چکیده اندیشه های آقای تیجانی

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چکیده اندیشه های آقای تیجانی

[="Blue"]IMAGE(<a href="http://www.radepaclip.com/wp-content/uploads/2011/06/تيجاني.jpg" rel="nofollow">http://www.radepaclip.com/wp-content/uploads/2011/06/تيجاني.jpg</a>)
خلاصه چکیده اندیشه ها

عقاید

الف: [="DarkGreen"]خدا[/]

اهل سنت عموماً معتقد به رؤیت خداوند متعال هستند، و احادیثی در کتابهای روائی خود نظیر «بخاری» و «مسلم» در این رابطه می آورند، مانند:

۱- «خداوند سبحان در برابر بندگانش نمایان می شود و او را می بینند، چنانکه ماه را در شب چهاردهم می بینند.»[۱] .

۲- «خداوند هر شب به آسمان دنیا فرود می آید»[۲].

۳- «پایش را نمایش می دهد تا مؤمنین او را بشناسند»[۳].

۴- «خداوند پایش را در جهنم می گذارد پس جهنم پر می شود»[۴].

۵- «خداوند می خندد[۵] و تعجب می کند، دو دست و دو پا و پنج انگشت دارد که آسمانها را بر انگشت اول، زمینها را بر انگشت دوم، درختان را بر سوم، آب و خاک را بر چهارم و سایر آفریدگان را بر انگشت پنجم می گذارد»[۶].

۶- «دارای منزلی است که در آن سکونت دارد، و محمد برای دخول بر او در منزلش سه بار اجازه می گیرد»[۷].

اما شیعیان براساس آیات و روایات[۸] این مسأله را ممنوع می دانند:

۱- «لا تُدرِکُهُ الأَبصَارُ»[۹].

یعنی: «دیدگان توان ادارک او را ندارند».

۲- «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء»[۱۰].

یعنی: «چیزی مانند او نیست».

۳- امام علی (ع) می فرماید:

- «لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَم وَ لا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَن»[۱۱].

یعنی: «بلند همتان او را ادراک نتوانند کرد و زیرکان به حقیقتش پی نمی برند».

راز این اختلاف در این است که روایات فوق ساخته «کعب الاحبار» یهودی است، که توسط «أبو هریره» و «وهب بن منبه» نقل شده است و «أبو هریره» هم فرقی بین احادیث پیامبر و «کعب الأحبار» نمی گذارد، تا جائی که «عمر بن خطاب» او را می زند و از نقل برخی روایات منعش می نماید[۱۲].[/]

[="purple"]ب: قضا و قدر (جبر و اختیار)

اکثر اهل سنت معتقدند که انسان در تمامی کارهایش مجبور است و اختیاری ندارد، سرنوشت او، حتی سعادت یا شقاوتش در شکم مادر برایش نوشته شده است[۱۳] و وقتی سؤال شود: پس چرا باید انسانها اعمال داشته باشند و کار کنند از قول پیامبر اکرم (ص) نقل می کنند که فرمود: هر کس کار می کند برای همان که آفریده یا مجبور شده است[۱۴]!

بر این اساس انسان چون ماشینی بی اختیار حرکت می کند، لذا ممکن است کسی بی اختیار شراب بخورد و یا حتی قتل نفس نماید.

آنها می گویند: تمامی پادشاهان و رؤسای جمهور را خدا نصب کرده، حتی استعمار «تونس»، «الجزایر» و «مغرب» توسط «فرانسه» نیز با نصب الهی بوده است.

من هیچ شرح و تفسیری برای این تناقض صریح نمی یافتم که از طرفی او فعّال ما یشاء است[۱۵] اهل جهنم و اهل بهشت را زا قبل تعیین فرموده، ولی از طرف دیگر او به اندازة یک ذره بی مقدار هم ظلم نمی کند[۱۶] و از مادر هم به فرزندش مهربانتر است[۱۷].

در مقابل گروهی دیگر از اهل سنت قائل به تفویض شدند[۱۸].

اما شیعیان قائل به اختیاراند، یعنی نه انسان مجبور است و نه خداوند متعال- نعوذ بالله- هیچ کاره، به دلایل زیر:

۱- قول به جبر با حکمت ارسال انبیا و امر و نهی الهی منافات دارد، یعنی اگر انسان در کارهایش مجبور است و اختیاری ندارد پس انبیا برای چه آمده اند؟

۲- این عقیده نتیجه اش نسبت دادن ظلم به خداست که افرادی را بی اختیار مجبور به اعمال ناشایست کند و آنگاه را در جهنم عذاب نماید، و ظلم هم از خدا دور است:

«إِنَّ اللهَ لَا یَظلِمُ النَّاسَ شَیئاً وَلکِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ»[۱۹].

یعنی: «خداوند هیچ ظلمی به مردم نمیکند اما مردم خود به خویشتن ظلم می نمایند».

۳- آیات الهی دلالت بر وجود اختیار در انسان دارند مثلاً:

«وَقُلِ الحَقُّ مِن رَّبِکُم فَمَن شَآءَ فَلیُؤمِن وَمَن شَآءَ فَلیَکفُر»[۲۰].

یعنی: «بگو: حق از آن پروردگار شماست، پس هر که خواهد ایمان بیاورد و هر که خواهد کافر گردد».

۴- فردی از حضرت علی (ع) پرسید: آیا رفتن ما به «شام» قضا و قدر الهی بود؟ حضرت فرمود:

- «وای بر تو، گویا قضائی لازم و قدری حتمی را گمان برده ای.

اگر چنین بود ثواب و عقاب از بین می رفت و وعد و وعید ساقط می گشت، همانا خداوند سبحان بادادن اختیار، مردم را فرمان داد، و با قدرت بر پرهیز، آنها را نهی فرمود، تکالیف او آسان بوده، هرگز تکلیف سنگین قرار نداده است، و طاعت کم را پاداش زیاد عطا می فرماید.

نافرمانی خلق نشانه مغلوب شدن او نیس، و اطاعات آنان نیز علامت اجبار واکراه الهی نمی باشد.

پیامبران را بازیچه نفرستاد و کتاب را بیهوده بر مردم نازل نکرد و آسمانها و زمین وموجودات میان آن دو را باطل نیافرید:

«ذلِکَ طَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیلُّ لِلَّذینَ کَفَروا مِنَ النَّارِ»[۲۱].

این گمان اهل کفر است که وای بر آنها از آتش»[۲۲].

در واقع مروّج چنین فکری «امویان» بودند تا خلافت خویش را قضای الهی جلوه دهند و جلوی هرگونه مبارزه با آن را بگیرند به عنوان نمونه:

۱- وقتی از «عثمان» خواستند از خلافت کناره بگیرد پاسخ داد: «پیراهنی را که خدا بر من پوشاند، بیرون نمی آورم»[۲۳].

۲- «معاویه» می گفت: «خداوند این حکومت را به من داده است هر چند شما را خوش نیاید»[۲۴].

۳- «ابن زیاد» خطاب به «زینب کبری»- سلام الله علیها- گفت: «رفتار خدا با اهل بیتت را چگونه دیدی؟»[۲۵].

و بسیار روشن است که اگر عقیدة مردم اینچنین باشد هرگز قیام و اعتراضی در برابر حکومتهای خودکامه و حتی استعمارگران نخواهند داشت.

بااین وصف اهل سنت می گویند که خداوند مردم را مخیّر کرد که خودشان خلیفه ای برگزینند[۲۶].[/]

[="darkgreen"]ج: نبوت

اهل سنت معتقدند که پیامبران فقط در بازگو کردن کلام الهی معصوم اند و در غیر این صورت مانند دیگر افراد بشر اشتباه دارند، بنابراین خطاهائی را چه در کارهای معمولی و چه در امور شرعی به آن حضرت نسبت می دهند[۲۷]، مثلاً:

۱- به هنگام ورود به مدینه مردم را از گرد افشانی درخت خرما منع کرد، در نتیجه درختها خرما ندادند، وقتی مردم شکایت نزد حضرت بردند، فرمود:

- «من هم انسانی مانند شما هستم»[۲۸].

۲- پیامبر (ص) سحر زده شد و چندین روز را به همین حال گذراند و نمی توانست کاری کند[۲۹].

۳- در نماز به آن حضرت فراموشی دست داد و نفهمید چند رکعت خواند[۳۰].

۴- در ماه رمضان جنب می شد نماز صبحش فوت می گشت[۳۱].

۵- روایت می کنند که روزی آن حضرت در منزل «عایشه» دراز کشیده بود و رانش نمایان بود که «ابوبکر» بر او وارد شد و او در همان حال با وی گفتگو کرد، پس از آن «عمر» وارد شد و در همان حال با او سخن گفت ولی هنگامی که «عثمان» اجازة ورود خواست، حضرت نشست و لباس خود را جمع کرد، «عایشه» سبب این کار را پرسید، فرمود:

- «آیا نباید خجالت بکشم از کسی که فرشتگان از او خجالت می کشند»[۳۲].

۶- «عمر» به پیامبر دستور می داد که بانوانش را با حجاب کند و او نمی پذیرفت، تا اینکه قرآن به تأیید «عمر» نازل شد و به پیامبر (ص) دستور داد که همسرانش را با حجاب نماید[۳۳].

۷- حتی در مورد وحی الهی نیز نقل می کنند که روزی آن حضرت در مسجد آیاتی را از فردی شنید و گفت:

- «خدایش رحمت کند، من را به یاد آیه هائی انداخت که آنها را از فلان سوره و فلان سوره حذف کرده بودم»[۳۴].

بنابراین اعتقاد، در ابلاغ وحی نیز- نعوذ بالله- نمی توان به آن حضرت اعتماد کرد، و اساساً هیچ دلیلی هم بر عصمت در ابلاغ وحی ندارند، به چه دلیل در کلماتی که به عنوان وحی می گوید معصوم است ولی در سایر کلماتش خیر؟

نتیجه این می شود که چون پیامبر (ص) معصوم نیست پس کسی که به سنت او عمل می کند از گمراهی بدور نیست، لذا در برابر سخنان پیامبر (ص) اجتهادهای دیگران را قرار می دهند و با سنت آن حضرت مخالفت می کنند، بر این اساس باید تنها شیعه را پیرو سنت پیامبر (ص) دانست، چرا که آن حضرت را معصوم دانسته، و تمامی فرامینش را بدون چون و چرا می پذیرند.

آنها به عصمت پیامبران قبل از بعثت وم بعد از آن معتقد هستند و به آیات فراوانی از قرآن کریم برای این ادعایشان استدلال می کنند، از جمله:

۱- «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی إِن هُوَ إِلَّا وَحیٌ یُوحَی».

یعنی: «پیامبر از روی هوای نفس سخن نمی گوید، آن (سخن) نیست مگر وحی الهی».

۲- «مآ ءَاتَاکُمُ الرَّسوُلُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُم عَنهُ فَانتَهُوا».

یعنی: «آنچه پیامبر برایتان آورده را بگیرید، و آنچه که نهیتان کرده را رها سازید».

۳- «قُل إِن کُنتُم تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحبِبکُمُ اللهُ».

یعنی: «بگو: اگر خدای را دوست می دارید، از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد».

۴- «أَطِعیُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ».

یعنی: «از خدا و رسولش اطاعت کنید.»

تحلیل قضیه این است که آنها خواستند شخصیت رسول خدا (ص) را زیر سؤال ببرند، و عظمتش را تا حد یک انسان معمولی و حتی کمتر از آن کاهش دهند، تا پوششی بر خطاهای خلفا باشد تا این حد که در مورد پیامبر رحمت می گویند:

«در مورد گروهی که شتر چرانی را کشته، وشتر را دزدیدند دستور داد تا دستها و پاهایشان را قطع کردند و با میخهای داغ چشمهایشان را بیرون آوردند، آنها زبان بر روی زمین می مالیدند تا مردند»[۳۵].

مقداری تأمل در این روایتها می رساند که اینها از ساخته های «امویان» و پیروان آنهاست تا حکّامی را که از قتل بی گناهان و مثله کردن آنها به بدترین شکل به صرف تهمت و حدس و گمان کوتاهی نمی کنند تبرئه نمایند[۳۶]، خصوصا در نسبت دادن احادیثی که دلالت بر زیاده روی آن حضرت در امور جنسی و بی بند و باری و لهو و لعب دارند.

اما از امام علی (ع) بشنوید که درباره پیامبر (ص) می فرماید:

- «تا اینکه کرامت خداوند سبحان به محمد (ص) رسید، او را از بهترین جایگاهها و عزیزترین ریشه ها بیرون آورد، عترت او بهترین عترت و خانواده اش بهترین خانواده و شجره اش بهترین شجره است، که در حرم الهی رشد کرد و کریمانه بالا آمد، این درخت شاخه هائی طولانی و میوه هائی بس نایاب دارد.

او امام اهل تقوا و چشم بینای هدایت یافتگان است، چراغی است که روشنی اش می درخشد و ستاره ایست که نورش تابناک است»[۳۷].[/]

[="darkslateblue"]د: قرآن

شیعه و سنی متّفق القولند که قرآن کریم کلام خداست و بالاترین مرجع مسلمانان است و هرگز باطلی در آن راه ندارد و قرآن فعلی همان است که بر پیامبر نازل گشته است.

البته از هر دو گروه معدود افرادی قائل به تحریف قرآن شده اند و روایاتی در این زمینه نقل می کنند ولی باید اقرار کرد که شیعیان این احادیث را قبول ندارند ولی اهل سنت مجبورند آنها را بپذیرند چون حتی در تابهای صحیح «بخاری» و صحیح «مسلم» نیز آمده است که به دو نمونه اشاره می کنیم:

۱- «ابن عباس» می گوید:

از جمله آیات قرآن، آیة رجم است… و همچنین ما در کتاب خدا می خواندیم که: «لَا تَرغَبُوا عَن ءابَائِکُم فإنَّهُ کُفرٌ بِکُم أَن تَرغَبُوا عَن ءابَائکُم» و یا چنین می خواندیم: «إنَّ کُفراً بِکُم أن تَرغَبُوا عَن ءابَائکُم»[۳۸].

۲- «ابو موسی اشعری» در جمع سیصد نفر قاری اهل «بصره» گفت:

همانا سوره ای می خواندیم که شبیه سوره برائت بود، من آن را فراموش کرده ام، فقط یک آیه از آن را از حفظ دارم که می گوید: «لو کان لابن ءآدم و ادیان من مال لابتغی وادیاً ثالثاً و لا یملا جوف ابن ءآدم إلّا التراب» و سوره دیگری شبیه مسبّحات نیز می خواندیم که فقط این آیه را به یاد دارم: «یَا أَیّهَا الّذِینَ ءامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفعَلُون فَتُکتَب شَهَادَة فِی أَعنَاقکُم فَتَسألون عَنهَا یَوم القِیامَة»[۳۹].

اما نه عموم مردم- خواه شیعه و خواه سنی- چنین اعتقادی دارند و نه علمای اهل تحقیق[۴۰].

البته در تفسیر و تأویل قرآن اختلاف هست، پشتوانه شیعه در این موضوع ائمه اهل بیت می باشند، در حالیکه مرجع اهل سنت در تفسیر، اصحاب و علمای اسلام هستند، ولی می گویند تأویلش را کسی جز خدا نمی داند. شیعیان به آیات زیر استدلال می کنند:

۱- «فَسئَلُوا أَهلَ الذِّکرِ إِن کُنتُم لَا تَعلَمُونَ»[۴۱].

یعنی: «اگر نمی دانید، از اهل ذکر بپرسید».

۲- «ثُمَّ أَورَثنَا الکِتابَ الَّذِینَ اصطَفَینَا مِن عِبَادِنَا»[۴۲].

یعنی: «آنگاه ما بندگان برگزیده خویش را وارثان کتاب قرار دادیم.»

۳- «لا یَمَسُّهُ إِلَّا المُطَهَّرُونَ»[۴۳].

یعنی: «جز پاکان کسی آن را احساس نمی کند».

در آیة دیگر این پاکان را معرفی کرده است که:

۴- «إنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً»[۴۴].

یعنی:«همانا خداوند اراده کرد که پلیدی و ناپاکی را از شما اهل بیت بزداید و پاکتان گرداند».

نتیجه این دو آیه این است که اهل بیت- که همان پاکانند- حقیقت و درون قرآن را احساس می کنند[۴۵].

اختلاف دیگردر این است که نزد شیعه به هنگام تناقض میان قرآن و سنت، قرآن مقدم است، امام صادق (ع) می فرماید: پیامبر (ص) در «منا) برای مردم سخنرانی کرد و فرمود:

- « ای مردم هر چه ازمن به گوش شما رسید که با کتاب خدا موافق است من آن را گفته ام، و هر چه از سوی من به شما رسید که با کتاب خدا موافق نیست من آن را نگفته ام»[۴۶].

اما اهل سنت درست برعکس عمل می کنند یعنی سنت را بر قرآن مقدم می دارند و شاید به همین خاطر خود را اهل سنت نامیده اند.

علت آن است که اینها می بینند کارهائی کرده اند که با قرآن مخالف است و آنها انس گرفته اند و حاکمانشان برای توجیه توسط جاعلین، احادیث دروغی را به پیامبر (ص) نسبت داده اند که با قرآن مخالفت دارد لذا گفته اند که سنت بر قرآن حاکم است، یا آن را نسخ می کند، نظیر آیة وضو و متعه[۴۷].[/]

[="blue"]ه: سنت پیامبر(ص)

خلفای سه گانه- یعنی «ابوبکر» و «عمر» و «عثمان»- از نوشتن احادیث پیامبر(ص) جلوگیری می کردند وحتی گفتگوی، آن را نیز قدغن نمودند، تا جائی که «عمر» از صحابه خواست که کتابهای حدیث موجود نزد خود را بیاورند، آنها گمان کردند که می خواهد همه را یک جا جمع کند تا اختلافی در بین نباشد، لذا کتابهایشان را آوردند، اما او همة آنها را در آتش سوزاند[۴۸].

دلیلشان این بود که: «شما از پیامبر احادیثی نقل می کنید و در آن اختلاف می ورزید و مردم پس از شما اختلافشان شدیدتر خواهد شد»[۴۹].

آنگاه دستور می دادند که به کتاب خدا- یعنی- قرآن مراجعه کنید که همان شما را کافی است، غافل از اینکه بسیاری از مسائل در قرآن به صورت کلی آمده و بیانش بر عهده پیامبر گذاشته شده است.

«وَ أَنزَلنَآ إِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسَ مَا نُزِّلَ إِلَیهِم»[۵۰].

یعنی: «قرآن را برای تو فرستادیم تا آن را برای مردم بیان و آشکار نمائی».

علت این کار بسیار واضح است، چون نقل حدیث از پیامبر (ص) برابر است با نقل فضایل علی (ع) و نصوص خلافتش، و رذایل دشمنان آن حضرت[۵۱].

بشنوید: «امام «نسائی»- صاحب صحیح نسائی- پس از نوشتن کتاب «خصائص» در فضائل علی (ع) وارد «شام» می شود، مردم «شام» به او اعتراض می کنند که چرا فضائل «معاویه» را یاد آور نشدی؟ می گوید: هیچ فضیلتی برایش جز دعای پیامبر (ص) بر او که فرمود: خداوند هرگز شکمش را سیر نکند اطلاع ندارم، آنها خشمگین شده آنقدر با تازیانه بر زیر شکمش می زنند تا به شهادت می رسد»[۵۲].

و آنگاه که حدیث نوشته می شود- یعنی از زمان «عمر بن عبدالعزیز»- چه تناقضات و نسبتهای زشتی به پیامبر اکرم (ص) داده شده که زبان از بیان آن شرم دارد.

آنها به احادیث نقل شده درکتب صحاح خویش استناد می کنند و همة آنها را معتبر می دانند در حالی که در صحیح «مسلم» از آن حضرت نقل می کنند که فرمود.

- «از من چیزی ننویسد و هر کس چیزی جز قرآن نوشته است باید آن را پاک کند»[۵۳].

لذا «عمر» اقدامبه آتش زدن احادیث حضرت کرد، می گوئیم:

- اولاً: چرا خود پیامبر (ص) یا «ابوبکر» این کار را نکردند؟

- ثانیاً: علی (ع) در روایات فراوانی که از او نقل می کنند می فرماید: من کتاب جامعی از املاء پیامبر(ص) دارم که تمامی احکام در آن است.

- ثالثاً: تمامی کتب حدیث اهل سنت را باید بی اعتبار دانست.

- رابعاً: «عمر بن العزیز» هم خلاف فرمان پیامبر (ص) مرتکب شده است.

محدثین آنها هم عدالت را در این مورد رعایت نمی کنند، چرا که از «ابو هریره» یهودی که تنها سه سال آخر حیات پیامبر مسلمان شده هزاران حدیث نقل می کنند که از حفظ بوده چون سواد نداشت است، اما مجموع روایات خلفای راشدین و همسران رسول خدا (ص) و اهل بیت و … یک دهم یا حتی یک صدم روایات او نمی شود، در حالی که علی (ع) یکی از آنان است که از شش سالگی در خانه پیامبر (ص) بزرگ شده و آنهمه فضایل در علوم او آورده اند[۵۴].

با این وصف اهل سنت تمامی احادیث کتابهای «بخاری» و «مسلم» را صحیح می دانند، اما شیعیان درباره هیچیک از کتابهای روائی شان این سخن را نمی گویند وملاک آنها این است که اگر حدیثی مخالف قرآن بود مقبول نیست، حتی اگر سند صحیح داشته باشد.

اهل سنت روش اصحاب رسول الله (ص) را نیز همانند سنت آن حضرت حجت می دانند، و دلیل می آورند که حضرت فرمود:

- «اصحاب من مانند ستارگان هستند، به هر کدام اقتدا کنید هدایت می شوید»[۵۵].

- «اصحاب من نگهدارنده امتم هستند»[۵۶].

اما می دانیم که این سخن مورد پذیرش نیست، زیرا بعد از پیامبر، اصحاب آن حضرت با یکدیگر اختلاف کردند، با هم جنگیدند، همدیگر را لعن و نفرین کردند، و بسیاری از بی گناهان را کشتند، مِی خوردند و زنا کردند و …. مسلّماً پیروی از آنان نمی تواند موجب هدایت باشد.

اصلاً آیا صحیح است پیامبر (ص) به اصحاب خود فرمان اقتدا به اصحاب بدهد؟!

اما شیعیان براساس روایات فراوانی که اهل سنت نیز آنها را نقل کرده اند، تنها راه نجات را در پیروی از «اهل بیت» می دانند[۵۷].

به علاوه، در سند حدیث اگر یک شیعه باشد، اهل سنت آن را نمی پذیرند، اما اگر یک ناصبی باشد آن را قبول می کنند[۵۸].[/]

[="purple"]و:ثقلین

یکی از احادیث مشهور و معروف نزد شیعه و سنی- که در بیش از بیست کتاب خود آورده اند- حدیث «ثقلین» که در آن پیامبر (ص) فرمود:

- «من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم یکی کتاب خدا و دیگری خاندان و خانواده ام، تا هنگامی که به آن دو چنگ بزنید هزگز پس از من گمراه نخواهید شد، از آنها جلو نیفتید که بیچاره می شوید، و از آنها عقب نیفتید که بدبخت می گردید، و به آنان چیزی نیاموزید که آنان از شما داناترند»[۵۹].

جالب اینجاست که در برخی از کتابها این حدیث را اینگونه تحریف کرده اند:

- «من در میان شما کتاب خدا و سنت خویش را می گذارم»[۶۰].

اما این حدیث سند درستی ندارد.

و اگر این هم درست باشد[۶۱] ، سنت صحیح نبوی را باید از علی بن ابی طالب (ع) گرفت، نه «ابو هریره» و «کعب الاحبار» همچنانکه در تمسک به قرآن هم باید نزد اهل بیت (ع) رفت، چنانکه گذشت، اما اهل سنت حتی به قرآن نیز عمل ننموده اند، چون باطن قرآن نزد اهل بیت (ع) است و کسی از اهل بیت (ع) پیروی نکند از قرآن نیز پیروی نکرده است.

نتیجه این می شود که تنها شیعیان به حدیث ثقلین عمل کرده اند[۶۲].[/]

[="darkslateblue"]: اهل بیت

برخی از اهل سنت ادعا کرده اند که منظور از اهل بیت در قرآن وحدیث همسران پیامبرند، و برخی دیگر علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را نیز به آنها افزوده اند.

اما اولاً اکثر علمای اهل سنت- که عموماً بزرگان آنها هستند- نظیر: «مسلم»، «ترمذی»، «احمد بن حنبل»، «نسائی»، «خوارزمی»، «فخررازی»، «طبری»، «ابن اثیر»، «سیوطی»، «ابن عربی»[۶۳] و …. اعتراف دارند که منظور از اهل بیت تنها پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) هستند و بس.

ثانیاً، پیامبر اکرم (ص) تا شش ماه بعد از نزول آیه تطهیر همواره از در خانه علی (ع) رد می شد و خطاب به آنان آیة تطهیر را تلاوت می فرمود[۶۴].

ثالثاً خطاهائی که در طول تاریخ از همسران پیامبر رخ داده با محتوای این آیه سازگار نیست به خلاف اهل بیت.

مضافاً به بیانات حضرت علی (ع) در نهج البلاغه[۶۵] پیرامون معرفی اهل بیت[۶۶].[/]

[="darkgreen"]ح: امامت و خلافت

منظور از امامت رهبری مسلمین بعد از پیامبر (ص) است.

شیعیان معتقدند که امامت منصبی است الهی، اما اهل سنت حق انتخاب امام ورهبر را به خود مردم واگذار می کنند.

* امامت در قرآن:

۱- خداوند متعال درگفتگوی خود با حضرت ابراهیم (ع) می فرماید:

«إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مَن ذُرّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهدِی الظَّالِمِینَ»[۶۷].

یعنی: «من تو را پیشوای مردم قرار دادم، (ابراهیم) گفت: از فرزندانم (نیز)، گفت: عهد من ظالمین را شامل نمی شود».

و می دانیم که «ابوبکر» و «عمر» و «عثمان» بیشتر ایام عمرشان را در شرک و بت پرستی گذرانده اند و تنها علی (ع) بود که جز خداوند معبودی نداشت و از ظلم شرک دور بوده است.

آیاتی هم صرفا در مورد امامت علی (ع) آمده است از جمله:

۲- «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکَوةَ وَهُم رَاکِعُونَ»[۶۸].

یعنی: «ولی و حاکم شما فقط خدا و پیامبرش و کسانی هستند که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع انفاق می نمایند»[۶۹].

۳- «یَآ أَیُّهَا الرَّسُولَُ بَلِّغ مَآ أُنزِلَ إِلَیکَ مِن رَّبِّکَ وَ إِن لَّم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ یَعصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»[۷۰].

یعنی: «ای پیامبر، آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل گشته ابلاغ کن که اگر انجام ندهی رسالتش را نرسانده ای، خدا تو را از مردم نگاهداری می نماید»[۷۱].

۴- «الیَومَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَروُا مِن دِینکُم فَلا تَخشَوهُم وَاخشَونِ الیَومَ أَکمَلتُ لَکُم دِینَکُم وَ أَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسلامَ دِیناً»[۷۲].

یعنی: «امروز اهل کفر از دین شما مأیوس گشتند، پس از آنها نهراسید بلکه از من هراس داشته باشید، امروز دینتان را برایتان کامل کرده ام و نعمتم را بر شما تمام نموده ام و راضی گشتم که اسلام برای شما دین باشد»[۷۳].

* امامت در سنت:

پیامبر اکرم در روز ۱۸ ذی الحجه سال دهم هجرت در حجه الوداع مردم را در سرزمین «غدیرخم» گرد آورده، پس از اقرار گرفتن از آنها در مورد ولایت و حکومت خویش فرمود:

- «هر که من مولای او هستم علی نیز مولای اوست»[۷۴].

و فرمود:

- «کار مرا جز من و علی کس دیگری نمی تواند انجام دهد»[۷۵].

- «همانا این (یعنی علی) برادرم، وصیّم، و جانشین بعد از من است، پس سخن او را گوش کنید و اطاعتش نمائید»[۷۶].

- «ای علی، جایگاه تو نزد من چون جایگاه «هارون» نزد «موسی» (ع) است»[۷۷].

در روایات زیادی پیامبر (ص) ائمه بعد از خویش را دوازده نفر معرفی کرده است، از جمله:

- «دین همچنان پابرجاست تا قیامت بر پا شود، و دوازده خلیفه بر شما خلافت کنند که همة آنها از قریش هستند»[۷۸].

اهل سنت در تطبیق این روایات اختلاف کرده اند، تا جائی که معاویه و یزید و بنی مروان را نیز از مصادیق آن به شمار آوردند[۷۹].

اما حقیقت این است که اهل سنت تا سال ۲۳۰ علی (ع) را جزو خلفای راشدین هم نمی دانستند و او را بر منابر لعن می کردند، در این سال بود که «احمد بن حنبل» نام آن حضرت را در زمره خلفای راشدین به حساب آورد[۸۰] و گفت:

«درباره بزرگواری هیچ یک از یاران پیامبر (ص) به اندازه علی (ع) حدیث حسن به دست ما نرسیده است[۸۱].

اما شیعیان براساس روایات فراوانی که حتی اهل سنت نیز آن را نقل کرده اند، مصداقش را دوازده امام خویش می دانند، از جمله:

پیامبر در جواب یک یهودی که از جانشینانش سؤال کرد فرمود:

- «جانشین من علی، بعد حسن و حسین، بعد فرزندان حسین: علی، محمد، جعفر، موسی، علی، و محمد، علی، حسن، آنگاه محمد مهدی (عج) می باشند»[۸۲].

اهل سنت می گویند:

تصریحی درباره خلافت از جانب پیامبر (ص) نیامده، و خلافت جز با شورا ممکن نیست، و «ابابکر» با رأی بزرگان از اصحاب به خلافت برگزیده شد[۸۳].

آنها حتی می گویند: خلافت با زور و جنگ هم ثابت می شود و نیاز ی به بیعت ندارد، «عبدالله بن عمر» می گوید: «ما همراه کسی هستیم که پیروز شود»[۸۴].

علاوه بر دلیلهائی که برای اثبات امامت و خلافت علی (ع) و اولاد طاهرینش آمده می گوئیم:

۱- چرا «ابوبکر» و «عمر» و «معاویه» و «بنی مروان» و «بنی عباس» و … برای خود جانشین تعیین کرده اند؟

۲- آیا پیامبر (ص) به اندازه خلیفه اول و دوم بینش نداشت و آینده نگر نبود؟

۳- آیا پیامبر (ص) که پایه گذار حکومت اسلامی بود دلش به اندازه خلفا برای اسلام نمی سوخت؟

۴- پیامبری که هر گاه از مدینه بیرون می رفت جانشینی برای آن تعیین می کرد آیا به هنگام مرگش این کار را نکرد؟[۸۵][/]

[="blue"]ط: صلوات

روایات فراوانی درکتب اهل سنت هست که می گویند:

- وقتی آیة شریفه:

«إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسلِیماً»[۸۶].

یعنی: «همانا خداوند و ملائکه اش بر پیامبر صلوات می فرستد، ای اهل ایمان (شما هم) بر او صلوات و سلام بفرستید».

نازل شد، اصحاب نزد آن حضرت آمده چگونگی صلوات فرستادن بر ایشان را سئوال کردند، فرمود:

- «بگوئید: «اللّهمَّ صلَّ عَلی محمَّدٍ وَ عَلی آل محمَّدٍ کما صلَّیتَ علی إِبراهیم و علی آلِ إِبراهیم إنَّک حمیدٌ مجیدٌ»[۸۷].

برهمین اساس شیعیان همیشه در صلواتهایشان می گویند: اللّهمَّ صلَّ علی محمَّد و علی آل محمَّدٍ، اما اهل سنت پس از ذکر نام پیامبر می گویند: صلّی الله علیه و سلّم.

به علاوه

- رسول خدا (ص) فرمود:

«دعا به آسمان بالا نمی رود مگر زمانی که بر محمد و اهل بیتش درود بفرستند»[۸۸].

- و فرمود:

«هر کس نمازی بخواند که در آن بر من و خاندانم درود نفرستد نمازش قبول نیست»[۸۹].

امام «شافعی» هم به مضمون این حدیث فتوا داده است و در شأن اهل بیت این شعر را سروده است:
کفاکم من عظیم الشأن أنّکم

من لم یصل علیکم لا صلاة له[۹۰]

یعنی: « در مقام و منزلت شما همین بس که هر کس بر شما درود نفرستد نمازش درست نیست»[۹۱].[/]

[="darkgreen"]اصحاب

از مهمترین ابحاث محوری و اساسی، بحث در زندگی و عقاید اصحاب پیامبر(ص) است.

آنها اساس همه چیزند و ما دینمان را از آنها فراگرفته ایم و به وسیله چراغ روشنائی آنها، ظلمتها را می شکافیم، علمای اسلام که به این امر واقف بوده اند کتابهای مفصلی در این زمینه چون: «اُسد الغابه فی الصحابه» و «الاصابه فی معرفه الصحابه» و «میزان الاعتدال» و … تألیف کرده اند.

اشکالی در اینجا مطرح است و آن اینکه علمای اسلام تا کنون مطابق آراء ونظرات حکّام اموی یا عباسی که عدوات و کینة بسزائی با اهل بیت و پیروانشان داشتند تاریخ نویسی می کرده اند بنابراین دور از انصاف است که سخنان پیروان اهل بیت را بررسی نکنیم[۹۲].

اهل سنت همة اصحاب را بدون استثنا عادل می دانند و بر همه آنها صلوات می فرستند، و با تمام شدّت مخالف هر نوع انتقاد یا اعتراضی نسبت به آنها هستند، و مخالف این عقیده را کافر می دانند[۹۳]، حتی اگر قائل به شهادتین باشد، می گویند: کسی که به «ابابکر» دشنام داده به مرده اش حتی دست هم نباید زد، بلکه او را با چوب به سوی قبر بکشانند[۹۴].

آن ها معتقدند هر کس چیزی از پیامبر (ص) روایت کرده، یا هر مسلمانی که او را در حال ایمان دیده باشد صحابی و عادل است، حتی «محمد بن ابی بکر» که زمان رحلت آن حضرت سه ماهه بود جزء اصحاب است[۹۵].

بنابراین اگر حدیثی به یکی از اصحاب برسد آن را می پذیرند و دیگر در احوالات آن صحابی یا متن حدیث بحث نمی کنند.

وقتی من برای علمای خود استدلال می کنم که صحابه خودشان این تقدّس را قبول نداشتند، مثلا «عمر» «ابو هریره» را با تازیانه زد و از حدیث گفتن بازداشت واو را به دروغ گوئی متهم ساخت می گویند: صحابه حق داشتند هر چه می خواهند درباره یکدیگر بگویند ولی در سطحی نیستیم که از آنها انتقاد یا ردّشان کنیم.

می گویم: آنها باهم جنگیدند، همدیگر را تکفیر کرده و کشتند، می گویند همه مجتهد بودند، آنکه درست فهمیده دو برابر و آنکه نادرست فهمیده یک برابر پاداش دارد[۹۶] خلاصه ما نباید درکار آنها دخالت کنیم.

اما شیعیان ضمن ارزش دانستن همراهی با پیامبر (ص) می گویند: اگر صحابی رسول الله (ص) توانست این فضیلت را حفظ کند پاداشی مضاعف دارد و گرنه به عذابی دو چندان گرفتار می آید، بنابراین اصحاب دو دسته اند:

دسته اول- مؤمن و تسلیم خدا و رسول.

دسته دوم- به ظاهر مؤمن ولی در دورن دارای مرض و شک وتردید.

براساس گواهی تاریخ برخی از اصحاب زنا کرده، میگساری نموده، شهادت دروغ داده، از دین بازگشته، جنایتهای بزرگ کرده، و به امت خیانت ورزیده اند[۹۷] که به بررسی آنها در دو بخش می پردازیم.[/]

[="blue"]بخش اول: نگاهی کلی به اصحاب

قبل از هر چیز باید دانست که خداوند سبحان در آیات متعددی اصحابی را که به رسول خدا (ص) ارادت داشتند و بدون هیچ طمع، با فشار، با خود بزرگ بینی تنها به خاطر رضای خدا و رسولش از آن حضرت پیروی کرده اند، ستوده است[۹۸] که ما در مورد آن بحثی نداریم همچنانکه در مورد دو منافقی که مورد لعن شیعه وسنی هستند- یعنی «عبدالله بن أبی» و «عبدالله بن أبی سلول»[۹۹]- نیز بحثی نمی کنیم.

بلکه بحث بر سر آن گروه از اصحاب است که مورد اختلاف مسلمانان هستند و در لسان قرآن و حدیث نکوهیده شده و مورد تهدید قرار گرفته اند[۱۰۰].

* الف: اصحاب در قرآن

آیات فراوانی در قرآن کریم خصوصاً درسوره های توبه، احزاب ومنافقون به توبیخ و سرزنش برخی از اطرافیان پیامبر(ص) که از فرمان خدا و رسولش تخلف ورزیده اند با عنوان منافق می پردازند، از جمله:

۱- «یَحلِفُونَ بِاللهِ مَا قَالُوا وَ لَقَد قَالُوا کَلِمَةَ الکُفرِ وَ کَفَروُا بَعدَ إِسلامِهِم»[۱۰۱].

یعنی: «به خدا قسم می خوردند که (چیزی) نگفته اند، ولی به تحقیق آنها کلام کفر را گفته اند و پس از اسلامشان کافر گشته اند».

۲- « الأعرَابُ أَشَدُّ کُفراً ونِفَاقاً وَأَجدَرُ أَلَّا یَعلَمُوا حُدُودَ مَآ أَنزَلَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ وَاللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»[۱۰۲].

یعنی: «اعراب شدیدترین کفر و نفاق را دارا هستند ودر نادانی احکامی که خداوند بر رسولش فرو می فرستد سزاوارترند، و خداوند دانا و حکیم است».

۳- « وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِاللهِ وَبِالیَومِ الأخِرِ وَمَاهُم بِمُؤمِنینَ –یُخَادِعُونَ اللهَ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا وَمَا یَخدَعُونَ إِلَّا أَنفُسَهُم وَ مَا یَشعُرُونَ- فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کَانُوا یَکذِبُون»[۱۰۳].

یعنی: «گروهی از مردم می گویند: ما به خدا و روز جزا ایمان آورده ایم، ولی آنها مؤمن نیستند- می خواهند خدا و مؤمنین را فریب دهند در حالی که جز خود را فریب نمی دهند، اما این را نمی فهمند- در قلبهاشان مرض هست وخدا هم بر مرضشان افزوده، و در اثر ادّعای دروغینشان عذابی دردناک برای آنها می باشد».

۴- « إِذَا جَآءَکَ المُنَافِقُونَ قَالُوا نَشهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ یَعلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهَ وَاللهُ یَشهَدُ إِنَّ المُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ- إتَّخَذُوا أَیمَانَهُم جُنَّةَ فَصَدُّوا عَن سَبِیلَ اللهِ إِنَّهُم سآءَ مَا کَانُوا یَعمَلُونَ- ذَلِکَ بِأَنَّهُم ءَامَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطَُبعَ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لَا یَفقَهُونَ»[۱۰۴].

یعنی: « چون منافقین نزد تو آیند می گویند: شهادت می دهیم که تو رسول خدائی، خدا می داند که تو رسول اوئی و خدا شهادت می دهد که منافقین دروغ می گویند- اینان پیمانها و قسمهای دروغشان را سپر خویش قرار داده اند تا راه خدا را (بر مردم) ببندند، اینها چه کار بدی می کنند- علتش این است که آنها ایمان آوردند و بعد از آن کافر گشتند وخداوند هم قلبهاشان را بسته درنتیجه هیچ نمی فهمند».

۵- «وَإِذ یَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إلَّا غُرُورا».[۱۰۵]

یعنی: «آن هنگام که منافقین و کسانی که در دلهاشان مرض بود گفتند: خدا و رسولش به ما وعده ای جز فریب ندادند.»

و آیات دیگری که مجال بازگوئی آنها نیست[۱۰۶].

اهل سنت در پاسخ به این اشکال می گویند:

- اولاً در صحابی بودن اشخاص ایمان او را نیز شرط می دانیم یعنی «صحابی کسی است که به حال ایمان پیامبر (ص) را دیده باشد».

- و ثانیاً منافقان حسابشان جداست و از صحابه نیستند.

اما وقتی دقیقتر موشکافی کنیم در می یابیم که:

اولاً- همة آنان که با پیامبر همراه و همنشین بودند شهادتین را گفته بودند.

پیامبر (ص) هم آن ایمان ظاهری را پذیرفته بود و می فرمود:«به من فرمان داده شده که به ظاهر افراد داوری کنم، کار درون افراد با خداست».

ثانیا- پیامبر منافقین را نیز جزء اصحاب خویش دانسته است، «بخاری» می گوید:

- «عمر» از پیامبر (ص) اجازه خواست که گردن «عبدالله بن أبی» منافق را بزند، حضرت فرمود: او را رها کن، مبادا مردم بگویند محمد (ص) اصحابش را می کشد[۱۰۷].

ثالثاً- منافقین شناخته شده نبودند، «بخاری» گوید: «عمر» از رسول خدا، درخواست کرد گردن «ذو الخویصره»-که به پیامبر گفته بود به عدالت رفتار کن- را بزند، حضرت فرمود:

- «او را رها کن، زیرا یارانی دارد که هر یک از شما نماز خود را در برابر نماز او ور وزه خود را در برابر روزه او کوچک می شمارد، آنها قرآن می خوانند ولی از گلوی آنان فراتر نمی رود، و چون بیرون جستن تیر از کمان از دین بیرون می روند»[۱۰۸].

رابعا- قرآن کریم هم آنان را ناشناخته معرفی می کند:

- «وَمِن أَهلِ اللمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لَا تَعلَمُهُم نَحنُ نَعلَمُهُم»[۱۰۹].

یعنی: «برخی از اهل مدینه نفاق می ورزند، تو آنها را نمی شناسی ولی ما می شناسیم».

خامساً- رسول خدا (ص) دشمنی با علی بن ابی طالب (ع) را نشانة نفاق اعلام کرده بود[۱۱۰] پس لااقل افرادی چون «معاویه» و «عمروعاص» و «بُسر بن أرطاه» را باید جزء منافقین به حساب بیاورید.

سادساً- آیات فراوانی از قرآن کریم اصحاب را با وصف ایمان مورد عتاب و نکوهش قرار می دهند،از جمله:

۱- «یَا أَیَّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا مَا لَکُم إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُوا فِی سَبِیلَ اللهِ اثَّاقَلتُم إِلَی الأَرضِ أَرَضِیتُم بِالحَیَوةِ الدُّنیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الحَیَوةِ الدُّنیَا فِی الآخِرَةٍ إِلَّا قَلِیلٌ إِلَّا تَنفِرُوا یُعَذِّبکُم عَذَاباً أَلِیماً وَ یَستَبدِل قَوماً غَیرَکُم وَ لَا تَضُرُّوهُ شَیئاً وَاللهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»[۱۱۱].

یعنی: «ای اهل ایمان چه می شود شما را که وقتی به شما گفته می شود در راه خدا بسیج شوید بر زمین سنگینی می کنید؟ آیا به زندگانی دنیائی به جای آخرت راضی گشته اید؟ همانا بهرة زندگی دنیا در برابر آخرت اندک است- اگر بسیج نشوید شما را دچار عذابی دردناک می کند و گروه دیگری را جایگزین شما می نماید، این کار هیچ ضرری برای او ندارد که خدا بر هر چیزی قادر است».

۲- «یَا أَیُّها الَّذیِنَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفعَلُونَ- کَبُرَ مَقتاً عِندَاللهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفعَلُونَ»[۱۱۲].

یعنی: « ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا چیزی را می گوئید که به آن عمل نمی کنید- بسیار نفرت انگیز است در پیشگاه خدا این که بگوئید چیزی رابه آن عمل نمی کنید».

۳- «یَمُنُّونَ عَلَیکَ أَن أَسلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسلامَکُم بَلِ اللهُ یَمُنُّ عَلَیکُم أَن هَدَاکُم لِلإِیمانِ إِن کُنتُم صَادِقِینَ»[۱۱۳].

یعنی: «بر تو منت می گذارند که اسلام آورده اند بگو: اسلامتان را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت نهاد که به سوی ایمان هدایتتان کرد اگر اهل صداقت و راستی باشید».

۴- « قَالَتِ الأَعرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّم تُؤمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسلَمنَا وَلَمَّا یَدخُلِ الإِیمانُ فِی قُلُوبِکُم»[۱۱۴].

یعنی: «اعراب گفتند: ایمان آوردیم، بگو: ایمان نیاورده اید ولی بگوئید: اسلام آورده ایم، چرا که هنوز ایمان در قلبهاتان وارد نشده است».

۵- « وَ مِنهُم مَّن یَلمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِن أُعطُوا مِنهَا رَضُوا وَإِن لَّم یُعطُوا مِنهَا إِذَا هُم یَسخَطُونَ»[۱۱۵].

یعنی: «برخی از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده می گیرند، پس اگرمال زیادی به آنها عطا کنی راضی می شوند و اگرچیزی به آنها داده نشود سخت خشمگین می گردند».

به اضافه آیات دیگر[۱۱۶] که در یک جمع بندی می فرماید:

- «أَفَإِین مَّاتَ أَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلَی أَعقَابکُم»[۱۱۷].

یعنی: «آیا اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود به گذشته های خویش باز می گردید»[۱۱۸].[/]

[="purple"]* ب: اصحاب در سنت

۱- «أبو سعید خدری» گوید: پیامبر فرمود:

- «… (روز قیامت) گفته می شود: تو نمی دانی که پس از وفاتت چه بدعتها در دین گذاشتند، آنگاه من می گویم: دور باد، دور باد، آنان که پس از من در دین تغییر دادند و بدعت نهادند»[۱۱۹].

۲- «أبو هریره» می گوید: پیامبر (ص) فرمود:

- « گروهی را دیدم آنها را شناختم، ناگهان مردی به آنها گفت: زودتر بیائید، گفتم: به کجا؟ گفت: به خدا قسم به سوی جهنم، گفتم: اینها چه کار کرده اند؟ گفت: پس از تو به جاهلیت بازگشتند ومرتد شدند، … از آنها نمی بینم کسی رها شود جز به اندازه چند شتری که از گلة شتران جدا شده اند»[۱۲۰].

۳- پیامبر خدا (ص) فرمود:

- «من قبل از شما می روم و شاهد و گواه بر کارهای شما هستم… به خدا سوگند بر شما نمی ترسم که پس از من مشرک شوید ولی می ترسم که بر سر دنیا رقابت کنید»[۱۲۱].

* ج: اصحاب و برخورد با پیامر (ص)

۱- «ذو الخویضره» به تقسیم پیامبر (ص) اعتراض کرد، حضرت فرمود:

- «اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسی می خواهد به عدالت رفتار نماید؟»[۱۲۲].

۲- درجریان صلح حدیبیه وقتی پیامبر پیمان نامه را پایان داد به اصحاب خود فرمان داد: «برخیزید، حیوانات خود را نحر کنید و سرهایتان را بتراشید».

راوی گوید به خدا سوگند هیچیک از آنها بر نخاستند، تا اینکه حضرت سه بار فرمان خود را تکرار فرمود، وقتی دید کسی بر نمی خیزد، نزد «ام سلمه» رفت و ماجرا را برایش نقل کرد[۱۲۳].

۳- وقتی پیامبر (ص) در آخرین روزهای حیات خویش از اصحاب درخواست کرد که کاغذ و دواتی بیاورند تا برای آنها چیزی بنویسد که هرگز پس از آن گمراه نشوند، «عمر» از این کار جلوگیری کرد و ضمن نسبت هذیان دادن به حضرت اظهار داشت که قرآن ما را بس است.

حاضرین اختلاف کرده با هم نزاع کردند تا جائی که حضرت فرمود:

- «بلند شوید و از نزد من بیرون روید».

به همین خاطر «ابن عباس» همواره می گفت: بالاترین مصیبت، مصیبتی بود که نگذاشتند رسول خدا (ص) آن کتاب را بر ایشان بنویسد و بجای اطاعت پیامبر اختلاف کردند و هیاهو نمودند[۱۲۴].

۴- پیامبر اکرم (ص) دو روز قبل از وفاتشان سپاهی را به فرماندهی جوان هجده ساله ای به نام «اُسامه بن زید» برای جنگ با رومیان بسیج نمودند و همة مسلمانان را مأمور حضور در آن کردند و متخلفین را لعنت فرمودند با این وصف گروهی از جمله «ابوبکر» و «عمر» به بهانه جوان بودن فرمانده که هنوز صورتش مو در نیاورده از حضور سرباز زدند[۱۲۵].

پیامبر (ص) از این عملکرد سخت متأثر و عصبانی شدند و با حالت تب در حالی که سر مبارک را بسته و پاها را به زور بر زمین می کشید از منزل خارج شده بر فراز منبر رفت و پس از حمد الهی فرمود:

- «اگر امروز در فرماندهی او تشکیک می کنید وطعنه می زنید قبلا نیز در فرماندهی پدرش طعنه می زدید»[۱۲۶].

۵- دوازده تن از اصحاب پیامبر(ص) به بهانة دور بودن راه مسجدالنبی از مال خودشان مسجدی ساختند و حضرت را جهت افتتاح آن دعوت نمودند.

اما خداوند سبحان نفاق آنان را روشن ساخت و پیامبر (ص) را اینگونه آگاه کرده که:

« وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِرَاراً وَ کُفراً وَ تَفرِیقاً بَینَ المُؤمِنِینَ وَإِرصَاداً لِّمَن حَارَبَ اللهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبلُ وَلَیَحلِفُنَّ إِن أَرَدنَا إِلَّا الحُسنَی وَاللهُ یَشهَدُ إِنَّهُم لَکَاذِبُونَ لَا تَقُم فِیهِ أَبَداً».

یعنی: « کسانی که برای زیان رسانیدن و کفر ورزیدن و جدائی انداختن میان مؤمنان و سنگرسازی برای آنان که با خدا و پیامبر جنگیده اند مسجدی پدید آورده اند وسوگند می خورند که جز نیکی هدفی نداشتیم در حالی که خدا گواهی می دهد که اینان دروغگویند- هرگز در چنین مسجدی اقامت نکن»[۱۲۷].

۶- «جابر بن عبدالله» می گوید:

- قافله ای که مواد غذائی باخود حمل می کرد از شام آمد، ما مشغول نماز جمعه با رسول خدا (ص) بودیم، مردم متفرق شدند بجز دوازده نفر که این آیه نازل شد:

- «وَ إِذَا رَأَوا تِجَارَةً أَو لَهواً انفَضُّوَا إِلَیهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِماً»[۱۲۸].

یعنی: « چون تجارت یا کار لهوی را ببینند به طرف آن پراکنده می شوند وتو را- که ایستاده ای- تنها می گذارند…»[۱۲۹].

۷- «براء بن عازب» می گوید:

- رسول اکرم (ص) «عبدالله بن جبیر» را به همراه پنجاه پیاده نظام در دره «أحد» قرار داد و به آنها فرمان داد که خواه در صورت شکست و خواه پیروزی از آنجا حرکت نکنند تا فرمان حضرت برسد، اما همینکه آثار پیروزی پدیدار گشت و جواهرات زنان آشکار شد فریاد کشیدند:

«غنیمت، ای قوم غنیمت»!! درّه را رها کرده به سوی جمع آوری غنائم به راه افتادند و به فریادهای «عبدالله بن جبیر» اعتنائی نکردند، نتیجه این عمل شکست سپاه اسلام و به شهادت رسیدن هفتاد نفرشد، آنجا بود که حضرت رسول (ص) هر چه فریاد کرد جز دوازده نفر کسی با او نبود[۱۳۰].

۸- قضیة «أحد» مربوط به سال سوم هجرت- که مسلمانان در ضعف قرار داشتند- بود اما این صحنه برای آنان عبرت نشد و در پایان سال هشتم پس از فتح «مکه» که تعداد دوازده هزار سپاهی حضرت را همراهی می کردند- یعنی دوازده برابر سپاهیان اسلام در «أحد»- در «حنین» این صحنه را تکرار کرده مجدداً حضرت را در وسط میدان تنها گذاشتند، قرآن کریم آن حادثه را اینگونه ترسیم می کند:

- « وَیَومَ حُنَینٍ إِذ أَعجَبَتکُم کَثرَتُکُم فَلَم تُغنِ عَنکُم شَیئاً وَضَاقَت عَلَیکُمُ الأَرضُ بِمَا رَحُبَت ثُمَّ مُّدبِرِینَ- ثُمَّ أَنَزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤمِنِیِنَ وَ أَنزلَ جُنُوداً لَّم تَرَوهَا وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزَآءُ الکافِرِینَ»[۱۳۱].

یعنی: « (خداوند در مواقع فراوانی شما را یاری کرد از جمله:) روز «حنین» که لشکر بسیارتان مغرورتان ساخته بود، آن لشکر بزرگ هرگز به کارتان نیامد و زمین با آن بزرگی بر شما تنگ آمد در نتیجه همة شما پا به فرار گذاشتید و از صحنه جنگ در رفتید- آنگاه خداوند آرامش و طمأنینه اش را بر رسول و مؤمنان نازل کرد و لشکریانی فرو فرستادکه شما آنها را نمی دیدید تا بالاخره کافران را سخت عذاب کرد و این هم کیفر کافران است».

جالب اینجاست که «ابو قتاده» می گوید:

- … مسلمانان پا به فرار گذاشتند، من هم با آنها فرار کردم، ناگهان «عمر بن خطاب» را در میان مردم یافتم، به او گفتم: این مردم را چه شده است؟ گفت کار خدا است[۱۳۲] !!

۹- «ابن عباس» می گوید:

در روز چهارم ذی الحجه پس از انجام عمره پیامبر اکرم (ص) اعلام کردند که زنانتان بر شما حلال هستند، یکی از ما وقتی به سرزمین «منا» رفته بود نتوانست شهوتش را کنترل کند وقتی این خبر به رسول خدا (ص) رسید حضرت به سخنرانی ایستاد و فرمود:

- «شنیدم چنین و چنان می گوئید، به خدا سوگند من از شما نیکوکارتر و با تقواترم»[۱۳۳].

۱۰- «انس بن مالک» می گوید:

وقتی خداوند مقداری از اموال قبیله «هوازن» را به رسول خدا (ص) غنیمت داد، حضرت آن را به مردانی از «قریش» بخشید، برخی از انصار گفتند:

خدا پیامبرش را ببخشد، به «قریش» می بخشد و ما را رها می کند درحالی که خونشان از شمشیرهایمان می چکد، رسول خدا (ص) آنها را در جائی گردآورده فرمود:

- «من به آنها که تازه مسلمان شده اند چیزی بخشیده ام، آیا راضی نمی شوید که آنها با مالهایشان بروند و شما با رسول خدا؟»[۱۳۴].

۱۱- پیامبر اکرم (ص) از وصل کردن روزه به روزة روز دیگر نهی فرمود اما اصحاب آن را نپذیرفتند و روزه ها را به هم وصل می کردند[۱۳۵].[/]

[="darkslateblue"] د: اصحاب و تغییر سنت پیامبر(ص)

۱- «براء بن عازب» گوید: ما پس از پیامبر (ص) چه کارها کردیم و چه انحرافها در دین به وجود آوردیم[۱۳۶].

۲- «أنس بن مالک» گوید: هیچیک از احکام شریعت را نمی شناسم که بدون تغییر باقی مانده باشد به جز نماز و این نماز هم ضایع شده است[۱۳۷].

۳- «ابو سعید خدری» به «مروان» که امیر مدینه بود اعتراض می کند که چرا بر خلاف سنت پیامبر (ص) خطبه عید را قبل از نماز می خوانی؟ گفت: چون مردم پس از نماز نمی نشینند[۱۳۸].

علتش هم این بود که خطبه بالعن علی و اهل بیتش ختم می شد.

۴- رسول خدا (ص) اطاق بوریائی را برای نماز خواندن فراهم کرد، برخی از مسلمانان نیز همراه او نماز خواندند، یکی از شبها رسول خدا (ص) دیر کرد و تشریف نیاوردند، مردم سر و صدا راه انداختند وبا سنگ به در خانه کوبیدند حضرت ناراحت شده به آنان فرمود:

- «آنقدر رفت و آمد کردید که خیال کردم (این نماز مستحبی) بر شما واجب شده پس نماز مستحبی را در خانه بخوانید».

۵- «عمر» در ایام خلافتش مردم را برای به جماعت برگزار کردن نماز مستحبی (صلاه تراویح) گرد هم می آورد و می گفت: چه بدعت خوبی!.

۶- «أبو الدرداء» می گوید: به خدا قسم چیزی از سنت پیامبر (ص) نمی یابم جز اینکه همه با هم نماز می خوانند.

* ه. برخورد اصحاب با یکدیگر

این موضوع در بخش دوم این فصل مشروحاً بررسی خواهد گردید.[/]

[="blue"]بخش دوم: بررسی احوالات برخی از اصحاب

* الف: «ابوبکر»

موارد تخلفات او به اختصار از این قرار است:

۱- گروهی از «بنی تمیم» در سال نهم هجری بر پیامبر (ص) وارد شدند، «ابوبکر» و «عمر» هر کدام به فردی اشاره کردند که پیامبر (ص) او را امیرشان سازد، آن دو آنقدر در محضر حضرت با یکدیگر مخالفت کرده و سروصدایشان بالا رفت تا جائی که این آیه شریفه نازل شد:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لَا تَرفَعُوا أَصوَاتَکُم فَوقَ صَوتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجهَرُوا لَهُ بِالقولِ کَجَهرِ بَعضِکُم لِبَعضِ»[۱۳۹].

یعنی: «ای مؤمنان، صدایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید و همانگونه که با یکدیگر بلند سخن می گوئید با پیامبر سخن مگوئید»[۱۴۰].

۲- تخلف از حضور در سپاه «اسامه»[۱۴۱].

۳- جسد پیامبر (ص) را رها کرده، برای رسیدن به خلافت به سوی «سقیفه» شتافت.

۴- «عایشه» گوید:

- «فاطمه میراث خود در «مدینه» و «فدک» و باقیمانده خمس را از «ابوبکر» طلب کرد، اما وی از پرداختن آن به فاطمه خودداری کرد، فاطمه بر «ابوبکر» خشمگین شد و با او قهر کرد و حرف نزد تا روزی که از دنیا رفت»[۱۴۲].

جالب اینجاست که همین «بخاری» می گوید:

- «پس از رحلت پیامبر(ص) «جابر بن عبدالله» ادعا کرد که آن حضرت به او وعده دادن چیزهائی را داده بود، «ابوبکر» سه بار دستش را پر کرد و در هر نوبت پانصد درهم به او داد»[۱۴۳].

آیا کسی نیست از «ابوبکر» بپرسد:

چرا ادعای «جابر» را بدون هیچ گواهی تصدیق کردی اما ادعای زهرا (س) را خیر؟!

آیا «جابر» با تقواتر و راستگوتر از آن حضرت بود؟! درحالی که:

- به شهادت آیه تطهیر زهرا (س) معصوم است.

- به فرموده رسول خدا (ص) فاطمه (س) سرور زنان است[۱۴۴].

- به فرموده رسول خدا (ص) فاطمه(س) سرور زنان اهل بهشت است[۱۴۵].

- فاطمه پارة تن رسول خداست[۱۴۶].

- چرا شهادت علی (ع) و «أم أیمن» در تأیید سخنان زهرا (س) را نپذیرفتی؟

- «بخاری» نقل می کند که:

- «قوم «بنی صهیب» ادعا کردند که رسول خدا دو منزل و یک اطاق را به «صهیب» بخشیده است، «مروان» گفت: چه کسی به نفع شما گواهی می دهد؟ گفتند: «ابن عمر»، وی را طلبید، و او هم گواهی داد که پیامبر دو منزل و یک اطاق به «صهیب» داده است، آنگاه «مروان» بر این گواهی صحه گذاشت و به آنان بخشید»[۱۴۷].

- آیا فرزندان «صهیب» در ادعایشان راستگوتر از دختر گرامی رسول خدا (ص) هستند؟!

- یا گواهی «عبدالله بن عمر» قوی تر و محکم تر از گواهی علی و «ام ایمن» است؟!

- یا اینکه «عبدالله بن عمر» مورد اطمینان دستگاه حاکمه است ولی علی خیر؟!

۵- «ابوبکر» به پیامبر (ص) نسبت داد که آن حضرت فرمود:

- «ما پیامبران ارث نمی گذاریم»[۱۴۸].

و حال آنکه:

- قرآن کریم صراحتاً می فرماید: «وَ وَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُدَ»[۱۴۹].

یعنی: «سلیمان از داود ارث برد».

- چرا ادعای «ابوبکر» قبول می شود اما سخن فاطمه وعلی که از اهل بیت هستند ردّ می گردد؟ شاید به خاطر اینکه او حاکم است! در حالی که نماز «ابوبکر» و «عمر» و «عثمان» و تمامی اصحاب و جمیع مسلمانان پذیرفته نمی شود مگر اینکه بر محمد و آل محمد (ص) صلوات ودرود بفرستند[۱۵۰].

«عبدالله بن عمر» می گوید: رسول خدا (ص) به همسرانش صد بار شتر از محصولات «خیبر» می بخشید، «عمر» «خیبر» را تقسیم کرد و همسران حضرت را مخیّر کرد که مقداری از آب و زمین به آنها بدهد یا همان برنامه پیامبر (ص) را اجرا کند که برخی زمین را اختیار کردند و برخی دیگر بار شتر را، «عایشه» هم زمین را برگزید»[۱۵۱].

اگر پیامبر (ص) میراث باقی نمی گذارد، چگونه همسرانش از جمله «عایشه» ارث می برند ولی دخترش فاطمه (س) خیر؟!

۶- «ابوبکر» «خالد بن ولید» را به «یمامه» به سوی «بنی تمیم» فرستاد، «خالد» پس از فریب دادن و بستن دستهایشان به جرم درنگ در پرداختن زکات گردنشان را زد و «مالک بن نویره» صحابی جلیل القدر که رسول خدا (ص) در اثر اطمینان به وی، او را مأمور گرفتن حقوق قومش کرده بود به قتل رسانده و همان شب با همسر «مالک» زنا کرد.

- اولاً «ابوبکر» «خالد» را هیچگونه مجازاتی ننمود و گفت: «او اجتهاد کرد و خطا نموده است»[۱۵۲]!!!

- ثانیاً «ابوبکر» خودش چنین فرمانی را صادر کرده بود، «ابو هریره» از او نقل می کند که گفت:

- «به خدا قسم، هر کس را که بین نماز و زکات فرق بگذارد می کشم، زیرا زکات حق مال است، به خدا سوگند اگر زکاتی را که در زمان پیامبر (ص) پرداخت می کردند ولو به مقدار کم به من ندهند با آنها کار زار خواهم کرد»[۱۵۳].

- ثالثاً تمامی صحاح اهل سنت نقل کردند که کشتن کسانی که «لااله الا الله» می گویند حرام است از جمله:

- «مقداد» به رسول الله (ص) عرض کرد: اگر با یکی از کفار در حال جنگ برخورد کردم، در این حال او با شمشیرش یکی از دو دستم را قطع کرد، آنگاه در پشت درختی پناه برد و گفت: من برای خدا مسلمان شدم، آیا در این صورت جایز است او را بکشم؟ فرمود: او را نکش، گفتم او اول دست مرا برید و آنگاه چنین گفت، فرمود نکش»[۱۵۴].

- رابعاً هیچکس نگفته که منع زکات موجب کفر و ارتداد می شود.

برخی می گویند اینها از اسلام برگشته بودند، لذا می بایست کشته می شدند!

می گوئیم: مگر اینها با «خالد بن ولید» نماز را به جماعت نخواندند؟ مگرخود «ابوبکر» دیة مالک را از بیت المال پرداخت نکرد ومعذرت خواهی ننمود؟

- خامساً در زمان پیامبر (ص) «ثعلبه» از پرداختن زکات امتناع ورزید حتی آن را منکر شد، اما رسول خدا (ص) نه با او جنگید، نه او را کشت و نه اموالش را به زور گرفت، اگر چه توان تمامی این کارها را داشت.

۷- «ابوبکر» دستور داد پانصد حدیث از پیامبر (ص) را آتش بزنند[۱۵۵] و از نقل حدیث آن حضرت جلوگیری می کرد.

۸- کار خلافت بعد از خود را میان اصحاب به شوری نگذاشت- آنچنان که اهل سنت درباره خلافت اعتقاد دارند- بلکه «عمر» را به عنوان جانشین خویش انتخاب کرد، و وقتی با اعتراض اصحاب مواجه شد که چرا یک انسان خشن تندخو را بر ما مسلّط می کنی؟ گفت: «بهترین آفریدگان را مسلط کردم»[۱۵۶].

۹- حضرت زهرا (س) را به خشم آورد در حالی که پیامبر (ص) فرموده بود:

- «هر که او را به خشم آورد مرا به خشم آورده، و هر که مرا به خشم آورد خدا را به خشم آورده است»[۱۵۷].

وتا روزی که از دنیا رفت با او خرف نزد[۱۵۸].

و فرمود» «به خدا قسم پس از هر نمازی که می خوانم تو را نفرین می کنم[۱۵۹].

۱۰- از پرداخت سهم «مؤلّفه قلوبهم» خودداری نمود[۱۶۰].

۱۱- از همه مهمتر این که: فرمان پیامبر (ص) درباره خلافت و ولایت علی (ع) را زیر پا نهاد.

در پایان خوب است این دو گفتار را هم از او بشنوید:

گفتار اول- پیش از مرگ از کارهایش اظهار ندامت کرده می گفت:

- «به خدا قسم، تأسف نمی خورم جز برای سه کاری که انجام دادم و ای کاش انجام نمی دادم.

- ای کاش به خانة فاطمه کاری نداشتم و آن را نمی گشودم. اگر تچه با اعلام جنگ آن را بر من بسته بودند.

- ای کاش «فجائه سلمی» را می کشتم یا آزادش می کردم ولی او را به آتش نمی کشیدم[۱۶۱].

- و ای کاش در روز «سقیفه» کار را برعهده یکی از آن دو مرد- یعنی «عمر» و «ابوعبیده»- می گذاشتم تا او امیر می شد و من وزیر می گشتم»[۱۶۲].

گفتار دوم- هنگامی که به پرنده ای برفراز درختی می نگریست چنین گفت:

- «خوشا به حال تو ای پرنده، میوه می خوری و بر درخت می نشینی، نه حساب وکتابی داری و نه عقاب و عذابی، ای کاش من هم درکنار راه بر درختی بودم و شتری بر من گذشته مرا می خورد و سپس همراه با سرگین آن خارج می شدم و هرگز از بشر نبودم»[۱۶۳].[/]

[="purple"]* ب: «عمر»

برخی از تخلّفات او را اینگونه نقل کرده اند:

۱- اعتراض به نوشتن وصیت پیامبر (ص) و نسبت هذیان- نعوذ بالله– به آن حضرت دادن[۱۶۴].

۲- در جریان صلح «حدیبیه» با پیامبر مخالفت کرده، اینگونه با آن حضرت سخن گفت، خودش می گوید:

«پرسیدم: آیا تو واقعاً پیامبر خدا نیستی؟

فرمود: بلی.

پرسیدم: آیا ما بر حق و دشمن ما بر باطل نیست؟

فرمود: بلی.

گفتم: پس جرا دینمان را به ذلت واداریم؟

فرمود: من پیامبر خدایم و هرگز او را نافرمانی نمی کنم، و او یار و ناصر من است.

گفتم: آیا تو به ما وعده نمی دادی که به خانه خدا می آئیم و طواف می کنیم؟

فرمود: آری، اما آیا به تو گفتم که همین امسال می آئیم؟

گفتم: نه.

فرمود: تو به آنجا می آئی و آن را طواف خواهی کرد.

سپس نزد «ابوبکر» آمدم- پس از طرح همان سئوالات- او گفت: ای مرد، او پیامبر خداست و پروردگارش را عصیان نمی کند، خداوند هم یاور اوست، پس از او اطاعت کن، به خدا سوگند که او بر حق است»[۱۶۵].

۳- به جماعت برگزار کردن نماز مستحب[۱۶۶].

۴- متعة زنان و متعة حج[۱۶۷] را که در زمان پیامبر (ص) و «ابوبکر» وحتی مدتی از خلافت خودش حلال بوده و به آن عمل می شد، تحریم کرد و اینگونه اعلام نمود که:

- «دو متعه در دوران رسول الله آزاد بودند، ولی من از آنها نهی می کنم وکسی که آنها را انجام دهد عقاب می نمایم»[۱۶۸].

جالب اینجاست که فردی از «عبدالله بن عمر» در مورد متعة حج سئوال کرد، گفت: حلال است.

سئوال کننده گفت: ولی پدرت از آن نهی کرده است.

«فرزند عمر» پاسخ داد: اگر مطلبی را پدرم نهی کند ولی پیامبر (ص) آن را نپذیرد، من فرمان پدرم را پیروی کنم یا فرمان پیامبر را؟

آن مرد گفت: بلکه فرمان پیامبر را[۱۶۹].

۵- او نیز همچون خلیفه اول از بازگو کردن احادیث پیامبر (ص) جلوگیری کرد، «قرظه بن کعب» می گوید:

- «عمر» ما را به «کوفه» فرستاد، به هنگام مشایعت تا محلی به نام «صرار» آمد و گفت: می دانید چرا همراه شما آمدم؟ گفتیم: لابد به خاطر اینکه صحابی می باشیم، گفت: نه، بلکه مطلبی را می خواهم با شما در میان بگذارم، شما به سوی قومی فرستاده می شوید که نوای قرآن در سینه هاشان نوائی چون دیگ جوشان دارد، وقتی شما را ببینند، به سویتان گردن کشیده می گویند: اصحاب محمد آمده اند، پس هشیار باشید که از رسول الله کمتر روایت نقل کنید.

وقتی «قرضه» به آن دیار وارد شد مردم از او احادیث پیامبر را طلب می کردند ولی وی می گفت: «عمر» ما را نهی کرده است[۱۷۰].

حتی روزی از مردم خواست که احادیثی که نزد آنان هست را بیاورند، وقتی آوردند فرمان داد همه را آتش زدند[۱۷۱].

۶- قرآن کریم پس از بیان وجوب طهارت از جنایت می فرماید:

- «… فَلَم تَجِدوُا مَآءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً»[۱۷۲].

یعنی: «اگر آبی نیافتید با خاک پاک تیمم کنید».

اما «خلیفه دوم» با صراحت در برابر این فرمان الهی می ایستد و درباره جُنبی که آب ندارد می گوید نماز نخواند، بشنوید:

- «شخصی نزد «عمر» آمد و گفت: من جنب شدم و آب برای غسل نیافتم، عمر گفت: پس نماز نخوان، «عمار» که در آنجا حاضر بود گفت: یادت نمی آید که من و تو در سریه ای[۱۷۳] بودیم و جنب شدیم ولی آبی نیافتیم، تو نماز نخوانید اما من خود را در خاک غلطاندم و نماز خواندم، سپس پیامبر (ص) فرمود: کافی بود که با دو دست بر صورت و دستهایت مسح می کردی.

«عمر» گفت: ای «عمار»، از خدا بترس!

«عمار» گفت: اگر نمی گذاری هیچ حرفی در این مورد نمی زنم»[۱۷۴].

همین اختلاف بین «ابوموسی» و «فرزند عمر» اتفاق می افتد. «ابوموسی» به گفتگوی «عمار» با «عمر» استشهاد می کند و آن را سند سخن خود قرار می دهد که «عبدالله» در جواب وی می گوید:

- «مگر ندیدی که عمر از این سخن قانع نشد»!!!

وی علی رغم صریح آیة قرآن و سنت نبوی چنین می گوید:

- «اگر به آنها اجازه داده شود فردا هوا که سرد شد نیز می خواهند تیمم بکنند»[۱۷۵].

۷- قرآن کریم درباره مصرف زکات می فرماید:

- « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلفُقَرآءِ وَ المَسَاکِین وَالعَامِلِینَ عَلَیهَا وَالمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم…»[۱۷۶].

یعنی: «صدقات اختصاص دارد به: فقیران، مستمندان، کارمندان بخش زکات، تألیف قلوب و …».

اما «عمر» سهم «مؤلفه قلوبهم» را قطع کرده حتی وقتی «ابابکر» در نامه ای دستور پرداختش را می دهد، «عمر» نامه را پاره کرده به آنها می گوید:

- «هیچ نیازی به شما نداریم، چرا که خدا اسلام را عزت بخشیده و از شما بی نیازمان کرده است».

وقتی آنها نزد «ابوبکر» باز می گردند و به وی می گویند: «آیا تو خلیفه ای یا او؟»

می گوید: «او ان شاء الله»[۱۷۷].

۸- «ابن عباس» می گوید:

- «طلاق در دوران رسول خدا (ص)، و «ابوبکر» و دو سال از خلافت «عمر»- ولو بالفظ سه طلاق باشد- یک طلاق محسوب می شد، ولی «عمر بن خطاب» گفت: مردم در امری که به آنان مهلت داده شده عجله می کنند، خوب است این کار را- یعنی سه طلاق را- امضا کنیم و بپذیریم، آنگاه این کار را امضا نمود و پذیرفت»[۱۷۸].

از آن به بعد اگر کسی حتی یک بار بالفظ «سه طلاقه» همسرش را طلاق می دادد بر او حرام می شد و دیگر نمی توانست با او ازدواج کند مگر آنکه شوهر دیگری کند و آن شوهر او را طلاق بدهد[۱۷۹].

۹- تخلف ازحضور در سپاه أسامه[۱۸۰].

۱۰- اضافه کردن جملة «الصلاه خیرُ من النوم» یعنی: «نماز از خواب بهتر است»، در اذان صبح، چرا که وقتی خلیفة دوم در خواب بود مؤذّن وی را با این جمله بیدار کرد، او هم از این سخن خوشش آمد و گفت: حتماً در اذان صبح آ« را تکرار کنید[۱۸۱].

۱۱- با اجرای حدّ بر «خالد بن ولید» مخالفت کرد[۱۸۲].

۱۲- جانشینی خود را به شورای شش نفره ای واگذار کرد که نه مستند به نصب الهی است و نه انتخاب مردمی[۱۸۳].

۱۳- تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (س)[۱۸۴].

۱۴- اعتراض نکردن به خلافهای «معاویه»:

وقتی به او شکایت می کنند که «معاویه» لباس ابریشمی می پوشد و انگشتر طلا در دست دارد، با اینکه پیامبر (ص) آن دو را بر مردها حرام کرده است، می گوید:

- «وی را رها کنید زیرا او کسری و شاه عرب است»[۱۸۵].

و این هم نهایت آرزویش که می گوید:

- «ای کاش گوسفندی در خانواده ام بودم که هرگاه بخواهند مرا فربه کنند تا پس از فربه شدن و زیارت دوستانشان مرا می کشتند و قسمتی از گوشتم را کباب کرده و قسمتی را خشک می کردند و سپس مرا می خوردند و چون مدفوع خارج می شدم و بشر نبودم»[۱۸۶].[/]

[="blue"]* ج: «عثمان»

سیره او بر همگان روشن است، لذا به گوشه ای از کردارهایش اشاره می کنیم:

۱- «سالم بن عبدالله» از پدرش نقل می کند که:

- «رسول خدا (ص) در منی و اماکن دیگر نماز مسافر را دو رکعتی بجای آورد، «ابوبکر» و «عمر» نیز نماز را شکسته خواندند، عثمان هم در آغاز خلافت اینچنین خواند، بعد دستور داد که باید تمام بخوانند»[۱۸۷].

۲- «عمران بن حصین» می گوید:

- «پشت سر علی نماز خواندم، این نماز مرا به یاد نمازی انداخت که با رسول الله (ص) و دو خلیفه- یعنی «ابوبکر»و «عمر»- خوانده بودم، با او که بودم هرگاه به سجده می خواست برود یا از سجده سر بر دارد تکبیر می گفت».

راوی می گوید: ای «ابو نجید» اولین کسی که این تکبیر را ترک کرد که بود؟ گفت: «عثمان» بود، زیرا پیر شده بود و صدایش ناتوان بود لذا ترک کرد»[۱۸۸].

۳- اصحاب رسول خدا (ص) را به جرم اعتراض به بخششهای بی حسابش به «بنی امیه» مورد آزار قرار می داد، از جمله:

- تبعید جناب «ابوذر» که منجر به شهادتش شد.

- فرمان تبعید جناب «عمار» و زدن او که منجر به فتق وی گردید.

- تهدید حضرت علی(ع) به تبعید.

- زدن «عبدالله بن مسعود» که منجر به شکسته شدن یکی از دنده هایش شد.

«بلاذری» می گوید:

- «وقتی خبر مرگ «ابوذر» را به «عثمان» دادند گفت: خدا رحمتش کند، «عمار» گفت: آری، از تمامی وجودمان برایش طلب رحمت می کنیم، «عثمان» رو به او کرد و گفت: ای…[۱۸۹] آیا فکر می کنی از تبعید او پشیمانم؟! آنگاه دستور داد محکم به دهان «عمار» بکوبند سپس گفت: توهم به او ملحق شو!

وقتی «عمار» آماده حرکت شد قبیله «بنی مخزوم» نزد علی آمدند و از او خواستند با «عثمان» در این مورد گفتگو کند، علی به او گفت:

ای «عثمان»، از خدا بترس، تو مرد نیکی از مسلمانان را تبعید کردی تا از دنیا رفت، الان می خواهی مرد صالح دیگری را چون او تبعید نمائی؟!

گفتگو میان آن دو در گرفت تا اینکه «عثمان» به علی گفت:

تو از او به تبعید سزاوارتری!!

علی گفت: اگر می خواهی این کار را هم بکن.

مهاجرین جمع شده نزد «عثمان» رفتند و به او گفتند:

این که نمی شود! هر کس با تو حرفی بزند فوراً او را طرد و تبعید می کنی!!

آنگاه «عثمان» دست از «عمار» برداشت[۱۹۰].

۴- وقتی خلافت به «عثمان» می رسد، «ابوسفیان» به «بنی امیه» می گوید:

- «خلافت را مانند توپ به یکدیگر پاس دهید، ای «بنی امیه» قسم به کسی که «ابوسفیان» به او سوگند یاد می کند که نه بهشتی هست و نه جهنمی»[۱۹۱].

«انس» می گوید:

- «ابوسفیان» هنگامی که نابینا شده بود، روزی بر «عثمان» (در ایام خلافتش) وارد شده پرسید: کسی اینجا نیست؟ گفتند: نه (یعنی غریبه ای نیست)، گفت: خداوندا، کار را مانند دوران جاهلیت قرار ده و حکومت را غاصبانه ساز و تمام کوه و دشتهای زمین را برای بنی امیه فراهم نما»[۱۹۲].

۵- مهاجر و انصار را از حکومت کنار کذاشته «بنی امیه» را روی کار آورد که منجر به اعتراض اصحاب گردید[۱۹۳].

بالاخره کار «عثمان» به جائی می رسد که مسلمین او را می کشند وتا سه روز اجازه دفن او را نمی دهند وبعد از آن او را در گورستان یهودیان دفن می کنند که بعدها «بنی امیه» آن را به «بقیع» ملحق نمودند[۱۹۴].

اهل سنت در توجیه تمامی خلافهای «عثمان» از قول پیامبر (ص) خطاب به او نقل می کنند که فرمود:

- «هرکاری می خواهی انجام بده که از امروز هیچ گناهی تو را زیان نمی رساند»[۱۹۵].[/]

[="darkgreen"]* د: «عایشه»

اهل سنت تنها او را «أم المؤمنین» می خوانند ونیمی از دین خود را از او می دانند، نگاهی گذرا به کتب روائی اهل سنت حجم عظیم روایات نقل شده توسط وی را آشکار می سازد بنابراین شایسته است به عملکردش نظری شود.

۱- یک روز پیامبر (ص) از خدیجه نام برد، عایشه گفت:

- «مرا با خدیجه چه کار؟! او پیرزنی فرتوت بود، خداوند برای تو زنی بهتر از او جایگزین نموده است»[۱۹۶].

۲- «عایشه» می گوید:

- «صفیه» همسر پیامبر (ص) غذائی برای آن حضرت فرستاد درحالی که پیامبر (ص) در آن هنگام نزد من بود، وقتی کنیزک از طرف «صفیه» آمد و غذا را آورد، تا او را دیدم لرزه ای بر اندامم افتاد که حواسم را از دست دادم آن ظرف را شکستم و بیرون انداختم، پیامبر (ص) به من نگریست، من خشم و غضب را در نگاهش دریافتم، فوراً گفتم: پناه می برم به رسول خدا که امروز مرا نفرین کند، فرمود: پس باید جبران کنی، گفتم: یا رسول الله، کفاره اش چیست؟ فرمود: غذائی مانند غذایش و ظرفی چون ظرفش»[۱۹۷].

۳- در جای دیگر می گوید:

- « بر هیچ زنی به اندازه «ماریه» رشک نبردم، زیرا زنی زیبا و صاحب کمال بود و پیامبر از او خوشش می آمد… از آن بدتر اینکه خداوند به او فرزندی داد و ما را محروم ساخت»[۱۹۸].

۴- به رسول خدا (ص) اطمینان نداشت و شبها حضرت را تعقیب می کرد خودش می گوید:

- «شبی پیامبر (ص) قبا و کفشش را در آورده خوابید، مقداری که گذشت پنداشت من به خواب رفته ام، لباس را پوشید و از خانه بیرون رفت و در را خیلی آهسته بست.

من هم به دنبالش به راه افتادم، او به سوی بقیع رفت پس از آن راهش را با سرعت به سوی دیگر گرفت من نیز به سرعت دنبالش رفتم، او دوید و من هم دویدم تا حرکت را به سوی خانه آغاز کرد من زودتر رسیدم و خود را به رختخواب انداختم.

حضرت وارد شد و فرمود: «عایشه» تو را چه شده است؟ نفس می زنی و مشکوک به نظر می رسی، آنگاه ماجرا را به او گفتم، فرمود: پس آن سیاهی که جلوی خود دیدم تو بودی؟ گفتم: آری!»[۱۹۹].

در جای دیگر می گوید:

- «رسول خدا را نیافتم، پنداشتم نزد یکی از کنیزانش رفته است، در جستجویش شتافتم، اورا در حال سجده یافتم که می فرمود: «رب اغفرلی ما أسررت و أعلنت» یعنی: «خدایا آنچه پنهان کردم و آنچه آشکار نمودن را ببخش»[۲۰۰].

۵- با رسول خدا (ص) بی ادبانه برخورد می کرد، «قاسم بن محمد» می گوید:

- «عایشه» گفت: وای سرم درد می کند! پیامبر (ص) فرمود: اگر آن روز بیایدکه من هم زنده باشم (و تو بخواهی بمیری) برای تو استغفار و دعا می کردم، عایشه گفت: وا مصیبت، به خدا قسم می دانم که تو منتظر مرگ من هستی و مردنم را دوست می داری، اگر آن روز بیاید حتماً پایان آن روز با همسرانت همبستر می شوی»[۲۰۱].

۶- پیامبر (ص) مشغول نماز خواندن بود، «عایشه» در روبرو پاهایش را جای سجدة حضرت گشود، هر گاه حضرت می خواست به سجده برود به او اشاره می کرد که پاهایش را بر دارد، تا پیامبر سر را بر می داشت او مجدداً پاهایش را دراز می کرد[۲۰۲].

۷- آنقدر او و «حفصه»- دختر «عمر»- همسر دیگر پیامبر (ص) آن حضرت را آزردند که آیات زیر دربارة آن دو نازل شده است:

- «إِن تَتُوبَآ إِلَی اللهِ فَقَد صَغَت قُلُوبُکُما وَ إِن تَظَاهَرا عَلَیهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَولَیهُ وَ جِبرِیلُ وَ صَالِحُ المُؤمِنِینَ وَ المَلآئِکة بَعدَ ذَلِکَ ظَهِیر- عَسَی رَبُّهُ إِن طَلَّقَکُنُّ أَن یُبدِلَهُ أَزوَاجاً خَیراً مِنکُنَّ مُسلِمَاتٍ مُّؤمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَیِّبَاتٍ وَ أَبکَاراً»[۲۰۳].

یعنی: «اگر شما دو نفر توبه کنید (شاید خدا بپذیرد) چرا که قلوبتان سیاه شد و از حق منحرف گشته است، و اگر هر دو با هم علیه پیامبر توطئه کنید خداوند یار و نگهبان اوست، و همچنین جبرئیل ومؤمنین درستکار و فرشتگان پس از خداوند یاوران و مددکارانش هستند- امید است که اگر پیامبر شما را طلاق داد، پروردگارش به جای شما زنانی بهتر از شما به همسری او در آورد. زنانی مسلمان، مؤمن، فرمانبردار، اهل توبه، بندة خدا، اهل روزه، بیوه یا باکره»[۲۰۴].

۸- «زهری» از «عروه» و «عروه» از «عایشه» نقل می کند که گفت:

- در ابتدا که نماز واجب شد دو رکعت بود که به عنوان نماز مسافر قرار گرفت، اما نماز کسی که در وطنش هست تمام می باشد.

«زهری» گوید: از «عروه» پرسیدم: پس چرا «عایشه» نمازش را تمام می خواند؟ گفت: «عایشه» همانند «عثمان» اجتهاد کرد[۲۰۵].

۹- بعد از شنیدن خبر بیعت مردم با علی (ع) گفت: «ای کاش آسمان بر زمین می آمد و علی به خلافت نمی رسید»[۲۰۶]، و وقتی خبر شهادتش را به او دادند سجده شکر به جای آورد، در حالی که اهل سنت خودشان از رسول خدا (ص) نقل می کنند که فرمود:

- «یا علی جز مؤمن تو را دوست نداشته، و جز منافق تو را دشمن نمی دارد»[۲۰۷].

۱۰- روزی حضرت رسول (ص) با علی (ع) بسیار آهسته گفتگو نمود، «عایشه» در حالی که پشت سر آن دو راه می رفت آمد تا خود را میانشان قرار داده گفت: چه کار می کردید؟!

چرا اینقدر طولانی با هم صحبت می کنید؟!

رسول خدا (ص) از این کار بسیار خشمگین و عصبانی شد[۲۰۸].

۱۱- رسول خدا(ص) در حال خطبه به خانه «عایشه» اشاره و فرمود:

- «این جایگاه فتنه است، این جایگاه فتنه است، این جایگاه فتنه است، از اینجا شاخ شیطان بیرون می آید»[۲۰۹] «رأس کفر از اینجاست شاخ شیطان از اینجا بیرون می آید»[۲۱۰].

۱۲- قرآن کریم به همسران پیامبر فرمان می دهد:

- «وَقَرنَ فِی بُیُوتِکُنَّ»[۲۱۱].

یعنی: «در منزل خود بمانید».

اما «عایشه» این امر الهی را عمل نکرده شتر سوار به سوی «بصره» به جنگ با امیر المؤمنین (ع) شتافت.

۱۳- «طه حسین» در کتاب «الفتنه الکبری» می نویسد:

- «عایشه» در راه خود به آبی رسید، پس سگها بر او پارس کردند، پرسید: اینجا کجاست؟ گفتند: اینجا «حوأب» است، خیلی وحشت کرد، ترسید و فریاد برآورد: مرا باز گردانید! از رسول خدا (ص) شنیدم که به زنانش می فرمود: کدام یک از شما هستید که سگهای «حوأب» بر او پارس می کنند؟ «عبدالله بن زیبر» آمد و او را آرام کرد…».[۲۱۲]

۱۴- «ام سلمه» همسر دیگر پیامبر (ص) خطاب به «عایشه» می گوید:

- « آیا به یاد می آوری روزی را که پیامبر (ص) با علی (ع) خلوت کرد وتو به آن دو بزرگوار حمله بردی ولی گریان برگشتی، من گفتم: چه شده؟ گفتی: آنها مشغول صحبت خصوصی بودند، رسول خدا (ص) با خشم و صورتی قرمز فرمود: برگرد، به خدا قسم کسی او را دشمن نمی دارد جز این که از ایمان خارج شده است.

«عایشه» گفت: آری یاد دارم!

«ام سلمه» گفت:

به یادت می آورم که رسول خدا (ص) به من وتو فرمود: «کدامیک از شما همراه شتر هستید که سگهای «حوأب» بر او پارس می کنند در حالی که از راه است منحرف می گردد؟» گفتیم: پناه بر خدا و رسولش، آنگاه حضرت بر پشت تو دستی زد و فرمود:

- «زنهار که تو آن شخص نباشی ای حمیرا؟!».

گفت: آری یاد دارم!

«ام سلمه» گفت: یادت می آید روزی که پدرت به همراه «عمر» تو را آوردند به رسول خدا (ص) گفتند: ما نمی دانیم تا کی با ما خواهی بود پس خوب است جانشینت را به ما معرفی کنی تا بعد از تو پناهگاهمان باشد! فرمود:«اگر به شما بگویم بی گمان از او دوری می جوئید چنانچه «بنی اسرائیل» از «هارون» دوری جستند»، وقتی آنها رفتند با هم نزد پیامبر (ص) رفتیم و تو گفتی: ای رسول خدا چه کسی را می خواستی بر آنها خلیفه قرار دهی؟ فرمود: آن کسی که مشغول درست کردن کفش است.

تو گفتی: ای رسول خدا، ما فقط علی را می بینیم، فرمود: همو خودش است؟!

«عایشه» گفت: آری یاد دارم!

«ام سلمه» گفت: بعد از این چه حرکتی است که می خواهی انجام دهی؟

«عایشه» گفت: می خواهم میان مردم اصلاح کنم!»[۲۱۳]

۱۵- هفتاد نفر یا به قولی چهارصد نفر نگهبان بیت المال «بصره» را با مکرو حیله دستگیر کرده نزد «عایشه» آوردند و او هم فرمان قتلشان را صادرکرد، آنها هم مانند گوسفند این مؤمنین را سر بریدند، این اولین بار بود که گروهی از مسلمانان بازداشت شده گردن زده می شدند[۲۱۴].

۱۶- «عایشه» می گوید:

- «سهله» دختر «سهیل» نزد رسول خدا (ص) آمده و گفت: «سالم» بسیار به منزل ما رفت و آمد می کند، شما چه می فرمائید؟ فرمود:

- «او را شیر بده»!

«سهله» گفت: چگونه او را شیر بدهم در حالی که مرد بزرگی است؟!

باز هم فرمود: «او را شیر بده!».

«عایشه» بر همین اساس به هر کس که می خواست بر او وارد شود به خوارش «ام کلثوم» و دختران برادرش دستور می داد که به او شیر بدهند!! ولی دیگر همسران رسول خدا (ص) سرباز زدند و چنین اجازه ای به کسی نداند[۲۱۵].

آیا یک مؤمن اجازه می دهد که همسرش پستانهای خود را درآورد و در دهان مرد بالغی بگذارد که از آن شیر بخورد تا مادر او گردد؟!! آن هم لااقل پنج بار و در هر مرتبه هم به اندازه ای بخورد که سیر گردد!! شاید علّت اشتیاق مردم در شتاب برای دیدار عایشه همین بوده است[۲۱۶].

۱۷- «عایشه» تا «عثمان» زنده بود می گفت: «پیر نادان را بکشید» اما همینکه خبر خلافت علی (ع) را شنید، به بهانه خونخواهی «عثمان» باحضرت وارد جنگ شد[۲۱۷].

۱۸- همین «عایشه» که پدرش را در خانه پیامبر(ص) به خاک سپرد و «عمر» را در کنار پدر، هنگامی که امام حسین (ع) خواست برادرش امام حسن (ع) را در کنار جدّش به خاک بسپارد سوار بر قاطر حاضر شده، مانع می شود، که «ابن عباس» به او می گوید:

- «آن روز بر شتر سوار شدی و امروز بر قاطر، اگر زنده بمانی بر فیل هم سوار خواهی شد، توفقط یک نهم از یک هشتم این اطاق را حق داری ولی در تمامی میراث تصرف کردی[۲۱۸].[/]

[="purple"]* ه: «معاویه بن أبی سفیان»

«معاویه و ما أدریک ما معاویه!!»

۱- پدرش «ابوسفیان» ومادرش «هند» از رهبران عداوت و دشمنی با پیامبر(ص)، جوانی اش را در کنار پدر در بسیج سپاهیان و نبرد با رسول خدا (ص) سپری کرد و آنگاه که در فتح «مکه» مغلوب شد تسلیم گشت بدون آنکه ایمان بیاورد ولی رسول خدا (ص) با بزرگواری والایش از آنها درگذشت و طلیقشان[۲۱۹] نامید.

۲- پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) پدرش به انگیزه ایجاد فتنه و ریشه کنی درخت نو پای اسلام شبانه نزد علی (ع) آمد و او را به شورش علیه «ابوبکر» و «عمر» تشویق و ترغیب نمود و به پول زیاد و سپاهیان وعده اش داد اما علی (ع) که از نیت پلیدش آگاه بود او را از خود راند[۲۲۰].

۳- «معاویه» حتی یک روز هم ایمان نیاورد، «مطرف بن مغیره بن شعبه» می گوید:

- «پدرم همیشه با معاویه سخن می گفت و از عقل و شعور او تعریف کرده اظهار شگفتی می کرد، شبی او را غمگین یافتم، از خوردن غذا هم امتناع ورزید، علتش راجویا شدم گفت: فرزندم من از نزد پلیدترین مردم آمده ام.

گفتم: اوکیست؟

گفت: هنگامی که با معاویه تنها شدیم به او گفتم: ای امیر مؤمنان، اکنون سن وسالی از تو گذشته، خوب است خیری از تو نمایان گردد، تو که به هدف نائل آمدی، پس بیا و نسبت به خویشانت- بنی هاشم- نگاهی دیگر کن که برایت خواهد ماند.

گفت: هیهات! هیهات!، «ابوبکر» عدالت نمود و رفت و نامش محوشد، «عمر» هم ده سال حکومت کرد اما همینکه مرد نامش هم ملاک شد، برادرمان «عثمان» هم که در حسب و نسب مانندی نداشت هر چه خواستند بر سرش آوردند اما او که از قبیله «هاشم» است هر روز پنج بار با صدای بلند نامش برده می شود که: أشهد أن محمداً رسول الله.

مادرت به عزایت بنشیند، من چه کاری بعد از این بکنم جز اینکه نام او را دفن کنم، نام او را دفن کنم»[۲۲۱].

۴- تنها جنایت امارت دادن فرزند تبهکارش «یزید» برایش کافی است.

- اوکه درکربلا بهترین عزیزان رسول خدا (ص) و سرور جوانان اهل بهشت را با فجیع ترین وضع به شهادت رساند.

- او که مدینه رابه مدت سه روز برای سپاهیانش آزاد قرار داد که هزاران نفر از برترین صحابه را به قتل برسانند و به نوامیس آنها تعرض کنند که تنها هزار دختر بدون شوهر حامله شدند، و از بقیه هم بیعت می گیرد که برده اش باشند.

- آنگاه شعر می سراید که:

«ای کاش پدران من که در بدر هلاک شدند زنده بودند، و خرسند می شدند و می گفتند یزید دستت درد نکند، بنی هاشم با حکومت بازی کردند، هیچ خبری نیست و هیچ وحیی نازل نشده است».

- به این هم اکتفا نکرده کعبه را نیز به آتش می کشد و در حرم امن الهی نیکان از اصحاب را به شهادت می رساند.

- اینها همه به اضافة شرابخواری و زنا و غنا و رقص علنی او[۲۲۲].

۵- مردم را با اصرار وادار به دشنام دادن به علی بن ابی طالب (ع) می نمود[۲۲۳].

۶- آتش جنگ با امیرالمؤمنین علی (ع) را افروخت و در نتیجه هزاران مسلمان را به کشتن داد.

۷- بزرگانی چون «حجر» و دیگران را به جرم محبت علی (ع) به شهادت رسانید[۲۲۴].

۸- سبط اکبر پیامبر اکرم (ص) یعنی امام حسن (ع) را مسموم نمود[۲۲۵].

۹- «محمد بن ابی بکر» را کشت و به بدترین صورت بدنش را پاره پاره کرد[۲۲۶].

۱۰- پس از کناره گیری امام حسن مجتبی (ع) از حکومت در اولین سخنرانی خود در جمع تمام صحابه پیامبر (ص) اعلام می دارد:

- «من با شما کارزار نکردم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید. بلکه می خواستم بر شما امارت و حکومت کنم و هم اکنون می بینید که حاکم و رهبر شمایم»[۲۲۷].

۱۱- «ابو الاعلی مودودی» درکتاب خلافت و ملوکیت از «حسن بصری» نقل می کند که او گفت:

«چهار عمل«معاویه» طوری است که اگر شخصی یکی از آنها را مرتکب شود برایش باعث هلاکت است:

- نخست استعمال شمشیر او بر این امت و تسلط بر حکومت بدون مشورت در حالی که بقیه اصحاب کرام در امت حضور داشتند.

- دوم جانشین ساختن پسرش در حالیکه او باده گسار نعشه ای بود، ابریشم می پوشد و طنبور می نواخت.

- سوم «زیاد» را به خود نسبت داد در حالی که پیامبر (ص) می فرماید: فرزند متعلق به صاحب بستر است و برای زانی سنگ و کلوخ می باشد[۲۲۸].

- چهارم کشتن حُجر و یاران حجر، وای بر او از حجر، وای بر او از حجر و یاران حجر»[۲۲۹].

۱۲- روزی رسول خدا(ص) «ابوسفیان» را دید که بر حماری سوار بود و «معاویه» آن را می کشید و یزید از پشت سر آن را به حرکت وا می داشت، فرمود:

- «لعنت خدا بر آن که سوار است، و آن که می کشد، و آن که از پشت می راند»[۲۳۰].

۱۳- «ابن عباس» گوید:

- پیامبر اکرم (ص) صدای دو نفر را که ترانه می خواندند شنید، پرسید: این دو نفر چه کسانی هستند؟ گفتند: «معاویه» و «عمر بن عاس» فرمود: خداوندا آنها را واژگون ساز و هر دو را در دوزخ افکن»[۲۳۱].

۱۴- «ابوذر» به «معاویه» می گوید:

- «روزی تو از نزدیک رسول خدا(ص) رد شدی که فرمود: خدایا او را لعنت کن و سیرش نساز جز با خاک»[۲۳۲].

اهل سنت برا توجیه روایاتی که در آنها از سوی پیامبر(ص) لعن ونفرین بر «معاویه» و «ابوسفیان» و … آمده اینگونه حدیث ساخته اند و به آن حضرت نسبت داده اند که فرمود:

- «خداوندا، من یک اسنان معمولی هستم، پس اگر مؤمنی را اذیت کردم، فحش دادم، لعنت کردم، یا کتک زدم، به جای آن برایش نماز و زکات و موجبات نزدیکی به خودت در روز قیامت قرار بده!»[۲۳۳].

آنها عقیده دارند که پرداختن به آنچه میان علی (ع) و «معاویه» گذشته وسایر حوادث تاریخ در این زمینه جایز نیست، علی (ع) اجتهاد کرد و به حق رسید لذا دو پاداش دارد، و «معاویه» و «عایشه» اجتهاد کردند و به خطا رفتند لذا یک پاداش دارند[۲۳۴].

براساس همین عقیده بر علی (ع) و «معاویه»- هر دو- درود می فرستند اما هیچ توجهی به کارهائی که «معاویه» مرتکب شده ندارند، کمترین سخن درباره او این است که این اعمال دلیل بر کفر و گمراهی و دشمنی بی چون و چرا با خدا و رسول است، جالب است که بشنوید که:

مرد نیکی می گفتند: در زیارت جناب «حجر بن عدی کندی» فردی را دیدم که بسیار می گرید خیال کردم او شیعه است، پرسیدم: چرا گریه می کنی؟

گفت: بر سرورمان جناب «حجر»- (رض)- گریه می کنم.

گفتم: او را چه شده است؟

گفت: سرورمان جناب «معاویه» (رض)- او را کشته است.

گفتم: چرا او را کشته است؟

گفت: برای اینکه از لعن کردن سرورمان علی بن ابی طالب- (رض)- خود داری ورزیده است!!

آن مرد صالح گفت: من هم بر نادانی تو گریه می کنم- رضی الله عنک-[۲۳۵].

* :«خالد بن ولید بن مغیره»

اهل سنت او را «سیف الله»[۲۳۶] می نامند، پدرش «ولید» در میان سرمایه داران یگانه بود، به همین خاطر او را «وحید» نامیدند که قرآن کریم اینگونه او را تهدید می کند:

- «ذَرنِی وَ مَن خَلَقتُ وَحِیداً… سَأُصلِیهِ سَقَرَ»[۲۳۷].

یعنی: «مرا با آنکه یگانه اش آفریدم تنها گذار… به زودی او را به دوزخ خواهم برد».

کارش به جائی رسید که خواست پیامبر(ص) را با مال و ثروت تطمیع کند، تا دست از رسالت خویش بردارد که قرآن کریم اینگونه پاسخش را می دهد:

- «وَلَا تُطِع کُلَّ خَلاَّفٍ مَّهِینٍ… أَن کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ… سَنَسِمُهُ عَلَی الخُرطُومِ».

یعنی: «هر سوگند خورنده پستی را طاعت نکن… که دارای مال وفرزندان است… به زودی بر دماغش داغی خواهیم نهاد».

وی معتقد بود که خودش به خاطر مال وثروتش برای نبوت شایستگی بیشتری دارد تا پیامبر (ص) که فقیر وتهیدست است.

«خالد» در یک چنین محیطی و با چنین افکاری بزرگ شد، و در تمامی جنگها در برابر پیامبر (ص) ایستاد، او پشتیبانی مالی جنگ «اُحد» را بر عهده گرفت و در سال «صلح حدیبیه» پیامبر (ص) را ترور کرد، اما وقتی به ضعف خود پی برد در سال هشتم هجرت، چهار ماه قبل از فتح «مکه» اظهار اسلام کرد.

او بعد از اسلامش خطاهای بزرگی انجام داده است، از جمله:

۱- در روز «فتح مکه» پیامبر (ص) سپاهیان را از جنگ وکشتار بازداشته بود اما «خالد» بیش از سی تن را کشت[۲۳۸].

۲- پس از فتح «مکه» پیامبر (ص) سپاهی به فرماندهی «خالد» به صوی قبیله «بنی جذیمه» فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند وقتی سپاه به آنجا رسید آنها گفتند: «ما از بت پرستی دست برداشتیم» آنگاه با وعدة اَمان از جانب «خالد» همگی سلاح خویش را بر زمین نهادند، ولی «خالد» فوراً دستور داد دستهاشان را ببندند و آنها را به قتل برسانند- چرا که در زمان جاهلیت آنها دو عموی وی را کشته بودند- وقتی خبر به پیامبر (ص) رسید حضرت دستش را بلند کرده، سه بار فرمود:

- «خدیا از کردار «خالد» به تو پناه می برم».

آنگاه علی بن ابی طالب (ع)را به سوی آن قبیله فرستاد تا اموال و دیه کشتگان و خسارتهای وارد آمده حتی خسارت ظرف غذای سگ را نیز پرداخت کند[۲۳۹].

۳- «طبری» می گوید:

- «بنی سلیم» مرتد شده بودند، «ابوبکر» «خالد بن ولید» را به سوی آنان فرستاد، او گروهی از آنان را در طویله ای جمع کرد و آنها را آتش زد، این خبر به «عمر بن خطاب» رسید، او نزد «ابوبکر» آمد و گفت: اجازه می دهی مردی همانند خدا شکنجه کند؟ «ابوبکر» گفت: به خدا سوگند شمشیری راکه خدا بر دشمنش کشیده در نیام فرو نمی برم تا خدا خودش فرو برد[۲۴۰].

۳- کشتن قبیله «بنی تمیم» به همراه صحابی جلیل القدر «مالک بن نویره» و زنا کردن با همسرش که در س۹۳ گذشت[۲۴۱].

۴- مرتبه دیگر «ابوبکر» «خالد» را به سوی یمامه فرستاد که در آ«جا نیز پس از کشتار و پیروزی، با زنی از آن دیار همانکار کرد که با همسر «مالک» کرده بود[۲۴۲].

با این وصف «ابوبکر» در حمایت از «خالد» به «عمر» می گوید:

زبانت را از «خالد» بازدار، زیرا او اجتهاد کرد و خطا نموده است[۲۴۳].[/]

[="blue"]* ز: «عبدالله بن عمر»

یکی از صحابة نام آور و از بزرگترین فقها و حافظان حدیث می باشد که امام «مالک» در بیشتر احکام خود به او اعتماد کرده است.

در گفتگو با علمای اهل سنت می بینید درهر فرصتی می گویند: «عن عبدالله بن عمر- رضی الله عنهما-».

اما وقتی به تاریخ نظر می کنیم چیز دیگری می بینیم، مثلاً

۱- نمی دانست که پیامبر (ص) به زنان اجازه داده است که در حال احرام کفش دوخته بپوشند، و فتوا می داد که این کار حرام است[۲۴۴].

۲- وقتی به هنگام مرگ «عمر» به او پیشنهاد می شود که فرزندش «عبدالله» را جانشین خود سازد، می گوید: «او نمی داند چگونه باید همسرش را طلاق گوید».

۳- تمامی روایات نقل شده از اهل سنت درباره علی (ع) را نادیده گرفته می گوید:

- «ما در حضور پیامبر برترین انسانها را «ابوبکر» عبد «عمر» و بعد «عثمان» می دانستیم»[۲۴۵].

۴- همچون پدرش «عمر» درباره جُنبی که آب ندارد می گوید نماز نخواند.

۵- پس از صلح امام حسن (ع) برای بیعت با «معاویه» رهسپار می شود، وی آن سال را «سال جماعت» می نامد و در توضیحش می گوید:

«مردم پس از اختلاف درباره او اجتماع کردند».

عنوان «اهل سنت و جماعت» نیز از همینجا پدیدار گشت.

اما اگر منصفانه تاریخ را ورق بزنیم می بینیم که فقط بیعت علی (ع) بود که بدون هیچ اجباری از طرف مهاجر و انصار صورت پذیرفت و جز «معاویه» کسی با آن مخالفت نکرد[۲۴۶].

۶- اما همین فرد از بیعت با حضرت علی (ع) سرباز می زند و برخلاف فرمان پیامبر (ص) که فرمود:

- «هرگاه برای دو خلیفه بیعت گرفته شد، دومی را بکشید»[۲۴۷].

عمل می کند و با «معاویه» بیعت می نماید.

۷- «عبدالله بن عمر» با «یزید بن معاویه» نیز بیعت نمود اگر چه در زمان «معاویه» با آن مخالفت می ورزید اما با فرستادن یکصدهزار درهم رضایتش جلب شد و اقرار کرد که «دین من باید خیلی ارزان باشد»[۲۴۸].

۸- وقتی مردم مدینه- پس از واقعه کربلا- بر علیه «یزید» می شورند وی نزدیکان خود را جمع می کند و آنان را از شکستن بیعت با «یزید» نهی می کند و دراین باره حدیثی از پیامبر (ص) می سازد که فرمود:

- «بالاترین خیانت پس از شرک به خدا این است که مرد با کسی بنا به بیعت باخدا و پیامبر او بیعت کند و سپس بیعت خود را بشکند».

مبادا کسی از شما «یزید» را برکنار کند[۲۴۹].

بنابراین در تمامی جنایات او نظیر شهادت حسین بن علی (ع)، جنایت حمله به مدینه و … شریک شد.

۹- با «مروان بن حکم» نیز بیعت نمود، کسی که با علی (ع) جنگید، «طلحه» را کشت، کعبه را آتش زد، با منجنیق کعبه را کوبید و یک رکن آن را نابود ساخت، «عبدالله بن زبیر» را در کعبه کشت و ….

۱۰- حتی با «حجاج بن یوسف ثقفی» هم بیعت می کند که گوشه ای از کارهایش از این قرار است.

- درباره قرآن کریم می گوید:«رجز خوانی عرب است»[۲۵۰].

- «عبدالملک بن مروان» را از پیامبر (ص) بالاتر می داند و می گوید:

«هلاک شوند، که برگیرد چوبها و استخوانهای پوسیده می گردند، چرا بر قصر امیرالمؤمنین «عبدالملک» نمی گردند؟! مگر نمی دانند که خلیفة انسان از پیامبرش برتر است؟!!!»[۲۵۱].

- «ابن قتیبه» می گوید: «حجاج» دریک روز هفتاد و چند هزار نفر را کشت تا آنجا که خون از در مسجد تا کوچه روان شد»[۲۵۲].

- کسانی که «حجاج» آنها را پس از بازداشت کشته بود را شمردند بالغ بر یکصد و بیست هزار نفر می شدند[۲۵۳].

- پس از مگر «حجاج» در زندانش هشتاد هزار تن یافتند که سی هزار تن از آنان زن بودند[۲۵۴].

- خود را به خدا تشبیه کرده، چون از کنار زندان می گذشت و فریادهای زندانیان و ناله های آنان را می شنید به آنان می گفت:

- «اخسَئُوا فِیها وَلَا تُکَلِمُونَ»[۲۵۵].

یعنی: «بروید گم شوید و با من سخن نگوئید»[۲۵۶].

۱۱- «عبدالله بن عمر» پشت سر یک چنین فردی- یعنی «حجاج»- نماز می خواند[۲۵۷] و با او بیعت می کند در حالی که از بیعت کردن با علی (ع) و نماز خواندن پشت سرش إبا می نماید بر همین اساس هم علمای اهل سنت فتوا می دهند که نماز پشت سر نیکوکار و تبهکار و مؤمن و فاسق درست است چون «عبدالله بن عمر» پشت سر «حجاج» کافر و «نجده بن عامر» خارجی نماز خواند[۲۵۸].

۱۲- جالب اینجاست که خود «عبدالله بن عمر» از رسول خدا (ص) نقل می کند که فرمود:

- «در قبیله «ثقیف» یک دروغگوی ویرانگر وجود دارد»[۲۵۹].[/]

[="blue"]* ح: «ابو هریره دوسی»

اهل سنت او را «راویه الإسلام» می خوانند وهمواره به سخن او استدلال می کنند.

این فرد نابینا سه سال آخر عمر پیامبر (ص) اسلام آورد[۲۶۰] و همراه با «ابن الحضرمی» به «بحرین» رفت در نتیجه همراهی اش با آن حضرت کمتر از دو سال بوده است.

وقتی وارد «مدینه» شد تنها لُنگی به کمر داشت و جزء اصحاب «صُفّه» بود، هر گاه صدقه ای برای پیامبر (ص) می آمد حضرت آن را برای وی می فرستاد، در راه صحابه می نشست و خود را به غش و بی حالی می زد و به این امید که او را به خانه ببرند و غذائی بدهند.

روایات او از شش هزار هم فراتر است امّا تمامی احادیث خلفای راشدین، و همسران رسول خدا(ص)، و اهل بیت، و … یک دهم یا حتی یک صدم روایات او نمی شود! درحالی که علی (ع) یکی از آنان است که از شش سالگی در خانه پیامبر (ص) بزرگ شده و آنهمه فضایل در علوم او آورده اند.

وضعیت او در نقل روایات از این قرار است:

۱- «عمر بن خطاب» او را با تازیانه زد و به وی گفت: بسیار روایت نقل می کنی وسزاوار آن هستی که یکی از دروغگویان بر پیامبر (ص) باشی[۲۶۱].

۲- امام علی (ع) می فرماید:

«آگاه باشید که دروغگوترین انسان زنده بر رسول خدا (ص) «ابو هریره دوسی» است»[۲۶۲].

۳- احادیث متناقض وناسازگار با یکدیگر روایت می کند، وقتی هم که مورد سؤال واعتراض قرار می گیرد به زبان «حبشی» سخن می گوید[۲۶۳].

۴- «عایشه» نیز حدیث وی را نمی پذیرد[۲۶۴].

۵- «ذهبی»، «ابن کثیر» و «ابو جعفر اسکافی» نیز او را جاعل حدیث-مدلِّس- دانسته اند.

۶- «بخاری» حدیثی را از اونقل می کند که ابتدا به پیامبر (ص) نسبت می دهد، اما در پایان وقتی از او می پرسند: ای «ابو هریره»، این را از پیامبر شنیدی؟ می گوید: نه، این از کیسة ابو هریره بود[۲۶۵].

۷- درسال جماعت با معاویه به مسجد کوفه آمد و بر دو زانو نشسته گفت: «ای مردم عراق آیا گمان می کنید من بر پیامبر دروغ می بندم و خودم را به آتش می سوزانم؟ به خدا سوگند! شنیدم که پیامبر خدا(ص) می فرمود: هر پیامبر حرمی دارد، حرم من در مدینه از عیر تا ثور است، هرکس در آنجا حادثه ای به پا کند لعنت خدا و همة فرشتگان و مردم بر او باد.

من گواهی می دهم که علی در آن حادثه ای به وجود آورد». این سخن چون به معاویه رسید او را پاداش داد و احترامش کرد و به فرمانداری «مدینه» اش گمارد[۲۶۶].

بالاخره «أبو هریره» ای که تنها یک لنگ به کمر داشت و از راه گدائی با لقمه نانی جان خویش را حفظ می کرد و شپش از سر و رویش بالا می رفت فرماندار «مدینه» شد و در کاخ عقیق نشست و خدمتکار و غلام برای خویش گمارد، مردم هم بدون اجازه نمی توانستند نزد او بیایند[۲۶۷].

۸- در جائی می گوید: من از پیامبر خدا دو ظرف نگاه داشته ام، یکی را پخش کردم، اما اگر دیگری را پخش می نمودم این حلقوم را می بریدند[۲۶۸].

«ابو هریره» با این سخن خود پرده از راز علت منع «ابوبکر» و «عمر» از نقل حدیث بر می دارد، آیا آن ظرف مناقب علی و اهل بیت (ع) نبود؟!

۹- همین «ابو هریره» می گوید:

- «اگر دو آیه در کتاب خدا نبود من هیچ حدیثی را روایت نمی کردم، آنگاه این آیه را تلاوت نمود:

- «إِنَّ الَّذِینَ یَکتُمُونَ مَآ أَنزَلنَا مِنَ البَیِّناتِ وَ الهُدَی مِن بَعدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الکِتَابِ أُولِئکَ یَلعَنُهُمُ اللهُ وَیَلعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ»[۲۶۹].

یعنی: « همانا آنان که بینات هدایتی راکه ما نازل کردیم پس از بیانش درکتاب، برای مردم کتمان می کنند، خداوند و تمامی لعنت کنندگان آنها را لعنت می نمایند».

بعد گفت: برادران ما از مهاجرین بیشتر در بازار سرگرم معامله بودند و برادران ما از انصار بیشتر سرگرم پرداختن به اموال و دارایی خویش بودند، اما «ابوهریره» همیشه برای سیر کردن شکم خود همراه پیامبر بود و در صحنه هایی حاضر می شد که آنها نبودند و چیزهائی را حفظ می کرد که آنها حفظ نمی کردند»[۲۷۰].

از او می پرسم: پس چرا آن ظرف دیگر را کتمان کردی و نقل ننمودی؟!

۱۰- حتی «ابو حنیفه» نیز به روایات او عمل نمی کند و وی را عادل نمی داند اگرچه از اصحاب رسول خدا (ص) باشد[۲۷۱].

با وجود این اوصاف، و پرونده های پر از خلاف، آیا می توان حکم به عدالت تمامی صحابه کرد؟!!

اهل سنت تمامی این خلافها را با یک کلمه توجیه می کنند که همان اجتهاد می باشد غافل از اینکه بر هر مسلمان واجب است مرز خود را بشناسد و با نظر شخصی خود در مسأله ای که فرمانی از خدا و پیامبر رسیده چیزی نگوید زیرا این کار کفری آشکار است. از قرآن بشنوید که می فرماید:

- « وَإِذ قُلنَا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لأدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبلِیسَ أَبَی وَاستَکبَرَ وَ کَانَ مِنَ الکَافِرِینَ»[۲۷۲].

یعنی «آن هنگام که به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید، همه سجده کردند جز ابلیس که سرپیچی و تکبر کرد و از کافران گشت».

ابلیس با نظر شخصی خود اجتهاد کرد و گفت من از او بهترم پس چگونه برای او سجده کنم؟[۲۷۳]

آنها با فرمان صریح خدا و پیامبر (ص) مخالفت می کنند و نامش را اجتهاد می گذارند در حالی که قرآن کریم می فرماید:

- «مَا کَان لِمُؤمِنٍ وَلَا مُؤمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ أَمراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الخِیَرَةُ»[۲۷۴].

یعنی: « آنگاه که خدا و رسولش فرمانی صادر کردند هیچ مرد با زن مؤمنی دیگر اختیار ندارد».

اما صادق (ع) نیز به «ابو حنیفه» فرمود:

- «قیاس مکن، زیرا دین اگر با قیاس سر و کار پیدا کند نابود می شود، و نخستین کسی که قیاس کرد شیطان بود که گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از خاک»[۲۷۵].

اشکال دیگر اهل سنت این است که آنها بدون در نظر گرفتن واقعیتهای تاریخ ونیرنگهای دستگاه بنی امیه هر حدیثی را می پذیرند و برای عقل خویش هیچ ارزشی قائل نیستند که آیا این حدیث درست است یا خیر؟ به دو نمونه توجه بفرمائید.

الف- می گویند پیامبر فرمود: «ابو طالب» درکناره های کم عمق دوزخ است که مغزش از آن به جوش می آید».

به همین خاطر می گویند او مشرک بوده است، اما جهادهای او برای اسلام و تحمل دشمنی قبیله اش را در نظر نمی گیرند تا جائی که حاضر شد سه سال همراه برادر زاده اش در یک دره زندانی شود و از برگ درختان بخورد، اشعار اعتقادی او در یاری دین پیامبر (ص) را نادیده می گیرند و همة کارهای پیامبر(ص) در حق او را نیز می پوشانند که چگونه او را غسل داد و کفن وی را از پیراهن خویش تهیه فرمود و به درون قبرش رفت و آن سال را سال اندوه (عام الحزن) نامید و فرمود:

- «به خدا سوگند، قریش نتوانستند با من کاری بکنند مگر پس از مرگ ابوطالب».

ب- پس از فتح «مکه» پیامبر (ص) درباره «ابو سفیان» فرمود: «هر کس به خانه «ابو سفیان» برود در امان است»[۲۷۶].

اما تمامی کارهای گذشته اش و جنگهائی را که او رهبری کرد و هزینه اش را تأمین نمود تا رسول خدا(ص) را از میان بردارد فراموش می کنند!

هنگامی که او را نزد پیامبر(ص) آوردند و گفتند: مسلمان شو و گرنه گردنت را می زنیم، گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله»گفتند: بگو: «أشهد أن محمداً رسول الله»، گفت: درباره این یکی هنوز اشکال دارم![۲۷۷]!!

اما امام علی (ع) می فرماید:

- «حق را بشناسید، اهلش را خواهید شناخت»[۲۷۸].

اینها دلایل محکمی است که مرا وا می دارد از این گونه اصحاب متنفّر و بیزار گردم. خداوندا، از تو درخواست آمرزش و توبه می کنم.

خداوندا، بزرگانمان ما را به بی راهه کشاندند و حقیقت را از ما پنهان داشتند و اصحاب مرتّد و دگرگون شده را به گونه ای برایمان ترسیم کردند که پنداشتیم برترین بندگان پس از رسولت هستند.

بار خدایا، مرا از شیعیان و متمسکان به ریسمان ولایت عترت پاک پیامبرت، وسوار شدگان درکشتی نجاتشان، و پویندگان گامهایشان، وعمل کنندگان به سخنان و کردارشان قرار ده[۲۷۹].

[/]

[="blue"]دو نامه و دو پاسخ

در پایان این فصل خوب است به دو نامه ودو جواب تاریخی اشاره ای داشته باشیم:

* نامه اول- «محمد بن ابی بکر» در نامه ای خطاب به «معاویه» ضمن بر شمردن فضائل و کمالات امام علی (ع) وخاندانش، رذائل و کینه های او و پدرش نسبت به اسلام و پیامبر (ص) را گوشزد می نماید، و وی را نصیحت می کند که خود را باعلی (ع) برابر نسازد.

«معاویه» در پاسخ ضمن اقرار به فضائل آن حضرت می گوید:

«من و پدرت در حیات محمد (ص) حق فرزند «ابوطالب» را بر خود لازم می شمردیم، اما پس از وفات آن حضرت پدرت و فاروق او- یعنی «عمر»- نخستین کسانی بودند که حق او را ربودند و با وی مخالفت کردند اگر کار پدر تو پیش از این نبود، ما با علی بن ابی طالب مخالفت نمی کردیم و فرمانبردار او می شدیم، ولی ما دیدیم پدرت چنان کرد ما هم راه او را گرفتیم وکاری چون او کردیم، اگر می خواهی انتقاد کنی از پدرت انتقاد کن یا دست بردار»[۲۸۰].

* نامه دوم- پس از شهادت حسین بن علی (ع) «عبدالله بن عمر» طی نامه ای به «یزید» ازاین واقعه اظهار تأسف کرد، او در پاسخش نوشت:

«ای نادان… اگر حق با ماست که ما بر سر حق خود جنگیدیم و اگر حق با دیگری است پدر تو نخستین کسی است که این بنیان را نهاد و حق را از اهلش گرفت»[۲۸۱].

ی: جمع بین دو نماز

شیعیان نماز ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشا را با هم به جای می آورند، ولی اهل سنت آن را جایز نمی شمارند مگردر عرفات و مزدلفه، مالکی ها و شافعی ها و حنبلی ها در سفر نیز جمع را جایز می دانند.گ

دلیل شیعیان احادیث فراوانی از ائمه (ع) است که می گویند رسول خدا (ص) بین نمازها جمع کرده است.

در صحاح اهل سنت نیز روایات فراوانی به چشم می خورد که هم رسول خدا(ص) و هم برخی اصحاب حضرت در غیر سفر و ضرورت نماز ظهر وعصر را با هم مغرب و عشا را با هم خوانده اند از جمله:

- «ابن عباس» می گوید: پیامبر (ص) هفت رکعت را با هم و هشت رکعت را با هم به جای آورد[۲۸۲].

- «ابن عباس» می گوید: رسول خدا (ص) در «مدینه» بین دو نمازظهر وعصر و دو نماز مغرب و عشا جمع کرد بدون خوف و باران.

راوی می گوید به «ابن عباس» گفتم: چرا چنین کرد؟ گفت: برای اینکه امّتش درمشقت نیفتند[۲۸۳].

- «روزی «ابن عباس» پس از عصر تا غروب و پدیدار شدن ستارگان مشغول سخنرانی بود فردی فریاد زد: نماز، نماز! «ابن عباس» گفت: آیا تو می خواهی سنت را به من بیاموزی؟ خودم پیامبر (ص) را دیدم که بین دو نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا جمع می کرد[۲۸۴].

اهل سنت می گویند: جمع بین دونماز یعنی نماز عصر ونماز عشا را قبل از وقت خواندن.

می گوئیم: بنابراین نباید درعرفات و مزدلفه جمع جایز باشد، ولی شما آن را جایز می دانید و نماز قبل از وقت به حساب نمی آورید.

بسیاری از جوانان که به خاطر عدم توانائی انجام نماز در پنج وقت اصل نماز را ترک کرده بودند وقتی این حقیقت را دریافتند به اقامة نماز بازگشتند، وحکمت جمع را دریافتند که همة مردم اعم از دانشجو و کارمند و ارتشی و کارگر و … می توانند نماز را طوری بخوانند که نه نماز قضا شود و نه از کار خویش عقب بیفتند، و از التهابهای درونی نیز خلاصی یابند.

من وقتی معلم بودم نمی توانستم نمازها را در وقت خودش انجام دهم، لذا معمولاً نمازهای ظهر و عصر و مغرب از من فوت می شد، بویژه در فصل زمستان، گاهی چهار نماز را شب انجام می دادم، خسته به خانه باز می گشتم و توان نماز خواندن را نداشتم و با سختی انجام می دادم، بسیاری از مسلمانان به همین خاطر نماز را ترک می کنند و در یک تزلزل روانی به سر می برند و آرزوی فرصت انجام آن را دارند.

بنابراین نزد برخی از افراد نفرتی پیش می آمد زیرا نماز را کابوسی تلقّی می کردند که آسایششان را به هم می زند، از سوی دیگر مسیحیت از همین نکتة حساس برای انحراف جوانان سوء استفاده می کرد و ادعا می نمود که دینش با تمدّن هماهنگ است.

اما روشن شدن سیره پیامبر (ص) وائمه اهل بیت (ع) تمامی این مشکلات حل شد[۲۸۵].[/]

[="darkslateblue"]یا: سجده بر خاک

شیعیان سجده را جز بر زمین یا چیزی که از آن می روید به شرط اینکه خوراکی و پوشاکی نباشد روا نمی دانند[۲۸۶]، اما علمای اهل سنت سجده بر همه چیز را جایز می شمارند و شیعیان را متهم به بت پرستی می نمایند.

در روایاتی از اهل سنت می خوانیم که رسول خدا(ص) سجده گاهی برای خود داشتند[۲۸۷]، و نیز سجده بر زمین را دوست می داشتند[۲۸۸].

بنابراین دیگر شایسته نیست اهل سنت، شیعیان را بت پرست بدانند در حالی که شیعیان شهادتین می گویند و زکات می دهند و نماز می خوانند و حج خانه خدا به جای می آورند، آنگاه برای اینکه نماز و سجده شان پاک و مقبول نزد خداوند باشد فرمان رسول خدا(ص) و ائمه اطهار (ع) را اجرا می کنند.

به قول شهید صدر (ره): ما بر خاک سجده می کنیم نه برای خاک[۲۸۹].

یب:ازدواج موقت

تمام احکام و شرایطش همانند ازدواج دائم است با این تفاوت که:

۱- مدت باید معلوم باشد.

۲- زن و مرد در این ازدواج از همدیگر ارث نمی برند.

۳- هزینه زندگی زن بر عهده مرد نمی باشد.

این عمل در زمان پیامبر (ص) و «ابوبکر» ومدتی از خلافت «عمر» جایز بود اما وی پس از مدتی آن را ممنوع نمود:

۱- «جابر بن عبدالله» می گوید: ما در زمان رسول خدا(ص) و «ابوبکر» روزها با یک کف دست خرما یا آرد تمتع می کردیم تا اینکه «عمر» از آن نهی کرد[۲۹۰].

۲- «خود عمر اعلام کردکه: دو متعه در دوران رسول الله آزاد بود ولی من از آنها نهی می کنم و کسی که آنها را انجام دهد عقاب می نمایم: متعة حج و متعة بانوان»[۲۹۱].

۳- «عمران بن حصین» می گوید: آیة متعه درکتاب خدا بود و ما در زمان رسول خدا(ص) به آن عمل کردیم و قرآن آن را تحریم نکرد و پیامبر آن را نهی نفرمود تا از دنیا رفت، ولی یک نفر به میل ونظر خودش چیزی گفت[۲۹۲].

۴- «امام علی (ع) می فرماید: متعه رحمتی است که خداوند با آن بندگانش را مورد مهر قرار داده که اگر نهی «عمر» نبود جز انسان بدبخت کسی زنا نمی کرد»[۲۹۳].

۵- گذشت که حتی «عبدالله بن عمر» نیز علی رغم نهی پدرش آن را حلال اعلام کرده بود.

بنابراین چیزی که خدا و رسولش آن را حلال کرده بودند و حتی مسلمانان آن را انجام می دادند کسی نمی تواند آن را حرام کند چرا که:

- «وَمَا کَانَ لِمُؤمِنٍ وَلَا مُؤمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ أَمراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الخِیَرَةُ مِن أَمرِهِم»[۲۹۴].

یعنی: «هیچ مرد و زن مؤمنی را در کاری که خدا و رسولش حکم کرده اند اختیاری نیست».

بنابراین سزاوار نیست شیعیانی را که جز سنت رسول خدا (ص) را نمی پذیرند متهم به حلال دانستن زنا نمائیم چرا که ازدواج موقت هیچ ارتباطی با زنا ندارد، بلکه دارای احکام ازدواج دائم می باشد باسه فرق که ذکر شد.

من در دوران جوانی احکام اسلام را ظالمانه می پنداشتم که چرا دستور اعدام مرد و زنی را فقط به خاطر یک عمل جنسی می دهد، اما روزی که شیعه را شناختم گشایش و رحمتی فراگیر و حل همه مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در عقیده هایشان یافتم.

کارساز بودن این راه حل در زمان ما خصوصاً در موارد زیر بسیار واضح است:

۱- آشنائی قبل از ازدواج دائم.

۲- مسافرینی که مدت زیادی از همسرشان دوراند.

۳- دختران مسنّ ازدواج نکرده.

۴- زنان بیوه.

۵- درهر موردی که نیاز به تماس یا خلوت مرد با زن نامحرم و یا حضور زن یا دختری بدون حجاب در برابر مرد باشد.

فقهای برخی از مذاهب اسلامی، برای کنترل جوانان لااُبالی، گشودن مراکزی برای زنا را تجویز کرده اند و نامش را «سدّ باب الذرائع» گذاشته اند، اما در عین حال متعه را حرام می دانند و این جز تحریم حلال و تحلیل حرام نیست[۲۹۵].

در پایان این بخش خوب است این ماجرا را بشنوید که:

«عبدالله بن زبیر» قائل به تحریم متعه بود، روزی به «ابن عباس» گفت: اگر این را انجام بدهی تو را سنگسار می کنم، «ابن عباس» به او پاسخ داد: اگر می خواهی حلال بودن متعه را بدانی از مادرت بپرس، علتش این بود که «زبیر» با «اسماء» به صورت متعه ازدواج کرد و خود «عبدالله» از متعه به دنیا آمده بود[۲۹۶].[/]

[="red"][۱]. صحیح «بخاری»، باب الصراط جسر جهنم، ح۱، ج ۸، ص ۱۴۷، و باب قول الله تعالی: «وجوه یومئذٍ ناضرة إلی ربها ناظرة» ح۱، و ۲و ۳و ۴، ج۹، ص ۱۵۶، و صحیح «مسلم»، باب معرفة طریق الرؤیة، ح ۱، ج۱، ص ۱۶۴٫

[۲]. صحیح «بخاری»، باب الدعاء و الصلاة من آخر اللیل، ح ۱، ج۲، ص۶۶٫

[۳] . صحیح «بخاری»، باب قول الله تعالی: «وجوهُ یَومَئذٍ ناضِرَةُ»، ح۵، ج۹، ص ۱۵۹ و صحیح «مسلم»، باب معرفه طریق الرؤیه، ح۴، ج۱، ص ۱۶۸٫

[۴] . صحیح «بخاری»، باب قول الله تعالی: « و هو العزیز الحکیم»، ح۲، ج۹، ص ۱۴۳، و باب ما جاء فی قوله تعالی: «إنَّ رحمت الله قریب من المحسنین»، ح ۲، ج۹، ص ۱۶۴٫

[۵] . صحیح «بخاری»، باب قول الله تعالی: «وجوهُ یَومَئذٍ ناضِرَةُ»، ح۴، ج۹، ص ۱۵۸، و صحیح «مسلم»، باب معرفة طریق الرؤیة، ح۱، ج۱، ص ۱۶۶٫

[۶] . صحیح «بخاری»، تفسیر سوره زمر، ح۲، ج۶، ص ۱۵۷، و باب ما یذکر فی الذات و النعوت و سامی الله، ح۱۲، ج۹، ص ۱۵۰، و باب کلام الرب عزوجل یوم القیامة مع الانبیاء و غیرهم، ح۵، ج۹، ص ۱۸۱٫

[۷] . صحیح «بخاری»، باب قول الله تعالی: «وجوهُ یَومَئذٍ ناضِرَةُ»،ح ۵، ج۹، ص ۱۶۱٫

[۸] . گذشته از دلایل عقلی که درباره محال بودن دیدین خداوند سبحان آمده است.

[۹] . سوره أنعام، آیه۱۰۳٫

[۱۰] . سوره شوری، آیه۱۱٫

[۱۱] .نهج البلاغه، خطبه اول.

[۱۲] . (همراه با راستگویان، ص ۵۵تا ص۶۰، و از آگاهان بپرسید، ج۱، ص ۵۵تا ص ۶۰)، عملکرد «أبو هریره» از ص ۱۳۶ تا ص ۱۴۰ همین کتاب خواهد آمد.

[۱۳] . صحیح «بخاری»، باب فی القدر، ح۲، ج۸، ص ۱۵۲ و صحیح «مسلم»، کتاب القدر ح۱ تا ح۵، ص ۸-۷-۲۰۳۶٫

[۱۴] . صحیح «بخاری»، باب جفّ القلم علی علم الله، ح۱، ج۸، ص ۳-۱۵۲، و صحیح «مسلم» کتاب القدر، ح۶، تا ح۱۰، ج۴، ص ۲۰۳۹تا ۲۰۴۱٫

[۱۵] . سوره بروج، آیه ۱۶٫

[۱۶] . سوره نساء، آیه ۴۰٫

[۱۷] . صحیح «بخاری»، باب رحمة الولد وتقبیله و معانقته، ح۶، ج۸، ص ۹٫

[۱۸] . یعنی همه کارهای انسان در دست خود اوست، اینها را معتزله و گروه اول را اشاعره نامند.

[۱۹] . سوره یونس، آیه۴۴، نگاه کنید به: سوره کهف، آیه ۴۹، و آل عمران، ۱۱۷، و توبه ۷۰، و عنکبوت ۴۰، و روم۹، و زخرف۷۶، و انفال۵۱، و فصلت۴۶، و …..

[۲۰] . سوره کهف، آیه ۲۹، نگاه کنید به: سوره زلزله، آیات ۷و ۸، و اسراء۱۵، و شمس، آیات ۶تا ۱۰٫

[۲۱] .سوره ص، آیه ۲۷٫

[۲۲] . نهج البلاغه، کلمه قصار۷۸٫

[۲۳] . الکامل فی التاریخ «ابن اثیر»، ماجرای قتل «عثمان»، ج۳، ص ۱۶۹٫

[۲۴] . البدایة والنهایة «ابن اکثیر» ج۸، ص ۱۳۱، و شرح نهج البلاغه «ابن ابی الحدید» در شرح نامه ۳۱ ج۱۶، ص ۱۵، و مقاتل الطالبین، احوالات امام حسن (ع) ص۴۵٫

[۲۵] . تاریخ «طبری»، حوادث سال ۶۱، ج۵، ص ۴۵۷٫

[۲۶] . همراه با راستگویان، از ص ۲۰۹تا ص ۲۳۳و از آگاهان بپرسید، ج۱، از ص ۶۰ تا ص ۸۲٫

[۲۷] . خصوصاً در امور زناشوئی که انسان از ذکر آنها شرم می کند، رجوع کنید به: همراه با راستگویان ص ۶۴، و از آگاهان بپرسید، ج۱ از ص ۱۲۱ تا ص ۱۳۲، و ج ۲ از ص ۱۶۹ تا ص ۱۷۹٫

[۲۸] . صحیح «مسلم» کتاب الفضائل، باب ۳۸، ح۱و ۲و ۳، ج۴، ص ۶-۱۸۳۵، و مسند «احمد بن حنبل»، ج۱، ص ۱۶۲و ج۳، ص ۱۵۲٫

[۲۹] . صحیح «بخاری» باب سحر، ح۱، ج۷، ص ۷-۱۷۶٫

[۳۰] . صحیح «بخاری» ۷باب انما جعل الامام لیؤتم به، ح ۲، ج۱، ص ۷-۱۷۶٫

[۳۱] .صحیح «بخاری» باب الصائم یصبح جنبا، ح۱، ج۳، ص ۳۸، و باب اغتسال الصائم، ح۱و ۲، ج ۳، ص ۳۹و ۴۰٫

[۳۲] . صحیح «مسلم»، باب فضائل «عثمان»، ح۱، ج۴، ص ۱۸۶۶٫

[۳۳] . صحیح «بخاری»، کتاب الوضوء، باب خروج النساء الی البراز، ح۱، ج۱، ص ۴۹٫

[۳۴] . صحیح «بخاری» باب شهادة الاعمی، ح۱، ج۳، ص ۲۲۵٫

[۳۵] . صحیح «بخاری»، کتاب الطب، باب الدواء بالبان الابل، ح۱، و باب الدواء بابوال الابل، ح۱، ج۷، ص ۱۵۹و ۱۶۰٫

[۳۶] . «حجاج» به «انس بن مالک» گفت: مرا از شدیدترین مجازات پیامبر با خبر کن، او این حدیث را برایش نق کرد، «بخاری» می گوید: «حسن» گفت: ای کاش این حدیث رابرای «حجاج» نقل نمی کرد. (مدرک فوق)

[۳۷] . نهج البلاغه، خطبه۹۴٫

همراه با راستگویان، ص ۶۱تا ۶۸، و از آگاهان بپرسید، ج۱، ص ۸۵تا ص ۱۳۷٫ و ج۲، ص ۱۶۳تا ص ۲۲۵، و اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۲۵۰تا ص ۲۵۵).

[۳۸] . صحیح «بخاری» کتاب المحاربین، باب رجم الحبلی من الزنا اذا احصنت، ح۱، ج۸، ص ۲۰۹و ۲۱۰٫

[۳۹] . صحیح «مسلم» کتاب الزکاة، باب لو أنّ لابن آدم وادیین لابتغی ثالثا، ح۵، ج۲، ص ۷۲۶٫

[۴۰] . همراه با راستگویان، ص ۳۵۵تا ص ۳۶۹٫

[۴۱] . سوره نحل، آیه ۴۳٫

[۴۲] . سوره فاطر، آیه ۳۲٫

[۴۳] .سوره واقعه، آیه ۷۹٫

[۴۴] . سوره احزاب، آیه ۳۳٫

[۴۵] . همراه با راستگویان، ص ۲۵تا ص ۳۳٫

[۴۶] . اصول کافی، کتاب فضل العلم، باب الاخذ بالسنه و شواهد الکتاب، ح۵، ج۱، ص ۶۹٫

[۴۷] . اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۱۴۵ تا ص ۱۶۶٫

[۴۸] . تقیید العلم «خطیب بغدادی»، باب وصف العله فی کراهه کتاب الحدیث، ص ۵۲، و الطبقات الکبری، «ابن سعد»، الطبقه الثانیه من التابعین: «القاسم بن محمد»، ج۵، ص ۱۸۸٫

[۴۹] . تذکره الحافظ، الطبقه الاولی، «ابوبکر»ص ۲و ۳٫

[۵۰] . سوره نحل آیه ۴۴٫

[۵۱] . از آگاهان بپرسید، ج۱، ص ۱۰۲تا ص ۱۰۹٫

[۵۲] . تذکره الحافظ «ذهبی»، احوالات «نسائی»، ج۲، ص ۶۹۹تا ص ۷۰۱و تهذیب الکمال، احوالات «نسائی»، ج۱، ص ۹-۳۸۸٫

[۵۳] . صحیح مسلم، کتاب زهد و رقائق، باب التثبت فی الحدیث، ح۲، ج۴، ص ۹-۲۲۹۸٫

[۵۴] . اهل سنت واقعی، ج۱، ص ۸۰ تا ص ۹۶، و ج ۲، ص ۳-۱۰۲٫

[۵۵] . لسان المیزان «ابن حجر»، تحت نام «جعفر بن عبدالواحد الهاشمی القاضی»، ش ۴۸۸، ج ۲ص ۱۱۸٫

[۵۶] . صحیح «مسلم» کتاب فضائل الصحابه، باب ۵۱، بیان از بقاء النبی (ص) … ح۱، ج۴، ص ۱۹۶۱٫

[۵۷] . آنگاه هدایت شدم، ص ۲۵۱ تا ص ۲۷۵ و همراه با راستگویان، ص ۳۵تا ص ۴۹٫

[۵۸] . اهل سنت واقعی، ج۱، ص ۲۴۳تا ص ۲۵۰٫

[۵۹] . صحیح«مسلم»، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی بن ابی طالب ح۹تا ۱۲، ج۴ص ۴-۱۸۷۳، و صحیح «ترمذی»، کتاب المناقب، باب ۳۲ مناقب اهل بین النبی (ص)، ح ۳۷۸۶و ۳۷۸۸، ج ۵، ص ۲-۶۲۱، و مسند «احمد بن حنبل»، ج ۳، ص ۱۴ و کنز العمال، ج ۱، ص ۱۸۵تا ص ۱۸۷، از ح ۹۴۳تا ح ۹۵۳و …

[۶۰] . کنز العمال، ص ۱۸۶، ح ۹۴۸و ص ۱۸۷، ح ۵، ۹۵۴٫

[۶۱] . در این صورت حدیث نهی پیامبر از کتابت حدیث نباید صحیح باشد.

[۶۲] . اهل سنت واقعی، ج۱، ص ۱۷۴ تا ص ۱۹۳، و اهل بیت کلید مشکلها، ص ۳۵تا ص ۴۹٫

[۶۳] . صحیح «مسلم»، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل اهل بیت النبی (ص)، ح۱، ج۴، ص ۱۸۸۳، و صحیح «ترمذی» کتاب تفسیر القرآن، باب ۳۴ سوره احزاب، ح ش ۳۲۰۵، ج ۵، ص ۸-۳۲۷، و مسند امام «احمد بن حنبل»، ج۴، ص ۱۰۷٫

[۶۴] . جامع البیان فی تفسیر القرآن، «طبری» ذیل آیه ۳۳ سوره احزاب، جلد ۲۲، ص ۶، و تفسیر الدار المنثور فی تفسیر المأثور، «سیوطی»، ذیل آیه فوق، ج ۶، ص ۷-۶۰۶، و مناقب «خوارزمی» ص ۶۰٫

[۶۵] . نهج البلاغه، خطبه های: ۹۴، ۹۷، ۱۵۴، ۲۳۹ و آخر خطبه ۱۰۹٫

[۶۶] . از آگاهان بپرسید، ج۱، ص ۱۴۱تا ص ۲۲۱٫

[۶۷] . سوره بقره، آیه ۱۲۴٫

[۶۸] . سوره مائده، آیه ۵۵٫

[۶۹] . مفسرین نقل کرده اند که منظور آیه علی (ع) است که در رکوع نماز انگشتر خود را به سائل داد، از جمله: « زمخشری» در تفسیر کشاف، ذیل آیه شریفه، ج۱، ص ۶۴۹ و «طبری» در تفسیرش: جامع البیان فی تفسیر القرآن، ذیل آیه شریفه، ج ۶، ص ۱۸۶٫

[۷۰] . سوره مائده، ایه ۶۷٫

[۷۱] . آیه قبل از واقعه غدیر نازل شده که به پیامبر (ص) فرمان ابلاغ ولایت علی (ع) را می دهد، نگاه کنید به: الدار المنثور المأثور، «سیوطی»، ذیل ایه ۶۷ سوره مائده، ج ۳، ص ۱۱۷، و تفسیر کبیر امام «فخر رازی»، ذیل آیه، ج۱۲، ص ۴۹و ۵۰٫

[۷۲] . سوره مائده آیه ۳٫

[۷۳] . این آیه بعد از ماجرای غدیر خم نازل شده است: تاریخ مدینه دمشق، «ابن عساکر»، طبع دار الفکر بیروت، ج ۴۲، ص ۲۳۷، حرف الطاء فی آباء من اسمه علی ۴۹۳۳-علی بن ابی طالب، و مناقب علی بن ابی طالب، «ابن مغازلی شافعی»، ص ۱۹، (همراه با راستگویان، زا ص ۶۹تا ص ۲۰۵).

[۷۴] . مسند «احمد بن حنبل»، ج ۴، ص ۲۸۱٫

[۷۵] . خصائص امیرالمؤمنین (ع)، «نسائی»، ص ۹۰، سنن«ترمذی»، کتاب المناقب، باب ۲۱ ح ۳۷۱۹، ج ۵، ص ۵۹۴٫

[۷۶] . تاریخ «طبری»، ج۲، ص ۳۲۱، و الکامل فی التاریخ، «ابن اثیر»، ج ۲، ص ۶۳تا ص ۸۵٫

[۷۷] . صحیح «مسلم»، کتب فضائل الصحابه، باب ۴، فضائل علی بن ابی طالب، ح۱، ج۴، ص ۱۸۷۰، و خصائص «نسائی»، ص ۴۸٫

«ولید بن عبدالملک» در زمان حکومت خویش در خطبه نماز جمعه می گفت: این حدیث تحریف شده، پیامبر فرمود: تو برای من چون قارون برای موسی هستی»! تاریخ بغداد، شرح احوالات «حریز بن عثمان»، ش ۴۳۶۵، ج ۸، ص ۲۶۸٫ (آنگاه هدایت شدم، از ص ۲۲۳تا ص ۲۴۷، و اهل سنت واقعی، ج۱، ص ۷۰).

[۷۸] . صحیح «مسلم»، کتاب الأماره، باب ۱، ح ۱۰، ج۳، ص ۱۴۵۳٫ (همراه با راستگویان ص ۷۷تا ص۸۱)

[۷۹] . تاریخ الخلفاء، «السیوطی»، فصل فی مدّه الخلافه، ص ۱۰تا ص ۱۲٫

«سیوطی» پس از نقل اقوال، مصداق دوازده نفر را اینگونه معرفی می کند: «خلفای چهارگانه»، «حسن»، «معاویه»، «ابن زبیر»، «عمر بن عبدالعزیز»، «مهتدی عباسی»، «ظاهر»، دو نفر دیگر باقی می ماند که یکی شان مهدی منتظر است.

آنگاه در فصل بعدی احادیثی از پیامبر (ص) که دلالت بر بیم دادن به حکومت بنی امیه دارد را می آورد، از جمله:

- «پیامبر در خواب دید که بنی مروان همچون میمونهائی بر منبر او بالا می روند، که موجب اندوهش گشت و همین باعث شد که تا زمان مرگ لبخندی بر حضرت ندیدند». (تاریخ الخلفاء، ص ۱۳).

[۸۰] . طبقات الحنابله، اطبقه الاولی، باب الواو، ش ۵۱۰، «وریزه بن محمد الحُمصی»، ج۱، ص ۳۹۳٫

[۸۱] . مستدرک «حاکم»، کتاب معرفه الصحابه، مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، ج۳، ص ۱۷، و مناقب«خوارزمی»، چاپ مدرسین، ص ۳۴، (اهل سنت واقعی، ص ۶۹تا ۷۹).

[۸۲] . ینابیع الموده، «قندوزی حنفی»، باب ۷۶، ص ۴۴۱٫

(اهل سنت واقعی، ج۱، ص ۱۰۹، و ص ۱۲۷) به علاوه با بررسی روش زندگی ائمه ای که شیعه معرفی می کند با آنهائی که اهل سنت معرفی می نمایند حقیقیت بر ایمان بهتر آشکار می شود.

[۸۳] . (همراه با راستگویان)، ص ۸۳٫

[۸۴] . (اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۲۲۴)، می پرسیم: پس چرا با علی (ع) نبودی؟!

[۸۵] . (از آگاهان بپرسید، ج۲، ص ۱۲۵تا ص ۱۵۹، و اهل سنت واقعی، ج۱، ص ۴۳تا ص ۵۶، و از خدا پروا کنید، ص ۲۳تا ۵۲).

[۸۶] .سوره احزاب، آیه ۵۶٫

[۸۷] . صحیح «بخاری» کتاب الانبیاء، باب یزفون النسلان فی المشی، ح۹، ج۴، ص ۱۷۸٫

[۸۸] . الصواعق المحرقه، «ابن حجر»، باب ۱۱، فصل اول:فی الآیات الوارده فیهم، الآیه الثانیه، ص ۱۴۸٫

[۸۹] . همان مدرک، باب مشروعیه الصلاه علیهم تبعا للصلاه علی مشرّفهم، ص ۴-۲۳۳٫

[۹۰] . همان مدرک، فصل آیات وارده در شأن اهل بیت، آیه دوم، ص ۱۴۸٫

[۹۱] . ( اهل سنت واقعی، ج۱، ص ۲۵۱تا ص ۲۵۶، و ج ۲، ص ۲۴۶، تا ص ۲۴۹، و از خدا پروا کنید، ص ۱۲۴تا ۱۲۸).

[۹۲] . آنگاه هدایت شدم، ص ۴-۱۲۳٫

[۹۳] . الصواعق المحرقه، «ابن حجر»خاتمه، ص ۲۰۸تا ص ۲۲۵٫

[۹۴] . الصارم المسلول، «ابن تمیه»، ص ۵۷۰٫

[۹۵] . الاصابه فی تمییز الصحابه، «ابن حجر»، مقدمه المؤلف، و شحر امام «نووی» بر صحبح «مسلم»، کتاب فضائل الصحابه، باب فضل الصحابه ثم الذین یلونهم، ج۱۶، ص ۸۵٫

[۹۶] . الصواعق المحرقه، «ابن حجر»، خاتمه (قتال علی و معاویه) ص ۲۱۸٫

[۹۷] . اهل سنت واقعی، ج۲، ص۱۹۳تا ص ۲۱۸٫

[۹۸] . نگاه کنید به: سوره فتح، آیات ۱۸و ۲۹، سوره حشر، آیات ۸و ۹، سوره انفال، آیه ۷۴، سوره توبه، آیه ۱۰۰، سوره بقره آیه ۱۴۳، سوره آل عمران، آیه ۱۱۰، و سوره حج، آیه ۷۸٫

[۹۹] . از آگاهان بپرسید، ج۱، ص ۲۳۸٫

[۱۰۰] . آنگاه هدایت شدم، ص ۲-۱۶۱٫[/]

[="magenta"][۱۰۰] . آنگاه هدایت شدم، ص ۲-۱۶۱٫

[۱۰۱] .سوره توبه، آیه ۷۴٫

[۱۰۲] . سوره توبه، آیه ۹۷٫

[۱۰۳] . سوره بقره، آیات ۸و ۹و ۱۰٫

[۱۰۴] . سوره منافقون، آیات ۱و ۲و ۳٫

[۱۰۵] سوره احزاب، آیه ۱۲٫

[۱۰۶] . نگاه کنید به: سوره توبه آیات ۷۵و ۷۶، سوره نساء، آیات ۶۰و ۶۱و ۶۲، سوره منافقون، آیه ۴، سوره احزاب، آیات ۱۹و ۱۹، سوره محمد، آیات ۱۶و ۳۰، و سوره فتح آیه ۱۱٫

[۱۰۷] . صحیح «بخاری» کتاب التفسیر، سورهمنافقون، ح۸، ج۶، ص ۱۹۳٫

[۱۰۸] . صحیح «بخاری»، کتاب الانبیاء، باب علامه النبوه، ح۳۷، ج۴، ص ۲۴۳٫

[۱۰۹] . سوره توبه، آیه ۱۰۱٫

[۱۱۰] .صحیح «مسلم»، کتاب الایمان، باب ۳۳ و انّ حب الأنصار و … ح۶، ج۱، ص ۸۶، و سنن «ترمذی» کتاب المناقب، باب ۲۱، ح ۳۷۱۷، ج۵، ص ۴-۵۹۳، و سنن «نسائی»، کتاب الایمان، باب علامه الایمان، ح۶، و باب علامه المنافق، ح۳، ج۸، ص ۱۱۶و ۱۱۷، و کنز العمال ج۱۱، ص ۶۲۲٫

[۱۱۱] . سوره توبه، آیات ۳۸و ۳۹٫

[۱۱۲] . سوره صف، آیات ۲و ۳٫

[۱۱۳] . سوره حجرات، آیه ۱۷٫

[۱۱۴] .سوره حجرات، آیه ۱۴٫

[۱۱۵] .سوره توبه، آیه ۵۸٫

[۱۱۶] . نگاه کنید به: سوره مائده آیات ۵۱و ۵۴، سوره انفال آیات ۲۷و ۲۸، سوره حدید، آیه ۱۶، سوره توبه آیات ۲۳و ۲۴و ۸۱، سوره محمد آیات ۲۹و ۳۰و ۳۸، سوره فتح آیه ۱۰، سوره انفال آیات ۱۵و ۱۶، سوره آل عمران آیات ۱۰۴تا ۱۰۷، و سوره ممتحنه آیه ۱٫

[۱۱۷] . سوره آل عمران، آیه ۱۴۴٫

[۱۱۸] . آنگاه هدایت شدم، ص ۱۶۱تا ص ۱۷۰، و از آگاهان بپرسید، ج۱، ص ۲۳۲تا ص ۲۵۴٫

[۱۱۹] . صحیح «بخاری»، کتاب الدعوات، باب فی الحوض، ح۸، ج۸، ص ۱۴۹و ۱۵۰٫

[۱۲۰] . صحیح«بخاری»، کتاب الدعوات، باب فی الحوض، ح۱۰، ج۸، ص ۱-۱۵۰٫

(از آگاهان بپرسید، ج۱، ص ۲۲۹و ۳۰۸، و اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۲۱۶).

[۱۲۱] . صحیح «بخاری»، کتاب الجنائز، باب ۷۲ الصلاه علی الشهید، ح۲، ج۲، ص ۵-۱۱۴، و کتاب الدعوات، باب فی الحوض، ح۱۵، ج۸، ص ۱۵۱، قابل ذکر است که احادیث زیادی در این باب بالفظ اصحاب آمده که بعد از پیامبر به قهقری بازگشتند، و صحیح «مسلم»، کتاب الفضائل، باب ۹، ح۳۰، ج۴، ص ۱۷۹۵، (آنگاه هدایت شدم، ص ۱۷۱).

[۱۲۲] . صحیح «بخاری» کتاب الانبیاء، باب ۲۴ علامات النبوه فی الاسلام، ح۳۳، ج۴، ص ۲۴۳، (از آگاهان بپرسید ج ۱، ص ۳-۲۶۲).

[۱۲۳] . صحیح «بخاری» کتاب الشروط، باب شروط در جهاد و مصالحه… ح۱، ج۳، ص ۷-۲۵۶٫

[۱۲۴] .صحیح «بخاری» باب کتابه العلم، ح۴، ج۱، ص ۳۹، و باب مرض النبی (ص) و وفاته، ح۴، ج۶، ص ۱۱و ۱۲، و باب قول المریض قوموا عنی، ح۱، ج۷، ص ۶-۱۵۵، و باب کراهیه الخلاف، ح۳، ج۹، ص ۱۳۷، و صحیح «مسلم» آخر کتاب الوصیه، ج۳، ص ۱۲۵۷، و مسند امام «احمدبن حنبل»، ج۱، ص ۲۲۲، و تاریخ «طبری» حوادث سال یازدهم، ج۳، ص ۱۹۳، و تاریخ «ابن اثیر»، حوادث سال یازدهم، ج۲، ص ۳۲۰٫

[۱۲۵] . شرح نهج البلاغه «ابن أبی الحدید»، خطبه ۱۵۶، ج۹، ص ۷-۱۹۶٫

[۱۲۶] . الطبقات الکبری «ابن سعد»، ج۲، ص ۱-۱۹۰، (آنگاه هدایت شدم، ص ۱۲۸تا ص ۱۴۶)

[۱۲۷] . الدار المنثور «السیوطی» ذیل آیه فوق، ج۴، ص ۶-۵-۲۸۴، وی در حدیثی از «ابن عباس» نقل می کند که: اینها گروهی از «انصار» بودند، «ابو عامر» به آنها گفت: مسجد را بسازید و هر چه می توانید سلاح برگیرید، من نزد «قیصر» ملک «روم» می روم تا لشکرش را از «روم» آورده، محمد و یارانش را اخراج کند.

(اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۱-۲۳۰).

[۱۲۸] . سوره جمعه، آیه ۱۱٫

[۱۲۹]. صحیح «بخاری»، کتاب الجمعه، باب إذا نفر الناس عن الامام، ح۱، ج۲، ص ۱۶٫

[۱۳۰] . صحیح «بخاری»، کتاب الوصایا، باب ۱۶۳ ما یکره من التنازع…، ج۲، ج۴، ص ۷۹و ۸۰٫

[۱۳۱] . سوره توبه، آیات ۶-۲۵٫

[۱۳۲] . صحیح «بخاری» کتاب المغازی، باب ۵۶ قول الله تعالی: ویوم حنین ح۶، ج۵، ص ۱۹۶٫

[۱۳۳] .صحیح «بخاری» کتاب المظالم، باب الاشتراک فی الهدی، ح۱، ج۳، ص ۱۸۵، جالب اینجاست که همانجا فردی می پرسد این حلال بودن فقط برای ماست یا تا ابد است فرمود: خیر، بلکه تا ابد است.

[۱۳۴] . صحیح «بخاری» باب فرض الخمس، باب ۱۹ ما کان النبی یعطی المؤلّفه …. ح۵، ج۴، ص ۱۱۴٫

[۱۳۵] . صحیح «بخاری» کتاب الصوم، باب ۴۷، ۴۸، التنکیل لمن اکثر الوصال و الوصال الی السحر، ج۳، ص ۴۹٫

[۱۳۶] . صحیح «بخاری»، کتاب المغازی، باب غزوه حدیبیه، ح ۲۱، ج۵، ص ۱۵۹و ۱۶۰٫

[۱۳۷] .صحیح «بخاری» کتاب مواقیت الصلاه، باب تضییع الصلاه، ح۱، ج۱، ص ۱۴۱٫

[۱۳۸] . صحیح «بخاری» کتاب العیدین، باب الخروج الی المصلّی، ح۱، ج۲، ص ۲۲٫

[۱۳۹] . سوره حجرات، آیه۲٫

[۱۴۰] . صحیح «بخاری»، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه، باب ۵، ما یکره …، ح ۴، ج۹، ص ۱۲۰٫

[۱۴۱] . اصل ماجرا با ذکر مدرکش در ص ۲-۸۱ گذشت.

[۱۴۲] . صحیح «بخاری»، باب غزوه خیبر، ح۳۷، ج۵، ص ۱۷۷، و صحیح «مسلم»، کتاب الجهاد، باب قول النبی: لانورث، ح ۱۷۵۹، ج۳، ص ۱۳۸۰٫

[۱۴۳] . صحیح «بخاری»، کتاب الشهادات، باب من امر بانجاز الوعد، ح۳، ج۳، ص ۲۳۶٫

[۱۴۴] . صحیح «بخاری»، کتاب الاستئذان، باب من ناجی…، ح۱، ج۸، ص ۷۹٫

[۱۴۵] . صحیح «بخاری»، باب مناقب قرابه الرسول، ح۱، ج۵، ص ۲۵٫

[۱۴۶] . صحیح «بخاری»، باب مناقب قرابه رسول الله (ص)، ح۳، ج۵، ص ۲۶٫

[۱۴۷] . صحیح «بخاری»، کتاب الهبه، باب آخر، حدیث آخر، ج۳، ص ۲۱۵٫

[۱۴۸] . صحیح «بخاری»، باب غزوه خیبر، ح۳۷، ج۵، ص ۱۷۷٫

[۱۴۹] . سوره نمل، آیه ۱۶٫

[۱۵۰] . «ابن حجر» در «الصواعق المحرقه»، فصل آیات وارده در شأن اهل بیت، آیه دوم، ص ۱۴۸ این شعر شافعی را آورده که:
یا أهل بیت رسول الله حبّکم

فرض من الله فی القرآن أنزله

کفاکم من عظیم القدر أنّکم

من لم یصلّ علیکم لا صلاه له

[151] . صحیح «بخاری»، باب المزارعه بالشطر، ح آخر، ج۳، ص ۸-۱۳۷٫

[۱۵۲] . تاریخ «طبری»، ج۳، ص ۲۷۸، اخبار سال ۱۱٫

[۱۵۳] . صحیح «بخاری»، کتاب استنابه المرتدّین، باب ۲، قتل من أبی.. ح۱، ج۹، ص ۱۹٫

[۱۵۴] . صحیح«بخاری»، کتاب المغازی، باب ۱۲، ح۲۲، ج۵، ص ۱۰۹، و صحیح «مسلم» کتاب الایمان، باب تحریم قتل کافر بعد ان قال «لا اله الا الله» ح۱، ج۱، ص ۹۵٫

[۱۵۵] . کنز العمال، ج۱۰، ص ۲۸۵، ح۲۹۴۶۰٫

[۱۵۶] . تاریخ «طبری»، ج۳، ص ۴۳۳٫

[۱۵۷] . صحیح «بخاری»، باب قرابه رسول الله، ح۳، ج۵، ص ۲۶٫

[۱۵۸] .صحیح «بخاری»، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر، ح۳۹، ج۵، ص ۷۷، و کتاب الفرائض، باب ۲، قول النبی: لا نوّرث، ح۱، ج۸، ص ۱۸۵٫

[۱۵۹] . الامامه و السیاسه، «ابن قتیبه»، ج۱، ص ۲۰٫

[۱۶۰] . یکی از موارد مصرف زکات ایت که برای به دست آوردن قلوب کفار به آنها داده می شود.

[۱۶۱] . نگاه کنید به ص ۹-۱۲۸، بررسی احوالات «خالد بن ولید» ش ۳٫

[۱۶۲] . تاریخ «طبری»، ج۳، ص ۴۳۰٫ (آنگاه هدایت شدم، ص ۲-۱۸۱، و از آگاهان بپرسید، ج۲، ص ۱۱تا ص ۸۸، و اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۷تا ص ۱۴، و از خدا پروا کنید، ص ۶۰تا ص۸۵).

[۱۶۳] . کنز العمال ج۱۲، ص۹-۵۲۸، ش ۳۵۶۹۸تا ش ۳۵۷۰۳٫

[۱۶۴] . شرحاین ماجرا در ص ۸۱ و مدارکش در پاورقی گذشت.

[۱۶۵] . صحیح «بخاری» کتاب الشروط، باب شروط در جهاد و مصالحه، ح۱، ج۳، ص ۲۵۶٫

[۱۶۶] . توضحیش با ذکر مدرک در ص ۸۸ گذشت. (از آگاهان بپرسید، ج۱، ص ۲۸۱تا ص ۲۸۷).

[۱۶۷] . منظور دو بهره وری جنسی از همسر است، یکی از طریق ازدواج موقت و دیگریبعد از انجام عمرة تمتع و قبل از آغاز حج تمتع.

[۱۶۸] . تفسیر کبیر «امام فخر رازی»، ذیل آیه ۲۴سوره نساء، ج۱۰، ص۵۰٫

[۱۶۹] . سنن «ترمذی» کتاب الحج، باب ۱۲، ح۸۲۴، ص ۶-۱۸۵٫(همراه با راستگویان ص ۳۵۰).

[۱۷۰] . تذکره الحفاظ، «ذهبی» ج۱، ص ۷، و سنن «ابن ماجه، باب ۳ التوقی فی الحدیث، ح۶، ج۱، ص ۱۲، و سنن «دارمی»، باب ۲۸ من هاب الفتیا … ح۱۴ و ۱۵، ج۱، ص ۸۵٫

[۱۷۱] . الطبقات الکبری، «ابن سعد»، طبقه دوم از تابعین اهل مدینه، احوالات «قاسم بن محمد»، ج۵، ص ۱۸۸، و تقیید العلم، «خطیب بغدادی»، فصل اول از قسم دوم، ص ۵۲٫ (از آگاهان بپرسید، ج۲، ص۶۱تا ۷۳).

[۱۷۲] . سوره مائده، آیه ۶٫

[۱۷۳] . جنگی که شخص پیامبر (ص) در آن حاضر نبودند را سریه نامند.

[۱۷۴] . صحیح «مسلم»، کتاب الحیض، باب ۲۸ التیمّم، ح۵، ج۱، ص۲۸۰، و صحیح «بخاری»کتاب التیمم، باب المتیمم هل ینفخ فیهما، ح۱، ج۱، ص۳-۹۳، و باب التیمم ضربه، ح۱، ج۱، ص۹۶٫

[۱۷۵] . صحیح «مسلم»، کتاب الحیض، باب ۲۸ التیمّم، ح۳، ج۱، ص ۲۸۰٫

[۱۷۶] . سوره توبه، آیه ۶۰٫

[۱۷۷] . الجوهره النیّره، «قدوری بغدادی» چاپ کراچی، باب من یجوز دفع الصدقه الیه و من لایجوز، ص ۱۶۴٫

[۱۷۸] . صحیح «مسلم» کتاب الطلاق، باب ۲، طلاق الثلاث، ح۱، ج۲، ص۱۰۹۹، و سنن «ابی داود»، کتاب الطلاق، باب نسخ المراجعه… ح۵، ج۲، ص۲۶۱، و السنن الکبری «بیهقی»، کتاب الخلع و الطلاق، باب من جعل الثلاث واحده، ح۱، ج۷، ص ۳۳۶، (از آگاهان بپرسید، ج۲، ص۸۹، تا ص ۱۱۲).

[۱۷۹] . نگاه کنید به آیات ۲۲۹و ۲۳۰ سوره بقره که برخلاف این حکم «عمر» می باشند.

[۱۸۰] . در ص ۲-۸۱ گذشت.

[۱۸۱] . کنز العمال ج۸، ص ۳۵۵، ح۳-۲۳۲۴۲٫

[۱۸۲] . ماجرایش در ص ۹۳ گذشت.

[۱۸۳] . اهل سنت واقعی، ج۲، ص۱۵تا ص۲۱٫

[۱۸۴] .(از آگاهان بپرسید، ج۲، ص ۵-۴۴، و از خدا پروا کنید، ص۶-۳۵).

[۱۸۵] .(آنگاه هدایت شدم، ص ۱۵۲).

[۱۸۶] . منهاج السنه النبویه، «ابن تیمیه»، دار الکتاب الاسلامی، ج۶، ص۵، (آنگاه هدایت شدم ص۱۸۱).

[۱۸۷] . صحیح «مسلم»، کتاب صلاه المسافرین و قصرها، باب ۲ قصر الصلاه بمنی، ح۵، ج۱، ص ۴۳۸، (اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۲۵تا ص ۲۷).

[۱۸۸] . مسند امام «احمد بن حنبل»، ج۴، ص ۴۳۲٫

[۱۸۹] .آنقدر این ناسزا زشت است که قابل ترجمه نیست: «فقال عثمان، یا عاضّ… أبیه».

[۱۹۰] .انساب الاشراف، ج۶، ص۱۶۹، امر «ابی ذر جندب بن جناده الغفاری» رضی الله عنه (از آگاهان بپرسید، ج۲، ص ۱۱۳تا ص ۱۲۳).

[۱۹۱] . مروج الذهب، «مسعودی»، ذکر خلافه «عثمان بن عفان»، ج۲، ص ۳۴۳، و تاریخ «طبری»، ماجراهای سال ۲۸۴، ج۱۰، ص ۵۸، «مسعودی»

[۱۹۲] . تاریخ مدینه دمشق، «ابن عساکر» ج۲۳، ص ۴۷۱، ش۲۸۴۹«صخر بن حرب بن امیه».

[۱۹۳] . اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۲۲تا ص۲۹٫

[۱۹۴] . از آگاهان بپرسید، ج۲، ص۳-۱۲۲٫

[۱۹۵] .از آگاهان بپرسید، ج۲، ص۲۰۵٫

[۱۹۶] . صحیح «بخاری»، باب تزویج النبی (ص) «خدیجه» و فضلها(رض)، ح۷، ج۵، ص۹-۴۸، و صحیح «مسلم»، کتاب فضائل الصحابه، باب ۱۲فضائل «خدیجه»، ح۱۲، ج۴، ص ۱۸۸۹٫

[۱۹۷] . مسند امام «احمد بن حنبل» ج۶، ص ۲۷۷٫

[۱۹۸] . الطبقات الکبری، «ابن سعد»، ذکر من خطب النبی (ص) … و من وهبت نفسها… ج۸، ص ۲۱۲٫

[۱۹۹] .صحیح «مسلم»، کتاب الجنائز، باب ۳۵ ما یقال عند دخول القبور، ح۲، ج۲، ص۲-۱-۶۷۰، و مسند امام «احمدبن حنبل» ج۶، ص ۲۲۱٫

[۲۰۰] . مسند امام «احمدبن حنبل»، ج۶،ص۱۴۷٫[/]

[="DarkGreen"][۲۰۱] . صحیح «بخاری» کتاب الطب، باب ۱۵قول المریض إنّی و جع، ح۲، ج۷، ص ۱۵۵ «بخاری» می گوید پیامبر (ص) (با شنیدن مجادله «عایشه») فرمود: «ای وای! بلکه سر من درد می کند…».

[۲۰۲] . صحیح «بخاری»، کتاب الصلاه، باب ۲۲ الصلاه علی الفراش، ح۱، ج۱، ص ۱۰۷٫

[۲۰۳] . سوره تحریم، آیات ۴و ۵٫

[۲۰۴] . «عمر» خودش اقرار می کند که این دو آیه درباره این دو زن نازل شده است: «صحیح بخاری» کتاب التفسیر، سوره تحریم، ح۳، ج۶، ص ۱۹۵٫

[۲۰۵] .صحیح «بخاری»، ابواب التقصیر، باب یقصر اذا خرج من موضعه، ح۲، ج۲، ص۵۵، و صحیح«مسلم»، کتاب صلاه المسافرین، باب ۱، صلاه المسافرین، ح۳، ج۱، ص۴۷۸٫

[۲۰۶] . تاریخ «طبری»، احوالات سال ۳۶، ج۴، ص ۴۵۹٫

[۲۰۷] . صحیح «مسلم»، کتاب الایمان، باب ۳۳، الدلیل علی ان… ح۶، ج۱، ص۸۶، و سنن «ترمذی»، کتاب المناقب، باب ۲۱، ح۲و۳، ج۵، ص۴-۵۹۳، و سنن «نسائی»، کتاب الایمان و شرائعه، علامه الایمان، ح۶، ج۸، ص ۱۱۶٫

[۲۰۸] .شرح نهج البلاغه «ابن أبی الحدید» خ۱۵۶، ج۹، ص۱۹۵٫

[۲۰۹] . صحیح «بخاری»، باب فرض الخمس، باب۴ ما جاء فی بیوت النبی، ح۶، ج۴، ص۱۰۰٫

[۲۱۰] .صحیح«مسلم»، کتاب الفتن، باب ۱۶ الفتنه من المشرق،ح۲، ۴، ج۴، ص۲۲۲۹٫

[۲۱۱] . سوره احزاب، آیه۳۳، «ابن ابی الحدید» می گوید: «عایشه» برای «زید بن صوحان» نامه ای نوشت و به او فرمان داد که در خانه ات بمان و مردم را نسبت به علی بدبین سازد، «زید» در پاسخ نوشت: خداوند فرمانی به تو داد و فرمانی به ما، به تو فرمان داد که در خانه ات بمانی و به ما فرمان داد که جهاد کنیم…» شرح نهج البلاغه، ح۷۹، ج۶، ص۷-۲۲۶ و تاریخ «طبری» ج۴، ص۷-۴۷۶٫

[۲۱۲] . المجموعه الکامله مؤلفات الدکتور «طه حسین»، ج۴، الخلفاء الراشدون، ص۶-۲۶۵٫

[۲۱۳] . شرح نهج البلاغه، «ابن أبی الحدید»، خ۷۹، ج۶، ص۸-۲۱۷٫

[۲۱۴] . شرح نهج البلاغه، «ابن أبی الحدید» خ۱۷۳، ج۹، ص۳۲۱، و تاریخ «طبری» ماجراهای سال ۳۶، ج۴، ص۴۷۵، از جمله جنایتشان این بود که تمامی موهای سر و صورت «عثمان بن حنیف» و الی «بصره» را کندند.

[۲۱۵] . صحیح«مسلم» کتاب الرضاع، باب ۷ رضاعه الکبیر، ح۱-۲-۳-۴-۵-۶، ج۲،ص ۸-۷-۱۰۷۶، و موطّأ امام «مالک» کتاب الرضاع، باب ۲ ما جاء فی الرضاعه بعد الکبر، ح۱، ج۲، ص ۶-۶۰۵٫

[۲۱۶] . همراه با راستگویان، ص۲۵۱تا ص۲۵۶، و اهل سنت واقعی، ج۲، ص۷۵تا ص۸۵٫

[۲۱۷] . تاریخ «طبری»، ماجراهای سال ۳۶،ج۴،ص ۴۵۹٫

[۲۱۸] . اوّلاً براساس روایت ساختة پدرش انبیاء ارث نمی گذارند، ثانیاً یک هشتم میراث که متعلق به زنان است اگر بین ۹ همسر پیامبر تقسیم گردد می شود یک هفتاد و دوم، که اگر حجرة «عایشه» را بر آن تقسیم کنند شاید سهم او معادل یک وجب در یک وجب گردد، شاعر کلام «ابن عباس» را اینگونه به شعر درآورده است:
تجملّت تبغّلت

ولو عشت تفیّلت

لک التع من الثمن

و فی الکل تصرفت

اما هفت هشتم باقی مانده متعلق به حضرت زهرا (س) است که به اولاد او می رسد.(از آگاهان بپرسید، ج۱، ص۱۴۸تاص۲۱۴، آنگاه هدایت شدم، ص۱۹۱تا ص۲۰۰).

[۲۱۹] . طلیق یعنی آزاد شده.

[۲۲۰] . (از آگاهان بپرسید، ج۱، ص۹۰). به خطبه پنجم نهج البلاغه مراجعه بفرمائید.

[۲۲۱] . مروج الذهب «مسعودی»، ج۳، ص ۴۵۴، و شرح نهج البلاغه «ابن ابی الحدید» خطبه ۶۰، ج۵، ص۱۲۹و ۱۳۰٫

[۲۲۲] . از آگاهان بپرسید، ج۱، ص۸۹، تا ص۱۰۲، اگر سخن «ابوسفیان» در دوران خلافت «عثمان» که در ص ۱۰۷ گذشت را به این دو گفتار اضافه کنیم کفر «ابوسفیان» و «معاویه» و «یزید» به وضوح برایمان آشکار می گردد.

[۲۲۳] . صحیح «مسلم»، کتاب فضائل الصحابه، باب ۴ فضائل علی بن أبی طالب، ح آخر، ج۴، ص ۱۸۷۴٫

[۲۲۴] . آنگاه هدایت شدم، ص۱۷۳تاص۱۷۷، و از خدا پروا کنید، ص۱۲۱٫

[۲۲۵] . اهل سنت واقعی، ج۲، ص۸۱٫

[۲۲۶] . اهل سنت واقعی، ج۲، ص۷۹٫

«مسعودی» می گوید: «عمر و بن عاص» و «معاویه بن خدیج» «محمد بن آبی بکر» را در حالی که هنوز جان دربدن داشت در پوست حماری گذاشتند و آتش زدند، این خبر وقتی به «معاویه» رسید خوشحال شد، ولی علی (ع) از این واقعه بسیار اظهار حزن کرد و او را فرزند خویش خواند. مروج الذهب ج۲، ص۴۰۹، و تاریخ «طبری» ج۵، ص۱۰۴٫

[۲۲۷] . شرح نهج البلاغه «ابن ابی الحدید» نامه ۳۱، ج۱۶، ص۴۶٫

[۲۲۸] . روزی «معاویه» … در حضور مردم به فرد می گساری به نام «ابو مریم سلولی» گفت: به چه شهادت می دهی؟ «ابو مریم» گفت: شهادت می دهم که «ابو سفیان» نزد من آمد و از من زن بدکاره ای را طلب کرد، به او گفتم: به جز «سمیه» کسی نزد من نیست، گفت: او را بیاور، اگر چه کثیف و آلوده است، من آن زن را آوردم و میانشان خلوت کردم، پس از مدتی «سمیه» از آنجا خارج شد در حالی که …!! در اینجا «زیاد» به او گفت: «ابا مریم» ساکت! تو قرار شد شاهد باشی، نه اینکه سرزنش کنی، آنگاه «معاویه» «زیاد» را برادر خویش و فرزند پدرش «ابوسفیان» نامید.

می گویند «زیاد» برای «عایشه» اینگونه نوشت: «من زیاد بن أبی سفیان» و منظورش این بود که «عایشه» در پاسخ بنویسد:«الی زیاد بن أبی سفیان» تا همین را دلیل بر تأیید ادعایش قرار دهد اما «عایشه» در پاسخ نوشت: «من عایشه ام المؤمنین الی ابنها زیاد» یعنی: «از عایشه ام المؤمنین به فرزند مادرش زیاد»!!! (النصائح الکافیه لمن یتولی «معاویه» ص۱-۸۰).

[۲۲۹] . الخلافه و الملک، ص۱۰۶، خلافت و ملوکیتف ترجمه «خلیل احمد حامدی»، ص ۹-۱۹۸٫

[۲۳۰] . تاریخ «طبری»، احوال سال ۲۸۴، ج۱۰، ص۵۸٫

[۲۳۱] . المعجم الکبیر «طبرانی»، ج۱۱، ص۳۸، و مسند امام «احمد بن حنبل»،ج۴، ص۴۲۱٫

[۲۳۲] . شرح نهج البلاغه «ابن ابی الحدید» خطبه ۱۳۰، ج۸، ص۲۵۸٫

[۲۳۳] . صحیح «مسلم» کتاب البر و الصله و الآداب، باب من لعنه النبی (ص)، ح۱تا ۱۴، ج۴، ص۱۰-۹-۸-۲۰۰۷٫ (از آگاهان بپرسید، ج۲، ص۱۹۶تاص۲۰۳)

[۲۳۴] . اهل سنت واقعی، ج۲، ص۲-۲۰۱٫

[۲۳۵] . از آگاهان بپرسید، ج۱، ص۴-۳۲۳٫

از این مرد عامی تعجب نیست، تعجب از مترجم کتاب خلافت و ملکویت است که درباره «حجر» می گوید:«… به ستایش حضرت علی-رضی الله عنه- و به مذمت حضرت «معاویه» -رضی الله عنه- پرداخت، حضرت «مغیره»- رضی الله عنه- تا وقتی که استاندار کوفه بود با وی از در آرامش و تحمل پیش می آمد…» (خلافت و ملوکیت ص۱۹۶)

[۲۳۶] . یعنی: شمشیر خدا، می پرسیم: پس چرا این شمشیر خدا، پیامبر (ص) را در روز «حنین» تنها گذاشت و از میدان گریخت.

[۲۳۷] . سوره مدّثر، آیات ۱۱تا ۲۶٫

[۲۳۸] . اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۸۶-ص۹۱٫

[۲۳۹] . تاریخ «یعقوبی»، ج۲، ص۶۱، و صحیح «بخاری»، باب فی المغازی، باب بعث النبی (ص) «خالد بن ولید»… ح۱، ج۵، ص۲۰۳٫

[۲۴۰] . الریاض النضره فی مناقب العشره، ذکر شدّه بأس «ابی بکر» و ثبات قلبه، ج۱، ص۱۴۹و ۱۵۰٫

[۲۴۱] . تاریخ«یعقوبی»، ج۲، ص۱۳۱٫ (آنگاه هدایت شدم، ص۲۵۹تا ص۲۶۴، و از آگاهان بپرسید، ج۱، ص۲۹۰تا ص۲۹۹، و اهل سنت واقعی، ج۲، ص۹۲تا ص۱۰۱).

[۲۴۲] . آنگاه هدایت شدم، ص۲۶۵تا ص۲۶۷٫

[۲۴۳] . تاریخ «طبری»، ماجراهای سال ۱۱، ج۳، ص۲۷۸٫

[۲۴۴] . سنن «أبی داود»، کتاب مناسک الحج، باب ۳۱ مایلبس المحرم، ح آخر، ج۲، ص ۷-۱۶۶، و مسند امام «احمد بن حنبل» ج۲، ص۲۹٫

[۲۴۵] . صحیح «بخاری»، باب «فضل ابی بکر»، ح۱، ج۵، ص۵، آنگاه در ص۹ به «محمد بن حنفیه» نسبت می دهد که گفت: به پدرم گفتم کدامین مردم بعد از رسول خدا (ص) بهتر هستند؟ گفت: «ابو بکر»، گفتم: سپس که: گفت: سپس «عمر» در حالی که می ترسیدم بگوید «عثمان»- گفتم: آنگاه تو؟ گفت: من همانند یکی از مسلمانان بودم!!

[۲۴۶] . فتح الباری، باب مناقب علی بن ابی طالب، ج۷، ص۵۸، چاپ مصر.

[۲۴۷] . صحیح «مسلم»، کتاب الاماره، باب ۱۵، اذا بویع لخلیفتین، ح۱، ج۳، ص۱۴۸۰٫

[۲۴۸] . السنن الکبری، «بیهقی» ج۸، ص۱۵۹، و الطبقات الکبری«ابن سعد»، ج۴، ص۱۸۲٫

[۲۴۹] . مسند امام «احمد بن حنبل» ، ج۲، ص۴۸، و الطبقات الکبری، «ابن سعد»، ج۴، ص ۱۸۳، و السنن الکبری، «البیهقی»، ج۸، ص۱۵۹٫

[۲۵۰] . مستدرک «حاکم نیشابوری»، کتاب معرفه الصحابه، ج۳، ص۵۵۶، تاریخ مدینه دمشق، «ابن عساکر»، ج۱۲، ص۱۵۹و ۱۶۰و ۱۶۲٫

[۲۵۱] . النصائح الکافیه لمن یتولی «معاویه»، «محمد بن عقیل»، ص ۱۰۶٫

[۲۵۲] . وی در الامامه و السیاسه، ج۲، ص۶-۲۵ می گوید:

- «حجاج» به همراه شش هزار تن که دوهزار شان جنگجوی شامی بودند به سوی «عراق» به راه افتاد نزدیک ظهر جمعه به بصره رسید، قبل از ورود به آنان فرمان داد که بر سر هر یک از درهای مسجد- که جمعاً هجده درداشت- صد جنگجو درحالی که شمشیرشان را زیر لباس پنهان کرده بایستند، به محض شنیدن سرو صدا و درگیری از داخل، نگذارند کسی از در مسجد بیرون رود مگراینکه سرش بر زمین بیفتد، اینها آمدند و پشت درها به بهانه انتظار نماز جمعه نشستند.

«حجاج» با دویست جنگجوی دیگر- که آنها نیز شمشیرها را پنهان داشتند- وارد مسجد شده به آنها گفت: من در سخنرانی خود با این مردم گفتگو می کنم، آنها بر من سنگریزه پرتاپ می نمایند، همینکه دیدید عمامه ام را بر زانویم نهادم شمشیرهایتان را برگیرید و از خدا یاری بطلبید و مقاومت نمائید که خداوند صابران را دوست دارد.

«حجاج» وارد مسجد شد، وقت نماز رسید، بالای منبر رفت و گفت:

- … به شما خبر بدهم که امیرالمؤمنین «عبدالملک» به هنگام اعزام مرابا دو شمشیر مسلح ساخت، یکی شمشیر رحمت، ودیگری شمشیر عذاب و نقمت، شمشیر رحمت در بین راه از کفم افتاد، ولی شمشیر عذاب و نقمت این است…

مردم شروع به سنگسارش کردند، همینکه بلوا بالا گرفت عمامه از سر برداشته بر زانویش نهاد، ناگهان شمشیرها بودند که گردنها را قطع می کرردند، نگهباناندرها که صدای درگیری داخل مسجد را شنیدند، و دیدند که مردم پا به فرار می گذارند با شمشیرهایشان را آنها استقبال کردند، مردم هم به داخل مسجد بازگشتند، حتی یک نفر را هم نگذاشتند زنده بیرون برود.

درنتیجة این درگیری هفتاد و چند هزار نفر از آنها کشته شدند تا جائی که خونها تا در مسجد و بازارها جاری ش».

[۲۵۳] . سنن «ترمذی»، کتاب الفتن، باب ۴۴، ما جاء فی ثقیف، ح۲۲۲۰، ج۴، ص۴۳۳، و تاریخ مدینه «دمشق»، ج۱۲، ص۱۸۴٫

[۲۵۴] . تاریخ مدینه«دمشق» ج۱۲، ص۱۸۵٫

[۲۵۵] . سوره مؤمنون، آیه ۱۰۸٫

[۲۵۶] . تاریخ مدینه «دمشق»، ج۱۲، ص۱۹۲٫

[۲۵۷] . الطبقات الکبری، «ابن سعد» احوالات «عبدالله بن عمر»، ج۴، ص۱۴۹، و تاریخ مدینه «دمشق»، «ابن عساکر»، ج۱۲، ص۱۲۳٫

[۲۵۸] . املحلّی «ابن حزم» جواز امامه الفاسق، ج۴، ص۳-۲۱۲٫

[۲۵۹] . مسند امام «احمدبن حنبل» ج۲، ص۹۲، و تاریخ مدینه «دمشق»، «ابن عساکر»، ج۱۲، ص۱۲۲، وی در صفحات ۱۶۸و ۱۶۹و ۱۷۰ همان جلد از امام علی(ع) نقل می کند که حضرت بر بالای منبر فرمود:

- «بار خدایا من به این مردم اعتماد کردم ولی آنها به من خیانت نمودند، برایشان دلسوزی کردم ولی آنها مرا فریب دادند، بار الها جوان «ثقیف» را بر اینان، مسلّط ساز که همچون دوران جاهلیت با جانها و مالهایشان رفتار نماید».

در خطبه۱۱۶ نهج البلاغه نیز می فرماید:«… به خدا سوگند جوان «ثقیف» بر شما مسلط خواهد شد.» (اهل سنت واقعی، ج۱، ص۲۳۱تا ص۲۳۵و ج۲، ص۱۱۶تا ص۱۳۷).

[۲۶۰] .صحیح «بخاری»، کتاب الانبیاء، باب علامات النبوه فی الاسالم، ح۱۸، ج۴، ص۲۳۹٫

[۲۶۱] . شرح نهج البلاغه «ابن أبی الحدید«، خ۵۷، ج۴، ص۸-۶۷، و شیخ المضیره «ابو هریره»، «محمود أبو رَیَّه» ص۱۰۳٫

[۲۶۲] . شرح نهج البلاغه «ابن أبی الحدید» خ۵۷، ج۴، ص۶۸٫

[۲۶۳] . صحیح «بخاری»، کتاب المرضی و الطب، باب ۵۳، لامامه، ح۱، ج۷، ص ۱۷۹٫

[۲۶۴] . الموطّأ، «مالک بن أنس»، کتاب الصیام، باب ۴، ما جاء فی الصیام… ح۳، ج۱، ص۲۹۰٫

[۲۶۵] . صحیح«بخاری»، کتاب النفقات، باب ۱، وجوب النفقه علی الاهل و العیال، ح۱، ج۷، ص۸۱٫

[۲۶۶] . شرح نهج البلاغه «ابن أبی الحدید»، خ۵۷، ج۴، ص۶۷، «ابن ابی الحدید» در ردّ ادعای «ابو هریره» می گویند: پناه برخدا، علی (ع) از این با تقواتر است، به خدا سوگند که او آنچنان «عثمان» را یاری کرد که اگر برادرش «جعفر بن ابی طالب» نیز محاصره می گشت به همین مقدار او را یاری می نمود. آنگاه می گوید: جوانی کوفی نزد «ابو هریره» آمد و به او گفت: «تو را به خدا سوگند، آیا شنیدی که رسول خدا (ص) به علی بن ابی طالب فرمود: «اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه»، گفت: به خدا آری! جوان گفت: «پس خدای را شاهد بگیر که تو دشمنش را دوست داری و دوستش را دشمن»، سپس از نزدش برخاست.

[۲۶۷] . «ابن ابی الحدید» می گوید: «ابو هریره» در حالی که فرماندار «مدینه» بود در کوچه و خیابان همراه بچه ها غذا می خورد و با آنها بازی می کرد… در بازار راه می رفت همینکه به فردی می رسید که در جلو او راه می رود با پایش بر زمین می زد و می گفت: راه را باز کنید، راه را باز کنید، امیر آمده است.(همان مدرک ص۶۹).

[۲۶۸] . صحیح «بخاری»، کتاب الایمان، باب حفظ العلم، ح۳، ج۱، ص۴۱٫

[۲۶۹] . سوره بقره، آیه ۱۵۹، و آیة بعدش که می فرماید: « إلّا الذین تابوا…».

[۲۷۰] . صحیح «بخاری»، کتاب الایمان، باب حفظ العلم، ح۱، ج۱، ص۴۰٫

[۲۷۱] . شرح نهج ابلاغه، «ابن أبی الحدید»، خ۵۷، ج۴، ص۶۸، (اهل سنت واقعی، ج۲، ص۱۰۲تا ۱۱۵، و از خدا پروا کنید، ص۸-۸۷).

[۲۷۲] . سوره بقره، آیه ۳۴٫

[۲۷۳] . «أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» یعنی: (ابلیس) گفت: من ازاو بهترم چون مرا از آتش آفریدی ولی او را از خاک» (اعراف۱۲).

[۲۷۴] . سوره احزاب، آیه ۳۶٫

[۲۷۵] . بحار الانوار، ج۲، ص۲۹۱تا ص۲۹۶٫

[۲۷۶] .پاورقی یک صفحه بعد.

[۲۷۷] . (۴) الکامل فی التاریخ«ابن اثیر»، ج۲، ص۲۴۵، پیامبر (ص) به «عباس» فرمود: «ابو سفیان» را کنار کوه در تنگه نگه دار تالشکریان خدا از کنارش بگذرند.

گفتم: ای رسول خدا او دوستدار فخر است پس یک مزیتی نسبت به قومش قرار بده، فرمود: هر که داخل خانه «ابوسفیان» شود در امان است، هر که داخل خانه «حکیم بن حزام» شود در امان است، هر که داخل مسجد شود در امان است، و هر که در خانه اش را ببندد در امان است.

با این وصف می گویند «ابو طالب» مشرک بوده ولی «ابو سفیان» از اصحاب رسول خداست، حتماً به خاطر اینکه آن پدر امیر المؤمنین (ع) است و این پدر «معاویه»!!

[۲۷۸] . بحار الانوار، ج۶، ص۱۷۹٫(اهل سنت واقعی، ج۲، ص۹۰، تاص۹۷).

[۲۷۹] . (آنگاه هدایت شدم، ص۷-۲۶۶).

[۲۸۰] . مروج الذهب «مسعودی» ج۳، ص۳-۲-۱۱، و شرح نهج البلاغه، «ابن أبی الحدید»، خ۴۶، ج۳، ص۹۰-۹-۱۸۸، و جمهره رسائل العرب، ش۲-۵۰۱، ج۱، ص۸-۷-۶-۴۷۵٫

[۲۸۱] . (اهل سنت واقعی، ج۲، ص۱۷۷تا ص۱۹۲).

[۲۸۲] . صحیح «بخاری»، باب وقت المغرب، ح۴، ج۱، ص۱۴۷، و مسند امام «احمدبن حنبل» ج۱، ص۲۲۱٫

[۲۸۳] . صحیح «مسلم»، کتاب صلاه المسافرین، باب ۶، الجمع بین الصلاتین فی الحضر، ح۱، ۲، ۶، ۷، -، ج۱، ص۴۸۹تا ص۴۹۱٫

[۲۸۴] . مدرک فوق، ح۹، ج۱، ص۲-۴۹۱٫

[۲۸۵] . (همراه با راستگویان، ص۳۷۱تا ص۳۸۴، و اهل بیت کلید مشکلها، ص۳۲۷تا ص۳۳۰و ص۳۳۷تا ص۳۴۱)

[۲۸۶] . وسائل الشیعه، کتاب الصلا، باب اول از ابواب ما یسجد علیه.

[۲۸۷] . صحیح «مسلم»، کتاب الحیض، باب ۳، جواز غسل الحائض…ح۷و۸، ج۱، ص۲۴۵٫

[۲۸۸] .صحیح «بخاری»، باب الاعتکاف، ح۳، ج۳،ص۶۲٫

[۲۸۹] .(آنگاه هدایت شدم، ص۹۰، و همراه با راستگویان، ص۳۸۵تا ص۳۸۹).

[۲۹۰] . صحیح «مسلم»، کتاب النکاح، باب۳، نکاح المتعه، ح۷، ج۲، ص۱۰۲۳٫

[۲۹۱] . تفسیر کبیر «امام فخر رازی»، ذیل آیه ۲۴ سوره نساء، ج۱۰، ص۵۰٫

[۲۹۲] . صحیح «بخاری»، کتاب التفسیر، سوره بقره، آیه ۱۹۶، «فمن تمتع بالعمره الی الحج»، ح۱، ج۶، ص۳۳٫

[۲۹۳] . تفسیر کبیر «امام فخر رازی»، ذیل آیه ۲۴سوره نساء، ج۱۰، ص۵۰، و جامع البیان فی تفسیر القرآن، «جریر طبری»، ذیل آیه فوق، ج۵، ص۹٫

[۲۹۴] . سوره احزاب، آیه ۳۶٫

[۲۹۵] .(همراه با راستگویان، ص۳۴۳تا ص۳۵۴، و اهل بیت کلید مشکلها، ص۳۴۹تا ص۳۸۳).

[۲۹۶] . (اهل سنت واقعی، ج۲، ص ۱۴۳).[/]
منبع:ردپاکلیپ

سلام

خیلی ممنونم، خیلی عالی بود ولی چند نکته:


نقل قول:
با این وصف اهل سنت تمامی احادیث کتابهای «بخاری» و «مسلم» را صحیح می دانند، اما شیعیان درباره هیچیک از کتابهای روائی شان این سخن را نمی گویند وملاک آنها این است که اگر حدیثی مخالف قرآن بود مقبول نیست، حتی اگر سند صحیح داشته باشد.
چند نکته:
کسانی که درجه و رتبه علمی بالایی در تشیع ندارند، ممکنه اظهار نظرایی بکنن که مخالف این اصل شیعی باشه،حرف اونا ملاک نیست
دوما فقه شیعه پویاست و تا حالا بخاطر این پویایش دشمنای زیادی داشته،خیلیا خواستند جلوی پویایش سنگ اندازی کنن، بعضی احادیث جعلی و اقدامات دیگه برای مقابله با این ویژگی تشیع صورت گرفتند
فقها باید هشدار باشن تا با ملاک قرار دادن قران،بعضی احکامی که از اصول رهایی بخش اسلام دور شن،نوین کنند

ممکنه بعضی از روحانیون غیرمجتهد از این اصل دور شده باشن، ولی راه برای تغییر احکام با اتکا به قران همیشه بازه

الان خوشبختانه بعضی از سنی ها هم عملا دارن به اصول شیعی نزدیک میشن و سنت خلفا رو پس میزنن
باید مواظب باشیم اونا از اصول شیعه بر ما پیشی نگیرن و ما از اصولمون دور نشیم

فقه پویا:


http://www.askdin.com/showthread.php?t=3603&page=9