۩ تو افتخار کعبه ای ۩ (به مناسبت وفات حضرت ابوطالب، عموی پیامبر اسلام(ص))

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
۩ تو افتخار کعبه ای ۩ (به مناسبت وفات حضرت ابوطالب، عموی پیامبر اسلام(ص))

تو افتخار کعبه ای!

پیامبر نه ماه را می خواهد، نه خورشید را؛ وقتی تو در کنارش قدم برمی داری.
تو کوهی هستی که قلب پیامبر بر آن تکیه می دهد.

آبروی عرب در دستان توست و چهره توست. آن سیمایی که عرب را مفتخر می کند به عرب بودن.

ابوطالب، نامی است که حتی رمل های داغ بیابان های حجاز، با افتخار بر لب می آورندش، نامی است که رسول اللّه ، از شنیدنش جان تازه در رگ هایش دمیده می شود.

تو پشت و پناه پیامبر در سخت ترین لحظات تبلیغ اسلام بودی.

آن گاه که سنگ حادثه ها، پیشانی بلیغ اسلام را هدف گرفت، تو بودی که سینه سپر کردی در برابر تهاجم بی وقفه جاهلان کوردل.

آن گاه که خاکستر، سر و روی اسلام ناب را خدشه دار می کرد، تو بودی که چون چتری آسمانی، آن را زیر پر و بال خویش می گرفتی. آن گاه که شمشیرهای جهالت، قصد جان خورشید اسلام را کردند، تنها تو بودی که بر درگاه حادثه ها ایستادی تا زخمی بر تن اسلام نیفتد.

تو در شعب هم همراه اسلام قدم برمی داشتی بر ریگ های داغ؛ بر رمل های مذاب؛ تو بودی که اسلام، با حمایت های بی دریغ و حمایت های معنوی ات، قد علم کرد در برابر تندباد حوادث.

بادهای مخالف از هر سو به سمت نهال نو پای محمدی وزیدند و تو یک تنه، در برابر تهاجم سهمگین توفان ها ایستادی.

پیامبر، نه ماه را می خواهد، نه خورشید را؛
وقتی تو ـ ابوطالب ـ کنارش قدم برمی داری.

اما دریغ که گاه سفر رسیده است و تو، پا در جاده رفتن گذاشته ای!
تو از همان آغاز رسیده بودی.

پشتیبان معنوی اسلام! این کودک نوپا ـ اسلام ـ تو را طلب می کند. کعبه، هنوز ضرب اهنگ گام هایت را زمزمه می کند؛ تو افتخار کعبه ای، تو فخر اسلامی و پشت و پناه محمد صلی الله علیه و آله .

روزهای سختی بی تو در آستانه رسیدن ایستاده اند. دامن نکش از دست آسمان ها و رو نکش در دامان خاک. تو چون کوه در برابر آنها ایستاده بودی و اکنون که رخت بر بسته ای، لبخندی بر لبان آنان نقش بسته است و اشک های مدام، از چشمان رسول اللّه و اسلام جاری است.

پیامبر تا تو را داشت و مأموریت الهی پیش رویش بود،
نه ماه را می خواست و نه خورشید را...

امیر اکبرزاده

اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله


کوچه پس کوچه های مدینه را پشت سر می گذارد و با هر گامش،
لحظه ها پژمرده می شود.

غم و اندوه، از چهره اش می بارد. کنار قبری زانو می زند و می نشیند. باورش نمی شود که آسمان، زیر خاک دفن شده است و تکیه گاه محکم او فرو ریخته.

مرگ ابوطالب، سفر نبود؛ هجرت بود از وطنی که روحش را می آزرد و از وطنی که دوستش نداشت.

بارها می خواست پرواز کند؛
ولی اجازه پرواز نداشت.
پیله های دلش، درد می کرد؛
ولی قادر نبود درد سیالش را بر زبان جاری کند و فریاد بزند.

سرانجام، پیله را پاره کرد و پرید و رفت؛
دنیا برایش پیله بود و تنگ.

پیله دنیا را رها کرد و رفت
و
محمد صلی الله علیه و آله را به خدای محمد سپرد.

محمد صلی الله علیه و آله دریا دریا گریستن را آرزو داشت؛ ولی دست به کمر گرفت و از کنار قبر بلند شد.

حضور بهشتی ابوطالب را کنار خودش حس می کرد و این حس قشنگ،
به او نیروی مضاعف می داد.


سلام بر ابوطالب!




سلام بر مردی که خانه اش، پیامبرانه ها را در خود جای داد و
از آن شگرف، حراست کرد؛

مردی از نوادگان زمزم که یتیم نوازترین دست های
آفرینش را داشت؛

دست هایی که در عمیق ترین رنج ها ماندند و معصومانه، تقیّه ای مصلحتی را پیشه کردند؛

دست هایی که رسالتشان با رسالت دست های دیگر،
تفاوتی عظیم داشت.

خدا او را برای روزهای مبادا آفریده بود تا کسی باشد که برای دردانه آمنه و عبدالله، خطبه ازدواج بخواند و بعدها، او را در ازدحام ناخوشایند تحریم ها، به ابلاغ رسالتش تشویق کند.

تا کسی باشد که در مقابل دسیسه های شوم، حصار بکشد و تقدس های ترد را زیر پر و بال بگیرد.





رقیه ندیری

[="blue"][="blue"]ابوطالب، نامی است که حتی رمل های داغ بیابان های حجاز، با افتخار بر لب می آورندش، نامی است که رسول اللّه ، از شنیدنش جان تازه در رگ هایش دمیده می شود.

تو پشت و پناه پیامبر در سخت ترین لحظات تبلیغ اسلام بودی.[/][/]

پدر مهربان مکه



هوای شرجی شهر، نفس کشیدن را مشکل می کند. در هیچ کجای شهر، دیگر پناهی نخواهد بود وقتی تو رخت بسته ای.

سایه های دیوارها بلندتر شده اند و غصه ها بی شک از امروز طولانی تر از پیش خواهند شد.

حق دارد بهار، اگر از باغ های این شهر نگذرد؛ حالا که اشک، تنها همدم چشم هایمان شده است!

چگونه می شود باور کرد این دیوارها و این کوچه ها دیگر بوی مهربانی پدری چون تو را حس نخواهند کرد؟

مگر مکه می تواند دوری تو را تاب بیاورد؟ تو آفتاب را به مکه معرفی کردی؛ در برابر ابرهای جهل ایستادی تا سایه خورشید نشوند و روزهای آفتابی اسلام محمدی را تیره نکند.

چقدر زود است تنها شدن محمد صلی الله علیه و آله !
هنوز باید باشی و یاری اش کنی.

پدر مهربان مکه! خاک، دل نگران رفتنت، بر خویش می لرزد.
مگذار شب های شهر، بی ستاره تر از پیش شوند.

تو ماه مهربان قریشی که آفتاب را به تاریکی شان نشان دادی. چگونه این پنجره ها باور کنند که دیگر غبار قدم های ابوطالب علیه السلام ، توتیای چشم هایشان نخواهد شد؟

هنوز باید باشی تا محمد صلی الله علیه و آله ، غم نداشتن پدر را در کنار مهربانی های عمویش سبک کند.

مخواه که آفتاب چهره دو خورشید، با رفتنت گرفته شود! مخواه بعد از این، بوی مهربانی ات، تنها از خواب های پریشان مکه بگذرد!

تو هنوز باید باشی و رسالت فرزند برادرت را فریاد بزنی.
تو هنوز باید پدری کنی تا روزهای نیامده، طعم یتیمی نکشند! باید تو باشی تا آفتاب، با کوله باری از اندوه، طلوع نکند.

اگر تو نباشی، لبخندهای علی علیه السلام ، در اندوه های بسیارش محو خواهند شد و اشک هایش، آبشارها را شرمگین خواهند کرد.

بعد از تو، خاک، از تمام بهارهای جاودان دل می کند و بهارها، بین دو خواب زمستانی، به فراموشی سپرده می شوند.

کاش یک بار دیگر، صدای قدم هایت، در کوچه های دل نگران مکه می پیچید تا شهر، برای همیشه به خوابی ابدی فرو رود! کاش... .



عباس محمدی

پیامبر اکرم (ص) هنگام دفن ابوطالب (ع) فرمود:

وا اَبَتاه! وا اَباطالِباه! وا حُزناهُ عَلَیک! کَیفَ اَسلُو عَلَیکَ یا مَن رَبَّیتَنی صَغیراً، وَ اَجَبتَنی کَبیراً، وَ کُنتُ عِندَکَ بِمَنزَلَةِ العَینِ مِنَ الحَدَقَةِ وَ الرُّوحِ مِنَ الجَسَدِ.

وای پدرم! وای ابوطالب! چقدر از مرگ توغمگین هستم. چگونه مصیبت تورا فراموش کنم؟
ای کسی که در کودکی مرا پرورش دادی و در زمان بزرگ سالی ام دعوت مرا اجابت نمودی، و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم.

تفسیر نمونه ج5/ص 196/ح3 به نقل از شیخ الاباطح، الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل

قال رسول الله (ص):

ما زالَت قُرَیش کاعَّةٌ عَنّی حَتَّی ماتَ اَبُو طالِب

قریش همواره از من ترسان بودند، تا اینکه ابوطالب(ع) وفات کرد.

انشاالله زیارت خانه خدا و همچنین قبرستان ابوطالب قسمت همه آرزو مندان بشه
:Gol::Gol:آمین:Gol::Gol: