سرانجام عبیدالله بن حر جعفی با مصعب چه شد؟

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سرانجام عبیدالله بن حر جعفی با مصعب چه شد؟

سرانجام عبیدالله بن حر جعفی با مصعب چه شد؟

شخصیت عبیدالله بن حردر تاریخ بسیار مرموز است ووی بارها با حکامی ابتدا همکاری وبعد به علیه آنان آشوب ایجاد می کرده است .
در کامل ابن اثیر به گوشه ای از زندگی پر تنش وی اشاره شده است که نظر دوستان را به آن جلب می کنم
عبيد الله بن حر آغاز غارت و آزار عما ل مختار را نمود. بدين سبب خانه او را در همدان آتش زدند و قريه ملك او را غارت نمودند او هم براى انتقام سوى‏ همدان رفت و قرى و قصبات (تحت تسلط مختار) را غارت نمود. او به مدائن مى‏رفت و عمال مختار را در جوخى غارت مى‏كرد و هر چه مال داشتند بيغما مى‏برد و بعد بكوه پناه مى‏برد او بدان حال بود تا مختار كشته شد. گفته شده او پس از خوددارى آخر الامر با مختار بيعت كرد. مختار خواست او را سركوبى كند ولى از بيم ابراهيم اشتر خوددارى كرد عبيد الله مذكور با ابن اشتر بموصل رفت ولى موفق نشد كه در جنگ با ابن زياد شركت كند. تمارض و خوددارى كرد. بعد از آن كه از ابن اشتر جدا شد و با عده سيصد تن بانبار رفت و غارت كرد و بيت المال را ربود. چون آن عمل از او سر زد مختار خانه او را ويران كرد كه بيان آن گذشت. او با مصعب بجنگ مختار رفت كه شاهد قتل مختار بود. چون مختار كشته شد مردم بمصعب آن هم در دومين بار ايالت خود گفتند: ما از اين ايمن و آسوده نيستيم كه فرزند حر دوباره نشورد و قيام نكند چنانكه اين كار نسبت بعبيد الله بن زياد و مختار بتكرار از او سرزده بود. مصعب او را بزندان سپرد

چون بزرگان قوم مذحج نزد مصعب شفاعت عبيد الله كردند شفاعت آنها را پذيرفته او را آزاد نمود. او به خانه خود رفت و مردم براى تهنيت او رفتند. او بمردم گفت: اين كار (امور مسلمين) اصلاح نخواهد شد مگر بوجود كسانى مانند خلفاء گذشته ما هم ميان خود مانند آنها كسى نمى‏بينيم كه زمام امور خود را بدست او بسپاريم. اگر بنا شود هر كه دليرى كند گرامى شود براى چه ما كارهاى خود را بدست كسانى بسپاريم كه از ما بهترتر و دليرتر نباشند و بگردن خود بيعت كسانى را بگذاريم كه از ما ارجمندتر و نيرومندتر نباشند. پيغمبر هم فرمود: «لا طاعة- المخلوق فى معصية الله تعالى» هيچ مخلوقى در معصيت خداوند مستوجب طاعت‏ نيست و اينها همه مرتكب معصيت خداوند هستند. براى چه اينها حرام را بر ما روا ميدانند و حال اينكه ما اهل (فاتحين) نخيله و قادسيه و جلولا، و نهاوند بوده و هستيم. ما نيزه‏ها را با گلو و سينه پذيرفتيم و شمشيرها را بر پيشانيها دريافتيم. (جانبازى كرديم) براى چه بايد حق و فضل ما شناخته و ادا نشود؟ شما براى دفاع از حريم و خانواده‏هاى خود آماده شويد و نبرد كنيد. من دشمنى خود را نسبت بآنها آشكار ميكنم و «و لا قوة الا باللّه».
الكامل/ترجمه،ج‏12،ص:172

ادامه دارد

از كوفه خارج شد و آغاز جنگ و ستيز نمود و غارت كرد. مصعب هم سيف بن هانى مرادى را نزد او فرستاد و پيشنهاد كرد كه ماليات بادرويا و املاك ديگر را باو بدهد و او دوباره مطيع باشد. او نپذيرفت. مصعب عده‏اى بفرماندهى ابرد بن قره رياحى براى جنگ او فرستاد. عبيد الله با او نبرد كرد و ضربتى هم بروى وى زد و منهزم نمود. (مصعب) دوباره حريث بن يزيد را (با عده‏اى) فرستاد، عبيد الله او را كشت. حجاج بن جاريه خثعمى و مسلم بن عمرو را براى جنگ او فرستاد، او با آنها مقابله كرد و هر دو منهزم شدند. مصعب باو پيغام داد كه اطاعت كند و هر چه بخواهد باو داده خواهد شد. ولايت و امارت هر شهر و كشورى را كه مايل باشد باو واگذار خواهد كرد. او قبول نكرد. او بمحل نرسى رفت. دهقان (حاكم) آنجا از او گريخت. بيت المال را برداشت و بقلوجه پناه برد. بتكريت رفت و بگرفتن و استيفاى ماليات پرداخت. مصعب هم براى جنگ او ابرد بن قره رياحى و جون بن كعب همدانى را با عده هزار سپاهى فرستاد مهلب هم يزيد بن مغفل را با عده پانصد مرد بمدد آنها فرستاد. عبيد الله با سيصد تن از اتباع خود با آن عده مدت دو روز جنگ كرد چون شب فرا رسيد طرفين متاركه كردند ...آنگاه راه كوفه را گرفت تا بكسكر رسيد، بيت المال را ربود و بكوفه رفت. در محل حمام جرير منزل گرفت. مصعب هم عمر بن عبيد الله بن معمر را براى دفع او فرستاد. او بجنگ پرداخت و از آنجا بمحل دير اعور رفت.

مصعب حجار بن ابجر را بتعقيب او فرستاد ولى خود حجار از او منهزم شد ...بعد از آن جون بن كعب همدانى را با او همراه و دوباره روانه‏اش كرد همچنين عمر بن عبيد الله بن معمر را بآن دو ملحق كرد. هر سه سردار با عده خود بجنگ او كمر بستند، عده مجروحين اتباع عبيد الله بن حر فزون گرديد. اسبهاى آنها هم بى‏پا شدند با همان وضع حجار را شكست دادند او گريخت ولى سايرين برگشتند و جنگ را از سر گرفتند سخت نبرد كردند. فرزند حر ناگزير از كوفه خارج شد. مصعب به يزيد بن حارث بن رويم شيبانى كه حاكم مدائن بود نوشت كه بجنگ ابن حر مبادرت كند او هم فرزند خود حوشب را بدفع او فرستاد، نزديك با جسرى با هم روبرو شدند. عبيد اله عده ای را كشت و بقيه گريختند. ابن حر بمدائن رسيد اهل شهر از بيم او تحصن كردند. عبيد الله آنها را ترك كرد، جون بن كعب همدانى و بشر بن عبد الله اسدى بتعقيب او رفتند، جون در «حولايا» لشكر زد و بشر هم بمحل «تامرا» رسيد كه با فرزند حر نبرد كرد فرزند حر او را كشت و اتباع او را منهزم نمود، بعد از آن با جون بن كعب در محل حولايا روبرو شد، عبد الرحمن بن عبد الله بمبارزه او رفت كه ابن حر او را كشت. بعد از آن بشير بن عبد الرحمن بن بشيرعجلى بجنگ او كمر بست. جنگ بسيار سختى رخ داد ولى بشير تاب نياورده برگشت، ابن حر هم بسواد (عراق) رفت و در آنجا غارت مى‏كرد .
الكامل/ترجمه،ج‏12،ص:172 تا 180
ادامه دارد

سپس عبد الملك بن مروان را قصد كرد. چون بر او وارد شد عبد الملك او را گرامى داشت و با خود بر تخت نشاند و باو صد هزار درهم داده و بهر يكى از اتباع او هم مال داد، ابن حر باو گفت: لشكرى با من بفرست كه با مصعب جنگ كنم، عبد الملك باو گفت: تو با عده خود برو و مردم را هم بيارى دعوت كن و منهم عده از مردان را بمدد تو خواهم فرستاد، او با عده خود كوفه را قصد كرد و در جنب انبار لشكر زد. اتباع او اجازه خواستند كه بكوفه بروند او بآنها اجازه داد و گفت: بياران و اتباع من اطلاع بدهيد كه من باينجا آمده‏ام. قيسيها (از قبيله قيس عيلان) مطلع شدند. نزد حارث بن ابى ربيعه والى كوفه از طرف ابن زبير رفتند و گفتند كه لشكرى بفرست كه با عبيد الله جنگ كند و فرصت را غنيمت بداند زيرا در آن هنگام اتباع او پراكنده شد بودند والى هم با قيسيان يك سپاه عظيم فرستاد. بابن حر رسيدند. اتباع او گفتند، عده ما كم وعده آنها فزون است و ما تاب پايدارى و نبرد نداريم. او گفت. هرگز من آنها را به حال خود نميگذارم.
آن سپاه بر او حمله كرد و اتباع او را پراكنده نمود خواستند او را اسير كنند ولى نتوانستند. او باتباع خود اجازه داد كه بروند آنها هم رفتند و كسى مانع و متعرض آنان نشد خود به تنهائى جنگ و دليرى كرد، مردى از قبيله باهله كه كنيه او ابو كديه بود بر او حمله كرد و نيزه را بتن وى فرو برد، سايرين هم از هر طرف او را سنگسار كردند آنها او را احاطه كرده ولى از شدت بيم نمى‏توانستند نزديك‏ شوند او را تير باران مى‏كردند چون سخت مجروح شد و زخمهاى او افزون گرديد به يكى از معابر پيچيد ولى اسب او داخل نشد، او خود پياده شد و از آن معبر به رودخانه رسيد و چون ميان رود رفت و كشتى بان او را بوسط نهر فرات رسانيد سواران از هر طرف بر آن كشتى مشرف و مسلط شدند، در آن كشتى عده نبطى (اقوام اصلى عراق) بودند، سواران بآنها گفتند، در كشتى مردى مورد تعقيب و طلب ما مى‏باشد كه امير المؤمنين او را پى كرده، مردى تنومند از ميان آن گروه بيگانه برخاست و خود را روى او انداخت دست و پاى او را بست در حاليكه خون از جراحات او جارى بود، هنگامى كه باهل كشتى اخطار كرده بودند. گفتند: اگر او را نگيريد و تسليم ما نكنيد ما شما را خواهيم كشت، ابن حر كه ديد او را گرفتار مى‏كنند جست و خواست خود را در آب اندازد كه آنها با پارو بر سر او زدند چون ديد او را نزد قيسيان خواهند برد گريبان مردى را كه او را گرفته بود گرفت و او را با خود كشيد و در آب انداخت كه هر دو غرق شدند. الكامل/ترجمه،ج‏12،ص:180

با سلام

عُبیدُاللهِ بنِ حُر جُعفی در سال 66 هـ.ق، زمان قیام مختار ثقفی برای خونخواهی سیدالشهداء علیه السلام، به نیروهای مختار پیوست و او را همراهی کرد و با ابراهیم اشتر به جنگ ابن زیاد رفت، اگرچه ابراهیم از وجود او در میان نیروهای مسلح خود نگران بود و این مطلب را محرمانه به مختار گفت که: می ترسم که عبیدالله بن حر در زمان حساسی مرا تنها گذارد ولی مختار به او می گفت: با او نیکی کن و چشم او را به مال زیاد پر کن! او دنیاپرست است.
ابراهیم اشتر با او به شهر تکریت رفت و او را مامور مالیات آن منطقه کرد. و بعد مالیات را در میان همراهان تقسیم نمود و برای او 5000 درهم فرستاد.
ولی عبیدالله خشمگین شد و اعتراض کرد و گفت: ابراهیم، خودش بیشتر برداشته است، در حالی که ابراهیم قسم خورد که چنین نبوده و مجددا برایش پول بیشتری فرستاد، ولی او باز راضی نشد و بر مختار خروج کرد و عهدی که با او بسته بود، شکست و قرای اطراف شهر کوفه را غارت و عمال مختار را کشت و اموالشان را گرفت و بر علیه مختار، به بصره نزد «مصعب بن زبیر» رفت، مختار نیز عده ای را فرستاد تا خانه اش را خراب کردند.
این مرد سپس در جنگ با مختار، در سپاه مصعب بن زبیر بود، مصعب نیز از او ترسید و زندانیش کرد، پس از مدتی با وساطت عده ای آزاد شد و خشمگین از نزد او رفت، مصعب عده ای را برای جنگ و تطمیع او فرستاد ولی فایده نکرد.
عبیدالله همچنان افسوس می خورد که چرا حسین علیه آلسلام را یاری نکرد و از اصحاب او نشد و بعد از آن چرا از مختار پیروی نکرد و در این باره اشعاری نیز دارد که مضمون آن چنین است: " چون مختار برای خونخواهی دعوت کرد، لشگرهایی از پیروان آل محمد، به او روی آوردند، آنها یاری کردند پسر دختر پیغمبر را، پس به بهشت رستگار شدند و به خوشی آن متنعم که آن، بهتر از سیم و زر، است.
ایکاش من هم روز جنگ و کارزار، شمشیر خود را به بکار می بردم، ای دریغا که از حامیان او نبودم که هر ستمکار متجاوز را بکشم."
عبیدالله بن حر مدتی بعد به فکر جمع آوری سپاه افتاد و 300 جنگجو را سازماندهی کرد و شهر تکریت را تصرف و بعد به کوفه حمله برد و کار را بر مصعب دشوار ساخت.
و سرانجام عده ای از سپاهش متفرق شدند و او از ترس اینکه مبادا اسیر شود، خود را به رود فرات انداخت و غرق شد، (سال 68 هـ.ق)
عبیدالله سخنی از علی بن ابیطالب علیه السلام داشت و روات شیعه هم آنرا روایت کردند و نجاشی که فهرست کتب شیعه را نوشته، کتاب او را هم ذکر کرده، زیرا علمای رجال را با باطن مردم کاری نیست و از اینکه کسی در آخرت بهشتی باشد یا جهنمی، خداوند او را ببخشد یا نبخشد، بحث نمی کند. بلکه مقصود آنها تحقیق روایت است.
خاندان «بنی الحر جعفی» از شیعیان بودند، و از جمله آنها می توان «ادیم، ایوب و زکریا» که از اصحاب امام جعفر صادق (ع) بودند، نام برد.
گویند «ادیم و ایوب» جزء موثقین بوده و زکریا، کتاب داشت.

منابع
نفس المهموم
قاموس الرجال ج7 ص
لغت نامه دهخدا
دانشنامه رشد
معارف و معاریف به نقل از (اعلام زرکلی)
موسوعة الامام الحسین

موضوع قفل شده است