ܓ✿پیامبری ات مبارکܓ✿( قطعات ادبی ویژه مبعث)ܓ✿

تب‌های اولیه

38 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ܓ✿پیامبری ات مبارکܓ✿( قطعات ادبی ویژه مبعث)ܓ✿

پیامبری ات مبارک!

وقتی نوای ملکوتی وحی، در فضای روحانی حرا شکفت،
جبرئیل گفت:

بخوان!

«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد»
تو به پیامبری مبعوث شدی؛ با کوله باری از رسالت.

آمدی تا با تبلور حضورت، سرزمین خکشیده حجاز را نفسی
دوباره ببخشی.

آمدی تا خار جهل و جهالت را برکنی.

آمدی تا بساط ظلم را برهم زنی.

نامت محمد؛ لقبت امین.

فرستاده آخرین خدا بر زمین.

«تبارک الله احسن الخالقین».

پیامبری ات مبارک

که روح انسانیترا در باغ جان ها شکوفا کردی.

حمید باقریان

روز تجلی تو بر خاک





سلام بر تو، از آن دم که از مشرق لایزال، طالع شده ای
تا تفسیر کمال انسان باشی!

آری! امروز، روز بلوغ تو در حرا نیست؛

امروز، روز پذیرش اهل زمین، برای ابلاغ رسالت توست؛

روزی است که خدا با نگاه کرامت خویش، ظرفیت حلول آخرین

پیغمبر آسمانی خود را به اهل خاک، اهدا کرده است.




محبوبه زارع

بشارت مبعث





به اهل مکه خبر دهید که از ارتفاع کوه، آبشاری جریان یافته است که نقطه تلاقیِ خدا با زمین خواهد شد.

مردی از عرب برمی خیزد تا ردای سبز رسالت را از دوش خود، بر شهر یخ زده بت ها بکشد تا در پناه آیه ها و سوره های نگاهش، روح منتظر بشر را به اشارتی، آسمانی کند.

به اهل مکه خبر دهید، مردی از بالا می آید تا قطره قطره، دریا را به جان قلب های سنگی بچشاند و خبر دهد از روزی که خواب از سر دیوارها خواهد پرید و پرندگان ایمان، در تمام زمین، نامه رسانِ رسالت او خواهند شد.

ای اهل زمین!

بگشایید انحنای بازوانِ خود را تا صراط مستقیم او را در آغوش گیرید!


رزیتا نعمتی

محمد صلی الله علیه و آله ؛
بزرگ ترین امانت دار الهی





دهلیزهای سیاه جهل، از امشب در آفتاب عالم تاب محمدی، راهی به سپیده دمان باز خواهد کرد و خدیجه و علی و محمد، در اولین نماز جماعتِ دنیا، سر تعظیم به خدای کعبه فرود خواهند آورد، تا به یگانگی خالق عشق، اقرار کنند. دیری نخواهد پایید که صفوف موحدان، حلقه های لبیک را به دور خانه دوست، بیارایند.

بارِ امانتی که آسمان، توانِ کشیدن آن را نداشت، بر دوش نازنینِ احمد از صفین به اُحد و از تبوک به جمل و خیبر کشیده خواهد شد.


آوای بخوان بخوانِ او می ریزد از غار، صدای گفت وگو می ریزد
می گفت فرشته:

اقرأ باسم ربک عشق است کز آسمان فرو می ریزد


عطر رسالت




صدای گرامی ات می لرزید. جان تو را پرنده های هیجان، بی قرار کرده بودند.
تمام سلول هایت از رستگاری لبریز شدند. می لرزی. دلشوره هایت را می شود در چشم های مهربانت سلام داد.

لبریز دلشوره و اضطراب و شوقی که بار دیگر، همان صدای صمیمی می خواندت که: بخوان...! می خواهی بخوانی؛

تمام جانت را بر زبانت جاری می کنی تا هم کلام با صدا، تکرار کنی. لب وا می کنی تا برای اولین بار، بخوانی؛ و می خوانی با تمام وجود، به نام پروردگار آفریننده؛ می خوانی به نام... می خوانی...نه تنها غار حرا، که کوه نور هم دور سرت می چرخد.

طنین صدایت در کوه می پیچد. کوه، شروع به لرزیدن می کند. زمین به احترام تو برمی خیزد. هوای غار، سنگین شده است؛ نفس کشیدن برای تو سخت شده است؛ سخت تر از تمام تابستان هایی که هوای شرجی حجاز را نفس کشیده ای.

حتی غار هم دیگر طاقت برپا ایستادن ندارد. دیوارهای غار، دهان می گشایند و با تمام وجود ـ اگرچه پر از اضطراب ـ با تو می خوانند.... پیراهنت، خیس از عرق هیجان می شود. هیچ واژه ای بر زبانت به آسانی نمی چرخد. مقرب ترین فرشته، سلام خداوند را برای تو آورده است.

تمام سنگ ها، بوی رسالتت را تا اعماق جان، نفس کشیده اند. حرا بوی رستگاری ات را به دهن بادها می ریزد تا بوی رسالتت، به گوش تمام درخت های جهان برسد.

کوه، تاب این همه اوج را ندارد. چیزی تا زانو زدن و در هم فرو ریختن فاصله ندارد؛ اما به احترام تو، تا جان دارد خواهد ایستاد. کوه، دامن بر خاک می گسترد تا یک بار دیگر، قدم های نازنین تو، خاک را متبرک کنند.

زمین، تن می گسترد زیر گام های تو گام هایی که یک قدم پر از دلهره و یک قدم
پر از یقین است.

به هروله می روی؛ چون هاجر که تشنگی اسماعیل را پی زمزم می دود.
باید خبر رسالتت را به جهان ابلاغ کنی، ابرها با سایه های مهربانشان پا به پایت راهی شده اند و زمین، زیر پایت می دود تا هر چه زودتر تو را به مقصد برساند.

پیراهنت از بوی خداوند لبریز است. کلماتی که فریاد می زنی، وحی منزلی است که جان ها را پرنده می کند.کلماتی که از دهانت پرواز می کنند، جنس دیگری دارند؛ حتی عاشقانه ترین واژه ها هم نمی توانند این همه عشق را بیان کنند.

این واژه هایی که تو بر زبان می آوری، هیچ کدام بوی خاک نمی دهند. این کلمات، از جنس دورترین آسمان ها هستند، کلماتی که بوی خداوندند، کلماتی که بوی رستگاری می دهند.

قسم به همین واژه ها که تو آخرین پیامبر برگزیده خداوندی!

تو آمده ای تا با معجزه کلمات، پنجره هامان را به آسمان هایی آن سوتر از این آسمان، پیوند بزنی.



عباس محمدی


یک خط نور از غار تا پای کوه





از مشرق کوه نور، مردی که سرشار از نور است، پایین می آید؛ مرد عقیده و ایمان، با ره توشه ای از «اقرأ باسم ربک الذی خلق».

زمان را نگاه کن؛ به چشم روشنی زمین آمده است. یک خط نور، از غار شروع می شود تا پایین. کسی می آید که اگرچه تنها ولی همه بهار، یک جا با اوهمراه است.

نگاه سبز وحی، به اوست و استقبال پر از شعر و شعور جهان نبوت، پیش روی او:
ای شاه سوار ملک هستی سلطان خرد به چیره دستی ای ختم پیمبران مرسل حلوای پسین و ملح اول سر خیل تویی و جمله خیلند مقصود تویی همه طفیلند»
محمد صلی الله علیه و آله می آید و قبیله های فضایل، یک به یک، به تعظیم برمی خیزند.

جاهلیت، به دیار نیستی می کوچد.

این صدای گام های آغازین رسالت است؛ صدایی دل انگیز از غار حرا. گویا این غار، هم اکنون متولد شده است در دامن چهل سالگی الگوی جهانیان.

این غار، خاک نعلین برترین آفریده را توتیای چشم خویش کرده است و نخستین واژه های عرشی قرآن را در دل دارد. حرا، یعنی نجواهای شبانه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله .

ببین چگونه آن نیایش ها، نتیجه داد. اینک، آخرین فرستاده می آید؛ با قرآنی که به روی گشود تا با آن، بشارت دهد و انذار کند.

رسالت عظیم او، با قرآنی عظیم آغاز می شود تا مکارم اخلاقی را که عظیم است، به پایان برساند.


محمدکاظم بدرالدین

بخوان به نام گل سرخ





بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب...
و صدایی در زوایای جانت رخنه می کند.

این تویی که از نور الهی لبریز می شوی. رعشه بر اندامت افتاده است. نوری در دلت روشن شد؛ این دل، خانه خداوند شده است و مأمن وحی و قرارگاه نزول آیات خداوندی.

«بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب...»

و این تویی که می خوانی... صدای وحی است که بر گوشه گوشه حرا نقش بسته است از حنجره نورانی ات.

تو می خوانی: «... باسم ربک الذی خلق».

و محمد، رسول اللّه صلی الله علیه و آله با جامه ای نور، به سمت پایین کوه سرازیر می شود...

جهان را آرامشی دربرگرفته و محمد را لرزه بر اندام افتاده است. جذبه های الهی چنان او را غرق در خویش کرده اند که هیچ چیز در این جهان، قادر به ادراکش نیست. از آسمان، فرشتگان دسته دسته به خاک فرود می آیند تا برگزیده شدنش را جشن بگیرند. فرشتگان، فوج فوج، خاک را احاطه کرده اند تا پیغام پیامبری او را به دورترین نقاط هستی برسانند.

آغاز آفرینش عشق است و پایان رسالت الهی برای خاک.
او خاتم پیامبران الهی است. او آخرین فرستاده است برای رستگاری؛ پیامبری که با او، جهان به سعادت ابدی خواهد رسید، پیامبری که سینه اش معدن بردباری است و چشمانش، سرچشمه های بینش.

او پیامبر عشق است و رسول عاطفه، پیغمبر مهربانی است و نبی رحمت... او جهان را چراغ روشن روشنگری است.

فضا لبریز عطر یاس های باران خورده است و غار حرا، لبالب از نور و سرور.

در هوا منتشر می شود، آوای جبرئیل که: بخوان... بخوان به نام پروردگارت!




امیر اکبرزاده

«اقرأ...»

صدا سکوت را می شکند.

صدا، ثانیه ها را متوقّف می سازد .

صدا، امواج را در می نوردد.

«خواندن نمی دانم!»...

«اقرأ»...

«چه بخوانم؟»

«اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِکَ الّذی خَلَق»

حجاب ها، کنار می رود، درهای آسمان، یکی پس از دیگری باز می شود، خدا سخن می گوید و آرامشی در جان محمد صلی الله علیه و آله ، شعله می کشد


آنک ندای «اقرأ باسم ربک الذی خلق» در جانِ روشن پیامبر صلی الله علیه و آله طنین انداخته است .
قرآن، بر قلب مبارک پیامبری نازل می شود که امین وحی است و دلسوز مؤمنان...
بی تاب از حرارت تکلیم، از قله «نبوت» باز می گردد.
مردی از نسل ابراهیم، به پیامبری مبعوث می شود تا دیگر بار کعبه را از آلایش بت ها پاک سازد.
پیامبری می آید تا تجلی رحمتِ خداوند باشد.
پیامبری بی تاب از کوه فرود می آید که جبرئیل را در افق روشن دیده است.
پیامبری که در رساندن پیام وحی به مردمان دریغ نمی ورزد.
آن گاه، محمّد رسول اللّه در عرش طنین می اندازد:

یا محمّد!

خداوند چه قدر تو را دوست می داشت که افلاک را به خاطر تو آفرید.
ای که جان پاکت، زحمت درس و مشق نبرد بود و قلبت لوحِ محفوظ علم الهی.

آری!
«هو الذی بعث فی الامیّین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین»
سلام بر تو ای پیامبر که بشر را از گمراهی آشکارش نجات دادی و در راه هدایت خلق خدا، به جان کوشیدی و احکام شریعت خداوند را برقرار ساختی!
سلام بر تو که آیین یکتاپرستی را احیا کردی!
و خدا را سپاس می گوییم که پیامبری چون تو را برای ما فرستاده است.


سلام بر مبعث،
عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی، عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت!
سلام بر مبعث، بهاری ترین فصل گیتی!
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت!
سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسان های شایسته از زشتی ها.
سلام بر مبعث؛ روزی که گل های ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد!
سلام بر مبعث، نوید وحدت حق طلبان جهان از خاستگاه وحی!
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک!
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزش ها در صحنه حیات بشر!
سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستم دیدگان و بی یاوران!
سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین!
سلام بر مبعث، پایه گذار حکومت صالحان در عرصه خاک!

او خواند...



خدایان سنگی، هوای زلال شهر را در کام خود کشیده بودند و در تاریکخانه چشم ها، تیرگی جهالت جاری بود.

«کسرا» به غرور خود قامت می افراشت و «آتشکده ها»، در شعله های پیچان خود می لولیدند و خدای بتکده ها، بی جان می نگریستند و جهالت جاری را قد کشیده بودند.

از باغات رفیع آریایی ها، بادهای ناملایم شرک می وزید و بر دیواره های کفر می کوبید. تولد هر پسری را ولیمه ای از شراب و شعبده و عیش مدام بود و تولد دخترکی را چشمان وحشی پدر، به دستان سیاه گورها می سپردند.

دزدی، غرور قبیله بود و گردنه ها را چپاولگری، تفاخر ایل.
... و گفتند که «اقراء»؛ بخوان به نام خداوند؛ بخوان به نام آینه دار!

او خواند و لبیک ملایکه شروع شد؛ او خواند:
قولوا لا اله الا الله تفلحوا

پیراهنش، عطر بال ملایکه می داد و دست هایش نفحه وحی.
از «حرا» که پایین می آمد، شانه هایش، بوی آسمان می داد.

می خواند و از حنجره صحرا، عطر بهشتی می تراوید. می خواند و نیایش گیاهان، جان می گرفت.

می خواند و دست های دعا، بر سینه آسمان ها چنگ می انداخت.
می خواند و مأذنه های شهر، جان تازه برای تلاوت وحدانیت
گرفته بود.

می خواند و از دهان بادها، زمزمه های یکتاپرستی، جاری می شد.

«اقراء باسم ربک الذی خلق...»

لبخندها شکوفه دادند. او خواند و کعبه از گرد و غبار شرک
و شک، قامت برافراشت.





ابراهیم قبله آرباطان

سيد امى لقب بر دست قرآن مى رسد

يا به گمراهان صراط مستقيم آمد پديد

فاش گويم عقل كل فخر رسل مبعوث شد

آن كه گردد ز اعجازش دو نيم آمد پديد

قصه لولاك باشد شاهد گفتار من

يعنى امشب عالم آرا از قديم آمد پديد

در حرا بر مصطفى امشب شد از حق جلوه گر

آن چه اندر طور سينا بر كليم آمد پديد

نغمه اللّهُ اكبر از حرا تا شد بلند

بت پرستان را به تن لرزش ز بيم آمد پديد

گر قريش او را يتيمش خواند اما در جهان

بس شگفتى ها ازين دُرّ يتيم آمد پديد

منجى نوع بشر داراى آيات مبين

صاحب خلق خوش و لطف عميم آمد پديد

گفته «ما اوذى مثلى» به عالم روشن است

پيشواى خلق با قلب سليم آمد پديد

بود اگر باغ جهان پژمرده از طوفان جهل

حال بر اين بوستان خرّم نسيم آمد پديد

گشت مبعوث آن كه عالم زنده شد از كيش او

فاش گويم محيى عظم رحيم آمد پديد

حب و بغض او نشانى از بهشت و دوزخ است

قصه كوته، صاحب نار و نعيم آمد پديد

زد تفأّل «ثابت» از قرآن به نام مصطفى

حرف بسم الله الرحمن الرحيم آمد پديد

فریادگر عشق





تاریخ، به مکه رسیده است تا شروعی دیگرگونه را رقم بزند؛

آغازی دیگرگونه در خاکی آفتاب سوخته، در خاکی تشنه، در خاک آکنده از دختران زنده به گور، در خاک آرزوهای زیر خاک. تاریخ ایستاده است تا بنویسد؛ تا پنجره ها را به خواندن فراخواند و کوچه ها را به شنیدن.

ایستاده است تا در دل صخره ها و سنگریزه ها، نور جاری کند.
تاریخ، به مکه رسیده است و کسی از آسمان به زمین پا می گذارد. با دست هایی از روشنی آکنده و از نور آکنده.

فریادگر آزادی، فریادگر عشق و آزادگی است؛ این که از دامن تاریخ، پا بر خاک مکه می گذارد و افلاک، پا به پای او حرکت می کنند.

نقطه ثقل تاریخ است؛ این که ابرها، بر فرازش سایه می گسترند، این که قلم در دست هایش به فریاد آمده و می گوید: «اقراء».

اینک، تو پیامبر خدایی و راه آسمان، از دست های تو می گذرد.

تاریخ در مکه می ایستد تا شروعی دیگرگونه را رقم بزند، تا صدایی رسا، در گوش خاک بپیچد، تا آرزوهای زنده به گور شده را از خاک بیرون کشد، تا از خاک، به افلاک پل بزند.

دیوارها، به سایه آسمانی ات دست می کشند. درخت ها، اقتدا به صلابتت می کنند.

دست هایت، بهاری دیگرگونه را برای خاک، به ارمغان آورده است.

تو، تاریخی تازه ای که چون چشمه ای زلال، از حرا جاری شدی تا دل های تشنه را از آنچه در سینه داری، بنوشانی.


علی سعادت شایسته


گل واژه های وحی






از بلور ماه، لبخند مهر می تراوید.

غار حرا تجلّی گاه نور بود.

جبرئیل امین، گل واژه های وحی را منتشر می کرد.

در آن شب، محمّد صلی الله علیه و آله وسلم بر سریری می نشست که عرش نبوّت بود.

او در آن جغرافیای زمین، راه تاریخ را می گشود و چراغ خورشید را می آویخت تا راه ما را تا فرجام، راهنما باشد.

در سال روز مبعث هنوز هم شکوه آن خاطره، جام زیستنمان را سرشار می کند

و

شکوفه های شادی را در دلمان شکوفا می سازد.


روز مرگ قساوت ها





روز مبعث، روز برانگیختن خردهایی است که در تابوت خُرافه گرایی، هوس پرستی و جهل پیشگی دفن شده بود.

روز مبعث روز تولّد عاطفه هاست؛

عاطفه هایی که در رقص شمشیرها زخمی می شد و در جنگل نیزه ها جان می باخت. آن روزها، دخترکان معصوم، به جای آغوش گرم مادر، در دامان سرد خاک می خفتند.

جوانان بلندقامت، در جنگ جهالت ها، جان به بارش تیرها می دادند و زنان بی پناه، در بند اسارت می زیستند.

آه که چه خارهایی به پای بشریّت می خلید و چه زخم هایی دل عاطفه ها را می خَست.

روز مبعث، روز مرگ قساوت ها و شرارت ها بود؛

روز مرگ کرامت هایی که به پای بت ها قربانی می شد؛

روز مرگ جهل و شرک و پرستش های ناروا بود.


طنین صدایی در کوه

«اقراء»
صدای کیست که می پیچد؟

صدای کیست که این گونه در پیراهن صخره ها می پیچد؟
صدای کیست که ستارگان را خیره کرده و ریسمانی از نگاهشان را به سمت صدا کشانده است؟
«اقراء»

صدای کیست که این گونه محمد صلی الله علیه و آله را مات خود کرده است؟!
صدای کیست که این گونه محمد صلی الله علیه و آله را... چرا محمد صلی الله علیه و آله ؟!

«اقرا باسم ربک الذی خلق.

و صدا می پیچد، صدای سعادت انسان ها صدای برادری، صدای برابری، صدای کمال... صدای عشق، گوش صخره ها تیز می شود.

دشت ها آغوش می شوند برای در بر کشیدن این صدا آه، کوه ها شانه نحیفی برای این رسالتند. صخره ها گوش های شنیدن این صدا نیستند. جنگل ها پاهای رفتن با این کوله بار نیستند. جاده ها تحمل این راه دشوار را ندارند. پس کیست آن که جامع این همه باشد؟! کدام دل؟ کدام دست؟ کدام پا؟ کدام؟

به پاهای این مرد نگاه کنید؛ استوار استوار است.
چنان با سینه گشاده ایستاده که به یاد «اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک» می افتی.
در توان هیچ آفریده ای نیست.

این سینه حامل کتابی است که صاحب کتاب گفته «لَوْ اَنْزَلْنا هَذَا الْقُرانَ عَلی جَبَل لَرَأیْتَهُ خاشِعا مَتَصَدِّعا مِنْ خَشْیَةِ اللّه».

آری! توان کوه ها، این برنامه را، این کلمات را نمی تواند به دوش بکشد. این سختی از آن محمد صلی الله علیه و آله است. محمد صلی الله علیه و آله را برای این راه برگزیده اند. محمد سینه گشاده این کلمات است. پاهای محمد است که استواری خداوندی را برای این راه پرفراز و نشیب دارد.

«اقرا باسم ربک الذی خلق» کلمات، به سبکی نسیم، بر گوش های محمد می نشیند و او سرشار از شوقی عظیم، گوش جان می سپارد به کلمات دلنشین خدا. و آرام تکرار می کند آن چه را که شنیده است.

تکرار می کند 23 سال عشق را.
تکرار می کند 23 سال برادری را، 23 سال سختی را، کار شکنی را، خون را شمشیر را.

تکرار می کند آن چه را که در گوشش طنین می اندازد. تکرار می کند...
و تکرار می کند «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک» را.

تکرار می شود آن چه را که محمد صلی الله علیه و آله پایه ریزی کرده بود. تکرار می شود با 12 شانه تحمل، 12 پای پر صلابت و 12 سینه گشاده.

حالا می فهمیم چرا خدایش گفته:
«انا اعطیناک الکوثر»

علی سعادت شایسته

ردای نبوت




هوا، معطر از نغمه های ملکوتی است. فاصله ها خط می خورند.

شادمانی، از جام لحظه ها سرریز می شود.

فضا، غرق در ترس و شادی توأمان است.
آرامش، از دیوارهای غار بالا می رود؛ شکستن مرزهای خاکی و افلاکی. اینک، حضور فرشته بزرگ وحی بر درگاه غار!

ناگهان، صدایی دیر آشنا، لطیف چون حریر و ابریشم، محکم، به استواری صخره ها و کوه ها؛
با لهجه ای آسمانی؛ جبرئیل، بر آستان حرا، تو را می خواند: «بخوان، محمد...»

فرو ریختن دریایی از آرامش، از شانه های زمان، صدایت جاری می شود در هوای حوالی اقرأ....
صدایت را ذرات، شانه به شانه باد می برند تا دوردست جهان.
صدای جبرئیل، سکوت غار را می آشوبد.

آیات، بر لب هایت به وجد می آیند. «اقرأ....» و رسالت آغاز می شود.
جهان در مقابل شکوهت، خاضعانه سر خم می کند.
از پیشانی بلندت، صبح طلوع می کند و نخستین روز عشق، آغاز می شود.

چقدر ردای نبوت بر قامت برافراشته ات برازنده است!
نامت را می شنوی از زبان پرنده؛ از دهان کوه ها، جنگل ها
نامت را می شنوی از دهان بادهای وزان که مدح تو را می گویند. وعده خدا تحقق یافت.

تو چون حقیقتی از کوه جاری می شوی تا انتظار دنیا را پایان ببخشی.
لب باز می کنی و عطر گل محمدی، عالم را لبریز می کند. تمام انبیا، در تو خلاصه شده اند.

محمد هستی؛ اما تبر ابراهیم بت شکن بر دوش محمد هستی، اما هیبت و اقتدار موسی از شانه هایت جاری است.
«محمد»، هستی؛ اما زهد «عیسی» در رفتارت مشهود است.

چراغ های هدایت در دستان تو چقدر روشن و نورانی اند! چون خورشیدی بر پیشانی حرا طلوع می کنی و جهان از امروز آغاز می شود؛ از آغاز رسالت تو. لب های کویری حجاز، بوی بارانی حضورت را حس کرده که چشم از حرا برنمی دارد.

تقدیر جهان را به دستان تو سپرده اند. از این پس، شادی فراگیر می شود. می آیی تا دیگر حسرت نگاه هیچ دخترک بی گناهی در خاطره تاریخ، زنده به گور نشود. می آیی تا شعب ابی طالب، دلتنگی هایش را پای سفره صبوری تو بنشیند، تا خدا در ازدحام و همهمه «هبل ها» و «عزی»ها فراموش نشود.

امروز، روز آغاز حیات طیبه انسان است. حجاز، هیجان آمدنت را زانو زده است.
کعبه، شوق نبوتت را به طواف آمده. ردای رسالتی ابدی، شانه های محمدی ات را پوشانده است.

می آیی تا شب های هیچ یتیمی، بی ستاره نباشد.
تا تیرگی پوست بلال ها، منطق برتری و زراندوزی امیه ها نشود.
تقدیر جهان را به دست های تو سپرده اند؛ به دستان مهربان تو که از منتها الیه رحمت پروردگار، جاری شدی بر زبان هستی؛ تا «رحمة للعالمین» باشی، تا آیین جاهلیت را مدفون کنی برای همیشه، در حافظه خاک هرگز نامت از دریچه های فراموشی عبور نخواهد کرد؛ وقتی تمام مأذنه ها و گلدسته ها هر روز نامت را با اقتدار و شکوه، فریاد می زنند.

از این پس دنیا، تنها در سایه اقرار به رسالت تو، سربلند
خواهد زیست.


خدیجه پنجی


مبعث ، عید ختم ناامیدی





مبعث، عید بزرگ نجات ازسرگردانی،


عید ختم ناامیدی،


عید تمایز عدل و ستم،


عید بیداری و آگاهی،


و عید تعهد وهدایت بزرگ الهی است.


در این روز شریف بود که پیامبر رحمت


پس از چهل سال عبادت


وراز و نیاز به درگاه خداوند،


شایسته ابلاغ رسالت شد


و زمزم وحی،


در عمق جانش به جوشش درآمد


و آفاق را سیراب کرد.


در این روز، پیامبر امین،


با فرمان «اقرأ» بشر را


در آغوش پر مهر دیانت قرار داد


و دامنه بعثتش، تا همیشه تاریخ گسترده شد


و نام مبارکش، زینت‏بخش ملک و ملکوت گشت.


اینک پس از پانزده قرن،


سخن و تعلیم آن یگانه هستی،


هم‏چنان می‏درخشد، می‏تابد،


می‏سازد و پرورش می‏دهد.


از این رو، بعثت، نقطه عطفی


در زندگی سراسر عزت پیامبر امین بود


که آیات الهی را


بر گوش جان انسان‏هاترنم کرد


و جهل و جور، شرک و بت‏پرستی را


از صحنه زندگی دور ساخت.


روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، سایه هایترس شانه های بردگان را می لرزاند . تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره هامی سترد .

تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بیگناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند .

و در این هنگام بود که محمد(ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید .




بعثت رسول اکرم مبارک باد .



نوری كه درخشید

شبی كه جوشش صد مهر در گریبان داشت
چـــــنین حادثه ای در مشیمه پنهان داشت


زمیــن، به خود ز تب التهاب می لرزید
زمـــان، ز زایـــش نــوری به خویش می پیچید


موكــــــــــلان مشیــــــــت به كـــــــارگاه قدر
شـــــــــدنـــــــد، تا كه ببندند طرح نقش دگر


قضــــــــا گرفت قلم، تا كـــــــه بـر صحیفه نور
ظهــــــــــور نخبه ایجـــــــــــاد را، كند مسطور


ز عــــــــرش زمـــــــــره لاهوتیــان پرده نشین
نظــــــــــاره را بگشودند، دیده ســـــوی زمین


ز شــــــــوق، در رگ شـب خون نور جاری بود
بــــــــر آتشش قــــــــدم از تـــاب بیقراری بود


شبی عجب، كه همه جود بود و فیض و فتوح
شــــــــب شكفتن ایمان، شب گشایش روح


شبــــــــــی كه مطلع انـــــــوار نور سرمد بود
ظهـــور مصلح كل، بعثت محمـّـــدبود


"محمود شاهرخی"


بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید


گوش باشید که آوای خدا می آید


بوی عطر از نفس باد صبا می آید


نفس باد صبا روح فزا می آید


پیک وحی است که در غار حرا می آید


به محمد ز خداوند ندا می آید


ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید


گوش های شنوا حکم خدا را شنوید



شد باز به روی خلق باب برکات
/خواهی تو اگر ز درگه دوست برات



بفرست ز جان و دل به آوای جلی / بر خاتم انبیاء محمد صلوات




«چراغ صلوات»


تا نام تو برده می‏شود، چراغ‏های صلوات، در جان لحظه‏ها فروزان می‏شوند. تا فضیلتی از تو گفته می‏شود، دل‏ها از بوی گل محمدی زنده می‏شوند. یاد نویدبخش تو، درب‏های صبح را به رویِ ما می‏گشاید. قرآن تو، نزدیک‏ترین راه رهایی است و نهج‏الفصاحه‏ات، پاک‏ترین مبحث بندگی.
قرآن، معجزه‏ای است که از دست‏های روشن تو به ما رسید و مرهمی شد بر داغ‏های همه روزه بشریت.
نهج‏الفصاحه، سرزمین پهناور دوستی است، زمزمه‏های بهاری گنجشکان بر درخت است که روبه‏روی لحظات خستگی انسان، قد می‏کشد.
دنیا، شاداب و جوان می‏ماند؛ اگر سطری از اندرزهای تو را به کار بندد؛ همچنان‏که منبر و مسجد و مأذنه از ذکر و نام تو فعال مانده‏اند.
تو را نشناختیم
یا رسول اللّه‏ صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله ، تو را نشناخته‏ایم و فقط می‏دانیم که نامت بر همه کائنات ترجیح دارد. چگونه می‏توان شعاع دایره خوبی‏هایت را ترسیم کرد؟ «مدینه» با آن عظمتش، هیچ‏گاه ادعا نمی‏کند که تو را شناخته است.
چگونه در خیال خام دنیا، رفتاری برای هم اعصار می‏گنجید؟
یا نبی اللّه‏ صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله ! مگر می‏توان بر سنت شریف تو بوسه نزد؛ حال آنکه پاسخ‏گوی تمام نیازهای روز است؟! این درست که تو را نشناخته‏ایم، اما همه هستی ما از احترام به نامت می‏گوید که بیت بیت، قصیده‏های روشن در دل‏ها می‏کاری و نور می‏پاشی در چشم‏های خاک.
نویسنده : محمدکاظم بدرالدین



این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است


این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است


این نجات همه در دامن موج خطر است


این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است


پیشتر از همه بعد از همه پیغامبر است


تا صف حشر طرفدار حقوق بشر است


چشم بد دور ز آیینه ی رخسارش باد


تک و تنهاست خداوند نگهدارش باد

:goleroz::goleroz:

[="Black"][=Arial Black]


[=arial narrow][=Microsoft Sans Serif]

کریم السجایا جمیل الشیم
نبى البرایا شفیع الامم

امام رسل، پیشواى سبیل
امین خدا، مهبط جبرئیل

شفیع الوری، خواجه بعث و نشر
امام الهدی، صدر دیوان حشر

کلیمى که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست

یتیمى که ناکرده قرآن درست
کتب خانه ى چند ملت بشست

چو عزمش برآهخت شمشیر بیم
به معجز میان قمر زد دو نیم

چو صیتش در افواه دنیا فتاد
تزلزل در ایوان کسرى فتاد

به لاقامت لات بشکست خرد
به اعزاز دین آب عزى ببرد

نه از لات و عزى برآورد گرد
که تورات و انجیل منسوخ کرد

شبى بر نشست از فلک برگذشت
به تمکین و جاه از ملک برگذشت

چنان گرم در تیه قربت براند
که در سدره جبریل از او بازماند

بدو گفت سالار بیت الحرام
که اى حامل وحى برتر خرام

چو در دوستى مخلصم یافتى
عنانم ز صحبت چرا تافتی؟

بگفتا فراتر مجالم نماند
بماندم که نیروى بالم نماند

اگر یک سر مو فراتر پرم
فروغ تجلى بسوزد پرم

نماند به عصیان کسى در گرو
که دارد چنین سیدى پیشرو

چه نعت پسندیده گویم تو را؟
علیک السلام اى نبى الورى


[=arial narrow]

[="Black"][=Arial Black]


[=Arial Black][=arial narrow][=Microsoft Sans Serif]

تا شعاع مهرت عالمتاب شد
مهربانی از خجالت آب شد

این زمین دیگر کویر تشنه نیست
زنده شد ، آباد شد ، شاداب شد

فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بو
هر غلامی با تو بود ارباب شد

تو همانی که بلال مسجدت
گل عرق هایش گلاب ناب شد

هر که با تو با علی راضی نشد
وصل بر دریا نشد مرداب شد

از زلال چشمه های وحی تو
تشنه ای همچون علی سیراب شد

این علی که مست پیغمبر شده
با دعای مصطفی حیدر شده

[=Arial Black][=arial narrow]


[="Black"]

[=Arial Black]
[=Arial Black][=Arial Black][=arial narrow][=Microsoft Sans Serif]
جانمان در راه این آییــن و دیـــن ناقــابل است

چون شـهـادت در رهــش بـرتر صــفاتم میدهد

ذات حق،کلّ ملائک بر نبی (ص) گویند درود

ذکـر نـــام اکــرمـــش افـــضـل صـــفاتم میدهد

[=Arial Black][=Arial Black][=arial narrow]

[="Black"]

خـوانـد زبـان دلم ثنای محمد(ص)
مانـد خرد خیـره در لقای محمد(ص)
دیده دل، جام جم به هیچ شمارد
سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص)
عید مبعث بر همگان مبارک



ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد


عید رسول دو سرا آمده
منجی عالم ز حرا آمده
سیّد افلاک سلام علیک
خواجة لولاک سلام علیک
بعثت رسول اکرم مبارک


جهان بهشت وصال محمد است امشب
چراغ ماه، بلال محمد است امشب
زمین مکه گل انداخته ز بوسه نور
خدیجه محو جمال محمد است امشب
مبعث پیامبر اکرم مبارک



[/]

[="Black"]

هنگامه عید است و پر است از برکات
آمد ز حرا رسول شیرین حرکات
با خلق عظیم شد رسول اخلاق
بر خلق خوشش زصدق و ایمان صلوات
بعثت نور مبارک



مبعث پیغمبر است بس شادی است
محضر عاشق حرف بس عالی است
جشن پیغمبر رسول خاتم است
عشق بر دلها حصول عالم است
عید مبعث مبارک



[/]

[="Black"]

ای دل و روح هراسان شب عید است بیا
طائر روضه ی رضوان، شب عید است بیا
شب میلادی قرآن شب عید است بیا
که شب حاجت و غفران شب عید است بیا


چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
که نبی شد پسر آمنه، ماه عربی
بعثتی کرد که ابلیس طمع کرد به عفو
رحمتی کرد که خاموش شود هر غضبی
عید مبعث بر مسلمین جهان مبارک


[/]

[="Black"]

گر فکر رهایی ز غم و راه نجاتی
در این شب پر فیض تو خواهی ثمراتی
باید که به کوری دو چشمان حسودان
بر احمد و آلش بفرستی صلواتی
عید مبعث مبارک


وحی شد بر مصطفی برخیز، اقرأ باسم ربّک

ای حبیب من ز جا برخیز، اقرأ باسم ربّک

تیره شد رخسار گیتی، خیره شد دیو تباهی

چیره شد جهل عِما برخیز، اقرأ باسم ربّک


[/]

[="Black"]

ای شاه سوار ملک هستی / سلطان خرد به چیره دستی
ای ختم پیمبران مرسل / حلوای پسین و ملح اول
سر خیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند
بعثت پیامبر گرامی اسلام مبارک باد


در آسمان و زمین این ترانه گشته علم
بخوان به نام خدایت که آفرید قلم
بعثت پیامبر اکرم بر پیروان حقیقیش تهنیت باد .


[/]

[="Black"]

مکه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز
کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز
یا محمد سخن خویش ز لا کن آغاز
خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز
عید پیامبری رسول خدا مبارک


آی انسان ها فرمان پیمبر شنوید
گوش تا از سخن خلق فراتر شنوید
دوره ی کفر و زر و زور به اتمام آمد
اهل عالم همه آماده که اسلام آمد
مبعث خاتم الانبیا محمد مصطفی بر مسلمین مبارک


بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند
سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند
بشریت چه نشستی که مسیحت آمد
حکم توحید به آوای فصیحت آمد
عید پیامبری رسول خدا مبارک

[/]

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]آسمونیا غزل خوون توی این شبِ همایون
جای ذکرحق ببینید صلواتِ رو لباشون

[=microsoft sans serif]شدن عاشق نگاهت پراشونه فرش راهت
می خونن نمازُ زیر طاق ابروی سیاهت
[=microsoft sans serif]

عید مبعث دوباره هیئتا چه حالی داره !
عیدی کربلا می گیره هر کسی که کم نذاره

[=microsoft sans serif]شب جشن حق پرستی شب کف زدن با مستی
دعوت خداست که امشب بین نوکراش نشستی
[=microsoft sans serif]

عید مبعثِ می دونید سرودُ با من بخونید
براتِ مدینه می دن، بگیرید همه می تونید

[=microsoft sans serif]بارون غزل می باره از لبای هر ستاره
تو دلای شیعیانش غم دیگه جایی نداره
[=microsoft sans serif]
شب عید پس چه بهتر لبی تر کنیم ز ساغر
روی خمره ها نوشته می بزن به عشق حیدر

[=microsoft sans serif]شب عید مبعث باز شب جام و باده و ساز
ساقی از تموم هیئت عکس دستِ جمعی بنداز
[=microsoft sans serif]

روز محشر ای جماعت پیش چشم اهل بدعت
فاطمه می شه به اذنش همه کاره ی قیامت

[=microsoft sans serif]رحمتش حساب نداره هوامون رو خیلی داره
بیش تر از همه قیامت به ماها محل می ذاره
[=microsoft sans serif]
قیامت روز نویده دل شیعه پُر امیده
حضرت نبی به حیدر کلید بهشتُ می ده

[=microsoft sans serif]شاعر:وحید قاسمی

[=Microsoft Sans Serif]

و آن شب تا سحر غار حرا خورشید باران بود
زمان،دل بی قرار لحظه تکوین قرآن بود

سکوت لحظه ها را می شکست از آه خود مردی
که در هر قطره اشک او غمی دیرین نمایان بود

امین مکه را می گویم آن نارفته مکتب را
یتیم خسته آری او که چندین سال چوپان بود

هُبَل آن سو میان کعبه در آشفته خوابی سرد
و عزی غرق حیرت از خدا بودن پشیمان بود

حضور عرشیان را در حریم خود حرا حس کرد
که «اقرأباسم ربک» یا محمد ذکر آنان بود

شاعر: محمود شریفی


گوش کن هفت اسمان در حال و روزی دیگرند

عرشیان و فرشیان نام محمد میبرند

عید مبعث مبارک

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
[=Microsoft Sans Serif]

طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد

[=Microsoft Sans Serif]لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]چو زر عزیز وجودست شعر من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
[=Microsoft Sans Serif]

خیال آب خضر بست و جام کیخسرو
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]زراه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد
[=Microsoft Sans Serif]




[=Microsoft Sans Serif]