه

ببخشید من منظورتون رو کامل متوجه نشدم شما که تجربه داشتید چطور میشه بیشتر از مهریه رو دید؟ وقتی فرار هست یک دین رو قبول کنی که به گردنت می مونه چه راهی وجود داره که مشکل رو بشه رفع کرد ....؟
در ضمن باز هم کسی جواب سوال من رو نداد .... گرچه مساله من با تماسی که چنذ روز پیش گرفتند ظاهرا که دیگه کاملا منتفی شده و حتی جایی برای عذر خواهی و ... هم نمونده اما واقعا برام مهمه بدونم توی این شرایط چه کاری باید کرد که حد اقل به طرف مقابل بی احترامی نشده باشه و ناراحت نباشه

این که میگین نمیدونم یارو سنش رو مهریه قرار داده و اینها خوب اسمش ولقعا حماقت هستش کسی که این رقم بالا رو قبول بکنه حتی اگر همچین پولی هم داشته باشه باز نباید این مهریه بالا رو قبول بکنه چون دخترها توقعشون بالا میره و پر رو میشن همین که بمونن و بترشند و سنشون بالا بره اون موقع رام میشن و با 14 تا سکه هم قبول میکنند و همچین پیشنهاد های سنگینی نمیدن

نه عمو....خانم ها بچه نیستن ومهریه هم شکلات نیست که بگیم یاور پررو میشه یانه؟

اگر هم مهریه گاها میره بالا اصرار خانواده ها هستش(توی آماردیده شده)مثل پدر دختر.....وعلتش هم اینه

که اعتماد کردن به تشکیل زندگی با یه آقا دراین دوره زمونه کمی سخت شده...
پس بحث سر احتیاطه....نه سر پرو بازی...

مهریه؟؟؟

دقیقا متوجه نشدم موضوع اینجا چیه؟اما اگراجازه بدید یه توضیح کوتاه درمورد مهریه بدم..

اینکه ماگیر بدیم سر14سکه.....ویا 110سکه و........خب این هم صحیح نیست.

اگر واقعادرفکر صحیح بودن عدد مهریه هستیم....چندنکته باید توجه کنیم:
1)اسلام میگه تعادل......درهر چیز.....نه تفریط ونه افراط....

2)قوانین اسلامی ثابت ومتغیره.......برای قانون متغیر(که مهریه جزاون هست)اسلام به دوچیز نگاه میکنه:عرف........شرع...........جامعه حال.........

خب با این دونکته مشخص میشه که اصل موضوع مهریه باید این باشه:
باید عدد متعادل رو انتخاب کنیم.....عدد متعادل درهر جامعه وشهری فرق میکنه....ملاک اینه:
عددی بین عرف وشرع...

این یعنی تعادل...
مثلا اگردرعرف1000سکه میزنن......در شرع هم میگه مثلا14سکه....

نه اون14سکه باید باشه(واسه رفع اختلاف)ونه اون1000سکه....عددی بین اون باید انتخاب بشه..

این دستورالعمل خیلی ازمجتهدین هم هست.

خوبی این عملکرد اینه که کم کم عرف به پایین بودن عدد کشیده میشه..اگر قانون معادله ریاضی رو بلد

باشیم متوجه موضوع مبشیم...چون کم کم عدد انتخاب شده درمعادله میاد پایین....

وبه یه عدد مناسب وواحددرجامعه میرسه...

یادمون باشه مهریه حق مسلم خانمه...


omidhadi;231296 نوشت:
این که میگین نمیدونم یارو سنش رو مهریه قرار داده و اینها خوب اسمش ولقعا حماقت هستش کسی که این رقم بالا رو قبول بکنه ...
نمیدن

با تشکر از همه دوستانی که زحمت می کشند و جواب می دن
خواهش می کنم از به کار بردن الفاظ سنگین خود داری بشه تا خدای نکرده به کسی بر نخوره ... عقاید همه محترمه فقط میخوایم اینجا راه حل پیدا کنیم و به یک تفاهم برسیم نه اینکه صرفا بحث کنیم
موضوع قفل شده است