▪• آقا سرت سلامت •▪ به مناسبت حادثه 6تیر ترور مقام معظم رهبری(مدظله العالی)

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
▪• آقا سرت سلامت •▪ به مناسبت حادثه 6تیر ترور مقام معظم رهبری(مدظله العالی)

بسم الله الرحمن الرحیم

در ششم تیر 60 مقام معظم رهبری در حالی که در مسجد جامع ابوذر تهران در حال سخنرانی بودند توسط منافقین با ضبط صوتی که مقابلشان قرار داشت ترور شده و جسم مجروحشان به بیمارستان بهار لو انتقال داده شد. تصاویری که مشاهده خواهید کرد مربوط به همان واقعه می باشد.


مکان سخنرانی مقام معظم رهبری در مسجد جامع ابوذر 6 تیر60



جسم مجروح آقای خامنه ای بعد از ترور



عمامه خونین مقام معظم رهبری در مسجد جامع ابوذر در 6 تیر 60



آمبولانسی که آقای خامنه ای را به بیمارستان انتقال داد



تجمع مردم در بیمارستان بهار لو بعد از انتشار خبر مجروحیت مقام معظم رهبری


آقای خامنه ای که در بیمارستان بهار لو بستری هستند


عیادت شهید رجایی از مقام معظم رهبری


سخنرانی آقای خامنه ای در بیمارستان بهارلو برای مردمی که آنجا جمع شده بودند

اقامه نماز توسط مقام معظم رهبری بعد از حادثه 6 تیر 60


IMAGE(<a href="http://www.farhangnews.ir/Site/DeskTopModules/NewsAgency/ShowThumbnail.aspx?file=Upload" rel="nofollow">http://www.farhangnews.ir/Site/DeskTopModules/NewsAgency/ShowThumbnail.aspx?file=Upload</a>|Modules|NewsAgency|24665.jpg&contenttype=jpg&w=120&h=100)
آقا لوله تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی‌کند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دو سؤال بود.

به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از مشرق، ابتدای پیروزی انقلاب یکی از مشکلات جدی نظام جمهوری اسلامی موضوع منافقینی بود که برای رسیدن به اهدافشان دست به هر کاری می زدند و از کشته شدن زنان و کودکان و بی گناهان هیچ ترسی نداشتند. سال 60 سالی بود که آنها با عملیات های تروریستی پی در پی سعی در براندازی نظام داشتند. یکی از این عملیات ها ترور مقام معظم رهبری در 6 تیر 60 بود که الحمدالله با شکست منافقین رو به رو شد.


*چهار پنج روز از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای که از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامه‌ شنبه‌ها، عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند.
خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای که از جماران حرکت می‌‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان عباس بابایی که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آن‌ها نیم‌ ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفت‌وگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسش‌های نوشته‌ مردم را به سخنران می‌دادند، اگرچه بعضی از پرسش‌ها تند و حتی گاهی بی‌ربط بود.
آقا در سخنرانی مقدمه‌ای ‌چیدند تا به این‌جا ‌رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من می‌خواهم به بخشی از آن‌ها پاسخ بدهم.»

بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ چهره‌ و تیپ خیلی از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمه‌ Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همین‌طور که صحبت می‌کردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ جوامع بشری -نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدان‌های...

انفجار!
آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش 45 درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالای سر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک ضبط صوت ‌افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جداره‌ داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی«.
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور می‌راندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش می‌آمدند، زیر لب زمزمه‌ای می‌کردند؛ شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تکان می‌خوردند؛ خیلی کم البته.

در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه‌ خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف ‌بردند.
با آن صورت خون‌آلود، کسی امام جمعه‌ شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب را گرفت: «نمی‌شود کاری کرد.» محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند‌؟ دارند تمام می‌کنند» اسم آقای خامنه‌ای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید«.
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و پایه‌ آهنی چرخدار را نمی‌شد برد توی ماشین. پایه‌های کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری ‌داد.
یکی از محافظ‌ها پرسید:»حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز 50- 50»؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.

محافظ یک‌دفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دکتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو.».
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه‌. برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو. تازه جراحیش‌ را تمام کرده بود. داشت دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت. قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود. دست راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود. استخوان‌های کتف و سینه به راحتی دیده می‌شد. 37 واحد خون و فراورده‌های خونی به آقا زدند. این همه خون، واکنش‌های انعقادی را مختل ‌کرد. دو سه بار نبض افتاد. چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگ‌ها را مسدود کنند. کیسه‌ها‌ی خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق ‌می‌کردند، اما باز هم خون‌ریزی ادامه داشت.
یک‌دفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» بی‌راه نمی‌گفت؛ فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کم‌کم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان‌ طور که می‌آمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خون‌ریزی را بند آورده‌ام.»

عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمی‌شد درمان را آن‌جا ادامه داد. کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود. تنها بیمارستانی هم که می‌شد بعد از عمل مراقبت‌های لازم را به عمل آورد، بیمارستان قلب بود. آن موقع رئیس بیمارستان قلب دکتر میلانی‌نیا بود. چند ماه بعد، نام همین بیمارستان را گذاشتند «بیمارستان قلب شهید رجایی«.
هلی‌کوپتر خبر کردند. نمی‌توانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. محافظ پشت بی‌سیم گفته بود که قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود. مردم نگران بودند که نکند قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و می‌گفتند «قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید«.
با هزار ترفند، هلی‌کوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا برسند به بیمارستان قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌ و برگشته. یک‌بار همان انفجار بمب بود، یک‌بار خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یک‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. همه‌ این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو می‌‌انداختند روی‌ آقا. گاهی حتی دکترها بغلشان می‌کردند تا لرز را کمتر کنند. معلوم نبود منشأ این تب‌ها کجاست؟ ضایعه‌ کوچکی هم در ریه دیده بودند.
آقا لوله تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی‌کند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار می‌کرد که برای ترمیم و پیوند به قسمت‌های آسیب‌دیده برداشته بودند. زخم‌ها زیاد بودند. درد زخم‌ها خیلی زیاد بود، اما دکترها می‌گفتند تحمل‌ آقا زیادتر است. می‌گفتند «اصلاً مسکّن‌ها به حساب نمی‌آیند.»

بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه می‌شود؟ شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ‌ علامت حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث می‌کردند که دست قطع شود یا بماند.
امام مرتب پیغام می‌دادند و از اطرافیان می‌پرسیدند که: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش ‌شد. دکتر میلانی‌نیا رادیو را گذاشت بیخ گوش آقا. آن‌ موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازه‌ای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.


حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیه‌ هفتاد و دو تن را نمی‌دانستند. از تلویزیون آمدند که گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند:

[="Arial"][="SeaGreen"]سلام علیکم
من معمولا تنها با صلوات از تاپیک ها و پست ها تشکر میکنم ولی زیبایی این تاپیک فوق العاده بود و نتوانستم سکوت کنم
تشکر فراوان از جناب صوات:Gol:
در پناه امام زمان باشید[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

صدای انفجار 6 تیر سال 1360

جسم تو کامل است ناقص نیست
می دهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد ...
رحمی الله عمی العباس !

خیلی جالب و عالی بود
از دوستانمان در انجمن فرهنگی خصوصا جناب صلوات و سرکار سلیلة الزهرا تشکر می کنیم که این مناسبتها را به بهترین وجه یاداوری می کنند

سخنان آیت‌الله خامنه‌ای از بیمارستان با مردم

دشمن درمانده است!

حجت‌الإسلام والمسلمین خامنه‌ای، امام جمعه‌ی تهران که در پی یک سوء قصد در بیمارستان به سر می‌برد، در گفت‌وگویی با خبرنگار دفتر مرکزی خبر، نقطه‌ نظرهای خود را در مورد حوادث اخیر کشور اعلام کرد. وی در مورد وضعیت عمومی خود و بمب‌گذاری‌ها و ترورهای اخیر که منجر به شهادت صدها تن از فرزندان راستین خلق شده است، اظهار داشت:

از لحاظ حال عمومی من همان‌طوری که ملاحظه می‌کنید، خوشبختانه بد نیست و حال من نسبت به روزهای دیگری که یادم می‌آید شما آمدید و فیلمی از من گرفتید، خیلی تفاوت کرده است. کوشش پزشکان و دست‌اندرکاران و همه‌ی کسانی که در این کار محبتی داشتند، واقعاً با تفضل الهی و دعای مردم، دعای امام ، مؤثر بود.

امام جمعه‌ی تهران در رابطه با شهادت 72 تن از یاران امام گفت:

در این مدت من چند روز است که از حوادث جدیدی مطلع شدم. تا مدتی از این حوادث بی‌خبر بودم و به من نگفته بودند. یکی حادثه‌ی انفجار بمب در محل حزب جمهوری اسلامی و شهادت عظیم و پرخسارتی که 72 نفر از کسانی که به حق باید گفت 72 نفر از شایستگان این روزگار و در رأس همه‌ی آن‌ها شهید آیت‌الله بهشتی در این شهادت جانشان را از دست دادند. این برای من وقتی که شنیدم سنگین بود.

درباره‌ی این شهادت و درباره‌ی این‌گونه حادثه‌ها من وقتی مطلع شدم، احساس کردم که دشمن در یک شرایط بسیار بسیار دردناکی در انقلاب ما قرار دارد و وقتی که دشمن برخلاف همه‌ی اصولی که در دنیا قابل گفتن و قابل توجیه کردن است، یک‌باره هفتاد و چند نفر انسان را مورد سوء قصد قرار می‌دهد که در میان این علما و مجتهدها، کارکنان برای این ملت و خدمت‌گزاران شبانه‌روز خستگی‌ناپذیر برای دین هستند، خود این کار حالا کار کیست، کاری ندارم؛ کار مجاهدین است، کار طرف‌داران بنی‌صدر است، کار کیست، آن برای من مهم نیست، نفس عمل برای من مهم است که وقتی دشمن، دشمن جهانی ما به وسیله‌ی یک گروه داخلی یک چنین فاجعه‌ی این‌طور پلید و جنبشی را سازمان‌دهی می‌کند، این حاکی از نهایت عجز دشمن است.

البته آقای بهشتی خیلی خیلی بزرگ بود و این مردم هنوزم که هنوز است، به نظر من آقای بهشتی را نشناخته‌اند. بهشتی در آینده شناخته خواهد شد. بهشتی را ماها می‌شناختیم که سالیان درازی کوشش او را در راه پیشبرد این انقلاب دیده بودیم از نزدیک که قدم به قدم چگونه این مردم انقلاب را پیش برد. کاری هم نداریم، اثبات هم لازم ندارد، اثبات خواهد شد.

اما یک نکته‌ای به نظرم رسید که به مردم بگویم و آن نکته این است که شهادت از خصوصیات این امت است. این یک طبیعت شهادت است که خدا این برکت را در شهادت گذاشته، که هرچه آن کسی که شهید می‌شود بزرگ‌تر باشد، درست است که آن شیء از بین می‌رود، اما هیچ خسارتی از این ناحیه عائد نمی‌شود. این مثل این است که فرض کنید انسان در یک بازار خیلی پرعظمتی برود یک وقت و یک سکه‌ی طلا خرید کند. خوب به اندازه‌ی یک سکه‌ی طلا می‌گیرد. یعنی شهادت یک عمل، یک حرکت بی‌خسارت است. آقای مطهری هم که شهید شده بود، یک عده‌ای دستپاچه بودند که حالا چه خواهد شد؟ الحمدالله دیدید که آقای مطهری شهادتش برای اسلام از حضورش برای اسلام کم‌فایده‌تر نبود. آقای بهشتی هم همین‌طور.

به هرحال این حاکی از عجز دشمن است. حاکی از ناتوانی دشمن و حاکی از درماندگی است و این از آقای بهشتی و از این دوستانی که در این راه جانشان را گذاشتند، چیزی نخواهد کاست.

نکته‌ی دومی که در این‌جا باید بگویم این وظیفه مردم است. مردم باید بدانند دشمن ما، دشمن جهانی ما، در کار این انقلاب درمانده است چه باید بکند. یکی از دو کار هم بیشتر ندارد. راه سوم برای او وجود ندارد؛ یا باید رجال این انقلاب را همه را از انقلاب بگیرد که نمی‌شود. خواهید دید بهشتی‌ها درست خواهند شد و خواهند آمد، صحنه را پر خواهند کرد و همین‌طور دیگران. راه دومی که برای دشمن این انقلاب وجود دارد، خارج کردن مردم از صحنه است و این هم همین‌طور که تا حالا ملاحظه می‌کنید، برای دشمن امکان پیدا نکرده و إن‌شاءالله هرگز امکان پیدا نخواهد کرد.

اما باید دید مردم چگونه و به برکت چه چیزی در صحنه می‌مانند؟ این مهم است. مسأله این است که این انقلاب، انقلابی است که با اسلام و مردم سر و کار دارد و این هست که مردم را در صحنه نگه می‌دارد. علت این‌ که امام این‌ همه روی اسلام و احکام اسلامی در انقلاب تکیه می‌کنند، این است که حواسشان را جمع کنند. ما مقاومت‌ها هنوز داریم. ما هنوز کارها داریم. هنوز این‌ قدر حوادث و پیش‌آمدها داریم، در همه‌ی این حوادث مردم باید تصمیم بگیرند. حواس مردم جمع باشد که از آن نکته‌ای که دستگاه‌های خارجی و دشمنان این انقلاب می‌خواهند اسلام را از متن این انقلاب بگیرند، از او غافل نمانند. این خیلی چیز مهمی است.

بایستی اسلام در این انقلاب بماند. بایستی احکام اسلام به عنوان محور این انقلاب بماند. مردم حواسشان جمع باشد که در این مورد فریب نخورند و این همان چیزی است که در حقیقت تضمین‌کننده‌ی این است که مردم در صحنه باقی بمانند.

حجت‌الإسلام خامنه‌ای در رابطه با جنگ تحمیلی و در پیامی به رزمندگان اسلام اظهار داشت:

من پیام به همه‌ی بچه‌هایی که این دو سه روز در رادیو و تلویزیون می‌شنیدم که فلان‌جا را گرفتند و فلان‌جا را کوبیدند، پیام من به همه‌ی این بچه‌ها این است که بدانند تمام این بازی‌ها برای این است که آن‌ها آن‌جا نجنگند. حواسشان جمع باشد، بجنگند. صدام حسین و پشت سر او اربابانش، سخت درمانده‌اند. برای این‌ که آن‌جا را خراب کنند، بنده و امثال بنده را ترور می‌کنند. بجنگید؛ با قدرت و مقاوم. تمام این مقدمات برای این است که شما در آن جنگ‌ها شکست بخورید. نظامی‌ها طراحی ‌کنند و افسران مباشر مشغول بشوند، نیروهای سپاه پاسداران و جنگ‌های نامنظم و دیگران با هماهنگی کامل یک لحظه این دور جنگ را نگذارند که متوقف بماند. اگر این کار شد، این بزرگ‌ترین مشت به دهان دشمن و تمام این چیزهایی هم که این‌جا ملاحظه می‌کنید، این‌ها خنثی شده است.

روزنامه‌ی جمهوری اسلامی؛18/4/1360

سخرانی مقام معظم رهبری

بسم الله الرحمن الرحیم

ای غزل خوان بلبل باغ خدا

می‌رسد این مژده از گلشن به گوش مرغ حق هرگز نخواهد شد خموش

گر به تاراج خزان گلبن رود خون رز خود در قدح آید به جوش

بار دیگر تازه گردد جان ما ای همه مغبچگان می‌فروش

ای غزل‌خوان بلبل باغ خدا یاسمن بیمار گردد رخ مپوش

گوش ما نامحرم اسرار نیست لب گشا از بهر پیغام سروش

ای صبا از کوی جانان نکهتی آور آخر سوی این دل‌رفته هوش

گر به جای باده زهرت می‌دهد یار داند چیست ای عاشق بنوش

بارالها مرغ باغ خویش را در امان دار از خطرهای وحوش

ای عجب گر دیده خون گرید ازین ناله‌ها کز نای دل آید به گوش

در غمت ای راحت روح و روان دل به درد آمد -خدا- جان در خروش

احمد عزیزی
7 تیر 1360

[="Blue"]چهار پنج روز از عزل بني‌صدر مي‌گذشت. جنگ با عراق و شورش منافقين بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوري اسلامي، بحث داغ محافل بود. آيت‌الله خامنه‌اي که از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام رسيده بودند، بعد از ديدار، طبق برنامه شنبه‌ها، عازم يکي از مساجد جنوب‌شهر براي سخنراني بودند. خودرو حامل آيت‌الله خامنه‌اي که از جماران حرکت مي‌‌کرد، آن روز مهمان ويژه‌اي داشت؛ خلبان عباس بابايي که مي‌خواست درد دل‌هايش را با نماينده‌ امام در شوراي عالي دفاع در ميان بگذارد. آنها نيم‌ ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسيدند و گفتگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.‌ نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تريبون. نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند.
پرسش‌هاي نوشته مردم را به سخنران مي‌دادند، اگرچه بعضي از پرسش‌ها تند و حتي گاهي بي‌ربط بود. آقا در سخنراني مقدمه‌اي ‌چيدند تا به اينجا ‌رسيدند که: «امروز شايعات فراواني بين مردم پخش شده و من مي‌خواهم به بخشي از آنها پاسخ بدهم.»
بين جمعيت ضبط صوتي دست به دست شد تا رسيد به جواني با قد متوسط و موهاي فري و کت و پيراهن چهارخانه و صورتي با ته‌ريش مختصر که آن روزها کليشه‌ چهره‌ و تيپ خيلي از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تريبون. ضبط را گذاشت روي تريبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روي
دکمه‌ Play. شاسي تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پايان نوار، اما او رفت.يك دقيقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشيدن. آقا همين‌طور که صحبت مي‌کردند، گفتند:
«آقا اين بلندگو را تنظيم کنيد.» بعد خودشان را به سمت چپ کشيدند و از پشت تريبون کمي عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان اميرالمؤمنين، زن در همه‌ جوامع بشري -نه فقط در ميان عرب‌ها- مظلوم بود. نه مي‌گذاشتند درس بخواند، نه مي‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سياسي تبحر پيدا بکند، نه ممکن بود در ميدان‌هاي... انفجار!آقا که هنگام سخنراني رو به جمعيت و پشت به قبله بودند، با يک چرخش 45 درجه‌اي به طرف چپ جايگاه افتادند. اولين محافظ خودش را بالاي‌سر آقا رساند.[/]

تمام متن
[SPOILER]امروز ششم تير ماه مصادف با سالروز ترور حضرت آيت الله خامنه اي در سال 1360 است. حوادث سال 60 به خصوص قيام مسلحانه منافقين در 30 خرداد که نقاب از چهره نفاق برداشت نقطه عطفي در تارخ انقلاب اسلامي به حساب مي آيد.
با صدور اولين اطلاعيه سياسي – نظامي و اعلاميه برگزاري تظاهرات 30 خرداد، توسط سران منافقين دستور اکيد صادر شد که همگي با سلاح سرد و گرم مانند تيغ موکت بري، چاقو، قمه، کاتر گوشت و پيچ گوشتي و غيره حضور يابند. ساعت 4 بعد از ظهر سي ام خرداد منافقين با سلاح سرد و گرم به جان مردم افتادند .
خيابانهاي طالقاني ، وليعصر ، انقلاب ، سهروردي و ميدان فردوسي شاهد وحشي گري اعضاي منفاقين بود . منافقين فکر کردند شهر خالي از سنگربان است و قبل از سقوط
بني صدر ، شهر را به سقوط خواهند کشيد و مانع سقوط
بني صدر خواهند شد .
شهر را در آتش و دود سياه کردند و صدها زن و مرد را شهيد و مجروح کردند. بعد از آن که منافقين در سي ام خرداد دست به سلاح بردند اولين شخصيتي که منافقين هدف گرفتند حضرت آيت الله خامنه اي بود. اين در حالي بود که آيت الله خامنه اي در اين مقطع نه رئيس جمهور بود و نه نخست وزير. ايشان تنها نمايندگي امام(ره) در شوراي عالي دفاع و امامت جمعه تهران را بر عهده داشتند. اما محاسبات و ارزيابي دشمن به درستي حکايت از آن داشت که آيت الله خامنه اي در کنار شهيد بهشتي جزء
موثر ترين عناصر انقلاب اسلامي و از ذخاير استراتژيک نظام جمهوري اسلامي است. ارزيابي دشمن از نبوغ، استعداد و جايگاه آيت الله خامنه اي ارزيابي درستي بود.
چهار پنج روز از عزل بني‌صدر مي‌گذشت. جنگ با عراق و شورش منافقين بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوري اسلامي، بحث داغ محافل بود. آيت‌الله خامنه‌اي که از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام رسيده بودند، بعد از ديدار، طبق برنامه شنبه‌ها، عازم يکي از مساجد جنوب‌شهر براي سخنراني بودند. خودرو حامل آيت‌الله خامنه‌اي که از جماران حرکت مي‌‌کرد، آن روز مهمان ويژه‌اي داشت؛ خلبان عباس بابايي که مي‌خواست درد دل‌هايش را با نماينده‌ امام در شوراي عالي دفاع در ميان بگذارد. آنها نيم‌ ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسيدند و گفتگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.‌ نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تريبون. نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند.
پرسش‌هاي نوشته مردم را به سخنران مي‌دادند، اگرچه بعضي از پرسش‌ها تند و حتي گاهي بي‌ربط بود. آقا در سخنراني مقدمه‌اي ‌چيدند تا به اينجا ‌رسيدند که: «امروز شايعات فراواني بين مردم پخش شده و من مي‌خواهم به بخشي از آنها پاسخ بدهم.»
بين جمعيت ضبط صوتي دست به دست شد تا رسيد به جواني با قد متوسط و موهاي فري و کت و پيراهن چهارخانه و صورتي با ته‌ريش مختصر که آن روزها کليشه‌ چهره‌ و تيپ خيلي از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تريبون. ضبط را گذاشت روي تريبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روي
دکمه‌ Play. شاسي تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پايان نوار، اما او رفت.يك دقيقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشيدن. آقا همين‌طور که صحبت مي‌کردند، گفتند:
«آقا اين بلندگو را تنظيم کنيد.» بعد خودشان را به سمت چپ کشيدند و از پشت تريبون کمي عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان اميرالمؤمنين، زن در همه‌ جوامع بشري -نه فقط در ميان عرب‌ها- مظلوم بود. نه مي‌گذاشتند درس بخواند، نه مي‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سياسي تبحر پيدا بکند، نه ممکن بود در ميدان‌هاي... انفجار!آقا که هنگام سخنراني رو به جمعيت و پشت به قبله بودند، با يک چرخش 45 درجه‌اي به طرف چپ جايگاه افتادند. اولين محافظ خودش را بالاي‌سر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان يك محافظ، به تنهايي تلاش كرد كه آقا را بياورد بيرون.
امام جماعت، متحير وسط مسجد مانده بود. چشمش به يك ضبط صوت ‌افتاد كه مثل يک کتاب، دو تکه شده بود. روي جداره‌ داخلي ضبط شكسته، با ماژيک قرمز نوشته بودند «عيدي گروه فرقان به جمهوري اسلامي».بيرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتي به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بليزر سفيد را انگار كه ترمز نداشت، با سرعتي غير قابل تصور مي‌راندند ... .پس از اعلام خبر ترور آيت‌الله خامنه‌اي كه نمايندگي امام(ره) در شوراي عالي دفاع و امامت جمعه تهران را برعهده داشت، حضرت امام خميني(ره)، رهبر كبير انقلاب، پيامي خطاب به ايشان صادر كردند، ايشان در بخش هايي از اين پيام آوردند:" اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم(ص) و خاندان حسين بن علي (ع) هستيد و جرمي جز خدمت به اسلام و كشور اسلامي نداريد و سربازي فداكار در جبهه جنگ و معلمي آموزنده در محراب و خطيبي توانا در جمعه و جماعات و راهنمايي دلسوز در صحنه انقلاب مي‌باشيد، ميزان تفكرسياسي خود و طرفداري از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اينان با سوء قصد به شما عواطف ميليون‌ها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان جريحه‌دار نمودند. اينان آن قدر از بينش سياسي بي‌نصيبند كه بي‌درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پيشگاه ملت به اين جنايات دست زدند و به كسي سوء قصد كردند كه آواي دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنين‌انداز است... ."
منافقين عاجز از مواجهه ايدئولوژيک با جمهوري اسلامي در سال 60 رو به ترور شخصيت هاي عالي رتبه و تاثيرگذار نظام جمهوري اسلامي آوردند. اتحاد شوم ليبرال ها و منافقين در سالهاي ابتدايي انقلاب تصور مي کرد مي تواند با ترور آفتاب؛ تاريکي رعب، وحشت و بي ثباتي را بر کشور حاکم کنند. غافل از آنکه ترور ها و کشتن ها باعث شد تلالو آفتاب انقلاب اسلامي
درخشان تر و ملت ما بيدار تر شوند. بکشيد ما را ملت ما بيدارتر مي شود.
منبع
[/SPOILER]

خدایا رهبر ما را نگهدار
گل پیغمبر ما را نگهدار

اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای (دامت برکاته)

مستند تقدیر- حادثه 6تیر 60 (ترور حضرت آیت الله خامنه ای)

[FLV]http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/videos/story/93-04/04/39960-242934-1403698067.flv[/FLV]

دانلود فیلم

پیام امام خمینی بعد از ترور امام خامنه ای

بسم‌الله الرحمن الرحیم

جناب حجت‌الإسلام آقاى حاج سيد على خامنه‏اى دامت افاضاته
خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروهها و اشخاص احمق قرار داده است، و خداوند را شكر كه از ابتداى انقلاب شكوهمند اسلامى هر نقشه كه كشيدند و هر توطئه كه چيدند و هر سخنرانى كه كردند ملت فداكار را منسجم‏تر و پيوندها را مستحكم‏تر نمود و مصداق «لازال يُؤيّدُ هذا الدّين بالرجل الفاجر»[1] تحقق پيدا كرد. اينان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر كردند و هرچه مقاله نوشتند ملت را بيدارتر نمودند و هرچه شخصيتها را ترور نمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند. اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسين بن على هستيد و جرمى جز خدمت به اسلام و كشور اسلامى نداريد و سربازى فداكار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطيبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمايى دلسوز در صحنه انقلاب مى‏باشيد، ميزان تفكر سياسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اينان با سوء قصد به شما عواطف ميليونها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان جريحه‏دار نمودند.

اينان آنقدر از بينش سياسى بى‏نصيبند كه بى‏درنگ پس از سخنان شما در مجلس و نماز جمعه و پيشگاه ملت به اين جنايات دست زدند، و به كسی سوء قصد كردند كه آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنين انداز است. اينان در اين عمل غيرانسانى به جاى برانگيختن و رعب، عزم ميليونها مسلمان را مصمم‏تر و صفوف آنان را فشرده‏تر نمودند. آيا با اين اعمال وحشيانه و جرايم ناشيانه وقت آن نرسيده است كه جوانان عزيز فريب خورده از دام خيانت اينان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزيز خود را فداى اميال جنايتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنايات آنان برحذر دارند؟ آيا نمى‏دانند كه دست زدن به اين جنايات، جوانان آنان را به تباهى كشيده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهكار از دست مى‏رود؟ ما در پيشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقية اللَّه- ارواحنا فداه- افتخار مى‏كنيم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه كه شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مى‏برند.

من به شما خامنه‏اى عزيز، تبريك مى‏گويم كه در جبهه‏هاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى به اين ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالى سلامت شما را براى ادامه خدمت به اسلام و مسلمين خواستارم. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.

روح اللَّه الموسوى الخمينى
صحيفه‌ی امام؛ ج ‏14؛ ص 504

اولین نماز جمعه بعد از حادثه ترور و پاسخ امام خامنه ای به سوالِ "چرا خدا من را برگرداند.."

[FLV]http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/videos/story/92-04/05/chera-khoda-man-ra-bargardand-l.flv[/FLV]


دانلود فیلم

آری این گونه مردان خدا به ارش می روند .
در جای خواندم از شاگردان استاد آیت الله بهجت تبریزی (رحمه الله علیه)به نقل از خود استاد ، در دیداری که با امام زمان داشته اند ، حضرت صاحب الزمان فرموده بودن : آقای خامنه ای از ماست .
خوشا بحالشان:Doaa: