حضرت علی چه نقشی در غزوه بنی نضیر و بنی قریظه داشتند؟

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حضرت علی چه نقشی در غزوه بنی نضیر و بنی قریظه داشتند؟

حضرت علی چه نقشی در غزوه بنی نضیر و بنی قریظه داشتند؟

هوريا شاهويي;121573 نوشت:
حضرت علی چه نقشی در غزوه بنی [=Verdana]قریظه و داشتند؟

[=Verdana]با سلام

[=Verdana]«بنی قریظه» نام یکی از قبایل یهودی مدینه و نیز نام یکی از غزوه‌های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود.

[=Verdana] گفته می‌شود که آنان در روزگار «عادیا بن سموئل » یهودی شدند، سپس در کوهی به نام « قریظه » اقامت کردند. بنا بر نظر برخی دیگر از مورخین، « قریظه » نام جد اعلای آنها بود.
[=Verdana] [=Verdana]پیامبر اکرم پس از هجرت به مدینه، با یهودیان بنی قریظه پیمان صلح و عدم تجاوز بست، ولی آنان بارها عهد و پیمان خود را شکستند و سرانجام با حمله احزاب به مدینه در سال پنجم هجری قمری، کعب بن اسد، رییس بنی قریظه، به وسوسه‌ یحیی بن اخطب، از بزرگان بنی نضیر ، پیمان خود را با پیامبر و مسلمانان شکست و به قریش و هم پیمانان آنها پیوست.
[=Verdana] [=Verdana]پیامبر خدا سعد بن عباده(1)، رئیس خزرج، را با دو تن دیگر از مسلمانان نزد بنی قریظه فرستاد تا درباره این مسئله تحقیق کنند.
[=Verdana] رئیس بنی قریظه پیمان خود با مسلمانان را انکار کرد و زبان به دشنام گشود.:Sham:
[=Verdana] [=Verdana]پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به فرمان خداوند مامور شد کار بنی‌قریظه را، که ستون پنجم کفار بود، یکسره کند.
[=Verdana] [=Verdana]موذن اذان گفت و پیامبر نماز ظهر را با مسلمانان اقامه کرد؛ آن‌گاه به موذن دستور داد که چنین بگوید:« آنان که پیرو محمد صلی الله علیه و آله هستند، باید نماز عصر را در محله بنی‌قریظه بخوانند » .
[=Verdana] [=Verdana]سپس پرچم را به دست علی علیه السلام داد و مسلمانان روانه محله بنی قریظه شدند. :Sham:

[=Verdana]پس از محاصره یک ماهه قلعه‌ بنی‌قریظه، پیامبر فرمود:« بنی قریظه باید بدون هیچ قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند.» (زیرا که هیچ بعید نبود آنها نیز مانند بنی نضیر هنگامی که از تیررس مسلمانان خارج شدند، باز با تحریک اعراب بت‌پرست، اسلام و مسلمانان را با خطرات بزرگی روبرو سازند و باعث شوند خون عده زیادی ریخته شود.)
[=Verdana] [=Verdana]بالاخره بنی قریظه تصمیم گرفتند بدون قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند و بی‌چون‌و‌چرا آنچه را که سعد بن معاذ (2) درباره آنها حکم کند بپذیرند.
[=Verdana] [=Verdana]سعد بن معاذ که بر اثر تیری که به دستش خورده بود، در خیمه‌ای بستری بود، به محضر رسول خدا رسید و نظر داد که سربازان بنی قریظه اعدام شوند، اموالشان تقسیم شود و زنان و فرزندانشان اسیر شوند(3
----------------------------------

1 - سعد بن دلیم ابن حارثه خارجی، ملقب به ابوثابت، از صحابه مهم پیامبر بود. او رئیس قبیله خزرج و از امرا و بزرگان مدینه در دوره جاهلیت و همچنین اسلام به شمار می‌رفت. سعد به دلیل داشتن مهارت در کتابت، تیر اندازی و شنا به «کامل» مشهور بود. در بیعت عقبه رئیس انصار بود و در جنگ احد و جنگ خندق و جنگ‌های دیگر در سپاه اسلام شرکت داشت. پس از رحلت پیامبر، او ذلت انصار را پیش بینی کرد، لذا به شام رفت و در سال 15 هجری در زمان خلافت عمر در همان جا در گذشت.
مشهور است که او به امر عمر به قتل رسید و شایع شد که توسط طایفه جن کشته شده است.
پسر او، قیس بن سعد، از یاوران مخلص امام علی و امام حسن علیهماالسلام شد.

2 - کنیه سعد بن معاذ، ابوعمرو بود سعد حدود 32 سال قبل از هجرت، در طایفه «بنی عبد الاشهل» از قبیله اوس در شهر مدینه در خانواده ای بزرگ به دنیا آمد. پدرش قبل از اسلام از دنیا رفت ولی مادرش تا زمان نبوت پیامبر اسلام زنده ماند و مسلمان شد.
سعد مردی مدبر و شجاع و شخصیتی بانفوذ در میان قبیله خود بود. از این رو در همان دوران جوانی به مقام
ریاست قبیله اوس برگزیده شد.
مسلمان‌شدن سعد تاثیر شگرفی در گسترش آیین پیامبر در مدینه داشت؛ به گونه ای که با تدبیر وی در یک روز تمامی مردم بنی الاسهل مسلمان شدند. او از آن هنگام تا زمان شهادت در راه گسترش و ترویج اسلام لحظه‌ای از پا ننشست، تردیدی به دل راه نداد و در تمامی صحنه‌ها حضور یافت.
پس از نبرد بدر، در جنگ احد، غزوه بنی قینقاع، سریه قتل کعب بن الاشرف، غزوه بنی نضیر شرکت کرد. آخرین صحنه رزم وی، میدان جنگ خندق در یوم الاحزاب بود که بازویش آسیب دید و به مقام جانبازی نایل آمد.
مورخان نوشته اند که در جنگ خندق تیری نیز به رگ اکحل (رگ حیاتی) سعد اصابت کرد و او از شدت خونریزی بی‌حال شد و بر زمین افتاد. پس از پراکنده شدن لشگر احزاب، پیامبر خدا به فرمان خداوند، یهودیان بنی قریظه را که عهد شکسته و با مشرکان مکه در جنگ احزاب همکاری کرده بودند، محاصره نمود. آنان مدتی بعد به قضاوت و حکم سعد بن معاذ تن دادند.
سعد که در بستر بیماری بود، خود را به آنجا رساند و درباره بنی‌قریظه چنین داوری کرد:«مردان بالغ آنان کشته شوند، زنانشان اسیر و اموالشان میان مهاجران فقیر مدینه تقسیم گردند.» حکم سعد مورد تائید پیامبر اکرم قرار گرفت و اجرا شد.
سعد بن معاذ پس از این داوری بر اثر جراحت همان تیر، در سال پنجم هجرت در مدینه دار فانی را وداع گفت. پیامبر در مراسم غسل و کفن و تشییع جنازه وی شرکت کرد و تجلیل فراوانی از او به عمل آورد. وی در هنگام شهادت حدود 37 سال داشت. (الاستیعاب،‌ ج 2‌،‌ ص 27؛ الاصابه،‌ ج 2، ص 27؛ اسدالغابه، ‌ج 2،‌ ص 273؛ الطبقات، ‌ج 3، ص 420؛ قاموس الرجال،‌ ص 65؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 230؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 272 ).

3- المغازی واقدی، ج2، ص496 ؛ سیره ابن هشام، ج3، ص244 ؛ فروغ ابدیت، ج2 .

هوريا شاهويي;121573 نوشت:
حضرت علی چه نقشی در غزوه بنی نضیر داشتند؟

با سلام
در السيرة النبويه، ابن اسحاق خبر حركت رسول خدا به سوى بنى نضير را آورده و افزوده است كه همراهان ايشان از صحابه، ابوبكر، عمر و على عليه السلام بودند . (1) او از پرچمدارى على عليه السلام در اين جنگ مطلبى نياورده است; اما طبرى و ابن اثير روايت كرده‏اند كه پيامبر وقتى مى‏خواست‏براى جنگ به سوى بنى نضير برود، عبدالله بن ام مكتوم را به جانشينى خويش در مدينه گذاشت و پرچم را به دست على بن ابى طالب داد . (2)

1) السيرة النبوية، ج 3 ، ص 200
2) تاريخ الطبرى، ج 3، ص 1058; الكامل، ج 3، ص‏1011

هوريا شاهويي;121573 نوشت:
حضرت علی چه نقشی در غزوه بنی قریظه داشتند؟

[=Verdana]در مورد حضور على عليه السلام در غزوه بنى قريظه، يك روايت از ابن اسحاق آورده شده كه گفت:
رسول خدا، على بن ابى طالب را با پرچم خود به سوى بنى قريظه فرستاد . على عليه السلام تا نزديك قلعه دشمن رفت و سخن زشتى از آنان درباره پيامبر صلى الله عليه و آله شنيد; بازگشت و وقتى به رسول خدا رسيد گفت: هرگز نبايد از اين خبيثان درگذرى!
رسول خدا فرمود: چرا، آيا درباره من چيز بدى از آنها شنيدى؟
گفت: آرى!
حضرت فرمود: اگر مرا مى‏ديدند، چيزى نمى‏گفتند . (1)
در روايت ديگرى ابن هشام مى‏نويسد: برخى از موثقان اهل علم برايم نقل كردند كه على بين ابى طالب، درحالى كه مسلمانان، قلعه بنى قريظه را در حصار داشتند، فرياد مى‏زد: «يا كتيبة الايمان‏» ، آنگاه خود با زبير قدم پيش نهاد و گفت: به خدا سوگند يا مانند حمزه ربت‏شهادت مى‏چشم يا قلعه‏شان را مى‏گشايم .:Sham:
پس بنى قريظه گفتند: اى محمد، ما حكميت ‏سعدبن معاذ را مى‏پذيريم . (2)

[=Verdana]1) السيرة‏النبوية، ج 3 ، ص 245
[=Verdana]2) همان منبع، ص 251

بني نضير طايفه‌ اي از يهوديها بودند كه در نزديكي مدينه زندگي مي ‌كردند و ميان آنها و پيامبر عهدنامه‌اي منعقد شده بود . اما آنان پيمان خود را شكستند . بدين ترتيب كه چون پيامبر در كنار خانه ‌هاي آنان نشسته بود، ايشان كمر به قتل پيامبر بستند و مي ‌خواستند با انداختن صخره‌ اي بر روي پيامبر كار آن حضرت را تمام كنند . پيامبر از طريق وحي از قصد پليد يهود آگاهي يافت . و متعاقباً كسي را به سوي يهود فرستاد و به آنان پيغام داد كه از شهر من بيرون رويد و اكنون كه دست به خيانت آلوديد با من در اين شهر زندگي نكنيد . حضرت براي آنان ده روز مهلت تعيين كرد تا از شهر خارج شوند . بني نضير نيز گفتند : ما از شهر بيرون مي ‌رويم. عبدالله بن ابي بن سلول، كسي را به نزد ايشان فرستاد و گفت : از شهر خارج نشويد . و به آنان وعده پيروزي داد وحي بن اخطب ، رئيس آنها را، تطميع كرد . سلام بن مشكم ، رئيس ديگر بني نضير ، حي بن اخطب را از بيرون رفتن از مدينه باز داشت و در نتيجه حيّ نيز از خارج شدن از شهر ، خودداري كرد . پس پيامبر پرچم خود را به دست علي داد و به سوي بني نضير روانه شد. نماز عصر را اقامه كرد و در جايي كه پيامبر اردو زده بود، يهوديان تيري به طرف خيمه او پرتاب كردند. شيخ مفيد در ارشاد مي ‌نويسد : وقتي پيامبر به طرف بني نضير حركت كرد ، چون به پايين قلعه‌ هاي آنها رسيد ، فرمان داد خيمه‌اش را در آخرين نقطه از زمين هاي فرو رفته ‌اي ، از زمين هاي بني حطمه بر پا كنند. زماني كه شب فرا رسيد يكي از افراد بني نضير تيري به سوي خيمه آن حضرت رها كرد و آن تير به خيمه پيامبر اصابت كرد . لذا پيغمبر دستور داد خيمه‌اش را از آنجا برچينند . و بر دامنه كوهي بر پا كنند. چون سياهي شب فراگير شد علي را نيافتند ياران پيامبر پرسيدند : اي رسول خدا ما علي را نمي‌ يابيم ؟ فرمود : گمان مي ‌كنم به دنبال اصلاح كار شما رفته باشد . زماني نگذشت كه علي با سر بريده مرد يهودي كه عزوز نام داشت و همان كسي بود كه به طرف خيمه پيامبر تير انداخته بود ، بازگشت و آن سر را جلوي پيامبر گذاشت . پيغمبر از او پرسيد : چه كرده‌ اي ؟ گفت : ديدم اين خبيث، بي باك و شجاع است. پس در انتظار فرصت، به كمين نشستم و به خود گفتم: چه عاملي او را در اين تاريكي شب گستاخ كرده است كه چنين بر ما شبيخون مي ‌زند ؟ ناگهان ديدم اين مرد با شمشيري آخته و به همراه نه يهودي ديگر به پيش مي ‌آيد . من به او حمله‌ كردم و او را كشتم و يارانش متواري شدند اما به نظر مي ‌رسد دور شده باشند . عده‌اي را با من روانه كن اميدوارم كه به آنها برسم . رسول خدا ده تن را با علي روانه كرد كه در ميان آنها ابو دجانه ، سهل بن حنيف و سماك بن خرشه هم بودند آنها توانستند مهاجمان يهودي را قبل از آنكه به قلعه ‌شان برسند بيابند و آنان را بكشند . سپس‌ سرهاي آنان را نزد پيامبر آوردند . پيامبر فرمان داد سرهاي آنان را در برخي از چاه هاي اطراف بيفكنند و به اين ترتيب شجاعت و پايداري علي ـ عليه السّلام ـ ، مهمترين علت فتح درهاي بني نظير بود.[1]
[1] . سيره معصومان 259، 260.

غزوه بني قريظه

زمان: ماه ذيقعده سال پنجم هجرت
مکان: مدينه منطقه بني قريظه
هدف: تنبيه بني قريظه به لحاظ پيمان شکني
نتيجه: پيامبر(ص) در روز بيست و سوم ذيقعده علي(ع) را فرا خواند و پرچمي به او لطف فرمود و به بلال اعلام کند که پيامبر(ص) مي فرمايد: نماز عصر را مردم در بني قريظه بخوانند پيامبر(ص) زره پوشيدند و انان جمعأ و سي و شش اسب داشتند و علي(ع) و مرثد بن ابي مرثد هم سوار بر اسب بودند اصحاب جمع شدند در محل صورين در راه بني قريظه پرچم را افراشت پيامبر(ص) دستور داد که بر بني قريظه تير اندازي کنند اسيد بن حضير با فرياد گفت:انقدر در کنار حصار مي مانيم تا همه از گرسنگي بميريد شب شد و همگي برگشتند سحر گاه ان روز تير اندازان نوبت به نوبت در پاي حصار بني قريظه تير اندازي مي کردند. مسلمين آن روز تا شب و شب را هم در کنار حصار ماندند در نتيجه بني قريظه تقاضاي مذاکره داد و نباش بن قيس را براي مذاکره فرستاد او پس از ساعتي مذاکره گفت که ما به همان ترتيبي بني نضير تسليم شدند تسليم مي شويم . پيامبر(ص) ان را نپذيرفت نباش فرمايش پيامبر(ص) که فرمود بايد همه تسليم شوند را به اطلاع بزرگان خود رساند کعب بن اسد گفت کهکه ما از حسادت پيامبري او را نپذيرفتيم در حالي که مي دانيم او پيامبر خدا و قوم خود را ترغيب کرد که مسلمان شوند ولي آن ها نپذيرفتندچون کعب موفق به مصالحه نشد پيشنهاد داد چون شنبه شب است و محمد فکر نمي کند که ما مي جنگيم نيمه شب به او و يارانش شبيخون بزنيم و آن ها گفتند که ما حرمت شنبه را نمي شکنيم ميان يهوديان اختلاف افتاد و زنان و کودکان از سرنوشت خود گريستند. ثعلبهو اسيد پسران سعيه و اسيد بن عبيد عموي ان ها از حصار خارج شدند و اسلام اودند و گويند که پيامبر(ص) ابو لبابه را فرمانده جنگ با بني قريظه کرده بود ولي پس از مدتي او را عزل و اسيدبن حضير را به فرماندهي منصوب فرمود. ابولبابه نزد بني قرظه رفت و ان ها را از انجام جنگ بازداشت و به آن ها گفت که بي قيد و شرط تسليم شوند. چون محاصره يهوديان بر ان ها سخت شد تن به فرمان پيامبر(ص) دادند و از حصار بيرون آمدند پيامبر(ص) دستور فرمود تا اسيران را با ريسمان بستند و محمد بن مسلمه انان را در جايي گرد اورد و عبدالله بن سلام را مسئول حفظ زنان و کودکان و خارج کردن اموال و اثاثيه کردند و مقدار زيادي ظرف و لباس و شراب بدست امد که خم هاي شراب رادر همانجا بدون کسر خمس شکستند و به زمين ريختند اوسيان در خصوص پشيماني بني قريظه با پيامبر(ص) صحبت کردند پيامبر(ص) سعد بن معاذ را به عنوان معرفي فرمود سعد بن معاذ وقتي به حضور پيامبر رسيد چند بار از حاضرين پرسيد که ايا مرا به حکميت قبول داريد همه پذيرفتند و بعد سعد حکم کرد که مردان بني قريظه همگي گردن زده شوند و زنان و کودکان اسير و اموال تقسيم شود که پيامبر(ص) فرمود: همان حکمي را دادي که خداوند متعال از فراز هفت اسمان حکم فرموده است. فردا ان روز حيي بن اخطب و غزال بن سمرئيل گردن زده شدند. علي (ع) و زبير عهده دار گشتن بني قريظه (مردان) شدند. نباش بن قيس را اوردند در حالي که بيني او خون الود بود. پيامبر(ص)پرسيد چرا بيني نباش خون الود است ايا شمشير براي او کافي نبود و بعد تذکر فرمود که با اسير خوش رفتاري کنيد سلمي يکي از خاله هاي حضرت بود از پيامبر(ص) خواست که رفاعه بن سمرئيل را به او ببخشد و حضرت او را بخشيد بعد پيامبر(ص) به اسيد بن حضير ماموريت داد تا يک, دو اسير را به خانه هاي اوسين بفرستند تا انجا گردن بزنند و هر کس که به اين کار رضايت ندهد خداوند بيني او را به خاک خواهد ماليد کعب بن سعد را هم گردن زدند. در اين جنگ يک زن نيز قصاص شد اين زن از بني نظير به نام نباته بود که همسر مردي از بني قريظه بود براي اينکه مرد دوست نداشت پس از مرگ همسر بدست کسي بيفتد او را تحريک کرد تا سنگ بزرگي را از بالاي حصار بر سر ياران پيامبر(ص) که زير حصار نشسته بودند بياندازد واين کار را کرد و خلاد بن سويد کشته شد و او قصاص شد. گويند: پس از کشته شدن مردان بني قريظه مجموعه اسيران از زن و بچه هزارنفر بودند پيامبر(ص)پيش از فروش غنائم جنس ان ها را جدا فرمود و اسيران را هم به پنج قسمت تقسيم فرموده و جنس ان ها را هم در اختيار خود گرفتند. گروهي را آزاد کردند و بعضي را هم به افراد بخشيدند, و بعضي از ان ها را هم به خدمت بر گماشتند . در ضمن جانشين پيامبر(ص) در زمان غيبت در مدينه اين مکتوم بود.

موضوع قفل شده است