آيا *ابوبكر* نسبت به جانشينى *عمر*وصيت كرد؟!

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آيا *ابوبكر* نسبت به جانشينى *عمر*وصيت كرد؟!

با سلام

اگر به پرونده ترور ابابكر مراجعه كنيم، و حالت دشمنى و درگيرى بين ابابكر و عمر را بررسى نماييم و مسأله اشتياق ابابكر به عدم جانشينى عمر را يادآور شويم، اين جريان بيشتر روشن مى شود.
ابوبكر گفته است: براى عمر بهتر است كه به هيچ وجه در امر حكومت شما دخالت نكند.(1)
بدين سان، ادامه زندگانى و پادشاهى ابابكر، خطرى بس بزرگ بر سر راه پادشاه شدن عمر به حساب مى آمده است.
جريان شك برانگيز ديگر آن است كه عثمان بن عفان، كه ادعا كرده است به تنهايى وصيت ابابكر را نوشته است، خودش به تنهايى نيز اين وصيت را بين مردم پخش كرده است.
اگر كسى جز عثمان پس از عمر به خلافت رسيده بود شكّ مردم به قوت خود خواهد ماند، چه برسد به اين كه پس از عمر، عثمان به خلافت رسيد و اين جانشينى نيز بر حسب دستور شخص عمر صورت گرفت!
چيزى كه موجب شك بيشتر مى شود آن است كه عثمان در هنگام خواندن وصيت ابابكر براى مردم گفت: «اين وصيت نامه ابابكر است;
اگر آن را مى پذيريد بخوانيم، و اگر نمى پذيريد برگردانيم.»(2)
اين گفتار عثمان، شاهدى براى عدم پذيرش مردم است، و وصيتى كه به خط عثمان، و بدون حضور هيچ كس ديگر و در مورد جانشينى و خلافت عمر نوشته شده باشد مورد قبولشان نبوده است.
نكته قابل توجه آن است كه وصيت ابابكر به جانشينى عمر، با خط عثمان بوده است نه ابابكر!
و از سويى عثمان خودش را تنها كسى مى داند كه هنگام وصيت ابابكر حاضر بوده است!(3)
اين، چيزى است كه با شيوه اسلامى، قبيله اى و سياسى مخالف است; زيرا هنگام وصيت انسان رو به مرگ، به خصوص اگر آن شخص رئيس مسلمانان باشد كه در اين صورت خانواده، دوستان، وزيران و نزديكان رئيس به طور حتم حضور خواهند داشت!

در اين وصيّت دروغين ابابكر كه در مورد عمر، تنها پس از مرگ او و به دست عثمان شده بود، آمده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
اين وصيت ابابكر بن ابى قحافه در پايان زندگانى دنيا و در حال بيرون رفتن او از دنيا، و در زمان آغاز زندگانى آخرت و ورود به آن جهان است; آن زمانى كه كافر ايمان مى آورد و بد كار به يقين مى رسد و دروغگو نيز راستگو مى شود.
من براى پس از خودم، عمر بن الخطّاب را خليفه كردم; پس به او گوش فرا دهيد و اطاعتش كنيد.
اگر به عدالت رفتار كند (كه گمان و يقين من نيز همين است); و اگر به عدالت رفتار نكرد هر كس آن چه انجام مى دهد پاسخ گوست; قصد من خير است ولى از غيب اطلاعى ندارم. «و به زودى ستمگران در مى يابند كه چگونه بازگشتى خواهند داشت».(4)
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته (5)

به روشنى پيداست كه اين نامه با نَفسى جز نَفس ابابكر نوشته شده است; ابوبكر در اولين سخنرانى اش براى مسلمانان گفت: اگر من در راه اسلام پايدار بودم از من پيروى كنيد، و اگر منحرف شدم مرا به راه بياوريد.(6)
اين در حالى است كه در اين وصيت به اطاعت بى شرط از عمر فرا خوانده شده است!
ابوبكر سخنرانى هايش را همراه موعظه و ارشاد مى گفت در حالى كه اين وصيت نامه حيله گرانه داراى پند و اندرز نيست با اين كه وصيت مرگ بوده است، ابوبكر در اولين سخنرانى اش گفت: آن پادشاهانى كه به آبادانى زمين پرداختند كجايند كه دور شدند و از ياد رفته اند!؟(7)
آيه اى كه عثمان از قرآن برداشته و در وصيت آورده است نيز با وصيتى كه شخص در آستانه مرگ بنويسد سازگار نيست، بلكه تهديدى از جانب شخصى است كه در حال رئيس شدن است!
وهمچنين وصيت نامه از درخواست رضاى الهى واستغفار خالى است همان چيزى كه ابابكر در آخر عمرش بيان مى نمود.
و ابوبكر قبلا گفت: خوشا به حال كسى كه در آغاز مسلمان شدن، و پيش از جنبش فتنه ها(8) از دنيا رفت.
و نيز گفت: كاش علفى بودم كه چارپايان مرا خورده بودند.(9)
عايشه مى گويد: پدرم گفت: اموالم را بررسى كنيد و هر چه پس از رئيس شدن من افزون شده است به جانشين بسپاريد; چون من همانند يك تاجر به بهرهورى از مقامم پرداختم.(10)

[=Verdana]عمر تصريح مى كند كه ابوبكر با او پيمان بسته است تا او را جانشين خود كند;
او از زبان ابوبكر مى گويد: بلكه آن كار را ادامه مى دهيم و تو تا چند روز ديگر رئيس مى شوى. من گمان كردم كه در اولين نماز جمعه مرا به عنوان خليفه معرفى خواهد كرد.
اما خود را به غفلت زد و تا آخر عمرش درباره خلافتم چيزى نگفت(11). و مهمترين دليل در مورد دروغين بودن وصيت ابابكر اين است كه به خط عثمان بوده است و گواه يا امضايى نيز نداشته است!:Sham:
اگر ابوبكر كه خواندن و نوشتن مى دانسته است ساعتى بيمار بوده است چرا پس از بهبودى خودش به نوشتن وصيت اقدام نكرده است؟
واگر نمى توانسته است شاهد بگيرد و در زمان شدت يافتن بيمارى وصيت را نوشته است پس چرا وقتى مردم به ديدارش مى آمدند آنان را بر وصيت خود گواه نگرفت؟!
عثمان، شهرت به دروغ پردازى و حيله بازى دارد، از ديگر نامه هاى جعلى او نامه اى است كه در زمان خلافتاش به فرماندار خود در آفريقا يعنى عبدالله بن ابى سرح نوشت تا محمد بن ابى بكر و يارانش را بكشد و وقتى نامه اش را همراه مهر او از دست نوكرش گرفتند كه بر شتر او سوار بود به آن ديار مى رفت، عثمان نامه خود را انكار نمود!(12)
اگر بپذيريم كه ابابكر عمر را جانشين خود قرار داد و قرينه هايى بر اين مطلب بياوريم، موضوع مهم تر در جاى خود باقى مى ماند و آن اين است كه ابوبكر، و پزشك مخصوصش و عتّاب بن اسيد هم زمان مردند و پيروان ابابكر بركنار شده و يا به قتل رسيدند!
وضعيت در نظر گروه ترور به دو گونه است:
1 ـ ابوبكر در ابتداى خلافتاش عمر را جانشين خود معرفى كرد; و اين از قرينه هايى چون رياست حج در سال اول و وزارت عمر در امور ادارى بر مى آيد; ولى در سال دوم رياست هيچ گاه عمر را جانشين خود معرفى نكرد. بدين سان، جانشين موضوعىِ ابابكر، عمر خواهد بود.
2 ـ ابابكر در پايان عمرش عمر را جانشين خود معرفى كرد، به دليل وصيتى كه به خط عثمان از او باقى است.
[=Verdana]

[=Verdana]ليكن حالا ابابكر عمر را جانشين خود كرد، پس چرا او را كشتند؟!
پاسخ: مشكل اصلى آن بود كه عمر و عثمان نمى توانستند تا زمان مرگ ابابكر به انتظار بنشينند; معروف بود كه خاندان ابى قحافه داراى عمرهاى طولانى بودند (البته ابوقحافه از اين قاعده مستثنا شد; زيرا در اثر اندوه مصيبت مرگ پسرش ابابكر در سن 97 سالگى مرد)(13) و دو حزب قريش و اموى براى شان مشكل بود كه منتظر بمانند تا ابوبكر پس از سى يا چهل سال بميرد.
معلوم نبود كه يك سال ديگر ابابكر بميرد يا بيست سال و جانشينان آينده او نمى توانستند اوضاع سياسى را آن قدر كنترل كنند تا مرگ به سراغ ابابكر بيايد.
زيرا ممكن بود نظر ابابكر تغيير كند، و ممكن بود يكى از خاندان خودش يا شخص از انصار را خليفه پس از خود قرار بدهد. هم چنين احتمال داشت جانشين ابوبكر، پيش از ابابكر بميرد.
عمر و عثمان همچنين مى ترسيدند كه فرماندهان فتح عراق و شام يعنى خالد بن وليد و ابو عبيدة بن جرّاح (كه از قبيله هاى مشهور قريش بودند) قدرت يابند; و اين دو تن از پر جرأت ترين مخالفان عمر بودند.
بنى اميه مى ترسيدند پيش از مرگ ابابكر عثمان بميرد و به رياست نرسد; و عثمان، پيرتر از عمر بود.
و امويانى كه ياور ابوسفيان بودند، كسى جز عثمان نداشتند; زيرا آنان همگى از طلقا و آزاد شدگان بودند و اوضاع سياسى آن روز جهان اسلام، پذيراى اين نبود كه يكى از طلقا به خلافت برسد.
مشكل ديگر امويان نيز اعتماد ابابكر بر عتّاب بن اسيد اموى بود كه باعث كنار زدن ديگر امويان مى شد; و در قرار داد تيره هاى مختلف قريش مبنى بر تداوم خلافت در قريش پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مدت خلافت هر شخص تعيين نشده بود، بدين جهت، عمر پس از يك سال حكمرانى از ابابكر درخواست كرد تا از رياست كناره بگيرد، و پاسخ ابابكر نيز حاكى از پذيرش اين درخواست بود و اين مطلب دلالت بر عدم تعيين مدت رياست از سوى قريشيان دارد.
البته ابابكر از رياست دست نكشيد تا آن كه صبر عمر تمام شد.
عمر گفت: ابوبكر به من گفت همان شيوه را پى مى گيريم و تا چند روز ديگر تو خليفه خواهى شد.
به طورى كه من گمان كردم در اولين نماز جمعه خلافت را به من مى سپارد ولى خود را به فراموشى زد.
به خدا سوگند پس از اين ماجرا سخنى با من نگفت تا هلاك شد.(14)
از گفتار عمر برمى آيد كه در انتظار رياست نشسته و هفته شمارى مى كرده است. مهم تر آن كه ابوبكر از سخن عمر دريافت كه بايد به سرعت دست از رياست بكشد; زيرا به عمر گفت:
تا چند روز ديگر تو خليفه مى شوى.:Sham:
از اين روايت در مى يابيم كه درگيرى شديد بين اين دو نفر بالاخره منجر به كشته شدن ابابكر و پزشك مخصوصش و فرماندارش در شهر مكه گرديد.
شواهد دلالت دارند كه وصيت ابابكر در مورد عمر، وصيتى جعلى و ساختگى به دست عثمان بن عفان بوده است، و ابابكر آن را امضا نكرده است.
البته وعده ابابكر به خليفه شدن عمر، و نيز توافق قريشيان در مورد دست به دست شدن رياست بين خودشان، به عمر اين اجازه را مى داد كه خود را جانشين ابابكر گرداند.
ظاهر حال حكومت ابوبكر در سال اول دلالت بر جانشينى عمر مى كرد زيرا او را وزير خود و رئيس امور حج وقاضى مملكت قرار داد.
هم چنين مخالفت اصحاب با جانشينى عمر اشاره به اين معنا دارد كه زمزمه جانشينى عمر دربين بوده است;
البته اين مخالفت ها از همان سال اول حكومت ابوبكر بود.

[=Verdana]منابع
[=Verdana][1] تاريخ طبرى، ج 2، ص 618.

[=Verdana][2] العقد الفريد، ابن عبد ربّه، ج 4، ص 253.

[=Verdana] [3] الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 425.

[=Verdana] [4] سوره شعراء، (26)، آيه 227.

[=Verdana] [5] مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 120.

[=Verdana] [6] تاريخ طبرى، حوادث سال 11 هجرى، ج 2، ص 460.

[=Verdana] [7] همان.

[=Verdana][8] تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 98.

[=Verdana] [9] همان، ص 104.

[=Verdana] [10] مختصر التاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 124، الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 192.

[=Verdana] [11] شرح نهج البلاغه، معتزلى، ج 2، ص 31 ـ 32; الشافى، مرتضى، ص 241 ـ 244.

[=Verdana][12] الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 168 ـ 169.

[=Verdana] [13] اسدالغابه، ابن اثير چاپ دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 581; الاستعاب، ترجمه، 1377، ج3، ص1036; الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، چاپ اعلمى، ج2، ص617.

[=Verdana] [14] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 31 ـ 34; الشافى، مرتضى، ص 241 ـ 244.

دست شما درد نکند خیلی جالب بود :Gol:

موضوع قفل شده است