*مختار ثقفی* و پیشگوئیهای او در نظر علمای اهل سنت ..!

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
*مختار ثقفی* و پیشگوئیهای او در نظر علمای اهل سنت ..!

با سلام

مختار قبل از قيام، پيش بينى‌هاى كرده بود و از حوادثى كه در آينده اتفاق خواهد افتاد مردم را آگاه مى‌كرد.

طبري: پيش‌گويي از قتل عبيد الله بن زياد:

طبرى از مورخان به نام اهل سنت آگاهى و اخبار مختار از حوادث آينده (همانند كشتن عبيد الله بن زياد و كشتن قاتلان امام حسين عليه السلام و...) را به نقل از ابو مخنف گزارش كرده‌ و راوى مى‌گويد: قبل از اين كه بميرم تمام آن چه را مختار گفته بود به وقوع پيوست:
قال فحدثني الصقعب بن زهير عن ابن العرق مولى لثقيف قال: أقبلت من الحجاز حتى إذا كنت بالبسيطة من وراء واقصة استقبلت المختار بن أبي عبيد خارجا يريد الحجاز حين خلى سبيله ابن زياد فلما استقبلته رحبت به وعطفت إليه فلما رأيت شتر عينه استرجعت له وقلت له: بعدما توجعت له ما بال عينك صرف الله عنك السوء فقال: خبط عيني ابن الزانية بالقضيب خبطة صارت إلى ما ترى فقلت له: ما له شلت أنامله فقال المختار: قتلني الله إن لم أقطع أنامله وأباجله وأعضاءه إربا إربا قال: فعجبت لمقالته. فقلت له: ما علمك بذلك رحمك الله؟ فقال لي: ما أقول لك فاحفظه عني حتى ترى مصداقه....
يابن العرق إن الفتنة قد أرعدت وأبرقت وكأن قد انبعثت فوطئت في خطامها فإذا رأيت ذلك وسمعت به بمكان قد ظهرت فيه فقل إن المختار في عصائبه من المسلمين يطلب بدم المظلوم الشهيد المقتول بالطف سيد المسلمين وابن سيدها الحسين بن علي فوربك لأقتلن بقتله عدة القتلى التي قتلت على دم يحيى بن زكرياء عليه السلام قال: فقلت له: سبحان الله وهذه أعجوبة مع الأحدوثة الأولى فقال: هو ما أقول لك فاحفظه عني حتى ترى مصداقه.
...قال فوالله ما مت حتى رأيت كل ما قاله قال: فوالله لئن كان ذلك من علم ألقى إليه لقد أثبت له ولئن كان ذلك رأيا رآه وشيئا تمناه لقد كان.
به نقل طبرى از قصعب بن زهير، ابن عرق از غلامان ثقيف مى‌گويد: از حجاز مى‏آمدم، وقتى به بسيطه رسيدم، آن سوى واقصه، مختار بن ابى عبيد را ديدم كه قصد حجاز داشت و اين زمانى بود كه ابن زياد او را رها كرده بود.
ديدم چشمش زخمى شده بود با گفتن كلمه استرجاع و پس از اظهار همدردى به او گفتم: «خدايت بد ندهد چشمت چه شده؟»
او گفت: « زنا زاده با چوب به چشم من زد و چنين شد كه مى‏بينى.» گفتم: «انگشتانش عاجز شود.»
مختار گفت: «خدا مرا بكشد اگر انگشتان و رگها و اعضايش را قطعه قطعه نكنم.» ابن عرق مى‌گويد: از گفتار وى در شگفت شدم و گفتم: «از كجا چنين دانسته‏اى؟»
گفت: «همين است كه مى‏گويم به ياد داشته باش تا درستى آن را ببينى.»

... اى ابن عرق فتنه رخ نموده و چهره آشكار كرده زمانى كه اين را در جايى ببينى و بشنوى كه در جايى ظهور كرده ام، بگو مختار با گروهى از مسلمانان به خونخواهى مظلوم شهيد، مقتول دشت طف، سرور مسلمانان و پسر سرورشان حسين بن على، برخاسته است.
قسم به پروردگارت كه به قصاص كشتن او، به تعداد كسانى كه به عوض خون يحيى بن زكريا كشته شدند، خواهم كشت.»
ابن عرق مى‌گويد: گفتم: «سبحان الله، اين اعجوبه‏ايست با قصه قديم.» مختار گفت: «همين است كه مى‏گويم، به خاطر داشته باش تا درستى آن را ببينى.» آنگاه مركب خويش را به حركت آورد و روان شد و من لختى با وى رفتم و براى وى از خدا سلامت و مصاحبت نكو خواستم.

ابن عرق مى‌گويد: به خدا زنده بودم و همه آنچه را گفته بود ديدم. به خدا اگر اين دانشى بود كه به او القا شده بود واقع شد و اگر نظرش بود آن را ديد و آرزويى كه كرده بود، رخ داد.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص401، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
همانگونه كه در متن روايت آمده، اين نوع پيش‌گويى‌ها و اخبار از حوادث آينده دقيقاً‌ در تاريخ به وقوع پيوست و خود راوى نيز به ‌آن اعتراف كرده است.
تنها مطلبى را كه بايد دانست اين است كه اين خبرها توسط مختار، مصداق دروغگويى نيست؛
زيرا تمام آن چه را او گفته بود در آينده واقع و اجرا شد.:Sham:

[=Verdana]بلاذري: ماجرايي ديگر از پيش‌گويي مختار:

[=Verdana]وقتى كه مختار در زندان عبيد الله بن زياد بود، از مختار خواست كه در مقابل عبيد الله كارى نكند، اما مختار از مغيبات به او خبر داد:
[=Verdana]وقال ابن الكلبي وغيره: حلف ابن زياد ليقتلن المختار بن أبي عبيد، فسمع ذلك أسماء بن خارجة، وعروة بن المغيرة، فدخلا عليه فأخبراه بذلك، وقالا: أوصنا في مالك واحفظ لسانك، فقال: كذب والله ابن مرجانة الزانية، والله لأقتلنه ولأضعن رجلي على خده، فقال أسماء: يا ابا اسحاق قد كانت تبلغنا عنك أشياء فأما إذ سمعنا منك هذا القول فما فيك مستمتع، ثم نهضا متعجبين من قوله مستحمقين له...
[=Verdana]ابن زياد قسم خو[=Verdana]ر[=Verdana]د كه مختار را مى‌كشد، اين خبر به اسماء بن خارجة و عروة بن مغيره رسيد، به نزد او رفتند و گفتند: ما را متولى اموال خود گردان، و زبان خود را حفظ كن (تا تو را نجات دهيم).
مختار گفت: قسم به خدا ابن مرجانه دروغ گفته است؛ قسم به خدا او را خواهم كشت و پاى خود را بر گونه او خواهم نهاد !:Sham:

[=Verdana]اسماء گفت: اى مختار، به ما خبر رسيده بود كه پيشگويى‌هايى مى كنى ! اما بعد از اين سخن تو ديگر هيچ حرفى را از تو باور نخواهيم كرد ! و در حالى كه تعجب كرده بودند و مختار را احمق مى‌شمردند، بيرون رفتند !
[=Verdana] البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص214، طبق برنامه الجامع الكبير.

پيش‌گويي مختار از كشتن قاتلين امام حسين عليه السلام تا نهايت عمر خويش:

بلاذرى در أنساب الأشراف، طبرى در تاريخ، ابن اثير در الكامل فى التاريخ و ابن كثير در البدايه والنهاية سخن مختار را كه بيانگر اهداف و برنامه هاى قيام او است ذكر كرده اند:
فكان يقول في السجن: أما ورب البحار. والنخل والأشجار. والمهامة والقفار. والملائكة الأبرار. والمصطفين الأخيار. لأقتلن كل جبار. بكل لدن خطار. ومهند بتار. في جموع من الأنصار. ليسوا بميل أغمار. ولا عزلٍ أشرار. حتى إذا أقمت عمود الدين. ورأيت صدع المسلمين. وشفيت غليل صدور المؤمنين. وأدركت ثأر أبناء النبيين. لم يكبر عليّ فراق الدنيا ولم أحفل بالموت إذا أتى.
مختار هنگامى كه در زندان عاملان ابن زبير در كوفه گرفتار شد، مى‌گفت: سوگند به پرودگار درياها، نخل و درختان، فرشتگان راستگو،‌ برگزيدگان برتر همانا تمام جباران را خواهم كشت.
با يارى اهل علم جنگجو، و شمشير كشيده، در ميان گروهى از ياران، كه منحرف و تاريك و فرارى و اشرار نيستند؛ تا زمانى كه عمود دين رابرپا داشتم، و قوت مسلمانان را ديدم، و اندوه سينه مومنين را شفا دادم، و خونخواهى فرزندان پيامبران را كردم، ديگر براى من دورى از دنيا بزرگ نيست، و نگران مرگ نيستم هر زمان كه به سراغ من آيد.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص350،‌ طبق برنامه الجامع الكبير.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3،‌ ص406، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج6،‌ ص30، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج3، ص495، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص250،‌ ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

[=Georgia]اما سوال اساسی اینجاست که منشاء این پیشگوئیها از کجاست ؟:Sham:

[=Georgia]سرچشمه پيش بينى‌هاى مختار، خبرهاى اميرمؤمنان عليه السلام است كه آن حضرت از سر انجام مختار و كارهايش به ميثم تمار گفته بود.:Sham::Sham:

[=Georgia]ابن حجر عسقلانى، در مورد ميثم تمار به نقل از مويد بن نعمان شيعى ميگويد:
[=Georgia]وقال كان ميثم التمار عبدا لامرأة من بني أسد فاشتراه علي منها وأعتقه وقال له ما اسمك قال سالم قال أخبرني رسول الله صلى الله عليه وسلم أن اسمك الذي سماك به أبواك في العجم ميثم قال صدق الله ورسوله وأمير المؤمنين والله إنه لاسمي قال فارجع إلى اسمك الذي سماك به رسول الله صلى الله عليه وسلم ودع سالما فرجع ميثم واكتنى بأبي سالم فقال علي ذات يوم إنك تؤخذ بعدي فتصلب وتطعن بحربة فإذا جاء اليوم الثالث ابتدر منخراك وفوك دما فتخضب لحيتك وتصلب على باب عمرو بن حريث عاشر عشرة وأنت أقصرهم خشبة وأقربهم من المطهرة وامض حتى أريك النخلة التي تصلب على جذعها فأراه إياها وكان ميثم يأتيها فيصلي عندها ويقول بوركت من نخلة لك خلقت ولي غذيت فلم يزل يتعاهدها حتى قطعت ثم كان يلقى عمرو بن حريث فيقول له إني مجاورك فأحسن جواري فيقول له عمرو أتريد أن تشتري دار بن مسعود أو دار بن حكيم وهو لا يعلم ما يريد ثم حج في السنة التي قتل فيها فدخل غلام أم سلمة أم المؤمنين فقالت له من أنت قال أنا ميثم فقالت والله لربما سمعت من رسول الله صلى الله عليه وسلم يذكرك ويوصي بك عليا فسألها عن الحسين فقالت هو في حائط له فقال أخبريه أني قد أحببت السلام عليه فلم أجده ونحن ملتقون عند رب العرش إن شاء الله تعالى فدعت أم سلمة بطيب فطيبت به لحيته فقالت له أما إنها ستخضب بدم فقدم الكوفة فأخذه عبيد الله بن زياد فأدخل عليه فقال له هذا كان آثر الناس عند علي قال ويحكم هذا الأعجمي فقيل له نعم فقال له أين ربك قال بالمرصاد للظلمة وأنت منهم قال إنك على أعجميتك لتبلغ الذي تريد أخبرني ما الذي أخبرك صاحبك أني فاعل بك قال أخبرني أنك تصلبني عاشر عشرة وأنا أقصرهم خشبة وأقربهم من المطهرة قال لنخالفنه قال كيف تخالفه والله ما أخبرني إلا عن النبي صلى الله عليه وسلم عن جبرائيل عن الله ولقد عرفت الموضع الذي أصلب فيه وأني أول خلق الله ألجم في الإسلام فحبسه وحبس معه المختار بن عبيد فقال ميثم للمختار إنك ستفلت وتخرج ثائرا بدم الحسين فتقتل هذا الذي يريد أن يقتلك فلما أراد عبيد الله أن يقتل المختار وصل بريد من يزيد يأمره بتخلية سبيله فخلاه.
[=Georgia]ميثم غلام زنى از بنى اسد بود كه على او را خريد و آزاد كرد و به او گفت: اسم تو چيست؟
گفت:‌ سالم؛ حضرت فرمودند: رسول خدا (ص) به من خبر داده است كه نام عجمى تو كه پدرت انتخاب كرده بود ميثم است؛ او گفت: خدا و رسولش و اميرمومنان راست گفته‌اند قسم به خدا اين اسم من است؛
حضرت فرمودند: به نامى كه رسول خدا (ص) آن را نام‌برده‌اند باز گرد؛ و نام سالم را رها كن؛ ميثم بازگشت و كنيه خود را ابوسالم انتخاب كرد.
روزى على (ع) به او فرمود: تو بعد از من بر سر دار كشيده مى‌شوى و با شمشير به تو ضربه مى‌زنند؛ وقتى روز سوم بشود، از بينى و دهان تو خون بيرون مى‌زند و ريش تو خونين خواهد شد؛ تو را بر در خانه عمرور بن حريث بر دار مى‌كنند؛ تو دهمين نفر هستى و نخل تو از همه كوتاه‌تر است؛ و از همه به محل وضو گرفتن نزديك‌ترى؛ با من بيا تا آن نخل را به تو نشان دهم؛ و آن نخل را به او نشان دادند.

[=Georgia]بعد از اين ماجرا ميثم به كنار آن نخل مى‌آمد و نماز مى‌خواند و مى‌گفت: چه درخت مباركى، كه براى من خلق شده‌اى و به خاطر من به تو غذا داده شده است؛ و آنقدر مراقب اين نخل بود، تا اينكه (بزرگ شده و آماده كندن شد)‌ و بريده شد؛ بعد از آن عمرو بن حريث را مى‌ديد و به او مى‌گفت: من همسايه تو هستم،‌ با من خوب همسايه‌اى باش؛ عمرو به او مى‌گفت: آيا مى‌خواهى خانه ابن مسعود يا ابن حكيم را بخري؟ و نمى‌دانست ماجرا چيست.
[=Georgia][=Georgia]

در سالى كه به شهادت رسيد، به حج رفت؛ و به نزد غلام ام سلمه، ام المومنين رفت؛ ام سلمه گفت: تو كيستى؟
گفت: ‌ميثم؛ ام سلمه گفت: قسم به خدا گاهى اوقات از رسول خدا (ص) مى‌شنيدم كه نام تو را مى‌برد و على (عليه السلام) را در مورد تو سفارش مى‌نمود؛ ميثم از ام سلمه در مورد حسين سوال كرد، و ام سلمه به او خبر داد كه آن حضرت در باغ خويش هستند؛ ميثم به ام سلمه گفت: به آن حضرت خبر بده كه من دوست‌داشتم به آن حضرت سلام كنم، اما ايشان را نيافتم؛ و ما در نزد پروردگار همديگر را خواهيم ديد.

در اين هنگام ام سلمه، عطرى خواست و با آن ريش ميثم را عطرآگين كرد و گفت: آگاه باش كه اين ريش با خون رنگين مى‌شود.
وقتى كه ميثم به كوفه بازگشت عبيد الله او را دستگير كرد، و او را به نزد عبيد الله بردند؛ و گفتند: اين شخص، نزديك‌ترين مردم به على (ع) بود. گفت: واى بر شما، اين عجم؟ گفتند: آرى.
عبيد الله به او گفت: پروردگار تو در كجاست؟ ميثم پاسخ داد: در كمين‌گاهى براى ظالمين. و تو نيز از آنها هستى.
عبيد الله گفت: تو هنوز بر نادانى عجمى خود هستى؛ به چيزى كه مى‌خواهى (شهادت) خواهى رسيد؛ به من بگو همراه تو (اميرمومنان) در مورد من و كارى كه با تو مى‌كنم چه گفته است؟
ميثم گفت: ايشان به من خبر داد كه من بر دهمين دار آويخته مى‌شوم و چوب من از همه كوتاه‌تر است و من از همه به محل وضو نزديك‌ترم. عبيد الله گفت: قطعا با على مخالفت خواهم كرد ! ميثم گفت: چگونه؟ قسم به خدا او جز از رسول خدا (ص) از طريق جبرئيل از خداوند به من خبر نداده است؛ و من مى‌دانم جايى را كه در آن به دار كشيده مى‌شوم و مى‌دانم اولين كسى هستم كه در اسلام بر دهن من پوزه بند زده مى‌شود.

عبيد الله او را زندانى كرد و در زندان با مختار هم‌بند بود، ميثم به مختار گفت: تو آزاد مى‌شوى، و به خونخواهى حسين (ع) قيام مى‌كنى، و اين كسى كه مى‌خواهد تو را بكشد، خواهى كشت. وقتى كه عبيد الله خواست مختار را بكشد، نامه‌اى از يزيد به او رسيد كه او را رها كن، و او نيز مختار را رها كرد...
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج6، ص317، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.

ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه در باره ميثم تمار نقل كرده است:
وقد كان قد أطلعه علي عليه السلام على علم كثير، وأسرار خفية من أسرار الوصية، فكان ميثم يحدث ببعض ذلك...
على عليه السلام ميثم را بر علم فراوان و اسرار پنهانى (اسرار جانشيني) آگاه كرده بود،‌ ميثم از برخى اين علوم و آگاهى سخن گفت و پرده برداشت...
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج2، ص170، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
به نقل ابن ابى الحديد، يكى از اسرارى را كه ميثم به مختار گفت‌، سرانجام مختار و قيام او و قتل ابن زياد به دست مختار بود.
وى بعد از اين‌كه ميثم تمار را معرفى كرده و اين‌كه على عليه السلام ميثم را از گرفتار شدن و كشته شدن او به دست ابن زياد خبر داده، مى‌نويسد:

فحبسه وحبس معه المختار بن أبي عبيد الثففي، فقال ميثم للمختار - وهما في حبس ابن زياد: إنك تُفْلِتُ وتَخْرُجُ ثائراً بدم الحسين عليه السلام، فتقتل هذا الجبار الذي نحن في سجنه، وتطؤ بقدمك هذه على جبهته وخديه. فلما دعا عبيد الله بن زياد المختار ليقتله طلع البريد بكتاب يزيد بن معاوية إلى عبيد الله بن زياد، يأمره بتخلية سبيله، وذاك أن أخته كانت تحت عبد الله بن عمر بن الخطاب، فسألت بعلها أن يشفع فيه إلى يزيد فشفع، فأمضى شفاعته، وكتب بتخلية سبيل المختار على البريد، فوافى البريد وقد أخرج ليضرب عنقه، فأطلق. وأما ميثم فأخرج بعده ليصلب... وكان قتل ميثم قبل قدوم الحسين عليه السلام العراق بعشرة أيام.
ابن زياد ميثم را با مختار بن ابى عبيد ثقفى زندانى كرد. ميثم در زندان ابن زياد به مختار گفت:تو به زودى از زندان آزاد مى‌شوى و به خون خواهى حسين بن على بر مى‌خيزى و اين مرد ظالمى را كه اكنون ما در زندانش هستيم، مى‏كشى و قدمت را بر پيشانى و گونه‌هاى او مى‌گذارى.
هنگامى كه عبيد اللَّه بن زياد مختار را طلبيد تا وى را بكشد، قاصدى از طرف يزيد رسيد و براى عبيد اللَّه نامه‏اى آورد، يزيد در نامه خود دستور داده بود تا مختار را از زندان آزاد كنند علت آزادى او اين است كه خواهر مختار، خانم عبد الله پسر عمر بن خطاب بود. او از شوهرش در خواست نمود كه در مورد مختار نزد يزيد شفاعت كند و يزيد شفاعت او را پذيرفت و به دست قاصد نامه آزادى مختار را نوشت و قاصد نيز هنگامى مختار را براى گردن زدنش بيرون آورده بودند نامه را آورد، عبيد اللَّه پس از قرائت نامه يزيد، مختار را از زندان آزاد كرد.
و اما ميثم براى مصلوب شدن بيرون آوره شد... و كشته شدن ميثم ده روز پيش آمدن حسين عليه السلام به عراق بود
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج2، ص171، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

ادامه دارد....!!

مختار و پيش‌گويي آتش زدن خانه اسماء بن خارجه

يكى ديگر از پيش‌گويى‌هاى مختار، پيش‌گويى او در آتش زدن خانه اسماء بن خارجه است كه در بحث قبل، سخن در مورد او گذشت (او به عنوان وساطت براى آزادى مختار، به او گفت من را سرپرست تمام اموالت كن، تا تو را شفاعت كنم، اما مختار به او گفت: من از زندان آزاد شده و عبيد الله را مى‌كشم)
او از نزديكان عبيد الله بن زياد بود:

و تزوجت هند بنت اسماء بن خارجة الفزارى (عبيد الله) ابن زياد بن ابيه.
البغدادي، ابوجعفر محمد بن حبيب بن أمية (متوفاى245هـ)، المحبر، ج1، ص443، طبق برنامه الجامع الكبير.
همچنين او با عبد الله بن زبير نيز ارتباطى صميمى داشت و عبد الله در مورد او مى‌گويد:
وقال عبد الله بن الزبير يمدح أسماء بن خارجة: ألم تر أن المجد أرسل يبتغي حليف صفاء قابلاً لا يزايله.
عبد الله بن زبير در مدح اسماء گفته است: آيا نديدى كه بزرگى به سراغ اسماء فرستاده است و او را به عنوان هم‌پيمان خالصى مى‌خواهد كه هيچ‌گاه از او جدا نمى شود !
الجاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ (متوفاي255هـ)، البخلاء، ج2، ص199، تحقيق: أحمد العوامري بك - علي الجارم بك، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ - 2001م
اين شخص در زمان مختار فرارى بود و مختار در مورد او پيش‌گويى صورت داده گفت:
وكان أسماء بن خارجة مستخفياً فقال المختار ذات يوم وعنده أصحابه: أما ورب الأرض والسماء. والضياء والظلماء. لنزلن من السماء. نار دهماء. أو أحمر أو سحماء. فلتحرقن دار أسماء؛ فأتى الخبر أسماء فقال: سجع أبو إسحاق بنا، ليس على هذا مقام، فخرج هارباً حتى أتى البادية فلم يزل بها ينزل مرة في بني عبس، ومرة في غيرهم حتى قتل المختار وهدم المختار له ثلاثة آدر؛ فقال عبد الله بن الزبير الأسدي في قصيدة له:
تركتم أبا حسان تهدم داره... منبذةً أبوابها وحديدها
فلو كان من قحطان أسماء شمرت... كتائب من قحطان صعر خدودها
فأجابه أيوب بن سعنة النخعي وقال:
رمى الله عين ابن الزبير بلقوةٍ... فخلخلها حتى يطول شهودها
بكيت على دار لأسماء هدمت... مساكنها كانت غلولاً وشيدها
ولم تبك بيت الله إذ دلفت له... أمية حتى هدمته جنودها
اسماء بن خارجه فرارى بود؛ مختار روزى به اصحاب خودگفت: قسم به پروردگار زمين و آسمان؛ و نور و تاريكى، از آسمان آتشى سوزان يا سرخ يا تيره خواهيم ريخت، و خانه اسماء ‌آتش خواهد گرفت ! خبر به اسماء ‌رسيد،؛ وگفت: ابواسحاق براى ما شعر سروده است؟!
او نمى‌تواند چنين كارى كند ! و فرارى شد تا اينكه به باديه رفت و در آنجا در ميان بنى عبس و غير آنها ماند تا اينكه مختار كشته شد؛ مختار نيز سه خانه از خانه‌هاى او را خراب كرد !

عبد الله بن زبير اسدى گفته است:
گذاشتيد كه خانه اباحسان خراب شود، و درها و آهن آن بر روى زمين افتد؟
اگر او از قبيله قطحان بود، مردان قحطان شعله‌هاى آتش را خاموش مى كردند.
ايوب بن سعنه نخعى در پاسخ به او سرود:
خدا چشم ابن زبير را در لقوه كند و آن را تار گرداند تا نتواند به درستى ببنيد
آيا براى خانه اسماء گريه مى‌كنى كه آن را با رشوه درست كرده بود؟
چرا وقتى بنى اميه خانه خدا را خراب كردند گريه نكردى؟!
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص360، طبق برنامه الجامع الكبير.
اما همين روايت، با تحريف در كتبى ديگر به صورت ديگر ذكر شده است؛ نشوان بن سعيد حميرى، مولف كتاب حور العين مى‌نويسد مختار براى خود قرآنى جديد داشت !
وبلغ أسماء بن خارجة أن المختار يقول لأصحابه: إنه نزل عليه في قرآنه: (لتنزلن من السماء نار بالدهماء، فلتخوفن دار أسماء) فقال أسماء: ويلي على ابن الخبيثة، قد عمل في داري قرآناً لا أقف بعد هذا؛ فهرب أسماء من المختار، فهدم داره وأحرقها، وحالت همدان دون دار صاحبهم؛ فقال عبد الله بن الزبير الأسدي، يؤنب مضر في هدم دار أسماء:
فلو كان من همدان أسماء أصحرت... كتائب من همدان صعر خدودها
لهم كان ملك الناس من قبل تبع... تقود وما في الناس حي يقودها
به اسماء فرزند خارجه خبر رسيد كه مختار به اصحاب خود مى‌گويد: در قرآنى كه بر من نازل شده است چنين آياتى است كه «آتشى از آسمان كه با خود ترس به همراه دارد نازل خواهد شد، (اهل) خانه اسماء را بر حذر داريد»!
اسماء‌گفت:‌ واى بر فرزند زن بدكار ! حتى براى خانه من نيز قرآن جعل كرده است؟‌! و از مختار فرارى شد؛ مختار نيز خانه او را خراب كرده و آتش زد؛ و همدان نگذاشت كه آتش به خانه اهل همدان (در كنار خانه اسماء) برسد؛ عبد الله بن زبير اسدى در اين زمينه شعرى سروده و مضر را به خاطر تخريب خانه اسماء توبيخ كرد:
اگر اسماء‌ از قبيله همدان بود، گروهى از قبيله همدان، آتش برافروخته خانه‌اش را خاموش مى‌ساخت
قبيله همدان قبل از تبع حاكم بودند در حالى كه غير از آنان كسى بر مردم حاكم نبود.
الحميرى اليمني، نشوان بن سعيد (المتوفى: 573هـ) الحور العين، ج1، ص53، طبق برنامه الجامع الكبير.

نقد روايت:

1. اين روايت نيز بدون مدرك ارائه شده است و نفيا و اثباتا ارزشى ندارد.
2. اين روايت بر فرض صحت اشاره به قصد مختار دارد، و نمى‌توان آن را دروغگويى نمايد
همچنين در متن اين روايت، ادعاى قرآن بودن نيست، و به گفته خود اسماء بن خارجة تنها براى تهديد او شعر سروده است !


ادامه دارد....!!

[=Georgia]نامه مختار به مالك بن مسمع (تضمين بهشت توسط مختار)

[=Georgia]بلاذرى متن نامه‌اى را از مختار نقل مى‌كند كه در آن وعده بهشت را براى طرفداران خود تضمين مى‌كند و اين مطلب جز از معصوم ممكن نيست؛ و اگر مختار چنين وعده‌اى بدهد، دروغگو است.
[=Georgia]وكتب المختار أيضاً إلى مالك بن مسمع وزياد بن عمرو: أما بعد فاسمعا وأطيعا وداوما. على أحسن ما أوتيتما أوتيكما من الدنيا وما شئتما.وأضمن لكما الجنة إذا توفيتما؛ فلما قرأ مالك الكتاب ضحك وقال لزياد: لقد أكثر لنا أخو ثقيف، وأوسع أعطانا الدنيا والآخرة، فضحك زياد وقال: نحن لا نقاتل بالنسيئة من عجل لنا النقد قاتلنا معه
[=Georgia]مختار به مالك بن مسع و زياد بن عمرو نامه نوشت كه: بشنويد و اطاعت كنيد و دائم همينطور باشيد، و من نيز تعهد مى‌كنم كه بهترين زندگى كه تا به حال داشته باشيد به شما بدهم و هر آنچه خواستيد، و بهشت را براى بعد از مرگ شما ضمانت مى‌كنم.
[=Georgia]وقتى مالك نامه را خواند، خنديد و به زياد گفت: برادر ثقفى بذل و بخشش كرده است و هم دنيا و هم آخرت را به ما داده است ! زياد خنديد و گفت: ما براى نسيه نمى جنگيم، هر كس كه به ما نقد بدهد با كمك او مى‌جنگيم.
[=Georgia] البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص362، طبق برنامه الجامع الكبير.

نقد روايت: [=Georgia]

[=Georgia]اين روايت بدون سند نقل شده است و اعتبارى ندارد.:Sham::Sham:
.
ادامه دارد....!!

[=arial] [=Verdana]پيش‌گويي اشتباه مختار از آينده خويش [=Verdana]

[=Verdana]قال المدائني (علي بن محمد بن عبد الله بن أبي سيف) وسأل الحجاج حوشب بن يزيد عن المختار فقال:... وقال: سأتزوج امرأة من آل رسول الله، وأهدم قصر الملك وأبني بعضه قصراً، فقال الحجاج: كذب ابن دومة وإن كانت لكريمة، لقد رأيته بالطائف نذل الأصحاب، أخطأت استه الحفرة، أنا ذاك. فتزوج ابنة عبد الله بن جعفر، وهدم قصر النعمان بالحيرة، وبنى قصره بجبانة الكوفة، وبنى مدينة واسط.
[=Verdana]مدائنى گفته است حجاج از حوشب بن يزيد در مورد مختار سوال كرد، او نيز گفت:... مختار مى‌گفت: من با زنى از خاندان پيامبر (ص) ازدواج مى‌كنم، و قصر پادشاه را خراب كرده و در جاى آن قصرى ديگر مى‌سازم؛ حجاج گفت: فرزند دومة (نام مادر مختار) دروغ گفت، اگر چه مادر او زنى بخشنده بود؛ قسم به خدا او را در طائف ديدم، كه ياران كمى داشت؛ او در هدف‌گيرى اشتباه كرده است، اين پيش‌گويى‌ها براى من است؛ زيرا حجاج با دختر عبد الله بن جعفر ازدواج كرد و قصر نعمان را در حيره خراب كرده و قصر خود را در جبانه كوفه ساخت و شهر واسط را نيز بنا كرد.
[=Verdana] البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج4، ص310، طبق برنامه الجامع الكبير.

نقد اين روايت: [=Verdana]:Sham:

[=Verdana]اين روايت مرسل است، و نفيا و اثباتا حجت نيست. زيرا مدائنى شيخ بلاذرى، در سال131 به دنيا آمد و حجاج در سال 95 از دنيا رفت.
[=Verdana] همچنين طبق متن اين روايت، مختار پيش‌گويى درستى كرده بود، اما در تطبيق آن بر خود يا ديگرى اشتباه كرده بود.

ادامه دارد....!!

[=arial] [=Verdana]مختار و صندلي منسوب به اميرمؤمنان (ع) [=Verdana]

[=Verdana]يكى از كارهايى كه به مختار منسوب شده است و بهانه‌اى براى مخالفان او پديد آورده است، تبرك‌جويى طرفداران مختار به صندلى منسوب به اميرمومنان على عليه السلام است، و ادعا كرده‌اند كه مختار اين صندلى را به عنوان نمادى مانند تابوت بنى‌اسرائيل انتخاب كرده بود.
براى اين مطلب چند مدرك ذكر شده است:

مدرك اول: روايت طفيل بن جعدة بن هبيرة‌ [=Verdana]

[=Verdana]ذكر الخبر عن سبب كرسي المختار الذي يستنصر به هو وأصحابه.
[=Verdana]قال أبو جعفر وكان بدء سببه ما حدثني به عبدالله بن أحمد بن شبويه قال حدثني أبي قال حدثني سليمان (بن صالح الليثي) قال حدثني عبدالله بن المبارك عن إسحاق بن يحيى بن طلحة قال حدثني معبد بن خالد قال حدثني طفيل بن جعدة بن هبيرة قال أعدمت مرة من الورق فإني لكذلك إذ خرجت يوما فإذا زيات جار لي له كرسي قد ركبه وسخ شديد فخطر على بالي أن لو قلب للمختار في هذا فرجعت فأرسلت إلى الزيات أرسل إلي بالكرسي فأرسل إلي به فأتيت المختار فقلت إني كنت أكتمك شيئا لم أستحل ذلك فقد بدا لي أن أذكره لك قال وما هو قلت كرسي كان جعدة بن هبيرة يجلس عليه كأنه يرى أن فيه أثرة من علم قال سبحان الله فأخرت هذا إلى اليوم أبعث إليه ابعث إليه قال وقد غسل وخرج عود نصار وقد تشرب الزيت فخرج يبص فجيء به وقد غشي فأمر لي باثني عشر ألفا ثم دعا الصلاة جامعة
[=Verdana]فحدثني معبد بن خالد الجدلي قال أنطلق بي وبإسماعيل بن طلحة بن عبيد الله وشبث بن ربعي والناس يجرون إلى المسجد فقال المختار إنه لم يكن في الأمم الخالية أمر إلا وهو كائن في هذه الأمة مثله وإنه كان في بني إسرائيل التابوت فيه بقية مما ترك آل موسى وآل هارون وإن هذا فينا مثل التابوت اكشفوا عنه فكشفوا عنه أثوابه وقامت السبئية فرفعوا أيديهم وكبروا ثلاثا فقام شبث بن ربعي وقال يا معشر مضر لا تكفرن فنحوه فذبوه وصدوه وأخرجوه قال إسحاق فوالله إني لأرجو أنها لشبث ثم لم يلبث أن قيل هذا عبيد الله بن زياد قد نزل بأهل باجميرا فخرج بالكرسي على بغل وقد غشي يمسكه عن يمينه سبعة وعن يساره سبعة فقتل أهل الشام مقتلة لم يقتلوا مثلها فزادهم ذلك فتنة فارتفعوا فيه حتى تعاطوا الكفر فقلت إنا لله وندمت على ما صنعت فتكلم الناس في ذلك فغيب فلم أره بعد.
[=Verdana]ماجراى صندلى مختار كه او و يارانش با آن طلب پيروزى مى‌كردند:
[=Verdana]طبرى گفته است: شروع ماجرا روايتى است كه... معبد بن خالد براى من نقل كرد كه طفيل بن جعدة بن هبيرة‌ گفت: زمانى هيچ پولى نداشتم، تا اينكه روزى به ديدار همسايه‌ روغن فروشمان رفته بودم، كه ديدم يك صندلى كثيف دارد، به ذهن من خطور كرد كه با اين صندلى، به مختار نيرنگ بزنم؛ به خانه بازگشتم و شخصى را نزد روغن فروش فرستادم كه صندلى را به نزد من بفرست، و او نيز چنين كرد؛ به نزد مختار رفتم، و گفتم: من امرى را از تو پنهان مى‌كردم كه نقل آن را حلال نمى‌دانستم، اما اكنون نظر من تغيير يافته است؛ گفت چى است؟
[=Verdana]گفتم: جعدة بن هبيرة صندلى داشت كه بر روى آن مى نشست، ظاهراً او در اين صندلى يادگارى از علم (اميرمومنان) ديده بود؛ گفت: سبحان الله، چرا اين مطلب را تا به امروز پنهان كردى؟ آن را بفرست، آن را بفرست؛
طفيل مى‌گويد: صندلى را كه شسته شده بود و چوب تميز شده آن بيرون آمده بود و روغن به خورد آن رفته بود و برق مى‌زد را به نزد او آوردند؛ در حاليكه روى آن را پوشانده بودند.
سپس دستور داد كه به من12000 سكه بدهند و بعد دستور داد همه مردم را جمع كنند؛

[=Verdana]معبد بن خالد مى‌گويد: من و اسماعيل بن طلحه بن عبيد الله و شبث بن ربعى به مردم رفتيم و مردم گروه گروه به مسجد مى‌رفتند؛ مختار گفت: در ميان امت‌هاى گذشته هيچ‌ چيزى نبود مگر اينكه نمونه‌اى در اين امت دارد؛ و در ميان بنى‌اسرائيل تابوت بود كه در آن باقيمانده‌هايى از خاندان موسى و هارون بود؛ و اين صندلى در ميان ما مانند تابوت است، پرده از آن برداريد؛ پارچه‌ها را برداشتند؛ سبئيه برخواسته و دست‌هاى خود را بالا بردند و سه بار تكبير گفتند؛ شبث بن ربعى ايستاده و گفت: اى گروه مضر، كافر نشويد، اما او را دور كرده و مانع او شدند و او را از مسجد بيرون كردند، اسحاق مى‌گويد: قسم به خدا آرزو داشتم، كه اين صندلى نابود مى شد !
[=Verdana]مدتى نگذشت كه خبر رسيد كه عبيد الله بن زياد در منطقه باجميرا اردو زده است؛ مختار در حاليكه صندلى را بر روى يك قاطر گذاشته بودند بيرون رفته در حالى كه صندلى را نيز پوشانده بودند واز جانب راست آن هفت نفر و از جانب چپ آن هفت نفر بودند؛ در اين جنگ از اهل شام آنقدر كشته شد كه مانند آن تا به حال كشته نشده بود، و اين پيروزى سبب گمراهى بيشتر مردم شد و آنقدر اعتقادشان در مورد آن بالا گرفت كه منجر به كفر شد ! گفتم: انا لله، و از كار خويش پيشمان شدم؛ اما بعد از اين مردم سخنانى گفتند كه موجب شد اين صندلى پنهان شود و ديگر بعد از آن، آن را نديدم !
[=Verdana] الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص476، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

نقد اين روايت: [=Verdana]:Sham:

[=Verdana]1- در سند اين روايت، إسحاق بن يحيى بن طلحة بن عبيد الله القرشى التيمى است، ذهبى در مورد او مى‌گويد:
[=Verdana]إسحاق بن يحيى بن طلحة بن عبيد الله شيخ ابن المبارك قال أحمد وغيره متروك.
[=Verdana]احمد بن حنبل و غير او گفته‌اند كه اين شخص متروك است
[=Verdana] الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغني في الضعفاء، ج1، ص75، ش 596، تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.

[=Verdana]2- در متن روايت مى‌گويد او از همراهان شبث بن ربعى است، و شبث را به عنوان مدافع توحيد و مخالف شرك معرفى مى‌كند ! با اينكه شبث، خود از فرماندهان لشكر عمر سعد در كربلا و از قاتلين اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است !
عجلى در مورد او مى‌گويد:

[=Verdana]شبث بن ربعي من تميم هو كان أول من أعان على قتل عثمان رضي الله عن عثمان وهو أول من حرر الحرورية واعان على قتل الحسين بن علي.
[=Verdana]شبث بن ربعى، او از اولين كسانى بود كه بر كشتن عثمان يارى كرد ! او از اولين كسانى بود كه خوارج را به راه انداخت، و همچنين در كشتن حسين بن على يارى كرد !
[=Verdana] العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج1، ص 448، ش 714،‌ تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
[=Verdana]حال در متن اين روايت،‌ شبث را به عنوان مدافع توحيد معرفى كرده است !:Sham:

[=Verdana]3- متن اين روايت با روايت بعدى در تعارض است؛ زيرا در متن روايت بعدى مى‌گويد مختار به آل جعده دستور داد، و آنها بعد از مجبور شدن چنين كردند، اما در روايت اول مى‌گويد خود آنها چنين پيشنهادى دادند !

[=Verdana]

[=Verdana]مدرك دوم: در خواست صندلي علي (ع) از آل جعده توسط مختار [=Verdana]

[=Verdana]بلاذرى در انساب الاشراف آورده است:
[=Verdana]قالوا (حدثني عباس - بن هشام الكلبي- عن أبيه -هشام بن محمد الكلبي- عن -لوط بن يحيى- أبي محنف وغيره قالوا) وقال المختار لآل جعدة بن هبيرة، وأم جعدة أم هانئ بنت أبي طالب: ائتوني بكرسي عليّ بن أبي طالب فقالوا: لا والله ما له عندنا كرسي، قال: لا تكونوا حمقى وائتوني به، فظن القوم عند ذلك أنهم لا يأتونه بكرسي فيقولون هذا كرسي عليّ إلا قبله منهم، فجاؤوه بكرسي فقالوا: هذا هو، فخرجت شبام وشاكر ورؤوس أصحاب المختار وقد عصبوه بخرق الحرير والديباج، فكان أول من سدن الكرسي حين جيء به موسى بن أبي موسى الأشعري، وأمه ابنة الفضل بن العباس بن عبد المطلب، ثم إنه دفع إلى حوشب اليرسمي، يرسم بن حمير وهم في همدان، فكان خازنه وصاحبه حتى هلك المختار، وكان أصحاب المختار يعكفون عليه ويقولون: هو بمنزلة تابوت موسى فيه السكينة، ويستسقون به ويستنصرون، ويقدمونه أمامهم إذا أرادوا أمراً فقال الشاعر: أبلغ شباماً وأبا هانيءٍ... أني بكرسيهم كافر
[=Verdana]مختار به خاندان جعدة بن هبيرة كه مادر آنها ام هانى دختر ابوطالب (خواهر اميرمومنان)بود گفت: صندلى حضرت على عليه السلام را براى من بياوريد، گفتند: قسم به خدا هيچ صندلى از على نزد ما نيست ! گفت: نادان نباشيد و صندلى را براى من بياوريد؛ آنها نيز گمان كردند كه هر صندلى كه بياورند، و بگويند اين صندلى على است، مختار از آنها قبول مى‌كند، به همين سبب يك صندلى آورده و گفتند: اين همان است !
شبام و شاكر و روساى اصحاب مختار اين صندلى را در حالى كه با حرير و پارچه زربفت تزيين كرده بودند، با خود بردند، اولين كسى كه مسئول اين صندلى شد موسى بن ابى موسى اشعرى و مادرش دختر فضل بن عباس بن عبد المطلب بودند، سپس اين صندلى به حوشب يرسمى از همدان داده شد، او نگهبان اين صندلى بود تا زمانى كه مختار هلاك شد؛ و اصحاب مختار دور اين صندلى جمع مى‌شده و مى‌گفتند: اين صندلى شبيه تابوت موسى است كه آرامش ما است، و به بركت آن طلب باران و پيروزى مى‌كردند؛ و آن را در مقابل خود مى بردند؛ به همين دليل شاعر گفته است كه: به شبام و ابو هانى خبر برسان... كه من به صندلى آنها كافر هستم.

[=Verdana] البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص361، طبق برنامه الجامع الكبير.

نقد اين روايت: [=Verdana]:Sham:

[=Verdana]1- سند اين روايت نيز ضعيف است. در آن يك نفر مجهول و دو نفر متهم به وضع وجود دارد.
[=Verdana]2- اين روايت از جهت مضمونى با روايت قبل در تعارض است و به همين دليل هيچ يك از آن دو حجت نيستند.

[=Verdana]

[=Verdana]مدرك سوم: شهادت اعشاي همدان بر وجود اين صندلي [=Verdana]

[=Verdana]در تعدادى از كتب اهل سنت آمده است كه شخصى به نام «اعشاى از همدان» از وجود همچه صندلى كه قبلاً‌ ذكر شد، شهادت داده و به گروه «سبئيه يا خشبيه» گفته است كه اين صندلى مايه آرامش نيست:
[=Verdana]حدثني عبدالله (بن أحمد) قال حدثني أبي (أحمد بن حنبل) قال قال أبو صالح (سليمان بن صالح) فقال في ذلك أعشى همدان كما حدثني غير عبدالله
[=Verdana]شهدت عليكم أنكم سبئية (خشبية)... وإني بكم يا شرطة الشرك عارف
[=Verdana]وأقسم ما كرسيكم بسكينة ... وإن كان قد لفت عليه اللفائف
[=Verdana]وأن ليس كالتابوت فينا وإن سعت... شبام حواليه ونهد وخارف
[=Verdana]وإني امرؤ أحببت آل محمد ... وتابعت وحيا ضمنته المصاحف
[=Verdana]وتابعت عبدالله لما تتابعت ... عليه قريش شمطها والغطارف
[=Verdana]اعشاى همدان راجع به همين صندلى گفته است:
[=Verdana]شهادت مى‌دهم كه شما سبئيه (طرفداران عبد الله بن سبا) يا خشبيه (گروهى كه در مكه به جاى شمشير با چوب به جنگ پرداختند تا حرمت مكه حفظ شود) هستيد و من به شما اى نيروهاى كفر، آشنا هستم
[=Verdana]قسم مى‌خورم كه صندلى شما موجب آرامش نيست... حتى اگر آن را با پارچه تزيين كنيد
[=Verdana]من كسى هستم كه آل محمد را دوست دارم و قرآنى را كه در صحف نوشته شده برگزيدم
[=Verdana]من طرفدار عبد الله (بن زبير هستم)‌ كه قريش از همه سو او را يارى مى‌كند
[=Verdana] الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص477، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
[=Verdana] البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص361، طبق برنامه الجامع الكبير.
[=Verdana] الجاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ (متوفاي255هـ)، الحيوان،‌ ج2، ص271، تحقيق: عبد السلام محمد هارون، دار النشر: دار الجيل - لبنان/ بيروت - 1416هـ - 1996م

نقد اين روايت: [=Verdana]:Sham:
[=Verdana]1. اين روايت از جهت سندى معتبر است، اما مسأله شاعر اين اشعار است، در متن اين اشعار مطالبى به آنها نسبت داده شده است كه در صورت قبول كلام شاعر، اين روايت مستند خوبى خواهد بود، اما اعشاى همدان در متن اين اشعار صريحاً خود را از ياران عبد الله بن زبير و دشمن مختار معرفى مى‌كند، و اين دليلى براى عدم قبول قول او است.
[=Verdana]2. اعشاى همدان از كسانى بود كه قاتلين امام حسين عليه السلام و اهل بيت را مدح كرده است.
بلاذرى در باره او آورده است:

[=Verdana]ووجه المختار في طلب عثمان بن خالد الجهني ونسر بن شوط القابضي من همدان، وهما قاتلا عبد الرحمن بن عقيل بن أبي طالب فظفر بهما فضربت أعناقهما ثم أحرقا، فقال أعشى همدان، وهو عبد الرحمن بن الحارث بن نظام الهمداني:
[=Verdana]ياعين بكي فتى الفتيان عثمانا... لا يبعدن الفتى من آل دهمانا
[=Verdana]واذكر فتىً ماجداً عفاً شمائله... ما مثله فارس في آل همدانا
[=Verdana]مختار شخصى را به دنبال عثمان بن خالد جهنى و نسر بن شوط قابضى از قبيله همدان فرستاد، آن دو قاتلان عبد الرحمن بن عقيل بن ابى طالب بودند؛ او آن دو را پيدا كرده و گردن آن دو را زده و آن‌ها را آتش زد؛ اعشاى همدان «عبد الرحمن بن حارث بن نظام همداني» در رثاى آن دو گفت:
[=Verdana]اى چشم، براى جوانمرد جوانان عثمان گريه كن.... اين جوان از آل دهمان دور نباد
[=Verdana]و ياد آورد جوان بخشنده خوش‌سيما را... كه مانند او جنگجويى در آل همدان نيست
[=Verdana] البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص359، طبق برنامه الجامع الكبير.

[=Verdana]نتيجه اين سخنان آن است كه اعشاى همدان شخص صالحى نيست كه بتواند حقيقت امر مختار را براى ما روشن سازد.

[=Verdana]

[=Verdana]مدرك چهارم: ابراهيم بن مالك اشتر از اصحاب صندلي به خدا پناه برد. [=Verdana]

[=Verdana]فخرج في زهاء تسعة آلاف، وشيعه المختار، فلما صار إلى القنطرة إذا أصحاب الكرسي قد وقفوا يستنصرون ويدعون فقال ابن الأشتر: ربنا لا تؤاخذنا بما فعل السفهاء منا، سنة بني اسرائيل والذي أنا له.
[=Verdana]ابراهيم بن مالك اشتر با 9000 نفر بيرون آمد و مختار نيز به بدرقه او آمد؛ وقتى كه به پل رسيدند، اصحاب صندلى ايستاده و طلب دعا كردند؛ فرزند اشتر (وقتى اين صحنه را ديد) گفت: خدايا ما را به خاطر كارى كه نادانان ما انجام مى‌دهند گرفتار مگردان؛ اين كار روش بنى اسرائيل است، همان روشى كه من مى‌خواهم آن را نابود كنم.
[=Verdana] البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص363، طبق برنامه الجامع الكبير.

نقد روايت: [=Verdana]:Sham:

[=Verdana]اين روايت نيز بدون مدرك معتبر ارائه شده است و نه نفيا و نه اثباتا نمى‌توان به آن استدلال كرد.

[=Verdana]

[=Verdana]مدرك پنجم: عبد الله بن عمر و در خواست قتل قاطر حامل اين صندلي [=Verdana]

[=Verdana]در برخى از روايات آنها آمده است كه عبد الله بن عمر وقتى شنيد مختار اين صندلى را بر قاطر خاكسترى حمل مى‌كند گفت: جندب هاى ازد كجا هستند كه اين قاطر را بكشد.
[=Verdana]وحدثني عباس بن هشام (الكلبي)عن أبيه (هشام بن محمد) عن جده (محمد بن سائب) قال: قيل لابن عمر إن المختار يعمد إلى كرسي علي، فيحمله على بغل أشهب ويحف به الديباج ويطيف به أصحابه يستسقون به ويستنصرون فقال: فأين جنادبة الأزد عنه لا يعقربه؟
[=Verdana]به ابن عمر گفته شد كه مختار، صندلى على را تكيه‌گاه خود قرار داده است و آن را سوار بر قاطرى خاكسترى كرده و آن را با پارچه زربفت زينت كرده و آن را در بين اصحاب خود مى‌گرداند و با آن طلب باران و پيروزى مى‌كنند؛ عبد الله بن عمر گفت: پس جندب‌هاى ازد كجا هستند كه اين قاطر را بكشند؟
[=Verdana] البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص361، طبق برنامه الجامع الكبير.

نقد اين روايت: [=Verdana]:Sham:

[=Verdana]اين روايت نيز از جهت سندى اعتبار ندارد، زيرا عباس بن هشام مجهول است و هشام بن محمد و پدرش هر دو در نهايت ضعف قرار دارند.

[=Verdana]

[=Verdana]مدرك ششم: عبد الله بن زبير و در خواست كشتن قاطر حامل اين صندلي [=Verdana]

[=Verdana]در روايت ابو مخنف آمده كه عبد الله بن زبير نيز گفت: جندب هاى قبيله ازد كجا هستند كه در مقابل اين كار بايستند:
[=Verdana]قال أبو مخنف (لوط بن يحيی) عن موسى بن عامر أبي الأشعر الجهني إن الكرسي لما بلغ ابن الزبير أمره قال أين بعض جنادبة الأزد عنه.
[=Verdana]ابو الاشعر جهنى گفته است وقتى خبر كرسى به عبد الله بن زبير رسيد گفت: پس جندب‌هاى قبيله ازد كجا هستند كه در مقابل او بايستند؟
[=Verdana] الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص477، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

نقد روايت: [=Verdana]:Sham:

[=Verdana]در سند روايت لوط بن يحيى است كه ضعيف است و موسى بن عامر ابو الاشعر جهنى نيز مجهول است.
بنا بر اين، اين روايت نيز معتبر نيست ودر نتيجه قضيه صندلى او نيز ساختگى است.:Sham:

ادامه دارد....!!

[=arial] [=Georgia]مختار و طلب جعل روايت از راويان حديث [=Georgia]

[=Georgia]يكى از مطالب نسبت داده شده به مختار، درخواست جعل روايت از راويان است. طبق گزارش هاى تاريخى،‌ مختار به يكى از اصحاب حديث گفت:‌ روايتى جعل كند كه در آن نشان داده شود مختار خليفه مى‌شود به خونخواهى خون فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله قيام مى‌كند. براى اين مطلب، دو سند موجود است:

سند اول؛‌ از ابي انس حراني: [=Georgia]

[=Georgia]خطيب بغدادى مى‌گويد:
[=Georgia]انا القاضي أبو الحسن علي بن محمد بن حبيب البصري نا محمد بن المعلى بن عبدالله الازدي املاء بالبصرة انا أبو جزء محمد بن حمدان القشيري نا أبو العيناء (محمد بن القاسم) عن أبي انس الحراني قال قال المختار لرجل من اصحاب الحديث ضع لي حديثا عن النبي صلى الله عليه وسلم اني كائن بعده خليفة وطالب له بثرة ولده وهذه عشرة الاف درهم وخلعة ومركوب وخادم فقال الرجل اما عن النبي صلى الله عليه وسلم فلا ولكن اختر من شئت من الصحابة واحطك من الثمن ما شئت قال عن النبي صلى الله عليه وسلم اوكد قال والعذاب عليه اشد.
[=Georgia]مختار به يكى از اصحاب حديث گفت: براى من يك حديث از پيامبر صلى الله عليه وسلم نقل جعل كن كه من بعد از آن حضرت خليفه مى‌شوم؛ و خونخواه فرزند او خواهم بود، و اين ده‌هزار درهم و لباس و مركب و خادم در مقابل آن؛ آن شخص گفت: از پيامبر صلى الله عليه وسلم نه، اما هر كدام از صحابه را كه خواستى بگو و از قيمت كم كن، هر روايتى بخواهى جعل مى‌كنم ! زيرا عذاب جعل روايت از پيامبر صلى الله عليه وسلم بيشتر است !
[=Georgia] البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، الجامع لأخلاق الراوي وآداب السامع، ج1، ص131، ش142، تحقيق: د. محمود الطحان، ناشر: مكتبة المعارف - الرياض – 1403هـ؛

سند دوم: [=Georgia]

[=Georgia]سند دوم روايت فوق اين است:
[=Georgia]أخبرنا المبارك بن أحمد الأنصاري قال أخبرنا أبو محمد بن السمرقندي قال أخبرنا أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت قال أخبرنا القاضي أبو الحسين علي بن محمد بن حبيب البصري قال حدثنا محمد بن المعلى بن عبدالله الأزدي قال أخبرنا أبو جزء محمد بن حمدان القشيري قال حدثنا أبو العيناء عن أبي أنس الحراني قال قال المختار لرجل...
[=Georgia] ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج6، ص62، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.

نقد اين ادعا: [=Georgia]:Sham:

[=Georgia] هر دو سند روايت به ابو انس حرانى منتهى مى‌شود و او مجهول است؛ همچنين در هر دو سند ابو العيناء وجود دارد كه او نيز ضعيف است.:Sham:

ادامه دارد....!!

[=Georgia]مختار و شاعر دروغگو

[=Georgia]در برخى منابع اهل سنت قضيه‌ى نقل شده و ثابت مى‌كند كه مختار به خبر دروغ برخى افراد اعتماد مى‌كرده است.
از جمله شاعرى كه در جنگ با مختار اسير شده بود، و مختار قصد كشتن او را داشت، به مختار خبر داد كه زمان كشته شدن من آن هنگامى است كه تو دمشق را فتح كنى و بر صندلى در كنار يكى از دروازه‌هاى دمشق تكيه زنى. مختار به گمان اين‌كه شاعر راست مى‌گويد او را آزاد كرد.

[=Georgia]بغدادى نهاوندى قضيه را اين‌گونه آورده است:
[=Georgia]أخبرنا: أبو عبد الله محمد بن حمدان البصري وأبو غانم المعنوي قالا: أخبرنا أبو خليفة الفضل بن الحباب الجمحي عن محمد بن سلام قال كان سراقة البارقي شاعرا ظريفا زواراً للملوك حلو الحديث فخرج في جملةٍ من خرج لقتال المختار فوقع أسيراً فأتي به المختار فلما وقف بين يديه قال له: يا أمير آل محمد إنه لم يأسرني أحد ممن بين يديك، فقال ويحك فمن أسرك: قال رأيت رجالاً على خيل بلق يقاتلوننا ما أراهم الساعة هم الذين أسروني. فقال المختار لأصحابه إن عدوكم يری من هذا الأمر ما لا ترون. ثم أمر بقتله فقال يا أمير آل محمد إنك لتعلم أنه ما هذا أوان تقتلني فيه، فقال فمتى أقتلك؟ قال إذا فتحت دمشق ونقضتها حجراً حجراً ثم جلست على كرسي في أحد أبوابها فهناك تدعوني فتقتلني ثم تصلبني. قال المختار: صدقت، ثم التفت إلى صاحب شرطته فقال ويحك من يخرج سرى إلى الناس ثم أمر بتخلية سبيله. فلما أفلت أنشأ يقول وكان يكنى أبا إسحاق:
[=Georgia]ألا أبلغ أبا إسحاق أني... رأيت البلق دهما مصمتات
[=Georgia]أرى عيني ما لم ترأياه... كلانا عالمٌ بالترهات
[=Georgia]كفرت بوحيكم ورأيت نذراً... على قتالكم حتى الممات
[=Georgia]سراقة بارقى شاعر و اهل ذوق بود و بسيار به نزد پادشاهان مى‌رفت و خوش سخن بود؛ روزى با گروهى براى جنگ با مختار بيرون رفت، اما اسير شد؛ او را به نزد مختار آوردند؛ وقتى در مقابل مختار ايستاد، به مختار گفت: اى امير آل محمد، هيچ يك از شما من را اسير نكرد؛ مختار گفت: واى بر تو پس چه كسى تو را اسير كرد؟
گفت: ديدم سواركارانى را سوار بر اسب‌هاى دو رنگ با ما جنگيدند كه من تا به حال آنان را نديده بودم؛ آنها من را دستگير كردند !

[=Georgia]مختار به اصحاب خود گفت: اين شخص چيزهايى ديده است كه شما نديده‌ايد ! سپس دستور داد او را بكشند؛ شاعر گفت: اى امير آل محمد، تو مى‌دانى كه الان زمان كشته شدن من نيست !
مختار گفت: پس كى تو را خواهم كشت؟
گفت: وقتى دمشق را فتح كردى، و آن را سنگ سنگ برچيدى، سپس بر صندلى در كنار يكى از دروازه‌هاى دمشق مى‌نشينى؛ در آنجا من را مى‌خوانى و سپس مى‌كشى و بر دار مى‌كشى !

[=Georgia]مختار گفت: راست گفتى ! سپس رو به رئيس پليس خود كرده و گفت: واى برتو، چه كسى حقيقت امر من را براى مردم روشن خواهد كرد؟
سپس دستور داد تا او را آزاد كنند.
[=Georgia]وقتى كه نجات پيدا كرد، گفت:
[=Georgia]به مختار خبر رسانيد... كه من بودم كه اسب‌هايى ديدم كه چيزى نمى فهميدند ! (كنايه از مختار و نيروهايش)
[=Georgia]چشمم چيزى ديد كه شما نديديد !... ما هر دو عالم به نيرنگ بازى هستيم !
[=Georgia]من به وحى شما كافر شدم... و نذر كردم تا موقع مردن با شما بجنگم !
[=Georgia] البغدادي النهاوندي الزجاجي، عبد الرحمن بن إسحاق، أبو القاسم (متوفاي337هـ)، أمالي الزجاجي، ج1، ص477، طبق برنامه الجامع الكبير.
[=Georgia]شبيه همين روايت با سندى خلاصه‌تر در آدرس ذيل آمده است:
[=Georgia]605 حدثني أبان بن عثمان قال كان سراقة البارقي شاعرا ظريفا.
[=Georgia] الجمحي، محمد بن سلام (متوفاي231هـ)، طبقات فحول الشعراء، ج2، ص439،تحقيق: محمود محمد شاكر، دار النشر: دار المدني – جدة.

نقد اين روايت: [=Georgia]:Sham:

[=Georgia]اگر ابان بن عثمان در اين روايت، ابان بن عثمان بن عفان باشد، در سال 105 از دنيا رفته است !
[=Georgia] محمد بن سلام، متوفاى 231 است و 92 سال عمر كرده است، يعنى متولد سال 139 و اين روايت منقطع است. وحجت نيست.

ادامه دارد....!!

[=arial] [=Georgia]حيله‌هاي جنگي مختار[=Georgia]

[=Georgia]نكته ديگرى كه در منابع اهل سنت در باره مختا آمده حيله‌هاى جنگى مختار است.
[=Georgia]ومن ظريف ما يحكى من حيل المختار أنه كان عنده كرسى قديم العهد فغشاه بالديباج وقال هذا الكرسى من ذخائر أمير المؤمنين على بن أبى طالب فضعوه فى حومة القتال وقاتلوا عنه فإن محله فيكم محل السكينة في بني إسرائيل ويقال إنه كان اشتراه من نجار بدرهمين
[=Georgia]ولما وجه المختار إبراهيم الأشتر إلى حرب عبيد الله بن زياد خرج يشيعه ماشيا فقال له إبراهيم اركب يا أبا إسحاق فقال له إنى أحب أن تغبر قدماى فى نصرة آل محمد صلى الله عليه وسلم فشيعه فرسخين ودفع إلى قوم من خاصته حمائم بيضا ضخاما وقال لهم إن رأيتم الأمر علينا فأرسلوها فى المعركة وقال للناس إنى أجد فى محكم الكتاب وفى اليقين والصواب أن الله ممدكم بملائكة غضاب تأتى فى صور الحمام دون السحاب فلما التقت الفئتان وكادت الدبرة تكون على عسكر ابن الأشتر أرسلت الحمائم البيض فتصايح الناس الملائكة الملائكة فتراجعوا فاسرع القتل فى أصحاب عبيد الله ثم انكشفوا ووضعوا السيوف فيهم حتى أفنوهم فقال ابن الأشتر لقد ضربت رجلا على شاطىء النهر ورجع إلى سيفى تنفح منه رائحة المسك ورأيت له إقداما وجرأة فصرعته فشرقت يداه وغربت رجلاه فانظروا من هو فنظروا فإذا هو عبيد الله بن زياد.
[=Georgia]از نكته‌هاى جالب نيرنگ‌هاى مختار اين بود كه او يك صندلى قديمى داشت كه آن را با ديبا پوشاند و گفت: اين صندلى از باقيمانده‌هاى على عليه السلام است و آن‌را در منطقه جنگ گذاريد و با كمك آن بجنگيد كه اين مانند آرامشى است كه بر بنى‌اسرائيل نازل شد؛ و گفته مى‌شود كه او اين صندلى را از نجار به دو درهم خريده بود !
[=Georgia]وقتى كه ابراهيم اشتر را به جنگ عبيد الله بن زياد فرستاد، پياده به بدرقه او آمد؛ ابراهيم به او گفت: اى مختار سواره باش.
مختار گفت: من دوست دارم كه پاهايم در راه يارى آل محمد خاك‌آلود شود و دو فرسخ پياده با او آمد.

[=Georgia]و به يكى از نزديكان خويش پرندگان سفيد بزرگى داد و گفت: اگر ديدى كه شكست مى‌خوريد، اين پرندگان را در منطقه جنگ رها كن؛ و به مردم گفت: من در كتاب خداوند و يقين و درست مى‌بينم كه خداوند شما را با ملائكه غضاب كه به صورت پرندگان - و نه ابر- هستند يارى خواهد كرد؛ وقتى كه دو لشگر رو به رو شدند، نزديك بود كه لشكر ابراهيم بن مالك اشتر شكست بخورد، در اين هنگام او پرندگان را رها كرد، مردم فرياد زدند: ملائكه ملائكه !
[=Georgia]و بازگشتند و به سرعت، لشگريان عبيد الله را كشتند ! و سپس راه خود را در ميان آنها باز كرده و شمشير‌ها را در ميان آنها گذاشتند تا اينكه همه آنها را كشتند ! ابراهيم گفت: من در ساحل نهر، شخصى را ضربت زدم كه وقتى شمشيرم را بيرون آوردم بوى مشك از آن ساطع شد، و ديدم كه او اهل جنگ و شجاعت است؛ او را بر زمين زدم و دست‌هايش را در شرق و پاهايش را در غرب افكندم؛ ببينيد او چه كسى است !
[=Georgia]نگاه‌كردند و ديدند كه او عبيد الله بن زياد است.
[=Georgia] الثعالبي، أبي منصور عبد الملك بن محمد بن إسماعيل(متوفاي429هـ)، ثمار القلوب في المضاف والمنسوب، ج1، ص92، دار النشر: دار المعارف - القاهرة

نقد اين روايت: [=Georgia]:Sham:

[=Georgia]اين روايت نيز بدون سند است، و معتبر نيست، جداى از اينكه اين روايت، حيله‌هاى جنگى او را ثابت مى‌كند و در طبق روايات «الحرب خدعة» و در جنگ استفاده از خدعه جايز است.

یا علی ع

[=Georgia] [=Georgia] [=arial]
موضوع قفل شده است