عاقبت زبیر باطا که به پیامبر ایمان داشت پس از جنگ بنی قریظه چه شد؟

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عاقبت زبیر باطا که به پیامبر ایمان داشت پس از جنگ بنی قریظه چه شد؟

عاقبت زبیر باطا که به پیامبر ایمان داشت پس از جنگ بنی قریظه چه شد؟ او یک یهودی بود که به پیامبر ایمان داشت. آیا در جنگ کشته شد؟ یا نجات پیدا کرد؟

با سلام
«زبیر بن باطا» یکی از مردان بنی قریظه بود که در جنگ بعاث بر «ثابت بن قیس» منت گذاشت و او را رها کرده بود، چون داستان بنی قریظه پیش آمد، ثابت خواست حق او را جبران کند.
نزد رسول خدا رفت و گفت: زبیر را بر من حقی است، پس جان او را به من ببخش.
رسول خدا گفت بخشیدم.
نزد زبیر آمد و گفت: بخشیده شدی.
زبیر گفت: پیرمردی فرتوت که زن و فرزند نداشته باشد، زندگی را برای چه می خواهد؟
دیگر بار ثابت نزد رسول خدا رفت و درخواست کرد و رسول خدا اجابت فرمود، پس نزد زبیر رفت و گفت: زن و فرزندانت را هم رسول خدا به من بخشید و من آنها را به تو بخشیدم.
گفت: خانواده ای که در حجاز مالی ندارد چگونه می تواند زندگی کند؟
ثابت برای بار سوم نزد رسول خدا رفت و درخواست کرد و اجابت فرمود، پس نزد زبیر رفت و گفت: رسول خدا مال تو را هم به من بخشید و من آنرا به تو بخشیدم. گفت: ای ثابت! کعب بن اسد کارش به کجا رسید؟
گفت: کشته شد.
گفت: حیی بن اخطب به کجا رسید؟
گفت: کشته شد - و چند نفر دیگر را نام برد و همان پاسخ را شنید - سرانجام گفت: پس به همان حقی که بر تو دارم، از تو می خواهم که مرا به آنها ملحق کنی، به خدا قسم که پس از ایشان خیری در زندگی نیست. ثابت او را جلو انداخت و گردن زد تا در دوزخ به دیدار دوستان خود رسید.1

1-سیره ابن هشام، ج 3/ 253 - 254

نقل قول:
گفت: کشته شد - و چند نفر دیگر را نام برد و همان پاسخ را شنید - سرانجام گفت: پس به همان حقی که بر تو دارم، از تو می خواهم که مرا به آنها ملحق کنی، به خدا قسم که پس از ایشان خیری در زندگی نیست. ثابت او را جلو انداخت و گردن زد تا در دوزخ به دیدار دوستان خود رسید.1

به همین راحتی ادما رو میکشتن؟؟

این داستان واقعیت داره؟؟؟؟
زن و بچش چه گناهی داشتن؟؟
ادمای گناهکار فقط باید مجازات بشن دیگه؟؟ پچرا زن و بچه بیگناهش باید برده بشن؟؟؟

راویش کی بوده؟؟
تو سایت (اسک قرآن) گفتن این داستان دروغه،حالا نمدونم حرف شما رو قبول کنم یا اون سایتو

«زبیر این باطا» بخشیده می شود:
چون «زبیر ابن باطا» در جنگ بعاث بر «
ثابت ابن قیس» منت گذاشته و آزادش کرده بود، از این جهت وقتی می خواستند مردان مجرم قریظی را اعدام کنند، «ثابت ابن قیس» نزد زبیر آمده و گفت: «ای ابوعبدالرحمن!- ابوعبدالرحمن کنیه زبیر ابن باطا بود- آیا مرا می شناسی؟» گفت: «-بله، مگر- ممکن است کسی فرد- مشهوری- چون تو را نشناسد؟»
ثابت گفت: «تو بر گردن من حقی داری که می خواهم اکنون پاداش آن را به تو بدهم». زبیر گفت: کریم، شخص کریم را پاداش نیک می دهد و من امروز شدیدا به – نیکی دیگران- نیازمندم». «ثابت» نزد رسول الله (ص) رفت و عرض کرد: «- ای رسول خدا (ص)- زبیر بر گردن من حقی دارد- که می خواهم به سبب آن امروز او را نزد تو شفاعت کنم-.
او در
جنگ بعاث – در لحظاتی که می توانست جان مرا بگیرد- موی جلوی سرم را کشید و گفت: «این نیکی را به یاد داشته باش- سپس رهایم گذاشت تا فرار کنم». اکنون می خواهم پاداش -آن کار نیکش- را بپردازم. لطفا او را بر من ببخش».
پیامبر (ص) فرمود: «- بسیار خوب، تصمیم گیری درباره- او- بعهده- تو باشد». پس «ثابت» نزد زبیر آمده و گفت: «- خرسند باش که- پیامبر (ص) تو را به من بخشید». زبیر گفت: «- مثل من، مثل- شخص پیر و سالخورده ای است که نه زنی و نه فرزندی و نه مالی در مدینه دارد- چنین فردی- زندگی را می خواهد چه کند؟» - یعنی اگر من امان یابم در حالیکه زن و فرزندم اسیر و اموالم به غنیمت برده شده چنین زندگی فایده ای نخواهد داشت- «ثابت ابن قیس» بر زبیر ترحم دوباره نمود و نزد پیامبر (ص) بازگشت و گفت: «ای رسول خدا (ص)! فرزند و زن و مال زبیر را نیز بر من ببخش» حضرت (ص) آنها را نیز بخشید. «ثابت» مجددا نزد زبیر آمده و گفت: «رسول خدا (ص) زن و فرزند و مال تو را نیز به من بخشیدند.» زبیر گفت: «ای ثابت- حقیقتا که- تو مرد کفایت کردی و آنچه بر عهده تو بود- به احسن وجه- ادا نمودی.
حال- ای ثابت بگو بدانم- عاقبت-
کعب ابن اسد که چهره اش- زیبا و- همچون آینه ی چینی است که می توان تمام زیبارویان قبیله را- با تمام کمالاتشان یکجا- در چهره او دید چه شد؟»
ثابت گفت: «کشته شد» گفت: «سرور حاضران و سالار هر دو قبیله (=
بنی نضیر و بنی قریظه) که آنها را به جنگ برمی انگیخت و در محل- زندگیشان- به آنها طعام می داد، - یعنی- «حیی ابن اخطب» چه می کند؟»
گفت: «کشته شد» پرسید: «آن کسی که- در جنگ ها- نخستین فرد از یهود بود که به راه می افتاد و اگر عقب نشینی می کردند، از آنها حمایت می کرد- یعنی- «
غزال ابن سموئیل» چه شد؟» گفت: «کشته شد» پرسید: «آن شجاعی که فرماندهی سپاه را قبول نمی کرد مگر اینکه دشمن را شکست می داد و هیچ گرهی نبود مگر آنکه آن را می گشود- یعنی- «نباش ابن قیس» چه شد؟»
گفت: «کشته شد» پرسید: پرچمدار یهود، در همه ی هجوم ها، «
وهب ابن زید» چه می کند؟
گفت: «کشته شد» پرسید: سرپرست- رسیدگی- و پذیرای یهود و پدر یتیمان و بیوه زنان یهود- یعنی- «
عقبه ابن زید» چه می کند؟ گفت: «کشته شد» پرسید: «- عاقبت- آن دو عمرو که همواره به تدریس تورات اشتغال داشتند چه شد؟»
گفت: «آن دو هم کشته شدند».
«زبیر ابن باطا» گفت: «در این صورت زندگی بعد از ایشان چه سودی دارد؟...» و سپس اصرار کرد تا ثابت ابن قیس او را بکشد، ثابت او را نزد زبیر ابن عوام برد و زبیر گردن او را زد.
زن و فرزند زبیر ابن باطا به علت درخواست «ثابت ابن قیس» آزاد شده و تمام اموال آنها بجز سلاحشان به ایشان بازگردانده شد و از آن پس آنها با خاندان «ثابت» زندگی می کردند. گفته شده است «
ریحانه» دختر «زبیر ابن باطا» را به کنیزی رسول الله (ص) درآوردند و حضرت (ص) اسلام را به او عرضه داشت اما او نپذیرفت فلذا پیامبر (ص) از او کناره گیری کرد اما دوست داشت ریحانه (= دختر زبیر) اسلام بیاورد از این روی کسی را نزد «ابن سعیه» فرستاد و این مطلب را به اطلاع او رساند. «ابن شعیه» گفت: «پدر و مادرم فدای تو!- انشاء الله- ریحانه مسلمان خواهد شد» سپس نزد «ریحانه» رفته و به او گفت: «از قومت پیروی مکن، تو خودت دیدی که حیی ابن اخطب چه بر سر آنها آورد، مسلمان شو تا پیامبر (ص) تو را برای خود برگزیند».
ریحانه سخن ابن سعیه را پذیرفته و اسلام آورد و ابن سعیه این خبر را به پیامبر (ص) رسانده و مایه ی خوشنودی حضرتش شد.

1- الصحیح من سیره النبی الاعظم ج 12 از چاپ 35 جلدی
2- الخصائص الکبری ج 1
3- السیره النبویه ابن کثیر ج 4
4- مغازی واقدی (ترجمه مهدوی دامغانی)
5- سبل الهدی و الرشاد ج 5
6- تاریخ مدینه الدمشق ج 3

موضوع قفل شده است